اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
شهریور

رویین تن کیست؟

رویین تن یعنی تن چون روی. کسی است که هیچ ضربه ای بر بدن او اثر ندارد و تنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد. ولی هر کدام از این رویین تنان یک نقطه آسیب  پذیر دارند یعنی یک جایی از بدن آنها ضربه پذیر است که اگر دشمن از آن جای مورد نظر آگه شود چنانچه به آن نقطه از بدنش ضربه وارد کند او را از پای در می آورد.

 در تاریخ اساطیری ملل مختلف چهار رویین تن وجود دارد که عبارتند از؛

۱-اسفندیار ایرانی

۲-آشیل (آخیلوس)یونانی

۳-زیگفرید ژرمنی

۴- بالدر نروژی (قوم اسکاندیناوی)

اسفندیار:

اسفندیار روئین تن و جنگ رستم واسفندیار

جنگ رستم و اسفندیار

نقطه ی ضربه پذیر اسفندیار چشمان اوست. هنگامی که زرتشت پیامبر می خواست اسفندیار را در درون رودخانه ی مقدس رویین تن کند و بدنش را تطهیر نماید، موقع  فرو رفتن در آب چشمان خود را بست که این امر باعث شد آب به داخل چشمش نفوذ نکند و آن قسمت از بدنش ضربه پذیر شود و همین امر موجب مرگش شود.  تیری که رستم  با راهنمایی سیمرغ از چوب گز فراهم کرده بود  به چشمان او پرتاب کرد و وی را از پای درآورد.

آشیل:

روئین تنان تاریخ

آشیل

 نقطه ی ضربه پذیر آشیل قوزک پای اوست که ضرب المثل پاشنه ی آشیل از همین جا نشأت می گیرد. طبق روایات آشیل فرزند یکی از خدایان است به اسم تتیس. همسری دارد به نام پله که یک انسان معمولی است. آشیل فرزند هفتم تتیس و پله است. هنگامی که به دنیا می آید پله نمی پذیرد که این فرزند را هم مثل فرزندان دیگر به آتش افکند تا نامیرا شود چون همه ی  فرزندان دیگر را به همین ترتیب از دست داده بود، بنابراین تصمیم می گیرد که نوزاد را درآب بیفکند تا تطهیر شود. مادرش تتیس قوزک پای کودکش را در دست می گیرد و وارونه در آب رودخانه ستیکس فرو می برد و بیرون می کشد. پس همه جای بدن او رویین تن می شود بجز قوزک پای چپش که آنجا ضربه پذیر می شود که در دست مادرش بود.

در جنگ تروا آشیل به دست پاریس شاهزاده ی تروایی (رباینده ی هلن) به قتل می رسد. یعنی او از خدایان مدد می گیرد که نقطه ی ضربه پذیر آشیل کجاست؟ خدایان هم او را راهنمایی می کنند، در نتیجه پاریس تیری تهیه می کند و به قوزک پای او می زند و او را از پای در می آورد.

زیگفرید 

زیگفرید روئین تن تاریخ

زیگفرید

 نقطه ی ضربه پذیر زیگفرید آلمانی بین دو کتفش قرار داشت یعنی درست مقابل قلبش در مهره ی پشت وی. زیگفرید پهلوان قوم خودش بود و درمیان مردم زندگی می کرد. در میان ژرمن ها اژدهایی ترسناک وجود داشت که بر اساس باورهای اساطیری اگر کسی موفق می شد این اژدها را بکشد و در خون بدن اژدها بغلتد بدن او رویین تن می شد و ضربه ناپذیر  می گردید. زیگفرید وقتی تصمیم می گیرد که خود را رویین تن کند اژدهای (‌مار بزرگ هفت سر) مذکور را می کشد و در خون اژدها می غلتد. امّا برگی در نقطه ای میان دو کتف زیگفرید می افتد و خون به آن قسمت نمی رسد، در نتیجه همان نقطه، نقطه ی ضربه پذیر بدن او می شود. زیگفرید بین قومش بسیار محبوب بود. امّا برادر همسر زیگفرید به او خیلی حسادت می کرد. یک روز زیگفرید که به جنگ رفته بود برادر همسرش به سراغ خواهرش می آید و شروع می کند به وسوسه ی خواهر که نقطه ی ضربه پذیر زیگفرید را بگو و بالاخره خواهرش می گوید . وقتی زیگفرید از جنگ برمی گردد و به چشمه ای می رود تا آب بخورد،‌  هنگامی که کمرش را خم می کند، هاگن برادر همسرش از فرصت استفاده کرده و او را می کشد.

