اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۱۹ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

۱۴
ارديبهشت

                       (پیشکش معلّمان فرهیخته و اندیشه ورز) 

اینکه معلّم وجود عزیز و بسیار دوست داشتنی است، در آن حرفی نیست.

اینکه  نخبگان و فرهیختگان فکری، علمی،فرهنگی و هنری در بستر آموزش و پرورش تربیّت یافته و به مراکز علمی دیگر راه پیدا می کنند، باز در آن حرفی نیست.

اینکه معلّمی شغل پیامبران الهی بوده است و از آن سبب شغل مقدّسی است، نمی توان هیچ تردیدی به دل راه داد.

اینکه معلّمان ایثارگرترین قشر کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران هستند، هیچ شکّی در آن نمی توان کرد.

اینکه نباید قامت بلند معلّمی را با قبای کوتاه و مندرس دریافتی اش مقایسه کرد، باید مسئولان جواب دهند و برایش راهکاری بیندیشند.

اینکه نگوییم همیشه ضعیف ترین افراد کابینه به عنوان وزیر آموزش و پرورش تحمیل شده اند، باید دولت و مجلس جواب بدهد.

اینکه فرزندان و آینده سازان این ملّت و اولیای این فرزندان لایق بهترین وزیران و بهترین مدیر کلّ ها و بهترین مدیران مناطق و مدارس هستند، باید به جد گرفته شود.

اینکه قبای وزارت آموزش و پرورش بر هر اندامی برازنده نیست، باید بسیار بسیار به جد نگریسته شود.

اینکه آموزش و پروش تنها وزارت خانه ای است که همه ی ملّت مستقیم یا غیر مستقیم با آن مربوط هستند، نباید دست کم گرفته شود.

سامان گرفتن امور مملکت بیشتر از آنکه در گرو اقتصاد و سیاست و نفت و گاز و ... باشد، در گرو داشتن آموزش و پرورشی بسامان با چارچوبی استوار و پیکره ای چشم خیره کن است.

اکثر کشورهایی که امروز از خاک ذلّت برخاسته و در اوج عزّت زندگی می کنند، تنها به سبب سرمایه گذاری در امر آموزش و پرورش خود به این مهم دست یافته اند.

...

معلّمی شغل پیامبران است.

پیامبران عزیزان امّت خود بوده اند.

خداوند هر بی سر و پایی را محرم اسرار خود نساخته است. 

بیایید مانند قوم بنی اسرائیل با پیامبران خود رفتار نکنیم، و آنان را قدر بدانیم و بر صدر نشانیم.

چرا که هیچ قومی از بی حرمتی کردن به پیامبرانش به رستگاری نرسیده است!!!     


  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
دی

رساله ی غم غربت

شاید آن هایی که غم غربت (نوستالوژی)روزگار گذشته را دارند، بیشتر به خاطر صداقت و صفای باطن مردم آن روزگار بوده باشد. مردمی که دل و زبانشان یکی بود و هر چه بود و نبودشان را مخلصانه در طبق اخلاص می گذاشتند و رنگ و ریا در کارشان نبود.

سخنشان سند بود و جان بر سر قول خود می گذاشتند! به جای سند و چک و سفته ی قلابی و بلامحل موی سبیل گرو می گذاشتند. مویی که از سبیلی مردانه کنده شده بود و اتفاقا مو لای درزش نمی رفت!

محال بود خودشان با شکم سیر بخوابند و همسایه شان گرسنه سر بر بالین بگذارد! ناموس دیگران را عین ناموس خود پاس می داشتند و چشمهایشان همیشه ی خدا درویش بود! به جای حرافی و سخنان صد تا یه غاز عمل نشان می دادند بی آنکه از کسی توقع قدردانی و سپاس داشته باشند.

دردسر ندهم، در یک کلام آدم بودند و مکتب نرفته بالاترین مدارج اخلاق و انسانیت را طی کرده بودند! لاف و گزاف حالی شان نبود و حرف های قلمبه سلمبه بلد نبودند! بزرگتری و کوچکتری را با تمام وجود رعایت می کردند، پیران را بزرگ می داشتند و با کودکان مهربانی می کردند. در غم دیگران شریک بودند و شادی خلق را شادی خود می دانستند.

