اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۶
آبان

رساله ی کتابیه     (به مناسبت 21مین هفته ی کتاب و کتاب خوانی جمهوری اسلامی ایران)


از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم! سرانه ی مطالعه باید بالا برود، اینکه نمی شود! سه دقیقه در روز! پانزده دقیقه در روز! بیست و پنج دقیقه در روز! ما هی آمار و ارقامی را اعلام کنیم و یک عده بگویند کتره ای است! و همیشه ی خدا سرانه ی مطالعه ی چشم بادامی ها(ژاپنی ها)را بکنند گرز رستم و سرمان بکوبند! سه ساعت مطالعه ی روزانه؟! عجب!!! بابا مثل اینکه این ها کار و زندگی ندارند!
مگر می خواهند موشک هوا کنند؟! مگر می خواهند اتم بشکافند؟! مگر می خواهند آسمان را به زمین بیاورند و یا زمین را به آسمان ببرند که این همه مطالعه می کنند!!!
یکی نیست به این خلق الله حالی کند که پنج روزه ی زندگی ارزش این همه دوندگی و خودکشی را ندارد! مگر هر روز خدا امتحان دارید که این همه کتاب می خوانید!!!عجب جماعت بیکاری پیدا می شوند!!! آن وقت آتو دست یک عده موی دماغ می دهند که آقا بیایید، مقایسه کنیم! سرانه ی مطالعه در ایران چقدر است و در ژاپن چقدر است؟ در آفریقای جنوبی چقدر است و در ایران چقدر است؟! در بورکینافاسو چقدر است و در ایران چقدر است؟! در فلان جا و بهمان جا چقدر است و در ایران چقدر است؟! آن وقت ما هم مجبور بشویم هی آمار و ارقام کتره ای بدهیم!
عجب انتظارات بی جایی از آدم دارند! سرانه ی مطالعه باید بالا برود!!! مگر مردم کرم کتاب هستند که کار و زندگی خود را رها کنند و بچسبند به کتاب؟! مگر آن هایی که یک عمر کتاب خوانده اند کجاها را فتح کرده اند؟! مگر آن هایی که کتاب می نویسند چه ارج و قربی دارند که خواننده های کتاب هایشان داشته باشند؟! کسی نیست دو کلمه حرف حساب  حالی این مردم بکند که بابا جان کلاهت را بچسب باد نبردش! مطالعه و پز روشنفکری پیشکشتان!...
اما گویا کار جدی شده است و باید راه کاری پیدا کرد! لذا از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم؛
 می توان قرص هایی تولید کرد تا رغبت به مطالعه را در مردم تقویت کند، همچنان که برای بسیاری از انواع موارد تقویت ،قرص هایی ساخته شده است و طرفداران زیادی هم پیدا کرده است!!! عنداللزوم می توان این قرص ها را به حلقوم مردم گریزان از مطالعه زورچپان کرد!
می توان از سیاست چماق و هویج استفاده کرد و برای کسانی که کتاب های ارزشمند جن شناسی و کشف رموز سحر و جادو و رژیم لاغری در پانزده روز و اسرار کف شناسی و... را می خوانند جوایز نفیسی در نظر گرفت و در مقابل برای کسانی که دل به مطالعه ی این کتب سودمند نمی دهند مجازات هایی مانند قطع یارانه ی نقدی اعضای خانوار را در نظر گرفت!!!
می توان سریال های طولانی و پرهزینه ساخت و در آن ها  نشان داد که هر کس از خانواده های فقیر و محروم باشد و هیچ امکاناتی نداشته باشد و تنها گزینه ی پیش رویش درس خواندن باشد  و کمی تا قسمتی کم رو و خجالتی باشد در بزرگسالی تبدیل به شخص بزرگی می شود و به وزارت و وکالت و مقامات بالا می رسد! و جبران مافات می کند! تا از این طریق شوق مطالعه در کودکان افزایش یابد!!!
می توان داستان زندگانی دانشمندان بزرگ و نویسندگان توانا و هنرمندان برجسته و سیاستمداران کارکشته را با کمی تصرف دوستانه  و اجازه ی جولان خیال به شکل کتاب های جذاب درآورد تا خوانندگان را شوق و رغبت افزاید و وقت خوش دارد تا فرهنگ کتاب خوانی از این طریق رشد و رونقی شایسته پیدا کند و مسئولان نیز به ذکر آمار و ارقامی بپردازند که مایه شرمساری در برابر ملل دیگر نشود!
می توان برای اهل قلم و اهل مطالعه وفضل و اندیشه هم به اندازه ی یک فوتبالیست شان و احترام قائل شد، تا آن هایی که دیدگانشان فقط قادر به دیدن ظواهر است، کمی میل مطالعه پیدا کنند!!!
می توان برای یک نویسنده ی جهانی و یک پژوهشگراستخوان خورد کرده  هم به اندازه ی یک فوتبالیست و آکتور سینما و... حقوق و حق التالیف در نظر گرفت تا چراغ فکر و اندیشه خاموش نگردد و اهل فکر و اندیشه به عرق ریزان روح ادامه دهند و مردم هم...
می توان به نظام مهندسی بخشنامه کرد تا در نقشه ی هر اداره و خانه و ... در کنار آشپزخانه و آبدار خانه، جایی هرچند کوچک و محقر را برای کتابخانه در نظر بگیرند! شاید از این طریق کتاب هم به اندازه ی قوری و استکان و کاسه و بشقاب ارزش توجه کردن پیدا کند!!!
می توان..............................................................................................
از این پس تمام گزینه ها روی میز خواهد بود...
می توان... 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
آبان

