اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۰۱
ارديبهشت

 

علی محمد افغانی

 


 

- متولد ۱۳۰۴ کرمانشاه
- از پیشکسوتان ادبیات داستانى معاصر
- خالق شوهر آهوخانم، یکى از اولین رمان‌هاى بلند اجتماعى ایران
- برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۴۰
- برخى از آثار او عبارتند از: شادکامان دره قره‌سو، بافته‌هاى رنج، سیندخت، محکوم به اعدام، شلغم میوه بهشته، دختردایى پروین، همسفرها، بوته زار، دکتر بکتاش (منتشر نشده)، دنیاى پدران و دنیاى فرزندان (منتشر نشده)
- على محمد افغانى هم اکنون مشغول نگارش رمانى درباره دوران دفاع مقدس است.

 او را با شوهر آهوخانم رمان بلند اجتماعى ایران مى‌شناسند. بسیار کم حرف است و از گرفتن عکس و ثبت تصویرش هنوز هم دورى مى‌کند. این کار را نوعى تجمل مى‌داند و مى‌گوید: «عکس خاطره‌اى از گذشته است و از گذشته باید آنچه را به درد آینده مى‌خورد برداشت.»

اهل کرمانشاه است، در آنجا متولد و بزرگ شده است. دوران تحصیلش را در آنجا گذرانده با وجود فقر و تنگدستى فراوان همیشه یک شاگرد خوب بوده، زمانى هم به عنوان شاگرد اول استان پنج در آن زمان انتخاب شده است اما به قول خودش بى‌هدف بودن در تحصیل و وضع خانوادگى نامناسب اسباب ترک تحصیل او را فراهم مى‌کند و به کار در کنار پدرش مشغول مى‌شود.
دوره‌اى مى‌خواست در شرکت نفت استخدام شود، امتحان ورودى‌اش را هم داد ولى از بدشانسى یادش رفت که نامش را یادداشت کند. در نهایت کس دیگرى که از قضا دوستش بود نامش را بر برگه او نوشت و این طور بود که او نتوانست در شرکت نفت استخدام شود. از آن به بعد بود که تصمیم گرفت دوباره به مدرسه رفته و به تحصیلش ادامه دهد.
زبان انگلیسى را خوب مى‌داند. دانش زبانش به دوران قبل از دیپلم باز مى‌گردد. حتى دوره‌اى هم به دوستانش زبان انگلیسى یاد مى‌داده است. در دوره‌اى که به جرم اقدام علیه امنیت عمومى به همراه ۴۰۰ افسر ارتش در زندان به سر مى‌برد هم انگلیسى تدریس مى‌کند. «شوهر آهو خانم» را نیز در همان دوران نوشته است.

آمده بود تهران تا در ارتش طب بخواند، اگر مى‌خواست به این رشته برود جایى در تهران براى ماندن نداشت. «وقتى در این رشته قبول شدم گفتند باید اول رشته پیاده نظام نام نویسى کنى، الآن دانشجوى پزشکى نمى‌گیریم. در آن دوره دانشکده افسرى براى اولین بار از گروههاى دیپلم دانشجو مى‌گرفت تا قبل از آن از دیپلم پایین‌تر دانشجو جذب مى‌کرد، به این دلیل از این گروه دیپلمه، تعداد زیادى با اندیشه‌هاى سیاسى وارد دانشکده افسرى شدند.»

سال ۲۶ که اوج شکل گیرى نهضت چپ بود و آشفتگى سیاسى بسیارى در جامعه وجود داشت، على محمد افغانى هم با این عده به دانشکده افسرى مى‌رود و چون نمى‌تواند به کنکور طب برسد در نتیجه وارد پیاده نظام ارتش مى‌شود. گروهى که با هم وارد دانشکده افسرى ارتش شده بودند، فعالیت‌هاى سیاسى را آغاز کردند، شب نامه‌هایى را پخش کرده و نشریاتى نیز داشتند که به افشاى مسائل پشت پرده ارتش مى‌پرداختند. پس از سرنگونى حکومت مصدق و ۲۸ مرداد این گروه دستگیر شدند که افغانى نیز در میان آنان بود. عده‌اى به اعدام و عده‌اى به حبس ابد محکوم شدند، او نیز ابتدا به اعدام و سپس در دادگاه تجدیدنظر به حبس ابد محکوم شد، اما بعد از ۵ سال با تخفیف آزاد شد. شوهر آهوخانم را نیز در همان دوران زندان نوشته، مى‌گوید: «هرچند این اثر را از بیرون کسى سفارش داده بود اما داستان را خود تجربه کرده و دیده بودم. نوشتن آن در زندان سخت بود. ولى به هر حال در زندان هرکسى هنر خودش را رو مى‌کرد!»

و افغانى نیز «هنر نوشتن» خود را در آن دوران سخت زندان رو کرد براى اینکه به او نگویند قلم خوبى دارد و باید در خدمت آنان بنویسد کتابى انگلیسى جلویش مى‌گذاشت و داستان را به عنوان ترجمه مى‌نوشت. در چاپ شوهر آهوخانم مشکلات زیادى را متحمل شد. خودش این اثر را منتشر کرد، هر روز دو فرم ۱۶ صفحه‌اى را از چاپخانه مى‌گرفت و بازبینى مى‌کرد. تنها مى‌خواست اثرش چاپ شود، چرا که معتقد بود: «نویسنده یک پاداش دارد و آن پاداشى بى سروصداست، اینکه کتابش را چه کسانى مى‌خوانند و چه نقدى مى‌کنند، نویسنده به دنبال هیچ پاداشى نیست جز اینکه کتابش بیرون بیاید و خوانده شود.»

شوهر آهوخانم که افغانى در سال ۱۳۴۰ آن را به پایان برده در همان سال جایزه بهترین رمان سال را از آن خود کرد. از این رمان فیلمى نیز در سینماى ایران ساخته شد. مضمون اساسى این رمان توصیف وضع اندوهبار زنان ایرانى و ناهنجارى‌هاى آیین چند همسرى است. انتشار این اثر در شرایطى اتفاق افتاد که مدتها بود آثارى غیر از آثار صادق هدایت، جمالزاده و بزرگ علوى مورد توجه نبود، اما این کتاب توانست نگاههاى زیادى را به سوى خود جلب کند. منتقدان و نویسندگان زیادى هم درباره آن اظهارنظر کردند. نجف دریابندرى ـ مترجم ـ درباره این اثر در سال ۱۳۴۰ گفته بود: «نویسنده در این داستان از زندگى مردم عادى اجتماع ما، تراژدى عمیقى پدید آورده و به صحنه‌هایى پرداخته است که انسان را به یاد صحنه‌هاى آثار بالزاک و تولستوى مى‌اندازد و این نخستین بار است که یک کتاب فارسى به من جرأت چنین قیاسى را مى‌دهد.»

على محمد افغانى در شوهر آهوخانم نشان مى‌دهد که نویسنده‌اى است تیزبین که حرکات زن و مرد و کودک و حتى سگ و گربه را به خوبى مى‌بیند. از اختلافات آسیابان و نانوا تا دعواى دو هوو و کتک کارى زن و شوهر همه را مى‌تواند چنان توصیف کند که خواننده صحنه را پیش چشم خود مجسم ببیند. از اسرار زنان و عوالم کودکان خبر دارد. در هر گوشه زندگى مى‌تواند زیبایى را ببیند و آن را با قدرت تمام ستایش کند و ...

بعد از چاپ شوهر آهوخانم، افغانى ازطرف حکومت شاهنشاهى مورد بازخواست قرارگرفت. زمانى که در سال ۱۳۴۰ این اثر انتشار یافت نگاههاى زیادى را به خود معطوف کرد. کتابى که سه ماه بیشتر از چاپ آن نگذشته بود بهترین رمان ایرانى سال شناخته شد و به تدریج این اثر و نویسنده آن در ایران آن دوره مطرح شدند.

در دوره‌اى که کار داستان نویسى در ادبیات فارسى از نظر زمانى چندان طولانى نبود و نویسندگان ما بیشتر در زمینه داستان‌هاى کوتاه فعالیت داشتند، نخستین رمان بلند ایرانى منتشر شد و نظر بسیارى از منتقدان و داستان نویسان آن دوره را به سوى خود کشید. به طورى که بزرگ علوى در مجله‌اى در مونیخ درباره این اثر نوشت: «درست چهل سال از زمانى مى‌گذرد که سیدمحمدعلى جمالزاده در مقدمه مجموعه داستان‌هاى کوتاه خود «یکى بود یکى نبود» که در سال ۱۹۲۱ در برلین انتشار یافت و امروز به صورت مانیفست ادبیات نثرفارسى مقبولیت عام یافته است، قابل فهم همگان بودن نثر را به وسیله به کار بردن شیوه بیان و اصطلاحات تازه و همچنین برترى نثر توصیفى به شکل رمان، داستان و نوول را به صورت عناصر اصلى ادبیات نثر نو اعلام داشت.
اکنون با اطمینان مى‌توان گفت که سرانجام رمانى انتشار یافت، همانگونه که جمالزاده در آن زمان انتظار داشت که ایرانیان را با جهات مختلف زندگى هموطنانش آشنا سازد، تصور مى‌کنم که بر روى همین اعتقاد و رضاى خاطر از اینکه نوشته‌هاى چهل سال پیش وى چنین میوه‌هایى به بار آورده باشد که جمالزاده ضمن یک نامه خصوصى در مارس ۱۹۶۲ نظرش را درباره کتاب على محمد افغانى به من نوشت و من اینک با اجازه او آن را در اینجا نقل مى کنم: «شوهر آهوخانم» به دستم رسید. در واقع باید من و امثال من دکان نویسندگى‌مان را تخته کنیم. راستى کشور ایران کشور معجزه است. به طور ناگهانى و غیرمنتظره کودکان معجزه آسایى مى‌پروراند. این کتاب واقعاً خواندنى است. همه آن از اول تا آخر تیپیک ایرانى است... چه زبانى، چه صحنه‌هایى، چه شیوه بیانى و چه توصیف‌هایى...»

افغانى با آنکه به جرم سیاسى به زندان افتاد، اما هرگز نمى‌خواسته که کتاب سیاسى بنویسد، سیاسى نوشتن از نظر او بستگى به حساسیت خود نویسنده به سیاست دارد اما گاهى به صورت عقیده خود نویسنده در مى‌آید.
او معتقداست که داستان سیاسى چارچوب خاصى دارد و با آنکه ۵ سال در زندان بوده به خود اجازه نداده که تاکنون خاطرات زندانش را منتشر کند چرا که معتقد است: «اگر من ۵ سال در زندان بودم دوستانم ۲۵ سال را در زندان سپرى کرده‌اند پس از من محق تر براى نوشتن آنها هستند نه من که مدت کمى را در زندان گذرانده‌ام.» او حتى خاطرات زندانش را نوشته ولى هرگز به خود اجازه چاپ آن را نداده است.

افغانى «شادکامان دره قره سو» را در سال ۴۴ نوشت، وقتى که شوهر آهوخانم را مى‌نگاشت به نوشتن این اثر هم فکر مى‌کرد، جان مایه این اثر قدرى سیاسى است و تأثیر مرگ دو برادرش در این کتاب وجود دارد، که ضمن داستان عشق پسر میراب ده به دختر ارباب، اشاراتى به جریان‌هاى اجتماعى پس از شهریور ۲۰ دارد. خود تصور مى‌کرده که این اثر با استقبال بیشترى نسبت به شوهر آهوخانم مواجه شود ولى این طور نشد. این اثر را نیز خود مانند شوهر آهوخانم چاپ کرده است. این اثر را نیز به امیرکبیر سپرد ولى در نهایت خود آن را چاپ کرد چون رژیم شاه از این کتاب هم ایراد گرفته بود.

بعد از انتشار چاپ اول، نصف چاپ دوم این کتاب به علت حملاتى که به شاه کرده بود توسط خود حکومت خریدارى شد...
على محمد افغانى بعد از آزادى از زندان در یک شرکت ژاپنى مشغول به کار مى‌شود، ده سال چیزى ننوشت چرا که تصور مى‌کرد اگر بخواهد بنویسد در دام روزنامه‌هاى رژیم مى‌افتد و فضاى ادبى آن زمان روزنامه‌ها نیز با کمک خرج دولت منتشر مى‌شدند که باید ناگزیر به همکارى با آنها مى‌شد، اما هرگز دلش نمى‌خواسته که تن به سانسور و ممیزى دهد به این دلیل است که کتاب «دکتر بکتاش» او در خانه مانده و خاک مى‌خورد. او همچنین داستان منظومى را با عنوان حاج‌لله باشى که اشاره‌اى تمثیلى به دوران حکومت محمدرضا شاه (پهلوى دوم) دارد را براى نشر به انتشارات نگاه سپرده که ناشر آن را چاپ نکرده است. ولى دلیل توقف چاپ آن را هم نمى‌داند.

«دنیاى پدران و دنیاى فرزندان» رمانى ۷۰۰ صفحه‌اى است که تقریباً دو سال از اتمام نگارشش مى‌گذرد و «صوفى صحنه و دزد کنگاور» رمانى ۳۰۰ صفحه‌اى است که براى انتشار آماده دارد ولى فعلاً به دلایلى به ناشر نسپرده است.

افغانى این روزها مشغول نوشتن رمانى با مضمون دفاع مقدس است که هنوز نامش مشخص نیست ولى شباهت زیادى با آثار قبلى‌اش دارد.
در مورد جنگ هم معتقد است باید کسانى که در جنگ حضور داشته و از نزدیک آن را لمس کرده‌اند بنویسند. اما چون در این سالها اثر قوى و مایه دارى دراین زمینه چاپ نشده، به خود اجازه داده که اثرى راجع به جنگ بنویسد. «چرا که آنچه در فیلم‌ها هم درباره جنگ دیده‌ایم چندان واقعى نبوده است.»

برگرفته از:http://www.mashahirksh.4t.com/nevisandeh.htm

  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت دوازدهم

زبان، عادات و طرز زنده گی عیاران و جوانمردان

هفتم: وسا یل و لوازم عیاران و جوانمردان:

   (پیوسته به گذشته) عیاران در هر جاییکه به حیث قاصد و نامه بر می رفتند، همیشه با خود چوب دستی داشته اند که در بین آ ن چوب، سوراخی موجود بود و آ نها نامه های خود را در آ ن میگذاشتند و این یکی از وسایل پنها ن کاری   به شمار می آ مد. زر و سیم یکی دیگر از وسایل عیاران است و هر عیار زما نی که به سفر میرفت و یا برای انجام دادن ماموریتی گماشته میشد، باید مقداری پول همراه خود میداشت؛ تا به آ ن وسیله بتواند کسان دیگر را با خود همدست سازد. آ نها عقیده داشتند که زر و سیم حل المشکلات است و آ دمی را در شب تار و در هر وقت و زمان به کار آ ید.

   خنجر، کارد و شمشیر نیز یکی از جملۀ وسایل عیاران به شمار می رود. این خنجر و یا کارد به گونه های مختلف و برای هدف ها و مقاصد گونا گون به کار می رفته است، مانند: خنجر نقب زدن، خنجر دفاع از حوادث و هم چنان خنجر های که به وسیلۀ آ ن سرا پرده ها و بند ها را می بریدند.

   توبره یا خورجین که به روایت روان شاد داکتر خانلری، در اصطلاح به آ ن (جلبندی) میگفتند، یکی دیگر از وسایل عیاران است. آ نها تمام ضروریات خود را در بین آ ن خورجین می گذاشتند و به سفر می رفتند و این وسایل عبارت بود از: انبر، سوهان، قیچی، کلنک، شیشه، دستمال، شال، افزار موسیقی، جامۀ نمدی، کیسۀ دارو، توشۀ راه، فلاخن، سنگ های ریزه و کلان برای سرکوب دشمن، پاتاوه، لباس زنانه و مردانه، ریش و بروت مصنوعی، رنگ وسفید مهره، گونه های مختلف رنگ برای تغییررخسار و نیز سلاح های مختلف مانند: زره، پیش قبض و شا خ که در مجموع این وسایل یاد شده به، نام (ساز شبروان) یا (سلاح عیاران) و یا (یراق عیاران) یاد میشد و هر عیار مکلف بود تا در هنگام سفر با خود داشته باشد.    

