اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸ مطلب با موضوع «آیین عیاری» ثبت شده است

۲۸
آذر

بیش از دودهه است که در باره ی جوانمردان و عیّاران پژوهش می کنم و اوقات خود را خوش می دارم و از کارهای شیرینشان کام خود را شیرین می کنم. حاصل یک دهه ی اوّل تلاشم کتابی شد با عنوان «عیّاران در تاریخ ایران» که سال 1384 در تبریز به دست انتشارات احرار چاپیده شد! از آن پس دوباره به کار تحقیق و مطالعه پرداختم و کار را از نو آغاز کردم، این بار موضوع گسترده تر شد و دایره ی آن تمام جوانمردان را با هر عنوان و نامی اعم از ؛ قتیان، عیّاران، لوطی ها، داش مشدی ها، قوچی ها، آلوفته ها، شوالیه ها، سامورایی ها، نینجاها، اخی ها، قلندرها . .. را در بر گرفت . از ایران گرفته تا عثمانی و چین و ژاپن و افغانستان و ترکمنستان و انگلستان. از یعقوب لیث گرفته تا رابین هود و ستارخان و اخی سنان و لعل شهباز قلندر.

بیش از صد منبع مرجع را به دقّت از نظر گذراندم، از قدیم ترین متون مانند سمک عیّار و قابوسنامه و الکامل تا جدیدترین آن ها مانند قلندریّه در تاریخ دکتر شفیعی کدکنی و ...

حاصل کار بالغ بر 700صفحه  شده است. بخشی از آن  عنوان داستان هایی از جوانمردان به خود گرفته است. دریغم آمد قبل از چاپ شما دوستان عزیز را از لذّت بعضی از آن ها محروم کنم. چرا که به فردای نیامده نمی توان دل بست.

جوانمردی در حقّ حیوانات

آورده اند که شخصی دعوی جوانمردی می کرد. روزی عدّه ای از جوانمردان به دیدنش آمدند. آن شخص به غلام خود گفت: سفره بیاور. امّا غلام نیاورد. مرد چندین مرتبه تقاضا کرد، جوانمردان دیگر گفتند: که این از آیین جوانمردی به دور است که چندین مرتبه تقاضا ی سفره کردی امّا غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد. خواجه روی به غلامش کرده و گفت: « چرا سفره دیر آوردی؟ غلام گفت: مورچه ای اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفکندن. بایستادم تا  سهم خود بستد و سفره بیاوردم. همه گفتند: یا غلام باریک آوردی، چون تویی باید که خدمت جوانمردان کند.» 40

دیده نادیده کردن

«آورده اند مردی زنی خواست، پیش از آن که زن به خانه ی شوهر آید، وی را آبله برآمد و یک چشم وی به خلل شد.

 مرد چون آن بشنید، گفت: مرا چشم درد آمد. پس از آن گفت: نابینا شدم. آن زن  را به خانه ی وی آوردند و مدّت بیست سال با آن زن بود، آنگاه زن بمرد.

 مرد چشم باز کرد، گفتند: «این چه حال است؟ گفت:  خویشتن را نابینا ساختم، تا آن زن از من اندوهگین نشود، گفتند: تو بر همه ی جوانمردان سبقت کردی.» 41

 

    مولانا نورالدین عبدالرّحمان جامی، حکایت یاد شده را با زیبایی تمام به نظم کشیده است که گمان می رود مضمون آن را از قشیری گرفته باشد؛

 

آن جوانمرد زن زیبا خواست         

 

 خانه ی دل به خیالش آراست

 

آن صنم عارضه ای پیدا کرد

 

بر سر بستر   بالین جا کرد

 

زآتش تب به رخش تاب نماند

 

زآبله   در گل او آب نماند

 

مرد دلداده چو آن قصّه شنید

           

دیده بربست و به رخ پرده کشید

 

پس از آن هر دو به هم پیوستند

 

شاد و ناشاد به هم بنشستند

 

آن نکو زن چو پس از سالی بیست

 

که درین دیر پرآفات بزیست

 

خیمه در  عالم تنهایی زد

 

مرد حالی دم بینایی زد

 

لب   گشادند حریفان به سؤال

 

شرح جستند ز کیفیّت حال

 

گفت آن روز که آن غیرت حور

 

مانداز آبله در عین قصور

 

نظر از جمله جهان در بستم

 

فارغ از دیدن او   بنشستم

 

تا نداند که من آن می بینم

 

دامن خاطر  از او می چینم

 

همه گفتند که احسنت ای مرد

 

وز حریفان به جوانمردی فرد

 

غایت دین و مروّت این است

 

حدّ  آیین  فتوّت این است.42

عزّت نفس

در هفت اورنگ جامی آمده است که مردی تازی نژاد در بادیه می زیست، از قضای روزگار، گروهی بازرگان به آن بادیه رسیدند.

مرد عرب از آنها به گرمی پذیرایی کرد و هر چه داشت در خدمت آنها گذاشت، و خود به انجام کاری به دوردست ها رفت.    بازرگانان که سخاوت و جوانمردی مرد عرب را دیدند، از روی میل و علاقه ی خویش، بدره ای زر به زنش دادند و پی کار خود رفتند.

 پس از چندی مرد عرب به خانه اش بازگشت. زنش موضوع بدره ی زر را با او در میان گذاشت. مرد عرب زر را برداشت و به دنبال کاروان رفت. پس از چندی که کاروانیان را یافت، خطاب به بازرگانان چنین گفت؛

 

کای سفیهان خطا اندیشه

         

وی لئیمان خساست پیشه

 

بود مهمانی ام از بهر کرم

 

نه چو بیع از پی دینار و درم

 

داده ی  خویش  ز من  بستانید

 

پس رواحل به ره خود رانید

 

ور نه تا جان بود در تنتان

 

در  تن از نیزه کنم روزنتان

 

داده ی خویش گرفتند و گذشت 

 

و آن عرابی  ز قفاشان برگشت.43

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۰
آبان

جوانمردی و آزادگی از دیدگاه کنفوسیوس

کنفوسیوس حکیم چینی (متولّد 562 پ. م و متوفّی 479 پ.م) که مانند هم میهنش لائوتسه، مقام بس ارجمندی در نشر افکار اخلاقی و حکمت امور در میان ملّت چین دارد، در خصوص جوانمردی و آزادگی سخنان ارزشمندی دارد که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می شود؛

-       مقصد مرد آزاده داشتن خصال پاک است و مرد فرومایه همیشه در فکر مال خود می باشد. جایی که مرد آزاده از عمل می اندیشد، مرد فرومایه در اندیشه ی گریختن از مجازات است.

-       در میان آزاده گان رقابت راه ندارد مگر در تیر اندازی، لیکن ایشان در این کار نیز همدیگر را محترم می شمارند و وقتی که به میدان تیراندازی یا محل رفع تشنگی می روند، جای خود را به یکدیگر تقدیم می کنند، حتّی در موقع همچشمی و رقابت نیز نجابت خود را از دست نمی دهند.

-       اگر مرد آزاده یک روز از خصلت پاک خود دست بکشد دیگر شایسته ی داشتن این نام نیست.

-       مرد آزاده مراعات کردن حق را در درجه ی نخستین شایسته می داند. اگر مرد آزاده جسارت را بزرگ داشته باشد امّا حق را بقدر شایان در نظر نگیرد مردی پرخاش جوی می شود و اگر مرد عامی جسارت داشته باشد و حق را به خوبی رعایت نکند مردی راهزن می گردد.

-       مرد آزاده از هرگونه اندوه و ترس آزاد است. بی اندوه و بی ترس زیستن نشان طینت و سرشت مرد آزاده است.

-       مرد آزاده به هیچ وجه آلت دست کسی قرار نمی گیرد و برای وی شایسته نیست که خود را آلت مقاصد دیگران قرار دهد چرا که او خود مقصد خویشتن است.

-       طبیعت خاص مرد آزاده نخست عمل و سپس گفتار است، یعنی وی قبل از دیگران به گفته های خود عمل می کند.

-       جوانمرد کامل و دریادل است و فرومایه کوته نظر و ناقص. خواسته های جوانمرد تمام ابناء بشر را شامل می شود امّا دایره ی فکر فرومایگان محدود است و آن ها نمی توانند از افق تنگ فرقه یا خویشان خود گام فراتر بگذارند.

-       جوانمرد باید از سه چیز اجتناب بکند؛ در جوانی از شهوت رانی تا روزی که خون و سایر شیره های زندگی جسمانی اش آرام شده باشند، همین که او به فصل شکفتن زندگی اش برسد و خون و شیره های بدنش برای همیشه صاف شود آن وقت باید از منازعه و مشاجره بپرهیزد تا وقتی که به دوران پیری برسد و چشمه های زندگی وی به کاستن و خشکیدن آغاز کند، آن وقت باید از بخل و خسّت اجتناب ورزد.

-       جوانمرد باید شکوه سه چیز در دل داشته باشد؛ قضای آسمان، مردان بزرگ نامور و سخنان دانایان خداشناس. مرد عامی قضای آسمان و مشیّت چرخ را نمی شناسد و از این رو از چرخ گردون نیز نمی ترسد، به مردان بزرگ نامور اهمیّت نمی دهد و سخنان دانایان خداشناس را ریشخند می کند.

-       مرد آزاده از کسانی که حیله گری را حکمت، نافرمانی را شجاعت و یاوه گویی را حقیقت می پندارند، نفرت دارد.

-       مرد آزاده در سخن گفتن از سه خصلت دور است؛ سخن گفتن بدون اراده و بدون ضرورت یعنی در میان گفتگوی دیگران سخن گفتن. خاموش ماندن در موقعی که سخن گفتن ضروری است، چرا که این کار خود را دانا و خردمند جلوه دادن است. سخن گفتن بدون تأمّل در حرکت وجنات و چهره ی خود که این را کوری نامند.

-       جوانمرد پایه ی بنا را روی حق می گذارد و آداب و رسوم را تا جایی بجا می آورد که بر طریق حق باشد. وی در مقصود و نیّت خود اعتدال پرور است، لیکن در اجرای حق ثابت قدم و استوار می باشد، مرد آزاده ی حقیقی همین است.

-       مرد آزاده در عین حال که درستکار و جدّی می باشد، پوزش پذیر و خطابخش است. در باره ی دوستان جدیّت و درستی و مراعات به خرج می دهد و در باره ی برادران اغماض دارد.

-       برای جوانمرد نه خصومتی موجود است و نه طرفداری، او همیشه طرفدار و نگهبان حقّ است.

-       جوانمرد باوقار است امّا هرگز کبر و غرور ندارد، فرومایه کبر و غرور دارد امّا از وقار بی بهره است.

-       جوانمرد مسالمت جو و صلح پرور است لیکن از فروافتادن به حقارت و پستی می پرهیزد.

