اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر

چهارشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ
عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر                                      استاد رضا طاهری

عیاران یا جوانمردان فرقه‌ای بوده‌اند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمان‌‌های مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بوده‏است که در کتاب‌های بسیاری از این گروه ذکر شده‏است. این فرقه که بر اساس پیمان‏های کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفته‏بود، با سازمان‏ و شکل‏های زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمان‏ها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربوده‏اند، در نظام نشانه‏شناسی ادبیات ایران نیز موثر بوده‏اند، از این‏رو  شعر حافظ که چکیده‏ و حافظه‏ی شعر ایرانی است از نشانه‏های آیین عیاری و مهر لبریز است.

۱- مقدمه:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمده‏است تا کتاب‌های راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشته‌اند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شده‏است. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی می‌توان یافت داستان «سمک‏عیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بن‏ابی‏القاسم روایت می‌کند. در این که حافظ این گونه کتاب‏ها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشته‏است شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بی‏ارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیله‏گر، ریاکار و بی‏مبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی ‌بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است

۲- آیین عیاری در ایران

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفته‏اند کسی‏است که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار»  را از لغت «اییار» یا «ای‏یار» پهلوی دانسته‏اند که معرب شده‏است. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما می‏گوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستان‏های ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفته‏اند.

از دوره صفویه به بعد این افراد را «داش‏مشدی» و «لوطی‏های» شهر می‏نامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشان‏داده و کم‏کم با اضافه شدن به دسته‏های این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندی‏ها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکان‏ها در شهرها می‏پرداختند. این دسته‏ها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروان‏سرا یا مغازه‏ها به گونه‏ای تلافی می‏کردند به آنان ضرر می‏زدند. به‏خاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز می‏نامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته می‏شده‏اند به لباس « پاسبانان» در می‏آیند. این‏ها وقتی جنایتی و جرمی صورت می‏گیرد، می‏دانند چه کسی آن را انجام داده‏است و مجرم را نشان می‏دهند، گاهی نیز اتفاق می‏افتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.

مسعودی باز می‏گوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکان‏هایشان پول می‏گرفتند، محله را پاسبانی می‏کردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران  بدعتی افسانه‏ای نبود بلکه منعکس کننده‏ی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی می‏گشتند که همه جنبه‏های وطن‎پرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری می‏توانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دسته‏هایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام می‏کردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.

هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیده‎می‎شد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد»  و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. می‏گویند این افراد پارچه‏ای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت»  در آمدند. انجمن‏های فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمه‏کاری داشتند که کفایت معاششان را نمی‏کرد و شاید هم به خاطر دست‏مایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد می‏گشتند. و همین بود که در این انجمن‏ها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آن‏ها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آن‏ها شکل می‏گرفت این گروه  به هم می‏پیوستند. بنای کار این گروه‏ها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شب‏رو است و از راه دیگر آید

تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیاله‏ای آب نمک می‏نوشید و تنبان خاصی به پا می‏کرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت می‏گفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده‏است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می‏زد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم می‎شد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کرده‏اند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

تا حدی مشابه انجمن‏های فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بی‏بند و بار و نیرنگ‏انداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمن‏های شکار و نخجیر بودند اطلاق می‏شد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاه‏های شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن می‏شدند. اینان سازمانی از کارگزاران تن‏لش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی می‏کردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در می‏آمدند. و چماق‏داران آنان را تشکیل می‏دادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانه‏های مساجد زندگی می‏کردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که می‏خواستند زنده بمانند می‏بایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار می‏دانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش-  برای همه قدغن شد. که در این گروه‏ها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محله‏های فقیرنشین بهترین‏جا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبی‏خود شدن خیلی ارزان‏تر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به باده‏گشایی مشغول‎اند.

چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم /  باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند  نگاه نمی‏داشتند. عده‏ای استدلال می‏کردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات می‏گفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگ‏هایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.

طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر می‏بردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل می‏داند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزله‏ها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگ‏های پی‏درپی و قحطی و خشک‎سالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر می‏برده‏اند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بی‏کاری و بی‏عاری نمی‏توان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلی‏گری، راهزنی، شعبده‏بازی و گدایی به زندگی خو ادامه می‏داده‏اند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز می‏کرده‏اند این‏طور می‏نویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمی‏توان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دوره‏گرد و نیز روایت ابن‏کثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی می‏توان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بوده‏اند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بوده‏است. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتی‏که شرایط اولیه در آن‏ها جمع بود، در جرگة جوانمردان می‌پذیرفتند و خرقه‌ای به نام « خرقه‌التصوف» به آن‏ها می‌پوشانیدند و بعد اگر استعداد بیش‏تری در هر یک از آن‏ها می‌یافتند به‏سوی عرفان ارشادش می‌کردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبن‌‏خضرویة ‌بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفض‌عمربن‌سلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بن‌احمدبن‌سهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بوده‌اند.

هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان می‌خواسته‌اند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بی‌پیر می‌خواندند. طالب جوانمردی در حالی‎که شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت می‌کرده‏است و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع می‌شد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانه‌اش آویخته بود به کمرش می‌بستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته می‌شد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستان‌های زال و رودابه و آوردن گیو، کی‌خسرو را به ایران، می‌سراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ»  می‌نامیدند.

در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمک‏عیار» که به صورت نثر است به  عیاری پرداخته می‏شود. در داستان سمک‏عیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین می‏شود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقه‏اش که مه‏پری نام دارد به سرزمین ماچین می‏رود و در آن‏جا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین می‎گردد، اما در همه‎جا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختی‎ها و بندی و اسیری‎ها نجات می‎دهد و پیروزمندانه برمی‎گرداند. سمک که خود از میان توده‏های مردم برخاسته‎است، مردی‎است مردمدار که آنچه بگوید، انجام می‏دهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکته‏گوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت می‎توان گفت که این داستان دربارهً کار روایی‏های، سمک‏عیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیل‎زور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردی‏است میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منش‏های نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهمان‏نوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل می‏کند.

۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی

دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربرده‎اند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغت‏نامه‏ها و فرهنگ‏ها آمده‏است، از قرن دوم قمری گزارشات عدیده‌ای از وجود گروه‌هایی با نام عیار از گوشه گوشه‏ی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفته‏است. این گروه‌ها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامه‌ها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بوده‌اند. در جریان منازعات سیاسی و جنگ‌های بین امین و مامون پسران هارون‌الرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره می‌کند، پنج‌هزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمی‌خیزند. آنها در حالی که زنگ‌ها و صدف‌هایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون می‌شتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردم‏داری بود. آیین‏عیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشته‏است. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج می‌کردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار داده‏است. فتوت‌نامه‌هایی منثور آن از: نجم‌الدین زرکوب، شیخ‌علاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمال‌الدین عبدالرزاق. و فتوت‌نامه‌های منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، به‏صورت کتاب وجود دارد.

۳-۱-  مثال های از  که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کرده‏اند:

عیار در شعر شاعران به‎معنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بی‏همه چیز، شبرو و شبگرد، شب زنده‎دار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز به‎کار رفته است.

رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی

منوچهری: دست درهم‏زده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار

خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را //  خون‏ریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد

قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار

قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار

ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/  هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند

سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار

نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را

عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد

عطار: بر سر کوی  نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از  خنجر  هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // می‏سزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد

مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم  و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم

مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری  پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بی‏خواب و دل بیدار می‏آرد

سعدی:  اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمی‏خواست که  بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان  نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمی‏گیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن می‏بری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود

۳-۲  دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:

الف-  آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند //  اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وان‏گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشوده‏ام زان طره تا من بوده‏ام // گفتا منش فرموده‏ام تا با تو طراری کند // پشمینه‏پوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستی‏اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت می‎خواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

ب-  نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـه‌داران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّه‌ی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّه‌ی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و ناله‌ی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند

۴- عیاری در شعر حافظ:

کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

در شعر حافظ شیراز مانند نوشته‏های سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار می‏شود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف می‌زند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار می‏بابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او می‌خورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود می‏برند و سپس یک‌باره می‏نوشند. کسی که این مراسم را انجام داده‏است از آن پس خود را در خدمت عیار می‌گذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمی‌کند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی می‎داری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته می‏شود به ذهن نمی‌آورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری می‌توان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت/ می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «می‌گساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد می‌شود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بوده‏است یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.

