اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۱
ارديبهشت

کار آواها " ایش اوخوماقلاری "

 بسیاری از انسان ها هنگام کار کردن برای غلبه بر خستگی و ملال حاصل ازکارهای تکراری، به آواز خواندن و زمزمه کردن با خود می پردازند. به مجموعه آوازهایی که هنگام کار کردن خوانده می شود، کار آوا یا کار آواز گفته می شود.

کار آواها نیز مانند بسیاری از انواع ادبیّات شفاهی از پیشینه ی بسیار کهنی برخوردارند، و تاریخچه ی دقیقی برای پیدایش آن ها نمی توان ارائه نمود.

دامنه ی این نوع ادبی نیز از جهت تنوّع بسیار گسترده می باشد، بطوری که می توان برای بسیاری از کارها نمونه آوازهایی را یافت که حاصل ذوق صاحبان آن حرفه می باشد.

هر کسی به تناسب احساس و دیدگاهی که به کار و حرفه ی خود دارد، به آفریدن کار آوا پرداخته است. وفور درونمایه های موجود در کار آوایی واحد  نیز ازآن جهت است.

چوپان ها، دروگران، برزگران، بنّایان، قالی بافان و بسیاری از اهل صنوف و حرف مختلف، کار آواهای گوناگونی برای خود دارند.

کار آواها حاصل بال گشودن مرغ خیال و احساس مردمانی است که از ملال روزگار ملول شده و در آسمان اندیشه به پرواز در آمده است.

غلیان درون. شکفتگی احساس. خلجان تصویری در ذهن و اندیشه. وجدی از فرط رضایت خاطر. فوران عاطفه. حکایتی از حرمان. آتشی زیر خاکستر. امیدی در ناامیدی. مرهمی بر زخمی. زخمه ای بر ساز خیال. نوایی در نای جان. یادی ازیار. یادگاری بر گنبد دوّار. خشتی بر دریای وجود. تکیه ای بر باد. دادی بر بیداد. ترکیدن بغضی فروخورده. رشحه ای از جان، جاری بر زبان. موجی از دریای آن. نه این و نه آن.

تافتن و بافتن، از راه های باریک و از روزن های کوچک گذشتن، نغمه های دلتنگی را سرودن، هر رنگ را به نامی خواندن، سیاه به نام شب های فراق، سپید به رنگ گیسوان مادران، سرخ چون خون دل در صبوری ها، زرد همانند روزهای به حسرت رفته، سبز چون امیدی بر منقار پرنده های آرزو.

اشعار آمال و آرزوها را بیان می کنند، جوششی زلال از احساسی پاک، آهنگین و گوش نواز، الهامی ملایم و مهرانگیز از طبیعت، همچون صدای آب یا بال زدن پرنده ای مهاجر.

عناصر این سروده ها همه وام گرفته از طبیعت هستند، ساده و بی پیرایه، ملموس و زیبا.

فرش افسانه ای است بهشتی که آدمی از خاطرات ازلی با خود به زمین آورده است.

قالی بافان، تمام روز را در روی تخته بند قالی به سر می برند و گره بر گره می زنند و فرش را به عرش می دوزند و رنجی دوزخی را بر خود هموار می کنند تا بهشتی پدید آورند، این هنرمندان بی نام و نشان با سر انگشتان ظریف خود بهشتی رقم می زنند که پایانی جز هشتن ندارد، لذا دچار ملال و خستگی می شوند و برای این که بر ملال و خستگی خود فائق آیند، همراه با یکدیگر دم می گیرند و زمزمه ساز می کنند و هر از گاهی زمزمه ها شکل آواز به خود می گیرد و به نوعی رفع ملال می شود، زمزمه هایی که یاد آهنگ ازلی را در جان هایشان زنده می کند، نوایی از نای جان.

نمونه هایی چند از کار آواهای مربوط به شغل قالیبافی را به بحث خود گره می زنیم.

