اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۰
ارديبهشت


به مناسبت اختتامیه ی بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

کتاب را باغ دانایی نامیده اند و میوه اش را آگاهی لقب داده اند. حالا این باغ چگونه و چطور و توسط کدام باغبان به عمل می آید و تارش از کجاست و پودش از کجا؟! کسی کاری ندارد!!!

 باغی است چونان سفره ی پهن شده از جنس سفره ی شیخ ابوالحسن خرقانی که از پس رانده شدن یک دگر اندیش از در سفره خانه ی احسانش فرموده بود؛ هر کس در این سرای درآید از ایمانش مپرسید و نانش دهید،چه هر کس که در درگاه خدای تعالی به جان ارزد البته که بر سر سفره ی حسن به نان ارزد...و چه خون دلی خورده بود از رفتار نسنجیده و سبک سرانه ی مریدان خام و ساده اندیش و تنگ دیده و بیچاره ی خویش...

 باغی است که باغبان آن باید از هزار پیچ و خم و گردنه و گریوه بگذرد و سختی ها و مرارت های بی شماری به جان بخرد و شب و روز بی خواب و بی تاب و بی آب  سر کند تا میو ه های خوشاب و دل چسب بر شاخسار جان درختان خود بنشاند.

 و آن گاه آن تنگ چشمانی که تنها نظر به میوه کنند، آن هم میوه های دل خواه خویش و موافق با مزاج های بیمارگونشان، بی آنکه تاملی در باب مرارت های باغبان بکنند، با سنگ و چوب بیفتند به جان شاخسار لطیف و تازه قد کشیده تا آتش عطش حرص و خودپسندی و خودپرستی خود را فرو بنشانند...و این است جواب خون دل خوردن ها و بی تابی ها و شب زنده داری های باغبان شیدا و شوریده که شیره ی جانش را بر رگ و پی برگ برگ شاخسار درختانش جاری ساخته است!!!

 ...آن گاه درختانی شاخ و برگ ریخته و باغبانی دل شکسته و باغی پژمرده و رنج هایی هدر رفته و دستانی خالی...

 کدام جرم و جنایت تاوان این همه ناسپاسی و خسارت و جسارت و کج اندیشگی تواند بود که باغ دانایی بشود؟ به تاوان کدام معصیت اینچنین مدحور می توان شد؟!

 میو ه ی آگاهی چرا می باید چنین زهر آگین و تلخ و گزنده و دور انداختنی بوده باشد؟ مگر مخاطب این کلام یزدانی (( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ)) کدام کسانند که از پژمردن باغ دانایی خم به ابرو نمی آورند و آسان به راه خود می روند!!!

 اگر کتاب باغ دانایی است؟ که هست، باید اول از باغبان شروع کرد و دستان کبره بسته اش را بوسید و روی چشمان گذاشت. کدام باغ بدون یک باغبان هستی از دست داده امکان رشد و شکوفایی تواند داشت که این باغ هم بتواند!

 کدام باغ میوه ی دانایی و آگاهی و توانایی تواند داد جز این باغ؟ کدام باغبان را آن توان است که میوه ی آگاهی به عمل بیاورد غیر از این باغبان؟

  کدام شور و اشتیاق بر آنت می دارد تا جوهر روحت را بر قلم درد و الم بریزی و در خلوت اخلاص و بیخودی گام در وادی های بی پایان حیرانی و سرگشتگی بگذاری و ارمغان های جادویی همراه بیاوری؟!

آی مجنون صحرای عشق، آی فرهاد کوهستان محبت، آی بایزید کوی صفا، آی شمس بی پروای وادی دل دادگی به وارستگی ات غبطه می خورم...

 باغبانا به اخلاص تمام و از صمیم دل بوسه بر دستان خار خلیده ات می زنم و دست بر دل آزرده ات می گذارم و به انتظار روزی می نشینم که فرزندان اهلیت یافته ی این سامان برای یک گل لطیف و ظریفی که در بیابان برهوت نادانایی کاشته ای به اندازه ی هزاران گل زمین مستطیل سبز ارج نهند و تو به تنهایی بیشتر از هزاران بازیکن میدان های های و هوی های پوچ و زودگذر، ارزش و منزلت و محبوبیت داشته باشی...