بالدر

تاریخ اساطیری»روئین تنان

بالدر

 و امّا بالدر البته او در بدن خود نقطه ی ضربه پذیر خاصّی ندارد اما به یک گیاه حساس می شود.

در میان نروژی ها خدایی هست بنام خدای روشنایی به اسم اودین. بالدر پسر اودین است. یک شب در خواب می بیند که پسرش بالدر به واسطه ی پرتاب تیری کشته شده. اودین بعد از دیدن این خواب خیلی پریشان می شود. پس از بیدار شدن از خواب فکر می کند که امکان دارد خوابش صورت حقیقت به خود بگیرد. بنابراین به نزد خدای خدایان می رود که زنی است به نام بانو فریگان و به او می گوید ممکن است خواب من تعبیر شود پس به تمام گیاهان عالم سوگند بده به صورت تیری بر بدن فرزند من وارد نشوند. بانو فریگان همه ی گیاهان عالم را سوگند می دهد مگر یک گیاه به نام دبق را چون خیلی کوچک بود و از او بیم خطری نمی رفت.  خیال اودین راحت می شود. یکی از تفریحات خدایان این بود که بالدر را در میان می گذاشتند و به طرفش تیر می انداختند.

خدای بدکاران بنام لوکی خیلی به بالدر حسادت می کرد و در صدد بود که بالدر را از میان بردارد. تا اینکه باخبر می شود که گیاه دبق سوگند نخورده است. بنابراین تیری از آن را تهیّه می کند و در یکی از تفریحات تیر را به دست یکی از خدایان  بنام هاتر-خدای نابینایان- می دهد و می گوید تو هم بیا و تفریح کن و در شادی خدایان شریک شو. هاتر می گوید من نابینا هستم و جایی را نمی بینم. امّا لوکی به او می گوید من به توکمک می کنم، و به همین ترتیب بالدر را از پای درمی آورد.

برخی از وجوه اشتراک رویین تنان؛

۱- همه ی اینها پهلوان محبوب قوم خودشان هستند.

۲- همه این پهلوانان رویین تن هستند اما نه تنها عمر طولانی نمی کنند بلکه عمر معمولی هم نمی کنند.

۳- سه تا این از این چهار نفر، شاهزاده اند به جز زیگفرید.

۴- همه ی اینها یک نقطه ی ضربه پذیر دارند بجز بالدر که از گیاهی ضربه پذیر است.

۵- دو نفراز این چهار نفر، از گیاه ضربه پذیرند، بالدر (گیاه دبق) و اسفندیار (چوب گز).

۶- دو نفر از این چهار نفر، فرزند خدایان هستند؛ آشیل و بالدر.

۷-همگی مورد حسد یک حسود واقع می شوند.


  • میر حسین دلدار بناب
۱۹
شهریور
دیروز همایش زن در تاریخ آذربایجان، در محل هتل ماریانای مرند برگزار شد. متولّی همایش انجمن زنان پژوهشگر ایران و چند واحد دانشگاهی منطقه و فرمانداری شهرستان مرند بود.

علی رغم بی مهری هایی که شد، همایش در نهایت آرامش و در فضایی بسیار صمیمی و علمی برگزار شد.

اساتید و صاحب نظران برجسته ی بسیاری از دانشگاه های معتبر کشور مانند دانشگاه تهران، اصفهان، تبریز، اردبیل، شهید بهشتی تهران، مشهد و چند واحد دانشگاه آزاد به همراه تعدادی از دبیران صاحب قلم آموزش و پرورش حضور داشتند.

دریغ که این اتفاق علمی نادر و حضور بیش از چهل نفر ازفرهیختگان صاحب قلم کشور، بنا به ملاحظات و فشارهای شخصی بعضی نو دولتان، با بی تفاوتی مسئولان شهری و مدعیّان فکر و فرهنگ مواجه گردید!!!

صاحب این قلم در مقدمه ی سخنرانی ام به عبارتی کوتاه که حکم حسن اعتذار از مهمانان گرانقدر را داشت اکتفا نمودم و آن این که؛ « دنیا خیلی بزرگ است، امّا دنیای بعضی ها خیلی کوچک است، کسی جای هیچکسان را تنگ نخواهد کرد، امّا...»