   در داستان (رموز حمزه) آ نجا که (عمروامیه) که به نام (بابا) یاد میشود برای نجات  (امیر حمزه)  به طرف کشور مصر می رود، با خود خورجینی دارد که در بین آ ن بر علاوۀ وسا یل یاد شده، فلاخن و سنگ های تراشیده نیز موجود است: « بابا قدم بر فراز کوه گذاشت و چشمش به رود نیل افتاد، خوشحال شد و از فراز کوه سرازیر شد و خود را به کبوتر رسانید. فلاخن زر دوز ابریشمی را گرفت و دست بر جلبندی رسانیده، یک سنگ تراشیده و خراشیده بیرون آ ورد و به فلاخن نهاده؛ چنان بر سینۀ کبوتر زد که کبوتر معلق زنان در پیش پای عمرو افتاد. بابا کبوتر را با نامه در جلبندی نهاد و شکر خدا را به جای آورد. » ١

   یکی دیگر از وسایل عیاران که از آ ن زیاد استفاده صورت میگرفت، انواع و اقسام دارو های است، که به منظور بیهوش ساختن دشمن و هم چنان تغییر رنگ صورت و رخسار به کار می رفته است.

     داروی بیهوشی که در کتاب های عیاری از قبیل سمک عیار، داراب نامه و امیر حمزه و امیر ارسلان رومی از آ ن به نام های دارو، شبپرک، پروانۀ عیاری، حقۀ عیاری و نمک آ ش درد مندان یاد شده، همه با وسایلی چون: جام شراب و یا نیچه برای حریف به کار برده میشد. این دارو را عیاران در میان کمر بند و یا پس گوش خود پنهان نموده و

 به گونۀ معمول برای بیهوش ساختن رقیب، به چند گونه استفاده میکردند. گاهی در بین ظرف نوشابۀ حریف می انداختند؛ ویا اینکه در بین حلوا و غذا آ میخته ساخته و آ نرا به حریف میدادند و گاهی هم امکان داشت که این دارو را به گونۀ دود یا گاز بیهوشی به کار ببرند.

   در داستان (سمک عیار) آ مده است که:  یک بار (سمک) را دشمنانش اسیر کردند؛ و چون او را پا لیدند، چیز های از وی به دست دشمن افتاد که یکی هم داروی بیخودی است: « او را جستند، دشنه و کمر و کیسۀ دارو از میان سمک بگشادند. » ۲

   و در جای دیگر زما نی که سمک می خو اهد (مقوقر) را اسیر به گیرد، باز هم از داروی بیخودی استفاده میکند، آنجا که می خو انیم: « پس دست در میان کرد و مقدار بیست درم داروی بیهوشانه بر آ ورد؛ اگر یک درم سنگ در شراب افگندی و به خورد صد مرد دادی، همه بیفتادی. » ۳؛ و نیز در همین داستان آ مده است که: (روز افزون) که زنی است عیار پیشه و تیز هوش، می خواهد که (کوسال) را با فرزندانش اسیر بگیرد. در این جای نیز از داروی بیهوشی به شکل گاز استفاده میکند: « روز افزون گفت: ای شاه ! در این راه که آ مدم، عجایبی دیدم؛ اگر روشنایی باشد شما را به نمایم. کوسال فرمود تا شمعی بر گرفتند. کوسال با چهار فرزند، روز افزون در پیش ایستاده. دراین

وقت روز افزون دست در میان کرد و دارو بر آ ورده و بر سر شمع نهاد و میسوخت. روز افزون به کوسال گفت: ای شاه ! درین شمع نگاه کن، تا عجایب بینی. کوسال با فرزندان بیامدند و در آ ن شمع نگاه کردند. هیچ نبود. گفتند: هیچ نیست. روز افزون گفت: بنگرید تا آن چیست ؟  ایشان پنداشتند که راست میگوید. در آ ن می نگریستند. بوی دارو به دماغ ایشان رسید، هر پنج از اسپ در افتادند بیهوش. » ۴

     باید گفت که از (داروی بیهوشی) با همان مفهومی که در داستانهای عیاران آ مده است؛ شاعران کلاسیک ادب فارسی نیز یاد کرد های دارند؛ چنانکه در شاهنامۀ فردوسی  چندین مرتبه به این دارو اشاره شده است. در این حماسۀ ملی، در داستان  بیژن و منیژه  آ مده است که: (منیژه) دخت (افراسیاب) تورانی که عاشق (بیژن) فرزند (گیو) است، از داروی به نام (داروی هوشبر) اسفاده میکند و بیژن را به حالت بیهوشی به قصر خود میبرد. از زبان خداوند شاهنامه چنین می خوانیم:

چو  هنگام  رفتن   فراز   آ مدش              به   دیدار   بیژن   نیاز  آ مد ش

به   فرمود   تا   داروی    هوشبر             پرستنده   آ میخت   با     نوشبر

بدادند  چون   خورد   شد   مست             ابی  خویشتن  سرش  بنهاد پست

عماری  بسیجید  و  رفتن  به  راه              مر  آن  خفته  را  اندران جایگاه

به  ایوان  بیار استش  جای خواب            به  بیداری  بیژن  آ مدش   شتاب

در افگنده داروی هوشش به گوش            بدان تا به جای خود آ مدش هوش (۵)

     باید خاطر نشان کرد که فردوسی در این داستان از داروی دیگری نیز به نام (داروی هوش) نام می برد که نگارنده در هیچ یک ازآ ثار بدیعی و داستانی دیگر به چنین داروی بر نخورده وبه ویژه داروی که به گفتۀ فردوسی در گوش چکانده شود و باعث بیداری شخص شود.

     و اما در اکثر داستانها و کتاب های که در بارۀ کار روا یی های  عیاران نوشته شده و قهرمانان اصلی عیاران هستند؛ دیده می شود که همۀ آ نها همیشه با خود دارویی دارند که می توانند به وسیلۀ آ ن چهرۀ خود را تغییر دهند. و نیز داشتن لباسهای زنانه و مردانه از جملۀ چیزهای ضروری هر عیار است که در موارد مختلف به کار برده میشد.

     در داستان سمک عیار، (شغال پیل زور) که در حقیقت استاد سمک است؛ با خود داروی دارد که چهره اش را تغییر می دهد و (روز افزون) که یک زن عیار پیشه است به گونۀ مردی دیده میشود؛ چنانکه می خوانیم: « روز افزون  در شد، جامه ها برداشت و بیرون آ مد. روی به راه نهاد  تا پیش شغال پیل زور آ مد، و بنهاد، گفت: ای شغال ! جامه پدید آوردم. شغال گفت: نیک آ مدی. زود خود را بیارای و ساز مردان از خود باز کن و خود را نیکو بر آ رای. روز افزون خود را بر آ راست برجامۀ زنان. شغال را ریش سیاه و سفید بود. روز افزون می نگریست؛ تا شغال چه میکند. شغال دست در میان کرد و کیسۀ در میان داشت، چیزی از آ ن کشید، بیرون آ ورد و در ریش خود مالید تا همۀ ریش وی سفید شد » ۶

     لباسهای مردانه و زنانه در هنگامی مورد ضرورت عیاران بوده است که آ نان می خواستند برای انجام دادن امر مهمی به جای دیگری بروند. برای آ نکه هویت ایشان آ شکار نشود، هر بار به شکلی و لباسی در می آ مدند.

     تغییر شکل و چهره به وسیلۀ دارو و لباس در بین عیاران به چند گونه معمول بوده است؛ بدین معنا که عیاران خود را به شکل بازرگانان، خوانسا لاران، فراشان، طبیبان، بازیگران، ساقی، رقاص، خرده فروش، عطار دوره گرد، موسیقی نواز، سقأ، قصاب، دوکاندار، رمال، ستاره شمار، قلندر، چوپان، ساربان، مسگر، و آ هنگر می آراستند؛ و بعد از آ ن به طرف مقصد و هدف خود روان می شدند.

     باید گفت که فدائیا ن اسماعیلی (الموت) نیز برای نزدیک شدن به مخالفان و قتل آ نها، همیشه خود را به صورت های، مانند: سرهنگ، درویش، فقیر، منشی، مصاحب، طلبه، خادم، غلام، و دربان می آ راستند و به زبان فرانسوی سخن می گفتند؛ چنانکه در تاریخ می خوانیم که: رئیس صلیبی ها (اینکر – کنراد) به دست همین فدائیان فریب خورد وآ نها توانستند که نقشۀ خود را اجرا کنند. به گفتۀ ادوارد برون انگلیسی، این فدائیان کسانی بودند که فرمان (داعی) را بی چون و چرا اطاعت می کردند و شجاعت و چالاکی خاصی داشتند؛ و ما می توانیم این گونه ویژه گی ها و خصوصیات را درطرزالعمل عیاران نیز به خوبی مشاهده کنیم.

     در داستان (سمک) آمده است که: (روز افزون) عیار، همراه (سمک) می خواهند به نزد حریف شان بروند و برای آ نکه هویت  آ نها معلوم نشود، خود را به گونۀ سرهنگان آ راسته اند، آ نجا که میخوانیم: « سمک عیار گفت: ای پهلوان! از این اندیشه نیست. هر کرا یزدان یار شد، صد هزار دشمن با وی چه تواند کردن ؟ این بگفت و بر خاست. جبه در پوشید و کلاهی بر سر نهاد و دستاری بالای کلاه در سر پیچید و کفش در پای کرد و شمشیر حما یل کرد؛ بر گونۀ سرهنگان. گستاخ وار از سرای بیرون آ مد تا بر در سرای شاه رسید. سمک خود را در صف سرهنگان رساند و به ایستاد و سر در پیش نهاد و به کس نگاه نمی کرد؛ هرکه او را می دید می گفت که مردی خدمتگار است. » ۷ و در جایی دیگر سمک به گونۀ (فراشان)  دیده میشود: « در حال سمک خود را به شکل فراشان بر آ ورد و جامۀ حریر خواست و نیمجۀ بالای آ ن در بر کرد و کلاه سبز بر سر نهاد و به گونۀ فراشان خود را بر آراست  »

     و درداستان (رموز حمزه) آ نجا که  حمزه  به دست  عزیز مصر گرفتار می شود؛ (عمر امیه) که ملقب به (بابا) است، برای نجات حمزه، خود را تغییر شکل داده و با چهرۀ نا شناس وارد شهر مصر می شود: « بابا به صورت مبدل متوجه شهر مصر شد. قدم در شهر نهاد و به کوچۀ رسید؛ از برابرجوانی نمودار شد. پیش آ مد و از آ ن جوان پرسید که آ یا حمزۀ عرب را کجا بند کرده اند ؟ گفت: این احوالیکه از من پرسیدی، از کس دیگرمپرس که کشته می شوی. بابا خود را به گوشۀ کشیده به صورت مرد سقایی شده، مشک بر دوش به حیات بخشی مشغول شد؛ تا آ نکه در بارگاه عزیز مصر رسید » ۹

     و نیزدر داستان (امیر حمزۀ صاحبقران) آ مده است که: (عمر امیه) که عیاری است زیرک و چالاک به شهر مداین می رود تا از حال (مهر نگار) دخت شاه آ گاهی پیدا کند.  این عمر امیه است که خود را به گونۀ قلندر، مردی ریش سفید، بازیگر و تاجر، در می آورد و می بیند که جمعی بازیگر به نزد (اولاد) که دشمن امیر حمزه است، می روند.« عمر امیه چون ایشان را دید، خود را به صورت بازیگران ساخت و در میان لشکر ایشان در آ مد. بازیگران چون سر و سکۀ عمر امیه را دیدند، چنین دانستند که از هفت پشت این مرد بازیگر است. دهل در گردن عمر امیه انداختند و گفتند: سر طا یفۀ ما تو باش. بعد از آ ن نزد اولاد رفتند و اولاد را خبر کردند که بازیگران عجیبی رسیدند. اولاد آ نها را طلب کرد. عمر امیه جست زد. تارک خود را بر تارک بازیگر می نهاد و پای بالا می کرد و چرخ می خورد که اولاد حیران میما ند و بخشش فراوان به او می کرد. » ۱۰

     باید گفت که اینگونه تغییر چهره دادن توسط لباس در ادبیات فارسی خصوصیت تازه و جدیدی نیست؛ و در آ ثار منثور و داستانها ی منظوم نیز به فراوانی دیده میشود؛ چنانکه در شاهنامۀ فردوسی در داستان (سهراب و گرد آ فرید)

  می بینیم که گرد آفرید لباس مردانه می پوشد و عیارانه و مردوار با (سهراب) می جنگد و فردوسی سیمای آ ن دختر رزمنده و عیا ر پیشه را چنین تصویر کرده است:

کجا    نام  او  بود  گرد  آ فرید             که چون او به جنگ اندرون کس ندید

نهان  کرد  کیسو  به  گرد زره             به زد   بر  سر   ترک   رومی   گره

فرود آ مد از دژ به کردار شیر            کمر  بر  میان  باد  پای  به  زیر (۱۱)

     و اما در مورد طرز زنده گی و کسب و کارعیاران و جوانمردان می توان گفت که در نزد آ نها، کار و زحمتکشی و به دست آ وردن نان از راه حلال یکی از خصلت های پسندیده و مطلوب بوده است. هر عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود که به یکی از کسب ها و صنعت ها تخصص داشته باشد تا با استفاده از آ ن تخصص خویش بتواند زنده گی روز مره را به پیش ببرد.

     عیاران و جوانمردان از هیچ کار ووظیفۀ شرافتمندانه ننگ نداشتند و کار و زحمتکشی را مایۀ آ برو، سلامتی، شرف، افتخارو وجدان شخص می شمردند؛ مگر در کار و پیشه نیز همان اصل جوانمردی، گذشت، صداقت و رادمردی را پیش نظر داشته و به هیچکس ظلم و تعدی و گرانفروشی را روا نمی داشتند. آ نها در مورد کار و پیشه نیز دارای آ داب و روشی خاص بودند؛ چنانکه نویسندۀ  (قابوسنامه) آ نجا که فرزندش (گیلان شاه) را پند و اندرز می دهد، در بارۀ آ داب و رسوم صنعتگران و پیشه وران جوانمرد نیز بحث مفصل میکند که این آ داب و رهنمود ها، عبارت است از:

-  زود کار و ستوده کار باش تا هوا خواهانت زیاد باشند.

-  کاری که کنی به از آ ن کن، که هم پیشه گان کنند.

-  به اندک سود قناعت نمای.

-  تا توانی به سختی مگوی.

-  به راست گفتن عادت کن.

-  از بخل پرهیز کن.

-  تصرف را به کار بند، و بر فرو تر خود به بخشای.

-  زبون گیر مباش.

-  بر کودکان، زنان و یاران در معا ملات فزونی مجوی.

-  از غریبان بیشی مخواه.

-  در تجارت شر مگینی مکن.

-  سخن نیکو دار.

-  به سنگ و ترازوی درست وزن کن.

-  با عیال خود دو رنگ و دو کیسه مباش و با انبازان خیانت مکن.

-  پرهیز گار باش.

-  اگر دستگاه باشد، قرض غنیمت دان.

-  سوگند به دروغ مخور و ربا مده.

-  سخت معاملت مباش.

-  اگر بر دوستی سیم دادی؛ چون دانی که بی طاقت است، تقا ضا پیوسته مکن.

-  نیک دل باش تا نیک باشی.

     و در پایان این نصیحت ها و رهنمود ها ی آ یین پیشه وری، که مخصوص جوانمردان است، چنین می خوانیم:

« هر پیشه وری که بر این جمله باشد که من یاد کردم، جوانمرد ترین همه پیشه وران باشد و هر قومی را در صناعان بدان صناعت اندر که باشد در جوانمردی طریق است. » ۱۲

     باری میتوان گفت که این خصوصیات که یاد کرده آ مد، هنوز هم در میان (کاکه های)  افقانستان به روشنی دیده میشود، چرا که اکثر کاکه ها و جوانمردان به این بیت حافظ معتقد اند که:

تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار          تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو

     و چون چنین است؛ پس باید خوب زیست و از مردم آ زاری و خیانت و دروغ گویی و چاپلوسی و مردم فریبی دوری جست، وکوشش نمود تا در زنده گی مرد مرد بود.

ادامه دارد...

----------------------------------------------------------------------------------------
فهرست مآ خذ این قسمت:

۱-  محجوب، محمد جعفر، « کبوتر و کبوتر بازی »، سخن، شمارۀ سوم، سال ۱۳۴۸، صفحۀ  ۲۸۹

۲-  سمک عیار، جلد دوم،صفحۀ ۱۱۳.

۳-  سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۲۰۲. 

