اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۱۹ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

۰۳
بهمن

وقتی کلاس سوم دبیرستان بودم معلم دل سوخته ای داشتم که احساسات درونی خود را با شعر بیان می کرد. یعنی وقتی می دید که جملات معمولی نمی تواند حق مطلب را ادا بکند دست به دامن شعر می شد و شگفتا که چه ترفند استادانه ای!

   هر سخنی هم که در دل خام ماها اثر نمی کرد اشعار ناب و کم نظیری که به نقد جوانی اش خریده بود البته که بر دل هایمان کارگر و تاثیر گذار بود. بعضی وقت ها یک مرتبه خواندن اشعار کافی بود که آن ها را حفظ کنم اما گاهی هم لازم می شد که بعضی ها را یادداشت کنم .در این گونه موارد از استاد می خواستم که بار دیگر شعر مورد نظر را بخواند تا یادداشت بکنم و استاد با رضایتی پنهان شعر را قرائت می کرد.

  روزی از روزها در انتقاد از اوضاع بد روزگار و بوقلمون صفتی بعضی از ابن الوقت ها چند بیتی خواندند که به محض شنیدن در خاطرم نقش بست و نمی دانم چرا بعد از گذشت سالیان سال امروز در ذهنم تداعی می شود؛

وطن ویرانه از یار است یا اغیار یا هردو؟        مصیبت از مسلمان هاست یا از کفار یا هر دو؟

همه داد وطن خواهی زنند اما من نمی دانم        وطن خواهی به گفتار است یا کردار یا هردو!

وطن را فتنه ی مسند نشینان داد بر دشمن        و یا این مردم بی دانش بازار یا هردو؟

روایتی هست که هنگام خلافت امام علی(ع) در یکی از محلات مدینه خلخال زنی مسیحی توسط اراذل از پایش کنده شد. وقتی خبر ماجرا به امام رسید بر منبر رفت و با گریه و تاثر در حالی که از فرط ناراحتی به خود می پیچید فرمود: جای آن هست که هر انسان آزاده ای از شنیدن این اتفاق دهشتناک بمیرد! که در جامعه ی اسلامی چنین مصیببتی بر سر یک شهروند می رود که خود را امان حکومت اسلامی می بیند!

   پریشب وقتی شبکه ی سهند خبر دهشتناک قتل دختری شش ساله در محله ی آناخاتون تبریز را پخش کرد که توسط یک نفر به قتل رسیده بود آن هم به خاطر مقداری ناچیز زیور آلات بچه گانه! های های گریستم. نفسم داشت بند می آمد.در آنی هزاران پرسش از ذهنم خطور کرد.این است اشرف مخلوقات؟!به راستی قافله ی بشری به کدام کجراهه می رود؟انسانیت انسان ها کجاها گم و گور شده است؟عواطف انسان های آزاده کی اینچنین رنگ باخت؟ وای از این سقوط وحشتناک موجود دوپا در چاه ویل اسفل السافلین!!!

آن شب تا صبح نخوابیدم.آن طفل معصوم فرزند من بود.خواهرم بود.برادرزاده یا خواهرزاده ام بود.چه فرقی می کند.پاره ای از پیکر بنی آدم بود! که آزار دیده بود.عزیز دل مادر و پدر بود.

من به نوبه ی خودم حتی خود را در چنین ماجرایی بی تقصیر نمی دانم. چرا که نام انسان را یدک می کشم. حال دیگران چه حسی دارند با خودشان است!من نمی توانم از محنت دیگران بی غم باشم و نام خود را آدمی نهم!