هر گونده بیر تازا نقشه، نقشه لری سالام فرشه، هونریمده چاتام عرشه، ایلمک سالان ایلمک سالان، الوان ایپک قوجاق قوجاق، دوزولوبلر یوماق یوماق، دارا فرشی داراق داراق ایلمک سالان ایلمک سالان.

هر روز نقشی تازه به فرشم می زنم، تا در هنر خود به عرش برسم، آی قالیباف آی قالیباف، ابریشم های رنگ به رنگ پرو پیمان، گلوله گلوله صف کشیده اند، فرش راشانه بزن تا گره هایش افشان شود، آی قالیباف آی قالیباف.

 عزیزیم گوله بنزه ر، باغدا بولبوله بنزه ر، بیز توخویان خالچالار، آچیلمیش گوله بنزه ر.

عزیزم چقدر شبیه گل است، شبیه بلبل باغ است، قالیچه هایی که ما می بافیم، شبیه گل های شکفته است.

 عزیزیزییم یار یارا، ایش اوزاتدیم بیر دارا، خالچامدا قوش توخودوم، اوشدو قوندو دیوارا.

یار عزیز کرده ی یار است، دار قالیچه ای علم کردک، در قالیچه ام نقش پرنده ای زدم، پر کشید و روی دیوار نشست.

اوره ییم اسدی اسدی، گؤروشونه تله سدی، اوزاتدیقیم ایشیمی، من توخودوم او کسدی.

دلم لرزید و لرزید، برای دیدار یار عجله کرد، دار قالیچه ای را که علم کرده بودم،  من گره بر گره زدم و یار م از دار پایین آورد.

خالچامدا لاله چکدیم، قیزیل پییاله چکدیم، باشماقلی یئریینلر، نه بیلیر کی نه چکدیم.

در قالیچه ام نقش لاله ای زدم، زان پس نقش پیاله ای زدم، آن هایی که روی قالی من با کفش راه می روند، چه می دانند که من چه خون دل هایی خورده ام.

آغاشدا بولبول اوخور، گول اوخور بولبول اوخور، یاریم تک بیر اوتاقدا، اوتوروب خالچا توخور. روی شاخ درخت بلبل می خواند، گل و بلبل با هم می خوانند، یارم در اتاقی تنها نشسته، قالیچه ای می بافد.

 داغلار اتگی مئشه، گتیر او خالچان دؤشه، آراسینا گول سریم، دوره سینه بنؤوشه. دامنه ی کوهساران بیشه است، قالیچه ات را بیاور و برپا کن، میانش گل بریزم، دورش را با بنفشه زینت دهم.

 آلما هئیوا باغدادادی، گولبسرلر تاغدادی، ایپگیمدن آز قالیر، تویوموز قاباقدادی. سیب و به در باغ هستند، خیارها روی بوته هستند، ابریشم هایم رو به تمام شدن هستند، عروسی مان هم نزدیک است.

 دئیین یئله اسمه سین، یاریم مندن کوسمه سین، یاخچی قالی توخوسون، کسمه یه تلسمه سین. بگویید باد نوزد، یارم از من دلگیر نشود، قالیچه ی قشنگی ببافد، برای بریدنش عجله نکند.

 سؤیؤد اولوب اسئیدیم، یول اوستونو کسئیدیم، گونوم او گون اولئیدی، بو قالینی کسئیدیم.

کاش درخت بید می شدم و با باد به رقص درمی آمدم، سایه ساری روی گذرگاه می شدم، آن روز از راه می رسید، که این قالی را از دار پایین می آوردم.

 گؤیدن گئچن قوشام من، بوش یئره سرخوشام من، دار دالیندا چوروموش، قانادی سینمیشام من. پرنده ی عبوری از آسمانم، بیهوده سرخوش هستم، پشت دار قالی فرسوده، مانند مرغ شکسته بال هستم.