۴-  سمک عیار، جلد چهارم، صفحۀ ۳۳۸. 

۵-  شاهنامۀ فردوسی، صفحۀ ۶۷۶.

۶-  سمک عیار، جلد دوم، صفحۀ ۲۶.

۷-  سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۳۰۲.

۸-   سمک عیار، جلد دوم، صفحۀ ۱۶۹.

۹-   محجوب، محمد جعفر، « کبوتر و کبوتر بازی » سخن، شمارۀ سوم، سال ۱۳۴۸، صفحۀ ۲۸۹.

۱۰-   داستان امیر حمزۀ صاحبقران، صفحۀ ۷۵.

۱۱-  شاهنامۀ فردوسی، صفحۀ ۳۶۷.

۱۲-   قابوسنا مه، صفحۀ  ۲۱۸.

   ---------------------------------------------------------------

فهرست مآ خذ این قسمت:

۱ -  مهدی فروغ، رستم قهرمان تراژیدی، هنر و مردم، تهران: سال ۱۳۵۳، شمارۀ  ۱۵۳، صفحۀ  ۴

۲ -  عروضی سمرقندی، جهار مقاله، به کوشش محمد معین، تهران: سال ۱۳۱۳، چاپ سوم، صفحۀ  ۵۲

۳ -  قربان واسع، آیین جوانمردی، صفحه های ۱۴۰ و ۱۴۱

۴ -  نجم الدین زرکوب، فتوت نامه، به نقل از رسا لۀ جوانمردان به کوشش مرتضی صرا ف، صفحۀ ۱۹۵ 

۵ - سعید نفیسی، سرچشمۀ تصوف در ایران، صفحۀ ۱۴۷ 

۶ - عبدالحی حبیبی « آ ریانا » شمارۀ هفتم، سال ۱۳۲۶، هجری صفحۀ ۷

بر گرفته از: سایت افغان موج   / مقاله ی ارزشمند دکتر غلام حیدر یقین/

  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت نهم

صفات عیاران و جوانمردان

          (پیوست به گذ شته)  یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می زد؛ و پس از آ ن شخص بیگنا هی به آ ن کار متهم میشد، آ ن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آ ن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم؛ چون ایشان برای ما جان فدا کرده اند، تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

          در کتاب لطایف الطوایف، که در بر دارندۀ لطیفه ها و حکایات جالب و خواندنیست؛ آ مده است که: در شهرحلب در میان کاروانسرای، چاهی بود بسیار عمیق، که آب میکشیدند. در پهلوی کاروانسرا، حمامی بود. یکی از عیاران حلب نقبی زد از گلخن حمام به جانب کاروانسرا که سر از روی آ ب آن چاه بدر کرده بود. در دل شب که در کاروانسرا، بسته بودند و قفل گران بر آن زده، عیار با دستیاران خود به نقب درآمد و از آن چاه بالا آمد. حجرۀ یی را که در آن مال بسیار بود  از نقد و جنس، خالی کرد و از قعر چاه بدر کرد.

          صبح غوغا از کاروانسرا بر آمد و شوری در شهرافتاد که مال و افزار فلان کاروانسرا برده اند. مردم شهرروی به آنجا نهادند، و داروغه و عسسان شهر جمع آمدند، در آخررأی همه بر آن قرار گرفت که این کار، کار کاروانسرا دار و فرزندان اوست. وی پیری بود  امین، که مستأ جر آن کاروانسرا بود. او را با فرزندان گرفتند و بر در کاروانسرا آغاز شکنجه کردند و مردم شهرآنجا جمع آمدند. هرچند پیر و فرزندان زاری می کردند، کسی پروای ایشان نمی کرد. آن عیار که این کار کرده بود، با بعضی از دستیاران خود در آن مجمع حاضر بود، با خود گفت: از جوانمردی نباشد که این گناه من کرده باشم و دیگران عذاب کشند. پس قدم پیش نهاد و بانک بر عسسان زد که دست از این بیگناه و فرزندان وی بر دارید که ایشان را در این کار دخلی نیست، و این کار از من صادر شده است. عسسان دست از شکنجۀ پیرو فرزندانش بر داشتند و در او نظر افگندند. جوانی دیدند  بلند بالا، که تاجی از برۀ سیاه بر سر داشت و قبای از صفوف در بر؛ و میان خود به شده، کمربند قیمتی چسب بسته و خنجر آبدار بر میان زده و پای افزار نو پوشیده، روی به آن آوردند و گفتند: چون خود اقرارنمودی، بگو که این مال را چه کردی و به کجا بردی? گفت: هم در این کاروانسرا است و هم در قعر این چاه پنهان است. طنابی بیاورید، تا به میان خود بندم و به چاه فرو روم، و مالها را بالا دهم، بعد از آن بر آیم و هر حکمی که پادشاه در حق من کند، قبول دارم.

          چون این سخن به گفت؛ غریو از آن مجمع برآمد و مردم او را بدان فتوت و جوانمردی آ فرین گفتند، و عسسان فی الحا ل طنابی آوردند. او بر جست و سرین طناب محکم بر میان بست و عسسان آن سر طناب را به دست گرفتند. و جوان به آن چاه فرو رفت و طناب از میان گشاده و آنی از آن نقب بیرون آمد و سر خود گرفت. و عسسان زمانی سر چاه منتظربودند و هیچ اثری و صدایی از آن چاه بر نیا مد.

          چون انتظارازحد بگذشت، کسی به چاه فرو فرستادند. او فریاد بر آورد که دراین چاه نقبی است. گفتند: در آی و به بین که از کجا سر بدر میکند؛ و آن شخص می رفت تا در گلخن سر بدر کرد و نزد ایشان آمد. همه انگشت تحیر به دندان گرفتند و گفتند: این حریف عیار نقشی باخت و غریب کاری سا خت، که هم خود رفت و هم مال را برد و هم بیگناها ن را خلاص کرد. (۱)

          از مطالعۀ این حکایت میتوان پی برد که عیاران مردمی بودند جسور، شجاع، زیرک، همه کاره ومردم دوست و طرفدار تهیدستان و بینوایان، و دشمن سر سخت توانگران و ثروتمندان ظالم؛ و به همین دلیل است که مورد اعتماد و حمایت مردم قرار میگرفتند.

          از هنرهای دیگرعیاران میتوان به نقب و نقب زنی آنها اشاره کرد و این کار به گونۀ بوده است که، هر گاه عیاری برای ربودن حریف خود و یا کدام مقصد دیگری به سفر میرفت، اول تمام آلات و وسا یل نقب برید ن را با خود بر میداشت و بعد جای مورد نظرش را نشانه میگرفت و اززیر زمین نقب میزد تا به مقصد ش می رسید. مسآ لۀ نقب زنی آنقدر در نزد عیاران عمده و اساسی بود که اشخاص و افراد ماهر و زیرکی را در همین رشته تحت آموزش و پرورش قرار داده و در این مسلک تربیت میکردند.

          در داستان سمک آنجا که (کانون عیار) شهر ماچین بر عهده گرفته است که (خورشید شاه و مه پری) را  اسیر به گیرد،آمده است که: « کانون استادی به غایت کمال داشت در عیاری و نقم بریدن؛ چون کانون و خاطور به میان لشکر گاه آمدند. پیرامون لشکر خورشید شاه هر جای بر میگشت و احتیاط میکردند، تا خاطوربه میان لشکر گاه بر آمد. از یکی پرسید که خیمۀ شاه کدام است? مرد گفت: که در برابر تست. خاطور نشان گرفت و بیامد و در پیرامون لشکرگاه بر گشت و جایگا ه طلب کرد تا به خشک رودی رسید. قیاس گرفت. نشانه طلب کرد و کانون را با کافور و دیگران بدان کار نشاند و بنمود که نقم چگونه  باید بریدن » ۲

          سخاوت، مهمانداری، حق شناسی و بخشنده گی نیز یکی ازبزرگترین ارکان اساسی و بر جستۀ این جریان مردمی به شمار می رود. از نظر عیاران و جوانمردان تنها از راه گذشت و بخشنده گی است که میتوان در دلها راه یافت و مورد پذیرش و حمایت مردم قرار گرفت. جوانمردان و عیاران نه تنها به دوستان و یاران خود بخشنده و مهربان بودند؛ بلکه این گذشت و بخشنده گی آنها شامل دشمنان شان نیز میگردید. به این معنا که اگر به دشمن خود دست می یافتند، با او به مدارا و مروت بر خورد کرده و به مرور زمان آن دشمن را به خود دوست میکردند.

          جوانمردان که خود از میان طبقۀ زحمتکش و صاحب هنر و کسب و کار بر خاسته اند، معتقد بودند که هر چیزی را که به دست می آورید، باید با مردم خورد؛ و به همین دلیل است که خانه و کاشانۀ شان مرکز گرد هم آیی مسا فران، غریبان و بیچاره گان بوده و هر کسی که در پناه شان می آمد و از آنها یاری و مددگاری می خواست، به دل و جان می پذیرفتند و با او یار و مددگار بودند.

          جوانمردان به این اندیشه اند که باید سخاوت و شفقت شان شامل همه گان بوده و حتی حیوانات را نیز شامل باشد؛ چنانکه آورده اند که: احمد خضرویه به زنش گفت: می خواهم که سرهنگ عیاران را مهمان کنم، زنش گفت: شرط جوانمردی و مروت آنست که گوسفند، گاو و خر بکشی و همه را از دروازۀ خانه تا سرای عیار بیفگنی. احمد به زنش گفت: « این گاو و گوسفند دانستم. این خر باری چیست? گفت: جوانمردی را مهمان کنی، کم از آن نباشد که سگان محلت را از آن نصیب بود. » ۳

          و نیز آ ورده اند که شخصی دعوای جوانمردی میکرد. روزی عده یی از جوانمردان به دید نش آمدند. آن شخص به غلام خود گفت: سفره بیاور. اما غلام نیاورد. مرد چندین مرتبه تقاضا کرد، جوانمردان دیگر گفتند: که این از آیین جوانمردی به دور است که چندین مرتبه تقاضا ی سفره کردی؛  اما غلامت نیاورد. در همین هنگام غلام با سفره داخل خانه شد. خواجه روی به غلامش کرده و گفت: « چرا سفره دیر آوردی? غلام گفت: مورچۀ اندر سفره شده بود و از جوانمردی نبود مورچه را از سفره بیفگند ن. به ایستادم تا ایشان خود بستدند و سفره بیاوردم. همه گفتند: یا غلام باریک آ وردی، چون تویی باید که خدمت جوانمردان کند. » ۴

          از نگاه جوانمردان تمام مال و منال و جاه و جلال دنیا به جوی نمی ارزد و آن کس که بر سر نفس خود مسلط شود، جوانمرد حقیقی بود و به گفتۀ رودکی آن استاد شاعران، مردی آن نیست که فتاده را پای زنی، بلکه مردی آنست که، دست فتادۀ را بگیری:

گر بر سر نفس خود امیری مردی                بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی  نبود  فتاده  را  پای   زدن                 گر دست فتاده را بگیری مردی (۵)

فردوسی پاکزاد در مسآ لۀ آ زار دیگران به آزار موری متآ ثر است، ولو در قبال آن جهان هم به دست آید:

به  نزد  کهان و  به  نزد  مهان                   به آ زار موری نیرزد جهان (۶)

و در جایی دیگر این عقیده اش را با بیتی زیبا اینگو نه بیا ن کرده است:

میازار موری که دانه کش است              که جان دارد و جان شیرین خوش است (۷)

          بنا به عقیدۀ عیاران و جوانمردان، راستی و راستکاری بهترین سرما یۀ جوانمردی بوده و در مکتب فکری و اخلاقی شان، حتی دروغ مصلحت آ میز هم نباید گفت. در داستان (سمک عیار) آ مده است که (غور کوهی) شخصی را به نام (سامان) اسیر گرفته است و به دست (روز افزون) که یکتن از عیاران  زرنگ و ورزیده است، می سپارد تا او را بکشد؛ مگر روز افزون به (سامان) دلسوزی کرده و او را نمیکشد و در عین حال نمیخواهد که دروغ هم بگوید. روزافزون در بین راه با خود چنین می اندیشد که: « اگر گوید که او را چه کردی، نتوانم بگویم که او را کشته ام، که دروغ گفته باشم، و دروغ گفتن شرط جوانمردان نیست. »  و در جای دیگر این داستان آمده است که دختر شاه گم شده است؛ عیاران را نزد شاه میبرند و شاه از آنها می پرسد که، این کار را کی کرده است? سمک عیار چنین میگوید: « خدایگان را بقا باد. بدان و آگاه باش که در جهان هیچ چیز به  از راستی نیست و راست گفتن باید به هر جای که باشد، در پیش خاص و عام، عاقل و نادان، خاصه در پیش شاه، علی الخصوص که ما سخن گوییم، الا راست نتوان گفتن؛ که نام ما به جوانمردی رفته است و ما خود جوانمردیم؛ اگر چه ما را عیار پیشه می خوانند وعیار پیشه الا جوانمرد نتوان بود.» ۸

          از مطلب یاد شده به دو نتیجه دست می یابیم: نخست آنکه، عیاران و جوانمردان یکی بوده اند و در همۀ داستانها لفظ جوانمرد با کلمۀ عیار مترادف هم به کار رفته است. دوم آنکه: همۀ عیاران و جوانمردان از دروغگویی و دروغ بافی بیزار بوده اند، و راستی را شعار اساسی آیین عیاری و جوانمردی می دانسته اند. ابو القا سم فردوسی در شاهنامه، جوانمردی را در اندیشۀ پاک و نیکو کاری می داند و معتقد است که دروغ، رخ مرد را تیره و تار ساخته و روان پاک و منزۀ آدمی را خلل می رساند؛ آنجا که گفته است:

جوانمردی از کارها پیشه کن                 همه   نیکویی  اندر  اندیشه   کن

ز بد تا  توانی  سگالش  مکن                از  این   مرد   داننده   بشنو  سخن

چو گفتار و کردار نیکو کنی                 به گیتی روان را بی آ هو کنی (۹)

و جایی دیکر از سه جنبۀ منفی که در کتاب (اویستا) به آن تاکید شده است و انسان را به گمراهی میکشاند؛ به 

اینگونه نام میبرد:

هر   آ نکس   که  اندیشۀ  بد  کند                 به  فرجام   بد  با  تن  خود   کند

رخ  مرد  را   تیره  دارد  دروغ                 بلندیش   هر گز   نگیرد   فروغ

کسی کو بود پاک و یزدان پرست                نیازد به کردار بد هیچ دست (۱۰)

          از صفات یاد شده که بگذریم، در آیین عیاری و جوانمردی یک سلسله خصوصیات دیگر نیز برای این آیین قید شده؛ که جای جای در آثار بدیعی و داستانی آمده است؛ و ما در اینجا بگونۀ فشرده و فهرست وار از این صفات و خصوصیات نام می بریم:

-   عیار را لازم است تا آ نچه که بگونۀ امانت برایش داده میشود، واپس به خداوند آن بسپارد، و امانت را خیانت نکند، و به گفتۀ نویسندۀ قابوسنامه، طریق جوانمردی آنست که امانت نپذیری؛ و چون پذیرفتی نگهدار تا به سلامت به خداوند آن باز رسانی.(۱۱)

-  عیارو جوانمرد را لازم است تا کوشش کند که همیشه در پی کار دیگران باشد و مشکلات دردمندان را حل کند و در انجام کار خیراز دشواریها و خطر ها نهراسد  و به روایت (قشیری) اصل جوانمردی آنست که بنده برای همیشه در کار غیر خود باشد. (۱۲)

-  عیار نباید دشمنش را خوار شمرد اگر چه دشمن وی نا چیز و حقیر هم باشد.

-  عیار بر علاوۀ اینکه به درد محتاجان و بینوایان رسیده گی میکند، بلکه مسؤلیت حفظ جان ، مال، ناموس و شرف مردمانی که در ساحۀ او زیست میکنند؛ نیز به دوش عیار همان منطقه است.

-  عیار باید شبرو و شبگرد باشد تا درهنگام ضرورت بتواند در شب سفر کند.

-  عیار را لازم است تا در بارۀ تمام خصوصیات گشتی گیری و کارهایی پهلوانی آ گاهی و آ شنایی داشته باشد.

-  عیار را لازم است تا به استاد و یا آن کسی که از او در مسایل عیاری آ شنا تر است، احترام بگذارد.

-  عیار باید راه و رسم پادشاهی و فرمانروایی و آ یین رفت و آ مد دربار را خوب بداند و در این مورد استاد باشد.

