رساله ی تأویلیه
بعضی ها خیال می کنند همه دان هستند! همان بعضی ها خیال می کنند که غیر از آن ها هیچکس هیچ چیز نمی داند! بعد همان بعضی ها بر اساس همان خیالات خود همه چیز را تأویل و تفسیر می کنند! جالب اینکه همان بعضی ها یی که صحبتشان شد، به هیچکس حق نمی دهند که چشم هایشان را بشویند و جور دیگر ببینند!
همیشه ی خدا هم، تکیه کلام آن بعضی ها "این است و جز این نیست" می باشد! یعنی هر کس دیگری هر حرف دیگری بگوید، باطل است و پوچ و تهی!
هر از گاهی که از کارهای طاقت فرسای فکری و روحی روانی خسته می شوم، دست به دامن مثنوی مولوی می شوم. حداقل هفته ای یک بار مهمان باغ و بوستان ملای روم هستم، و ملای روم چه میزبان گشاده دست و دریادلی است! طناز قهاری که هیچ وقت از بعد طنز به اثر سترگش مثنوی نگاه نشده است! طنزهایی که با رگ و پوست کلام در هم تنیده است و از فرط پیدایی به چشم نمی آید و پنهان است!
یک دهان خواهم به پهنای فلک/ تا بگویم وصف آن رشک ملک... بهتر است شرح میزبانی و سفره ی رنگارنگ و پربرکت حضرت مولانا را به وقت دیگر بگذارم! چنانکه خودش هم فرموده است؛این زمان بگذار تا وقت دگر!
چند روز قبل که سیری در مثنوی داشتم به حکایت مگسی برخوردم که وصف حالش بی شباهت به توصیف حال همان بعضی ها نبود!
مگسی که سال ها توصیف در یا و کشتی و سفرهای دریایی را خوانده است و خود را دریاشناس و ملوان زبردستی و قهاری می داند! بر کاهی که روی بول خر افتاده است می نشیند و به دریانوردی می پردازد و از هنرهای خود می گوید...
برگ کاه کشتی او و بول خر (چمین) دریای او می باشد و چه دریای بیکرانه ای!!!
و اینک اصل ماجرا از قول ملای روم؛
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراخت سر
گفت:" من دریا و کشتی خوانده ام
مدتی در فکر آن می مانده ام
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتی بان و اهل و رای زن"
برسر دریا همی راند او عمد
می نمودش آن قدر بیرون ز حد
بود بی حد آن چمین نسبت بدو
آن نظر، که بیند آن را راست، کو؟
عالمش چندان بود کش بینش است
چشم چندین، بحر هم چندینش است!
صاحب تاویل باطل، چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
گر مگس، تاویل بگذارد به رای
آن مگس را بخت گرداند همای
آن، مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خور صورت بود
با یک حساب سر انگشتی نسبت انسان بر روی کره ی خاکی با تمام دبدبه و کبکبه و ریش جنباندنش! نسبت به کاینات و کیهان بی کرانه، بی شباهت به نسبت مگس به بول خر و برگ کاه بر روی کره ی زمین نیست!
حال بعضی از مگس ها هستند که وسعت دنیایشان به اندازه ی میز ریاست شان یا چند قطعه زمین و باغ و و یلا و مغازه شان در فلان قسمت از دریای مذکور (چمین الاغ) یا رقم حساب بانکی شان است، غافل از اینکه حساب دریا و کشتی و موج و ناخدا از حساب بول خر و برگ کاه و تکانه ی آرام چمین خر و ناخدایی حضرت مگس جداست!!!
حال حکایتی دیگر از همین دست؛ کلود دوبوسی موسیقی دان و آهنگساز معروف فرانسوی، وقتی برای آموختن چند و چون اپرا نویسی پیش وردی (1901- 1813) اپرا نویس معروف ایتالیایی رفت، وردی با خشونتی ساختگی در جواب پرسش دوبوسی گفت:اپرا نویسی یعنی قبل از هر چیز خود را به درد سر انداختن!...
من یک زمانی اپرایی از روی یکی از آثار ویکتور هوگو به نام ارنانی نوشتم، می دانید چه شد؟ هوگو مرا به دوئل دعوت کرد! سپس نوبت رسید به رهبر ارکستر که ادعا می کرد اپرایم را بهتر از من می شناسد! و به تذکراتم وقعی نمی نهاد! بعد از آن ها خوانندگان اپرا بودند که با کوچکترین تذکری اشکشان دم مشکشان بود! پس از این ها نوبت دولت و کلیسا بود که همیشه در تمام اپرا ها نقطه ای می یافتند که یا خلاف مصالح دولتی بود و یا خلاف مصالح مذهبی و دینی! آخر سر هم کفر آمیز بودن اثر توسط اسقف ها صادر می شد که نه اثر را دیده بودند و نه از مضمون آن اطلاعی داشتند!!!
منتقدان هم که تکلیفشان روشن است! اثر را سلاخی می کنند و صاحب اثر را دق مرگ!!! از من می شنوی هرگز به فکر اپرا نوشتن نباش!
اپرا نویسی مرا به حساب حماقت و دیوانگی ام بگذار!!!
...............!!!
.....؟؟؟