حال پرسش اصلی بر جای خود باقی است.به کدامین گناه کشته شد آن طفل معصوم و بی گناه؟به تاوان کدام گناه ناکرده؟همه داد آدم بودن و انسانیت می زنند اما من نمی دانم انسانیت به گفتار است یا کردار یا هردو!؟

  • میر حسین دلدار بناب
۲۳
دی

شاید برای بعضی ها این پرسش پیش آمده باشد که چرا نویسندگی هنر به حساب می آید یا نویسنده هنرمند شمرده می شود! بسیاری را هم می شناسم که نه تنها نویسندگی را هنر نمی دانند بلکه نوشتن را کاری لغو و بیهوده و نویسنده را شبه دیوانه به حساب می آورند! و شاید هم کمی حق با آنان باشد. با حساب و کتاب های معمولی هیچ وقت با عقل جور در نمی آید که کسی بهترین بخش از زندگی خود را صرف کاری بکند که نه خیر دنیا دارد و نه خیر آخرت! و نه با نوشتن می تواند معاش روزانه اش را تامین کند تا شرمنده ی اهل و عیال نباشد!

 

یک نویسنده قلم می زند،نه بر کاغذ که بر تخم چشمانش. عرق می ریزد نه عرق جسمی که عرق روحی.شب زنده داری می کند نه بر سجاده که بر محراب فکر و اندیشه.موی سپید می کند نه در آسیاب که در متن زندگی و در کوچه پس کوچه های کتاب های اندیشمندانی از جنس خودش. فکر می کند نه فکر معاش که فکر اصلاح جامعه.می خندد نه برای اینکه دل خوش است بلکه از سر درد. می گرید نه به حال خود که به حال دیگران. می خواهد نه برای خود که برای دیگران. و چه ها که می کند و نمی کند اما نه برای خود که همه را برای دیگران.

شیداست. شوریده است. مجنون است. حیران است. گریان است. خندان است. گریزپاست.  خاموش است. طوفانی است. پر از شور و نور و سور است.اندوهگین است.

وجد می آید و با خود می بردش. به پای در می آید و رقصی قلندرانه دارد.بسطی که کسی را راه بدان نیست.

قبض می آید و چنانش می فسرد و می فشرد که هیچ آسیابی با گندم آن نکند که با او می شود! و چه ها که می شود و نمی شود...

حکیم است.فیلسوف است.رند است.قلندر است.عارف است.عیار است. همه است و هیچ نیست.از فرط دانایی به دیوانگان می ماند.پیری  است کودک صفت و کودکی است با هیبت پیران! رندی است عالم سوز که با مصلحت بینی اش کاری نیست!

آن کند که دلش فتوی دهد. بیش از هر چیزی اهل دل است. در پی هیچ ترتیبی و آدابی نه! هزار قیل و قال را در پای ذره ای حال فدا می کند و...

باری بگذریم.

حال آیا حق با آنانی نیست که چنین وجودی را نه شبه دیوانه که دیوانه و مجنون کامل شمارند؟!

سخن در هنرمند بودن نویسنده بود. آری نویسنده از جنس هنرمند است آن هم هنرمندی سترگ و بی بدیل!

نویسنده به مدد مشتی کلمات هم آهنگ ساز می کند و هم تابلو رسم می کند و هم تندیس می آفریند و هم فیلم می سازد.

آیا هنری بالاتر از هنر آفریدن می توان سراغ داشت؟ نویسنده آفرینش گر است. خالق است. خلاق است. خلق می کند تنها به مدد مشتی کلمات . کلماتی که در اختیار همه هست! اما آن همه فاقد آن روح آفرینش و خلاقیت هستند و عاری از آن نفخه ی آفرینندگی اند.

با این احوال چه هنری بالاتر از هنر نویسندگی؟!

نویسنده خلیفه ی بر حق خداوند است بر روی زمین و شگفتا مانند خداوند تنها و غریب. سرشار از غربت و تنهایی. تنها مجنون وادی جنون. مبارک باد بر او این تنهایی و غربت.

  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
دی
افراد زیادی جمع شده بودند،هر کسی به حال خودش بود.وابستگان درجه یک متوفی خصوصا همسر و دخترانش بسیاز بی تابی می کردند.

من هم حال خوشی نداشتم! نه که تا حال مرگ کسی را ندیده باشم یا با جنازه ای روبه رو نشده باشم!بلکه به حال زار زاری کنندگان دلم می سوخت چرا که مطمئن بودم به اندازه ی من از فلسفه ی مرگ آگاهی ندارند!حقیقتا زندگانی اگر مرگی به دنبال نداشت اصلا لطفی نداشت.