فتنه را می خواباندند و صلح و صلاح را برجایش می نشاندند...آه، واحسرتا، دریغا،...کدام اهریمن بر این همه خوبی و صفا شبییخون زد؟! کدام تندباد چراغ روشن خانه هایمان را کشت؟! کدام ابلیس بر دل های چونان آیینه گرد و غبار کدورت پاشید؟! تخم حرص و آز را کدام برزگر تیره دل بر مزارع جان ها افشاند؟! لشکر تباهی و ظلمت چه سان بر ملک دل ها یورش آورد؟! کدام قلاووز و یلواج دروغین ما را از صراط مستقیم گمراه کرد و به کژراهه برد؟!...

می گفتند: چشم دروغگو رسواست! می گفتند: دروغ خناق می شود و گلوی دروغگو را در هم می فشرد! می گفتند: دروغگویی برابر با حرامزادگیست! می گفتند: دروغگو دشمن خداست! می گفتند: خداوند از دروغگو بی زار است! می گفتند:...

به راستی چگونه می توان دروغ گفت و از شرم نمرد؟! چگونه می توان دروغ گفت و به روی مردم نگاه کرد؟! چگونه می توان دروغ گفت و نفس کشید؟!...

...این روزها ورق برگشته است! دروغ رنگ عوض کرده است و به لباس مصلحت در آمده است! دروغ نردبان ترقی شده است! دروغ زیرکی شمرده می شود! دروغ قبح خود را از دست داده است! دروغ ضرورت زندگی شمرده می شود! دروغ سرمایه ی زیستن قلمداد می شود! این روزها بدون دروغ زندگانی لنگ می زند!این روزها دروغ میدان داری می کند!

کاش همه ی دروغگو ها مانند آدمک چوبی(پینوکیو) دماغشان دراز می شد و رسوای جهان می شدند!!! آن وقت شاید دماغ بعضی ها تا کره ی مریخ قد می کشید!!! می گویند؛ چشم دروغگو رسواست!

این روزها غم غربتی به وسعت کهکشان ها جانم را در هم می فشرد.

ای کاش دروغ هیچوقت اختراع نمی شد!!!

ای کاش هیچکس نمی توانست دروغ بگوید!

ای کاش دروغ خناق می شد و گلوی دروغگو را می گرفت!

ای کاش دماغ دروغگوها درازتر و درازتر می شد!

...چه درد سنگینی است این درد غم غربت!!!

-------------

پس از نوشتن این مطلب به مقاله ای با عنوان جایگاه دروغ در ایران باستان برخوردم که در وبلاگ ایران نامه درج شده بود و حیفم آمد که چنین مطلب وزینی را با دوستان سهیم نشوم و اینک اصل مقاله؛

علی نیکویی

برای بهتر شناسه شدن جایگاه یک کلمه در تفکرات یک ملت، می بایست جایگاه آن کلمه را در ادبیات آن کشور جستار کرد؛ دروغ در ادبیات اوستایی "دروج" نام دارد و دروج دیوپیمان شکن و ناراستی است و دیو همان خدایان دروغین می باشند که زرتشت پیامبر پرستش آنها را ممنوع نمود و دوزخ در ادبیات اوستایی "دروج ودمانه"نام دارد که به معنای سرای دروغ و فریب است و با نگاه به معنای این دو کلمه به روشنی مشخص می گردد جایگاه دروغ در ادبیات ایران باستان.

اما دروغ در آموزه های دینی ایرانیان زرتشتی جایگاه بسیار پلشتی داشت برای بهتر نمود کردن موضوع به سرود ه های زرتشت در گاتها مراجعه می نمائیم

در گاتها زرتشت شرط رضایت خداوند را دو چیز می داند، کرده ی پاک و راستی

"روان آفرینش خشنود نمی گردد جز با کرده ی پاک و راستی" {گاتها- سرود 28- بند 1}

و در فرازی دیگری از گاتها تنها به کسی از جانب خداوند ستم روا نمی رود که سه خصلت داشته باشد:

به راستی سخن بگوید به درستی بزید و جهان را بپروراند

" و عهد خداوند گار براین است: هرگز به کسی که به راستی سخن می گوید و به درستی میزید از جانب خداوندگار ستم روا نگردد و هرگز به کسی که جهان را می پروراند آسیب نرسد"{گاتها- سرود 29- بند 5}

زرتشت بر این باوربود تمام منشهای نیک از آن راستگویان است و تمام منشهای بد از آن دروغ گویان

"خواست اهورایی بر این است که زشت ترین منشها از آن دروغگویان باشد و بهترین منشها از آن راستگویان"{گاتها- سرود 30- بند 4}