رساله ی العلم و المدرک

از قدیم گفته اند؛ کار نشد ندارد! کرده اند و شده است! می کنند و می شود! ما باور داشتیم که کار نشد ندارد روی آن اصل هم به خیال خودمان که باید بسیار زحمت کشید و به مقصد و مقصود رسید، شب و روز و جوانی مان را گذاشتیم بر سر درس خواندن و مطالعه و اندوختن علم و دانش و کسب رتبه ی سه رقمی کنکور سراسری  و نهایتا بعد از چهار سال شب بیداری و جور اساتید بسیار سخت گیر را کشیدن، نتیجه اش  شد یک دانشنامه ی ناقابل یا به اصطلاح بعضی از سیاستمداران سابق یک ورق پاره  با نمره ی الف! مدتی هم اهن و تلبی کردیم و بعدش باز ادامه ی تحصیل و صرف دو سال  دیگر از بهترین ایام عمر و اخذ دانشنامه ی کارشناسی ارشد یا یک ورق پاره ی دیگر با نوشتن مشکل ترین پایان نامه و...ناگفته نماند که این قصه مال زمانی بود که در هر استان غیر از یک دانشگاه وجود نداشت آن هم از نوع دولتی آن وفقط در مرکز همان استان و هنوز انواع و اقسام دانشگاه ها از نوع آزاد و مازاد و شبانه و غیر انتفاعی و علمی کاربردی و غیر کاربردی  و پیام نور و آموزش از راه دور و ...پای به عرصه ی وجود نگذاشته بودند!!!

پذیرفته شدن در مقطع دکترا شاخ غول شکستن بود و گذشتن از هفت خان رستم و قس علیهذا...به نان بخور و نمیر کارمندی در ایام فقر و دردمندی اکتفا کردیم و خزیدیم در کنج قناعت و عطای دکتر شدن را به لقایش بخشیدیم و برای اینکه سوادمان نم نکشد و پیش دانش آموزان و دانشجویان شرم زده نشویم و سوتی ندهیم و به اصطلاح کم نیاوریم، نصف همان حقوق بخور و نمیر را هم صرف خرید کتاب و مجله و رایانه (کامپیوتر!) و...کردیم و شب و روز باز ما بودیم و کتاب و مطالعه و دانش اندوزی و غرغر و نک و نال مادر بچه ها و اعتراض خود بچه ها و...