در چین طره تو دل بی‌ حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بی‌حفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بی‌عفت» یا «بی‌بندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بی‌حفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشان‏داده‏است.

عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشی‏است آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکته‏ها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نه‌کار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو

۵- آیین رازورانه مهر

مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.

آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرن‏های متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام  ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینه‏ای کهن‏تر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدت‏ها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشه‏ای از  این آیین به یشت‏های زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمین‎های امپراطوری رم رفت و در سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش  مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.

این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا می‏شد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفت‌گانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب می‏شدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت می‏گرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمی‏گزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نماینده‌ی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیده‎اند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی

مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که می‏خواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایش‏های بسیاری سربلند بیرون می‏آمد. نوچه را ابتدا به مهیار می‏سپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش می‏داد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند.  به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن

بعد او را خالکوبی می‏کردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایش‏های زیادی انجام می‏شد. در مقام‏های کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده می‏شد. آنگاه آموزش به دو بخش می‏شد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشی‎که در آن تاکید بر بدن‏سازی، مقاومت در برابر سختی‏ها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامه‏ی جنگاور اصول نظامی تعلیم داده‏می‏شد که و با پر ریاضت‏ترین تمرینات، تمامی مهارت‏ها و فنون جنگی آموخته می‏شد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفته‏می‏شد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) می‏دادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گام‏های مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.

پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه نامیده می‌شد. که از مهر+ آبه ساخته شده‏است. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابه‏ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی می‏شد تشکیل شده‏است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‏است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگ‏تر بوده و سقف آن هم کوتاه‏تر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار می‏گرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده می‏شد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده می‏شدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکت‏هایی سنگی قرار می‏دادند. روشنی مهرابه از روزنه‏های کوچک سقف و یا پنجره‏های باریک تامین می‏شد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفته‏اند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال می‏باشند.

۶-  عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر

بردلم گرد ستم‏هاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم

از مولفه‏های اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط می‌شود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمی‏شوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ می‏گفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتی‏ها مغ را موبد می‏نامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب می‏کردند ولی زردشتیان و مغ‏ها میخانه‏هایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانه‏ها پناه می‏بردند. این مکان‏ها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافته‏است و به بزرگ و رهبر «مغ‏ها» «پیرمغان» گفته می‏شود. از این رو «می‏مغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی می‏یابد و حافظ از این‏ها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کرده‏است.

به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بی‌خبر نبود، ز راه و رسم منزل‏ها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو

به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاه‏های میترائی به‏کار می‏رفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره می‏کند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.

یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‎کُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو  پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما می‏شد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//

با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابه‏ها و دیرها و گوشه‏نشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بوده‏است کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو  به تائید  نظر حل معما  می‏کرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف می‏زنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‏ایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا می‏بینم / این عجب بین که چه نوری زکجا می‏بینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین  فتنه‏ها  که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ  مگردان که  آن‏جا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که  بخشش ازلش  در می مغان انداخت
در خانقه  نگنجد اسرار عشقبازی/ جام می‏مغانه هم  با مغان توان زد
شراب خانگیم بس می‏مغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم  مژگان  را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت  بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

آری این‏گونه است که حافظ شیراز به رندی می‏سراید:

از آن به دیر مغانم عزیز می‏دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت می‌کنم

عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر

عیاران یا جوانمردان فرقه‌ای بوده‌اند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمان‌‌های مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بوده‏است که در کتاب‌های بسیاری از این گروه ذکر شده‏است. این فرقه که بر اساس پیمان‏های کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفته‏بود، با سازمان‏ و شکل‏های زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمان‏ها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربوده‏اند، در نظام نشانه‏شناسی ادبیات ایران نیز موثر بوده‏اند، از این‏رو  شعر حافظ که چکیده‏ و حافظه‏ی شعر ایرانی است از نشانه‏های آیین عیاری و مهر لبریز است.

۱- مقدمه:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمده‏است تا کتاب‌های راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشته‌اند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شده‏است. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی می‌توان یافت داستان «سمک‏عیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بن‏ابی‏القاسم روایت می‌کند. در این که حافظ این گونه کتاب‏ها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشته‏است شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بی‏ارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیله‏گر، ریاکار و بی‏مبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی ‌بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است

۲- آیین عیاری در ایران

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفته‏اند کسی‏است که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار»  را از لغت «اییار» یا «ای‏یار» پهلوی دانسته‏اند که معرب شده‏است. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما می‏گوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستان‏های ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفته‏اند.