همایش دیروز مانند بسیاری از همایش ها فرصت مغتنمی بود برای آشنایی با برخی چهره های علمی و فرهنگی و تجدید دیدار با دوستان قدیمی. بر خود لازم می دانم از حضور گرم دوست داران فکر و فرهنگ و اندیشه که بسیار چشمگیر نیز بود، قدردانی نمایم. همچنین از برگزار کنندگان همایش و مهمانان عزیزی که از اقصی نقاط کشور در شهر دیر زیسته ی مرند حضور یافته بودند.

چکیده ی مقاله ام را عینا تقدیم می دارم.

زن موجودی چند ساحتی در ادبیات شفاهی آذربایجان

زن به عنوان نیمه ی کامل کننده ی جامعه ی بشری، در فرهنگ شفاهی( فولکلور) آذربایجان موجودی چند ساحتی به شمار می آید. تصاویری که در فرهنگ شفاهی آذربایجان از زن ارائه می شود از چنان اختلاف فاحشی برخوردار است که گاه تصور می شود انسان با چند وجود متفاوت روبه رو می باشد.وقتی زن در لباس مادر نمایان می شود موجودی اهورایی و مقدس به شمار می رود که گویی به تنهایی بار هستی را به دوش می کشد و انوار قداستش به هفت آسمان تتق می کشد.

آنا وطن یعنی مام میهن، آنا دیلی یعنی زبان مادری و آنا یوردو یعنی سرزمین مادری حکایت از جایگاه  والای مادر دارد.

در ترانه ای فولکلوریک مادر نور چشم فرزند خوانده می شود  و کسی است که عمر بر سر بالاندن  فرزند خود گذاشته  و زلف سیاه خود را به پای فرزندش سپید می کند. فرزند نیز با فدایی قرار دادن خود، قدر لا لایی های حزین مادر در در شب بیداری های درازش را می داند.«گؤزومون نورو، جانیم آنا / بؤیوتدون سن منی، یانا یانا / ساچینین آغینا ، قاراسینا قوربانام / کؤنلونون اول حزین، لایلاسینا قوربانام / عزیز آنا.»

در ساحتی دیگر وقتی زن در قالب یار جلوه گر می شود، عقل و دل و دین از عاشق می رباید، سرو چمن در برابر قامت موزونش سر خم می کند، ماه آسمان در برابر زیبایی اش به سجده می افتد و نرگس کرشمه اش را از چشمان او وام می گیرد.

امثال و حکم، ترانه ها، داستان ها و بایاتی های مردم آذربایجان سرشار از دلداد گی ها و دلبرد گی های عاشق و معشوق است.در ترانه ی ؛  « دارا زولفون سال هر یانا / گؤزلرین بنزه ر جئیرانا / باخدیم قالدیم یانا یانا / یار بیزه قوناق گله جک/ بیلمیره م نه واخت گله جک / سؤز وئریپ صاباح گله جک.» از زیبایی مسحور کننده ی سلسله ی زلف معشوق و چشمان شهلای ماننده به چشمان آهویش سخن می رود که آتش به جان و دل عاشق انداخته است. و عاشق با حسرت تمام در انتظار روزی است که معشوق قدم به کاشانه ی او بگذارد.

ساحتی دیگر که نباید از آن غفلت نمود، چهره ی مردانه ی زن می باشد که به ظاهر مقوله ای متناقض نما به نظر می رسد.

در این ساحت، زن به شیر زن تبدیل می شود و دوشادوش مردان در دفاع از حریم خانواده،عشیره، طایفه و ایل قد بر  می افرازد. ضرب المثل« اصلانین ارکک دیشیسی اولماز» یعنی شیر نر و ماده اش فرقی با هم ندارد، شاهد این مدعا است.

اما زن در مفهوم کلی و در ساحتی دیگر در اذهان متاثر از جامعه ی مردسالار چنان تنزل درجه پیدا می کند که به سان حوّا از اوج بهشت کمال و زیبایی به  حضیض دنیای حقارت و تحقیر هبوط می کند، بطوری که قداست آن موجود اهورایی در ساحت مادرانه اش و زیبایی و جلوه گری اش در ساحت معشوقه بودنش رنگ می بازد.

 او در این ساحت، تبدیل به موجودی درجه چندم می شود که عقل و کیاستش با عقل  و فهم مرغ خانگی سنجیده می شود.کنکاش در فرهنگ شفاهی مردم آذربایجان ما را به شواهد بسیاری از چند ساحتی بودن چهره ی زن رهنمون می سازد.