یاد ایامی خوش که با دوستان صمیمی خود شوخی می کردیم که؛ وقتی شربت شهادت نوشیدی زیر تابوتت را خودم خواهم گرفت و شعار خواهم داد این گل پرپر زکجا آمده   از سفر کرب و بلا آمده...

و چه بسیار عزیزانی را که مشایعت کردیم و آنچه با ما ماند حسرت جدایی بود و سوز بی هم نفسی و واماندگی و مغمومی و بار سنگین زنجیر تعلقات و ...

اما این بار موضوع متفاوت بود. هراس از مرگ را می شد در چشمان خیلی ها مشاهده کرد خصوصا جوانمرگ شدن را. ناگهان این ابیات سعدی در ذهنم جولان گرفت... دیگر در هوای دیگری بودم...سرما بیداد می کرد،هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و قطرات اشک را منجمد می کرد ،مانند روح و احساس منجمد شده ی بسیاری که از روی اجبار در آنجا بودند.بودند و نبودند... 

خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کشت نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد قیامت بیفشاند از موی گرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در سر و تن بشویی ز گرد سفر
پس ای خاکسار گنه عن قریب سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمه‌ی دیده جوی ور آلایشی داری از خود بشوی
  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
آذر
دیروز در اخبار شنیدم که موسسه ای فهرست صد نفره ای از اسامی متفکرین برتر سال ۲۰۱۲میلادی را اعلام کرده است. اینکه مبنای تفکر از دیدگاه آن موسسه چیست و حوزه ی تخصصی فعالیت فکری بسیاری از آن افراد کجاست برایم معلوم نشد!!!  البته تعداد زیادی از آن افراد هم برایم ناشناخته بودند و هستند که در مورد آنان هم سخنی نمی گویم تا از دایره ی عدالت خارج نشده باشم،اما در میان آن فهرست نام چند نفر نه تنها برای من که برای اکثر مردم جهان بسیار شناخته شده است و به قول معروف اظهر من الشمس و آشکارتر از کفر ابلیس است!!!

اینکه این افراد در حوزه ی تفکر به معنی خاص آن چه کاری انجام داده اند یا به اصطلاح چه گلی به سر هیکل تفکر بشری زده اند برای این بنده کاملا ناشناخته است! اما کارنامه ی پروپیمان جنایات جنگی و تجاوز به کشورهای مختلف و توهین به باورهای مذهبی بخش عمده ای از مردم جهان برای همگان از روز هم روشن تر است!!!

ایهود باراک،نتانیاهو،سلمان رشدی،رهبر میانمار،آنجلا مرکل،باراک اوباما،هیلاری کلینتون و...

 وجدان های بیدار چگونه می توانند آرام بگیرند و دم بر نیاورند؟ براستی کاروان تفکر بشریت کجا می رود؟کجاست زبان حقیقت گوی متفکران واقعی؟

هنوز خون پاک اطفال معصوم غزه خشک نشده است! هنوز مردم مسلمان و مظلوم عراق و افغانستان از مصائبی که این به اصطلاح متفکران بر سرشان آورده اند خلاص نشده اند!هنوز مسلمانان مظلوم میانمار از دد منشی ها و نسل کشی اینان امان نیافته اند! هنوز احساسات پاک مسلمانان جهان از دست اینان جریحه دار است!