از دوره صفویه به بعد این افراد را «داش‏مشدی» و «لوطی‏های» شهر می‏نامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشان‏داده و کم‏کم با اضافه شدن به دسته‏های این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندی‏ها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکان‏ها در شهرها می‏پرداختند. این دسته‏ها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروان‏سرا یا مغازه‏ها به گونه‏ای تلافی می‏کردند به آنان ضرر می‏زدند. به‏خاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز می‏نامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته می‏شده‏اند به لباس « پاسبانان» در می‏آیند. این‏ها وقتی جنایتی و جرمی صورت می‏گیرد، می‏دانند چه کسی آن را انجام داده‏است و مجرم را نشان می‏دهند، گاهی نیز اتفاق می‏افتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.

مسعودی باز می‏گوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکان‏هایشان پول می‏گرفتند، محله را پاسبانی می‏کردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران  بدعتی افسانه‏ای نبود بلکه منعکس کننده‏ی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی می‏گشتند که همه جنبه‏های وطن‎پرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری می‏توانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دسته‏هایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام می‏کردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.

هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیده‎می‎شد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد»  و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. می‏گویند این افراد پارچه‏ای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت»  در آمدند. انجمن‏های فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمه‏کاری داشتند که کفایت معاششان را نمی‏کرد و شاید هم به خاطر دست‏مایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد می‏گشتند. و همین بود که در این انجمن‏ها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آن‏ها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آن‏ها شکل می‏گرفت این گروه  به هم می‏پیوستند. بنای کار این گروه‏ها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شب‏رو است و از راه دیگر آید

تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیاله‏ای آب نمک می‏نوشید و تنبان خاصی به پا می‏کرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت می‏گفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده‏است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می‏زد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم می‎شد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کرده‏اند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

تا حدی مشابه انجمن‏های فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بی‏بند و بار و نیرنگ‏انداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمن‏های شکار و نخجیر بودند اطلاق می‏شد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاه‏های شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن می‏شدند. اینان سازمانی از کارگزاران تن‏لش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی می‏کردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در می‏آمدند. و چماق‏داران آنان را تشکیل می‏دادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانه‏های مساجد زندگی می‏کردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که می‏خواستند زنده بمانند می‏بایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار می‏دانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش-  برای همه قدغن شد. که در این گروه‏ها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محله‏های فقیرنشین بهترین‏جا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبی‏خود شدن خیلی ارزان‏تر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به باده‏گشایی مشغول‎اند.

چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم /  باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند  نگاه نمی‏داشتند. عده‏ای استدلال می‏کردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات می‏گفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگ‏هایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.

طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر می‏بردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل می‏داند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزله‏ها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگ‏های پی‏درپی و قحطی و خشک‎سالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر می‏برده‏اند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بی‏کاری و بی‏عاری نمی‏توان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلی‏گری، راهزنی، شعبده‏بازی و گدایی به زندگی خو ادامه می‏داده‏اند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز می‏کرده‏اند این‏طور می‏نویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمی‏توان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دوره‏گرد و نیز روایت ابن‏کثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی می‏توان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بوده‏اند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بوده‏است. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتی‏که شرایط اولیه در آن‏ها جمع بود، در جرگة جوانمردان می‌پذیرفتند و خرقه‌ای به نام « خرقه‌التصوف» به آن‏ها می‌پوشانیدند و بعد اگر استعداد بیش‏تری در هر یک از آن‏ها می‌یافتند به‏سوی عرفان ارشادش می‌کردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبن‌‏خضرویة ‌بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفض‌عمربن‌سلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بن‌احمدبن‌سهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بوده‌اند.

هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان می‌خواسته‌اند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بی‌پیر می‌خواندند. طالب جوانمردی در حالی‎که شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت می‌کرده‏است و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع می‌شد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانه‌اش آویخته بود به کمرش می‌بستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته می‌شد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستان‌های زال و رودابه و آوردن گیو، کی‌خسرو را به ایران، می‌سراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ»  می‌نامیدند.