-  عیار باید زبان دان، سخنگوی و زبان فهم باشد؛ تا در هر محیط و جایی که میرود، بتواند با زبان همان مردم، سخن بگوید و رفع مشکل نماید.

-  عیار باید راه ورسم بازرگانی و تجارت را بلد باشد تا در موقع ضرورت بتواند بگونۀ تاجر برای بر آورده ساختن هدفش به سفر برود.

-   عیار باید هنر ها و فن های گوناگونی چون: آ شپزی، ساقی گری، خرده فروشی و خواننده گی و امثالهم را با مهارت بیاموزد، تا در وقت ضرورت استفاده نماید.

-   بر عیار است تا در بارۀ خدمات اولیۀ طبی مانند: شکسته بندی، رگ گیری، و علاج ضرب خورده گی معلومات داشته باشد.

-   عیار نباید به اشخاصی که آ نها را آزمایش و امتحان نکرده است؛ اطمینان و اعتماد داشته باشد .

-   عیار باید بیش از هرچیز، به تدبیر و نیروی اندیشۀ خود متکی بوده ودارای اندیشۀ روشن و چشمی بینا و دلی آگاه باشد، تا در پرتو آن بتواند دوست را از دشمن باز شناسد. (۱۳)

          باید گفت که به دست آوردن اوصاف و خصوصیات یاد شده که ما از آنها به تفصیل سخن راندیم، کار سهل و آسانی  نبوده، بلکه ایجاب آن را میکرد که هر جوان نو وارد هم از نگاه نظری و هم از نگاه عملی، آن صفات را تعلیم و آموزش می گرفت، تا می توانست که در سلک عیاران و جوان مردان در آید.

داوطلب آیین جوانمردی که در اصطلاح آن را « طالب» میگویند، باید سه مرحلۀ جداگانه را پشت سرمی گذشتاند، مانند:

نخست: مرحلۀ « قولی »

دو دیگر: مرحلۀ « سیفی »

سوم    : مرحلۀ « شربی »

          نجم الدین زرکوب در رسالۀ  « فتوت نامه » معتقد است که این سه مرحلۀ یاد شده، دارایی پیشینۀ تاریخی بوده و حتی میتوان ریشۀ آن را از زمان خلقت آدمیزاد، جستجو کرد، آنجا که می خوانیم: « اما ارباب فتوت که هستند، بر سه صنف اند: یکی قولی، دوم سیفی، سیم شربی. اما اصل(قول) در ظهور انسانیت، از آنجا ست که حق سبحانه و تعالی چون آدم را بیافرید، با ذرات انسانی خطاب کرد که: الست بر بکم. آیا من نه پروردگار توام? همه گفتند: بلی. بعضی بر آن قول ثابت قدم ماندند، و بعضی از آن بگردیدند و بر آن نماندند و بعضی روی بگردانید ند؛ باز بر سر قول آمدند و اقرار کردند. پس حقیقت این قول آن باشد که هرچ قول کرده اند و از مربی عالم مستعد و مستحق قبول کرده باشند، بدان وفا کند و آن قول به هیچ فعلی از خوب و غیر خوب رد نکند.

          اما(سیفی)، ایشانند که شمشمیر ایشانرا در اسلام آ ورده باشد ومسلمان گشته و در آخر لذت اسلام یافته و خدمت امیر المؤمنین علی به رفاقت اختیار کرده؛ و ایشان اهل غزا باشند. در صورت با کافر غزا کنند و در معنی با نفس خویش. اما (شربی) ایشانند که بر خیزند و به نام صاحب، شربت نمک به خورند » ۱۴

          در مرحلۀ (قولی) طالب نخست خواهش نامه اش را به گروه فتییان و جوانمردان پیشکش کرده و در آن نامه  خواهش شمولیت خود را می نمود، و پس از آن از طرف استاد جوانمردان که به آن (مطلوب) می گفتند، پذیرفته میشد. طالب و یا شاگرد باید مدت چهل شبانه روز در خدمت استاد می بود و تمام نشست و بر خاست استادش را فرا می گرفت، و در صورتیکه مورد تأ یید استاد قرار می گرفت،  به آن شاگرد لقب (ابن) داده میشد و او به گونۀ رسمی در حلقۀ فتییان و جوانمردان شامل می گردید.

          در مرحلۀ (سیفی) طالب باید به تمام آزمایشات و امتحان های عملی که از طرف مطلوب یا استاد، تعیین می گردید، پیروزی حاصل کرده و آن مطالبی که در مرحلۀ قولی برایش تعلیم داده شده بود، در عمل، رفتار و کردارخود مراعات می کرد  و پس از آن بود که برای آن لقب (اب) و بعد ازآن لقب (جد) داده میشد و به اینگونه در صف جوانمردان، فتییان و عیاران، جای میگرفت و فتی حقیقی شناخته میشد. (۱۵)

          باید گفت که (سیف) در لقت به معنی شمشیر است؛ مگر در اصطلاح فتییان به کسی گفته میشود که مانند شمشیر در رفتار و اعمال خود تیز و برنده باشد؛ مگر قول در لقت به معنای سخن، گفتار و گپ است، ولی در اصطلاح عرفان، پیروی گفتار مرشد است از روی صدق و راستی.

          باری برای پذیرش در حلقۀ فتییان و جوانمردان باید نخست داو طلب عضویت، عهد نامۀ می نوشت و در حهظور(امیر) و (سرهنگ) و (نقیب) و (عریف) و جماعت کثیری از عیاران طراز اول، خطبۀ طریقت را می خواند و بعد از آن طالب با خلوص نیت و اعتقاد کامل در جمع حاضر شده و سوگند یاد میکرد که: با دوستان خود دوست باشد و غدر و خیا نت نکند و حق و حرمت نان و نمک و دوستی را داشته باشد. دراین وقت از طرف (پدرعهد) یا (پیر) کمر جوان نو وارد بسته شده، نمک و آبی برایش چشانده میشد و او شلوار مخصوصی را می پوشید و پارچۀ سرخ و یا زرد رنگی در گردن می آویخت و کمندی در دست و خنجری در کمرمی زد و مراتب وفا و صفا و سخا را به جای می آورد؛ تا آنکه در صف جوانان و جوانمردان قرار میگرفت و از اهل (فتوت) به حساب می آمد.

          در آیین فتییان و جوانمردان آمده است که: هر جوان تازه وارد را نباید در صف جوانمردان راه داد؛ مگر اینکه آن جوان، دارای شرایط و ویژه گیهای کامل یک شاگرد خوب و تمام عیار باشد.

          از نگاه شیخ شهاب الد ین سهروردی، وقتی میتوان به تربیه کردن جوانان نو خاسته، همت گماشت که آنان متصف به صفات و خصوصیات ذیل باشند و بتوانند آداب یک نو آموز را در نظر بگیرند:

اول:     در همه وقت ملازم خدمت صاحب یا استا دش باشد.

دوم:     در حهضوراستاد ش با عقل وادب و تربیت و سکون و تصرف باشد.

سوم:    از چپ و راست ننگرد و نخندد و چون کسی سخن گوید، درمیان نیفتد.

چهارم:  به دست اشارت نکند و محاسن و بروت نمالد و بی مهمی سخن نگوید.

پنجم:    اگر کسی با وی سخن گوید، جواب به نرمی دهد، و اگراو را محل سخن باشد، آهسته گوید و لاف نزند.

ششم:    چون خورشی در میان جمع آرند و خوان بگسترانند، در آن مقام که وقتی او را نشانده بودند، به نشیند و طعام وقتی خورد که دیگران دست به طعام کرده باشند.

هفتم:    تربیه شونده باید محل و مقدار جای نشستن خود را نگاه دارد و در وقت نشستن باید که همدوش استادش نباشد.

هشتم:   اگر کسی به مزاح سخن گوید، نخندد و اگر لب خندان کند، دست برابر دهان دارد.

نهم:     کم گوید و نگوید که من چنین و چنان کردم و چنین و چنان گفتم و تقریرفضل و عقل وحلم وحکمت نکند.

دهم:    اگر کسی را در سخن گفتن سهوی و خطایی افتد، بر روی او نیاورد و نگوید که نه چنین است.

یازدهم: در هنگام ایستادن و نشستن باید مقام و جایگاه بر هم نشینان فراخ کند و سر در پیش افکند. (۱۶)

          در برنامۀ عمل آیین فتییان و جوانمردان آمده است که (مطلوب)  یا(استاد)  نیز از خود دارای شرایط و واجباتی بوده است. ازنگاه نجم الدین زرکوب و شهاب ا لدین سهروردی این شرایط فتوت دار یا آموزگارآیین فتوت را میتوان، چنین خلاصه کرد:

۱  - فتوت داریا استاد باید آزاد، بالغ و عاقل باشد و آن قدر علم داشته باشد که تربیت نو جوانی را بتواند کرد.

۲ -  استاد باید یتیم پرور و درویش نواز باشد.

۳ -  دارای خلق خوش و اخلاقی حمیده باشد.

۴ - امانت نگهدار باشد و راز کسی را فاش نسازد.

۵ - صالح و پرهیز گار و با تقوا باشد.

۶ - با حلم و با حیا باشد که حیا در آدمی نشان حلال زاده گی است.

۷ - دارای شجرۀ خوب بوده و اجازت و اسناد معتبر از پیران جهاند یده این طریقه داشته باشد.

۸ -  فتوت دار باید دل و درون مردم را به پاکی و پاک رویی و پارسایی و پاک دامنی و شیرین زبانی و تلطف و مهربانی به خود بکشد  و سخن به عنف نگوید و در سلام و جواب به تواضع بود، و تکبر و هستی و خود بینی نکند، و مهمتر از همه با خلق خدا مهربان و صادق باشد.

          باری آنچه که در آیین نامۀ جوانمردان و فتییان مهم است، این است که در تشکیلات و سازمان های منظم شان رسم بر این بوده که به گروه های کوچک و بزرگ تقسیم می شدند، و به هر یک از روسای این گروه ها، بنا به موقف شان لقب ویژۀ داده میشد. آن گونه که سر کردۀ گروه ده نفری را (عریف) و سرکردۀ هر ده عریف را (نقیب) و سر کردۀ هر ده نقیب را (قاید یا سرهنگ) و سر کردۀ هر ده سرهنگ را (امیر) می نامیدند که لقب (امیر) معادل به منصب (سپاهسالار) امروزی بود.

          عیاران و فتییان درآیین آموزشی و تربیتی خود نیز دارای القاب و مراتبی بودند؛ آموزگاران درجه اول را (پدر عهد) و از آن بزرگتر را (پیر) و (نقیب) و گاهی هم (استاد) می گفتند که اطاعت از رییس بر همه عیاران و فتییان دگر فرض بود. (۱۷)

وما اینگونه القاب، مراتب و درجه ها را در تشکیلات (کاکه) های افقانستان معاصر، (داشها و لوطی) های ایران و همچنان

(آلوفته های) سمرقند و بخارا به خوبی مشاهده کرده میتوانیم که در صفحات بعدی به تفصیل از آنها سخن خواهیم راند.

ادامه دارد...

---------------------------------------------------------

فهرست مآ خذ این قسمت:

۱  -   مولانا فخرالدین علی، لطایف الطوایف، به اهتمام گلچین معانی، تهران: ۱۳۵۲  صفحه های  ۳۶۵ و ۳۶۷

۲  -   سمک عیار،  جلد دوم، صفحۀ ۳۶ 

۳  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۵۸

۴  -   ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۶۲

۵  -   اندرزنامۀ رودکی، چاپ دوشنبه، (عرفانی) سال ۱۹۹۱

۶  -   شاهنامۀ فردوسی، جلد اول، صفحۀ ۳۶۲

۷  -   شاهنامۀ فردوسی، جلد اول،صفجۀ۹۰

۸  -   سمک عیار، جلد اول، صفحۀ   ۲۸۵

۹  -   شاهنامۀ  فردوسی، جلد نهم، صفحۀ ۲۹۰۵

۱۰-  شاهنامۀ فردوسی، جلد نهم صفحۀ ۲۹۷۸

۱۱-  قابوسنامه، صفحۀ ۷۶

۱۲-  ملا متیان و صوفیان و جوانمردان ، صفحۀ ۲۱

۱۳-  اینگونه خصوصیات و ویژه گی ها را میتوان در داستانهای امیر حمزه، سمک عیار، ابومسلم نامه و اسکندر نامه، مشاهده کرد.

۱۴-  نجم الد ین زرکوب، فتوت نامه، به کوشش مرتضی صراف، سال ۱۳۷۰ صفحه های ۱۸۷ و ۱۹۰

۱۵-  کاکه های افغا نستان معاصر، داش ها و لوطی های ایران، و آلو فته های سمرقند و بخارا، نیز دارای القاب، درجه ها و مراتبی بودند.

۱۶-  شیخ شهاب الد ین سهروردی، فتوت نامه، صفحه های ۱۴۵ و ۱۴۹

۱۷-  افغا نستان در مسیر تاریخ، جلد اول، صفحه۱۹۴

 

آیین عیا ری و جوانمردی

قسمت دهم

زبان، عادات و طرز زنده گی عیاران و جوانمردان

اول: زبان عیاران و جوانمردان:

   (پیو سته به گذشته)  قبل از آنکه در بارۀ زبان عیاران بحث خود را دنبال کنیم، لازم است یاد آوری شود که ادبیات را می توان در مجموع به سه گونه بخشبندی نمود، چون: ادبیات درباری، ادبیات تصوفی و ادبیات مردمی که هر یک از گونه های یاد شده از خود موضوعات و دساتیر خاصی را داراست. در جریان ادبیات یکهزارسالۀ زبان فارسی دری بودند شاعران و نویسنده گان و ادیبانی که بنا به موقف اجتماعی و طرز اندیشه و تفکر خویش، یکی از اینگونه ادبیات را بر گزیده اند و آثار گرانبها و پر ارزشی را به ما میراث گذاشته اند.

   باری برخی از ادبیات شناسان، ادبیات را به تعبیری دیگر، چون: ادبیات غنایی یا (لیریک)، ادبیات تمثیلی یا (دراماتیک) و ادبیات حماسی و رزمی یا (ایپبک) تقسیم کرده اند که تاریخ ادبیات اینگونه بخشبندی را به ارسطو فیلسوف مشهور و معروف یونان قدیم نسبت می دهد.

   ارسطو در کتاب (بوطیقا) به این اندیشه است که، آ غاز شعر رزمی یا شعر حماسی که موضوعات آن شرح دلیری ها، پهلوانی ها، شجاعت و مردانه گی ها و جوانمردی های مردم، مردمدار است، با پیدایش آ دمیزاده آ غاز یافته و بشر ازابتدای پیدایش خویش به اینگونه  شعر و ادبیات آ شنایی  و علاقمند بوده است و همین اندیشۀ ارسطو بعدها مورد تایید دانشمندانی، چون: ابن سینا ی بلخی، هیگل، بلینسکی و دیگران قرار گرفته است.

   مارکس به این اندیشه است که شعر حماسی در مرحلۀ قشنگی رشد خلقها به وجود آمده است. بنا به گفتۀ (ساموئل تیلورکاله ریچ) که یکی از جملۀ نقادان معروف و بر جستۀ انگلستان است؛ شعر و ادبیات حماسی، نخستین نوع شعر است که بشر و اقوام باستانی در آ غاز پیدایش آ نرا برای توصیف احوال و اعمال قهرمانان خویش ساخته اند. (۱)

   به روایت تاریخ، میتوان ادعا کرد که ادبیا ت و شعر حماسی در سرزمین آریانای کهن همواره وجود داشته؛ چنانکه اگر ما اوراق زرین تاریخ چند هزارسا لۀ خویش را ورق بزنیم، می بینیم که در آریانای کهن شعر حماسی رونقی تمام داشته و در (ریکویدا) و هم چنان کتاب (اوستای) زردشت، نمونه های از ادبیات و شعر حماسی به چشم می خورد.

   در کتاب (اویستا) در بابهای (رام یشت) و (آ بان یشت) و (ویشتاسپ یشت) ما به نامهای چون: کیومرث، نوذر، منوچهر، گستهم، طوس، کیخسرو، آرش کمانگیر، رستم، اسفند یارو دیگر قهرمانان و جوانمردان بر می خوریم که نمایانگر افتخارات قومی و ملی ماست و بعدها کار نامه های اینگونه قهرمانان ملی و دلیر مردان، زبان به زبان و سینه به سینه نقل و به کتابها ضبط شده است.