بگذریم از اینکه حاصل این گشت و گذارهای شبانه روزی در کوچه پس کوچه های علم و دانش و فرهنگ، چاپ چند جلد کتاب شد که حتی متولیان پرمدعای علم وفرهنگ و  حکمت و معرفت و عرفان برایشان به اندازه ی یک گل در مسابقه ی لیگ برترفوتبال تره خورد نکردند، و آه از نهاد سرمایه گذار بیچاره که فکر می کرد قدم بزرگی برای فرهنگ مملکت برداشته است بلند شد و برای همیشه پشت دست داغ کرد و ...!!!

کاری ندارم که به دلیل نوعی بیماری ناشناخته باز مجنون وار سرگشته ی کوچه های هزار توی کتاب های نخوانده هستم و باز بهترین تفریح و سرگرمی ام خواندن و نوشتن است و تحمل نیش و کنایه های پیدا و پنهان این و آن!

برگردیم سر اصل مطلب و آغاز قصه که هم سر دراز دارد و هم بیخ و بن عمیق! تقریبا پس از اتمام تحصیلات این بنده که ثلث قرن پیش اتفاق افتاد، هر از گاهی سخن از مدارک جعلی و اعطای مدرک های افتخاری و غیر افتخاری به این و آن می رفت و من هاج و واج که آخر چگونه می توان برای کسی که کوچک ترین سر رشته و دانشی در علمی ندارد، مدرک آن علم را صادر کرد آن هم در بالاترین مقطع؟! اما عقلم  به جایی نمی رسید! و پای خر منطق و برهان و استدلال و استنتاجم در گل مانده بود و راه به جایی نمی برد!!!...

زمان گذشت و گذشت و دعواهای حزبی و جناحی به جاهای باریک کشید و معلوم شد وزیری  از اعضای کابینه ای که اتفاقا ادعای عدالت و درستکاری اش هم می شد!!! به لطایف الحیل به واسطه ی یکی از همین مدرک های مذکور سالیان سال خود را دکتر نامیده است و از مزایای مادی و معنوی آن سودهای سرشار برده است و...الحال بر کرسی صدارت تکیه زده است و با افراد جناح رقیب پالوده هم نمی خورد و برایشان تره هم خورد نمی کند!!! لذا رقیبان نیز بیکار ننشستند و پنبه ی وزیر مذکور را زدند و پته اش را روی آب ریختند و به استیضاح و افتضاح کشاندندش!!! وزیر بیچاره نیز که مات کیش های پی در پی نمایندگان مجلس شده بود و آلت دفاعی نداشت، لاجرم معزول و مخذول شد!!! واز درد فراق میز وزارت  در اندک مدتی به واسطه ی ابتلا به بیماری های گوناگون دار فانی را وداع گفت!!! فاعتبروا یا اولو الابصار!!! یا اصدقاء الکردان المرحوم!

اما جالب اینکه در آن زمان هیچکس به فکرش نرسید یا نخواست که به سنت  و سؤال فراموش شده ی از کجا آورده ای بپردازد؟ شاید هم در آن صورت پای بسیاری به وسط کشیده می شد که به مصلحت نمی بوده است!!! و لذا این موضوع مهم و حیاتی هم مانند بسیاری از اصول معطل مانده  و موضوعات حیاتی و کلیدی دیگر به آرشیو مباحثات و مناظرات مجلس سپرده شد!!! انتبهوا ایها الغافلون! والمتجاهلون!...

دو روز قبل در بخش های مختلف خبری صدا و سیما گزارشی پخش شد که بر اساس آن مؤسسه ای وابسته به دانشگاه تهران!!!!!! اقدام به فروش بیش از هزار مدرک دانشگاهی از مقطع کاردانی گرفته تا مقطع دکترا نموده است!!!- کو پی گیری کننده و بازرس و احقاق حق کننده؟؟؟!!!–

حال پرسش اساسی این است که چه تعداد از این مدارک، مربوط به علوم پزشکی  بوده  است و در حال حاضر چه تعداد پزشک  متخصص و عمومی قلابی با این مدارک جعلی و قلابی در اقصی نقاط کشور مشغول به مداوای بیماران بیچاره ی بینوا هستند؟؟؟!!! شاید در زمان خواجه حافظ مرحوم هم نظام پزشکی عرصه ی دعواهای جناحی و حزبی و قومی بوده است  و از وظایف اصلی خود غافل شده بوده  و  چنین اتفاقاتی مکررا افتاده بوده است که فرموده بوده است؛ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی    باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند! وگرنه سرودن چنین بیتی در غیر آن صورت اصلا منطقی به نظر نمی رسد!!!

