اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۵
تیر

می گویند هیچ بقالی نمی گوید: ماست من ترش است! اگرچه من خودم ماست ترش را بیشتر از ماست شیرین دوست دارم چون هم می شود با آن آب دوغ درست کرد و هم دوغ و هم ماست خیار که غذای ما پول دارها و خوش به حالشان بشو هاست!

می گویند طراری که لباس درویشی دربر کرده بود خروس یک کشاورز فقیر روستایی را دزدید و زد زیر قبایش و روستایی بیچاره وقتی صدای خروس را شنید فورا از خانه بیرون دوید، اما از خروس خود اثری ندید از درویش پرسید بابادرویش خروسی حنایی رنگ مانند خروس حسنک ندیدی؟ درویش به حضرت عباس قسم یاد کرد که از وجود چنان خروسی بی خبر است! در این حال صدای مبهمی از زیر قبای بابادرویش بیرون آمد! کشاورز ساده لوح نگاه کرد و دم خروس خود را دید اما با خود گفت:نه امکان ندارد بابا درویش دروغ به این شاخ داری تحویل خلق الله دهد! اما هاج و واج با خود می گفت: نمی دانم قسم درویش را قبول کنم یا دم خروس را؟!

می گویند سمک عیار مردی عیارپیشه و جوانمرد بود ودر مقابل کارهای بزرگی که برای خورشیدشاه انجام داده بود هیچ چیز نپیذیرفت و گفت: من مردی ناداشتم، چه در خور بزرگداشت و پاداشم؟! در جهان می گردم و خدمت جوانمردان و عیاران می کنم و کاری اگر می کنم نه از بهر نان است...

+++++++

این روزها بازار بزرگداشت و اهدای لوح تقدیر و یادبود داغ داغ است! و همه حسابی از خجالت هم در می آیند و لی لی به لالای هم می گذارند! هرچه باشد دوستی و رفاقت بهتر از کینه و کدورت است.

حتی القاب و عناوینی در این بین رد و بدل می شود که اگر در هشت سال گذشته چنین می شد ای بسا که بسیاری از این کدورت ها و ...ها اصلا به وجود نمی آمد!

الحق و الانصاف که در دولت نهم و دهم کارهایی انجام شد که در هیچ دولتی سابقه نداشته است و گمان نکنم از این به بعد هم سابقه پیدا بکند!

 اولین فضاپیما و ماهواره برای اولین بار توسط محققان خودی به فضا فرستاده شد که دست همگی مریزاد.

سدهای بسیاری با فناوری داخلی ساخته شد که در نوع خود بی نظیر یا حداقل کم نظیر بودند که با محقق شدن این امر بزرگ هم از هدر رفت آب های جاری  و خطر سیلاب های فصلی جلوگیری شد و هم میزان تولید برق بیش از دو برابر شد و کاری نداریم که قیمت آن هم بیش از چهار برابر شد.

در قضیه ی مسکن مهر و ایجاد راه های آهن و آسفالت و روستایی کارهای بزرگی صورت گرفت که در نوع خود قابل توجه و تامل می باشد.

در ادامه ی روند غنی سازی اورانیوم و ارتقاء آن به بیست درصد علی رغم فشار دول استعماری پیشرفت های چشم گیری به عمل آمد.

بر اثر تحریم و از روی یک نوع الزام و اجبار بسیاری از نیازهای فنی و مهندسی و دارویی و خدماتی در داخل کشور انجام پذیرفت که به خودباوری و شکوفایی فنی در حوزه های نانو و سلول های بنیادی و ...منجرشد.

اما از قدیم گفته اند چند کلام هم از مادر عروس بشنوید که معتقد است علاوه بر آن پیشرفت ها و خدمات فوق الذکر کارهای قابل توجه دیگری نیز انجام پذیرفته که به بعضی از آن ها اشاره می رود از جمله؛

بحمدالله تعالی که در آمد نفت در این هشت سال با صد سال گذشته برابری کرد _ البته بنا به گزارش کارشناسان - و بخش عمده ی آن سر سفره های مردم آمد!

مفسدین اقتصادی از ترس اقشای نامشان در لیست بلند و بالای آقای رئیس جمهور جیکشان در نیامد و به اقتصاد زیرزمینی روی آوردند!

فاصله ی طبقاتی از بین رفت و به جای ساختمان های جند طبقه برج های سر به فلک کشیده جایگزین شد!

زنجیره ای از مدیران جوان روی کار آمدند و مملکت به مثابه ی کارگاه بزرگ کارورزی در آمد که خیلی از مدیران با کفایت فعلی تجربیات گران سنگ خود را از آن طریق حاصل نمودند!

فرهنگ مهرورزی رونق فراوان یافت اگرچه سهم مهر دیدن بعضی ها کمی بیشتر از بقیه شد که این هم از گذشته های دور معمول بوده است و به جایی برنمی خورد!

طرح افزایش جمعیت علی رغم سیاست های دولت های گذشته که بنابر کنترل جمعیت بود به اجرا درآمد و سیاست های تشویقی از جمله پرداخت یک میلیون تومان به ازای هر نوزاد متولد شده، خیلی ها را از نو به فکر تولید مثل و توالد و تناسل انداخت!

آن عده از اعضای دولت که خارج از دستگاه زدند و به عبارتی ناکوک بودند در طرفة العینی عذرشان خواسته شد بطوری که خودشان هم شوکه شدند و در عالم حیرت فرو رفتند. این قاطعیت تا آنجا بود که در وزارت خانه ی مهمی مثل وزارت نفت در عرض هشت سال پنج وزیر به زیر کشیده شدند!

رشد علمی تا بدانجا رسید که انواع پایان نامه های کارشناسی ارشد و دکترا که سابقا باید برایشان ما ها و سال ها زحمت کشیده می شد در کافی نت ها به حراج گذاشته شد و از آن بالاتر دیگر برای کسب مدرک نیازی به تحصیل احساس نشد و خیلی با خرج مبلغ ناچیزی مدرک مورد نظر را ابتیاع فرمودند که در این فقره کار به مجلس شورای اسلامی هم کشیده شد!

بزرگترین رقم اختلاس تاریخ اقتصاد دنیا در این دوره رقم خورد به طوری که رئیس جمهور عزیز مجبور شدند چوب حراج به کاپشن و ماشین پژوی خود بزنند!

تورم فقط به اندازه ی سه برابر قدرت خرید مردم بالا رفت که البته این مسئله هم سود فراوانی به همراه داشت و مردم به جای هزینه ی پول دکتر رژیم و لاغری به شکل طبیعی شروع به لاغر شدن کردند!

ماهانه چهل و پنج هزارو پانصد تومان پول توجیبی به فرد فرد ایرانیان پرداخت شد تا سطح زندگی شان بالا برود و لواش سه تومانی را با صدو پنجاه تومان و نان سنگگ سی تومانی را با پانصد تومان و گوشت هشت هزار تومانی را با سی هزار تومان و برنج پانصد تومانی را با شش هزار تومان بخورند و قمپز درکنند که ما سطح زندگیمان رفته بالا... این آش پخته شده به قدری شور شد که بعضی از دست اندر کاران را به فکر حذف چند صفر ناقابل از جلوی پول ملی انداخت که نشد!

افت ارزش پول ملی به حداقل یک سوم که نگو...

پشت پای مسافر باید آب پاشید و بدرود گفت نه حرف های خاله زنکی و دری وری...

عجب آدم سریشی است این مادر عروس...

بدرود آقای رئیس جمهور بدرود...



  • میر حسین دلدار بناب
۲۳
تیر

ظریفی گفته بود؛ پول ستارالعیوب است! پدرم می گفت:پول مشگل گشاست! مادر بزرگ دوستم می گفت:هر کسی پول نداشته باشد، پیش همه روسیاه است! من به شوخی اما با لحنی جدی می گفتم: حتی پیش خدا؟! و آن پیرزن موقر با وقار خاص ناشی از آب دیدگی روزگار جوابم می داد، حتی پیش خدا. بعد به خاطر اینکه مرا مجاب کند مثال های بی شماری از خیرات و باقیات الصالحات خیرین پول دار مدرسه ساز و بیمارستان ساز و مسجدساز و حسینیه ساز و افطاری ده و جهیزیه ده و خرج عمل مریض ده و خرج تبلیغات کاندیدا ده و... ردیف می کرد!

من یک سؤال داشتم که او هیچ وقت جوابش را نتوانست پیدا کند! آخه این پول دارها این همه پول را از کجا می آورند؟ البته خودم می دانستم! خوب هم می دانستم! اما مادر بزرگ دوستم با دانسته های من بیگانه بود، من هم کاری نداشتم که او مجاب بشود یا نشود!

آخه آن بیچاره هیچ اطلاعی از روابط پیچیده ی قدرت سیاسی و حاکمیت خویشاوند سالاری و اقتصاد رانتی و خودمانی شده و ... نداشت.

بگذریم... هرچند این بگذریم را از ته دل نمی گویم، اما اگر نگذریم می خواهیم چه گلی به سرمان بزنیم؟!

*******

دیروز یک تکه از سریال مادرانه را دیدم که در بخشی از آن از قول اردلان که شخصیت اصلی سریال است گفته می شود؛" قانون منم چون پول توی جیب من است."

جالب اینکه همین دیروز در بخش خارج از گود خبر بیست و سی، بخشی از مصاحبه ی یکی از مربیان فوتبال را که زمانی بازیکن سرشناسی هم بود، پخش کردند که می فرمود؛"عزیزم یک بازیکن فوتبال در یک منطقه ی متوسط تهران باید یک آپارتمان دویست و پنجاه متری داشته باشد یا نه؟ حالا آپارتمان متوسط متری اش در یک منطقه ی متوسط! پانزده میلیون تومان است!!! که با احتساب آن عزیز نیم میلیارد خرج آپارتمان و برای یک میلیارد بعدی هم لابد از آن اوتول های آنچنانی و مخلفات دیگر و... ختم غائله!!!

*******

بعضی ها با تمام وجود کار می کنند! یعنی دست و پا و سایر جوارح در جریان کار است که به اینان کارگر گفته می شود یعنی کسی که باید با تمام جوارح کار کند تا نمیرد یعنی بخورد تا نمیرد!!!

بعضی ها فقط پاهایشان کار می کند و اگر احیانا دستشان کار کند خطاست و فول گرفته می شود که به اینان فوتبالیست گفته می شود یعنی کسی که اگر یک فصل کار بکند برای همیشه ی عمر خود را بیمه کرده است و دیگر هیچ بنی بشری به گرد پایش نمی رسد!!!

بعضی ها هم چشمشان کار می کند و هم دستشان و هم مغزشان و هم سایر جوارحشان که اینان گروه کثیری از نخبگان و فرهیختگان و پزشکان و مهندسان و هنرمندان و معلمان و اساتید دانشگاه و نویسندگان و روشنفکران و اقتصاد دانان و جامعه شناسان و روانشناسان و خلبانان و ملوانان و ... را شامل می شود، یعنی کسانی که باید یک عمر صادقانه و عاشقانه کار کنند تا چرخ جامعه بچرخد و آب به آسیاب بسیاری از سایر گروه ها ریخته شود... مهم هم نیست که سرجمع دریافتی _کل عمر کارمندی که سی سال است _ بسیاری از اینان روی هم یک سوم دریافتی فقط یک فصل آن عزیزان فوق الذکر نمی شود!!!!!!!!!!!!

*******

حالا هی بعضی ها بگویند سرانه ی مطالعه در مملکت ما پایین است!!!

یا یک عده هی بگویند هرکس کمتر از یک و نیم میلیون تومان درآمد داشته باشد زیر خط فقر است!!!

عجب تنگ نظرهایی که درآمدهای چند میلیاردی یک عده از عزیزان را به رویشان می آورند و نادیده نمی گیرند و آن وقت به عده ی کثیری از مردم که زیر خط فقر تخته گاز می تازند، کاری ندارند!!!

با این اوصاف نمی دانم، حق با آن ظریف عزیز است یا پدر بنده یا مادر بزرگ دوستم؟!

نا گفته نماند بعضی ها پول و مقام را در حکم کیمیا می دانند و با طمطراق می گویند: هر مس که به کیمیا رسد زر گردد...العهدة علی الراوی

گویا سعدی رضوان الله تعالی علیه در جواب آن بعضی ها این بیت را انشاد فرموده است که؛ لئیم زاده چو منعم شود از او بگریز           که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد...

حال در این میان تکلیف پرتغال فروش چیست نمی دانم! همان لاادری سابق!

...بگذریم.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۷
تیر


... اینکه به نظر جامعه شناسان عزیز، تبعیض در اصطلاح دانش جامعه‌شناسی، موقعیتی است که افراد در برابر نقشهای یکسان از مزایای اجتماعی نابرابر برخوردار می‌شوند...

هم‌چنین حالتی که ویژگی‌ها و معیارهای انتسابی مبنای توزیع قدرت یا ثروت قرار گیرد؛ تبعیض نامیده می‌شود. در شرایط تبعیض فرصت تحرک اجتماعی یکسان برای افراد وجود ندارد و افراد در آموزش یا انتخاب شغل شرایط نابرابری دارند.

از عواملی که به رشد تبعیض در جامعه کمک می‌کند؛ جدایی‌گزینی مکانی افراد جامعه‌ است. - این همان بالانشینی یک عده ی معدود و پشت در ماندن اکثریت قریب به اتفاق مردم است - 

تبعیض نژادی، تبعیض جنسی، تبعیض مذهبی ، تبعیض شغلی، تبعیض سیاسی و سنی و...از انواع رایج تبعیض هستند.

... و اینکه بر اثر تبعیض چه اتفاقاتی که نباید بیفتد، می افتد و بعضی از ما بهتران یک شبه ره صد ساله بل که ره هزار ساله می روند و یک عده ی دیگر به خاک سیاه می نشینند و بعضی ها از انواع رانت های اقتصادی و اطلاعاتی و فرهنگی و سیاسی و هزار نوع دیگر که مانند سرطان در حال رشد می باشد برخوردار می شوند و به کجاها که نباید می رسیدند و می رسند و بعضی ها صم بکم و مانند گنجشک مار دیده هاج و واج می مانند، کاری نداریم و کار ما نیست و اهل خود را می طلبد و نیاز به کار کارشناسی دارد و همایش ها باید برگزار شود و کالبد شکافی انجام پذیرد و یک عده افاضات کنند و دیگران به به و چه چه بگویند و آخر سر چه بشود یا نشود، وا می گذاریم به نخبگان و خبرگان و فرهیختگان و آرد بیخته ها و الک آویخته ها و ...

از این مقدمه می گذریم و به تعریف عامه فهم تبعیض می پردازیم که همه با آن به طور کامل آشنایی دارند حتی اکابر رفته های عزیز و بزرگوار و استخوان خردکرده!

تبعیض یعنی نابرابری در برابر امکانات و موقعیت های برابر، یعنی فرق قائل شدن، یعنی همه را به یک چشم ندیدن،یعنی برای یک عده خاصه خرجی کردن و بقیه را به امان خدا رها کردن، یعنی مردم را به گرو ه های مختلف تقسیم کردن و خودی و غیر خودی نامیدن و تنی و ناتنی فرض کردن، یعنی عده ای را خواص دیدن و بقیه را عوام دیدن و ...

اینکه چرا چنین کنند و چنین شود باز به عهده ی اهلش وامی گذاریم! این بنده ی حقیر فقیر سراپا تقصیر نه جامعه شناسم و نه اقتصاددان و نه مرد سیاست و نه مرد ریاست!!!

تنها کوره سوادی دارم که آن هم از صدقه سری سخت گیری های بعضی از اساتیدم در مدارس و دانشگاه ها بحاصل آمده است و از آن جایی که عرق وطن و فرهنگ و هویت دارم، شب و روز مطالعه می کنم و قلم به تخم چشمانم می زنم تا سرانه ی مطالعه در کشورمان پایین نیاید بل که هم به پای بعضی کشورهای تازه استقلال یافته برسد!!!

... لذا بعضی از دوستانم اسمم را خوره ی کتاب گذاشته اند ولی من فکر می کنم بیشتر کرم کتاب باشم تا چیزهای دیگر، چون هی میان کتاب ها وول می خورم و سیرمونی هم ندارم!

کاری ندارم که حاصل این وول خوردن های شبانه روزی چه هست و چه نیست! اما این روزها به کشف عجیبی رسیده ام و شاید به عنوان کاشف تبعیض در حوزه ی ادبیات، یافته ام را به ثبت برسانم!

بله داشتم از کشف بزرگم پرده برمی داشتم، اگر چه بعد از این خیلی ها ادعا خواهند کرد که آن ها هم به این کشف بزرگ آن هم سال ها قبل از این بنده رسیده بوده اند، کاری ندارم و دعوایی هم با کسی ندارم دندشان نرم، اگر چنین بود قبل از من می رفتند و ثبت کشف می کردند و حق اکتشاف می گرفتند!!!

مدت های مدید آن هم بر اثر غفلت تصور می کردم که تبعیض و رانت و ناعدالتی و خودی و غیر خودی و ... فقط در حوزه هایی مثل سیاست و اقتصاد و حقوق قضا اتفاق می افتد و بس...

اما وقتی به فرموده ی عارف بزرگ شیخ محمود شبستری نظر را نغز کردم تا نغز ببینم و گذر از پوست کردم تا مغز ببینم متوجه شدم ای دل غافل،عجب غفلت عظیمی صورت گرفته است و کسی خبر ندارد...

تبعیض بزرگ و اغماض نکردنی در عرصه ی ادبیات و فرهنگ روی داده و شاید آن تبعیض های دیگر که سخنش رفت از این وادی به آن کوچه پس کوچه ها راه یافته است و کار از کار گذشته است!

می گویید نه بفرمایید سند و مدرک، دزد حاضر بز حاضر!!!

مگر نه این است که مرگ واقعه ای است محتوم و امری الهی و فقیر و غنی و شاه و گدا و امیر و صغیر و کبیر و... هم نمی شناسد؟ پس چرا برای واقعه ای یکسان و مشابه که برای همه رخ می دهد، اسامی و عناوین و عبارت های بی شمار و گاه متضاد با هم به کا ر می برند از قبیل؛مردن، درگذشتن، دار فانی را وداع گفتن، قالب تهی کردن، جان به جان آفرین تسلیم کردن، ریغ رحمت را سر کشیدن، غزل خداحافظی را خواندن، زرتش قمصور شدن، به درک رفتن، به جهنم رفتن، به هلاکت رسیدن، شربت وصل نوشیدن، به دیار باقی شتافتن و بسیاری دیگر که مجال ذکرشان نیست...

یا برای رسیدن افراد به یک جا و مکان ایضا از عبارت های مختلف و متفاوت که بار معنایی متضاد هم دارند استفاده می شود از قبیل؛تشریف آوردن، شرف حضور به هم رساندن، اجلال نزول فرمودن، سرافراز فرمودن، بنده نوازی کردن، سایه بر سر انداختن، سر و کله اش پیدا شدن،مثل اجل معلق سر رسیدن، مویش را آتش زدن،از زمین سبز شدن، از آسمان افتادن،و ...

همچنین برای خوردن که امر فیزیکی یکسانی است اگر چه گاه با کمی تفاوت در شکل و شمایل آن واژه هایی به کار می رود که خیلی باهم متفاوتند، مانند؛ میل فرمودن، تناول نمودن، خوردن، اکل کردن، کوفت کردن، زهرمار کردن، لمباندن، به خندق بلا ریختن، بلعیدن، اوباریدن، قورت دادن، صیغه ی بلعت را صرف کردن و ...

برای گفتن نیز عباراتی به کار می رود که نشان تبعیض در آن به وضوح پیداست از این قبیل؛ فرمایش کردن، افاضه فرمودن، سخن گفتن، صداع دادن، نالیدن، بیان کردن، مخ خوردن، سوهان کاری کردن،خطابه ایراد کردن، ژاژخایی کردن، روده درازی کردن، آسمان ریسمان کردن، دری وری گفتن، چرت و پرت گفتن، از این در و از آن در گفتن و ...

حتی برای دست به آب رفتن و خوابیدن و بیمار شدن و به ریاست رسیدن و از ریاست افتادن و به ثروت رسیدن و مفلس شدن و... باز عبارات و اصطلاحات متفاوت و متناقض و تبعیض آمیز زیادی به کار برده می شود که به دلیل رعایت اختصار غمض عین می نماییم، همین اندازه بگویم که اگر مصادیق دیگر این کشف جدید گفته شود مصداق مثنوی هفتاد من کاغذ شود خواهد بود، لهذا می گذریم که گفته اند بگذار و بگذر که دنیا محل گذر است...

در خاتمه منتظر پیام های تبریک عزیزان به خاطر این کشف مهم و تاریخی _ اعنی کشف تبعیض در حوزه ی ادبیات و فرهنگ - می باشم!!!

  • میر حسین دلدار بناب
۰۵
تیر

                                                 پیشکش آنان که فریب ظاهر را نمی خورند

تعاریف و عناوین گاه نه تنها چیزی بر آنچه که بعضی ها دارند نمی افزاید، بلکه کار را از آن چه که هست خراب تر هم می کند! اهل منطق از قدیم الایام گفته اند؛معرفmoarref باید اجلی از معرف moarraf باشد.


برتولت برشت نمایش نامه ای دارد با عنوان؛ آدم آدم است! که در آن به مسخ شدن سربازی آلمانی بر اثر القائات اطرافیان به یک شخصیت دیگر می پردازد، برشت ماجرای مسخ شدن آن سرباز را به قدری استادانه طرح ریزی می کند که به اعتقاد من اگر عنوان نمایش نامه مسخ بود به مراتب رساتر می نمود و حتی فراتر از آن به خود جرات می دهم تا بگویم مقوله ی مسخ را برشت به مراتب بسیار بهتر از کافکا پرورانده و نشان داده است!

اگر چه عنوان داستان کافکا مسخ می باشد اما اگر پا روی حق نگذاریم- که امر غریبی است - حق آن بود که عنوان آن آدم آدم است می بود و عنوان نمایش نامه ی برشت مسخ می بود...

این روزها مسخ ابعاد جدید تری به خود گرفته است و در شکل های گوناگونی چهره می نمایاند، از جمله در عناوین و القاب و مدارک...

و آدم ها از آن چه که یاد نمی آورند آدمیت است و بس! گویی پاک فراموش کرده اند که روزی ملک بودند و فردوس برین جایشان بود و آدم آورد در این دیر خراب آبادشان...

فقط عنوان و لقب وپست و مقام و کذا و کذا...
پروفسور ابوالقاسم فردوسی، دکتر بابا طاهر عریان، مهندس مولوی، دکتر حافظ شیرازی، فوق تخصص عطار نیشابوری، مدرس دانشگاه الیاس نظامی، دکتر مهندس سنایی غزنوی، مهندس خواجه عبدالله انصاری، متخصص قلوب منکسره شیخ ابوالحسن خرقانی و...!!!؟؟؟

دکتر ابو علی سینا، مهندس ابوریحان بیرونی، پروفسور جابر ابن حسان، دارای بورد تخصصی جناب خوارزمی!!!

و چه قدر جالب می شد عناوینی مانند؛ ژنرال آدم (ع)، دکترآدم(ع)، مهندس آدم(ع) و ...

چه عناوین مزخرف و مضحکی! البته بعضی از عناوین مثل خواجه و شیخ اجل و حکیم و ... بعدها توسط یک عده برای آن بزرگان اعطا شده است تا راه را برای عناوین بعدی برای خودشان باز کنند! مانند کار کسانی که به هر از راه رسیده ای عنوان استاد می دهند تا بلکه خودشان هم استاد خطاب شوند و چیزی بر نداشته هایشان اضافه کنند - مصداق بارز نان قرض دادن و ... که البته این حضرات از این مثل غافلند که؛ القرض مقراض المحبة یعنی نان قرض دادن قیچی محبت است چون...

وقتی عنوانی به اول نام کسی که انسان است افزوده می شود، نه تنها چیزی بر داشته هایش نمی افزاید بلکه او را محدودتر و محدودتر می کند! انسان یا آدم به کل حیوانات ناطق گفته می شود_ البته در تعریف ارسطویی_ وقتی قید زن یا مرد افزوده می شود یعنی نصف آمار از دست رفت! و وقتی قید کودک یا جوان یا میان سال یا کهنسال یا آسیایی و آفریقایی و مسیحی و مسلمان و زردپوست و سیاه پوست و ...افزوده می شود باز دایره ی شمول تنگ تر و تنگ تر می شود! حالا قیاس کنید که قیدهای مزخرف عارضی دیگری هم افزوده شود؛ مانند مهندس فلانی عضو انجمن بتون یک بار مصرف! یا دکتر فلانی عضو انجمن حجامت و ماساژدرمانی و ...

پروفسورهای کتاب نخوانده! دکترهای به روز(ابن الاقتصاد)! مهندس های خانه خراب کن! اساتید مبری از سواد و فکر! مدرسان درس نابلد! انجمن های ول معطل! و و و... این رشته سر دراز دارد!

نمی دانم چرا همه چیز وارونه شده است -المعکوسات - چیزی را که باید در درون جستجو کرد در بیرون در به در به دنبالش می گردند! یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم      آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم...

آن خلاء که از درون بسیاری _ نه بعضی ها _ سر برآورده است با این عناوین کذایی پر شدنی نیست!!!

سابق بر این می گفتند: شرف المکان بالمکین یعنی جا و مکان به واسطه ی شخص شرافت پیدا می کند نه شخص به واسطه ی جا و مکان!

امروزه باید گفت:شرف العناوین و المدارک باالانسان لاشرف الانسان بالعناوین و المدارک یعنی ارزش و اعتبار عناوین و مدارک به دارنده اش می باشد نه ارزش انسان به عناوین و مدارک!!! این نوع نگاه دقیقا سرنا را از سر گشادش دمیدن است و ره ترکستان رفتن!

شاید اگر مرحوم سهراب سپهری زنده بود و این اوضاع را می دید حتما مرثیه ای در رثای این امراض واگیردار می سرود و می گفت:

چشم ها را باید شست 

جور دیگر باید دید...

حتی مزه ی عناوین و مدارک در دهن بعضی ها به قدری شیرین است که حاضرند درس ناخوانده صاحب مدرک شوند که البته هم می شوند منتهی با خرج مبلغ قابل توجهی چرک کف دست... گویا بابا طاهر در تعریض به چنین اشخاصی گفته باشد تو که ناخوانده ای علم سماوات   به یاران کی رسی هیهات هیهات! یعنی دیگران قبل از تو مدرک را گرفتند و رفتند و در این میان سر تو بی کلاه ماند! بجنب تا به یاران برسی.

بعضی ها پا را فراتر گذاشته حتی برای مرده ها هم ذکر عنوان و مدرک می کنند؛ مرحوم شادروان دکتر...زنده یاد مهندس... گویی این عناوین در رویارویی با نکیر و منکر هم به درد می خورد! الله اعلم بالصواب...

نمی دانم چه باید گفت با مشتی مردم عنوان زده، مدرک زده، مدرک فروش، فخر فروش، خود گم کرده، خود فریفته، خود شیفته و نفاق پیشه...حضرت استاد پروفسور دکتر مهندس یاردانقلی زینعلی بقال!!!

رندیست که اسباب وی آسان ندهد دست

سرمایه ی تزویر عصایی و رداییست

                                                  (صائب تبریزی)


  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
تیر

...تیر، ترکش، گلوله.

توپ، تانک، مسلسل.

مین، بمب، راکت، موشک.

میگ، میراژ، توپولف.

خمپاره،کاتیوشا، صدو شش.

خاکریز،سنگر، جان پناه.

دیده بان، پیش مرگ، غواص.

سنگرساز بی سنگر، آن دلاور بی تن و بی سر!

هویزه،شلمچه، دزفول.

مهران، آبادان،سوسنگرد.

سومار،فکه،مائوت...

طریق القدس، رمضان،خیبر.

بدر، والفجر،مرصاد...

هور، شط، اروند.

اسکله، فاو، کارخانه ی نمک!

*******

الوداع ای یلان بی مدعا الوداع!

الوداع ای نام آوران گمنام و بی نشان الوداع!

الوداع اخلاص الوداع!

الوداع ازخود گذشتگی الوداع!

الوداع برادر جان بازم الوداع!

الوداع برادر مفقودم الوداع!

الوداع برادر آزاده ام الوداع!

الوداع همسنگر شهیدم الوداع!

الوداع آقا مهدی الوداع!

الوداع برادران کرد و لر و ترک و بلوچ و ترکمان و ...الوداع!

الوداع ای جنگ، ای جبهه، ای دانشگاه اخلاق و ایثار و جوانمردی و یک رنگی و اخلاص و خاکساری الوداع!

*******

برادرجان چشمانت کو؟

برادرجان دستانت کو؟

برادرجان پاهایت کو؟

ققنوس من خاکسترت کو؟

سیمرغ من بال و پرت کو؟

آه ای وارسته از هرچه هست و نیست! در خواب هایم باز می یابمت! در خواب های رمیده از چشمانم!

وامصیبتا عجب گرفتار شدیم و ماندیم در مانداب تمناهای عفن و ملال آور!!!

*******

آن روز وقتی دیدم یکی از کاندیداهای شورای شهر بر روی بنر تبلیغاتی رنگ وارنگش نویسانده؛ به سنگر ساز بی سنگر مهندس ... رأی می دهیم، دلم لرزید،دلم گرفت، دلم سوخت، دلم خون شد،دلم شکست...

آخر کدام سنگر؟!

آخر کدام سنگر ساز؟!

آن وارستگان و این تهمت جانکاه؟!

کدام مهندس؟!

فارغ التحصیل از کدام دانشگاه؟!

من این غریبه ها را نمی شناسم!

مصداق مؤمن مسجد ندیده اند و رزمنده ی جبهه ندیده!

خوب گفته اند؛حسنی مدرسه نمی رفت اگر می رفت روز جمعه می رفت!!!

مردان جنگ اگر لب وا کنند _که نمی کنند_ گوشی را تاب شنیدن غربتشان نیست!

( آه جبهه کو برادرهای من؟ )

*******

کفایت است، اما، اما، اما...

آه، آه، آه.

وافریادا، وافریادا...

به چه قیمتی؟؟؟

*******

هم از این قماشند حضرات اساتید دانشگاه ندیده!

مدرسین کلاس ندیده!

تشنگان قدرت!

گریختگان از خدمت!

همانان که حاضرند برای دستمال مندرسی قیصریه ای را به آتش بکشند!

.........................

......................................

.......................................................

الوداع شهر محبوب من

ای بازمانده از پس هزاره ها...



  • میر حسین دلدار بناب