   بدون شک انتشار دین اسلام در خراسان و گرویدن خراسانیان به این دین، روح تازه و ایمان قویتری را در مردم این سرزمین دمیده و به آنها زنده گی دوبارۀ بخشید. به این معنا که در اثر آمدن اسلام دو مایۀ مطلوب به این دیار به ارمغان آمد، که یکی زبان بسیارغنی و پر مایۀ زبان عربی بود و دیگرعلوم و معارف، اخلاق و تمدن بسیار عالی است که از طریق ترجمه های کتب عربی، یونانی، سریانی و هندی توسط دانشمندان از اوسط سدۀ دوم تا اواخر سدۀ سوم هجری، صورت گرفت؛ که در نتیجۀ این دو مایۀ یاد شده، بعد ها با زبان لطیف و نغز و دلپسند آریا یی و تمدن اوستایی ممزوج و ترکیب گشته و جوش کامل خورد و به وسیلۀ سخنوران بزرگ خراسان برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب و به ویژه افتخارات ملی و قومی گردید و در همین مقطع خاص زمانی است که شاعران و نویسنده گان که در حقیقت پیامبران راستین صلح، خوبی، داد ودهش، راستی و پاکی و پاکیزه گی اند، دست به نوشتن اثرهای ماندگاری زده و در آغازین جوشش های شعر دری اثرها و نشانه های شعر حماسی، رزمی و ادبیات جوانمردی، به خوبی و روشنی آشکار می شود؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر بیا وریم، می بینیم که وی نخستین شعرش را در اوصاف جوانمردی و مردی سروده است.

   به روایت (عروضی سمرقندی) در چهار مقاله، این شعر (حنظلۀ بادغیسی) چنان بر افکار و اندیشۀ (عبدالله خجستانی) مؤثر افتاد که او را مرد ساخت و جرآت داد و از خرکاری، به امیری خراسان رسانید؛ چنانکه در چهار مقاله آمده است که: «عبدالله خجستانی را پرسید ند که تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون رسیدی؟ گفت: روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی را همی خواندم و بدین دو بیت رسیدم:

مهتری گر به کام شیر در است         شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه         یا چو مردانت مرگ رویا روی (۲)

   عبدالله خجستانی معتقد است که همین دو بیت حنظلۀ بادغیسی باعث آن شد که من خرا ن را بفروختم و اسپ خریدم و به دربار  (عمرولیث) صفاری شتافتم و رسیدم، به آن جای که می خواستم برسم.

   بد ینسان دیده می شود که شعر حنظلۀ بادغیسی، محتوای  حماسی و مردی و مردانه گی داشته که از پس دیوار های به خاکستر نشستۀ سده ها، هنوز هم تعالیمی برای اعتلای انسان و تکامل شخصیت او دارد؛ چرا که روح تلاش و مبارزه، شجاعت و مردانه گی، دلیری و جوانمردی را زنده می سازد. شعر حنظلۀ بادغیسی، ما را به دو پیامد و خلاصه می رساند: یکی آنکه او نخستین شاعریست که از آیین جوانمردی سخن رانده است؛ و دیگر اینکه این شعرش این مطلب را به اثبات می رساند که این آیین مردمی پیش از اسلام هم وجود داشته و در سرزمین آ ریا نا از رونقی تمام بر خور دار بوده است.

   بدون شک ادبیات جوانمردی که از ادبیات حماسی و ادبیات مردمی و هم چنان ادبیات عامیانه، مایه می گیرد و بعد ها از ادبیات تصوفی نیز تا ثیر پذیری گرفته است، از همان سپیده دم شعر و نثر فارسی دری، روند خاص خود را پیموده و تا روزگار ما دستخوش حوادث رشد و انحطاط فراوانی گردیده است که ایجاب می نماید تا در اینمورد تحقیق بیشتر صورت گرفته و سیر انکشاف و عوامل رشد و انحطاط آن از دید تاریخ نگاری جستجو گردد.

   به عقیدۀ نگارنده، ادبیات جوانمردی به گونۀ عموم موضوعات و مطالب خود را از میان توده های مردم انتخاب کرده و توسط شاعران و نویسنده گان مردمی که ازمیان گروه های زحمتکش مردم برخاسته اند، در درون آثار منظوم و منثور ادب فارسی دری باز تاب یافته که نمونۀ عالی اینگونه ادبیات را میتوان در شاهنامه ها و داستانهای عامیانه چون:

   ابومسلم نامه، حمزۀ صاحبقران، سمک عیار، داراب نامه، اسکندر نامه و فتوت نامه های منظوم و منثور، سراغ نمود. این شاهنامه ها و داستانها و فتوت نامه ها که پهلوها و بعد های گوناگون شخصیت و آداب قهرمانان، دلیران و جوانمردان و فتیان  را روشن می سازند؛ هر یک به نوبۀ خود در ساختار ادبیات مردمی و جوانمردی تأ ثیر بسزا یی داشته و در مجموع سبب شده است که زبان جوانمردان و عیاران و اهل فتوت، به زبان فارسی ادبی نزدیک شود و این گروه به زبانی سخن بگویند که بزرگان و مرشدان سخن گفته اند؛ وبه همین دلیل است که اینگونه زبان ادبی را امروز میتوان در زبان (داش)های ایران و (کاکه) های افغانستان و (آلوفته) های سمرقند و بخارا  به خوبی مشاهده کرد؛ چنانکه (کاکه) های افغانستان در عوض آنکه بگویند، هزارت آفرین بر تو، میگویند: (هزارت آفرین) و یا به عوض آنکه بگویند، تو را خراب نبینم، میگویند: (خرابت نبینم)، که پیوست کردن ضمیر «ت» در مقام مفعول غیر صریح بعد از عدد هزار، درست کلام شاهنامه را به خاطر می آورد.

   باید گفت که نقطۀ با ارزش ادبیات جوانمردی در آنست که گرۀ تمام دشواریها و مشکلات به دست مردم ساده، اهل کسب و هنر و آنانی که شیفتۀ رادی و راستی و جوانمردی اند؛ گشاده می شود و قصه پردازان و شاعران، این اثر ها نیز به خاطر مردم و مردم دوستی، دست به نوشتن داستا ن هایی زده اند که تا امروز پیروان و خواننده گان زیادی داشته و همان ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده است.

   باری زبان عیاران و جوانمردان و فتییان، زبانی ساده، ادبی، بی پیرایه، روان و دور از استعاره ها و کنایات و تشبیهات است؛ مگر از سمبولها و رمز ها زیاد اسفاده میگردد که در میان خود جوانمردان در هر دور و روزگاری معمول و مروج بوده است.

   آیین جوانمردی و فتوت مانند تصوف و دیگر بخشهای ادبیات از خود اصطلاحات ویژۀ دارد، مانند: نقیب، بیت، کبیر، حزب، نسبت، وکیل، شد، عیب، رفیق؛ بکر، جد، ثقیل، تکمیل، محاکمه، وقف، لنگر، آستانه، زعیم، و تعبیر که با داشتن این اصطلاحات از فرقۀ صوفی فرق بارزی پیدا میکند  و ما در اینجا، برای روشن شدن مطلب، برخی از این اصطلاحات و واژه های یاد شده را به گونۀ مختصر توضیح  و تشریح می کنیم:

نقیب: به کسی گویند که تمام کارهای آیین فتوت و جوانمردی را پیش میبرد.

بیت: گروه ممتاز فتوت را گویند.

کبیر: مقدم یا پدر یعنی پیش قدم را گویند.

حزب: عدۀ از فتییان را گویند که به یک فتی یا جوانمرد مربوط باشند.

وکیل: به کسی گفته شود که قایم مقام و کفیل فرایض کبیر یعنی حزب فتوت باشد.

شد: به کمربندی گفته شود که در آغاز کار قبولی،  جوانان در کمر خود بسته می نما یند.

رفیق: دوست و مصاحب فتییان و جوانمردان، که خود نیز از جملۀ پیروان آ یین جوانمردی است.

بکر:  به کسی که تازه خواسته باشد که به آیین جوانمردی، داخل شود، گفته میشود.

جد: بزرگ جوانمردان و فتییان را گویند.

 تکمیل: پوره کردن شرا یط فتوت است.

 لنگر:  جای گرد آمدن جوانمردان است.

 آ ستانه: همچنان محل گرد آمدن و تجمع فتییان و جوانمردان است. (۳)

   لازم به یاد آوری است که: صوفیان نیز از خود ادبیات و اصطلاحات ویژۀ دارند، چون: باده،ازل، افسوس، امین، اندوه، پاکبازی، جرعه، خم، سیمرغ، شراب، شوق، گوهر، طلب، عارف، فراق، ارغنون، آزادی، آب روان، توبه، خشم، صورت، لطیف، فغان، آیینه، آب حیوان، خرابات، پرده، جفا، خمار، خمر، رند، دل، دلبر، صبر و زنار و مانند اینها؛ و به گفتۀ محقق خوب هم وطنم، جناب سید طیب جواد: « فرق تصوف و جوانمردی در این است که تصوف برای خواص است و جوانمردی برای عوام. تصوف طریقۀ تسلیم و رضای مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله و حربۀ برای ایستاده گی در برابر کبر و نخوت زورگویان و زور آوران.» که الحق درست و به جای گفته است؛ مگر آنچه که قابل یاد کرد است،  اینست که برخی از اصطلاحات و واژه های که ما از آنها یاد کردیم؛ مورد استفاد ۀ هر دو گروه هم صوفیان و هم فتییان، قرار میگرفته است، مانند کلمه های: خرابات، امین، توبه و رند و امثالهم.

دوم: لباس پوشی عیاران و جوانمردان:

   عیاران در هر کشوری تشکیلات و مراکزی داشتند و در محل های مخصوص که (آستانه و لنگر) گفته میشد به گونۀ دست جمعی زنده گی میکردند و لباس آنها نیز در هر جای مخصوص بود؛ چنا نچه دربغداد و شام، شلوار عیاری، موزه و تبراق، و جاروب و چمچه بیانگر یک عیار کامل بود؛ واز آن گذشته عیاران آنجا، کلاهی را می پوشیدند که به انتهای آن یک زنگوله و دم روباه بسته شده بود. به عقیدۀ عیاران شام و بغداد، جاروب برای آن بود که فهمیده شود که آنها از هیچگونه کار و خدمتی، ننگ ندارند و حتی به جاروب کشی و صفایی نیز حاضر و آماده اند، و چمچه به خاطر آن بود که برای مردم مفت و رایگان آشپزی کنند.

   در کشور های یاد شده، آنچه که در نزد تمام جوانمردان در لباس پوشی وجه مشترک است، دو نشانه را میتوان نام برد: یکی داشتن (کارد) و دیگر (کلاه منگولۀ) شان است. عیاران و جوانمردان به گونۀ عموم (سراویل) می پوشید ند که در زمان شامل شدن آنها در حلقۀ جوانمردان از (پدرعهد) یا (استاد) خود تحفۀ گرفته و آن را همچون مردمک چشم خود حفظ میکردند.

   شامل شدن در حلقۀ جوانمردان و عیاران از خود آداب و اصول مخصوصی داشت و پس از آنکه شخص نو وارد مرحله های (قولی و سیفی و شربی) را از سر می گذراند و هم از نگاه اخلاقی و هم از نگاه عمل کرد خود به سرحد پختگی و کمال میرسید؛ برای  آنکه شامل شدنش جنبۀ رسمی و قانونی را به خود بگیرد؛ جمعی از عیاران و جوانمردان گرد و نواحی را جمع میکرد و به حهظورتمام آنها در خدمت (استاد) خود به زانو می نشست و استادش به نوبۀ خود کمربندی را که به آن (شد) یاد میشد،  در کمر شاگردش بسته نموده و آن را سه گره میزد، که این کمربند از آن به بعد به نزد آن جوانمرد نو وارد، عزیز و گرامی بوده و از جملۀ وسا یل و لوازم لباس پوشی آ نان محسوب می گردید.

   فتییان و جوانمردان بسیار پیشین در روزگار خراسان دورۀ اسلامی  باید از دست (استاد) و یا (مطلوب) خود زیر جامه می پوشیدند، که پوشیدن این زیر جامه نیز آداب و ویژه گی های خاصی داشت؛ چانکه نجم الدین زرکوب درمورد این آداب و اصول چنین نوشته است:

   « اما چون لباس فتوت پوشند، ایشان که برادران فتوت باشند، حلقه بندند و صاحب تربیه در میان حلقه نشیند؛ چنانک قبله در دست چپ باشد تا چون بر خیزند، باز گردند و روی با قبله، بند زیر جامه به بندند و اگر روی با قبله بنشینند، در وقت زیر جامه پوشیدن، پای نکشند، عزت قبله را. و بعد کف پای با زمین برابر دارند. اول صاحب (ازاری) بالای زیر جامۀ تربیه به بندد، مستوری را، بعد از آن بنشیند، و زیر جامه اول از پای چپ بدر کند و پای چپ بر پاچۀ بدر کرده نهد؛ آنگه پای راست بدر کند و تربیه را در پای راست پوشاند؛ آنگه پای چپ از سر پاچه بر دارد و در پای چپ تربیه کند. بعد از آن تربیه بر خیزد و روی با قبله آرد. آنگه صاحبش دست زیرپیرا هن برد و زیر جامه اش به بندد. زیر جامۀ تربیه از آن خادم باشد، با شکرانهای دیگر. و صاحب در آن حالت اگر دو زیر جامه پوشیده باشد، نیکو باشد؛ تا صاحب نیز برهنه نماند. و چون صاحب زیر جامه پوشانید و اجازۀ فتوتش داد، خد مت صاحب به واجب بباید کردن، به قدر طاقت شخص. و زیر جامه نه فراخ فرا خ باید و نه تنگ تنگ، میانه؛ چنانک از پاجه بول نتوان کردن.

   اما اول کسی که زیر جامه پوشید، ابراهیم خلیل بود؛ و اول کسی که مهمانی کرد هم او بود. قال النبی – صلی الله علیه وسلم – اول من اظاف الضیف ابراهیم و اول من لیس السراویل ابراهیم. وگفته اند: لا فتی الابسراویل. یعنی نیست جوانمردی الا به شلوار، و معنیش آن باشد که امانت شلوار نگه دارند، تا به حرام نگشا یند. » ۴

   باید گفت که پوشیدن سراویل و کلاه نیز از خود آ داب مخصوصی دارد و بخشی از پوشاک فتییان و جوانمردان را تشکیل میدهد. کلاه برای احترام و بزرگ داشت مقام فتییان وشلوار یا سراویل، نشانۀ عفت و پاکدامنی آ نان محسوب می گردید. سراویل یا شلوار در نزد جوانمردان تا آن اندازه دارای ارزش و اهمیت بود، که آنها سر خود را میدادند؛ اما شلوار خویش را نه؛ چنانکه این شعار: « سر بده، سراویل مده » از همان روزگاران جوانمردان قدیم تا امروز اهمیت خود را داراست.

   روان شاد سعید نفیسی دانشمند معروف و مشهور ایران در کتاب پر ارزش خود، زیر عنوان (سر چشمه های تصوف در ایران) در پیرامون لباس پوشی عیاران و جوانمردان نوشته است که: « جامۀ عمومی جوانمردان آسیای صغیر، قبای پشمین سپید بود؛ برخلاف صوفیان که قبای پشمین کبود می پوشیدند. به همین جهت ایشان را پشمینه پوش می گفتند. قبای موین سپید جوانمردان آسیای صغیر را (قتلن سومی) می گفتند. شال که یک زرع طول داشت و به دوش خود می انداختند و این در میان لوطیان ایران نیز معمول بود و گاه به جای شال پشمین لنگی بر دوش خود می انداختند. » ۵

   لازم به یاد آ وری است که جوانمردان به طور عموم سراویل را تا اندازۀ کوتاه می پوشیدند؛ چنانکه این طرز لباس پوشی آنان امروز هم در میان (کاکه) های کابل و دیگر ولایات افغانستان به چشم می خورد و ما در صفحات بعدی به تفصیل در بارۀ چگونه گی لباس پوشی کاکه های افغانستان معاصر، بحث خواهیم کرد.