-       جوانمرد هنگام تهیدستی استوار می ماند، در حالی که فرومایه و نادان سرکشی می کند.

-       جوانمرد برپای خود می ایستد و از دیگران توقّع و تقاضایی ندارد امّا فرومایه همیشه از دیگران طلبکار است.

-        جوانمرد در باره ی نه چیز پیوسته می اندیشد؛ در دیدن چیزی به این که آن را به خوبی و درستی بشناسد، در شنیدن چیزی به این که آن را بفهمد، در رخسار خود به ملایمت و محبّت، در رفتار خود به شرافت، در سخنان خود به حقیقت، در کارهای زندگی به درستکاری، در شبهه های خود به پرسیدن از دیگران، در هنگام خشم به سختی نتایج آن و در پذیرایی دیگران به وظیفه ی مهربانی و ادب. ریشارد، ویلهلم، مکالمات کنفوسیوس، ترجمه ی کاظم زاده ایرانشهر، شرکت انشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، 1375، تهران. صفحات 40 الی 60.



  • میر حسین دلدار بناب
۱۶
مهر

                                                                  ورود

 سفر. جستجو. حرکت. واکاوی خویشتن. نقبی از خویشتن بر خویشتن خویش. نگاهی از بیرون به درون. سیر انفس. سیاحت نفس. چرخشی بر مدار انسان. غربال پیرایه‌ها. جستجوی آنچه که از انسان گم شده است. آنچه جویندگان به دنبالش بودند. سقراط. افلاطون. زرتشت. کنفسیوس. مولانا. نیچه... آنات انسانی. انسان. مرد. ابرمرد. با درونی صیقلی به سان آینه. با دلی به پاکی شبنم صبحگاهی. با ذهنی به خلوص و صفای کودکان. بی‌پروا. دل به دریا سپرده. نه بیمی و نه امیدی. آماده‌ی جان فشانی. کوه از صلابتش در حیرت. دریا از وسعت مشربش مسحور. آسمان از عظمت اندیشه‌اش مبهوت. همه چیز در تسخیرش، آنگاه که از خویش بگذرد!

 اسیر پشّه‌ای، آنگاه که خودبین شود. جامع اضداد. دمی فلک سیری بی‌بدیل، همنشین جبرئیل. دمی دیگر وامانده‌ی نفس ذلیل، رانده از بارگاه ربّ جلیل. اسیر طیر ابابیل و زخم خورده‌ی حجاره ی سجّیل...

سفر. جستجو. حرکت. گره‌گشایی از گرهی کور از هزاران گره ناگشوده. سیری در هزار توی ذهن آدمی. سفری از خویش به خویش. انگشت حیرت بر دهان. به راستی کیست این انسان؟ به راستی چیست این انسان؟ کجاست مقصد و مقصودش؟ گاه پشت پا زده بر هر چه تمنّا. دست افشان. پای‌کوبان. چرخ‌زنان. در اوج وجد و غلیان. آستین افشانده از هر چه هست و نیست! گاه دهان گشوده مانند چاه ویل. می‌بلعد و می‌بلعد و سیری‌اش نه!

معمّای عجیبی است این موجود بال گشوده تا اعلی علییّین و سپس در غلتیده در اسفل‌السّافلین. طرفه معجونی است این فرشته‌ی حیوان صفت و این حیوان فرشته سیرت.

از اینجاست که سفر آغاز می‌شود.  جستجو معنی می‌یابد.  لذّت کشف دلنشین می‌گردد. کنکاش در اعماق وجودی موجودی به نام انسان. گشت و گذار در کوچه پس کوچه‌های زمان که تاریخش می‌خوانند. غبارروبی از چهره‌ی آیینه‌ی حقیقت که به گرد عمد و عناد آلوده شده است.

بازیابی انسان با هویّت انسانی‌اش. انسان اصیل. انسان خالص با فطرتی پاک و دست نخورده. گوهری ناب که هستی بر مدار آن می‌چرخد...


  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت دوازدهم

زبان، عادات و طرز زنده گی عیاران و جوانمردان

هفتم: وسا یل و لوازم عیاران و جوانمردان:

   (پیوسته به گذشته) عیاران در هر جاییکه به حیث قاصد و نامه بر می رفتند، همیشه با خود چوب دستی داشته اند که در بین آ ن چوب، سوراخی موجود بود و آ نها نامه های خود را در آ ن میگذاشتند و این یکی از وسایل پنها ن کاری   به شمار می آ مد. زر و سیم یکی دیگر از وسایل عیاران است و هر عیار زما نی که به سفر میرفت و یا برای انجام دادن ماموریتی گماشته میشد، باید مقداری پول همراه خود میداشت؛ تا به آ ن وسیله بتواند کسان دیگر را با خود همدست سازد. آ نها عقیده داشتند که زر و سیم حل المشکلات است و آ دمی را در شب تار و در هر وقت و زمان به کار آ ید.

   خنجر، کارد و شمشیر نیز یکی از جملۀ وسایل عیاران به شمار می رود. این خنجر و یا کارد به گونه های مختلف و برای هدف ها و مقاصد گونا گون به کار می رفته است، مانند: خنجر نقب زدن، خنجر دفاع از حوادث و هم چنان خنجر های که به وسیلۀ آ ن سرا پرده ها و بند ها را می بریدند.

   توبره یا خورجین که به روایت روان شاد داکتر خانلری، در اصطلاح به آ ن (جلبندی) میگفتند، یکی دیگر از وسایل عیاران است. آ نها تمام ضروریات خود را در بین آ ن خورجین می گذاشتند و به سفر می رفتند و این وسایل عبارت بود از: انبر، سوهان، قیچی، کلنک، شیشه، دستمال، شال، افزار موسیقی، جامۀ نمدی، کیسۀ دارو، توشۀ راه، فلاخن، سنگ های ریزه و کلان برای سرکوب دشمن، پاتاوه، لباس زنانه و مردانه، ریش و بروت مصنوعی، رنگ وسفید مهره، گونه های مختلف رنگ برای تغییررخسار و نیز سلاح های مختلف مانند: زره، پیش قبض و شا خ که در مجموع این وسایل یاد شده به، نام (ساز شبروان) یا (سلاح عیاران) و یا (یراق عیاران) یاد میشد و هر عیار مکلف بود تا در هنگام سفر با خود داشته باشد.    

   در داستان (رموز حمزه) آ نجا که (عمروامیه) که به نام (بابا) یاد میشود برای نجات  (امیر حمزه)  به طرف کشور مصر می رود، با خود خورجینی دارد که در بین آ ن بر علاوۀ وسا یل یاد شده، فلاخن و سنگ های تراشیده نیز موجود است: « بابا قدم بر فراز کوه گذاشت و چشمش به رود نیل افتاد، خوشحال شد و از فراز کوه سرازیر شد و خود را به کبوتر رسانید. فلاخن زر دوز ابریشمی را گرفت و دست بر جلبندی رسانیده، یک سنگ تراشیده و خراشیده بیرون آ ورد و به فلاخن نهاده؛ چنان بر سینۀ کبوتر زد که کبوتر معلق زنان در پیش پای عمرو افتاد. بابا کبوتر را با نامه در جلبندی نهاد و شکر خدا را به جای آورد. » ١

   یکی دیگر از وسایل عیاران که از آ ن زیاد استفاده صورت میگرفت، انواع و اقسام دارو های است، که به منظور بیهوش ساختن دشمن و هم چنان تغییر رنگ صورت و رخسار به کار می رفته است.

     داروی بیهوشی که در کتاب های عیاری از قبیل سمک عیار، داراب نامه و امیر حمزه و امیر ارسلان رومی از آ ن به نام های دارو، شبپرک، پروانۀ عیاری، حقۀ عیاری و نمک آ ش درد مندان یاد شده، همه با وسایلی چون: جام شراب و یا نیچه برای حریف به کار برده میشد. این دارو را عیاران در میان کمر بند و یا پس گوش خود پنهان نموده و

 به گونۀ معمول برای بیهوش ساختن رقیب، به چند گونه استفاده میکردند. گاهی در بین ظرف نوشابۀ حریف می انداختند؛ ویا اینکه در بین حلوا و غذا آ میخته ساخته و آ نرا به حریف میدادند و گاهی هم امکان داشت که این دارو را به گونۀ دود یا گاز بیهوشی به کار ببرند.

   در داستان (سمک عیار) آ مده است که:  یک بار (سمک) را دشمنانش اسیر کردند؛ و چون او را پا لیدند، چیز های از وی به دست دشمن افتاد که یکی هم داروی بیخودی است: « او را جستند، دشنه و کمر و کیسۀ دارو از میان سمک بگشادند. » ۲

   و در جای دیگر زما نی که سمک می خو اهد (مقوقر) را اسیر به گیرد، باز هم از داروی بیخودی استفاده میکند، آنجا که می خو انیم: « پس دست در میان کرد و مقدار بیست درم داروی بیهوشانه بر آ ورد؛ اگر یک درم سنگ در شراب افگندی و به خورد صد مرد دادی، همه بیفتادی. » ۳؛ و نیز در همین داستان آ مده است که: (روز افزون) که زنی است عیار پیشه و تیز هوش، می خواهد که (کوسال) را با فرزندانش اسیر بگیرد. در این جای نیز از داروی بیهوشی به شکل گاز استفاده میکند: « روز افزون گفت: ای شاه ! در این راه که آ مدم، عجایبی دیدم؛ اگر روشنایی باشد شما را به نمایم. کوسال فرمود تا شمعی بر گرفتند. کوسال با چهار فرزند، روز افزون در پیش ایستاده. دراین

وقت روز افزون دست در میان کرد و دارو بر آ ورده و بر سر شمع نهاد و میسوخت. روز افزون به کوسال گفت: ای شاه ! درین شمع نگاه کن، تا عجایب بینی. کوسال با فرزندان بیامدند و در آ ن شمع نگاه کردند. هیچ نبود. گفتند: هیچ نیست. روز افزون گفت: بنگرید تا آن چیست ؟  ایشان پنداشتند که راست میگوید. در آ ن می نگریستند. بوی دارو به دماغ ایشان رسید، هر پنج از اسپ در افتادند بیهوش. » ۴

     باید گفت که از (داروی بیهوشی) با همان مفهومی که در داستانهای عیاران آ مده است؛ شاعران کلاسیک ادب فارسی نیز یاد کرد های دارند؛ چنانکه در شاهنامۀ فردوسی  چندین مرتبه به این دارو اشاره شده است. در این حماسۀ ملی، در داستان  بیژن و منیژه  آ مده است که: (منیژه) دخت (افراسیاب) تورانی که عاشق (بیژن) فرزند (گیو) است، از داروی به نام (داروی هوشبر) اسفاده میکند و بیژن را به حالت بیهوشی به قصر خود میبرد. از زبان خداوند شاهنامه چنین می خوانیم:

چو  هنگام  رفتن   فراز   آ مدش              به   دیدار   بیژن   نیاز  آ مد ش

به   فرمود   تا   داروی    هوشبر             پرستنده   آ میخت   با     نوشبر

بدادند  چون   خورد   شد   مست             ابی  خویشتن  سرش  بنهاد پست

عماری  بسیجید  و  رفتن  به  راه              مر  آن  خفته  را  اندران جایگاه

به  ایوان  بیار استش  جای خواب            به  بیداری  بیژن  آ مدش   شتاب

در افگنده داروی هوشش به گوش            بدان تا به جای خود آ مدش هوش (۵)

     باید خاطر نشان کرد که فردوسی در این داستان از داروی دیگری نیز به نام (داروی هوش) نام می برد که نگارنده در هیچ یک ازآ ثار بدیعی و داستانی دیگر به چنین داروی بر نخورده وبه ویژه داروی که به گفتۀ فردوسی در گوش چکانده شود و باعث بیداری شخص شود.