باری جهت اثبات ادعا که بعضی ها خیال نکنند قصدمان سیاه نمایی و شانتاژ است  متذکر می شویم که اخیرا صدا و سیما گزارشی از پلمپ شدن مطب پزشکی قلابی در ناف تهران پخش کرد که خود را متخصص قلب جا زده بود و برای بیماران بسیاری دارو و درمان تجویز کرده بود، - البته بعضی ها خیال نکنند که نظام پزشکی موفق به یافتن این پزشک قلابی شده است، حاشا و کلا! این فقره به دنبال شکایت های بی شمار بیماران و پی گیری اولیای مراجعین به پزشک قلابی مذکور کشف گردیده است و لاغیر! - جالب اینکه همین پزشک قلابی قبل از تهران در شهرهای بزرگ دیگر نیز اقدام به باز کردن مطب نموده بود و پس از مدت زیاد که دستش رو شده بود مطبش پلمپ شده بود!!!!!!!-

ایضا چه تعداد مدرک مهندسی عمران صادر شده است و چه تعداد ساختمان چند طبقه با نظارت این مهندسان قلابی علم خواهد شد و بر سر مردم کوچه و بازار فرو خواهد ریخت؟!

یا چه تعداد از این مدارک رشته هایی مانند مشاوره  و روانشناسی  و روانپزشکی را شامل می شود که به آسانی دردستان مشاوران و روانشناسان و روانپزشکان قلابی قرار گرفته ودر آینده ی نه چندان دور مردم سالم را روانه ی تیمارستان ها خواهد کرد؟!

همچنین چه تعداد جامعه شناس و اقتصاد دان و مهندس کشاورزی و استاد ادبیات و تاریخ  و معارف و...قلابی به رقم اساتید واقعی اضافه شده است؟! - قابل توجه مدعی العموم محترم-

صدا و سیما شفاف سازی می کند اما مردم یادشان می رود که پی گیری بکنند که کار به کجا انجامید،_ الا در فقره ی یارانه ها که بسیار جدی و حساس هستند!!! و دائم پی گیری می کنند _

...با این اوصاف باز یک عده بدبین بگویند؛ کار نشد ندارد!!! می شود! چرا نشود؟! بعضی ها هم که با شعار ما می توانیم آمدند!!! توانستند و کردند و شد!!!علم کیلویی چند؟! جان مردم فله ای چند؟! اصلا همه ی مردم گله ای چند؟!

 نمی دانم مردم با این پیراهن کاغذی  در کجا را بکوبند؟! در وزارت علوم را؟! در وزارت بهداشت و درمان را؟! در آموزش و پرورش را؟! در وزارت اقتصاد را؟! در مجلس شورای اسلامی را؟! در بازرسی کل کشور را یا در دیوان عدالت اداری را؟؟؟!!! به کجا رود کبوتر گر اسیر باز باشد؟؟؟!!!.

از این پس بهتر است به جای موضوع انشای نخ نما شده ی علم بهتر است یا ثروت؟! موضوع تازه و ابتکاری علم بهتر است یا مدرک را جایگزین کنیم!!! یا موضوعاتی از این دست که؛ آیا با پول همه چیز را می توان خرید؟ در ک بهتر است یا مدرک؟ منظور مولانا از انسانم آرزوست چه بود؟ انسانیت انسان کی به سرقت رفت؟ انسان از چه زمانی اخلاق را گم کرد؟ اسباب کسب آرامش روح چیست؟ و... راه دوری نمی رود! از هر دست بدهیم از همان دست می گیریم!!!