این به اصطلاح متفکران در کدام آکادمی و دانشگاهی درس تفکر خوانده اند؟ کدام استادی تفکر را خون بی گناهان ریختن معنی کرده است؟کدام دانشکده ای مدرک تفکر به اینان داده است؟

اینان که حتی مردم کشورهای خودشان نیز قبولشان ندارند! و به کارنامه ی اقتصادی شان نمر ه ی صفر می دهند،اینانی که در لیست یک درصدها قرار دارند و با نود و نه درصد مردم خود بیگانه اند چگونه سر از لیست متفکران برتر درآورده اند؟ 

به راستی آیا این یک تناقض گویی آشکار نیست؟ آیا اینان تا به حال برای یک بار هم که شده با خود اندیشیده اند که کائنات به قدری عظیم و بیکران است که در عقل ناقصشان نمی گنجد؟! ـ و زمین به ظاهر بزرگ که هر کدامشان ادعا دارند با سلاح های اتمی شان توان چندین بار نابود کردنش را دارند در این بیکرانگی حتی حکم قطره ای کوچک در اقیانوس عظیم خلقت را هم ندارد! ـ با این اوصاف آیا حضرات می توانند در این بیکرانگی محلی از اعراب داشته باشند؟آیا اینان تصور نمی کنند که کار تفکر و اندیشه را بس سهل و آسان گرفته اند؟! مانند طفلی که از فرط محدودیت اندیشه همه ی دنیا را در اسباب بازی حقیرش خلاصه می کند!

اگر اینان متفکران برترند پس سقراط و افلاطون و ارسطو و زرتشت و ابن سینا و شیخ شهاب و کنفسیوس و کانت و دکارت و نیچه و فوکو و ابن رشد و ملا صدرا و ... را باید در کجای عالم تفکر قرار داد؟!!!

با این اوصاف نمی توان گفت که عده ای با عالم تفکر به کلی بیگانه اند و یا در صددند که تفکر را در چرخه ی تناقض اندازند؟! شاید هم طنزشان گل کرده باشد! کسی چه می داند؟! 

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
آبان
این روزها سریالی از شبکه یک سیما پخش می شود تحت عنوان راستش را بگو. به دلیل اینکه عمده ی وقتم صرف نوشتن جلد دوم فرهنگ تطبیقی کنایات می شود زیاد فرصت سریال دیدن ندارم . خانمم هی اصرار می کرد حداقل یک قسمت هم که شده با آنها همراهی کنم و سریال را ببینم که بالاخره با هم نشستیم و یک قسمت را دیدیم و همان ماجرای گفتن الف شد که می بایست ب و ت و ...را هم می گفتم.تا اینجا را داشته باشید تا بعد.

سال ۱۳۶۶ زمانی که در مرکز تربیت معلم تحصیل می کردم کتابی را خواندم تحت عنوان سمک عیار که نمی دانستم این رشته سر دراز خواهد داشت. یکی دو سال بعد از آن زمانی که رمان کلیدر را می خواندم در جای جای آن می دیدم که عباراتی از قبیل /ستار عیاران قدیم را در ذهن تداعی می کرد  یا خان عمو مانند عیاران قدیم .../ این عبارت های توام با علاقه ی نویسنده در حق عیاران مرا به فکر انداخت که دست به کار مطالعه و جستجو در باره ی عیاران شوم . آن زمان در دانشگاه تبریز ادامه ی تحصیل می دادم،با تنی چند از اساتید اسم و رسم دار در باره ی موضوع مورد علاقه ام صحبت کردم که همگی بدون استثنا سعی در منصرف کردنم از موضوع مورد نظر داشتند و از همه بدتر سخن یکی از ایشان بود که فرمود؛اگر می شد کاری کرد قبل از شما خیلی ها این کار را کرده بودند و مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی را مثال زدند که سال هاست که در خصوص عیاران مطالعه و تلاش می کند ولی راه به جایی نبرده است! البته مبلغی تحقیر محترمانه هم در کلامشان وجود داشت!!!