     و اما در اکثر داستانها و کتاب های که در بارۀ کار روا یی های  عیاران نوشته شده و قهرمانان اصلی عیاران هستند؛ دیده می شود که همۀ آ نها همیشه با خود دارویی دارند که می توانند به وسیلۀ آ ن چهرۀ خود را تغییر دهند. و نیز داشتن لباسهای زنانه و مردانه از جملۀ چیزهای ضروری هر عیار است که در موارد مختلف به کار برده میشد.

     در داستان سمک عیار، (شغال پیل زور) که در حقیقت استاد سمک است؛ با خود داروی دارد که چهره اش را تغییر می دهد و (روز افزون) که یک زن عیار پیشه است به گونۀ مردی دیده میشود؛ چنانکه می خوانیم: « روز افزون  در شد، جامه ها برداشت و بیرون آ مد. روی به راه نهاد  تا پیش شغال پیل زور آ مد، و بنهاد، گفت: ای شغال ! جامه پدید آوردم. شغال گفت: نیک آ مدی. زود خود را بیارای و ساز مردان از خود باز کن و خود را نیکو بر آ رای. روز افزون خود را بر آ راست برجامۀ زنان. شغال را ریش سیاه و سفید بود. روز افزون می نگریست؛ تا شغال چه میکند. شغال دست در میان کرد و کیسۀ در میان داشت، چیزی از آ ن کشید، بیرون آ ورد و در ریش خود مالید تا همۀ ریش وی سفید شد » ۶

     لباسهای مردانه و زنانه در هنگامی مورد ضرورت عیاران بوده است که آ نان می خواستند برای انجام دادن امر مهمی به جای دیگری بروند. برای آ نکه هویت ایشان آ شکار نشود، هر بار به شکلی و لباسی در می آ مدند.

     تغییر شکل و چهره به وسیلۀ دارو و لباس در بین عیاران به چند گونه معمول بوده است؛ بدین معنا که عیاران خود را به شکل بازرگانان، خوانسا لاران، فراشان، طبیبان، بازیگران، ساقی، رقاص، خرده فروش، عطار دوره گرد، موسیقی نواز، سقأ، قصاب، دوکاندار، رمال، ستاره شمار، قلندر، چوپان، ساربان، مسگر، و آ هنگر می آراستند؛ و بعد از آ ن به طرف مقصد و هدف خود روان می شدند.

     باید گفت که فدائیا ن اسماعیلی (الموت) نیز برای نزدیک شدن به مخالفان و قتل آ نها، همیشه خود را به صورت های، مانند: سرهنگ، درویش، فقیر، منشی، مصاحب، طلبه، خادم، غلام، و دربان می آ راستند و به زبان فرانسوی سخن می گفتند؛ چنانکه در تاریخ می خوانیم که: رئیس صلیبی ها (اینکر – کنراد) به دست همین فدائیان فریب خورد وآ نها توانستند که نقشۀ خود را اجرا کنند. به گفتۀ ادوارد برون انگلیسی، این فدائیان کسانی بودند که فرمان (داعی) را بی چون و چرا اطاعت می کردند و شجاعت و چالاکی خاصی داشتند؛ و ما می توانیم این گونه ویژه گی ها و خصوصیات را درطرزالعمل عیاران نیز به خوبی مشاهده کنیم.

     در داستان (سمک) آمده است که: (روز افزون) عیار، همراه (سمک) می خواهند به نزد حریف شان بروند و برای آ نکه هویت  آ نها معلوم نشود، خود را به گونۀ سرهنگان آ راسته اند، آ نجا که میخوانیم: « سمک عیار گفت: ای پهلوان! از این اندیشه نیست. هر کرا یزدان یار شد، صد هزار دشمن با وی چه تواند کردن ؟ این بگفت و بر خاست. جبه در پوشید و کلاهی بر سر نهاد و دستاری بالای کلاه در سر پیچید و کفش در پای کرد و شمشیر حما یل کرد؛ بر گونۀ سرهنگان. گستاخ وار از سرای بیرون آ مد تا بر در سرای شاه رسید. سمک خود را در صف سرهنگان رساند و به ایستاد و سر در پیش نهاد و به کس نگاه نمی کرد؛ هرکه او را می دید می گفت که مردی خدمتگار است. » ۷ و در جایی دیگر سمک به گونۀ (فراشان)  دیده میشود: « در حال سمک خود را به شکل فراشان بر آ ورد و جامۀ حریر خواست و نیمجۀ بالای آ ن در بر کرد و کلاه سبز بر سر نهاد و به گونۀ فراشان خود را بر آراست  »

     و درداستان (رموز حمزه) آ نجا که  حمزه  به دست  عزیز مصر گرفتار می شود؛ (عمر امیه) که ملقب به (بابا) است، برای نجات حمزه، خود را تغییر شکل داده و با چهرۀ نا شناس وارد شهر مصر می شود: « بابا به صورت مبدل متوجه شهر مصر شد. قدم در شهر نهاد و به کوچۀ رسید؛ از برابرجوانی نمودار شد. پیش آ مد و از آ ن جوان پرسید که آ یا حمزۀ عرب را کجا بند کرده اند ؟ گفت: این احوالیکه از من پرسیدی، از کس دیگرمپرس که کشته می شوی. بابا خود را به گوشۀ کشیده به صورت مرد سقایی شده، مشک بر دوش به حیات بخشی مشغول شد؛ تا آ نکه در بارگاه عزیز مصر رسید » ۹

     و نیزدر داستان (امیر حمزۀ صاحبقران) آ مده است که: (عمر امیه) که عیاری است زیرک و چالاک به شهر مداین می رود تا از حال (مهر نگار) دخت شاه آ گاهی پیدا کند.  این عمر امیه است که خود را به گونۀ قلندر، مردی ریش سفید، بازیگر و تاجر، در می آورد و می بیند که جمعی بازیگر به نزد (اولاد) که دشمن امیر حمزه است، می روند.« عمر امیه چون ایشان را دید، خود را به صورت بازیگران ساخت و در میان لشکر ایشان در آ مد. بازیگران چون سر و سکۀ عمر امیه را دیدند، چنین دانستند که از هفت پشت این مرد بازیگر است. دهل در گردن عمر امیه انداختند و گفتند: سر طا یفۀ ما تو باش. بعد از آ ن نزد اولاد رفتند و اولاد را خبر کردند که بازیگران عجیبی رسیدند. اولاد آ نها را طلب کرد. عمر امیه جست زد. تارک خود را بر تارک بازیگر می نهاد و پای بالا می کرد و چرخ می خورد که اولاد حیران میما ند و بخشش فراوان به او می کرد. » ۱۰

     باید گفت که اینگونه تغییر چهره دادن توسط لباس در ادبیات فارسی خصوصیت تازه و جدیدی نیست؛ و در آ ثار منثور و داستانها ی منظوم نیز به فراوانی دیده میشود؛ چنانکه در شاهنامۀ فردوسی در داستان (سهراب و گرد آ فرید)

  می بینیم که گرد آفرید لباس مردانه می پوشد و عیارانه و مردوار با (سهراب) می جنگد و فردوسی سیمای آ ن دختر رزمنده و عیا ر پیشه را چنین تصویر کرده است:

کجا    نام  او  بود  گرد  آ فرید             که چون او به جنگ اندرون کس ندید

نهان  کرد  کیسو  به  گرد زره             به زد   بر  سر   ترک   رومی   گره

فرود آ مد از دژ به کردار شیر            کمر  بر  میان  باد  پای  به  زیر (۱۱)

     و اما در مورد طرز زنده گی و کسب و کارعیاران و جوانمردان می توان گفت که در نزد آ نها، کار و زحمتکشی و به دست آ وردن نان از راه حلال یکی از خصلت های پسندیده و مطلوب بوده است. هر عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود که به یکی از کسب ها و صنعت ها تخصص داشته باشد تا با استفاده از آ ن تخصص خویش بتواند زنده گی روز مره را به پیش ببرد.

     عیاران و جوانمردان از هیچ کار ووظیفۀ شرافتمندانه ننگ نداشتند و کار و زحمتکشی را مایۀ آ برو، سلامتی، شرف، افتخارو وجدان شخص می شمردند؛ مگر در کار و پیشه نیز همان اصل جوانمردی، گذشت، صداقت و رادمردی را پیش نظر داشته و به هیچکس ظلم و تعدی و گرانفروشی را روا نمی داشتند. آ نها در مورد کار و پیشه نیز دارای آ داب و روشی خاص بودند؛ چنانکه نویسندۀ  (قابوسنامه) آ نجا که فرزندش (گیلان شاه) را پند و اندرز می دهد، در بارۀ آ داب و رسوم صنعتگران و پیشه وران جوانمرد نیز بحث مفصل میکند که این آ داب و رهنمود ها، عبارت است از:

-  زود کار و ستوده کار باش تا هوا خواهانت زیاد باشند.

-  کاری که کنی به از آ ن کن، که هم پیشه گان کنند.

-  به اندک سود قناعت نمای.

-  تا توانی به سختی مگوی.

-  به راست گفتن عادت کن.

-  از بخل پرهیز کن.

-  تصرف را به کار بند، و بر فرو تر خود به بخشای.

-  زبون گیر مباش.

-  بر کودکان، زنان و یاران در معا ملات فزونی مجوی.

-  از غریبان بیشی مخواه.

-  در تجارت شر مگینی مکن.

-  سخن نیکو دار.

-  به سنگ و ترازوی درست وزن کن.

-  با عیال خود دو رنگ و دو کیسه مباش و با انبازان خیانت مکن.

-  پرهیز گار باش.

-  اگر دستگاه باشد، قرض غنیمت دان.

-  سوگند به دروغ مخور و ربا مده.

-  سخت معاملت مباش.

-  اگر بر دوستی سیم دادی؛ چون دانی که بی طاقت است، تقا ضا پیوسته مکن.

-  نیک دل باش تا نیک باشی.

     و در پایان این نصیحت ها و رهنمود ها ی آ یین پیشه وری، که مخصوص جوانمردان است، چنین می خوانیم:

« هر پیشه وری که بر این جمله باشد که من یاد کردم، جوانمرد ترین همه پیشه وران باشد و هر قومی را در صناعان بدان صناعت اندر که باشد در جوانمردی طریق است. » ۱۲

     باری میتوان گفت که این خصوصیات که یاد کرده آ مد، هنوز هم در میان (کاکه های)  افقانستان به روشنی دیده میشود، چرا که اکثر کاکه ها و جوانمردان به این بیت حافظ معتقد اند که:

تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار          تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو

     و چون چنین است؛ پس باید خوب زیست و از مردم آ زاری و خیانت و دروغ گویی و چاپلوسی و مردم فریبی دوری جست، وکوشش نمود تا در زنده گی مرد مرد بود.

ادامه دارد...

----------------------------------------------------------------------------------------
فهرست مآ خذ این قسمت:

۱-  محجوب، محمد جعفر، « کبوتر و کبوتر بازی »، سخن، شمارۀ سوم، سال ۱۳۴۸، صفحۀ  ۲۸۹

۲-  سمک عیار، جلد دوم،صفحۀ ۱۱۳.

۳-  سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۲۰۲. 

۴-  سمک عیار، جلد چهارم، صفحۀ ۳۳۸. 

۵-  شاهنامۀ فردوسی، صفحۀ ۶۷۶.

۶-  سمک عیار، جلد دوم، صفحۀ ۲۶.

۷-  سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۳۰۲.

۸-   سمک عیار، جلد دوم، صفحۀ ۱۶۹.

۹-   محجوب، محمد جعفر، « کبوتر و کبوتر بازی » سخن، شمارۀ سوم، سال ۱۳۴۸، صفحۀ ۲۸۹.

۱۰-   داستان امیر حمزۀ صاحبقران، صفحۀ ۷۵.

۱۱-  شاهنامۀ فردوسی، صفحۀ ۳۶۷.

۱۲-   قابوسنا مه، صفحۀ  ۲۱۸.

   ---------------------------------------------------------------

فهرست مآ خذ این قسمت:

۱ -  مهدی فروغ، رستم قهرمان تراژیدی، هنر و مردم، تهران: سال ۱۳۵۳، شمارۀ  ۱۵۳، صفحۀ  ۴

۲ -  عروضی سمرقندی، جهار مقاله، به کوشش محمد معین، تهران: سال ۱۳۱۳، چاپ سوم، صفحۀ  ۵۲

۳ -  قربان واسع، آیین جوانمردی، صفحه های ۱۴۰ و ۱۴۱

۴ -  نجم الدین زرکوب، فتوت نامه، به نقل از رسا لۀ جوانمردان به کوشش مرتضی صرا ف، صفحۀ ۱۹۵ 

۵ - سعید نفیسی، سرچشمۀ تصوف در ایران، صفحۀ ۱۴۷ 

۶ - عبدالحی حبیبی « آ ریانا » شمارۀ هفتم، سال ۱۳۲۶، هجری صفحۀ ۷

بر گرفته از: سایت افغان موج   / مقاله ی ارزشمند دکتر غلام حیدر یقین/

  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت نهم

صفات عیاران و جوانمردان

          (پیوست به گذ شته)  یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می زد؛ و پس از آ ن شخص بیگنا هی به آ ن کار متهم میشد، آ ن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آ ن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم؛ چون ایشان برای ما جان فدا کرده اند، تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

          در کتاب لطایف الطوایف، که در بر دارندۀ لطیفه ها و حکایات جالب و خواندنیست؛ آ مده است که: در شهرحلب در میان کاروانسرای، چاهی بود بسیار عمیق، که آب میکشیدند. در پهلوی کاروانسرا، حمامی بود. یکی از عیاران حلب نقبی زد از گلخن حمام به جانب کاروانسرا که سر از روی آ ب آن چاه بدر کرده بود. در دل شب که در کاروانسرا، بسته بودند و قفل گران بر آن زده، عیار با دستیاران خود به نقب درآمد و از آن چاه بالا آمد. حجرۀ یی را که در آن مال بسیار بود  از نقد و جنس، خالی کرد و از قعر چاه بدر کرد.

          صبح غوغا از کاروانسرا بر آمد و شوری در شهرافتاد که مال و افزار فلان کاروانسرا برده اند. مردم شهرروی به آنجا نهادند، و داروغه و عسسان شهر جمع آمدند، در آخررأی همه بر آن قرار گرفت که این کار، کار کاروانسرا دار و فرزندان اوست. وی پیری بود  امین، که مستأ جر آن کاروانسرا بود. او را با فرزندان گرفتند و بر در کاروانسرا آغاز شکنجه کردند و مردم شهرآنجا جمع آمدند. هرچند پیر و فرزندان زاری می کردند، کسی پروای ایشان نمی کرد. آن عیار که این کار کرده بود، با بعضی از دستیاران خود در آن مجمع حاضر بود، با خود گفت: از جوانمردی نباشد که این گناه من کرده باشم و دیگران عذاب کشند. پس قدم پیش نهاد و بانک بر عسسان زد که دست از این بیگناه و فرزندان وی بر دارید که ایشان را در این کار دخلی نیست، و این کار از من صادر شده است. عسسان دست از شکنجۀ پیرو فرزندانش بر داشتند و در او نظر افگندند. جوانی دیدند  بلند بالا، که تاجی از برۀ سیاه بر سر داشت و قبای از صفوف در بر؛ و میان خود به شده، کمربند قیمتی چسب بسته و خنجر آبدار بر میان زده و پای افزار نو پوشیده، روی به آن آوردند و گفتند: چون خود اقرارنمودی، بگو که این مال را چه کردی و به کجا بردی? گفت: هم در این کاروانسرا است و هم در قعر این چاه پنهان است. طنابی بیاورید، تا به میان خود بندم و به چاه فرو روم، و مالها را بالا دهم، بعد از آن بر آیم و هر حکمی که پادشاه در حق من کند، قبول دارم.

          چون این سخن به گفت؛ غریو از آن مجمع برآمد و مردم او را بدان فتوت و جوانمردی آ فرین گفتند، و عسسان فی الحا ل طنابی آوردند. او بر جست و سرین طناب محکم بر میان بست و عسسان آن سر طناب را به دست گرفتند. و جوان به آن چاه فرو رفت و طناب از میان گشاده و آنی از آن نقب بیرون آمد و سر خود گرفت. و عسسان زمانی سر چاه منتظربودند و هیچ اثری و صدایی از آن چاه بر نیا مد.

          چون انتظارازحد بگذشت، کسی به چاه فرو فرستادند. او فریاد بر آورد که دراین چاه نقبی است. گفتند: در آی و به بین که از کجا سر بدر میکند؛ و آن شخص می رفت تا در گلخن سر بدر کرد و نزد ایشان آمد. همه انگشت تحیر به دندان گرفتند و گفتند: این حریف عیار نقشی باخت و غریب کاری سا خت، که هم خود رفت و هم مال را برد و هم بیگناها ن را خلاص کرد. (۱)

          از مطالعۀ این حکایت میتوان پی برد که عیاران مردمی بودند جسور، شجاع، زیرک، همه کاره ومردم دوست و طرفدار تهیدستان و بینوایان، و دشمن سر سخت توانگران و ثروتمندان ظالم؛ و به همین دلیل است که مورد اعتماد و حمایت مردم قرار میگرفتند.

          از هنرهای دیگرعیاران میتوان به نقب و نقب زنی آنها اشاره کرد و این کار به گونۀ بوده است که، هر گاه عیاری برای ربودن حریف خود و یا کدام مقصد دیگری به سفر میرفت، اول تمام آلات و وسا یل نقب برید ن را با خود بر میداشت و بعد جای مورد نظرش را نشانه میگرفت و اززیر زمین نقب میزد تا به مقصد ش می رسید. مسآ لۀ نقب زنی آنقدر در نزد عیاران عمده و اساسی بود که اشخاص و افراد ماهر و زیرکی را در همین رشته تحت آموزش و پرورش قرار داده و در این مسلک تربیت میکردند.

          در داستان سمک آنجا که (کانون عیار) شهر ماچین بر عهده گرفته است که (خورشید شاه و مه پری) را  اسیر به گیرد،آمده است که: « کانون استادی به غایت کمال داشت در عیاری و نقم بریدن؛ چون کانون و خاطور به میان لشکر گاه آمدند. پیرامون لشکر خورشید شاه هر جای بر میگشت و احتیاط میکردند، تا خاطوربه میان لشکر گاه بر آمد. از یکی پرسید که خیمۀ شاه کدام است? مرد گفت: که در برابر تست. خاطور نشان گرفت و بیامد و در پیرامون لشکرگاه بر گشت و جایگا ه طلب کرد تا به خشک رودی رسید. قیاس گرفت. نشانه طلب کرد و کانون را با کافور و دیگران بدان کار نشاند و بنمود که نقم چگونه  باید بریدن » ۲

          سخاوت، مهمانداری، حق شناسی و بخشنده گی نیز یکی ازبزرگترین ارکان اساسی و بر جستۀ این جریان مردمی به شمار می رود. از نظر عیاران و جوانمردان تنها از راه گذشت و بخشنده گی است که میتوان در دلها راه یافت و مورد پذیرش و حمایت مردم قرار گرفت. جوانمردان و عیاران نه تنها به دوستان و یاران خود بخشنده و مهربان بودند؛ بلکه این گذشت و بخشنده گی آنها شامل دشمنان شان نیز میگردید. به این معنا که اگر به دشمن خود دست می یافتند، با او به مدارا و مروت بر خورد کرده و به مرور زمان آن دشمن را به خود دوست میکردند.

          جوانمردان که خود از میان طبقۀ زحمتکش و صاحب هنر و کسب و کار بر خاسته اند، معتقد بودند که هر چیزی را که به دست می آورید، باید با مردم خورد؛ و به همین دلیل است که خانه و کاشانۀ شان مرکز گرد هم آیی مسا فران، غریبان و بیچاره گان بوده و هر کسی که در پناه شان می آمد و از آنها یاری و مددگاری می خواست، به دل و جان می پذیرفتند و با او یار و مددگار بودند.

