مرگ آواها « اوخشامالار » بخشی از مونوگرافی بناب (ویرایش جدید)
مرگ آواها «اوخشامالار»
مرگ از دیرباز ناگشودنی ترین راز زندگی بشر بوده است. حکیمترین حکیمها در مقابل معمّای مرگ سر تسلیم فرود آوردهاند و راه چاره ای برایش نیافته اند.
هر دردی را دارویی یافتهاند امّا داروی مرگ را هرگز. نیش مرگ را نه نوشی پیدا شده است و نه نوش دارویی. رازناک ترین اتّفاق زندگی بشر از بدو خلقت تا به امروز مرگ بوده است. معمّایی بزرگ و حیرت آور. گره در گره چونان کلافی سردرگم. لیلاج ها مات این بازی سحرانگیز. قافله ی عمر در گذر. نسل از پی نسل. سده ها از پی سده ها. هزاره ها از پس هزاره ها. این ره دور هرگز به پایان خود نرسیده است. اجل بی وقفه در کار. خستگی ناپذیر و بردبار.
بشر همواره در چالشی دائمی برای جاودانه ماندنبوده است. در جستجوی آب حیات. مانایی.نامیرایی. حضور ابدی. امّا مرگ این امکان را از او واستانده است. «درد جاودانگی»بزرگترین فیلسوفان را به خود مشغول داشته است.
مرگ آواها «اوخشاما»ها یا«آغی»ها سوزناکترین و تلخ ترین واگویههایی هستند که بطور خیلی طبیعی و بدون هر گونه اندیشه ی قبلی و هر نوع تصنّعی، فی البداهه از عمق وجود هر داغدار عزیز از دست دادهای به غلیان درآمده است. سلاحی نه کارآمد و کارساز. امّا ظهور خالصترین و نابترین احساسات درونی هر فرد بدون هیچگونه تعمّد و تأمّل.
عکس العملی در برابر عملی. نه گریزی از آن توان داشت و نه گزیری. چاره ای نیست جز تسلیم و رضا.
تلخناک ترین آواز روان. مرگ آوا. اوخشاما. آغی. سیزیلتی. نیسگیل. مختصر و مفید. کوتاه و در عین حال عمیق. جان کاه و استخوان سوز. احساسی به لطافت باران و به نرمی نسیم صبحگاهی. جاری به سان رود. پاک همچون قطرات شبنم. با اینهمه تاب ستان مانند هرم تابستان. از پای درآورنده همچون سرمای شب های دراز زمستان. باد سیاه. آه. آه.
حتّا سنگدلترین افراد هم پس از شنیدن هر مرگ آوایی عنان اختیار از دست داده و اشکی میافشانند.
راستی چه اعجازی نهفته است در این کلمات کوتاه که به سان مرواریدهای ظریفی در کنار هم چیده شدهاند.
ساده. صمیمی. بی تکلّف.صادقانه. برآمده از دل. بی هیچ ترتیبی و آدابی. نوای بی نوایی. رنگی از بی رنگی.غلیان مهر. جوشش عاطفه. کوشش اندیشه.
مرگ آوایی آمیخته با آوای مرگ. اعجاز کلام و کلمات. گریستن واژگان. افسون عبارات. تنیدن نیستی در هستی. سماع زبان. پای کوبی سخن. دست افشانی حروف. بسطی آمیخته به قبض. قبضی گره خورده به بسط. آوایی از سر استیصال. جنونی سر به صحرای عشق نهاده. لیلایی به دنبال مجنون. مجنونی رها شده از دام عقل. فرو ریختگی هر سامانی ساختگی. پروازی بی بال. پرزدنی در بی نهایت.حضیضی به دامن اوج آویخته. اوجی فروکاسته در پای خاکساری. چه ها و چه ها. بیان عاجز از وصف این یلگی برخاسته از ناکجای وجود.
در آنی به تلاطم در میآورد، دریای آرام وجود انسانرا. رخنه در تار و پود. سیر میدهد انسان را در عوالمی ناشناخته.میشکافد صخرهی صمّای قلوب منجمد را. باغ عاطفه را به رویش در می آورد. هزاران تصویر برمی آورد از یادهایی بربادرفته. خاطراتی محو و گم شده. روزگارانی سپری شده.بودهایی نابود شده. آوار غمی جانکاه بر وجودی گرفتار حیرت. غبطه. حسرت. آه و فغان.طوفانی برآمده از جان. بیکرانه ای افق در افق و در مقابلش انسانی تنها مانده.واگذاشته با خاطراتی گم و مبهم.
آبی بر آتشی. مرهمی بر داغی. قطره قطره اشک گرم.کوه کوه آه سرد. عالمی دریغ و درد. چنین است که مرگ آوا دست به کار می شود. مرهمی زودگذر بر جراحتی ابدی. قرار میدهد هر بیقراری را. بیقرار میکند هر صاحب قراری را. جامع اضداد. آب و آتش. آتش وباد. باد و خاک.کدام ققنوس سر برخواهد آورد از این خاک و خاکستر؟ چه میکند با ذهن انسان مشتی کلمات به ظاهر بیجان؟
حال ذکر نمونههایی چند از مرگ آواهای معمول در بناب به روایت مادر مرحومم بانو فاطمة السادت درسی بناب؛
عزیزیم خوی چیمنی |
|
عزیزم چمن خوی |
*****
عزیزیم آغ ساخلارام |
|
عزیزم سفید نگه میدارم |
*****
عزیزیم قازان آغلار |
|
عزیزم دیگ گریه میکند |
عزیزیم بالابانی |
|
عزیزم بالابان را |
بیر چای گئچدیم داشی یوخ |
|
از رودخانهای گذشتم که سنگ نداشت |
منی ووردی بوز ایلان |
|
مرا زد مار خاکی رنگ |
عزیزیم باشدان آغلار |
|
عزیزم از نو گریه میکند |
باخچا منده بار منده |
|
باغچه را همدر سینه دارم و میوه را هم |
عزیزیم کتان یاخشی |
|
عزیزم پارچهی کتان بهتر |
*****
عزیزیم دن دن اولدی |
|
عزیزم پر پر شد |
*****
قیزیل گول اولمویایدی |
|
کاش گل سرخی نبود |
*****
عزیزیم بو داغییلا |
|
عزیزم با این داغ |
عزیزیم مرنده گل |
|
عزیزم به مرند بیا |
من نئیلیم اؤزوم نئیلیم |
|
من در این مصیبت با خودم چکار کنم؟ |
دان اولدوزی دیکلندی |
|
ستارهی سحری در افق دیده شد |
*****
گزرم قیراغینان |
|
در دور و اطراف سیر میکنم |
*****
بو داغلار قوشا داغلار |
|
این کوهها جفت هم هستند |
*****
بو داغدا اکین اولماز |
|
در این کوهستان کشت و زرع دیده نمیشود |
*****
من عاشیق لالا داغی |
|
من عاشق داغ شقایق هستم |
*****
کوچهده خونچا گئدر |
|
در کوچه خوانچه میرود |
*****
عزیزیم وای بازاری |
|
عزیزم بازار آه و وای |
*****
بو داغلار جنگلی داغلار |
|
این کوهها کوههای جنگلی هستند |
*****
عزیزییم یازی غم |
|
من عزیز او هستم و بهار غمناک است |
*****
آغاجدا خزل آغلار |
|
برگهای خزان زدهی درخت میگرید |
- ۹۳/۰۳/۱۹
منی آغلاتدین باخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