 با همه ی این تفاصیل هر چه به دوران معاصر نزدیک تر می شویم تحت تاثیر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تغییر دیدگاهها نسبت به زن  ساحاتی مانند؛ ساحت علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری در اشکال و ابعاد جدید بر ساحات وجودی زن افزوده می شود و زنان  برجسته ای مانند؛ زینب پاشا، طاهره قره العین و پروین اعتصامی درآذربایجان ظهور پیدا می کنند.

کلید واژه ها: زن، مادر، یار، چهره ی چند ساحتی، فولکلور آذربایجان.
  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
شهریور

رساله ی اندر مشکلات آدم بودن!

در رساله ی اندر مزایای آدم بودن به تعداد بسیار کمی از مزیّت های آدم بودن اشاره ی مختصری رفت. در این بحث اختصارا به بعضی از محدودیّت ها و مشکلات آدم بودن می پردازیم.

آورده اند که یکی میگفت: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. یکی از فاضلان بی سواد از شنیدن این مصرع برآشفت و اشکالی ملانقطی گرفت و گفت: اوّلا آن می نیست و وی است و از آن گذشته تا آن جایی که ما اطلاع داریم، وی سراپا عیب است و هنری ندارد!

ما از می و وی می گذریم و چون اندر مزایای آدم بودن ورق هایی سیاه کردیم، به برخی مشکلات آدم بودن نیز می پردازیم.

یکی از مشکلات بسیار بزرگ بابا آدم که مانند کلاف سردرگم و گره کور تورم این دور و زمانه هیچوقت برایش راه حلّی پیدا نشد، مسئله ی تجدید فراش وی بود! بابا آدم عزیزمان هیچوقت نتوانست مانند بسیاری از اخلافش هز از گاهی تجدید فراشی بکند یا مقوله هایی از جنس ازدواج موقّت داشته باشد.

حقیقت تلخ زندگی بابا آدم این بود که از بسیاری از اموری که لذّت بخش است محروم بود و آرزوی همه شان را به گور برد، البتّه با فرض اینکه بتوان تصوّر کرد اصولا بابا آدم اهل آرزو بوده باشد!

بابا آدم هیچوقت هیچ یک از لذّت هایی را که امروزه بسیاری از فرزندانش _ حالا کاری نداریم خلف بوده باشند یا ناخلف - تجربه می کنند به عمر درازش تجربه نکرد و نچشید. از باب مثال؛رئیس یکی از قوا بودن، مریدان سینه چاک و چشم بسته و دست به سینه داشتن، هویّت قومی یا زبانی یا دینی و ملّی خاص داشتن، وطن داشتن و شهروند جایی خاص بودن، استفاده از بورسیه تحصیلی رایگان، پدر داشتن خصوصا پدر قدرقدرت و قوی شوکت و صاحب جاه، حساب بانکی با مبالغ نجومی داشتن، هواپیما و تیم پزشکی خصوصی داشتن، خدم و حشم و آلاف و الوف داشتن، نه آشپزی که غذاهای لذیذ برایش بپزد و نه درزی ای که لباس های جورواجور برایش بدوزد، نه فوتبالی و نه هیچ ورزش پول ساز و شهرت آفرین دیگری، نه کسی که برایش کف بزند و هورا بکشد، نه استادی نه شاگردی، نه مریدی نه مرادی، نه نوبلی و نه اسکاری، نه نخل طلایی و نه ببر طلایی ای که دل به آن ها خوش کند، نه امری نه نهیی، نه پزی و نه قمپزی، نه دوستی که به او بنازد و نه دشمنی که بر او بتازد، نه رقیبی که پته اش را روی آب بریزد، نه حریفی که رانت خواری و اختلاس و ویژه خواری و مفاسدش را برملا بکند، نه استکباری که کاسه و کوزه ها را بر سرش بشکند، نه کتابی که بخواند و نه داستانی که بنویسد، نه هنری و نه فلسفه ای، نه سقراط و افلاطون و ارسطویی، نه مکتب های ادبی گوناگونی و نه سبک های هنری از حد بیرونی، نه وعظی و موعظه ای و نه خطبه و خطابه ای، زمین درندشت بود و بابا آدم و یک ننه حوّا.

حالا خودتان قضاوت کنید، آدم بودن کار هر کسی نیست!
  • میر حسین دلدار بناب