          جوانمردان به این اندیشه اند که باید سخاوت و شفقت شان شامل همه گان بوده و حتی حیوانات را نیز شامل باشد؛ چنانکه آورده اند که: احمد خضرویه به زنش گفت: می خواهم که سرهنگ عیاران را مهمان کنم، زنش گفت: شرط جوانمردی و مروت آنست که گوسفند، گاو و خر بکشی و همه را از دروازۀ خانه تا سرای عیار بیفگنی. احمد به زنش گفت: « این گاو و گوسفند دانستم. این خر باری چیست? گفت: جوانمردی را مهمان کنی، کم از آن نباشد که سگان محلت را از آن نصیب بود. » ۳

          و نیز آ ورده اند که شخصی دعوای جوانمردی میکرد. روزی عده یی از جوانمردان به دید نش آمدند. آن شخص به غلام خود گفت: سفره بیاور. اما غلام نیاورد. مرد چندین مرتبه تقاضا کرد، جوانمردان دیگر گفتند: که این از آیین جوانمردی به دور است که چندین مرتبه تقاضا ی سفره کردی؛  اما غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد. خواجه روی به غلامش کرده و گفت: « چرا سفره دیر آوردی? غلام گفت: مورچۀ اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفگند ن. به ایستادم تا ایشان خود بستدند و سفره بیاوردم. همه گفتند: یا غلام باریک آ وردی، چون تویی باید که خدمت جوانمردان کند. » ۴

          از نگاه جوانمردان تمام مال و منال و جاه و جلال دنیا به جوی نمی ارزد و آن کس که بر سر نفس خود مسلط شود، جوانمرد حقیقی بود و به گفتۀ رودکی آن استاد شاعران، مردی آن نیست که فتاده را پای زنی، بلکه مردی آنست که، دست فتادۀ را بگیری:

گر بر سر نفس خود امیری مردی                بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی  نبود  فتاده  را  پای   زدن                 گر دست فتاده را بگیری مردی (۵)

فردوسی پاکزاد در مسآ لۀ آ زار دیگران به آزار موری متآ ثر است، ولو در قبال آن جهان هم به دست آید:

به  نزد  کهان و  به  نزد  مهان                   به آ زار موری نیرزد جهان (۶)

و در جایی دیگر این عقیده اش را با بیتی زیبا اینگو نه بیا ن کرده است:

میازار موری که دانه کش است              که جان دارد و جان شیرین خوش است (۷)

          بنا به عقیدۀ عیاران و جوانمردان، راستی و راستکاری بهترین سرما یۀ جوانمردی بوده و در مکتب فکری و اخلاقی شان، حتی دروغ مصلحت آ میز هم نباید گفت. در داستان (سمک عیار) آ مده است که (غور کوهی) شخصی را به نام (سامان) اسیر گرفته است و به دست (روز افزون) که یکتن از عیاران  زرنگ و ورزیده است، می سپارد تا او را بکشد؛ مگر روز افزون به (سامان) دلسوزی کرده و او را نمیکشد و در عین حال نمیخواهد که دروغ هم بگوید. روزافزون در بین راه با خود چنین می اندیشد که: « اگر گوید که او را چه کردی، نتوانم بگویم که او را کشته ام، که دروغ گفته باشم، و دروغ گفتن شرط جوانمردان نیست. »  و در جای دیگر این داستان آمده است که دختر شاه گم شده است؛ عیاران را نزد شاه میبرند و شاه از آنها می پرسد که، این کار را کی کرده است? سمک عیار چنین میگوید: « خدایگان را بقا باد. بدان و آگاه باش که در جهان هیچ چیز به  از راستی نیست و راست گفتن باید به هر جای که باشد، در پیش خاص و عام، عاقل و نادان، خاصه در پیش شاه، علی الخصوص که ما سخن گوییم، الا راست نتوان گفتن؛ که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود جوانمردیم؛ اگر چه ما را عیار پیشه می خوانند وعیار پیشه الا جوانمرد نتوان بود.» ۸

          از مطلب یاد شده به دو نتیجه دست می یابیم: نخست آنکه، عیاران و جوانمردان یکی بوده اند و در همۀ داستانها لفظ جوانمرد با کلمۀ عیار مترادف هم به کار رفته است. دوم آنکه: همۀ عیاران و جوانمردان از دروغگویی و دروغ بافی بیزار بوده اند، و راستی را شعار اساسی آیین عیاری و جوانمردی می دانسته اند. ابو القا سم فردوسی در شاهنامه، جوانمردی را در اندیشۀ پاک و نیکو کاری می داند و معتقد است که دروغ، رخ مرد را تیره و تار ساخته و روان پاک و منزۀ آدمی را خلل می رساند؛ آنجا که گفته است:

جوانمردی از کارها پیشه کن                 همه   نیکویی  اندر  اندیشه   کن

ز بد تا  توانی  سگالش  مکن                از  این   مرد   داننده   بشنو  سخن

چو گفتار و کردار نیکو کنی                 به گیتی روان را بی آ هو کنی (۹)

و جایی دیکر از سه جنبۀ منفی که در کتاب (اویستا) به آن تاکید شده است و انسان را به گمراهی میکشاند؛ به 

اینگونه نام میبرد:

هر   آ نکس   که  اندیشۀ  بد  کند                 به  فرجام   بد  با  تن  خود   کند

رخ  مرد  را   تیره  دارد  دروغ                 بلندیش   هر گز   نگیرد   فروغ

کسی کو بود پاک و یزدان پرست                نیازد به کردار بد هیچ دست (۱۰)

          از صفات یاد شده که بگذریم، در آیین عیاری و جوانمردی یک سلسله خصوصیات دیگر نیز برای این آیین قید شده؛ که جای جای در آثار بدیعی و داستانی آمده است؛ و ما در اینجا بگونۀ فشرده و فهرست وار از این صفات و خصوصیات نام می بریم:

-   عیار را لازم است تا آ نچه که بگونۀ امانت برایش داده میشود، واپس به خداوند آن بسپارد، و امانت را خیانت نکند، و به گفتۀ نویسندۀ قابوسنامه، طریق جوانمردی آنست که امانت نپذیری؛ و چون پذیرفتی نگهدار تا به سلامت به خداوند آن باز رسانی.(۱۱)

-  عیارو جوانمرد را لازم است تا کوشش کند که همیشه در پی کار دیگران باشد و مشکلات دردمندان را حل کند و در انجام کار خیراز دشواریها و خطر ها نهراسد  و به روایت (قشیری) اصل جوانمردی آنست که بنده برای همیشه در کار غیر خود باشد. (۱۲)

-  عیار نباید دشمنش را خوار شمرد اگر چه دشمن وی نا چیز و حقیر هم باشد.

-  عیار بر علاوۀ اینکه به درد محتاجان و بینوایان رسیده گی میکند، بلکه مسؤلیت حفظ جان ، مال، ناموس و شرف مردمانی که در ساحۀ او زیست میکنند؛ نیز به دوش عیار همان منطقه است.

-  عیار باید شبرو و شبگرد باشد تا درهنگام ضرورت بتواند در شب سفر کند.

-  عیار را لازم است تا در بارۀ تمام خصوصیات گشتی گیری و کارهایی پهلوانی آ گاهی و آ شنایی داشته باشد.

-  عیار را لازم است تا به استاد و یا آن کسی که از او در مسایل عیاری آ شنا تر است، احترام بگذارد.

-  عیار باید راه و رسم پادشاهی و فرمانروایی و آ یین رفت و آ مد دربار را خوب بداند و در این مورد استاد باشد.

-  عیار باید زبان دان، سخنگوی و زبان فهم باشد؛ تا در هر محیط و جایی که میرود، بتواند با زبان همان مردم، سخن بگوید و رفع مشکل نماید.

-  عیار باید راه ورسم بازرگانی و تجارت را بلد باشد تا در موقع ضرورت بتواند بگونۀ تاجر برای بر آورده ساختن هدفش به سفر برود.

-   عیار باید هنر ها و فن های گوناگونی چون: آ شپزی، ساقی گری، خرده فروشی و خواننده گی و امثالهم را با مهارت بیاموزد، تا در وقت ضرورت استفاده نماید.

-   بر عیار است تا در بارۀ خدمات اولیۀ طبی مانند: شکسته بندی، رگ گیری، و علاج ضرب خورده گی معلومات داشته باشد.

-   عیار نباید به اشخاصی که آ نها را آزمایش و امتحان نکرده است؛ اطمینان و اعتماد داشته باشد .

-   عیار باید بیش از هرچیز، به تدبیر و نیروی اندیشۀ خود متکی بوده ودارای اندیشۀ روشن و چشمی بینا و دلی آگاه باشد، تا در پرتو آن بتواند دوست را از دشمن باز شناسد. (۱۳)

          باید گفت که به دست آوردن اوصاف و خصوصیات یاد شده که ما از آنها به تفصیل سخن راندیم، کار سهل و آسانی  نبوده، بلکه ایجاب آن را میکرد که هر جوان نو وارد هم از نگاه نظری و هم از نگاه عملی، آن صفات را تعلیم و آموزش می گرفت، تا می توانست که در سلک عیاران و جوان مردان در آید.

داوطلب آیین جوانمردی که در اصطلاح آن را « طالب» میگویند، باید سه مرحلۀ جداگانه را پشت سرمی گذشتاند، مانند:

نخست: مرحلۀ « قولی »

دو دیگر: مرحلۀ « سیفی »

سوم    : مرحلۀ « شربی »

          نجم الدین زرکوب در رسالۀ  « فتوت نامه » معتقد است که این سه مرحلۀ یاد شده، دارایی پیشینۀ تاریخی بوده و حتی میتوان ریشۀ آن را از زمان خلقت آدمیزاد، جستجو کرد، آنجا که می خوانیم: « اما ارباب فتوت که هستند، بر سه صنف اند: یکی قولی، دوم سیفی، سیم شربی. اما اصل(قول) در ظهور انسانیت، از آنجا ست که حق سبحانه و تعالی چون آدم را بیافرید، با ذرات انسانی خطاب کرد که: الست بر بکم. آیا من نه پروردگار توام? همه گفتند: بلی. بعضی بر آن قول ثابت قدم ماندند، و بعضی از آن بگردیدند و بر آن نماندند و بعضی روی بگردانید ند؛ باز بر سر قول آمدند و اقرار کردند. پس حقیقت این قول آن باشد که هرچ قول کرده اند و از مربی عالم مستعد و مستحق قبول کرده باشند، بدان وفا کند و آن قول به هیچ فعلی از خوب و غیر خوب رد نکند.

          اما(سیفی)، ایشانند که شمشمیر ایشانرا در اسلام آ ورده باشد ومسلمان گشته و در آخر لذت اسلام یافته و خدمت امیر المؤمنین علی به رفاقت اختیار کرده؛ و ایشان اهل غزا باشند. در صورت با کافر غزا کنند و در معنی با نفس خویش. اما (شربی) ایشانند که بر خیزند و به نام صاحب، شربت نمک به خورند » ۱۴

          در مرحلۀ (قولی) طالب نخست خواهش نامه اش را به گروه فتییان و جوانمردان پیشکش کرده و در آن نامه  خواهش شمولیت خود را می نمود، و پس از آن از طرف استاد جوانمردان که به آن (مطلوب) می گفتند، پذیرفته میشد. طالب و یا شاگرد باید مدت چهل شبانه روز در خدمت استاد می بود و تمام نشست و بر خاست استادش را فرا می گرفت، و در صورتیکه مورد تأ یید استاد قرار می گرفت،  به آن شاگرد لقب (ابن) داده میشد و او به گونۀ رسمی در حلقۀ فتییان و جوانمردان شامل می گردید.

          در مرحلۀ (سیفی) طالب باید به تمام آزمایشات و امتحان های عملی که از طرف مطلوب یا استاد، تعیین می گردید، پیروزی حاصل کرده و آن مطالبی که در مرحلۀ قولی برایش تعلیم داده شده بود، در عمل، رفتار و کردارخود مراعات می کرد  و پس از آن بود که برای آن لقب (اب) و بعد ازآن لقب (جد) داده میشد و به اینگونه در صف جوانمردان، فتییان و عیاران، جای میگرفت و فتی حقیقی شناخته میشد. (۱۵)

          باید گفت که (سیف) در لقت به معنی شمشیر است؛ مگر در اصطلاح فتییان به کسی گفته میشود که مانند شمشیر در رفتار و اعمال خود تیز و برنده باشد؛ مگر قول در لقت به معنای سخن، گفتار و گپ است، ولی در اصطلاح عرفان، پیروی گفتار مرشد است از روی صدق و راستی.

          باری برای پذیرش در حلقۀ فتییان و جوانمردان باید نخست داو طلب عضویت، عهد نامۀ می نوشت و در حهظور(امیر) و (سرهنگ) و (نقیب) و (عریف) و جماعت کثیری از عیاران طراز اول، خطبۀ طریقت را می خواند و بعد از آن طالب با خلوص نیت و اعتقاد کامل در جمع حاضر شده و سوگند یاد میکرد که: با دوستان خود دوست باشد و غدر و خیا نت نکند و حق و حرمت نان و نمک و دوستی را داشته باشد. دراین وقت از طرف (پدرعهد) یا (پیر) کمر جوان نو وارد بسته شده، نمک و آبی برایش چشانده میشد و او شلوار مخصوصی را می پوشید و پارچۀ سرخ و یا زرد رنگی در گردن می آویخت و کمندی در دست و خنجری در کمرمی زد و مراتب وفا و صفا و سخا را به جای می آورد؛ تا آنکه در صف جوانان و جوانمردان قرار میگرفت و از اهل (فتوت) به حساب می آمد.

          در آیین فتییان و جوانمردان آمده است که: هر جوان تازه وارد را نباید در صف جوانمردان راه داد؛ مگر اینکه آن جوان، دارای شرایط و ویژه گیهای کامل یک شاگرد خوب و تمام عیار باشد.

          از نگاه شیخ شهاب الد ین سهروردی، وقتی میتوان به تربیه کردن جوانان نو خاسته، همت گماشت که آنان متصف به صفات و خصوصیات ذیل باشند و بتوانند آداب یک نو آموز را در نظر بگیرند:

اول:     در همه وقت ملازم خدمت صاحب یا استا دش باشد.

دوم:     در حهضوراستاد ش با عقل وادب و تربیت و سکون و تصرف باشد.

سوم:    از چپ و راست ننگرد و نخندد و چون کسی سخن گوید، درمیان نیفتد.

چهارم:  به دست اشارت نکند و محاسن و بروت نمالد و بی مهمی سخن نگوید.

پنجم:    اگر کسی با وی سخن گوید، جواب به نرمی دهد، و اگراو را محل سخن باشد، آهسته گوید و لاف نزند.

ششم:    چون خورشی در میان جمع آرند و خوان بگسترانند، در آن مقام که وقتی او را نشانده بودند، به نشیند و طعام وقتی خورد که دیگران دست به طعام کرده باشند.

هفتم:    تربیه شونده باید محل و مقدار جای نشستن خود را نگاه دارد و در وقت نشستن باید که همدوش استادش نباشد.

هشتم:   اگر کسی به مزاح سخن گوید، نخندد و اگر لب خندان کند، دست برابر دهان دارد.

نهم:     کم گوید و نگوید که من چنین و چنان کردم و چنین و چنان گفتم و تقریرفضل و عقل وحلم وحکمت نکند.

دهم:    اگر کسی را در سخن گفتن سهوی و خطایی افتد، بر روی او نیاورد و نگوید که نه چنین است.

یازدهم: در هنگام ایستادن و نشستن باید مقام و جایگاه بر هم نشینان فراخ کند و سر در پیش افکند. (۱۶)

          در برنامۀ عمل آیین فتییان و جوانمردان آمده است که (مطلوب)  یا(استاد)  نیز از خود دارای شرایط و واجباتی بوده است. ازنگاه نجم الدین زرکوب و شهاب ا لدین سهروردی این شرایط فتوت دار یا آموزگارآیین فتوت را میتوان، چنین خلاصه کرد:

۱  - فتوت داریا استاد باید آزاد، بالغ و عاقل باشد و آن قدر علم داشته باشد که تربیت نو جوانی را بتواند کرد.

۲ -  استاد باید یتیم پرور و درویش نواز باشد.

۳ -  دارای خلق خوش و اخلاقی حمیده باشد.

۴ - امانت نگهدار باشد و راز کسی را فاش نسازد.

۵ - صالح و پرهیز گار و با تقوا باشد.

۶ - با حلم و با حیا باشد که حیا در آدمی نشان حلال زاده گی است.

۷ - دارای شجرۀ خوب بوده و اجازت و اسناد معتبر از پیران جهاند یده این طریقه داشته باشد.

۸ -  فتوت دار باید دل و درون مردم را به پاکی و پاک رویی و پارسایی و پاک دامنی و شیرین زبانی و تلطف و مهربانی به خود بکشد  و سخن به عنف نگوید و در سلام و جواب به تواضع بود، و تکبر و هستی و خود بینی نکند، و مهمتر از همه با خلق خدا مهربان و صادق باشد.

          باری آنچه که در آیین نامۀ جوانمردان و فتییان مهم است، این است که در تشکیلات و سازمان های منظم شان رسم بر این بوده که به گروه های کوچک و بزرگ تقسیم می شدند، و به هر یک از روسای این گروه ها، بنا به موقف شان لقب ویژۀ داده میشد. آن گونه که سر کردۀ گروه ده نفری را (عریف) و سرکردۀ هر ده عریف را (نقیب) و سر کردۀ هر ده نقیب را (قاید یا سرهنگ) و سر کردۀ هر ده سرهنگ را (امیر) می نامیدند که لقب (امیر) معادل به منصب (سپاهسالار) امروزی بود.

          عیاران و فتییان درآیین آموزشی و تربیتی خود نیز دارای القاب و مراتبی بودند؛ آموزگاران درجه اول را (پدر عهد) و از آن بزرگتر را (پیر) و (نقیب) و گاهی هم (استاد) می گفتند که اطاعت از رییس بر همه عیاران و فتییان دگر فرض بود. (۱۷)

وما اینگونه القاب، مراتب و درجه ها را در تشکیلات (کاکه) های افقانستان معاصر، (داشها و لوطی) های ایران و همچنان

(آلوفته های) سمرقند و بخارا به خوبی مشاهده کرده میتوانیم که در صفحات بعدی به تفصیل از آنها سخن خواهیم راند.

ادامه دارد...

---------------------------------------------------------

فهرست مآ خذ این قسمت:

۱  -   مولانا فخرالدین علی، لطایف الطوایف، به اهتمام گلچین معانی، تهران: ۱۳۵۲  صفحه های  ۳۶۵ و ۳۶۷

۲  -   سمک عیار،  جلد دوم، صفحۀ ۳۶ 

۳  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۵۸

۴  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۶۲

۵  -   اندرزنامۀ رودکی، چاپ دوشنبه، (عرفانی) سال ۱۹۹۱

۶  -   شاهنامۀ فردوسی، جلد اول، صفحۀ ۳۶۲

۷  -   شاهنامۀ فردوسی، جلد اول،صفجۀ۹۰

۸  -   سمک عیار، جلد اول، صفحۀ   ۲۸۵

۹  -   شاهنامۀ  فردوسی، جلد نهم، صفحۀ ۲۹۰۵

۱۰-  شاهنامۀ فردوسی، جلد نهم صفحۀ ۲۹۷۸

۱۱-  قابوسنامه، صفحۀ ۷۶

۱۲-  ملا متیان و صوفیان و جوانمردان ، صفحۀ ۲۱

۱۳-  اینگونه خصوصیات و ویژه گی ها را میتوان در داستانهای امیر حمزه، سمک عیار، ابومسلم نامه و اسکندر نامه، مشاهده کرد.

۱۴-  نجم الد ین زرکوب، فتوت نامه، به کوشش مرتضی صراف، سال ۱۳۷۰ صفحه های ۱۸۷ و ۱۹۰

۱۵-  کاکه های افغا نستان معاصر، داش ها و لوطی های ایران، و آلو فته های سمرقند و بخارا، نیز دارای القاب، درجه ها و مراتبی بودند.

۱۶-  شیخ شهاب الد ین سهروردی، فتوت نامه، صفحه های ۱۴۵ و ۱۴۹

۱۷-  افغا نستان در مسیر تاریخ، جلد اول، صفحه۱۹۴

 

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت دهم

زبان، عادات و طرز زنده گی عیاران و جوانمردان

اول: زبان عیاران و جوانمردان:

   (پیو سته به گذشته)  قبل از آنکه در بارۀ زبان عیاران بحث خود را دنبال کنیم، لازم است یاد آوری شود که ادبیات را می توان در مجموع به سه گونه بخشبندی نمود، چون: ادبیات درباری، ادبیات تصوفی و ادبیات مردمی که هر یک از گونه های یاد شده از خود موضوعات و دساتیر خاصی را داراست. در جریان ادبیات یکهزارسالۀ زبان فارسی دری بودند شاعران و نویسنده گان و ادیبانی که بنا به موقف اجتماعی و طرز اندیشه و تفکر خویش، یکی از اینگونه ادبیات را بر گزیده اند و آثار گرانبها و پر ارزشی را به ما میراث گذاشته اند.

   باری برخی از ادبیات شناسان، ادبیات را به تعبیری دیگر، چون: ادبیات غنایی یا (لیریک)، ادبیات تمثیلی یا (دراماتیک) و ادبیات حماسی و رزمی یا (ایپبک) تقسیم کرده اند که تاریخ ادبیات اینگونه بخشبندی را به ارسطو فیلسوف مشهور و معروف یونان قدیم نسبت می دهد.

   ارسطو در کتاب (بوطیقا) به این اندیشه است که، آ غاز شعر رزمی یا شعر حماسی که موضوعات آن شرح دلیری ها، پهلوانی ها، شجاعت و مردانه گی ها و جوانمردی های مردم، مردمدار است، با پیدایش آ دمیزاده آ غاز یافته و بشر ازابتدای پیدایش خویش به اینگونه  شعر و ادبیات آ شنایی  و علاقمند بوده است و همین اندیشۀ ارسطو بعدها مورد تایید دانشمندانی، چون: ابن سینا ی بلخی، هیگل، بلینسکی و دیگران قرار گرفته است.

   مارکس به این اندیشه است که شعر حماسی در مرحلۀ قشنگی رشد خلقها به وجود آمده است. بنا به گفتۀ (ساموئل تیلورکاله ریچ) که یکی از جملۀ نقادان معروف و بر جستۀ انگلستان است؛ شعر و ادبیات حماسی، نخستین نوع شعر است که بشر و اقوام باستانی در آ غاز پیدایش آ نرا برای توصیف احوال و اعمال قهرمانان خویش ساخته اند. (۱)

   به روایت تاریخ، میتوان ادعا کرد که ادبیا ت و شعر حماسی در سرزمین آریانای کهن همواره وجود داشته؛ چنانکه اگر ما اوراق زرین تاریخ چند هزارسا لۀ خویش را ورق بزنیم، می بینیم که در آریانای کهن شعر حماسی رونقی تمام داشته و در (ریکویدا) و هم چنان کتاب (اوستای) زردشت، نمونه های از ادبیات و شعر حماسی به چشم می خورد.

   در کتاب (اویستا) در بابهای (رام یشت) و (آ بان یشت) و (ویشتاسپ یشت) ما به نامهای چون: کیومرث، نوذر، منوچهر، گستهم، طوس، کیخسرو، آرش کمانگیر، رستم، اسفند یارو دیگر قهرمانان و جوانمردان بر می خوریم که نمایانگر افتخارات قومی و ملی ماست و بعدها کار نامه های اینگونه قهرمانان ملی و دلیر مردان، زبان به زبان و سینه به سینه نقل و به کتابها ضبط شده است.

   بدون شک انتشار دین اسلام در خراسان و گرویدن خراسانیان به این دین، روح تازه و ایمان قویتری را در مردم این سرزمین دمیده و به آنها زنده گی دوبارۀ بخشید. به این معنا که در اثر آمدن اسلام دو مایۀ مطلوب به این دیار به ارمغان آمد، که یکی زبان بسیارغنی و پر مایۀ زبان عربی بود و دیگرعلوم و معارف، اخلاق و تمدن بسیار عالی است که از طریق ترجمه های کتب عربی، یونانی، سریانی و هندی توسط دانشمندان از اوسط سدۀ دوم تا اواخر سدۀ سوم هجری، صورت گرفت؛ که در نتیجۀ این دو مایۀ یاد شده، بعد ها با زبان لطیف و نغز و دلپسند آریا یی و تمدن اوستایی ممزوج و ترکیب گشته و جوش کامل خورد و به وسیلۀ سخنوران بزرگ خراسان برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب و به ویژه افتخارات ملی و قومی گردید و در همین مقطع خاص زمانی است که شاعران و نویسنده گان که در حقیقت پیامبران راستین صلح، خوبی، داد ودهش، راستی و پاکی و پاکیزه گی اند، دست به نوشتن اثرهای ماندگاری زده و در آغازین جوشش های شعر دری اثرها و نشانه های شعر حماسی، رزمی و ادبیات جوانمردی، به خوبی و روشنی آشکار می شود؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر بیا وریم، می بینیم که وی نخستین شعرش را در اوصاف جوانمردی و مردی سروده است.

   به روایت (عروضی سمرقندی) در چهار مقاله، این شعر (حنظلۀ بادغیسی) چنان بر افکار و اندیشۀ (عبدالله خجستانی) مؤثر افتاد که او را مرد ساخت و جرآت داد و از خرکاری، به امیری خراسان رسانید؛ چنانکه در چهار مقاله آمده است که: «عبدالله خجستانی را پرسید ند که تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون رسیدی؟ گفت: روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی را همی خواندم و بدین دو بیت رسیدم:

مهتری گر به کام شیر در است         شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه         یا چو مردانت مرگ رویا روی (۲)

   عبدالله خجستانی معتقد است که همین دو بیت حنظلۀ بادغیسی باعث آن شد که من خرا ن را بفروختم و اسپ خریدم و به دربار  (عمرولیث) صفاری شتافتم و رسیدم، به آن جای که می خواستم برسم.

   بد ینسان دیده می شود که شعر حنظلۀ بادغیسی، محتوای  حماسی و مردی و مردانه گی داشته که از پس دیوار های به خاکستر نشستۀ سده ها، هنوز هم تعالیمی برای اعتلای انسان و تکامل شخصیت او دارد؛ چرا که روح تلاش و مبارزه، شجاعت و مردانه گی، دلیری و جوانمردی را زنده می سازد. شعر حنظلۀ بادغیسی، ما را به دو پیامد و خلاصه می رساند: یکی آنکه او نخستین شاعریست که از آیین جوانمردی سخن رانده است؛ و دیگر اینکه این شعرش این مطلب را به اثبات می رساند که این آیین مردمی پیش از اسلام هم وجود داشته و در سرزمین آ ریا نا از رونقی تمام بر خور دار بوده است.

   بدون شک ادبیات جوانمردی که از ادبیات حماسی و ادبیات مردمی و هم چنان ادبیات عامیانه، مایه می گیرد و بعد ها از ادبیات تصوفی نیز تا ثیر پذیری گرفته است، از همان سپیده دم شعر و نثر فارسی دری، روند خاص خود را پیموده و تا روزگار ما دستخوش حوادث رشد و انحطاط فراوانی گردیده است که ایجاب می نماید تا در اینمورد تحقیق بیشتر صورت گرفته و سیر انکشاف و عوامل رشد و انحطاط آن از دید تاریخ نگاری جستجو گردد.

   به عقیدۀ نگارنده، ادبیات جوانمردی به گونۀ عموم موضوعات و مطالب خود را از میان توده های مردم انتخاب کرده و توسط شاعران و نویسنده گان مردمی که ازمیان گروه های زحمتکش مردم برخاسته اند، در درون آثار منظوم و منثور ادب فارسی دری باز تاب یافته که نمونۀ عالی اینگونه ادبیات را میتوان در شاهنامه ها و داستانهای عامیانه چون:

   ابومسلم نامه، حمزۀ صاحبقران، سمک عیار، داراب نامه، اسکندر نامه و فتوت نامه های منظوم و منثور، سراغ نمود. این شاهنامه ها و داستانها و فتوت نامه ها که پهلوها و بعد های گوناگون شخصیت و آداب قهرمانان، دلیران و جوانمردان و فتیان  را روشن می سازند؛ هر یک به نوبۀ خود در ساختار ادبیات مردمی و جوانمردی تأ ثیر بسزا یی داشته و در مجموع سبب شده است که زبان جوانمردان و عیاران و اهل فتوت، به زبان فارسی ادبی نزدیک شود و این گروه به زبانی سخن بگویند که بزرگان و مرشدان سخن گفته اند؛ وبه همین دلیل است که اینگونه زبان ادبی را امروز میتوان در زبان (داش)های ایران و (کاکه) های افغانستان و (آلوفته) های سمرقند و بخارا  به خوبی مشاهده کرد؛ چنانکه (کاکه) های افغانستان در عوض آنکه بگویند، هزارت آفرین بر تو، میگویند: (هزارت آفرین) و یا به عوض آنکه بگویند، تو را خراب نبینم، میگویند: (خرابت نبینم)، که پیوست کردن ضمیر «ت» در مقام مفعول غیر صریح بعد از عدد هزار، درست کلام شاهنامه را به خاطر می آورد.

   باید گفت که نقطۀ با ارزش ادبیات جوانمردی در آنست که گرۀ تمام دشواریها و مشکلات به دست مردم ساده، اهل کسب و هنر و آنانی که شیفتۀ رادی و راستی و جوانمردی اند؛ گشاده می شود و قصه پردازان و شاعران، این اثر ها نیز به خاطر مردم و مردم دوستی، دست به نوشتن داستا ن هایی زده اند که تا امروز پیروان و خواننده گان زیادی داشته و همان ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده است.

   باری زبان عیاران و جوانمردان و فتییان، زبانی ساده، ادبی، بی پیرایه، روان و دور از استعاره ها و کنایات و تشبیهات است؛ مگر از سمبولها و رمز ها زیاد اسفاده میگردد که در میان خود جوانمردان در هر دور و روزگاری معمول و مروج بوده است.

   آیین جوانمردی و فتوت مانند تصوف و دیگر بخشهای ادبیات از خود اصطلاحات ویژۀ دارد، مانند: نقیب، بیت، کبیر، حزب، نسبت، وکیل، شد، عیب، رفیق؛ بکر، جد، ثقیل، تکمیل، محاکمه، وقف، لنگر، آستانه، زعیم، و تعبیر که با داشتن این اصطلاحات از فرقۀ صوفی فرق بارزی پیدا میکند  و ما در اینجا، برای روشن شدن مطلب، برخی از این اصطلاحات و واژه های یاد شده را به گونۀ مختصر توضیح  و تشریح می کنیم:

نقیب: به کسی گویند که تمام کارهای آیین فتوت و جوانمردی را پیش میبرد.

بیت: گروه ممتاز فتوت را گویند.

کبیر: مقدم یا پدر یعنی پیش قدم را گویند.

حزب: عدۀ از فتییان را گویند که به یک فتی یا جوانمرد مربوط باشند.

وکیل: به کسی گفته شود که قایم مقام و کفیل فرایض کبیر یعنی حزب فتوت باشد.

شد: به کمربندی گفته شود که در آغاز کار قبولی،  جوانان در کمر خود بسته می نما یند.

رفیق: دوست و مصاحب فتییان و جوانمردان، که خود نیز از جملۀ پیروان آ یین جوانمردی است.

بکر:  به کسی که تازه خواسته باشد که به آیین جوانمردی، داخل شود، گفته میشود.

جد: بزرگ جوانمردان و فتییان را گویند.

 تکمیل: پوره کردن شرا یط فتوت است.

 لنگر:  جای گرد آمدن جوانمردان است.

