رساله ی یلدائیه
نمی دانم چرا در این آخرین روز پاییز که آخرین شبش طولانی ترین شب سال است و به یلدا موسوم و تشریفات خاص خود را دارد و تولد ایزد مهر جشن گرفته می شود و سفره ها پر از انار و هندوانه و آجیل و پشمک و غیر و ذالک می شود، یه هویی به شکل تداعی آزاد یک لشکر واژه و اصطلاح و تعبیر و کنایه و حکایت و ...در ذهن بی صاحب مانده ام ردیف شد که همگی لااقل یک واژه ی آخر در سر و ته شان هست.عین سر و ته یک کرباس! فی المثل؛ جوجه را آخر پاییز می شمارند! اگر چه این روزها روباه های مکار همه ی جوجه ها را می خورند و دم به تله نمی دهند و سر از اقصای کانادا و بلاد ینگه دنیا در می آورند!!! احیانا اگر چند تایی در گوشه کنار حیات و باغچه مانده باشد آن ها هم نصیب گربه نره و کلاغ می شود و یکی دو تای بقیة السیف هم حق البوق و حق الپرچین و آل و آجیل بعضی یقه سفیدها یی می شود که حتی حاضر نیستند در هیچ دادگاهی حاضر شوند و تفهیم اتهام شوند! و آن گاه ننه ی علی می ماند و حوضش... حالا کو تا سال بعد که بزک نمیر بهار می آد کمبوزه با خیار می آد!!! باز مرغمان تخم می کند و تخم ها را جمع می کنیم و وقتی مرغمان کرچ خوابید، جوجه کشی می کنیم و... حالا مأ مور آمار بیاورید تا آمار جوجه های باقی مانده را در آخر پاییز بگیرد!!!
مابقی لشکر آخرها از این قرار است، اگر چه بنا ندارم برای هر کدام حکایت یا شرح نزول بنویسم اما چنان که اهل نظر مستحضرند، کلهم اجمعین بودار تشریف دارند!
تخم مرغ دزد سر آخر شتر دزد می شود! آخر پیری و داغ امیری! ( وصف حال زاهدنمایان پیر که جاذبه ی میز ریاست گرفتارشان کرد.)آخر سایسی، کاه فروشی!(سالی که نکوست از بهارش پیداست.) آخر شاعری و اول گدایی! (بادمجان دور قاب چیدن راه به جایی نمی برد و آخرش از هر جا رانده و از همه چیز مانده می شود.)آخر شاه منشی و اول کود کشی! (قمپز در کردن و گوز فندقی صورت خوشی ندارد و به اندازه ی بو د باید نمود!) جنگ اول به از صلح آخر! (بهتر است همیشه سنگ ها را صادقانه وا بکنند.) پیمانه از قطره ی آخر لبریز می شود! (چوخ یئمکلیک پوخ یئمکلیک.) دزد به دزد می زند وای به دزد آخری! (آخیره قالانین پایین یییه للر!)شاهنامه آخرش خوش است!(یعنی آن هایی که برده اند و خورده اند زیاد هم آسوده خاطر نباشند.) قاطر پیش آهنگ آخرش توبره کش می شود! (مانند بسیاری از کاسه های داغ تر از آش یعنی تندروها) مار گیر را آخر مار می کشد! (سو کوزه سی سو یولوندا سینار.) مورچه که پر درآورد عمرش به آخر رسیده است! (با همه کره با ما هم کره؟) یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک! (قابل توجه محتکرین ، گران فروشان ، کم فروشان ، اهل اختلاس ، زیرمیزی بگیران ، خویشاوند سالاران ، یقه سفیدها ، کارچاق کن ها، جاعلین اسناد و مدارک، و خلاصه هر کسی که ریگی به کفش دارد!!!)! یک سال روزه بگیر آخرش با گه سگ افطار کن!( آن هایی که هی زور زدند چهره ی واقعی خود را پنهان کنند آما نشد که نشد!) به آخر خط رسیدن (خسرة الدنیا و خسرالآخرة شدن ) به سیم آخر زدن! (دروغ های شاخدار تحویل مردم دادن.) غزل آخر را خواندن در معنی گوز آخر را دادن! (گور به گور شدن.) آخرت را به دنیا فروختن! بی توشه ی آخرت ماندن! ( همه چیز باد هوا شدن) دنیایش مثل آخرت یزید شدن!!!( هر چه داشت و نداشت از دستش رفتن.) و ... دست آخر حکایتی از مولانا حضرت عبید که اتفاقا دو تا واژه ی آخر دارد و گویا مرادش اوضاع اجتماعی در بر هم روزگار خودش بوده است!!!
مؤذنی پیش از صبح بر مناره رفت.ناگاه بولش بگرفت. سفالی بیافت، بر آن بریست و به پایین انداخت و گفت: یا اول الاولین! سفال بر سر شخصی آمد. گفت: ای مردک، اول الاولینت این است، آخر الآخرینت چه خواهد بود؟!
امان از دست این تداعی آزاد ذهن که نویسندگان فرنگ آن را جریان سیال ذهن می نامند، یعنی در همین معنی حکایت دیگری یادم آمد، کم و بیش شبیه حکایت حضرت عبید و در همان معنی منتهی با عباراتی دیگر و کمی غیر عبیدی تر، در مفهوم سوراخ دعا را گم کردن و تفاوت فاحش ذکر و فکر و در نهایت عمل! که عیدانه ی شب یلدا را تقدیم نموده و حسن ختام مبحث کلیدی جریان بارش ذهنی یا تداعی آزاد به قول روانشناسان یا جریان سیال ذهن به تعبیر اهل قلم قرار می دهم؛
یکی از ایوان خانه به آواز بلند همت خواست که یا اول الاولین! و سطلی سنگین از نجاست و آخال بر گذرگاه افکند. مگر آن کثافت بر سراپای عابری آمد که بی خیال از کوچه می گذشت! مسکین سر برداشت که ای ناتمیز، تو که اول الاولینت این است! باری آخرالآخرینت چه خواهد بودن؟؟؟!!!...
وای از دست جریان سیال ذهن، تا کجاها می برد این رهرو شکسته دل خسته از جور روزگار تهی پای بی سر و دستار را!!!
امان امان امان آی امان...