سوم: راه رفتن عیاران و جوانمردان

   جوانمردان و عیاران در راه رفتن نیز دارای آ داب و اصولی خاص بودند که اینگونه راه رفتن در میان مردم عادی معمول و مروج نبوده است. روان شاد پوهاند عبد الحی حبیبی دانشمند و ادبیات شناس کشور ما در مورد راه رفتن عیاران و جوانمردان در مجلۀ آریانا چنین می نویسد: چنا نچه در ادوار اخیر دیده می شود بقایای عیاران که در بلاد کشور ما مانده بودند، طرز رفتاری داشتند مخصوص. اینها خرامان می رفتند و قدم های آنان هم از قدم های عادی فراختر بود. دستهای خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی می رفتند که از آن رفتار یک نوع غرور، خود پسندی، جسارت و دلاوری رونده، پدید می گشت. این نوع رفتار آداب قدیم عیاران باستانی بوده؛ ونیز از حکایتی که شیخ عطار می آورد نیز واضح می شود که عیاران رفتاری مخصوص داشتند و خرامان راه می رفتند.

   عطار دراین مورد می نویسد که: « حسین منصور حلاج محکوم به کشتن گردید و وی را به کشتن گاه می بردند؛ اما وی در راه که می رفت، می خرامید و دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران.» ۶

   یادم است که در سال  ۱۳۵۸ هجری یک روز به جهت معلومات در مورد (کاکه) های افغانستان، و فرق آنها از (پای لوچان) قندهار، در وزارت اطلا عات و کلتور در کابل نزد استاد حبیبی رفتم. موصوف بعد از آنکه در بارۀ چگونه گی عادات و آداب کاکه های کابل برایم معلومات داد؛ یک مرتبه از چوکی که نشسته بود  بر خاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن (پای لوچان) قندهار را تمثیل نمود و بعد این مثل مشهور و معروف را به زبان آورد که: « کارگه د زره چم کا، خپل هیر شو »

   از مطالعۀ حکایات و داستانهای عامیانه و مردمی که در بارۀ عیاران و جوانمردان باز تاب یافته، میتوان چنین نتیجه گیری کرد  که، آنها تیز و تند راه میرفتند و به گفتۀ دانشمند هم وطنم، جناب دکتور روان فرهادی، جوانمردان پیاده گردی و شبگردی را در آوان شامل شدن به حلقۀ می آموختند و تمرین های انجام می دادند. این تمرینهای پیاده گردی، به گونۀ بود که آنها مسافۀ کوتاه را به سرعت زیاد و مسافت دراز را به سرعت متوسط انجام میدادند و اکثراوقات  بنا به ظرورت مجبور بودند که از یک شهر به شهردیگر سفر نمایند؛ که در این صورت لازم بوده است تا به سرعت قدم بردارند تا به سرمنزل مقصود برسند. نمونۀ کامل اینگونه شبروی و پیاده گردی را میتوان در سیمای سمک، روز افزون، سرخ ورد، و کانون عیار در داستان (سمک عیار) و عمرامیه در داستان (رموز حمزه )، به خوبی مشاهده کرد.

ادامه دارد...