 آ ستانه: همچنان محل گرد آمدن و تجمع فتییان و جوانمردان است. (۳)

   لازم به یاد آوری است که: صوفیان نیز از خود ادبیات و اصطلاحات ویژۀ دارند، چون: باده،ازل، افسوس، امین، اندوه، پاکبازی، جرعه، خم، سیمرغ، شراب، شوق، گوهر، طلب، عارف، فراق، ارغنون، آزادی، آب روان، توبه، خشم، صورت، لطیف، فغان، آیینه، آب حیوان، خرابات، پرده، جفا، خمار، خمر، رند، دل، دلبر، صبر و زنار و مانند اینها؛ و به گفتۀ محقق خوب هم وطنم، جناب سید طیب جواد: « فرق تصوف و جوانمردی در این است که تصوف برای خواص است و جوانمردی برای عوام. تصوف طریقۀ تسلیم و رضای مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله و حربۀ برای ایستاده گی در برابر کبر و نخوت زورگویان و زور آوران.» که الحق درست و به جای گفته است؛ مگر آنچه که قابل یاد کرد است،  اینست که برخی از اصطلاحات و واژه های که ما از آنها یاد کردیم؛ مورد استفاد ۀ هر دو گروه هم صوفیان و هم فتییان، قرار میگرفته است، مانند کلمه های: خرابات، امین، توبه و رند و امثالهم.

دوم: لباس پوشی عیاران و جوانمردان:

   عیاران در هر کشوری تشکیلات و مراکزی داشتند و در محل های مخصوص که (آستانه و لنگر) گفته میشد به گونۀ دست جمعی زنده گی میکردند و لباس آنها نیز در هر جای مخصوص بود؛ چنا نچه دربغداد و شام، شلوار عیاری، موزه و تبراق، و جاروب و چمچه بیانگر یک عیار کامل بود؛ واز آن گذشته عیاران آنجا، کلاهی را می پوشیدند که به انتهای آن یک زنگوله و دم روباه بسته شده بود. به عقیدۀ عیاران شام و بغداد، جاروب برای آن بود که فهمیده شود که آنها از هیچگونه کار و خدمتی، ننگ ندارند و حتی به جاروب کشی و صفایی نیز حاضر و آماده اند، و چمچه به خاطر آن بود که برای مردم مفت و رایگان آشپزی کنند.

   در کشور های یاد شده، آنچه که در نزد تمام جوانمردان در لباس پوشی وجه مشترک است، دو نشانه را میتوان نام برد: یکی داشتن (کارد) و دیگر (کلاه منگولۀ) شان است. عیاران و جوانمردان به گونۀ عموم (سراویل) می پوشید ند که در زمان شامل شدن آنها در حلقۀ جوانمردان از (پدرعهد) یا (استاد) خود تحفۀ گرفته و آن را همچون مردمک چشم خود حفظ میکردند.

   شامل شدن در حلقۀ جوانمردان و عیاران از خود آداب و اصول مخصوصی داشت و پس از آنکه شخص نو وارد مرحله های (قولی و سیفی و شربی) را از سر می گذراند و هم از نگاه اخلاقی و هم از نگاه عمل کرد خود به سرحد پختگی و کمال میرسید؛ برای  آنکه شامل شدنش جنبۀ رسمی و قانونی را به خود بگیرد؛ جمعی از عیاران و جوانمردان گرد و نواحی را جمع میکرد و به حهظورتمام آنها در خدمت (استاد) خود به زانو می نشست و استادش به نوبۀ خود کمربندی را که به آن (شد) یاد میشد،  در کمر شاگردش بسته نموده و آن را سه گره میزد، که این کمربند از آن به بعد به نزد آن جوانمرد نو وارد، عزیز و گرامی بوده و از جملۀ وسا یل و لوازم لباس پوشی آ نان محسوب می گردید.

   فتییان و جوانمردان بسیار پیشین در روزگار خراسان دورۀ اسلامی  باید از دست (استاد) و یا (مطلوب) خود زیر جامه می پوشیدند، که پوشیدن این زیر جامه نیز آداب و ویژه گی های خاصی داشت؛ چانکه نجم الدین زرکوب درمورد این آداب و اصول چنین نوشته است:

   « اما چون لباس فتوت پوشند، ایشان که برادران فتوت باشند، حلقه بندند و صاحب تربیه در میان حلقه نشیند؛ چنانک قبله در دست چپ باشد تا چون بر خیزند، باز گردند و روی با قبله، بند زیر جامه به بندند و اگر روی با قبله بنشینند، در وقت زیر جامه پوشیدن، پای نکشند، عزت قبله را. و بعد کف پای با زمین برابر دارند. اول صاحب (ازاری) بالای زیر جامۀ تربیه به بندد، مستوری را، بعد از آن بنشیند، و زیر جامه اول از پای چپ بدر کند و پای چپ بر پاچۀ بدر کرده نهد؛ آنگه پای راست بدر کند و تربیه را در پای راست پوشاند؛ آنگه پای چپ از سر پاچه بر دارد و در پای چپ تربیه کند. بعد از آن تربیه بر خیزد و روی با قبله آرد. آنگه صاحبش دست زیرپیرا هن برد و زیر جامه اش به بندد. زیر جامۀ تربیه از آن خادم باشد، با شکرانهای دیگر. و صاحب در آن حالت اگر دو زیر جامه پوشیده باشد، نیکو باشد؛ تا صاحب نیز برهنه نماند. و چون صاحب زیر جامه پوشانید و اجازۀ فتوتش داد، خد مت صاحب به واجب بباید کردن، به قدر طاقت شخص. و زیر جامه نه فراخ فرا خ باید و نه تنگ تنگ، میانه؛ چنانک از پاجه بول نتوان کردن.

   اما اول کسی که زیر جامه پوشید، ابراهیم خلیل بود؛ و اول کسی که مهمانی کرد هم او بود. قال النبی – صلی الله علیه وسلم – اول من اظاف الضیف ابراهیم و اول من لیس السراویل ابراهیم. وگفته اند: لا فتی الابسراویل. یعنی نیست جوانمردی الا به شلوار، و معنیش آن باشد که امانت شلوار نگه دارند، تا به حرام نگشا یند. » ۴

   باید گفت که پوشیدن سراویل و کلاه نیز از خود آ داب مخصوصی دارد و بخشی از پوشاک فتییان و جوانمردان را تشکیل میدهد. کلاه برای احترام و بزرگ داشت مقام فتییان وشلوار یا سراویل، نشانۀ عفت و پاکدامنی آ نان محسوب می گردید. سراویل یا شلوار در نزد جوانمردان تا آن اندازه دارای ارزش و اهمیت بود، که آنها سر خود را میدادند؛ اما شلوار خویش را نه؛ چنانکه این شعار: « سر بده، سراویل مده » از همان روزگاران جوانمردان قدیم تا امروز اهمیت خود را داراست.

   روان شاد سعید نفیسی دانشمند معروف و مشهور ایران در کتاب پر ارزش خود، زیر عنوان (سر چشمه های تصوف در ایران) در پیرامون لباس پوشی عیاران و جوانمردان نوشته است که: « جامۀ عمومی جوانمردان آسیای صغیر، قبای پشمین سپید بود؛ برخلاف صوفیان که قبای پشمین کبود می پوشیدند. به همین جهت ایشان را پشمینه پوش می گفتند. قبای موین سپید جوانمردان آسیای صغیر را (قتلن سومی) می گفتند. شال که یک زرع طول داشت و به دوش خود می انداختند و این در میان لوطیان ایران نیز معمول بود و گاه به جای شال پشمین لنگی بر دوش خود می انداختند. » ۵

   لازم به یاد آ وری است که جوانمردان به طور عموم سراویل را تا اندازۀ کوتاه می پوشیدند؛ چنانکه این طرز لباس پوشی آنان امروز هم در میان (کاکه) های کابل و دیگر ولایات افغانستان به چشم می خورد و ما در صفحات بعدی به تفصیل در بارۀ چگونه گی لباس پوشی کاکه های افغانستان معاصر، بحث خواهیم کرد.

سوم: راه رفتن عیاران و جوانمردان

   جوانمردان و عیاران در راه رفتن نیز دارای آ داب و اصولی خاص بودند که اینگونه راه رفتن در میان مردم عادی معمول و مروج نبوده است. روان شاد پوهاند عبد الحی حبیبی دانشمند و ادبیات شناس کشور ما در مورد راه رفتن عیاران و جوانمردان در مجلۀ آریانا چنین می نویسد: چنا نچه در ادوار اخیر دیده می شود بقایای عیاران که در بلاد کشور ما مانده بودند، طرز رفتاری داشتند مخصوص. اینها خرامان می رفتند و قدم های آنان هم از قدم های عادی فراختر بود. دستهای خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی می رفتند که از آن رفتار یک نوع غرور، خود پسندی، جسارت و دلاوری رونده، پدید می گشت. این نوع رفتار آداب قدیم عیاران باستانی بوده؛ ونیز از حکایتی که شیخ عطار می آورد نیز واضح می شود که عیاران رفتاری مخصوص داشتند و خرامان راه می رفتند.

   عطار دراین مورد می نویسد که: « حسین منصور حلاج محکوم به کشتن گردید و وی را به کشتن گاه می بردند؛ اما وی در راه که می رفت، می خرامید و دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران.» ۶

   یادم است که در سال  ۱۳۵۸ هجری یک روز به جهت معلومات در مورد (کاکه) های افغانستان، و فرق آنها از (پای لوچان) قندهار، در وزارت اطلا عات و کلتور در کابل نزد استاد حبیبی رفتم. موصوف بعد از آنکه در بارۀ چگونه گی عادات و آداب کاکه های کابل برایم معلومات داد؛ یک مرتبه از چوکی که نشسته بود  بر خاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن (پای لوچان) قندهار را تمثیل نمود و بعد این مثل مشهور و معروف را به زبان آورد که: « کارگه د زره چم کا، خپل هیر شو »

   از مطالعۀ حکایات و داستانهای عامیانه و مردمی که در بارۀ عیاران و جوانمردان باز تاب یافته، میتوان چنین نتیجه گیری کرد  که، آنها تیز و تند راه میرفتند و به گفتۀ دانشمند هم وطنم، جناب دکتور روان فرهادی، جوانمردان پیاده گردی و شبگردی را در آوان شامل شدن به حلقۀ می آموختند و تمرین های انجام می دادند. این تمرینهای پیاده گردی، به گونۀ بود که آنها مسافۀ کوتاه را به سرعت زیاد و مسافت دراز را به سرعت متوسط انجام میدادند و اکثراوقات  بنا به ظرورت مجبور بودند که از یک شهر به شهردیگر سفر نمایند؛ که در این صورت لازم بوده است تا به سرعت قدم بردارند تا به سرمنزل مقصود برسند. نمونۀ کامل اینگونه شبروی و پیاده گردی را میتوان در سیمای سمک، روز افزون، سرخ ورد، و کانون عیار در داستان (سمک عیار) و عمرامیه در داستان (رموز حمزه )، به خوبی مشاهده کرد.

ادامه دارد...

  • میر حسین دلدار بناب