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۲
آبان

 

اگر پدر شما رئیس جمهور شود از او چه می خواهید؟  (پرسش مهر رئیس جمهورمنتخب جناب دکتر حسن روحانی)
حقیقتا تصورش هم برایم مشکل است که پدرم رئیس جمهور شود! سؤال بسیار غیر منتظره ای است! وقتی با چنین پرسشی مواجه شدم کمی هول کردم و هل شدم! نمی دانم آن کسانی که پدرشان یه هویی رئیس جمهور شد از او چه خواسته هایی داشتند و چه کارهایی کردند! اما راستش باید چیز بسیار باحالی بوده  باشد! پسر بزرگترین مقام مملکتی شدن هم برای خودش حالی دارد! همه ی نگاه ها ناگهان به سویت می چرخد! یه هویی مهم می شوی! همه مجیزت را می گویند بی آنکه دلیل عقلایی داشته باشد! صاحب اختیار می شوی! دستور می دهی! بی خودی مهم می شوی! ادای بزرگان را در می آوری! برای خودت اهن و تلپی پیدا می کنی! با بزرگان می پیوندی! به ریش هرچه حکیم و دانشمند و شاعر و هنرمند است می خندی، مخصوصا سعدی که خیال می کرده است از فضل پدر چیزی حاصل پسر نمی شود!...بگذریم!
من می دانم پدرم هیچوقت رئیس جمهور نخواهد شد! چون هم اکنون که این کلمات را می نویسم بیش از هشتاد و پنج سال از عمرش می گذرد! تمام عمرش را دنبال زندگی دویده است! دیگر از رمق افتاده است! قلب مهربانش بیمار است! فشار زندگی به فشار خون مبتلایش کرده است! چشمانش سو ندارد! به زور با عصا راه می رود! از درد فراق شریک غم های زندگی اش غیر از پوست و استخوانی بر تنش نمانده است! می دانم وقتی ساکت است، خاطرات روزگار سپری شده اش را مرور می کند! عمری با قناعت و مناعت طبع زیسته است! همیشه از ما خواسته است، در هر شغل و مقامی بودیم انسان باشیم و به فکر انسان ها باشیم! غم دیگران را غم خود بدانیم و از شادی هایشان شاد شویم!
 می دانم اگر پدرم جوان بود و می توانست رئیس جمهور شود، به همه توصیه می کرد هویت الهی و انسانی خود را پاس بدارند و اسیر دسته بندی های ظاهری و بی پایه نشوند.
شاید مانند آبراهام لینکلن می شد و غم مردم را می خورد! شاید هم نلسون ماندلای دیگری می شد و تبدیل به قهرمان می شد! شاید هم اسیر تملق و مجیز سالوسان می شد و به بی راهه می رفت! نمی دانم چه سر نوشتی پیدا می کرد. من که غیب گو نیستم از ناشده ها و نا آمده ها خبر دهم!
در هر صورت اگر دست بر قضا به هر طریق ممکن می زد و پدر من رئیس جمهور می شد دستان خود را دور گردنش حلقه می کردم و صورتش را می بوسیدم و با صداقت و بی شیله پیله به او می گفتم: بابای رئیس جمهورم؛ اول از همه به وعده های انتخاباتی خودت که به مردم داده ای عمل کن تا پیش خدا و مردم شرمنده نباشی! با مردم صادق باش چرا که نجات در صدق است و از آن جایی که حضرت حافظ گفته: دائم گل این بستان شاداب نمی ماند     دریاب ضعیفان را در وقت توانایی  شما هم توصیه ی مشفقانه ی او را به کار ببند تا سر انجام بعد از چهار سال ضعیفان خشنود باشند و تو رستگار!
به وزیر بهداشت و درمان توصیه  کن تا دست اندرکاران و کاشفان ماهر و زبردست دارو و درمان را از اقصی نقاط کشور و دنیا گرد آورد تا واکسن بیماری ها ی انگلی مانند اختلاس و احتکار و پول شویی  و ارتشا و تبعیض و خویشاوند سالاری  و هزار فامیلی و تقدم خود بر دیگران و ترجیح منافع شخصی بر منافع ملی و... را در اسرع وقت کشف کرده و به تولید انبوه برسانند تا کشور قبل از استیصال کامل از شر این بیماری ها نجات قطعی یابد!!!
به وزیر علوم توصیه  کن تا برای هر ایرانی مدرک پرست یک کاغذپاره به نام دکترا اعطا کند تا آنان دنبال نام و کام و نان خود بروند و علاقمندان به دانش و علم و حکمت را به حال خود رها کنند! شاید از این طریق گل های باغ دانایی شزوع به شکفتن بکند و بوستان حکمت و خرد و اندیشه جان و نشاطی نو یابد!