در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمک‏عیار» که به صورت نثر است به  عیاری پرداخته می‏شود. در داستان سمک‏عیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین می‏شود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقه‏اش که مه‏پری نام دارد به سرزمین ماچین می‏رود و در آن‏جا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین می‎گردد، اما در همه‎جا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختی‎ها و بندی و اسیری‎ها نجات می‎دهد و پیروزمندانه برمی‎گرداند. سمک که خود از میان توده‏های مردم برخاسته‎است، مردی‎است مردمدار که آنچه بگوید، انجام می‏دهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکته‏گوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت می‎توان گفت که این داستان دربارهً کار روایی‏های، سمک‏عیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیل‎زور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردی‏است میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منش‏های نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهمان‏نوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل می‏کند.

۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی

دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربرده‎اند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغت‏نامه‏ها و فرهنگ‏ها آمده‏است، از قرن دوم قمری گزارشات عدیده‌ای از وجود گروه‌هایی با نام عیار از گوشه گوشه‏ی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفته‏است. این گروه‌ها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامه‌ها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بوده‌اند. در جریان منازعات سیاسی و جنگ‌های بین امین و مامون پسران هارون‌الرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره می‌کند، پنج‌هزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمی‌خیزند. آنها در حالی که زنگ‌ها و صدف‌هایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون می‌شتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردم‏داری بود. آیین‏عیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشته‏است. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج می‌کردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار داده‏است. فتوت‌نامه‌هایی منثور آن از: نجم‌الدین زرکوب، شیخ‌علاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمال‌الدین عبدالرزاق. و فتوت‌نامه‌های منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، به‏صورت کتاب وجود دارد.

۳-۱-  مثال های از  که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کرده‏اند:

عیار در شعر شاعران به‎معنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بی‏همه چیز، شبرو و شبگرد، شب زنده‎دار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز به‎کار رفته است.

رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی

منوچهری: دست درهم‏زده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار

خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را //  خون‏ریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد

قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار

قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار

ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/  هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند

سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار

نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را

عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد

عطار: بر سر کوی  نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از  خنجر  هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // می‏سزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد

مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم  و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم

مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری  پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بی‏خواب و دل بیدار می‏آرد

سعدی:  اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمی‏خواست که  بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان  نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمی‏گیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن می‏بری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود

۳-۲  دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:

الف-  آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند //  اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وان‏گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشوده‏ام زان طره تا من بوده‏ام // گفتا منش فرموده‏ام تا با تو طراری کند // پشمینه‏پوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستی‏اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت می‎خواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

ب-  نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـه‌داران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّه‌ی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّه‌ی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و ناله‌ی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند

۴- عیاری در شعر حافظ:

کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

در شعر حافظ شیراز مانند نوشته‏های سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار می‏شود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف می‌زند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار می‏بابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او می‌خورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود می‏برند و سپس یک‌باره می‏نوشند. کسی که این مراسم را انجام داده‏است از آن پس خود را در خدمت عیار می‌گذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمی‌کند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی می‎داری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته می‏شود به ذهن نمی‌آورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری می‌توان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت/ می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «می‌گساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد می‌شود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بوده‏است یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.

در چین طره تو دل بی‌ حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بی‌حفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بی‌عفت» یا «بی‌بندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بی‌حفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشان‏داده‏است.

عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشی‏است آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکته‏ها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نه‌کار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو

۵- آیین رازورانه مهر

مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.

آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرن‏های متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام  ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینه‏ای کهن‏تر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدت‏ها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشه‏ای از  این آیین به یشت‏های زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمین‎های امپراطوری رم رفت و در سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش  مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.

این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا می‏شد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفت‌گانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب می‏شدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت می‏گرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمی‏گزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نماینده‌ی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیده‎اند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی

مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که می‏خواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایش‏های بسیاری سربلند بیرون می‏آمد. نوچه را ابتدا به مهیار می‏سپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش می‏داد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند.  به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن

بعد او را خالکوبی می‏کردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایش‏های زیادی انجام می‏شد. در مقام‏های کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده می‏شد. آنگاه آموزش به دو بخش می‏شد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشی‎که در آن تاکید بر بدن‏سازی، مقاومت در برابر سختی‏ها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامه‏ی جنگاور اصول نظامی تعلیم داده‏می‏شد که و با پر ریاضت‏ترین تمرینات، تمامی مهارت‏ها و فنون جنگی آموخته می‏شد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفته‏می‏شد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) می‏دادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گام‏های مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.

پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه نامیده می‌شد. که از مهر+ آبه ساخته شده‏است. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابه‏ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی می‏شد تشکیل شده‏است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‏است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگ‏تر بوده و سقف آن هم کوتاه‏تر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار می‏گرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده می‏شد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده می‏شدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکت‏هایی سنگی قرار می‏دادند. روشنی مهرابه از روزنه‏های کوچک سقف و یا پنجره‏های باریک تامین می‏شد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفته‏اند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال می‏باشند.

۶-  عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر

بردلم گرد ستم‏هاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم

از مولفه‏های اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط می‌شود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمی‏شوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ می‏گفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتی‏ها مغ را موبد می‏نامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب می‏کردند ولی زردشتیان و مغ‏ها میخانه‏هایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانه‏ها پناه می‏بردند. این مکان‏ها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافته‏است و به بزرگ و رهبر «مغ‏ها» «پیرمغان» گفته می‏شود. از این رو «می‏مغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی می‏یابد و حافظ از این‏ها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کرده‏است.

به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بی‌خبر نبود، ز راه و رسم منزل‏ها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو

به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاه‏های میترائی به‏کار می‏رفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره می‏کند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.

یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‎کُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو  پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما می‏شد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//

با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابه‏ها و دیرها و گوشه‏نشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بوده‏است کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو  به تائید  نظر حل معما  می‏کرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف می‏زنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‏ایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا می‏بینم / این عجب بین که چه نوری زکجا می‏بینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین  فتنه‏ها  که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ  مگردان که  آن‏جا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که  بخشش ازلش  در می مغان انداخت
در خانقه  نگنجد اسرار عشقبازی/ جام می‏مغانه هم  با مغان توان زد
شراب خانگیم بس می‏مغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم  مژگان  را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت  بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

آری این‏گونه است که حافظ شیراز به رندی می‏سراید:

از آن به دیر مغانم عزیز می‏دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت می‌کنم


منابع:

۱- سایت‎های اینترنتی آنلاین اشعار حافظ بر اساس نسخه قزوینی و غنی.
۲- درج (ویرایش سوم)، لوح فشرده مجموعه اشعار شاعران ایرانی.

۳- ادبیات عامیانه‏ی ایران (مجموعه مقالات درباره‏ی افسانه ها و آداب و رسوم مردم ایران)، دکتر محمد جعفر محجوب، چشمه‌، ۱۳۸۲٫

۴- تحلیلی از هزار و یک شب، رابرت ایروین، ترجمه فریدون بدره‎ای، نشر فرزان، ۱۳۸۳٫

۵- دین مهر در جهان باستان (مجموعه گزارش‏های دومین کنگره بین‏المللی مهر شناسی)، ترجمه مرتضی ثاقب فر، توس، ۱۳۸۵٫

۶- دین‏های‏ایران باستان، هنریک‏ساموئل‏نیبرگ، ترجمه سیف‏الدین نجم‏آبادی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، ۱۳۸۳٫

۷- سبک شناسی (سه جلد)، ملک الشعرای بهار، سپهر، ۱۳۷۳٫

۸- لوح فشرده الکترونیکی، لغت‏نامه دهخدا. دانشگاه تهران.

۹- فرهنگ فارسی، محمد معین، امیرکبیر، ۱۳۸۴
.

(این مقاله در روزنامه اطلاعات روزپنجشنبه مورخه ۱۲/۱۲/۱۳۸۹ چاپ شده است. اما بنده از وبلاگ شخصی استاد رضا طاهری عینا و بدون دخل و تصرف نقل نموده ام.میرحسین دلدار بناب)

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۲)

  • دوست خوب
  • در استفاده حافظ از پیر مغان این بیت را از قلم انداختید
    مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
    چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
    تکنیک های رزم و ورزش خیلی مهم تر از اونی بوده که بیان میکنی....این چالاکی و تردستی و هوشیاری که یهو در عیار بوجود نمی اومده.....آیین ذن در فرهنگ ژاپن را بررسی کن.....

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی