اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹
مرداد


ادبیات پیامکی(2)

سخن در چند و چون ادبیات پیامکی بسیار درازدامن است و شناسایی کامل این مولود جدید، کاری سهل نیست اما چه بسا که از جهاتی ممتنع باشد!

واکاوی واژه واژه ی متن پیامک ها ما را به نکات بسیار باریک و ظریف و طریف و لطیف روان شناختی، انسان شناختی، جهان شناختی، رویکرد شناختی سیاسی و اجتماعی و فکری و فرهنگی و ... رهنمون می سازد.

از این منظر است که بسیاری از پیامک ها را می توان بیت الغزل درد تنهایی انسان معاصر ارزیابی کرد! انسان دل خسته و ملول از هزار چهرگی ها و نفاق و نان به نرخ روز خوردن های چندش آور و مشمئز کننده!

انسان تشنه ی زلال صدق و اخلاص و صفا و وفا! انسان دور افتاده از اصل خویش که جویای روزگار وصل خویش است و چونان نایی سینه چاک و شرحه شرحه از فراق نوای هجران  سر داده است و آتشی در نیستان هستی افکنده است!

در دوره ای که قحط سال صداقت و عو اطف انسانی است و آسمان اخلاق و مردمی بر زمین دل های عطشناک باران پاکی ومعصومیت از دست رفته، بخیل شده است!

دست کدام اهریمن پلشت مزرعه ی پر برکت دل های نرم و لطیف را اینچنین به داس کین و کدورت درو کرد و به باد فنا سپرد؟!

به راستی کدام رب النوع سنگدل، انسانیت را از بهشت دل های سرسبز و پرطراوت انسان ها به برهوت زوال منیت های گندیده و چندش آور هبوط داد؟!

تاوان کدام گناه عظیم است این تنهایی هولناک و بنیان کن و هستی سوز؟ کدام سرگشتگی و حیرت ناشناخته انسان را اینچنین گرفتار کوچه پس کوچه های پیچ درپیچ و هزار تو و گیج کننده نمود؟

به راستی چه بر سر انسان آمد؟ چشم و گوش و زبان حقیقت بین و حقیقت شنو و حقیقت گوی را در کدام وادی و گریوه به تاراج حرامیان داد؟!

صم بکم عمی فهم لایرجعون! عجب سرنوشت شومی!

وای بر انسان

این موجود غرقه در دریای خسران!

و شیخ هزاره هاست که در جستجوی انسان است!

فانوس به دست و امیدوار!

انسانی از جنس شیر خدا و رستم دستان!

انسانی که جسته اند و نیافته اند!

انسانی که بی وجود آن شهر محبسی بیش نیست!

و چنین است مویه های به درد آلوده ی جان سوز گاه گاهی در جستجوی هر آنچه که از انسان گم شده است!

آری مرغان دوباره در جستجوی سیمرغ برآمده اند!

پای در وادی طلب نهاده اند...

داستان تا قاف، قاف تا قاف است...

تا که تواند رسید!!!

--------

نمونه ای چند از پیامک های دیگر؛

پرده تویی راز تویی ای حبیب

پرده فتد باز تویی ای حبیب

نام تو بگرفتم و بالا شدم

مطلع پرواز تویی ای حبیب

آینه ام آینه ام آینه

آینه پرداز تویی ای حبیب

عود همی ناله کند یا ودود

نغمه ی هر ساز تویی ای حبیب

می شنوم بانگ خوش ارجعی

صاحب آواز تویی ای حبیب

------------------

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم

شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

                                   (سعدی)

-----------------

بر تربت یعقوب شنیدم که نوشتند

فرزند عزیز است ولی دشمن جان است

                               (آتش اصفهانی)

----------------

کاکل از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد

زلف از افتاده حالی همنشین ماه شد

                              (صائب)

---------------

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن

در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد!

---------------

من ارگ بمم

خشت به خشتم متلاشی

تو نقش جهان

هر وجبت ترمه و کاشی

در زیر و بم زندگی

آزرده نباشی!

---------------

قرارمان فصل انگور

شراب که شدم بیا

تو جام بیاور

من جان

---------------

ساکنان کنار دریا بعد از مدتی

دیگر صدای امواج را نمی شنوند!

چه تلخ است قصه ی عادت!

--------------

نبردهای زندگی همیشه به نفع قوی ترین ها تمام نمی شود

بلکه دیر یا زود برد با آن کس است که پیروزی را باور دارد!

-------------

وقتی سگ ها در بیابان از گرگ ها رشوه می گیرند

وقتی که مترسک ها در جالیز با کلاغ ها تبانی می کنند

دیگر از وفاداری آدم ها چه انتظار است!

-------------

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد مکن

تعظیم آنان مانند خم شدن دو سرکمان است

که هر چه به هم نزدیک تر شوند

تیرش کشنده تر است!

...

  • میر حسین دلدار بناب
۱۷
مرداد

ادبیات پیامکی

اگرچه از پیدایش تلفن همراه – حداقل در کشور ما-بیش از چند دهه نمی گذرد،  با این همه کمتر کسی پیدا می شود که حداقل روزانه چند تایی پیامک نداشته باشد!

بگذریم از اینکه که در روزهای خاص و مناسبت های خاص بازارارسال پیامک آن اندازه داغ می شود که هرم گرمای روزهای تیر و مرداد را نیز از یاد می برد! اینکه اپراتورهای مختلف از این راه چه ارقام نجومی را کاسب می شوند بماند! چرا که در این مقال قصد طنز و طنازی ندارم و مقصود پرداختن به موضوع بسیار مهم مغفول مانده ای است که می بایست بیشتر و پیشتر از این ها به آن پرداخته می شد و آن موضوع مستطاب ادبیات پیامکی می باشد!

کوتاه سخن آنکه  امروزه باید ادبیات پیامکی را یکی از انواع ادبی به حساب آورد و بر جدی بودن آن پای فشرد، اگرچه محافل رسمی و دانشگاهی ادبی در این مورد بر طبل بی توجهی بکوبند!

روزگاری نه چندان دور نیز وقتی نیمای نامدار به کشف بزرگ شعر نو نایل شد،عده ای ابتدا به روی خود نیاوردند و پس از آن از در عناد و دشمنی درآمدند و شمشیر از رو بستند و سرانجام تسلیم جریان شدند و هنر نیما به راه خود رفت و ماندگار شد و چه آثار فاخری که در دامان این قالب نو به جهانیان عرضه شد و مایه ی آبروی ادبیات فارسی گردید.

شاید هم از سرشت نو گریز آدمی باشد که ابتدا در مقابل هر پدیده ی نو ایستادگی کند و از در مخالفت درآید و پس از آن تن به تسلیم بسپارد و از پی آنکه  به نادانی خود پی برد، در پی توجیه غفلت و عناد و جهل خود برآید! و چه خصیصه ی نامبارکی است این خصلت نامیمون!

سخن به وادی شکوه و شکایت نکشانیم و خرمن های کهنه باد ندهیم که اگر کردند دیدند و چشیدند و هر کسی آن دروید عاقبت کار که کشت!

باری همچنانکه  پس از پیدا شدن رادیو، در ادبیات نمایشی شاهد به وجود آمدن نمایش رادیویی بودیم و ایضا نمایش تلوزیونی که تله تئاترش می نامند، باید ادبیات پیامکی هم بسیار جدی گرفته شود چرا که این مولود نورسیده یک شبه راه صد ساله رفته است و بسان بالیدن سهراب گرد در اندک مدتی میداندار شده است!

به ضرس قاطع معتقدم که در سال هایی نه چندان دور پژوهش گران فرهیخته برای بازیابی و بازسازی وقایع سیاسی و اجتماعی و فکری و هنری و اخلاقی و... ناگزیر از باز خوانی خط به خط متن های ادبیات پیامکی خواهند بود.

ادبیات پیامکی وجوه مختلفی دارد و دامنه ی آن چه از لحاظ مضمون و محتوی و چه از حیث موضوع بسیار گسترده است، و هم از این لحاظ است که نسبت به سایر انواع ادبی معاصر باید بسیار جدی گرفته شود.

این نوع به ظاهر کوچک و مختصر در عین گستردگی موضوعی و محتوایی از عمق قابل توجهی نیز برخوردار است و در عین حال موافق مزاق و زندگی امروزی است.

بسیاری از آرایه های ادبی را بی آن که سازندگان آن را عمدی بر آن باشد می توان در این نوع ادبی به وفور مشاهده کرد که از همه روشن تر و واضح تر ایجاز و مختصر گویی آمیخته به طنز وکنایاتی دلچسب است.

در دهه های اخیر که زندگی انسان با ماشین عجین شده است و در واقع انسان خود به مثابه ی ماشین هوشمند درآمده است و از طبیعت و ذات خود دور شده است، زمان بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است و بحث جدیدی به عنوان اقتصاد زمان مطرح گردیده است که به نوبه ی خود قابل تامل و تدبر است و از این منظر است که اصطلاح وقت طلاست باب روز شده است ...با توجه به بحث مذکور شاید بتوان گفت: امروزه هیچ نوع ادبی دیگر به اندازه ی ادبیات پیامکی از جنبه ی اقتصاد زمان و اقتصاد زبان مقرون به صرفه تر نباشد!!!

ادبیات پیامکی ضمن جامع الاطراف بودن از حیث موضوع و محتوی، جامع الاضداد نیز هست، چرا که دراین نوع ادبی؛ جد به هزل آمیخته است و مدح به هجو، راست به دروغ و حقیقت به شایعه، مهر به کین وسود به زیان و تراژدی به کمدی وطنز به طعن و... 

 

در این نوع ادبیات هر کاراکتری با زبان و ادبیات خاص خود سخن می گوید وسبک کلامی همه ی اقشار با واژگان منحصر به فرد خودشان در آن موج می زند! در واقع این همان حلقه ی مفقوده ی ادبیات رسمی و قاشق چنگالی موجود محافل خشک و قالبی انجمن های به ظاهر ادبی و رسمی است!!!

در این نوع خاص هیچ دستورالعمل رسمی و بخشنامه ای و فرهنگستانی وجود ندارد و این خود مردم هستند که به تناسب احوال روحی و اوضاع اقتصادی و فکری و روانی و عاطفی خود دست به کار آفرینش می زنند.

شاید بتوان وجه تمایز و بارز اساسی این نوع ادبی را صراحت لهجه ی آن و عبور از نرم ها و هنجارهای معمول و باسمه ای به حساب آورد!

با این حساب هیچ کس و هیچ طبقه ای از تیغ بران انتقاد و نگاه  تیز آن در امان نیست، چنانکه در طنز نیز چنین است.

ای بسا عملکرد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دولت مردان با بی ملاحظی تمام به باد سخره و نیش و کنایه گرفته شود اما بی غرض و بی مرض! و هدف اصلاح و گوشزدی رندانه و زیرکانه است!

در عین حال هیچ ردپایی از سازندگان آن برجای نیست، به مصداق مثل معروف قدیمی که می گفتند: جا تر است و بچه نیست!

تولید و خلق این نوع ادبی در اختیار و انحصار گروه خاصی نیست وبه عبارت دیگر منحصر به برج عاج نشینان نیست و هر کسی در هر لحظه ای و در هر موضوعی می تواند آفرینشگر باشد! اگر چه تفاوت موضوعی و محتوایی و سبکی به خودی خود نشانگرتفاوت های فکری و ذوقی وعلمی و ... خالق اثر خواهد بود!

به سخن دیگر خلق اثر در این نوع ادبی از کثرت بیکران برخوردار است و می توان گفت: به عدد انفاس خلائق الله است و از این حیث لازم می آید که سره از ناسره، سخیف از متین، سبک از وزین، جد از هزل، ستایش از هجو، شیوا از ناشیوا، زشت از زیبا،رسا از نارسا  و...فرق نهاده شود!

ایجاز و معنا و مفهوم بسیاری از پیامک ها به ایجاز و اختصار و عمق معنایی تک بیت های صائب و دوبیتی های بابا طاهر و رباعیات خیام و بایاتی های آذری و ابیات منتخب سعدی و مولانا و حافظ می باشد، سهل است که گاه منتخبی است از موارد مذکور...

این نوع ادبیات آن چنان که پیشتر نیز گفته آمد،به اقتضای زندگی ماشینی امروز و کمبود وقت از لحاظ اقتصاد زمان و اقتصاد زبان نوع منحصر به فردی است که اگر بدیلش را در حوزه ی شعر – مانند تک بیتی ها،دوبیتی ها و رباعی ها- بتوان یافت، قطعا مانندش را در حوزه ی نثر نمی توان یافت الا در مواردی مانند احادیث نخبه و کلمات قصارائمه ی هدی و سخنان کوتاه بزرگان حوزه ی فکر و علم  و ذوق و هنر و اخلاق و فلسفه.

هم از این منظر است که علی (ع) فرموده اند؛ خیرالکلام ما قل و دل. یعنی بهترین سخن آن است که مختصر و مفید باشد یا به عبارت دیگر موجز و رسا باشد. و جالب آن که امام علی (ع) زمانی از اقتصاد زبان و زمان سخن به میان آورده که تا قرن ها پس از او این مباحث شناخته شده نبوده است!

امروزه جان مایه ی بسیاری از اندیشه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و هنری و... در قالب یک یا چند پیامک مختصر و مفید قابل بیان و انتقال است چرا که عاقلان را اشاره ای بس است و دیگر کسی را حوصله ی بحث های درازدامن و پر طول و تفصیل نیست و اطاله ی کلام جز ملال نمی افزاید و لزوم مالا یلزم و اعنات شمرده می شود...

امروزه به جای مطالعه ی مقالات دامنه دارمثلا در خصوص افشای جریان زد و بندی اداری یا اختلاس اقتصادی یا گزارش رانت خواری و ... که عموما تکرار مکررات است، کافی است به چند پیامک مراجعه شود که مصداق تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل می باشد!

شاید جریانات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دو دهه ی گذشته  را  در هیچ منبعی به روشنی و دقت و دیدی منتقدانه و موشکافانه غیر از پیامک های ارسالی مردم به همدیگر، نتوان یافت و پی گیری کرد!

این مبحث از سیر تا پیاز لغزش ها و خطاها و عملکردهای منفی دولتمردان و دیدگاه های مردم و واکنش روانی عمومی را نسبت به اتفاقات پیش آمده به روشنی رصد نموده و در مقابل دیدگان همه قرار می دهد!

امروزه شاید بتوان از پیامک ها  با عنوان کرونولوژی حافظه ی جمعی یاد نمود، که بی شک حافظه ی تاریخی فردا را شکل می دهد!

وجه تمایز ادبیات پیامکی نسبت به انواع ادبی دیگر عمومیت داشتن آن است، این امر اگر چه در بادی امر نقطه ی قوت به نظر می رسد و آن برخوردار بودن از نوعی روح جمعی و سلیقه ی عمومی است، اما از منظری دیگر ضعف هایی بر آن مترتب است و آن اینکه؛ اولا پیامک ها از یک دستی و هم سطحی فاصله بسیار می گیرند و ثانیا ایجاز و اختصار و فخامت و فصاحت ومحتوای آن ها به هیچ قابل قیاس با هم نمی شود و ثالثا سره به ناسره و پخته به ناپخته و روان به معقد می آمیزد و...

به موازات وجود نقاط قوت زیاد در ادبیات پیامکی، که به بعضی از آن ها اشاره رفت، این نوع جدید پاشنه ی آشیل بسیار مهمی نیز دارد که نباید از آن غافل شد چرا که از منظر آسیب شناسی جای تامل و تعمق و تدبر دارد! و آن اینکه چون این نوع ادبی به سهولت در دسترس همگان قرار دارد، گاه دستاویز و ابزار ورود به حریم اخلاقی و فردی افراد قرار می گیرد و تبدیل به سلاحی مخرب برای سخره و هجو و فحاشی و کوبیدن و از میدان بیرون کردن رقبای سیاسی و اجتماعی و ...می گردد!

بدیهی است که این نوع برخورد با ادبیات مغایر با کارکردهای ذوق و هنر و ادب بوده و وفاق و همدلی و همفکری و همگرایی و هم افزایی را تضعیف می نماید که البته این نوع معامله با هیچ قالب ادبی و هنری صحیح نبوده و کار اهل ذوق و فکرنمی باشد چرا که روح لطیف چنان افرادی چنین سبک سری ها را بر نمی تابد!

این نوع ادبی برای کسانی که وقتی برای مطالعه و اندیشیدن اختصاص نمی دهند، و مشغله ی کاری و گرفتاری های روزمره را دلیل دوری از آن حوزه ها قلمداد می کنند، فرصتی فراهم می آورد تا ولو به طور اختصار با  بخشی از افکار و اندیشه های بزرگان علم و هنر و اخلاق و فلسفه و...آشنا گردند و ای بسا علاقه ای را برای پی گیری جدی مباحث یاد شده بر انگیزد!

جنبه ی بسیار متفاوت ادبیات پیامکی بر خلاف سایر انواع ادبی و هنری که عمدتا خیر دنیایی و اقتصادی ندارند، ارزش افزوده ی اقتصادی آن می باشد که در واقع همان تبدیل علم یا دانایی به ثروت است که امروزه شرکت های مختلف با ارسال پیامک های گوناگون  ورزشی و فرهنگی و ادبی و مذهبی و فولکلوریک و دینی و...روزانه صاحب مبالغ هنگفتی می شوند!   

...پیامک ها چنانکه اشاره رفت به لحاظ اینکه سازندگانشان متفاوت و متنوع هستند از جنبه ی تیپ شناسی اجنماعی و روانی و عاطفی و فکری و...محل بررسی و مطالعه و پژوهش های ریزبینانه توانند بود.

جنبه ی دیگر اهمیت ادبیات پیامکی از منظر صداقت و صمیمیت و سادگی موجود در آن ها می باشد، چرا که سازندگان آن ها هیچ نوع خود سانسوری بر خود تحمیل نکرده اند و نفاق پیشه نساخته اند و به عبارتی هر چه دل تنگشان خواسته همان را گفته اند، بی آنکه هیچ ملاحظه ی سیاسی و اجتماعی و عاطفی و ... داشته باشند! به عبارت دیگر گذر پوستشان به دباغ خانه های رسمی دولتی  نیفتاده است!

اگر مخاطبین اصلی ادبیات پیامکی را دولت مردان به حساب آوریم باید پیامک ها را جامه های کاغذین محسوب بداریم و اگر مخاطبان آن عموم مردم انگاشته شوند باید آن ها را نوعی امر به معروف و نهی از منکر شمرد.

در باره ی ادبیات پیامکی سخن بسیار است که اگر مجالی شد در آینده نیز به آن خواهیم پرداخت. کوتاه سخن آنکه  امروزه ادبیات پیامکی آیینه ی تمام نمای اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی و انسانی و فکری و ذوقی و ... جامعه است و باید جدی گرفته شود.

دور از نظر نمی بینم که در آینده ای نه چندان دور همایش های بزرگی برای بررسی موضوعات و مضامین ادبیات پیامکی برگزار می شود تا درمانی برای دردهای پنهان یافته شود...

حسن ختام بحث را دو تبصره ی نیمه طنز قرار می دهم؛

الف) پیامک های تبلیغاتی، دعوت نامه های حزبی و گروهی و سرکاری،درخواست شماره حساب افراد برای کاهبرداری،تهدیدها و ارعاب های خصوصی و عمومی و حقیقی و حقوقی،اعلام واریزی و کسری حساب اشخاص توسط شعبات بانک ها جزو حوزه ی استحفاظی ادبیات پیامکی نبوده و این ادبیات هیچ مسئولیتی را در خصوص موارد مذکور بر عهده نگرفته و از ابتدا سلب مسئولیت خود را اعلام می دارد!

ب) همچنانکه حق کشف الکل برای محمد بن ذکریای رازی محفوظ است و حق کشف قانون جاذبه برای اسحاق نیوتن و حق کشف قاره ی آمریکا برای آمریکو وسپوچی و کریستف کلمب، حق کشف ادبیات پیامکی برای اینجانب میر حسین دلداربناب ابن میر مهدی ابن میر یحیی ابن میر کریم ابن میر محمد... محفوظ بوده ومشمول قانون کپی رایت بین المللی می باشد. – بهتر است سارقین ادبی از همین حالا به فکر مرثیه خوان دیگری باشند- ومن الله التوفیق وعلیه التکلان.

نمونه را چند پیامک که به تازگی از دوستان  به دستم رسیده است، تقدیم می دارم تا جدی بودن ادبیات پیامکی مورد مداقه و ارزیابی قرار گیرد.

دوستم ترک تحصیل کرد و من معلم شدم...

حالا او پورشه دارد و من پوشه!

او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی!

او عینک آفتابی دارد و من عینک ته استکانی!

او بیمه ی زندگانی دارد و من بیمه ی خدمات درمانی!

او سکه و ارز دارد و من سکته و قرض!

                           (بخشی از درد دل های یک معلم باز نشسته)  

 

--------------

«خدایا ما را بخاطر قمپوزهایی که تابه حال در کردیم

و لُغُزهایی که خواندیم

ببخش و بیامرز و در آمپاس قرارنده... الهی آمیییین».

------------

به زیر دلق ملمع کمندها دارند

دراز دستی این کوته آستینان بین  (حافظ)

------------

آدمیان به لبخندی که بر لب ها می نشانند

به احساس خوبی که بر جا می نهند

و به دردی که از یکدیگر می کاهند، می ارزند.

------------

دستمال خیس آرزوهایم را فشردم

سه قطره چکید؛

زنده

باد

رفیق...

  • میر حسین دلدار بناب
۱۵
مرداد

کتاب خاطرات حاج سیاح که عنوان دیگر آن دوره ی خوف و وحشت است! از یک منظر یک تراژدی تمام عیار است و از منظر دیگر یک درام طنزآمیز که شاخ حیرت از کله ی هر آدم حتی لاقید و بی تفاوت می رویاند!

راستی چه تراژدی از آن بالاتر که انسانی فرهیخته مانند امیرکبیر از مصدر امور حذف و به جای او میرزاآقاخان نوری صدر نشین شود و چه مصیبتی عظیم تر از آن که میرزا حسین خان سپهسالار عزل و میرزا علی اصغر خان امین السلطان نصب شود و...

اما درام و طنز عظیم آن است که مملکتی به بزرگی و عظمت ایران توسط مظفرالدین شاهی اداره می شود که به شهادت تاریخ و ثقات به اندازه ی بچه مدرسه ای امروز قدرت تجزیه و تحلیل ندارد و شدیدا دهن بین و خرافاتی است و دورش را عده ای سودجوی ددمنش گرفته اند که از هر فرصتی برای تکه پاره کردن مردم بهره می جویند و...

وقایع نگاری سال 1316قمری – 1377 هجری شمسی از زبان حاج سیاح

میرزا علی اصغرخان صدراعظم است، امیرخان سردار وجیه الله میرزا سپهسالار است، میرزا محمود خان حکیم الملک وزیر دربار است، حسین پاشاخان کشیکچی مخصوص شاه و مقرب.

اولاد مظفرالدین شاه در صدد هستندکه از مال مردم بیچاره مثل عموهای خودشان یعنی ظل السلطان و کامران میرزا در اندک زمان صاحب کرورها املاک و نقود شوند، همچنین کسانی که در زمان ولایتعهدی مظفرالدین شاه با او بوده اند می خواهند کارها را به دست گرفته ایشان هم در نوبت خود صاحب کرورها گردند.

درباریان ناصرالدین شاه هم چون سالها ریشه زده اند نمی خواهند دست از اقتدار و جاه و دخل بکشند، روز به روزملت در فقر و ذلت و جهالت غوطه ور می شوند... این درباریان بی انصاف ساده لوحی شاه را غنیمت شمرده هر یک به وسیله ای خزینه ی دولت را خالی و رعیت را لخت می نمایند.

شاه بیچاره بی خبر از امور است و غیر از آنچه صدر اعضم و درباریان از جریان عدل و آسودگی رعیت و انتظام امور به او می گوینداز هیچ جا خبر ندارد. روس ها نفوذ و اقتدار بیشتری در دربار ایران پیدا کرده اند که برای ضعف ایران و تسلط خودشان هرچه می گویند و هر چه می کنند پیشرفت می کند و شاهزادگان و اعیان هر یک می خواهند در نزد ماموران روس مقرب باشند و به وسیله ی ایشان در وطن خود مقتدر شوند...

اجمالا در این سال واقعه ی مهمی رخ نداد جز اینکه درباریان شاه را مصمم کردند که قرض از دولت روس کرده به نام اصلاح مزاج خود سفر فرنگستان کند تا ایشان تماشا و عیاشی را تکمیل کنند و وبال خلاص نشدنی و بار کمرشکن قرض را به ملت تحمیل نمایند.

دولت روس هم که این حرص و لاقیدی شاه و مقربان درگاه را دیده و دانیت که با جزئی بازیچه پنجه ی قوی خود را می تواند به بدن ضعیف این ملک پرمنفعت فرو ببرد از نادانی و لاقیدی و حماقت خائنان استفاده کرده مبلغ بیست و چهار کرور تومان با شرایطی که هیچ احمق و دیوانه ای آن را نمی پذیرد به ایران قرض داد...

آیا این پول به اصلاح یک اداره یا قشون یا استحکام یا تعمیر ملکی یا مزرعه ای یا استخراج معدنی یا تشکیل کارخانه یا بانک دولتی یا مریض خانه یا دارالایتامی یا مدرسه ای یا اصلاح راهی یا به یک جزئی چیزی که ذره ای منفعت به ایران برساند خرج خواهد شد؟ خیر! از قراری که شهرت یافته یک کرور صدراعظم و یک کرور مشیرالدوله میرزا نصرالله خان و دوکرور هم سایر درباریان بحب مراتب تقسیم کردند و مبلغ معتنابهی صدراعظم به ملاهای متنفذ داد که صدا در نیاورند و نگویند این قرض خلاف شرع است و چرا به ملت ایران تحمیل می شود؟! باقی هم به مصرف فرنگستان شاه خواهد رسید. والله اعلم.

یال 1317قمری – 1278 هجری شمسی

بیست و هفتم ذی حجه و هفدهم حمل، شاه با همسفران از تهران به اسم اصلاح مزاج به فرنگستان حرکت کرد. کسی از ملت بدبخت ایران نگفت:اصلاح یک مزاج، بیست و چهار کرور خرج نمی خواهد! با صد هزار تومان چندین نفر اول طبیب را به ایران جلب می توان کرد، بعلاوه به مزاج شاه چه شده و این مزاج چقدر قیمت داردکه یک مملکت فدای آن شود؟! بدبخت مملکت بی صاحب و بی دلسوز! دسته ای رسواکنندگان ایران از راه روسیه عازم فرنگستان شدند و در هر مملکت و هر پایتخت از آثار نادانی و حرکات رذیلانه ی شناعت آمیز یک فضاحتی برای ایران یادگار گذاشتند. عجبا! بعضی مردم خیرخواه، خصوصا کسانی که در خارجه مانده و ترقیات ملل و ممالک را دیده و خرابی ایران را با آنها سنجیده بودند، با اینکه دیدند ناصرالدین شاه چند سفر به فرنگ کرده خزینه ی دولت را برباد داد و آن ترقی و اقتدار دول را دید، با اینکه دانا و هو شیار بود این دیدن و سیاحت او ذره ای به ایران فایده نبخشید بلکه مردم را خر نموده گاهی گفتند: ناصرالدین شاه چون شاهنشاه کل سلاطین عالم بوده بر همه مقدم حرکت کرده! گاهی گفتند:شاه رفت میان تمام دول را اصلاح کرد! بعضی می گفتند:چون او پادشاه اسلام استو قوت اسلام همه ی دول را ضعیف می کند از این بابت شاهان دنیا خواسته اند مهمان ایشان شود و به ایشان امان دهد!

باری با این همه بدبختی او زیر بار قرض خارجه نرفت . باز ساده لوحان گمان کردندکه این شاه بی رای و بی هوش با این قرض گران وقتی که از سفر فرنگستان برمی گردد، ایران آباد و عدل و قانون مجری و علم رواج خواهد یافت! لکن آن پول ها در فرنگستان به مصرف بازیگر خانه ها و تماشاخانه ها  و و و ... رسیده بعضی اسباب از قبیل عروسک و غیره آورده شد و برای اینکه در ناهار شاه کره ی تازه مخصوصی به مصرف برسد چند ماده گاو از خارجه با چند هزار تومان وارد تهران کرده و برای حفظ گاو و کره زدن، یک فرنگی را با خانه اش آورده ماهی هزار تومان به خرج و کرایه خانه ی او داده می شد... شاه را رندان برای عیش خود به سفر بردند، در سفر به هر جا چه فضاحت ها بار آوردند ذکر نمی کنم...

منبع: خاطرات حاج سیاح، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم 1359 صص504 الی 507


  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
مرداد


توضیح سید رضی (قدس سره) مولف نهج البلاغه: این فرمان را برای مالک اشتر نخعی نوشت، هنگامی که او را امارت مصر و توابع آن داد.در آن‌هنگام که کار بر محمد بن ابی بکر آشفته شده بود.این فرمان از پرمحتواترین فرمانهاست و از دیگرنامه‌های او محاسن بیشتری در بردارد.

متن نامه
به نام خداوند بخشاینده مهربان ‌این فرمانی است از بنده خدا، علی امیر المؤمنین، به مالک بن حارث اشترنخعی در پیمانی که با او می‌نهد، هنگامی که او را فرمانروایی مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد.

او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروی از هر چه درکتاب خود بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهایی که کس به سعادت نرسد مگر به پیروی از آنها، و به شقاوت نیفتد، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها. و باید که خدای سبحان را یاری نماید به دل و دست و زبان خود، که خدای جل اسمه، یاری‌کردن هر کس را که یاریش کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفته‌است. و او را فرمان می‌دهد که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشی هایش باز دارد، زیرا نفس همواره به بدی فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.

ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو درکارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی و نیکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جاری ساخته، توان شناخت.

باید بهترین اندوخته‌ها در نزد تو، اندوخته کار نیک باشد. پس زمام هواهای نفس خویش فروگیر و بر نفس خود، در آنچه برای او روا نیست، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش می‌شمارد.مهربانی به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمت‌شماری، زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش.

از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا، لغزشهایی کنند، پس، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست داری که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد. زیرا تو برتر از آنها هستی و آنکه تو را بر آن سرزمین ولایت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسی است که تو را ولایت داده است. ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.

ای مالک، خود را برای جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانی‌نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بی‌نیاز نخواهی بود.هرگاه کسی را بخشودی، ازکرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسی را عقوبت نمودی، از کرده خود شادمان مباش.

هرگز به خشمی، که از آنت امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساخته‌اند و باید فرمان من اطاعت‌شود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست. هرگاه، از سلطه و قدرتی که در آن هستی در تو نخوتی یا غروری پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایی تواناست که تو را بر آنها توانایی نیست. این نگریستن سرکشی تو را تسکین می‌دهد و تندی و سرافرازی را فرو می‌کاهد و خردی را که از تو گریخته‌است به تو باز می‌گرداند.

بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامه‌ای را پست و بیمقدار سازد. هر چه خدا بر تو فریضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از افراد رعیت، هر کس را که دوستش می‌داری، انصاف را رعایت‌نمای که اگر نه چنین کنی، ستم کرده‌ای و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او بود. و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از این کار باز ایستد و توبه کند. هیچ چیز چون ستمکاری، نعمت‌خدا را دگرگون نکند و خشم خدا را برنینگیزد، زیرا خدا دعای ستمدیدگان را می‌شنود و در کمین ستمکاران است.

باید که محبوبترین کارها در نزد تو، کارهایی باشد که با میانه‌روی سازگارتر بود و با عدالت دم سازتر و خشنودی رعیت را در پی داشته باشد زیرا خشم توده‌های مردم، خشنودی نزدیکان را زیر پای بسپرد و حال آنکه، خشم نزدیکان اگر توده‌های مردم از تو خشنود باشند، ناچیز گردد.

خواص و نزدیکان کسانی هستند که به هنگام فراخی و آسایش بر دوش والی باری گران‌اند و چون حادثه‌ای پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود. اینان همه چیز را به اصرار از والی می‌طلبند و اگر عطایی یابند، کمتر از همه سپاس می‌گویند و اگر به آنان ندهند، دیرتر از دیگران پوزش می‌پذیرند. در برابر سختیهای روزگار، شکیباییشان بس اندک است. اما ستون دین و انبوهی مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان افزونتر باشد.

و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو، کسی باشد که بیش از دیگران عیبجوی مردم است. زیرا در مردم عیبهایی است و والی از هر کس دیگر به پوشیدن آنها سزاوارتر است. از عیبهای مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار شود، زیرا آنچه بر عهده توست، پاکیزه ساختن چیزهایی است که بر تو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است، داوری کند. تا توانی‌عیبهای دیگران را بپوشان، تا خداوند عیبهای تو را که خواهی از رعیت مستور بماند، بپوشاند. و از مردم گره هر کینه‌ای را بگشای و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشیده داشته‌اند، به تغافل زن و گفته سخن‌چین را تصدیق مکن. زیرا سخن چین، خیانتکار است، هر چند، خود را چون نیکخواهان وانماید.

با بخیلان رای مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان، زیراحرص و طمع را در چشم تو می‌آرایند که بخل و ترس و آزمندی، خصلتهایی‌گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترین وزیران تو، وزیری است‌که وزیر بدکاران پیش از تو بوده است و شریک گناهان ایشان.مبادا که اینان همراز وهمدم تو شوند، زیرا یاور گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بوده‌اند.در حالی که، تومی‌توانی بهترین جانشین را برایشان بیابی از کسانی که در رای و اندیشه و کاردانی‌همانند ایشان باشند ولی بار گناهی چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانی که‌ستمگری را در ستمش و بزهکاری را در بزهش یاری نکرده باشند.رنج اینان بر توکمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.

اینان را در خلوت و جلوت به دوستی برگزین.و باید که برگزیده‌ترین وزیران توکسانی باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در کارهایی‌که خداوند بر دوستانش نمی‌پسندد کمتر تو را یاری کنند، هر چند، که این سخنان‌و کارها تو را ناخوش آید.به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند، سپس، از آنان‌بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلی که مرتکب آن نشده‌ای، شادمانت‌ندارند، زیرا ستایش آمیخته به تملق، سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشی‌وادارد.

و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند، زیرا این کار سبب شود که‌نیکوکاران را به نیکوکاری رغبتی نماند، ولی بدکاران را به بدکاری رغبت‌بیفزاید.باهر یک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان، بهترین چیزی که‌حسن ظن والی را نسبت‌به رعیتش سبب می‌شود، نیکی کردن والی است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهایی‌که بدان ملزم نیستند.و تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن رعیت‌برای توفراهم آید.زیرا حسن ظن آنان، رنج‌بسیاری را از تو دور می‌سازد.به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن‌سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.

سنت نیکویی را که بزرگان این امت‌به آن عمل کرده‌اند و رعیت‌بر آن سنت‌به‌نظام آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکوی‌گذشته زیان رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهاده‌اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای.تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح می‌آورد و آن نظم و آیین که مردم‌پیش از تو بر پای داشته‌اند.

بدان، که رعیت را صنفهایی است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بی‌نیاز نباشند.صنفی از ایشان لشکرهای خدای‌اند و صنفی، دبیران خاص‌یا عام و صنفی قاضیان عدالت گسترند و صنفی، کارگزاران‌اند که باید در کار خودانصاف و مدارا را به کار دارند و صنفی جزیه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمی وچه مسلمان و صنفی بازرگانان‌اند و صنعتگران و صنفی فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمی معین کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله)بیان فرموده و دستوری داده که در نزد مانگهداری می‌شود.

اما لشکرها، به فرمان خدا دژهای استوار رعیت‌اند و زینت والیان.دین به آنهاعزت یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد.و کارلشکر سامان نیابد، جز به خراجی که خداوند برای ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهای خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.این دو صنف، برپای نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیران‌اند، اینان عقدها و معاهده‌ها را می‌بندند و منافع حکومت را گردمی‌آورند و در هر کار، چه خصوصی و چه عمومی، به آنها متکی توان بود. و اینها که‌برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم می‌آیند و تا سودی‌حاصل کنند، بازارها را برپای می‌دارند و به کارهایی که دیگران در انجام دادن آنهاناتوان‌اند امور رعیت را سامان می‌دهند.آنگاه، صنف فرودین، یعنی نیازمندان ومسکینان‌اند و سزاوار است که والی آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.درنزد خداوند، برای هر یک از این اصناف، گشایشی است.و هر یک را بر والی حقی‌است، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به صلاح آورد.و والی از عهده آنچه‌خدا بر او مقرر داشته، بر نیاید مگر، به کوشش و یاری خواستن از خدای و ملزم‌ساختن خویش به اجرای حق و شکیبایی ورزیدن در کارها، خواه بر او دشوار آید یاآسان نماید.

آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواه‌ترین آنها به خدا و پیامبر اوو امام توست، به کار برگمار.اینان باید پاکدامن‌ترین و شکیباترین افراد سپاه باشند، دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش یابند.به ناتوانان، مهربان‌و بر زورمندان، سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجای‌ننشاند.آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند، از خاندانهای صالح که‌سابقه‌ای نیکو دارند و نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندان‌و جوانمردان استوار نمای، زیرا اینان مجموعه‌های کرم‌اند و شاخه‌های احسان وخوبی.آنگاه به کارهایشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویش‌می‌پردازند.اگر کاری کرده‌ای که سبب نیرومندی آنها شده است، نباید در نظرت بزرگ‌آید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد، در نظرت اندک‌جلوه کند.زیرا لطف و احسان تو سبب می‌شود که نصیحت‌خود از تو دریغ ندارند وبه تو حسن ظن یابند.نباید بدین بهانه، که به کارهای بزرگ می‌پردازی، از کارهای کوچکشان غافل مانی، زیرا الطاف کوچک را جایی است که از آن بهره‌مند می‌شوندو توجه به کارهای بزرگ را هم جایی است که از آن بی‌نیاز نخواهند بود.

باید برگزیده‌ترین سران سپاه تو، در نزد تو، کسی باشد که در بخشش به افراد سپاه‌قصور نورزد و به آنان یاری رساند و از مال خویش چندان بهره‌مندشان سازد که‌هزینه خود و خانواده‌شان را، که بر جای نهاده‌اند، کفایت کند، تا یکدل و یک رای روی‌به جهاد دشمن آورند، زیرا مهربانی تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد.و بایدکه بهترین مایه شادمانی والیان برپای‌داشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدن‌دوستی در میان افراد رعیت.و این دوستی پدید نیاید، مگر به سلامت دلهاشان.ونیکخواهیشان درست نبود، مگر آنگاه که برای کارهای خود بر گرد والیان خود باشندو بار دولت ایشان را بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدن‌فرمانرواییشان ملول نشوند.پس امیدهایشان را نیک برآور و پیوسته به نیکیشان‌بستای و رنجهایی را که تحمل کرده‌اند، همواره بر زبان آر، زیرا یاد کردن از کارهای‌نیکشان، دلیران را برمی‌انگیزد و از کارماندگان را به کار ترغیب می‌کند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کاری تحمل رنجی کرده‌اند، تا رنجی را که یکی‌تحمل کرده به حساب دیگری نگذاری و کمتر از رنج و محنتی که تحمل کرده، پاداشش مده.شرف و بزرگی کسی تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمری وفرودستی کسی تو را واندارد که رنج‌بزرگش را خرد به حساب آوری.

چون کاری بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولش‌رجوع کن.زیرا خدای تعالی به قومی که دوستدار هدایتشان بود، گفته است:«ای‌کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمان‌برید و چون در امری اختلاف کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»

رجوع به خدا، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنت‌جامع اوست، سنتی که مسلمانان را گرد می‌آورد و پراکنده نمی‌سازد.و برای داوری‌در میان مردم، یکی از افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.از آن‌کسان، که کارها بر او دشوار نمی‌آید و از عهده کار قضا برمی‌آید.مردی که مدعیان باستیزه و لجاج، رای خود را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایی شد، بر آن‌اصرار نورزد و چون حقیقت را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش به‌آزمندی متمایل نگردد و به اندک فهم، بی‌آنکه به عمق حقیقت رسد، بسنده نکند.

قاضی تو باید، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه به‌دلیل متکی باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت، شکیباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع رای دهد.

چرب‌زبانی و ستایش به خودپسندیش نکشاند.از تشویق و ترغیب دیگران به یکی‌از دو طرف دعوا متمایل نشود.چنین کسان اندک به دست آیند، پس داوری مردی‌چون او را نیکو تعهد کن و نیکو نگهدار.و در بذل مال به او، گشاده دستی به‌خرج ده تا گرفتاریش برطرف شود و نیازش به مردم نیفتد.و او را در نزد خود چنان‌منزلتی ده که نزدیکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امان‌ماند.

در این کار، نیکو نظر کن که این دین در دست‌بدکاران اسیر است.از روی هوا وهوس در آن عمل می‌کنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار داده‌اند.

در کار کارگزارانت ‌بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار، نه به سبب دوستی باآنها.و بی‌مشورت دیگران به کارشان مگمار، زیرا به رای خود کار کردن و از دیگران‌مشورت نخواستن، گونه‌ای از ستم و خیانت است.کارگزاران شایسته را در میان‌گروهی بجوی که اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلام‌سابقه‌ای دیرین دارند.اینان به اخلاق شایسته‌ترند و آبرویشان محفوظتر است و ازطمعکاری بیشتر رویگردان‌اند و در عواقب کارها بیشتر می‌نگرند. در ارزاقشان بیفزای، زیرا فراوانی ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و ازدست اندازی به مالی که در تصرف دارند، باز می‌دارد.و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت تو‌خللی پدید آورند.پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و وفادار به خود بر آنان بگمار.

زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیت‌وامی‌دارد.و بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.هر گاه یکی از ایشان‌دست‌به خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدان‌گواهی دادند، همین خبرها تو را بس بود.باید به سبب خیانتی که کرده تنش را به ‌تنبیه بیازاری و از کاری که کرده است، بازخواست نمایی.سپس، خوار و ذلیلش‌سازی و مهر خیانت‌بر او زنی و ننگ تهمت را بر گردنش آویزی.

در کار خراج نیکو نظر کن، به گونه‌ای که به صلاح خراجگزاران باشد.زیرا صلاح‌کار خراج و خراجگزاران، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود، مگربه نیکوشدن حال خراجگزاران، زیرا همه مردم روزی خوار خراج و خراجگزارانند‌.

ولی باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشی، زیرا خراج حاصل نشود، مگربه آبادانی زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاک کرده‌است و کارش استقامت نیابد، مگر اندکی.هرگاه از سنگینی خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین، چون در آب فرو رفتن آن یا بی‌آبی، شکایت نزد تو آوردند، از هزینه و رنجشان بکاه، آنقدر که امید می‌داری که کارشان راسامان دهد.و کاستن از خراج بر تو گران نیاید، زیرا اندوخته‌ای شود برای آبادانی بلادتو و زیور حکومت تو باشد، که ستایش آنها را به خود جلب کرده‌ای و سبب‌شادمانی دل تو گردد، که عدالت را در میانشان گسترده‌ای و به افزودن ارزاقشان و به‌آنچه در نزد ایشان اندوخته‌ای از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگری خود ومدارا در حق ایشان، برای خود تکیه‌گاهی استوار ساخته‌ای.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذاری، به خوشدلی به انجامش رسانند.زیرا چون‌بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهی، انجام دهند که ویرانی زمین را تنگدستی‌مردم آن سبب شود و مردم زمانی تنگدست گردند که همت والیان، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است، سود برنگیرند.

سپس، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهای خود بگمار و نامه‌هایی راکه در آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است، از جمع دبیران، به کسی اختصاص ده‌که به اخلاق از دیگران شایسته‌تر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازدیا چنان دلیرش نکند که در مخالفت‌با تو، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سبب‌نشود که نامه‌های عاملانت را به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ‌روا دارد، یا در آنچه برای تو می‌ستاند یا از سوی تو می‌دهد، سهل‌انگاری کند، یاپیمانی را که به سود تو بسته، سست گرداند و از فسخ پیمانی که به زیان توست، ناتوان باشد.دبیر باید به پایگاه و مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسی که مقدارخویش را نداند، به طریق اولی، مقدار دیگران را نتواند شناخت.مباد که در گزینش‌آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکیه کنی.زیرا مردان با ظاهر آرایی و نیکوخدمتی، خویشتن را در چشم والیان عزیز گردانند.ولی، در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو، نه نشانی از نیکخواهی است و نه امانت.

دبیرانت را به کارهایی که برای حکام پیش از تو بر عهده داشته‌اند، بیازمای و از آن‌میان، بهترین آنها را که در میان مردم اثری نیکوتر نهاده‌اند و به امانت چهره‌ای‌شناخته‌اند، اختیار کن.که اگر چنین کنی این کار دلیل نیکخواهی تو برای خداونداست و هم به آن کس که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کاری از کارهای خوداز میان ایشان، رئیسی برگمار.کسی که بزرگی کار مقهورش نسازد و بسیاری آنهاسبب پراکندگی خاطرش نشود.اگر در دبیران تو عیبی یافته شود و تو از آن غفلت‌کرده باشی، تو را به آن بازخواست کنند.

اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشه‌وران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانت‌نیکو سفارش کن.خواه آنها که بر یک جای مقیم‌اند و خواه آنها که با سرمایه خویش‌این سو و آن سو سفر کنند و با دسترنج‌خود زندگی نمایند.زیرا این گروه، خود مایه‌های منافع‌اند و اسباب رفاه و آسودگی و به دست آورندگان آن از راههای دشوارو دور و خشکی و دریا و دشتها و کوهساران و جایهایی که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن جایها ننمایند.اینان مردمی مسالمت‌جوی‌اند که نه ازفتنه‌گریهایشان بیمی است و نه از شر و فسادشان وحشتی.در کارشان نظر کن، خواه‌در حضرت تو باشند یا در شهرهای تو.با اینهمه بدان که بسیاری از ایشان را روشی‌ناشایسته است و حریص‌اند و بخیل.احتکار می‌کنند و به میل خود برای کالای خودبها می‌گذارند، با این کار به مردم زیان می‌رسانند و برای والیان هم مایه ننگ و عیب‌هستند.

پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلی الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید خرید و فروش به آسانی صورت گیرد و بر موازین عدل، به گونه‌ای که در بها، نه ‌فروشنده زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوع‌داشتی، اگر کسی باز هم دست‌به احتکار کالا زد، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب‌عبرت دیگران گردد ولی کار به اسراف نکشد.

خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودین:کسانی که بیچارگان‌اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران.در این طبقه، مردمی هستند سائل و مردمی‌هستند، که در عین نیاز روی سؤال ندارند.خداوند حقی برای ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنی، پس، در نگهداشت آن بکوش.برای اینان دربیت المال خود حقی مقرر دار و نیز بخشی از غلات اراضی خالصه اسلام را، در هرشهری، به آنان اختصاص ده.زیرا برای دورترینشان همان حقی است که‌نزدیکترینشان از آن برخوردارند.و از تو خواسته‌اند که حق همه را، اعم از دور ونزدیک، نیکو رعایت کنی.سرمستی و غرور، تو را از ایشان غافل نسازد، زیرا این‌بهانه که کارهای خرد را به سبب پرداختن به کارهای مهم و بزرگ از دست هشتن، هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس مت‌خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و به تکبر بر آنان چهره‌دژم منمای و کارهای کسانی را که به تو دست نتوانند یافت، خود، تفقد و بازجست‌نمای.اینان مردمی هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد تحقیر رجال‌حکومت.کسانی از امینان خود را که خدای ترس و فروتن باشند، برای نگریستن درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.

با مردم چنان باش، که در روز حساب که خدا را دیدار می‌کنی، عذرت پذیرفته‌آید که گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگران‌اند و چنان باش که‌برای یک یک آنان در پیشگاه خداوندی، در ادای حق ایشان، عذری توانی داشت.

تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچاره‌اند و دست‌سؤال پیش‌کس دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقی دشوار و گران‌آید.و گاه باشد که خداوند این دشواریها را برای کسانی که خواستار عاقبت نیک‌هستند، آسان می‌سازد.آنان خود را به شکیبایی وامی‌دارند و به وعده راست‌خداوند، درباره خود اطمینان دارند.

برای کسانی که به تو نیاز دارند، زمانی معین کن که در آن فارغ از هر کاری به آنان‌پردازی. برای دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین، مجلسی که همگان در آن حاضرتوانند شد و، برای خدایی که آفریدگار توست، در برابرشان فروتنی نمایی و بفرمای‌تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند، تا سخنگویشان بی‌هراس‌و بی‌لکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارها شنیدم که می‌گفت:پاک و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدون‌لکنت زبان حق خود را از قوی دست‌بستاند.پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداونددرهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.اگرچیزی می‌بخشی، چنان بخش که گویی تو را گوارا افتاده است و اگر منع می‌کنی، باید که منع تو با مهربانی و پوزشخواهی همراه بود. سپس کارهایی است که باید خود به انجام دادنشان پردازی. از آن جمله، پاسخ‌دادن است‌به کارگزاران در جایی که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهای‌مردم است در روزی که بر تو عرضه می‌شوند، ولی دستیارانت در ادای آنها درنگ وگرانی می‌کنند.کار هر روز را در همان روز به انجام رسان، زیرا هر روز را کاری است‌خاص خود.

بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را برای آنچه میان تو و خداست، قرارده اگر چه در همه وقتها، کار تو برای خداست، هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را درآن آسایش رسد.

باید در اقامه فرایضی، که خاص خداوند است، نیت‌خویش خالص گردانی و دراوقاتی باشد که بدان اختصاص دارد.پس در بخشی از شبانه‌روز، تن خود را درطاعت‌خدای بگمار و اعمالی را که سبب نزدیکی تو به خدای می‌شود به انجام‌رسان و بکوش تا اعمالت‌بی‌هیچ عیب و نقصی گزارده آید، هر چند، سبب فرسودن‌جسم تو گردد.چون با مردم نماز می‌گزاری، چنان مکن که آنان را رنجیده سازی یانمازت را ضایع گردانی، زیرا برخی از نمازگزاران بیمارند و برخی نیازمند.ازرسول الله(صلی الله علیه و آله)هنگامی که مرا به یمن می‌فرستاد، پرسیدم که‌چگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‌باش.

به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن والیان ازرعیت‌خود، گونه‌ای نامهربانی است‌به آنها و سبب می‌شود که از امور ملک آگاهی‌اندکی داشته باشند.اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختیها ورنجهای آنان آگاه شود.آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا، که‌بزرگ جلوه کند و زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.زیراوالی انسان است و نمی‌تواند به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. و حق را هم نشانه‌هایی نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی در اجرای حق گشاده‌دست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی که بر عهده توست دریغ فرمایی‌و در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا داری.یا مردی هستی که‌هیچ خواهشی را و نیازی را برنمی‌آوری، در این حال، مردم، دیگر از تو چیزی‌نخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندیهای مردم برای تو رنجی‌پدید نیاورد، زیرا آنچه از تو می‌خواهند یا شکایت از ستمی است ‌یا درخواست ‌عدالت در معاملتی.

و بدان، که والی را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوی برتری‌جویی‌و گردنکشی است و در معاملت‌با مردم رعایت انصاف نکنند.ریشه ایشان را با قطع‌موجبات آن صفات قطع کن.به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به‌اقطاع مده، مبادا به سبب نزدیکی به تو، پیمانی بندند که صاحبان زمینهای‌مجاورشان را در سهمی که از آب دارند یا کاری که باید به اشتراک انجام دهند، زیان‌برسانند و بخواهند بار زحمت‌خود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایی، نصیب‌ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد.اجرای حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه، لازم بدار و در این کار شکیبایی به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایی تو را خواهد داد.هر چند، در اجرای عدالت، خویشاوندان و نزدیکان‌تو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل آن بر تو سنگین آید که‌عاقبتی نیک و پسندیده است.

اگر رعیت‌بر تو به ستمگری گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه وبا این کار از بدگمانیشان بکاه، که چون چنین کنی، خود را به عدالت پروده‌ای و بارعیت مدارا نموده‌ای. عذری که می‌آوری سبب می‌شود که تو به مقصود خود رسی‌و آنان نیز به حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روی برمتاب که خشنودی خدای در آن‌نهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‌شود و تو را از غم و رنج‌برهاند وکشورت را امنیت‌بخشد.ولی، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیک‌برحذر باش.زیرا دشمن، چه بسا نزدیکی کند تا تو را به غفلت فرو گیرد.پس‌دوراندیشی را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت‌پیمان دوستی بستی و امانش دادی به عهد خویش وفا کن و امانی را که داده‌ای، نیک، رعایت نمای.

در برابر پیمانی که بسته‌ای و امانی که داده‌ای خود را سپر ساز، زیرا هیچ یک ازواجبات خداوندی که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید، در آن همداستان وهمرای هستند، بزرگتر از وفای به عهد و پیمان نیست.حتی مشرکان هم وفای به‌عهد را در میان خود لازم می‌شمردند، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنی رادریافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفته‌ای، خیانت مکن و پیمانت را مشکن وخصمت را به پیمان مفریب.زیرا تنها نادانان شقی در برابر خدای تعالی، دلیری کنند.

خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتی، که بر بندگان خود دارد، امان قرار داده و آن را چون حریمی ساخته که در سایه‌سار استوار آن زندگی کنند و به‌جوار آن پناه آورند.پس نه خیانت را جایی برای خودنمایی است و نه فریب را و نه‌حیله‌گری را.پیمانی مبند که در آن تاویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پیمان برای بر هم زدنش به عبارتهای دو پهلو که در آنها ایهامی باشد، تکیه‌منمای.و مبادا که سختی اجرای پیمانی که بر گردن گرفته‌ای و باید عهد خدا را در آن‌رعایت کنی، تو را به شکستن و فسخ آن وادارد، بی‌آنکه در آن حقی داشته باشی.

زیرا پایداری تو در برابر کار دشواری که امید به گشایش آن بسته‌ای و عاقبت‌خوشش‌را چشم می‌داری، از غدری که از سرانجامش بیمناک هستی بسی بهتر است.و نیز به‌از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.

بپرهیز از خونها و خونریزیهای بناحق.زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزی بناحق، موجب کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داوری در میان مردم‌پردازد، نخستین داوری او درباره خونهایی است که مردم از یکدیگر ریخته‌اند.پس‌مباد که حکومت‌خود را با ریختن خون حرام تقویت کنی، زیرا ریختن چنان خونی‌نه تنها حکومت را ناتوان و سست‌سازد، بلکه آن را از میان برمی‌دارد یا به دیگران‌می‌سپارد.اگر مرتکب قتل عمدی شوی، نه در برابر خدا معذوری، نه در برابر من، زیراقتل عمد موجب قصاص می‌شود.اگر به خطایی دچار گشتی و کسی را کشتی یاتازیانه‌ات، یا شمشیرت، یا دستت در عقوبت از حد درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته، مرتکب قتلی شدی، نباید گردنکشی و غرور قدرت تومانع آید که خونبهای مقتول را به خانواده‌اش بپردازی.

از خودپسندی و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت‌شده و نیز از دلبستگی به‌ستایش و چرب‌زبانیهای دیگران، پرهیز کن، زیرا یکی از بهترین فرصتهای شیطان‌است‌برای تاختن تا کردارهای نیکوی نیکوکاران را نابود سازد.زنهار از اینکه به‌احسان خود بر رعیت منت گذاری یا آنچه برای آنها کرده‌ای، بزرگش شماری یا وعده‌دهی و خلاف آن کنی.زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار، نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود.

خدای تعالی می فرماید:خداوند سخت‌به خشم می‌آید که چیزی بگویید و به جای‌نیاورید.

از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز، از سستی در انجام‌دادن کاری که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کاری که سررشته‌اش ‌ناپیدا بود و از سستی کردن در کارها، هنگامی که راه رسیدن به هدف باز و روشن‌است، حذر نمای.پس هر چیز را به جای خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجام‌رسان.

و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهی، چیزی را که همگان را در آن حقی است‌یا خود را به نادانی زنی در آنچه توجه تو به آن ضروری است و همه از آن آگاه‌اند.زیرابزودی آن را از تو می‌ستانند و به دیگری می‌دهند.زودا که حجاب از برابر دیدگانت‌برداشته خواهد شد و بینی که داد مظلومان را از تو می‌ستانند.به هنگام خشم‌خویشتندار باش و از شدت تندی و تیزی خود بکاه و دست‌به روی کس بر مدار وسخن زشت‌بر زبان میاور و از اینهمه، خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویی و به تاخیرافکندن قهر خصم، تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به‌دستت آید، و تو بر خود مسلط نشوی مگر آنگاه که بیشتر همت‌یاد بازگشت‌به‌سوی پروردگارت شود.

بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشی، آنچه که بر والیان پیش از تو رفته‌است، از حکومت عادلانه‌ای که داشته‌اند یا سنت نیکویی که نهاده‌اند یا چیزی ازپیامبر، (صلی الله علیه و آله)که آورده‌اند یا فریضه‌ای که در کتاب خداست و آن رابرپای داشته‌اند.پس اقتدا کنی به آنچه ما بدان عمل می‌کرده‌ایم و بکوشی تا از هر چه‌در این عهدنامه بر عهده تو نهاده‌ام و حجت‌خود در آن بر تو استوار کرده‌ام، پیروی‌کنی، تا هنگامی که نفست‌به هوا و هوس شتاب آرد، بهانه‌ای نداشته باشی.و جزخدای کس نیست که از بدی نگهدارد و به نیکی توفیق دهد.

از وصایا و عهود رسول الله(صلی الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود ودادن زکات و مهربانی با غلامانتان.و من این عهدنامه را که برای تو نوشته‌ام به‌وصیت او پایان می‌دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

از خدای می‌طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبی مرا و تو را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است، از داشتن عذری‌آشکار در برابر او و آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانه‌های نیک دربلادش و کمال نعمت او و فراوانی کرمش.و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقیم. و السلام علی رسول الله‌صلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین

  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
مرداد


ملکه ی باغ وحش تهران (بانوی سلطان جنگل) صاحب چهار فرزند شد.

همزمان اولین بره ی آهوی ایرانی نیز در همان باغ وحش دیده به جهان گشود.

ایضا چند روز قبل در همان باغ وحش اولین جراحی روی دندان پلنگ ایرانی انجام گرفت که مراحل قالب گیری و ساخت پروتز برای پلنگ عزیز در دست اقدام است (البته این دردست اقدام از نوع اداری و امروز برو فردا بیا نبوده و از قسم فوری و اضطراری می باشد!)

لازم به ذکر است هم اکنون صد گونه ی جانوری به خوشی و خرمی در باغ وحش تهران زندگی می کنند!

در دو سه روز گذشته این گزارش ها و اخبار بسیار مهم و حیاتی (البته از نوع وحش ) چنان با آب و تاب بیان می شود که آدم خیال می کند چه دستاورد بی نظیر و نادری به دست آمده که گل از گل گزارش گران عزیز می شکفد!

نمی دانم شاید هم اتفاق مهمی است و عقل ناقص من از درک آن عاجز می باشد! شاید بعضی ها مثل من فکر می کنند کار مهم فقط رفتن به جام جهانی است و مهار تورم و اشتغال و جلوگیری از اختلاس و رانت خواری و مبارزه با خویشاوند سالاری و پول شویی و از این قبیل چیزها!

حیات وحش هم در کنار حیات غیر وحش مهم است و باید به آن هم پرداخته شود!!! وگرنه بحث انقراض و نابودی و بیچارگی گریبانگیر می شود!

خرابی دندان پلنگ ایرانی فاجعه ای بزرگ است و خرابی بار می آورد،حالا دیگر مهم نیست که بسیاری از این اشرف مخلوقات بیچاره و تهیدست قادر به ترمیم دندان های خود نیستند و صد نوع بیماری از آن ناحیه را به جان می خرند! سر پلنگ ایرانی سلامت شکند اگر سبویی!

آهوی ایرانی باید بچه دار شود،حالا مهم نیست که بسیاری از این خلق الله بچه دار نمی شوند و هزینه ی درمان نازایی خود را هم ندارند و یک عمر باید در حسرت بچه دار شدن بسوزند و بسازند!

ملکه ی باغ وحش تهران باید به سلامت فارغ شود، مهم نیست که بسیاری از این اهل و عیال خدا (مردم) زیر بار فشار اقتصادی روزی نه یک بار که صد بار فارغ می شوند و خیلی ها هم بر سر زا می روند!!!

راستی بعضی ها که تا این اندازه به فکر حفظ نسل این حیوانات به قول خودشان ارزشمند می باشند، تا چه اندازه به فکر حفظ ارزش های انسانی و اخلاقی و دینی جامعه ی خودشان هستند؟!

آیا کسی یا کسانی هم پیدا می شوند که به فکر احیای خصایل از دست رفته مانند جوانمردی و ایثار و عفت و راستگویی و وفای به عهد و دوری از نفاق و صداقت و درستکاری و نوع دوستی و صفا و پاکی و هزاران خصلت زیبا از این نوع باشند؟!

امیدوارم که لااقل نسل اینچنین کسانی منقرض نشده باشد...

  • میر حسین دلدار بناب