به وزیر آموزش و پرورش  توصیه کن تا دستور العملی صادر نماید تا تمام کسانی که  راه  اشتباهی آمده و وارد عرصه ی تعلیم و تربیت شده اند و آموزش و پرورش را با بنگاه های اقتصادی  عوضی گرفته اند، سر خود گیرند و به راه خود بروند – بدیهی است حق العمل کاری آقایان قابل پرداخت خواهد بود -  تا کار در دست کاردانان و شیفتگان تعلیم و تربیت بماند و از این راه  نوباوگان و نوجوانمان و جوانان این مرز و بوم کام خود را با شهد علم و ادب و هنر شیرین سازند و دنیا را با عینک واقعیت و حقیقت ببینند نه عینک گرد گرفته و غبار آلود و زنگاری تمنیات مادی  بعضی مدعیان آزمند و دروغین و تعلیم و تربیت!!!
به وزیر ورزش و جوانان توصیه  کن تا جلسه ای به همراه وزیر آموزش و پرورش و وزیر بهداشت  و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و عنداللزوم بعضی از وزرای دیگر تشکیل دهد و با ادغام  دستمزد فوتبالیست ها  و مربیان فوتبال وآکتورهای سینما و...با حقوق معلمان و اساتید و پزشکان وکارگران و...به رقم عادلانه ای از پرداخت حقوق ها و دستمزدها  برسند تا فاصله ی طبقاتی کمی تا قسمتی کاسته شود و شیب تند و فاحش تفاوت ها به مرور ملایم تر شود!!!
به رئیس سازمان محیط زیست و منابع طبیعی توصیه  کن تا با همکاری وزارت بهداشت و درمان، دوای بیماری زمین خواری را در اسرع وقت و قبل از نابودی کامل جنگل ها و مراتع و منابع طبیعی پیدا کنند، و گرنه دیری نمی گذرد که همه ی کشور تبدیل به کویر می شود و ...
به وزیرراه  و مسکن و شهرسازی توصیه  کن به همراه وزیر صنایع و معادن با روی هم ریختن فکرهای خود و همکارانشان، یا چاره ای برای تعریض و گشایش جاده ها و ایجاد خیابان ها و راه های جدید بکنند یا بالکل تولید خودرو و واردات آن از چین و ماچین را متوقف کنند تا مختصر روزنه ای برای تنفس و تردد پیاده نظام باقی بماند، در غیر این صورت باید راه کاری برای ترددهای هوایی اندیشیده شود!!!
به رئیس سازمان میراث فرهنگی توصیه  کن تا بقایای میراث باستانی و فرهنگی و قلاع قدیمی و کاروان سراهای تاریخی و زیر خاکی های بی بدیل و مجسمه های بی نظیر و ...طعمه ی چپاول یغماگران سودجو و مسئولان بی رنگ و بو نشده است، دست همت بجنباند و رگ غیرت بنمایاند، بلکه از این طریق بازمانده ی هویت مردم صیانت شود که ملت بی هویت محلی از اعراب ندارد!!!
به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی توصیه کن تا به احترام اهل قلم و هنر کلاه از سر بردارد و پشمینه پوشان تندخو را که از عشق بویی نشنیده اند بر آنان مسلط نگرداند، تا مجالی برای پرواز مرغ روح و خیال و اندیشه شان فراهم گردد و به آزادی تمام کلمات را به استخدام خود درآورند و کاخ های بلند علم و هنر و دانش را از نو برافرازند تا هیچ باد و باران و هجمه ی فرهنگی به سوی باغ و بوستان این مرزو بوم نوزد و گرنه...
به وزیر اقتصاد و رفاه توصیه کن تا خط فقر را برای همیشه از دفتر زندگی مردم پاک بکنند تا هیچ کس زیر بار سنگین این خط نامرئی و منحوس به نفس نفس نیفتد!
بابای رئیس جمهورم ملت ایران بسان درخت تناوری است که تنه ی آن با ریشه های اقوام مختلف استوار گردیده و سر بر آسمان افراخته است، به دست اندرکاران فرهنگی توصیه کن تا با ایجاد فرهنگستان زبان های اقوام ایرانی آب حیات به ریشه های این درخت کهنسال برسانند...
بابای رئیس جمهورم به دنیا اعلام کن که فرهنگ بهتر ازجنگ، تعامل بهتر از تهاجم، گفتگو بهتر از مشاجره، وحدت بهتر از تفرقه، ایمان بهتر از زندقه، برابری بهتر از نابرابری و انسانیت بهتر از سبعیت است.
بابای رئیس جمهورم...
  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
آبان

 

رساله ی الامراض المسریه

امروزه حتی هر کودک دبستانی از کم و کیف سرایت بیماری ها اطلاعات مبسوطی دارد. شاید بتوان گفت : معلومات پزشکی یک دانشجوی زیست شناسی یا حتی یک دانش آموز دبیرستانی که رشته ی علوم تجربی می خواند از همه ی علم یک طبیب روزگاران گذشته بیشتر بوده باشد!

پروسه ی انتقال و سرایت بیماری ها بر هیچکسی پوشیده نیست! لذا بر همان اساس عقلای قوم فرموده اند که پیش گیری بهتر و مهم تر از درمان می باشد و بایدجلوی انتقال امراض را قبل از آنکه همه گیر و عمومی شوند، گرفت! اما کو چشم بینا وگوش شنوا؟! بر همان اساس در نماز میت  برای انتباه مردگان متحرک می فرمایند؛ اسمعوا و اعتبروا یا اولی الابصار!!

سخن از امراض و مسری بودن آن بود، مثلا وقتی در خانه ای کسی به مرض زکام دچار شود باید از او دوری کرد و دست نداد و روبوسی نکرد و در یک ظرف غذا نخورد و ...تا از ابتلا به بیماری مهلک زکام در امان ماند!

ایضا در مورد انواع ایدزها و هپاتیت ها و سل ها و امراض پوستی و خونی و استخوانی و مویی و ناخنی و پلکی و ابرویی و دماغی و چشمی و گوشی و حلقی و دلقی و... ماجرا از قراری است که ذکرش رفت! یعنی باید دور بود و کور بود تا آسیبی ندید!!! این از استقسات اصول دارو و درمان و صحیه و سلامت است که باید بسیار جدی گرفته شود و گرنه آدم فاعتبروا یا اولی الابصار می شود!

...اما در این میان طی سال های اخیر امراض و بیماری هایی در متن و بطن جامعه پیدا شده است  که با شدت و سرعت برق و باد در حال سرایت به عموم مردم شریف و زحمت کش و وطن پرست و مومن و دیندار می باشد و علی رغم تماس نداشتن مردم با همدیگر به طور مستقیم باز هم امن و امانی در کار نیست و گاه دیده شده است بسیاری از افراد حتی با شنیدن خبری از آن بیماری های  نو پیدا به مرض مورد نظر مبتلا می شوند!!!

می دانم باور کردنش کمی مشکل به نظر می آید اما به قول مجله ی دانستنیهای قدیم  _که ایام مدرسه آبونه اش بودیم -  عجیب اما باور کردنی است!!! مثلا وقتی همسایه ی ما شنید پسر خاله اش از محل خرید سکه ی بهار آزادی کارش سکه شده است، بی معطلی خانه و ماشینش را فروخت و سکه خرید و از محل سود شرعی و حلال آن خرید آن چیزهایی را که می بایست می خرید و پرید به آن جاهایی که می بایست می پرید!!! و ...