 بگذار تماشاگران ظاهر بین و تنگ نظر تو را نادیده انگارند و خود را به نادیدن بزنند که آن ها را شایستگی دیدن چهره ی اساطیر ی ات نیست...

  ...شمس تبریزی عزیز زبان حالت را چه زیبا بیان می کند در مقالات شمس؛((این مردمان به نفاق دلخوش می شوند...راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون باید رفت...))

آگاهی را کوچک ترین تاوان درد است و رخسار زرد و تو عصیان کرده ای و به جای پروراندن میوه های درشت و آبدار که شکم ابن البطن ها و ابن الوقت ها را سیر کند،میوه ی آگاهی پرورانده ای و این گناه کمی نیست...

 به کوه و بیابان برون باید رفت...


  • میر حسین دلدار بناب
۱۵
ارديبهشت

درست بیست و پنج سال پیش در مراسمی که به مناسبت بزرگ داشت مقام معلم در مرکز تربیت معلم شهید رجایی تبریز برگزار می شد و امام جمعه ی وقت تبریز - آیت الله ملکوتی - هم حضور داشت،استاد فقیدم زنده یاد دکتر احمد محدث طی سخنانی که از درد درون حکایت داشت در حالی که به سینه ی خود می زد این ابیات را با شور و شیدایی و حتی جنونی مقدس فریاد کشید؛ غصه را هر چند می خواهم به دل پنهان کنم/ سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن... حسن ختامش نیز این بیت بود؛ شکسته بال تر از من میان مرغان نیست/ دلم به آن خوش است که نامم کبوتر حرم است...

یکی از دانشجویان اسبق ایشان که مسئولیت بسیار مختصری در مرکز داشت از سخنان استاد برآشفت و بعد از اتمام سخنرانی ایشان با عجله پشت تریبون رفت و با گفتاری کنایه آمیز دردمندی استاد را به سخره گرفت و به مصداق زیره به کرمان بردن و پیش قاضی معلق بازی این ابیات را افاضه فرمود؛ ادب تاجی است از نور الهی/ بنه بر سر برو هر جا که خواهی / و / با ادب باش پادشاهی کن/ بی ادب باش هر چه خواهی کن...

و حق  استاد خود را آنچنان بجا آورد!!! جوش و خروش دانشجویان بلند شد و استاد همه را دعوت به آرامش و رعایت احترام بزرگان مجلس فرمود... آن دانشجوی اسبق از آن زمان از چشم همه افتاد و چندی پس از آن زمان همه رفتند دنبال سرنوشت خویش و باقی قضایا...

اکنون که آخرین ورق های میان سالی را سیاه می کنم،حال استاد را بهتر می فهمم! مگر می توان به اختیار جلوی فوران آتشفشان عظیمی را گرفت؟ مگر می توان به اختیار نفس نکشید؟ مگر می توان به اختیار خود را به کری و کوری و نادانی و... زد؟؟؟

بسیار چیزها از استاد آموخته ام، از جمله بیان زیبا و زیبا بیان کردن و نوشتن را. همیشه مواظبم که مباد با سهوالقلمی، حقی را از کسی ضایع کنم و نادانسته دل بنده ای از بندگان مخلص خدا را بیازارم و قلم را از صراط مستقیم بگردانم، که بیان سحر حلال است و ( ان من البیان لسحرا ) و ( ن والقلم و ما یسطرون ) ... اما گاه به قول استاد ابوالفضل بیهقی اجبارا قلم را به تناسب اوضاع لختی می گریانم! 

با این اوصاف در حیرتم که چگونه یک عده به خاطر مطامع زودگذر دنیوی عده ای دیگر، پای بر روی هر چه انسانیت و اخلاق و جوانمردی است می گذارند و به خود می بالند که این منم طاووس علیین شده...

داستان کباب شیخ سلیم در دوران مشروطه زیاد مندرس نشده - گویا او می گفت:اگر مشروطه شود همه از این پس کباب خواهند خورد و حتی با دست اندازه ی کباب ها را نشان می داد و هم او بود که به همراه ثقه الاسلام توسط روس ها به جرم آزادی خواهی اعدام شد... - که عده ای با همان روش ها و ترفندها باز دنبال در باغ سبز نشان دادن به مردم هستند و وعده های سر خرمن می دهند و فیل شان یاد هندوستان می کند و به قول حضرت حافظ رند روزگاران؛ گوییا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند و خیلی کارهای دیگر می کنند...

می گویند یکی را به ده را نمی دادند سراغ خانه ی کدخدا را می گرفت! - البته نیت آن حریف بر همه آشکار بود چرا که گفته اند کدخدا را ببین و ده را بچاپ!-

و باز نقل است که درویشی از زور فقر و نداری به مسجد دهی پناه برد و از برادران مومن و مسلمان خود طلب حاجت نمود، مردم روستا که اوضاع کشاورزی شان بر اثر نزول رحمت الهی رو به راه بود و گوسفندان شان دوقلو زاییده بود و مرغ هایشان تخم های دوزرده می گذاشت - و از گرانی و تورم و بازار سیاه و بسیاری چیزها که امروز هست و آن موقع نبود! خبر نداشتند - دست همتی جنباندند و حال درویش را مرمت اساسی کردند. درویش که از شادی در پوست خود نمی جنبید و یاهو یاهو می کرد، از مردم خواست راه بلد یا به قول آن روزی ها قلاووزی به همراهش کنند تا از گریوه ها و دام گاه صعلوکان به سلامت بگذرد.

جوانی نتراشیده و نخراشیده و دست و روی نشسته داوطلب شد تا آن خدمت را عهده دار شود! درویش شادی و نشاط از دست داده و با نگرانی گفت: شما را به خدا اگر می خواهید لطفی در حق این فقیر بکنید، این جوان را سر جای خود بنشانید تا من با خیالی آسوده از خدمتتان مرخص شوم، چرا که تنها ترس من از آسیب همین جوان شیفته ی خدمت است!!!

حال گاه بعضی هایی داوطلب خدمت می شوند که اگر کسانی پیدا شوند و آن ها را از خدمت منصرف کنند، در حق این مردم لطف بزرگی کرده اند!!! 

...لابد عراقی هم از آن منظر فرموده که؛ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند/ که برون در چه کردی که درون کعبه آیی؟! این مصداق حال آن کسانی است که در سمت ها یا با عرض پوزش مقامات قبلی خود از قبیل وکالت و وزارت و... اوضاعشان والزاریات بود، اما اصلا به روی مبارک خود نمی آورند و هی می خواهند داخل خانه بیایند و به تکالیف عقب افتاده ی خود جامه ی عمل بپوشانند...

بعضی ها هم که از صدقه سری بعضی های دیگر به آلاف و علوفی رسیده اند،گویا به سمت ها و مقامات موجود خود قناعت نکرده و در مقام مدعی العموم بر می آیند و برای بعضی های دیگر حکم شرعی صادر می کنند و دم از مفسد فی الارض بودن بعضی ها می زنند و دست به ابداع عجیب و غریبی می زنند و به عالم ادبیات خدمت می کنند!!! آخه قدیم ها می گفتند طرف یک تنه پیش قاضی می رود اما این بعضی ها یک تنه و یک پا قاضی می شوند و حکم صادر می فرمایند!

عجب نخبه ها و استعدادهایی داشتیم و خودمان خبر نداشتیم! یک تنه در چند حوزه تخصص دارند و پرونده ها ی افراد را در اسرع وقت و بدون فو ت فرصت بررسی نموده و حکم غیابی صادر می فرمایند! کاری که حتی بسیاری از قضات کار کشته هم از عهده اش برنمی آیند!!!

حکیم سعدی یا همان شیخ اجل معروف فرموده؛ سعدیا گر چه سخن دان و مصالح گویی/ به عمل کار برآید به سخن دانی نیست...

... و به قول مرحوم استاد شهریار؛ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ بی وفا این زودتر می خواستی حالا چرا / نوش داروی بعد از مرگ سهراب نه دردی از زنده ها دوا خواهد کرد و نه به کار مرده خواهد آمد... 

راستی یک مثل معروف هم از قدیم بوده که ؛ جایی که آب هست تیمم باطل است این یعنی همان ترجیح اصلح بر دیگران، اگر چه شناخت اصلح خود مستلزم داشتن وسایل و دستگاه های پیشرفته و تخصص در امور و کار کارشناسی و ارتباط با از ما بهتران و...می باشد! و خصوصا آشنایی با این روحیه ی آدم ها که هیچ بقالی نمی گوید که ماستش ترش است یا ترشیده و بویش هفت محله را گرفته است!

اگر این رساله کمی قاطی پاطی شد و کلام در کلام آمد، تقصیر از ذهن مغشوش و در بر هم اینجانب است که بی موقع احساس تکلیف کرده است که چیزهایی سرهم کند.  

بالاخره ما می توانیم،هرچند درهم برهم و قره قاطی!!!


  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
ارديبهشت

از آن جایی که نه اهل بشقابم و نه اهل قابلمه و ماهواره و تنها دارایی ام از وسایل مدرن رسانه های جمعی و گروهی فقط یک تلوزیون زوار در رفته ی صنام است، لذا تنها منبع و مرجع خبری ام هم تنها چند شبکه ی رسانه ی ملی است -  چون هزینه ی خرید ست تاب باکس یا همان وسیله ی معروف که برنامه های تلوزیون دیجیتالی را قابل در یافت می کند،را هم ندارم - اخبار و مسائل و مصالح مهم مملکت را فقط از طریق شبکه ی خبر دنبال می کنم. آن هم عمدتا در اخبار ساعت صفر و اگر ممکن شد قبل از آن از طریق، بیست و سی. چون با وجود تنها یک تلوزیون اهل و عیال و بچه ها معمولا سریال ها را سلسله وار از این شبکه به آن شبکه دنبال می کنند و مجالی در غیر ساعات گفته شده برای من نمی ماند. باز از اصل مطلب دور افتادم و گریز و گزیری از آن نبود، چرا که باید اول تنویر اذهان می نمودم و اگر مجالی بود به اصل مطلب می پرداختم و اگر هم که نه بی خیال مطلب! این را می گویند؛ صنعت اعنات و غلبه ی حاشیه بر متن و تطویل بی مورد و...

بله داشتم می گفتم،دیشب به تاریخ آخر روز یکشنبه هشتم یا اول روز دوشنبه نهم اردیبهشت ماه جلالی سال 1392 شمسی وقتی از اخبار ساعت صفر شنیدم که سه نفر از نمایندگان دوره ی هشتم مجلس شورای اسلامی در پرونده ی فساد بزرگ مالی دست داشته اند، و این به معنی قانون را به گند رندان زدن و کی بود کی بود من نبودم کردن و میثاق ملی را به راحتی زیر پا گذاشتن و از سوگند خود گذشتن و...

القصه بی اختیار پس از سالیان دراز به یاد موضوع انشایی افتادم که معلم کلاس سوم ابتدایی ام برایمان می گفت. - در این جا به دلیل تقارن هفته ی معلم با این نوشته بر خودم  وظیفه می دانم از تک تک معلمان عزیزم چه فوتی و چه مشغول به کار پس از باز نشستگی کمال امتنان را به عمل آورم و دست شان را از دور ببوسم... - بله موضوع انشا این بود؛ هر چه یا هر که بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک!

راستش آن موقع من چیزی از این موضوع دستگیرم نمی شد و به همین سبب دست به دامن عقلای قوم  و افاضل محل می شدم و هر کسی به قدر وسع خویش افاضات می فرمود و انشایی سر هم می کردم و نمره ای اخذ می نمودم! 

می گویند روزگار معلم بزرگی است و چقدر راست می گویند،اکنون من با سپری کردن عمری حدود چهل سال پس از آن دوران، تازه متوجه مضمون موضوع انشای آقا معلم شده ام !!!بله روزگار معلم بزرگی است اما گاهی درس هایش را دیر حالی آدم می کند،نمی دانم شاید هم من کمی دیر فهم بوده باشیده ام!!!

ای کاش معلم عزیزم زنده بود تا برایش بگویم که معنی هر چه بگندد نمکش می زنند یعنی چه!!!

با مطلبی دیگر که کمی تا قسمتی نامربوط به این بحث است رفع تصدیع کنم و آن اینکه بالاخره پس از استعلامات فراوان از بانک مرکزی و شورای رقابت و کمیسیون رفاقت و صندوق بین المللی پول وکلی اهن و تلپ سرانجام 25در صد به حقوق معلمان اضافه شد و هنوز مابه التفاوت حکم کارگزینی به دست این قشر شریف سر به زیر خط فقر، نرسیده، روغن و تاید و قند و نخود و لوبیا و عدس و ...ارتقاء درجه یافتند و چهل در صدی کشیدند بالا و بالاتر و... ما زبالاییم و بالا می رویم...حالا هی یک عده پز بدهند که وضع معیشتی قشر زحمت کش را بهبود بخشیده اند و به قول ناصرخسرو قبادیانی مرمت کرده اند!

و اینکه بالاخره پس از دعواهای بسیار بین خودروسازان و کمیسیون صنایع مجلس و شورای رقابت و چه و چه، پس از استعلام از بانک مرکزی که نرخ تورم را در صنعت خودرو 52 درصد!!! اعلام کردند،- و حال آن که چنان که مذکور افتاد حقوق قشر زحمت کش را فقط 25 درصد اضافه کردند - قیمت های جدید را آن هم باستثنای چهار خودروی پر تیراژ با احتساب نرخ تورمی 52 درصد محاسبه فرمودند!

حال پیدا کنید مابه التفاوت حقوق با نرخ تورم 25 درصدی  آموزش و پرورش با نرخ تورمی 52 درصدی بخش صنعت خودرو سازی را... با این محاسبات و استعلامات یک مطلب ناگشوده و لغز مانند ادبی هم، برای همیشه پیش اهل ادب و ادبیات و لغت حل شد! و آن اصطلاح بغرنج یک بام و دو هوا می باشد!!!

چون از آن جایی که درس ادبیات بنده چندان تعریفی نبود مفهوم این عبارت ثقیل را تا دیروز نفهمیده بودم اما به لطف بانک مرکزی و خودروسازان عزیز این گره کور ذهنی حقیر نیز برای همیشه گشوده شد...

استاد مرحومم زنده یاد دکتر احمد محدث می فرمود؛ در مجله ی توفیق خواندم - البته در زمان طاغوت - جهت رفاه حال فرهنگیان 35 درصد به حقوق ارتشیان اضافه شد...این شاگرد ضعیف نیز این دو موضوع را به نوعی خویشاوند فرمایش استاد فقید یافت و به این ترتیب مفهوم کنایی به نام ما به کام دیگران هم به شکلی بسیار واضح روشن و آشکار گردید!

بادا که چنین بادا

 

 

  • میر حسین دلدار بناب
۰۴
ارديبهشت

گفتیم این روزها که بازار احساس تکلیف کردن داغ است ما هم احساس تکلیفی بکنیم! و قلم را لختی در حوزه ی تکلیف و مکلف بودن و حدود تکلیف بچرخانیم. - گر چه اگر مرحوم بیهقی زنده بود و این همه احساس تکلیف را مشاهده می کرد،از فرط اعجاب و حیرانی قلم را می گریاند و یا شاید او هم تغییر موضع می داد و قلم را می خنداند - به هر حال هر چه باشد بنده در چرخاندن و گریاندن و خنداندن و احیانا لغزاندن قلم شاگرد ایشان هستم گیریم از نوع خلف صدق یا ناخلفش! به این می گویند لزوم مالایلزم و دور افتادن از مطلب!!!

آنچه از درس دینی و محضر علمای اعلام به یادم مانده است،معمولا حد تکلیف ذکور سن شانزده سالگی و یا ظهور بعضی علایم بلوغ جسمانی از قبیل روییدن مو در بعضی از نقاط بدن و تغییر تن صدا و رویت بعضی نشانه ها در شب و ...می باشد که از آن پس تکالیف الهی و شرعی بر وی واجب می گردد و ملزم به انجام آن هاست.

حال سوال اساسی اینجاست که حد تکلیف سیاسی و رسیدن به بلوغ سیاسی چیست و کجاست؟! و از روی چه نشانه هایی می توان فهمید که آیا کسی به حد تکلیف سیاسی رسیده است و به اصطلاح رجل سیاسی شده است یانه؟

علایم بلوغ سیاسی چیست و چگونه و از روی چه قراین و شواهدی می توان آن ها را تشخیص داد؟ 

آیا صرف اقرار به لسان و ارائه مدرک صوری - آن هم در این دور و زمانه که به مدد بعضی ازدوستان و وجود رایانه ی عزیز،داشتن مدرک از آب خوردن هم آسان تر است - منات عقل می تواند باشد یا نه؟ آیا در بوق و کرنا دمیدن و سابقه ی عالی سیاسی تراشیدن و تندیس تقوی و دیانت ساختن از کسی و ... می تواند نشان بلوغ و مکلف شدن سیاسی کسی باشد یا نه؟

اگر چه ما ملت شریف و عزیز همیشه در درس تاریخ نمره ی امپراطور فقید فرانسه - ناپلئون -  را یدک می کشیم و به اصطلاح بعضی از مورخین بی طرف حافظه ی تاریخی ضعیفی داریم، اما با مختصر مروری در ذهن نه چندان کندمان متوجه می شویم که در این چند دوره ی منتهی به امروز چه بسا از اصحاب رسانه و ورزش و بازار و دانشگاه و آموزش و پرورش و صنف طبیبان و مهندسان و بساز بفروش ها و قنادان و ... هر کدام به نوعی احساس تکلیف کرده اند و آمده اند و با توپ بسیار پر هم آمده اند و کاری از پیش نبرده اند که هیچ، بلکه قوزی هم بالای قوزهای قبلی افزوده اند و رفته اند.

در عرصه های کمی بزرگتر عده ای با سخنان چرب و نرم و شعارهای مردم پسند وارد گود خطیر سیاست شدند و کباده ی رجل سیاسی بودن کشیدند و اما سر بزنگاه معلوم شد که ای وای باز هم خطایی رخ داده است.

...یکی آمد و گفت:ما مستظهر به پشتیبانی ملتیم و فلانیم و بیساریم، اما شد آن چه که به هیچ وجه در مخیله اش راه نمی داد...آن دیگری و آن دیگری...

اعجاب آور و حیرت انگیز آنکه هر کسی آمد شروع کرد به تاختن به اسلاف خود و تمام تقصیر ها را گردن دیگران انداختن!!! به عبارت سیاسیون امروز توپ را انداخت به زمین حریف...

همه وعده دادند و وعده دادند و خسته نشدند و ملت با اعتماد تمام در انتظار تحقق وعده های سر خرمن!!!یکی شعار توسعه ی اجتماعی و عدالت اجتماعی داد و آن دیگری وعده ی مدینه ی فاضله و توسعه ی سیاسی داد و آن یکی وعده ی توسعه ی اقتصادی و مهر ورزی داد و با اعتماد به نفس کامل فریاد کشید،دیگران نتوانستند،ما می توانیم... و و و.

وای وای لم تقولون مالا تفعلون؟!

از همه چیزمان هزینه کردند. از خون شهدا بگیر و از پیکر پاره پاره ی جانبازان و مظلومیت آزادگان و رزمندگان و اعتبار بزرگان و... 

...نمی دانم چگونه می شود احساس تکلیف سیاسی کرد؟ نمی دانم چگونه می توان فهمید که مام وطن صدایت می کند؟ نمی دانم چگونه می توان دانست که به بلوغ سیاسی رسیده ای؟ نمی دانم چگونه می توان پی برد که رجل سیاسی شده ای؟؟؟

ورزشکار خوبی بوده ای باش! سینماگر ممتازی بوده ای باش! بازاری موفقی هستی باش! ژورنالیست متعهدی بودی باش! پزشک،مهندس،معلم،نخبه،مخترع،و... هرکه و هر چه بودی باش و مبارک باد بر تو این بودن. اما صادق و صالح و متعهد به عهد و پیمان و وعده هایت باش و در یک کلام،جوانمرد باش.

اگر چه جوانمردی و سیاست را مانند عسل و خربزه با هم سازگاری نیست!!! و صداقت با ناجوانمردی تمام همیشه از بارگاه سیاست رانده شده است و به غربت هفت کشور افتاده است...

با این اوصاف نمی دانم آیا می توانم احساس تکلیف سیاسی بکنم یا نه؟! هاج و واج و بلاتکلیف مانده ام!!!


 

  • میر حسین دلدار بناب