در نگاه زرتشت شکست به دروغ می رسد

"همواره شکست و تباهی به دروغ فرو می آید"{گاتها- سرود 30- بند 10}

در نظرگاه زرتشت سود همیشگی از آن راستگوست و زیان پایدار برای دروغگوست

"خدای دانا مقرر فرموده: زیان دیرپای از برای دروغگوست و فروغ بی پایان برای راستگوست"{گاتها- سرود 30- بند 11}

در دیدگاه زرتشت آن کسی که خانه و خانواده و ده و روستا و کشور را تباه می کند دروغ گوست

"مباد کسی از شما به گفتار و آموزش دروغپرستان گوش دهد که اوست که خانه و ده و روستا و کشور را تباه می کند؛پس با ساز جنگ آنان را بیرون اندازید"{گاتها- سرود31- بند 18}

و زردشت عاقبت دروغ گو را چنین ترسیم می کند

"دروغگو عمری دراز در تیرگی با آه و ناله بسر می کند او را کرده اش به چنین سرانجامی می کشاند"{گاتها- سرود31- بند 20}

و زرتشت زیان کرده ترین افراد را دروغگویان می داند

" ای دروغ گویان و ای پیروان دروغ شما که به راه بد و ناراست گرویده اید سخت زیان خواهید دید"{گاتها- سرود32-بند3}

در وصف خود؛ خویش را دشمن سرسخت دروغ و حامی استوار راستی می داند

" من زرتشتم و تا آنجا که نیرو دارم دشمن سرسخت دروغ و حامی استوار راستی خواهم بود تا روزی که همه ی جهانیان به کشور جاویدان راستی در آیند"{گاتها- سرود 43- بند 8}

در تفکر زرتشت نعمات پاک الهی هرگز به دروغگو نخواهد رسید

"بی گمان دروغ پرستی که در کردار خویش پیرو بد منشی است هرگز از نعمت خرد پاک که به پیروان راستی وعده داده شده بهره نخواهد جست"{گاتها- سرود 47- بند 5}

زرتشت اساس دین خود را بر راستی می نهد و زین رو سود رسان می داندش

"اساس دین من بر راستی استوار است پس همیشه سود بخش می ماند و پایه ی دین دیو بردروغ است پس همیشه زیان بخش است"{گاتها- سرود 49-بند 3}

و هنگامه ای که می خواست بزرگترین پندش را به مردم گوید، فرمود:

"ای مردان و ای زنان بدرستی بدانید که در این جهان دروغ فریبنده است از آن جدا شوید و آن را مگسترانید و بدانید آن خوشی که از تباهی و تیرگی بدست آید مایه ی اندوه است؛روحی که راستی را تباه می کند زندگی بهشتی خویشتن را نابود می کند"{گاتها- سرود53- بند6}

داریوش کبیر پادشاه هخامنشی در کتیبه ای در کرمانشاه که شهره به کتیبه ی بیستون می باشد گزارشی از مشکلات خود در راه رسیدن به حکومت عنوان می کند که یادآور به روی کارآمدن وی می باشد.

پس از مرگ کورش کبیر فرزند ارشدش کمبوجیه به سلطنت می رسد و در راه تثبیت حکومت خود برادرش بردیا را مخفیانه می کشد و ره سپار مصر می گردد؛ پس از خروج کمبوجیه از ایران و فتح مصر مردی گئومات نام در شوش خود را بردیا می نامد و ادعای سلطنت می کند، پس از رسیدن این خبر به کمبوجیه وی سریعا از مصر عازم ایران گردید تا حکومت از دست رفته ی خود را بازپس گیرد اما در راه بازگشت درحالی که شرایط روانیش شدیدا برهم ریخته بود خود را کشت و فرمانده ی گارد او داریوش پسر گشتاسب که عموزاده ی وی نیز بود به ایران درآمد و یکسال با تمام کسانی که بر علیه حکومت هخامنشی یاغی گشته بودند نبرد کرد و هر نه پادشاه شورشی را بگرفت و بکشت و چون از دودمان کورش هخامنشی پسر دیگری باقی نمانده بود نجبای پارسی وی را به عنوان شاه هخامنشی برگزیدند.