  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیین عیاری و جوانمردی قسمت هفتم صفات عیاران و جوانمردان (پیوست به گذشته)     من مردی ناداشت و عیار پیشه ام، اگرنانی یابم، بخورم،  وگر نه، میگردم و خدمت عیاران جوانمرد میکنم، کاری اگرمیکنم، برای نام میکنم، نه ازبرای نان، واین کارکه میکنم از برای آن میکنم، که مرا نامی باشد. (سمک عیا ر)    دربخشهای قبلی یاد کردم، که آیین فتوت از نگاه مولانا واعظ کاشفی هفتاد و یک شرط، واز نگاه فریدالدین عطار نیشاپوری، هفتاد و دو شرط است، که این صفات و خصوصیات در بین عیاران و فتییان مشترک است؛ و حال می    بینیم که در داستان (سمک عیار) که در پیشگفتار، این داستان را معرفی کردیم، آیین عیاری و جوانمردی از چه قرار است.    در داستان (سمک عیار) نیز آیین عیاری و جوانمردی دارای هفتاد و دو شرط است. درین داستان که به نثری ساده و زیبا و دلکش نوشته شده، درین زمینه، چنین می خوانیم: «حد جوانمردی از حد افزون است، اما آنچه فزونتر است، هفتاد و دو طرف دارد، واز آن دو را اختیار کرده اند: یکی نان دادن و دوم راز پوشیدن.»۱ چون بحث ما در زمینۀ عیاران و جوانمردان است، درین بخش میکوشیم، تا آنچه را که بر یک عیار و جوانمرد، ضروری، است بر شمرده و صفات برازندۀ این گروه مردمدار را روشن سازیم .    بر عیار لازم است، تا آنچه را که می گوید انجام دهد و درگفتار خود ثابت قدم باشد؛ چون اصل جوانمردی همان است. در کتاب قابوسنامه تالیف کیکاووس بن وشمگیر آمده است  که، روزی گروهی از عیاران قهستان گرد هم نشسته بودند، مردی از در درآمد و گفت: من فرستادۀ عیاران مرو هستم، و آنها سؤالی دارند به اینگونه که جوانمردی چیست و جوانمرد کیست، و میان جوانمردی و نا جوانمردی فرق از چه قرار است؟ مردی عیار پیشه، به نام فضل همدانی گفت: «اصل جوانمردی آنست که، هر چه بگویی، بکنی و میان جوانمردی و ناجوانمردی فرق آنست که صبر کنی.» ۲    از نگاه نویسندۀ قابوسنامه که یک بخش مفصل کتاب خویش را در بارۀ راه و روش عیاران و جوانمردان اختصاص داده است، و بدون شک در تاریخ ادب فارسی دری نخستین پژوهشگری است که با دید ژرف به این آیین نگریسته است، صبر و حوصله نیز یکی دیگر از خواص و عادات عیاران و جوانمردان است. امیر عنصرالمعا نی کیکا ووس در جایی دیگر همین کتابش باز هم شرط جوانمردی را در سه مطلب میداند: یکی انجام دادن آنچه را که ادعا میکنی. دو دیگر، راستی و راستکاری؛ و سوم، صبرو شکیبایی، آنجا که میخوانیم: «اصل جوانمردی که بدان تعلق دارد، از سه چیز است: اول، آنکه هر چه گویی، بکنی. دوم، آنکه راستی را خلاف نکنی. سوم، آنکه شکیبایی را کار بندی؛ از بهر آنکه هر صفت که به جوانمردی تعلق دارد، برابر این سه چیز است.» ۳ و عطار نیز به همین گفته های یاد شده معتقد است و در فتوت نامۀ منظوم خویش، برد وباری و شکیبایی را اصل فتوت و جوانمردی میداند: فتوت ای برادر برد باریست       نه گرمی و ستیزه ، بلکه زاریست(۴ )    و در دفتر چهارم هفت اورنگ جامی، نیز به این صفت عیاران تاکید گردیده و عارف جام، حکایتی زیبا از صبر وشکیبایی، عیاران روزکارش در همین زمینه دارد، بد ینگونه: شحنۀ   گفت    که    عیاری    را           مانده   در   حبس   گرفتاری  را بند    بر    پای    برون    آوردند           بر   سر   جمع   سیاست   کردند شد ز بس چوب چو  انگشت  سیاه           لیک  بر  نامد  ازو  شـعله  و  آه رخت از آن ورطه چو آورد برون           پیش  یاران  ز  دهان  کرد برون درم    سیم    به    چـندین    پاره            بلکه  ماهـــی  شده  چــند  استاره محرمی کرد  سوالش کاین چیست            بدر کامل شده چون پروین چیست گفت ، جا داشت بر آن محفل  بیم             زیر دندان  من  این   درهم  سیم در صف جمع  مهی  حاضر  بود             که  بدو  چشم   دلم   ناظر   بود پیش وی با همه بی  باکی  خویش             شرمم آمد ز جزع  ناکی  خویش اندران   واقـعه،   خندان   خندان             بسکه   در  صبر   فشردم  دندان زیر  دندان  درمم  جو  جو   شد              سکۀ   درهــم   صبرم   نو   شد زد  رقــم  سکۀ   نو   بر   کارم              که  به  صبر  انـدر  یک  دینارم چون   نهم   نامۀ   دوران  معیار             سرخ رویی رسدم زین دینار(۵)    جامی در پایان این حکایت از صبر و حوصله داری سخن میراند و معتقد است که صبر و حوصله، اگر چه تلخ است، مگرثمره و میوۀ شیرین دارد: صبر اگرچند که زهر آیین است         عا قبت همچو شکر شیرین است مکن از تلخی آن زهر خروش           کاخر کار شود چشمۀ نوش(۶)    آنجه را که میتوان از حکایت مولانا جامی، نتیجه گیری کرد؛ آنست که نخست مولانا بر وجود عیاران به حیث جماعتی ازمردم اشا ره نموده و از طرف دیگر، این حکایت نشاندهندۀ آنست که دولت ها و حکومت های استبدادی همیشه در طول روزگاران با عیاران و جوانمردان میانۀ خوبی نداشتند، و اگر عیاری به دست شحنۀ می افتاد، از دست مزدوران خلیفۀ روزگار مجازات میشد. از سوی دیکر عیاران و جوانمردان اگر مجازات هم میشدند، راز خود را افشا نمیکردند، به این معنا که راز داری و نگهداری اسراردرون حلقۀ یاران و همکاران از جملۀ آیین نیک عیاران و جوانمردان بشمار می آمد.    در داستان(سمک عیار) دراین زمینه آمده است که (سمک) به حیث قهرمان این اثر با (خورشید شاه) و استاد ش، (شغال پیل زور) به خانۀ (روح افزا) مطرب که زنی است عیار پیشه، میروند، و در هنگام ملاقات از وی می پرسند که از جوانمردی چه داری؟ روح افزا مطرب میگوید که: «از جوانمردی امانت داری به کمال دارم، که اگر کسی را کار افتد و به حاجت آرد، من  جان پیش او سپرکنم و منت بر جان دارم و بدو، یار باشم واگرکسی به  زینهار من آید به جان از دست ندهم، تا جانم باشد، و هر گز راز کسی با کسی نگویم و سرّ او را آشکارا نکنم؛ مردی و جوانمردی این را دانم.» ۷    باید گفت که عیاران و جوانمردان دراین صفت تا به این درجه وفا دار و پایبند بودند که تا سرحد مرگ یاران و دوستان خود را به دشمنان شان معرفی نمیکردند. درین زمینه بازهم در(داستان سمک) آمده است که (سمک عیار) مجروح، شده و جراحی را که (زرند) نام دارد به جهت تداویش می آورند. سمک از زرند جراح میخواهد که رازش را فاش نکند و مخفیگاه او را به دشمن نشان ندهد. از این واقعه چند روز سپری میشود، دستگاه دشمن به زرند جراح شک کرده و او را اسیروشکنجه میکند، تا جای سمک عیار را به ایشان بگوید.، زرند جراح که به سمک قول داده است، به خود چنین میگوید: «ای تن، ترا بیش از چوب نخواهند زدن. مردی کن و خود را به دست چوب باز ده و این راز آشکار مکن، که نامردی باشد از برای صد چوب یا هزار چوب، مردی را باز دادن.، زنهار راز نگاه دا، و اگرخود ترا به زخم چوب بکشند؛ به زخم چوب، مردن به باشد، از خیانت کار فرمودن و مردی به جان در بازیدن، خاصه ؛ چون سمک مردی. این به گفت و تن در چوب داد. جلاد او را چوب میزد تا چندان چوب زد که هفت اندام وی پاره پاره شد و خون روانه گشت و زرند به هیچگونه اقرار نکرد و به روی نیاورد.» ۸    وعطار نیزدر(اسرار نامۀ) خویش که در حقیقت رموز اسرار است، به این صفت عیاران و جوانمردان اشاره میکند و دراین مورد، چه شایسته مثالی آورده است: بگویم   با   تو   گر  نیکو   نیوشی         یکی کم گفتن  است  و   نه  خموشی ز خاموشی است بر دست شهان باز        که  بلبل  در  قفس  ماند  ز    آواز جوانمردا   سخن   در  پرده  میدار         که با هر دون نشاید گفت اسرار(۹) به عقیدۀ شمس الدین محمد آملی، پوشیدن اسرار دیگران در نزد فتیان و جوانمردان رکن دوم آیین جوانمردی است: «وازخصایص ایشان مبالغت است در کتمان اسرار و حفظ آن از اغیار، و تا اگر یکی را به شمشیر تهدید کنند و به انواع ضرب رنجانند، افشأ اسرار از او نیاید، جه در حدیث آمده است که: «افشا الاسرارلیس من سنن الاحرار».     نقل است که چون امام حسن را زهر دادند و زهر بر حسن بن علی– علیه السلام – اثر کرد، امام حسین– علیه السلام – گفت: ای برادر ما را خبرکن که این معاملت با تو کی کرد؟ حسن– علیه السلام– فرمود: در چنین حالت از من افشأ سّر و غمازی پسندیده نباشد.(۱۰)    عباران را عقیده بر آنست که چون با کسی نیکویی کنی، مزد نگیری؛ چرا که بر نیکویی، مزد گرفتن از آیین جوانمردی به دور است. محمد عوفی در کتاب جوامع الحکایات، به روایت کتاب ملح النوادر، آورده است که، سلیمان نامی که از جملۀ عیار پیشه گان بوده است، یک شب با دوستان و یاران خود قصد کار کردند و خواستند که بر سرای، صرافی زنند و مال او ببرند. از اتفاق یکی به نزدیک آن خانه وفات کرده بود، و جملۀ همسایگان بیدار بودند. آنها نومید شدند و نتوانستند که به هدف برسند. یاران سلیمان، گفتند: که ما را اجازه ده تا بر سر راه نشینیم، مگر کسی از راه بگذ رد و مال او بستانیم. سلیمان، گفت: بروید، مگر متوجه باشید که تعرض غرض نکنید و کسی را مجروح نسازید، که این کار بد دلان است. یاران او بر سر راه ایستادند و دیدند که جوانی پاکیزه با لباسی فاخر بر ایشان بگذشت و سلام کرد. یکی از ایشان سلام را علیک گفت و دیگران قصد او کردند، تا جامۀ او بستانند. سلیمان، گفت: چه می کنید ؟ گفتند که جامۀ او را بگیریم .، تا مگر نقدی باشد . گفت :آخر او شما را سلام گفت، ومراد او از سلام دادن آ ن بوده است که از شما سلامتی یابد و این از جوانمردی به دور است، او را تعرض رسانیدن. یاران او گفتند که دست از او بر داریم، که برود. سلیمان، گفت: نباید که بر دست دیگران افتد؛ پس در حال سه کس از یاران خویش را فرمود تا درخدمت آن جوان پاکیزه روی، برفتند؛ وچون جوان را به خانه اش رسا نیدند، آن جوان به ایشان قدری سیم بداد، آنها پیش سلیمان آمدند و گفتند که ما را قدری سیم داده است. سلیمان گفت: «سیم او قبول کردن بد تر از آنست، که جامه از او ستدن؛ از بهر آنکه بر نیکویی مزد گرفتن با معاملات ارباب فتوت و مروت نسبت ندارد، و همین سا عت باید که این سیم، باز برید و به وی رسانید. ایشان گفتند: که خانۀ او دور است و همین ساعت صبح به دمد  و ما فضیحت شویم. گفت: به صبح فضیحت شویم، به که به لئوم فضیحت گردیم؛ پس همانجا به ایستاد تا که آن سیم ببردند و به جوان تسلیم کردند» ۱۱    به اینگونه دیده میشود که عیاران و جوانمردان، نام نیک را بهتر از زر و گوهر میدانستند، و برای بدست آوردن نام نیک خود تمام دشواریها و ناگواریهای زنده گی را تحمل کرده، و تمام تلاش و کوشش آنان، آن بوده است که نام خود را حفظ، کنند. چنانکه این خصوصیات را میتوان در وجود تمام قهرمانان مردمی؛ چون: ابو مسلم خراسانی، سنباد، حمزه فرزند آذرک سیستانی، استاد سیس بادغیسی، برازبنده، سعید جولاه، حصین بن رقاد، ابن مقفع و به ویژه یعقوب لیث صفاری که نمایندۀ برجستۀ عیاران و جوانمردان است، مشاهده کرد.    در داستان (سمک عیار) ما به نامهای؛ چون خورشید شاه، فرخ روز، شغال پیل زور، سرخ کافر، گیتی فروز، کانون عیار، و دیگران بر میخوریم که آنها نام نیک خود را به تمام دارایی و ثروت، شاهان و فرمانروایان، سودا نکرده و به هیچ چیز دنیا فریفته نشدند، و به همین دلیل است که (سمک) خود را ناداشت میخواند و به خورشید شاه که میخواهد، برایش، حکومتی به دهد؛ چنین میگوید: «من مرد ناداشت ام، مرا به اقطاع و ولایت چه کار؟»۱۲؛ و باز در جای دیگر از زبان سمک می شنویم که میگوید: «من مرد ناداشت و عیار پیشه ام اگر نانی یابم بخورم و اگر نه میگردم و خدمت عیاران جوانمرد میکنم، کاری اگر میکنم برای نام میکنم، نه برای نان؛ و این کار که میکنم از برای آن میکنم که مرا نامی باشد»۱۳    در شاهنا مۀ فردوسی، می بینیم، که رستم به حیث قهرمان ملت آریانا در جستجوی نام نیک است، و مرگ را از بد نامی بهتر میداند. به نام نیکو گر بمیرم رواست       مرا نام باید که تن مرگ راست (۱۴) و جایی دیگر از زبان فردوسی در همین زمینه، چنین می شنویم: مرا مرگ بهتر از آن زنده گی          که سالار باشم کنم بنده گی (۱۵) و در این مورد از زبان پلنگ که شیردرنده، مخاطب اوست، چه مثالی شا یسته، آورده است: یکی داستان زد برین بر پلنگ       چو با شیر جنگ آورش خواست جنگ به نام ار بریزی مرا گفت خون       به از زنده گانی به جنک اندرون (۱۶)    و این است جواب رستم برای اسفندیار رویین تن، پور گشتاسپ بلخی که آمده است، تا دستهای رستم را بسته نماید، و به نزد پدرش، گشتاسپ ببرد: مرا سر نهان گر شود زیر سنگ        ازآن به که نامم بر آید به ننگ (۱۷)    و اما از نظرمعروف کروخی، به روایت واعظ کاشفی؛ صوفیان را سه نشان است؛ چون: «وفای بی خلاف، مدح بی چشم داشت پاداش، و بخشیدن بی سؤال»۱۸    در هفت اورنگ مولانا جامی آمده است که؛ مردی تازی نژاد در بادِیۀ می زیست، از قضا روزگار، گروهی بازرگان به آن بادیه رسیدند. این مرد در خانه اش از آنها به گرمی پذیرایی کرد و هرچه داشت در خدمت آنها گذاشت، و خود به انجام کاری به دورها رفت.    بازرگانان که سخاوت و جوانمردی مرد عرب را دیدند، از روی میل و علاقۀ خویش، بدرۀ زر برای زنش دادند و پی کار خود رفتند. پس از چندی مرد عرب به خانه اش آمد، و زنش موضوع را با او در میان گذاشت. جوانمرد، زر را گرفته و به دنبال کاروان رفت و بازرگانان را پیدا کرد و گفت: کای   سفیان   خطا  اندیشه          وی   لـئیما ن   خساست   پـیـشه بود  مهمانیم  از  بهر  کرم          نه  چو  بیع  از  پی دینار و درم دادۀ  خویش  ز من  بستانید          پس  رواحل  به  رۀ  خود رانید ور نه تا جان بود در تن تان         در  تن  از  نیزه  کنم روزن تان دادۀ خویش گرفتند و گذشت          و آ ن عرابی  ز قفاشان برگشت (۱۹)    همجنان از ذوالنون مصری روایت است که او، گفت: در آن زمان که من را نزد خلیفۀ بغداد منصوب کردند، در بازاربغداد، سقایی را دیدم  که با جامۀ نیکو و کوزه های سفالین، سقایی میکرد؛ از آن سقا کوزۀ آب گرفتم و آب را خوردم و در پاداش آن، دیناری به وی دادم؛ اما آن جوانمرد نگرفت و گفت: «تو اینجا اسیری و از جوانمردی نبود از تو چیزی ستدن»۲۰    از مثالهای یاد شده، میتوان به این پیامد رسید که پیروان آیین جوانمردی هیچوقت به منظور به دست آوردن جاه و مقام، به دیگران کمک و یاری نمیکردند؛ بلکه یگانه هدف شان خدمت به درمانده گان و تهیدستان  و به دست آوردن، نام نیک، بوده است.    یکی از صفات برازندۀ دیگری که میتوان در آیین جوانمردی، به خوبی مشاهده کرد، پاس نمک را داشتن است؛ چرا که بنا به اندیشۀ این  گروه، نمک کسی را خوردن و بر صاحب نمک خیانت کردن، کار ناجوانمردان است. در جوامع الحکایات، آمده است که یکی از عیاران ماورالنهر، به نیشاپور رفت و خزانۀ ملک را دریافت و میخواست که زر ببرد. ناگاه چشمش به چیزی افتاد که می درخشید. عیار گمان کرد که گوهر شب چراغ است؛ چون پیش رفت، درنیافت که ماهیت آن چیست؛ از اینرو، زبان نهاد تا در یابد که چیست؛ چون زبان زد، نمک بود، پس زرها را به جایش گذاشت و بیرون شد.    فردا ملک را خبر کردند، که دوش دزدان نقب زدند و به سر زرها رسیدند، مگر زرها را نبرده اند. ملک از شنیدن این خبر، متحیرشد و فرمان داد تا منادی درکوچه و بازار، صدا کند که گناه دزد، بخشیده شد؛ به شرط آنکه، آن دزد به بارگاه آید و اقرار کند، که چرا زرها را نبرده است.    آن عیار به بارگاه آمد و خودش را معرفی کرد. ملک، گفت: چرا زرها را نبردی؟ عیارجوانمرد، گفت: «چیزی سپید دیدم، روشن و تابان، گمان بردم که گوهر شب چراغ است. آنرا بر گرفتم و زبان بر آن نهادم، که تامعلوم کنم که چه چیز است. خود  معلوم شد که نمک بوده است. با خود  گفتم: چون نمک شاه چشیدم، حق آن گزاردن در مذهب مردی و مروت، واجب بود؛ پس به قلیل و کثیر  تعلق نساختم و از سر آن در گذشتم .»۲۱    عیاران و جوانمردان بر علاوۀ اینکه در سفرۀ که نان میخوردند، بدی را روا دار نبودند و پاس نمک و دوستی را میداشتند؛ بلکه اگر دشمن شان هم به خانۀ شان می آمد، با دشمن خویش هیچگونه مخاصمت و دشمنی نداشته، بلکه از آن به بعد با هم دوست و همکار و صمیمی می شدند.    در کتاب منطق الطیرعطار که، کتابیست رمزی و سمبولیک در بیان مراحل تصوف و عرفان، و از زبان پرنده گان بهترین و اساسی ترین مسایل و مطالب عرفانی، بیان شده است؛ چنین آ مده که: عیاری دشمنش را دست بسته، به خانۀ خود برد تا ویرا قصاص کند؛ چون عیار جهت آوردن خنجر رفت، زنش پارۀ نانی به آن مرد داد. وقتیکه عیار پس آمد و آن مرد دست بسته را دید  که نان میخورد؛ از او سؤال کرد که، این نان را از کجا آوردۀ؟ آن مرد گفت: که نان را  زنت  برایم داده است؛ چون مردعیار این سخن را شنید، خنجر را از دستش رها کرد و گفت: مرد   چون   بشنید  این  پاسخ  تمام           گفت بر ما شد ترا کشتن حرام زانکه هر مردی  که نان ما شکست           سوی او با تیغ نتوان برد دست نیست از نان خواره ما را جان دریغ          من چگونه خون تو ریزم دریغ (۲۲) ادامه دارد مأ خذ ۱ - سمک عیار، جلد اول، صفحه های  ۴۴_ ۴۵ ۲­- امیرعنصرالمعانی کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش دکتر سعید نفیسی، تهران:  ۱۳۲۹ صفحۀ  ۲ ۱۸ ۳ - قابوسنامه، صفحۀ  ۱۸۵    ۴ - دیوان عطار، جاپ سوم، صفحۀ ۹۲ ۵ - هفت اورنگ جامی، دفتر چهارم،  صفحۀ ۴۹۸ ۶ - هفت اورنگ جامی، صفحۀ، ۴۹۸ ۷ - سمک عیار، جلد اول، صفحه های ۴۸- ۴۹ ۸ - سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۹۲ ۹ - اسرار نامه، فریدالد ین عطار، به تصحیح سید صادق کویرین، تهران: ۱۳۳۸ صفحۀ ۱۲۹ ۱۰ - رسایل جوانمردان، به کوشش مرتضی صراف، صفحۀ ۷۹ ۱۱ - جوامع الحکا یات و لوامع الروایات، محمد عوفی، به کوشش بانو مصفا کریمی، تهران: ۱۳۵۳، جلد اول، صفحۀ ۱۰۸ ۱۲ – مجلۀ سخن، «آیین عیاری»، شماره های  ۵ – ۶،  سال ۱۳۴۸ ۱۳ – سمک عیار، جلد اول، صفحۀ ۳۲۰ ۱۴ – شاهنا مۀ فردوسی، چاپ مسکو، جلد سوم، صفحۀ ۳۱۱ ۱۵ – شاهنامۀ فردوسی، صفحۀ ۳۰۴ ۱۶ – شانامۀ فردوسی، صفحۀ ۳۰۳ ۱۷ – شانامۀ فردوسی، جلد سوم، صفحۀ ۳۰۳ ۱۸ – فتوت نامۀ سلطانی، واعظ کاشفی، صفحۀ ۱۱ ۱۹ -  هفت اورنگ جامی، صفحه های  ۵۳۹- ۵۴۰  ۲۰ -  ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۶ ۲۱ – جوامع الحکا یات و لوامع الروایات، جلد اول، صفحه های  ۱۰۹- ۱۱۰ ۲۲ – منطق الطیر عطار، صفحۀ۱۶۷  