فرمایشات ایشان مرا به صرافت انداخت که کار را به طور جدی دنبال کنم. دوره ی کارشناسی را تمام کردم اما هنوز به دنبال تکمیل کار عیاران،عمده ی متون تاریخی را از نظر می گذراندم و به دنبال شکار عنقا بودم با اینکه گفته بودند/ عنقا شکار کس نشود دام باز چین.../ مرا اگر شکاری می بایست حتما باید عنقا می بود...چه لحظات خوشی که در این راه گذراندم و چه شب ها و روزهایی که با عیاران صرف کردم و چه اوقات خوشی که با آن ها سپری شد. هنوز کام جانم از حلاوت هم صحبتی آنان شیرین است...شوق عیاران مرا به ادامه ی تحصیل در رشته ی تاریخ کشاند چرا که قبل از آنکه رسما دانشجوی رشته ی تاریخ شوم بسیاری از متون پایه را مورد کنکاش و مطالعه قرار داده بودم.

حاصل کار دریافت مدرک کارشناسی ارشدتاریخ بود که پایان نامه اش عنوان/ عیاران در تاریخ ایران/ را داشت. در جلسه ی دفاعیه استاد داور و استاد مشاورم پرسیدند؛ واقعا اشخاصی با این اوصاف که شما از ایشان نام برده اید وجود داشته اند؟ گفتم: همه ی نوشته هایم سند دارند و خیلی دقیق منابع مورد استفاده را ولو در حد یک جمله به وضوح معرفی کرده ام ...گفتند حرفی از آن بابت نیست اما حقیقتا قبول اینکه یک عده کار و زندگی خود رها کنند و در فکر گره گشایی از کار دیگران باشند و هیچ چشمداشتی هم ندا شته باشند،مشکل است! در جواب گفتم:نه تنها آنچنان افرادی در گذشته بوده اند هم اکنون نیز مشابه آنان وجود دارند و بسیاری از همان خصایل را نیز دارا می باشند.

صفاتی همچون رازداری،عفت،راستگویی،یاری درماندگان،نان دادن،خدمت بی منت کردن،عیب پوشیدن،سخن چینی نکردن،ایثار،رعایت حق نان و نمک،تقدم دیگران بر خود،دوری از ریا،دوست دوستان دوست بودن و دشمن دشمنان دوستان بودن،حسن خلق،بیزاری از دروغ،بذل مال،امانت داری و وفای به عهد و...

در ادامه افزودم روزی مسئولان مملکت به فکر احیای اندیشه ی عیاری خواهند افتاد فقط امیدوارم که دیر نشده باشد چرا که حلقه ی مفقوده و کلید قفل بسیاری از مشکلات جامعه ما احیای اندیشه ی عیاران و عیاری است...

آن دو عزیز نگاه معناداری به من انداختند که گویی به زبان بی زبانی می گفتند:حرف های زیادی و گند ه تر از دهانت می زنی دانشجوی از خود متشکر! اما حقیقت آن است که من امروز نیز با تمام وجود معتقدم که آیین عیاری و فتوت و جوانمردی بخش مهمی از هویت از دست رفته ی هر انسان ایرانی است...

اطاله ی مطلب نکنم، وقتی آن روز سریال را دیدم بسیار ذوق زده شدم به طوری که اشک از چشمانم سرازیر شد هر چند در مواردی اشکالات عدیده ای در متن فیلم نامه مشاهده کردم از قبیل اینکه عیاری را زاییده ی فتوت دانسته بودند حال آنکه قدمت عیاری بسیار فراتر از مقوله ی فتوت است که این بنده در کتاب عیاران در بخش پیشینه ی عیاری به طور مبسوط به آن پرداخته ام، اما کار صدا و سیما ستودنی است و اصولا هر کاری که ارزش های انسانی را ارج بدارد و والا شمارد در خور ستایش و آفرین است...

اکنون که این مطالب را می نویسم بیش از ده سال از جلسه ی دفاعیه ام می گذرد و هفت سال پیش کتاب عیاران در تاریخ ایران چاپ گردید و در مدت اندکی نایاب شد. از آن پس در ادامه ی کار به باز نویسی و تکمیل مجدد آن اثر پرداختم و عنوان شناخت نامه ی عیاران را برای چاپ دیگرش انتخاب کردم که به امید حق به زودی در دسترس علاقمندان قرار خواهد گرفت...

زیاده عرضی نیست. سربلند و عیار باشید...

  • میر حسین دلدار بناب