اما چیزی که در این کتیبه مورد توجه ماست عنصر دروغ در نظرگاه داریوش کبیر است، و اگر نظر آن دسته از مورخان را قبول کنیم که گشتاسب پدر داریوش همان وشتاسب می باشد که زرتشت در دربار او ظهور نموده پس داریوش نیز در کودکی تحت تاثیر آن پیامبر رشد و نمو نموده بود و شدیدا تحت تاثیر تفکرات راست اندیش زرتشت پاک نهاد می بود که این کتیبه این نظر را تائید می نماید

در ستون چهارم از کتیبه ی بیستون داریوش چنین می گوید:

"بند چهارم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

این است کشورهایی که نافرمان شدند دروغ آنها را نافرمان کرد ایشان به مردم دروغ گفتند پس از آن اهورامزدا ایشان را به دست من داد تا هر طور میل من است با ایشان رفتار کنم"

و در بند پنجم آن به حاکمان فردای ایران چنین پند می دهد:

"بند پنجم از ستون چارم؛داریوش شاه گوید:

تو که زین پس شاه خواهی بود خود را قویا از دروغ بپای اگر چنان فکر کنی که چه کنم تا کشورم در امان باشد مردیکه دروغزن باشد وی را سخت کیفر کن"

داریوش که شدیدا معتقد به روز واپسین است و می داند بزرگترین عامل ناخرسندی یزدان پاک دروغ است برای اثبات راست بودن کرده های خویش چنین می گوید:

"بند هفتم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

بسوی اهورامزدا بزودی خواهم رفت پس اهورامزدا را گواه می گیرم آنچه که در این یکسال کردم راست است نه دروغ"

داریوش کبیر علت پیروزیهای خود را در نه جنگ در عرض یک سال را دو عامل می داند؛ دروغگو نبودن و با وفا بودن

"بند سیزدهم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

از آن جهت اهورامزدا مرا یاری کرد که بی وفا نبودیم دروغ گو نبودیم درازدست نبودیم نه من نه دودمانم"

و چیزی که بسیار جالب است آن می باشد که داریوش کبیر نظرگاهش تنها حکومت خود نبوده بلکه شدیدا دوست دارد شاهان و حاکمان فردای ایران یز به سربلندی این سرزمین بیفزایند و باز شرط این امر را چنین می نگارد

"بند چهاردهم از ستون چهارم؛ داریوش شاه گوید:

توکه زین پس شاه خواهی بود مردی که دروغگو باشد و آن که درازدست باشد آنرا دوست مباش و به سختی کیفر ده"

در این کتیبه داریوش کبیر در اوج اقتدار هم در تصویر حجاری شده و هم در واقعیت، تنها و تنها از یک چیز وحشت دارد ؛مباد وی را فردائیان دروغگو بپندارند

"بند هشتم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

به خواست اهورامزدا بسیار کارهای دیگر کردم که در این نبشته ها نیاوردم؛ زان جهت آن دیگر اقداماتم را ننوشتم تا مبادا آنکه زین پس این نبشته ها را می خواند کرده های من به چشمش زیاد آید و وی را باور نیاید و آن را دروغ بپندارد"

داریوش در کتیبه ی دیگر در تخت جمشید برای کشورش از درگاه خدا سه چیز تقاضا می کند

"اهورامزدا این سرزمین را از جنگ،قحطی و دروغ در امان دار"

نکته ی بسیار مهم در این جا که می بایست به آن اشاره شود آن است که با توجه به کمبود منابع کتبی دسته اول از ایران باستان این دو منبع یعنی گاتهای زرتشت و کتیبه ی بیستون داریوش کبیر دو منبع دسته اولی می باشد که شاهد کمترین تحریف می باشند اما با نگاه به این دو منبع می توان دریافت عنصر دروغ در نزد ایرانیان تا چه اندازه زشت می بوده.

در برسی گزارشاتی که دیگر مورخان باستان چون هرودوت و گزنفون از خصایص مردم ایران می دهند به روشنی می توان دریافت که تا چه اندازه ایرانیان از دروغ دوری می نمودند و یکی از آموزه هایی که هر جوان ایرانی می دیده جز تیراندازی و شمشیر زنی راست گویی می بوده؛ اما امروز تا چه اندازه استوار به اساس راستی هستیم و بیزار از دروغ....

 

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
آذر

 رساله ی پژوهشیه

در ادبیات ملل مختلف حکایت مشابهی با این مضمون وجود دارد که چند نفر رند موفق به فریفتن حاکم قدرقدرت قوی شوکت عدیم المثال می شوند و ادعا می کنند که در هنر درزی گری بی همتا هستند و جهت خدمت به ذات پاک همایونی می خواهند لباسی بی نظیر برای حضرتش بدوزند که چشم زمین و زمان از دیدنش خیره بماند...منتهی این لباس از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است و آن اینکه جز حلال زاده ها کسی قادر به دیدن آن لباس بی نظیر نیست!