یا وقتی بقال سر محله ی ما وقتی دید قیمت برنج روبه سربالایی است  و بعضی ها به انباریدن آن پرداخته اند بی درنگ بی فوت وقت کاهدان و طویله ی قدیمی شان را در یکی از روستاهای نزدیک شهر با مختصر تغییر کاربری به انبار برنج تبدیل کرد و ... دوست پزشکی داشتم که ...مطب خود را تعطیل کرد و در راسته ی طلافروشان زرگری راه انداخت... استاد ادبیاتی را دیدم که قید تدریس و ...را زد و در یکی از پاساژهای شهر سیسمونی بچه به راه انداخت و از صدقه سری اجناس ارزان قیمت چینی ره صد ساله را چند ماهه طی کرد!!!... معلمی را می شناسم که با بیست و پنج سال سابقه ی (؟) با مزایای سی سال تدریس خود را بازنشسته کرد و بنگاه معاملاتی مسکن راه انداخت و در فوت و فن زمین داری و زمین خواری به درجه ی خبرگی رسید!!!... از تیپ و طیف های مختلف صرف نظر می کنم که از چه مشاغلی به چه اشاغلی روی آوردند و...

هر چه فکر می کنم غیر از امراض المسریه دلیل دیگری برای این جهش های شغلی و صنفی مربوط و نامربوط پیدا نمی کنم...

به تازگی امراض جدیدی واگیر شده است و دامن گیر جامعه می شود که فهرست وار به آن ها اشاره می کنم؛ کسب مدرک از هر دانشگاهی که شده بدون در نظر گرفتن علاقه و استعداد و نیاز جامعه و افراد به آن، تعویض سال به سال تمامی لوازم منزل از خرد گرفته تا کلان با اخذ وام های کلان بهره از بانک ها، آموزش رانندگی برای پیر زنان خانه دار...، سفرخارج صرفا برای قمپز در کردن پیش در و همسایه و قپی آمدن های بی خودی،خریدن ماشین های شاسی بلند بدون درک فلسفه ی ساخت آن ها که برای کوه و دشت و جاهای صعب العبور ساخته شده اند، خرید سهام از بازار بورس برای پز دادن شم اقتصادی به این و آن، طرفداری از تیم های بزرگ پایتخت بدون اینکه از الفبای ورزش چیزی در چنته داشته باشند، دیدن فیلم های ساخته شده در خارج از کشور و تبادل کپی آن ها با همدیگر، تحلیل برنامه های  بی بی سی فارسی و صدای امریکا و پز سیاسی دادن،عضویت در فیس بوک برای فیس و افاده، راه انداختن وبلاگ های سانتیمانتال و...، نگه داری دلار و یورو و سکه  در منزل،سفارش غذا مخصوصا پیتزا از بیرون از منزل توسط خانم های خانه دار، نگه داری سگ و ببر و شیر ومار و سوسمار و سایر حیوانات وحشی در منازل خصوصا آپارتمان ها، جراحی های زیبایی خصوصا عمل دماغ!!! تجمل گرایی های افراطی، اسراف گرایی و مصرف گرایی های دور از منطق و فرهنگ خودی، جنگولک بازی های...،سطحی نگری های چندش آور، خود باختگی و خود فریبی های کودکانه و ...

فاعتبروا یا اولو الابصار...

کاش امراض واگیردار دیگری هم به نام های مطالعه و فکرکردن و واقع بینی و گشاده نظری و هنر شناسی و مرام و مروت ودریادلی و... هم پیدا می شد!!! و مردم را به خودشان می آورد!!!

کسی نیست بپرسد، به کجا چنین شتابان؟! گؤره سن هارا گئدیر بو میللت؟!

می دانم مشکل است اما اگر بشود چه می شود!!!

اگر بشود...

اگر...



  • میر حسین دلدار بناب