 اوستالار اوستاسییام، خنجرین دسته سییم، ایش آدامی اؤلدورمز، گؤزلرین خسته سییم. استاد استادها هستم، دسته ی خنجرت هستم، کار کردن آدم را نمی کشد، زخم خورده ی چشمانت هستم.

 آرزوم بودور یاز گلسین، دوران بیزه ساز گلسین، من کی یازدیم گلمه دی، سن بیر کاغاذ یاز گلسین. آرزو دارم بهار بیاید، زمانه با ما سازگار باشد، من برای یارم نامه نوشتم نیامد، تو برایش نامه ای بنویس تا بیاید

  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
ارديبهشت

گرگ ها هرگز اختلاس نمی کنند!

بوفالوها با تمام توان می گریزند. گاهی چند تا از آن ها بر گشته و به عقب نگاه می کنند. چند قلّاده گرگ گرسنه در تعقیب بوفالوها هستند. بوفالوها هر کدام حریف چند تا گرگ هستند. گرگ ها از هوش غریزی خود بهره می گیرند. گلّه ی بزرگ را از هم می پاشند. بین بوفالوها فاصله می افتد. بوفالوی تنومندی در محاصره ی گرگ ها گرفتار آمده است. با چنگ و دندان نه، با شاخ های بزرگ و تیزش با گرگ ها مقابله می کند. چند قلّاده گرگ بوفالوی کوچکی را گرفتار کرده اند امّا توان از پای انداختنش را ندارند. بوفالوی تنومند حلقه ی محاصره را می شکند و به سوی بوفالوی کوچک خیز بر می دارد. به نظر می رسد قصد کمک به همنوع خود را دارد. در نهایت حیرت متوّجه می شوی که اشتباه کرده ای. بوفالوی تنومند وقتی به بوفالوی کوچک می رسد، با شاخ های بلند و قدرتمندش او را بر زمین می اندازد. گرگ ها دسته جمعی به سوی بوفالوی نگون بخت سرنگون شده هجوم می آورند و تکّه پاره اش می کنند. بوفالوی تنومند و سایر بوفالوها از خطر جسته اند و با بی تفاوتی خاصّی پاره پاره شدن همنوع خود را نظاره می کنند.

یکی از دوستان که شاهد صحنه های فیلم مستند است، در ذمّ حرکت ناشایست و حیوانی بوفالوی تنومند و رفتارگرگانه و گرگ صفتی خطابه ی مبسوطی ایراد می کند. اعتراضی نمی کنم. وقتی احساساتش از غلیان می افتد به آرامی می گویم: دوست من گرگ بر اساس غزیزه ی خدادادی اش عمل می کند. گرگ، گرگ است. خواسته و عمل گرگ یکی است. گرگ ها هرگز در پوستین برّه نمی روند. گرگ ها هرگز اختلاس نمی کنند. گرگ ها احتکار کردن بلد نیستند. گرگ ها دروغ نمی گویند. گرگ ها به همنوعان خود خیانت نمی کنند. گرگ ها ریا بلد نیستند. گرگ ها پیمان شکنی نمی کنند. گرگ ها زیرآب همدیگر را نمی زنند. گرگ ها هرگز با پنبه سر نمی برند. گرگ ها هزار چهره نیستند. گرگ ها فقط گرگ هستند. گرگ ها ظاهر و باطنشان یکی است. گرگ ها حساب بانکی ندارند. گرگ ها فاصله های زیادی را برای دست یافتن به شکار طی می کنند امّا فاصله ی طبقاتی را نمی فهمند. گرگ ها با زوزه های بلند و طولانی  حضور خود را اعلام می کنند. گرگ ها هرگز ره صد ساله را یک شبه طی نمی کنند. گرگ ها هرگز... گرگ با تمام وجود و صادقانه گرگ است. گرگ که اشرف مخلوقات نیست!!!

دوستم که گویی مجاب شده است، تنها به گفتن این جمله اکتفا می کند «امان از دست این اشرف مخلوقات!» 

  • میر حسین دلدار بناب