حاکم قوی شوکت نیز با همه ی جاه و جبروت و عقل وشعورش خام رندان می شود و آن حضرات به جای دوختن لباس معهود برای حاکم، آشی برایش می پزند که ده وجب روغن تاریخ مصرف گذشته رویش می ایستد و آنچه نبایست اتفاق بیفتد، اتفاق می افتد...آن گاه خیل عظیم مردم می مانند و بودجه ی هنگفت مصرف شده غیر قابل بازگشت به بیت المال با حاکمی مکشوف العورة که از قضا هیچ کس هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی جرات اظهار حقیقت را ندارند...و رندان مشعوف از بازی به آسانی برده ی خود به ریش همه می خندند و ...

اکنون سالهاست که در اواخر آذرماه هفته ای را با نام هفته ی پژوهش گرامی می دارند و روز 25 آذر ماه را روز ملی پژوهش نامیده و در چنان روزی همایش ها برگزار می کنند و بعضی ها را به زور بزرگ می دارند و پژوهش گر نمونه معرفی می کنند و خرج ها روی دست مردم می گذارند و سر انجام هر کس گزارشی به فراخور پست و مقامش برای بالادستی های خود تهیه می کند و می فرستد و تمام، تا سال بعد...

می گویند عشق را نشانی است، و عاشقی پیداست از زاری دل و عشق شوری در نهاد بعضی ها می نهد و جانشان را در بوته ی سودا می گذارد و می گدازدشان و الخ... با این حساب باید پژوهش و پژوهش گر را نیز نشانی بوده باشد که با آن نشان قابل تمیز و تشخیص از دیگران بوده باشد، در رفتارش، گفتارش، سلوکش، شیوه ی زیستنش، اندیشه اش،و چه می دانم در بسیاری چیزهایش... و اولی تر از آن جامعه ی پژوهش محور را نیز می باید مشخصه های مشهودی بوده باشد که از یک فرسخی و در یک نگاه بتوان به آن پی برد و متوجه شد!!!

طبق آمار رسمی هم اکنون بیش از سه میلیون و نیم دانشجو در مقاطع مختلف و در مراکز مختلف دانشگاهی اعم از پولی و غیر پولی و شبانه و روزانه و کنکوری و غیر کنکوری و...مشغول به تحصیل می باشند و تقریبا سه برابر این آمار دانش آموز در حال کسب دانش و علم می باشند، اصولا در چنین جامعه ای که همه به دنبال دانش افزایی و کسب علم و معرفت هستند می بایست میزان مقالات علمی پژوهشی نیز مناسبت معنی داری با آمار فوق داشته باشد که چنین نیست!!! یا بالاتر از آن میزان سرانه ی مطالعه ی جامعه بایستی نسبتی با آمار مذکور داشته باشد که با دریغ و افسوس باز چنین نیست!!! سهل است که خیل کثیری از دانشجویان حتی با الفبای پژوهش و مطالعه ی صحیح بیگانه اند و با این حساب تکلیف دانش آموزان از پیش مشخص است، اما متاسفانه بنا به دلایلی نامعلوم هیچ کس هم جرات ابراز واقعیات را ندارد!!!

در سال های اخیر تکاپوی عجیبی بین بعضی ها برای تبدیل کیفیت به کمیت به وجود آمده است که پی آمد آن افزایش صوری مقالات آی اس آی فاقد روح پژوهش و عمق اندیشه و یافته های نو علمی است.

رشد سطحی و فریبنده ی آمار و ارقام که با علم ناب مشتبه می شود از ویژگی های این تکاپوی بی نتیجه و پوچ می باشد. عدم ارائه ی دیدگاه های جدید علمی و معرفتی و جامعه شناختی و روانشناختی و ... مصداق دیگر این نعل وارونه زدن هامی باشد!!!

خرید و فروش مقالات علمی و پایان نامه های دوره های دکتری و کارشناسی ارشد از مصادیق بارز فساد پژوهشی است که هیچکس به فکر مقابله با این پدیده ی شوم و ویرانگر نیست که نتنیجه ی قطعی و مسلم آن در پایین ترین سطوح می تواند به ساده اندیشی و سطحی نگری طبقه ی به ظاهر فرهیخته ی جامعه یعنی دانشجویان انجامیده و در دراز مدت به افول علمی ناخواسته بینجامد!

امروزه جایگزینی شبه علم به جای دانش ناب و عالم نمایان به جای دانشمندان واقعی و اندیشمندان اصیل و کاردان، پاشنه ی آشیل و چشم اسفندیار مجامع علمی کشور می باشد که باید آسیب شناسی جدی شده و راهکارهای صحیح اندیشیده شود تا...

اکنون بر مسئولین مراکز پژوهشی بی شمار و متولیان کثیر امور علم و اندیشه ی جامعه است که به جای برگزاری کلیشه ای هفته های پژوهش و انتخاب پژوهشگران نمونه_ که در عمل صد نفرشان به اندازه ی یک فوتبالیست لیگ برتری حقوق و دستمزد و حق التحقیق نمی گیرند!!!_ و همایش و... به این سؤالات اساسی پاسخ دهند که؛

در ذهن یک پژوهشگر ایرانی چه می گذرد؟ یک پژوهشگر ایرانی به چه پایه از علم و معرفت و یافته های جدید علمی و...دست یاقته است؟ چرا مدرک در جایگاه درک و ادراک نشسته است؟ سیستم آموزشی کشور تا چه اندازه جوابگوی نیازهای علمی و فکری و فرهنگی و هنری و اقتصادی و سیاسی و ... کشور می باشد؟ کدام دست های پنهان و مرموز روح و ریشه ی پرسش گری را در این دیار خشکانده است؟ از چه دوره ای واقع بینی جای خود را به خوش بینی ساده لوحانه و یا بدبینی تیره دلانه سپرده است؟ چگونه می توان علم را با عمل قرین نمود؟ پژوهش در عمل به چه معناست و سهم پژوهش در ساختار نظام آموزسی ما چه اندازه است؟ سهم آموزش و پرورش به عنوان اصلی ترین متولی امر تعلیم و تربیت در پرورش پژوهشگران چه اندازه می باشد؟ جایگاه پژوهش در آموزش و پرورش کجاست؟ یک معلم پژوهشگر با سایر معلمان چه تفاوت های معناداری دارد؟! یک دانش آموز پژوهشگر با سایر دانش آموزان چه فرقی دارد؟ چگونه است که از سیستم آموزش مکتب خانه ای ابن سیناها و ابوریحان ها و خوارزمی ها و مولوی ها و حافظ ها و خیام ها و ... بر خاسته اند اما این سیستم امروزی با همه ی یال و کوپالش عقیم مانده است؟! یک استاد دانشگاه پژوهشگر تا چه اندازه تجربیات خود را به دانشجویانش انتقال می دهد؟ سهم ایده پردازی و ارائه ی دیدگاه های نو علمی و فلسفی و جامعه شناختی و اقتصادی و سیاسی و ...ایرانیان به جهان چه اندازه است؟ چرا علوم انسانی در ایران مغفول واقع شده است و دچار نازایی دراز مدت گردیده است؟ و صدها پرسش دیگر از این دست ...

تا بیش از این دیر نشده است باید آستین ها را بالا زد و یک خانه تکانی فکری اساسی بنیادی کرد چرا که تنها از این طریق است که هر کس به فراخور توانایی های فردی و تخصص علمی و تعهد اخلاقی خود جایگاه واقعی اش را خواهد یافت!!!

البته طرح این مباحث به منزله ی نادیده گرفتن زحمات و خدمات شبانه روزی آن عده ی اندک از اهل علم و فکر و اندیشه نیست که در خلوت خود با خلوص و شور و عشق تمام بی توجه به توجهات ظاهری بعضی ها به کار استخوان سوز خود می پردازند. بلکه مراد توجه دادن به این نکته ی اساسی است که مبادا باز هم به قول قدیمی ها نام کور و کر و ترسو را عین الله و سمیع الله و هیبت الله بگذارند! و نام کچل و شل را زلفعلی و قدمعلی و بالاتر از آن لال و الکن را لسان الملک و فصیح الزمان بنامند و جای لعل را خزف بگیرد، همین!!!

..........................

................

.........

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
آبان

رساله ی کتابیه     (به مناسبت 21مین هفته ی کتاب و کتاب خوانی جمهوری اسلامی ایران)


از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم! سرانه ی مطالعه باید بالا برود، اینکه نمی شود! سه دقیقه در روز! پانزده دقیقه در روز! بیست و پنج دقیقه در روز! ما هی آمار و ارقامی را اعلام کنیم و یک عده بگویند کتره ای است! و همیشه ی خدا سرانه ی مطالعه ی چشم بادامی ها(ژاپنی ها)را بکنند گرز رستم و سرمان بکوبند! سه ساعت مطالعه ی روزانه؟! عجب!!! بابا مثل اینکه این ها کار و زندگی ندارند!
مگر می خواهند موشک هوا کنند؟! مگر می خواهند اتم بشکافند؟! مگر می خواهند آسمان را به زمین بیاورند و یا زمین را به آسمان ببرند که این همه مطالعه می کنند!!!
یکی نیست به این خلق الله حالی کند که پنج روزه ی زندگی ارزش این همه دوندگی و خودکشی را ندارد! مگر هر روز خدا امتحان دارید که این همه کتاب می خوانید!!!عجب جماعت بیکاری پیدا می شوند!!! آن وقت آتو دست یک عده موی دماغ می دهند که آقا بیایید، مقایسه کنیم! سرانه ی مطالعه در ایران چقدر است و در ژاپن چقدر است؟ در آفریقای جنوبی چقدر است و در ایران چقدر است؟! در بورکینافاسو چقدر است و در ایران چقدر است؟! در فلان جا و بهمان جا چقدر است و در ایران چقدر است؟! آن وقت ما هم مجبور بشویم هی آمار و ارقام کتره ای بدهیم!
عجب انتظارات بی جایی از آدم دارند! سرانه ی مطالعه باید بالا برود!!! مگر مردم کرم کتاب هستند که کار و زندگی خود را رها کنند و بچسبند به کتاب؟! مگر آن هایی که یک عمر کتاب خوانده اند کجاها را فتح کرده اند؟! مگر آن هایی که کتاب می نویسند چه ارج و قربی دارند که خواننده های کتاب هایشان داشته باشند؟! کسی نیست دو کلمه حرف حساب  حالی این مردم بکند که بابا جان کلاهت را بچسب باد نبردش! مطالعه و پز روشنفکری پیشکشتان!...
اما گویا کار جدی شده است و باید راه کاری پیدا کرد! لذا از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم؛
 می توان قرص هایی تولید کرد تا رغبت به مطالعه را در مردم تقویت کند، همچنان که برای بسیاری از انواع موارد تقویت ،قرص هایی ساخته شده است و طرفداران زیادی هم پیدا کرده است!!! عنداللزوم می توان این قرص ها را به حلقوم مردم گریزان از مطالعه زورچپان کرد!
می توان از سیاست چماق و هویج استفاده کرد و برای کسانی که کتاب های ارزشمند جن شناسی و کشف رموز سحر و جادو و رژیم لاغری در پانزده روز و اسرار کف شناسی و... را می خوانند جوایز نفیسی در نظر گرفت و در مقابل برای کسانی که دل به مطالعه ی این کتب سودمند نمی دهند مجازات هایی مانند قطع یارانه ی نقدی اعضای خانوار را در نظر گرفت!!!
می توان سریال های طولانی و پرهزینه ساخت و در آن ها  نشان داد که هر کس از خانواده های فقیر و محروم باشد و هیچ امکاناتی نداشته باشد و تنها گزینه ی پیش رویش درس خواندن باشد  و کمی تا قسمتی کم رو و خجالتی باشد در بزرگسالی تبدیل به شخص بزرگی می شود و به وزارت و وکالت و مقامات بالا می رسد! و جبران مافات می کند! تا از این طریق شوق مطالعه در کودکان افزایش یابد!!!
می توان داستان زندگانی دانشمندان بزرگ و نویسندگان توانا و هنرمندان برجسته و سیاستمداران کارکشته را با کمی تصرف دوستانه  و اجازه ی جولان خیال به شکل کتاب های جذاب درآورد تا خوانندگان را شوق و رغبت افزاید و وقت خوش دارد تا فرهنگ کتاب خوانی از این طریق رشد و رونقی شایسته پیدا کند و مسئولان نیز به ذکر آمار و ارقامی بپردازند که مایه شرمساری در برابر ملل دیگر نشود!
می توان برای اهل قلم و اهل مطالعه وفضل و اندیشه هم به اندازه ی یک فوتبالیست شان و احترام قائل شد، تا آن هایی که دیدگانشان فقط قادر به دیدن ظواهر است، کمی میل مطالعه پیدا کنند!!!
می توان برای یک نویسنده ی جهانی و یک پژوهشگراستخوان خورد کرده  هم به اندازه ی یک فوتبالیست و آکتور سینما و... حقوق و حق التالیف در نظر گرفت تا چراغ فکر و اندیشه خاموش نگردد و اهل فکر و اندیشه به عرق ریزان روح ادامه دهند و مردم هم...
می توان به نظام مهندسی بخشنامه کرد تا در نقشه ی هر اداره و خانه و ... در کنار آشپزخانه و آبدار خانه، جایی هرچند کوچک و محقر را برای کتابخانه در نظر بگیرند! شاید از این طریق کتاب هم به اندازه ی قوری و استکان و کاسه و بشقاب ارزش توجه کردن پیدا کند!!!
می توان..............................................................................................
از این پس تمام گزینه ها روی میز خواهد بود...
می توان... 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۷
مهر

رساله ی هر دمبیلیه

به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم                    که حمله بر من درویش یک قبا آورد  (حافظ)

روزگار چشم دیدن چند روز بی عاری ما را نداشت!تا خواستیم توصیه ی طبیبان مشفق به کار بندیم و چند روزی تن به بی عاری بسپاریم داغ فراق مادر بر دلمان نشاند و اشک حسرت و فرقت از دیدگانمان فشاند.

حاشیه نمی روم و حاشا نمی کنم،گویا قبای بی عاری برای هر تنی سازگار نیست و تشریفش بر بالای بعضی ها کوتاه است.

حکایت درد و رنج هجران و حرمان شخصی را بر طاق نسیان می گذارم و قصیده ی وداعیه برایش پیشکش می کنم.

 الوداع فرشته ی مهربانی ها الوداع.

 الوداع چشمه سار صفا و صمیمیت الوداع.

الوداع سنگ صبورم الوداع.

 الوداع مادر رنج کشیده ام الوداع. 

الوداع ای گل زیبایم الوداع...

این همه از آثار مثبت اندیشی و خوش بینی گفته می شود و می گویند، تا می آییم دل به بهبود اوضاع جهان خوش کنیم و هم نوا با رند شیراز باور کنیم که بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم، خبرهای ناخوش و شوم و سیاه و تباه و پی در پی از اختلاسی جدید و فسادی تازه و معضلی نوین آب سرد بر خوش باوری مان می ریزد و دل سردمان می کند که مپرس!لذا علی رغم میلمان به خود نهیب  می زنیم که نباید زودباور بود پس چنین می سراییم؛

 از هر دری که گفتند جز دهشتم نیفزود                       زنهار از این جماعت وین حرص بی نهایت

تحصیل در رشته ی تاریخ هم برای من یکی قوز بالای قوز شده است! هر وقت نقشه های تاریخی ایران را جلویم می گذارم و مطالعه می کنم غمباد می گیرم.

بس که بر اثر بی کفایتی عده ای حاکم نام هی از طول و عرضش کاستند و کاستند تا به شکل گربه ی خسته ی ساکت درآوردند.

سرزمینی که روزگاری نه چندان دورصاحبان آن  بر دریاهای سیاه و مدیترانه و سرخ و خزر و آخال حکم می راندند و ...

دشمنان مرئی از بیرون خوردند و بردند و کاستند و دشمنان نامرئی از درون!

هر کس تیغش از هر جا برید، دریغ نکرد و دریغ نخورد و خورد و برد! اینجا دیگر سر سخن گفتن از رانت خواری و اختلاس و رشوه و پورسانت های معاهدات و قراردادها و نفت خواری و گازخواری و معدن خواری و پست خواری و هست و نیست خواری ندارم!!!

روی سخنم با آنانی است که گویا تونلی از معده ی مبارکشان تا چاه ویل زده اند و سیر شدنی در کار نیست! که روی به خوردن کوه و جنگل و مراتع و منابع طبیعی و مراکز باستانی و موقوفه ها و ...آورده اند و شب و روز در کارند و مردم به غفلت تا آنان بخورند!!!

کوه ها و جنگل ها  و ساحل ها و مراتع و منابع طبیعی روز به روز تراشیده و تراشیده می شوند و از هم پاشیده می شوند و آثار تاریخی و باستانی به یغما و غارت می روند و چه ها و چه ها می شود و دریغ از یک اقدام عملی برای مانع شدن و مجازات عاملان و آمران!!!

مملکت را مانند هندوانه آب تراش کردند و رفت!

با که باید گفت: درد این وطن؟!

وافریادا وافریادا!

ای مسلمانان فغان از دست این دزدان پست!!!

...غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند...

حالا باز اطبای عزیز نسخه ی بی عاری برای ما بپیچند! ولله شدنی نیست...

  • میر حسین دلدار بناب