  آیین عیا ری و جوانمردی قسمت هشتم صفات عیاران و جوانمردان    قبلۀ جوانمردان: ابوالحسن خرقانی گفت: قبله پنج است؛ کعبه است که قبلۀ مومنان است؛ و دیگر بیت المقدس که قبلۀ پیغامبران و امتان گذشته بوده است، وبیت المعموربه آسمان که آنجا ملا ئکه است؛ و چهارم عرش که قبلۀ دعا است؛ و جوانمردان را قبله خداست. فاینما تولو لو فثم وجّه الله.      و گفت: خردمندان خدای را به نور دل بینند و دوستان به نور یقین، و جوانمردان به نورمعاینه.                  (تذکرت الاولیا عطار)   ( پیوسته به گذشته) از نگاه عیاران و جوانمردان باید با دوست خود یکرنگ و وفاداربود، وهیچ چیز را از دوست خود، دریغ نکرد. جان فشانی و جان نثاری در راه دوست از جملۀ صفات برجستۀ عیاران شمرده میشود؛ چنانکه عطار این خصلت پسندیده را در بیتها ی زیبا، مخصوص عیاران وجوانمردان میداند: مرد نبود هکه نبود جان  فشان               در رۀ یاران چو مردان  جان  فشان گر تو جانت بر فشانی مرد وار              بسکه جانان جان کند بر تو نثار(۱)    و خواجوی کرمانی در کتاب  گل و نوروز، که از جملۀ بهترین آثار غنایی ادب فارسی دری به شمار میرود، اززبان راهبی برای شهزاده نوروز که قهرمان اصلی، داستان است؛ حکایتی در باب جوانمردی، میگوید و از روی این حکایت میتوان به آیین دوستی عیاران و جوانمردان، به درستی پی برد. حکایت به این بیتها، آغاز میشود: مرا حـــال نــصیــر و نــصر عیـار                 به یاد  آمد  درین  گردنده  پرکار بگویم  با  تـــو  کــانرا   یاد   داری                 به جز  تخم  نکو  کاری  نکاری به  مکتب   وقتی  از  استـاد   کتاب                 شنیدم  قصۀ  شیرین  درین  باب که  در  ملک  خراسان  بود  شاهی                 سپهر  ملک   را   تابنده   ماهی اگر چه بودش از حد سیم و زر پیش                ز فرزندان نبودش یک پسر بیش نصیرش  نام  و  نامی   در   زمانه                 چو شاه شرق در عالم یگانه(۲)    شاه فرزندش، نصیر را بسیار دوست دارد، و همیشه می کوشد تا آرزوهای نیک و خوب فرزندش را برآورده سازد.  وقتیکه نصیر بزرگ میشود، یک روز نزد پدرش میرود و اجازت رفتن حج را میخواهد. پدرش اجازه میدهد، ودر ضمن به فرزندش یادآوری میکند که در بغداد دوستی از آن ماست که مشهور به نصر عیار است. در آنجا هست ما را یک هوا دار              چو جان شا یسته نامش نصر عیار(۳)    پادشاه از فرزندش می خواهد، تا از دوستش دیدن کند. نصیربه پدرش وعده میکند و با غلامان و کنیزه گان، راهی سفر میشود، اما چند منز لیکه طی میکند، ناگهان: گروهی راهزن با تیغ  خونخوار                چو چشم مست خوبان دزد و خونخوار ز  قله  کوه  پیکر  در  جهاند ند                  ز  خون   کاروان   جیحون   راند ند به کشتند آنکه بود از پیر و برنا                  ببردند  آ نچه  بود  از نقد و کالا (۴) نصیر زار و نالان خودش را به بغداد میرساند و خانۀ(نصر عیار) را پیدا میکند: وزان پس با وجود پر ز آزار                       به دست آورد قصر نصر عیار    نصر عیارکه نصیر را به اینگونه میبیند؛ پزشگان را می طلبد و تداویش میکند. چندی میگزرد، یکی از روزها(نصیر) زن زیبا رویی را می بیند و هوش و توانش را از دست داده، عاشق آن زن میشود: نظر بر  منظری  افگند  نا گاه               بتی دید از شبش طا لع شده ماه رخش را شمع مه پروانه گشته              ز  رفتارش  پری  دیوانه  گشته بر آمد بادی از صحرای  سودا              فتادش   آتش   دل   در   سویدا (نصر عیار) که از این واقعه، آگاهی پیدا میکند، به فکر فرو میرود؛ چرا که:         قضا را بود آن فرخنده دیدار                  به کابیین در نکا ح نصر عیار به آنهم نصر عیار بنا به خصلت جوانمردی که دارد، زنش را از خود جدا کرده و به نصیر، به نکاح در می آورد. به هر منظومه کو را بود بر باد                  به  هر  منسوبه  کو  را  دست میداد به عقد شه در آورد آن پری  را                  به برج مه رساند آن مشتری را(۵) نصیر پس از آنکه به دلدارش می رسد، به خراسان می رود؛ اما در بین راه شخصی به نصیر؛ چنین میگوید: مگر در ره یکی  از  آن  ولایت                  به گوش شه فرو گفت آن حکایت که هست آن سرو قد لاله رخسار                 گل بستان فروز نصر عیار(۶)    نصیر که از جوانمردی و فداکاری نصر عیار آگاه میشود؛ در حال آن ماهروی را به صفت خواهرش میداند، و به خراسان می رود.    پس از گذشت مدتی نصر عیار، مال و دارایی اش را از دست می دهد؛ از اینرو او هم به خراسان می آید، و نصیر را از نزدیک دیدن میکند. نصیر مال وثروت زیادی به نصر عیار می دهد و چنین وانمود میکند که خواهرم را به تو به زنی میدهم. نصر به این منظور جشن بزرگی بر پا میکند، و پس از آن: گرفتش دست و دادش خواهر خویش              که گوهر را  سزد  هم  گوهر  خویش چو با زن شد به  حجله  نصر  عیار               برون   آمد  ز  پرده    لاله   رخسار یکی بگشاد   چشم و شوی  خود دید               یکی دیگر زن ماهروی خود دید(۷) به اینگونه هر دو دوست منتهای جوانمردی و سخاوت را نسبت به یکدیگر، دریغ نمی کنند.    از مطالب یاد شده میتوان به دو خلاصه و پیامد دست یافت: نخست آنکه، بین عیاران و جوانمردان خراسان و عیاران کشورهای عربی؛ چون مصر، شام، بغداد، حلب و کشورهای دیگر، رابطه های دوستی، رفاقت، برادری و همکاری وجود داشته است. دوم آنکه پیروان این آیین معتقد بودند که هر عیار باید با دوستان دوست خود دوست باشد، و با دشمنان دوست خود دشمن. در داستان سمک عیار نیز ما عین مطلب را می بینیم؛ آنجا که جمعی از جوانمردن و عیاران با هم سوگند خوردند و تعهد کردند که با هم دوست باشیم، ومکر و خیانت نکنیم: «همه سوگند خوردند که به یزدان و به دادار و به نور و به نار و به قدح مردان و به اصل پاکان و نیکان، که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و به بربر جان از هم باز نگردیم، و مکر و غدر و خیا نت نکنیم، و با دوستان هم دوست باشیم، و با دشمنان هم دشمن» ۸    باری میتوان ادعا کرد که در آیین جوانمردی؛ رنگ، پوست، ملیت، محل زیست، نژاد و زبان مدار اعتبار نیست؛ بلکه آنچه که نزد عیاران مهم و تعیین کننده است؛ داشتن اهداف والای مردمی و انسانی و خدمت به خلق خدا و عفت و پاکدامنی و نگهداری آیین دوستی و دوست یابی است.   در اصول این آیین آمده است، که اگر عیاری و جوانمردی، با زنی، هر چند ناشناس هم باشد، همراه شود و یا نشست و برخاست کند؛ نخست او را به خواهری می پذیرد و آیین  برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی را اجرا میکند تا با هم محرم شده و بتوانند یار و مدد گارهم باشند.   برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی و آیین دوستی و رفاقت نیز در میان عیاران وجوانمردان از خود آداب و قوانین بخصوص دارد. یکی از این آداب؛ دست دادن با یکدیگر است و دیگر گواه گرفتن؛ و پس از آن غذا خوردن و دست در نان و نمک یکدیگر زدن.    در نزد جوانمردان، هر گاه دو شخص با هم دست برادری داده باشند؛ و یکی از آنها، زنی را خواهر گفته باشد؛ در آن صورت آن زن به آن مرد و دیگران نیز برادر و خواهر خوانده می شود.    در آیین هندوان نیز ما به مسأ لۀ برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی بر می خوریم، که از خود آداب و اصولی دارد. دراین آیین آمده است که(راکهی) رشتۀ ایست پاکیزه و نمایانگر مهر و مهربانی. گرۀ پاسداری که به آن(رکشا بندهن) نیز میگویند، با ارزشترین نماد پیوند دوستی خواهر و برادر است. در آیین(راکهی) برادر؛ میتواند تنی، ناتنی، و یا هر مرد شایستۀ دیگر، حتی از میان مردان غیر هندو نیز باشد.   در آداب و اصول(رکشا بندهن) آمده است که: نخست خواهر رشتۀ که از ابریشم است و از تارهای زرد و سرخ ساخته شده است؛ به بند دست راست مرد مورد نظرش می بندد و در عوض، آن مرد به خواهر خوانده اش، شیرینی و یا کدام تحفۀ دیگری می دهد و این بدین معنا است، که خواهر باید همیشه در نزد برادرش عزیز و گرامی بوده و از کمک و یاری آن بر خورد دار باشد. در این آیین معمول چنان است که رشمۀ دستبند(راکهی) با گلهای تازۀ خوشبوی، گردۀ سندر، چوب صندل و چراغ تیلی، در بین پتنوس میسین گذاشته شده و سه مرتبه از چب به بالا و مستقیم، در برابر، برادرخوانده اش چرخانده می شود و بعد از دعا و ثنا در حق حاضرین،  و به ویژه در حق خواهر و برادر؛ پایان می یابد(۹)    باید یاد آور شد که مقام و ارزش برادر و خواهر خوانده گی در نزد جوانمردان و عیاران، بلند تر از مقام وارزش(رفاقت) و یا(رفیقی) است؛ چرا که در رفاقت امکان دارد طرفین با هم حقوق مساوی، نداشته باشد؛ مگر در خواهر خوانده گی و برادر خوانده گی هر دو طرف از حقوق و امتیا زات مساوی بر خوردار اند. در داستان(سمک عیار) که (عالم افروز) نیز یاد می شود؛  آمده است که، (سمک) به شهرشاه شمشاخ میرود  و دخترشاه آرزو دارد که سمک را از نزدیک دیدن کند؛ آنگاه که سمک پیش دختر شاه می آید؛ دختر از وی می خواهد که پهلویش، به نشیند؛ اما سمک با خود چنین می اندیشد که: ( عالم افروز اندیشه کرد که من بیگانه پیش وی نه نشینم و بداند که من هر گز ناجوانمردی نکرده ام و نکنم، واز من حرامزاده گی نیاید که به چشم خطا در هیچ آفریدۀ نگرم. یزدان خود مرا بدان نیکو میدارد، که هر گز به رضای شیطان کاری نکرده ام و نکنم؛ و آنچه در خور نبود، طلبگار آن نباشم.(۱۰)    و جایی دیگر در همین مورد می بینیم  که سمک عیار، مجروح شده، و به خانۀ شخصی به نام (مهرویه) پنهان شده است. زن مهرویه که (سامانه) نام دارد می خواهد که اندام سمک را از خون آلوده شده، بشوید؛ مگر سامانه برای سمک  عیار، ناشناس است و گویا با هم محرم نیستند؛ دراینجا سمک  به سامانه؛ چنین می گوید: «من ترا به خواهری قبول کردم؛ و تو مرا به برادری قبول کن. سامانه او را به برادری قبول کرد. گفت: ای خواهر دست در میان من کن که قدری زر هست. بر گیر. سامانه دست در میان سمک کرد و قدری زر که در میان او بود، بگشاد، صد دینار بود، گفت: ای خواهر به خرج من کن تا ترا رنج کمتر بود.» ۱۱  باز هم در داستان(سمک عیار) می خوانیم که: سمک رفته است تا( مه پری) دختر( فغفورشاه) را که زندانی است  نجا ت دهد،؛  و مه پری نیز موافق است. سمک عیار قبل از آنکه دست مه پری را بگیرد؛ آداب خواهر خوانده گی را انجا م می دهد و چنین می گوید: « ای دختر، به گواهی یزدان مرا به برادری قبول کردی ؟ دختر، گفت: کردم سمک عیار گفت:    من ترا به خواهری قبول کردم. پس دست مه پری بگرفت و  با لای بام بر آمد و کمند در میان وی بست و او را به کمند  فرو گذاشت؛ هنوز کمند به نیمه نرسیده بود که کمند ببریدند و دخترببردند و سمک بر بالای بام خبر نداشت(۱۲)    به اینگونه ما در داستان سمک عیار و آ ثار دیگر بدیعی به وضاحت می بینیم، که یکی از شرایط جوانمردی؛ عفت و پاکدامنی آنهاست. بنا به اندیشۀ عیاران و جوانمردان، هر عیار باید پاک دامن باشد و نظر شهوت برمحرو مردم نیفکند و به خاطر هوای نفس، هدف مقدس خود را فراموش نکند.    در باب سی و چهارم ترجمۀ قشیریه آمده است که: مردی دعوای جوانمردی کردی به نیشاپور. وقتی به نسا شد. مردی او را مهمان کرد و گروهی از جوانمردان با وی بودند؛ چون طعام به خوردند، کنیزکی بیرون آمد و آب بر دست ایشان می ریخت. نیشاپوری دست نشست و گفت: «از جوانمردی نبود که زنان آب بر دست مردان ریزند. یکی از ایشان گفت: چند سال است تا دراین سرای میرسم و ندانستم که آب در دست ما، زنی میکند یا مردی.» ۱۳  عیاران و جوانمردان در مسألۀ ننگ و ناموس به اندازۀ پایبند بودند که تا اشخاص و افراد را تحت آزمایش قرار نمی دادند؛ آنها را در صف حلقۀ خود جای نمیدادند. آزمایشات، آنها به گونه های مختلفی صورت میگرفت؛ چنانکه ما اینگونه آزمایش را در بررسی شخصیت(نوع عیار) که از جملۀ عیار پیشه گان خراسان  است، به روشنی می بینیم.  «از منصور مغربی شنیدم که می گفت: مردی جوانمرد می خواست که نوع عیار را بیازماید. به نیشاپور کنیزکی فروخت، وی را، بر شأن غلامی و گفت: این غلامی است. وکنیزک نیکو روی بود. نوع عیار آن کنیزک را به غلامی به خرید و یک چندی نزدیک نوع بود. گفتند: کنیزک را که داند که تو کنیزکی؟ گفت: هر گزدست وی به من نرسیده است و وی می پندارد که من غلامی ام.» ۱۴    و در قرآن کریم، در قصۀ ابراهیم علیه السلام پیراموت این موضوع که باید پاک دامن بود با صراحت و روشنی می خوانیم: که بت هر کس نفس اوست، هر کسی که هوای نفس خویشتن را مخالفت کند، او جوانمرد حقیقی باشد، آنجا که آمده است: «سمعنا فتی یذکرم یقال لما ابراهیم. » ۱۵    یکی دیگر از صفات بر جستۀ عیاران و جوانمردان آنست که آنها کوشش میکردند تا عیب کسان را فاش نسازند؛ چرا که عیب کسی را به رویش آوردن، دور از آیین عیاری و  جوانمردی است.  در کتاب اسرارالتوحید آمه است که: « شیخ ما روزی در حمام بود. درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ می مالید، وشوخ بر بازوی او جمع میکرد؛ چنانکه رسم قایمان باشد، تا آنکس به بیند که او کاری کرده است؛ پس در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد که: ای شیخ جوانمردی چیست؟ شیخ ما حالی گفت: آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری. همۀ مشایخ و ایمۀ نیشا پوری چون این سخن بشنودند، اتفاق کردند که کسی درین معنا بهتر از این نگفته است. » ۱۶    باید گفت که در این حکایت مراد از شیخ، صوفی و عارف بلند پایۀ عرفان و ادب پارسی، شیخ ابو سعید ابو الخیر، و مراد از واژۀ(شوخ)، چرک، چرک بدن، عیب، زشتی، پلیدی و سیاهی است؛ چنانکه شیخ فریدالدین عطارفرید الدین عطار نیشاپوری نیز محتوای حکایت یاد شده را در مثنوی گیرایش با در نظر داشت معنا و مفهوم کلمۀ (شوخ) درمنطق الطیر، اینگونه به شعر در آورده است: بو   سعید   مهنه  در  حمام   بود              قایمش    افتا ده    مردی    خام    بود شوخ  شیخ  آورد  تا  بازوی   او              جمع   کرد   آن  جمله  پیش  روی  او شبخ  را  گفتا  بگو  ای پاک جان              تا جوانمردی   چه   باشد   در   جهان شیخ  گفتا شوخ پنهان کردن است              پیش   چشم   خلق   نا   آوردن   است این  جوابی  بود   بر   بالای   او              قایم  افتاد   آن   زمان   در   پای   او چون به نادانی خویش اقرار کرد               شیخ خوش شد قایم استغفار کرد(۱۷)    در رهنمودهای اخلاقی عیاران و جوانمردان، آنچه که عمده است، آنست که انسان خود رأی، مردم آزار، بد گوی و بد زبان نمیتواند از مقام والای انسان جوانمرد بهره داشته باشد. چه آن کس که متوجه عیبهای دیگران باشد، دارای پندار نا درست و غرور و خود پسندی  بوده، و به همین دلیل است که نمیتواند عیبهای خودش را به بیند و در این مورد قشیری آن آموزگار بلند پایۀ مکتب جوانمردی، چه خوش گفته است که: «بدان که فتوت فرا پوشیدن عیب برادران باشد و اظهار نا کردن بر ایشان؛ تا آنچه دشمنان بر ایشان شاد کامی کنند.» ۱۸    و باز در جایی دیگر درهمین رساله آمده است که: مردی زنی خواست؛ پیش از آنکه زن به خانۀ شوهر آید، وی را آبله بر آمد و یک چشم وی به خلل شد. مرد چون آن بشنید، گفت: مرا چشم درد آمد. پس از آن، گفت: نا بینا شدم. آن زن  را به خانۀ وی آوردند و مدت بیست سال با آن زن بود؛ آتگاه زن به مرد. مرد چشم باز کرد، گفتند: «این چه حال است؟ گفت: خویشتن را نا بینا ساختم، تا آن زن از من اندوهگین نشود، گفتند: تو بر همۀ جوانمردان سبقت کردی» ۱۹    و مولا نا نورالد ین عبدالر حمان جامی، حکایت یاد شده را به شعر در آورده که گمان می رود، مضمون آن را از قشیری گرفته باشد: آن   جوانمرد   زن    زیبا   خواست           خانۀ  دل   به    خیا لش   آراست آن    صنم    عارضۀ    پیدا    کرد             بر  سر   بستر   بالین   جا   کرد ز آتش   تب   به  رخش  تاب  نماند            ز  آبله   در   گل   او   آب  نماند مرد   دلداده   چو  آن   قصه   شنید            دیده بر  بست و به رخ پرده کشید پس  از  آن  هر  دو  به  هم پیوستند           شاد   و   نا   شاد   بهم   بنشستند آن نیکو زن چو پس از سالی بیست            که  درین  دیر پر آفات به زیست خیمه    در    عالم     تنهایی    زد             مرد     حالی    دم    بینایی   زد لب   گشادند   حریفا ن   به  سؤ ال             شرح   جستند   ز   کیفیت  حال گفت آن روز که  آ ن  غیرت  حور            ماند از آ بله   در  عین    قصور نظر   از   جمله  جهانی  در  بستم             فارغ   از   دیدن    او   بنشستم تا  نداند   که   من   آن   می   بینم             دامن   خاطر   ازو   می   چینم همه   گفتند  که  احسنت  ای  مرد              و ز حریفان   به جوانمردی فرد غایت   دین  و  مروت  این   است             حد  آیین  فتوت   این  است(۲۰) و شاعر دیگری، گفته است که همت و جوانمردی را باید از سوزن آموخت؛ به دلیل آنکه پرده پوش عیبهاست: همت عالی ندارد همچو سوزن هیچ کس             با وجود تنگ چشمی پرده پوش عالم است ادامه دارد ---------------------------------------------------------------------------------------------- مآ خذ: ۱-      منطق الطیر عطار، صفحۀ ۵۴ ۲  -    کماالدین محمود بن علی کرمانی، گل و نوروز به اهتمام کمال عینی، تهران: سال،۱۳۵۰ صفحۀ ۱۵۵ ۳    -  گل و نوروز خواجوی کرمانی، صفحۀ ۱۵۶ ۴    -  گل و نوروز، صفحۀ ۱۵۷ ۵   -   گل و نوروز، صفحۀ ۱۶۰ ۶  -    گل و نوروز، صفحۀ  ۱۶۱ ۷  -    گل و نوروز، صفحۀ  ۱۶۴ ۸  -    سمک عیار،  جلد اول، صفحۀ ۲۱۸ ۹  -     صبور الله سیاه سنگ، راکهی، گرۀ پاکتر از ابریشم، وب سایت کابل ناته ۱۰  -    سمک عیار، جلد چهارم، صفحۀ ۲۸۹  ۱۱     سمک عیار،  جلد اول، صفحه ۸۷۱ ۱۲ -    سمک عیار، جلد اول،  صفحۀ  ۷۶ ۱۳ -     ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ  ۳۶۱ ۱۴ -    ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ  ۳۶۱ ۱۵ -    قرآن کریم، سورۀ انبیا، آ یۀ ۵۹         و آ یۀ  ۶۰    جز ۱۷ ۱۶  -    اسرارالتو حید، صفحۀ ۲۸۱ ۱۷ -    منطق الطیر عطار  صفحۀ ۳۰۰ ۱۸ - ترجمۀ رسالۀ قشیریه،  صفحۀ ۳۵۹ ۱۹-  ترجمۀ رسالۀ قشیریه، صفحۀ ۳۵۹ ۲۰ - هفت اورنگ جامی ،  صفحۀ  ۵۳
  • میر حسین دلدار بناب
۳۱
فروردين

آیـــیــــن عـــیـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

قسمت چهارم

ســــــیـــــــــری بــــــر پــــیـــــشـــــیـــنــهً آیــیــن عـــیــاری و جـــوانــــمـــــردی

 

قبل از آنکه دربارهً پیشینهً آیین عیاری و جوانمردی بحث کنیم، لازم است، دریابیم که در کشورهای مختلف، عیاران به کدام نام ها یاد می شدند.

ازمطالعهً داستانها و حکایت های که در لابلای رساله ها، و کتاب های ادبی و تاریخی به ارتباط عیاران، آمده است، چنین برمی آید که آنها به نام های گوناگونی یاد میگردیدند، که از آنجمله در عراق و شام(فتی) و در ترکیه (اخی) و در مصر و المغرب (سقوره) و در سوریه (احداث) و در خراسان به نام عیاران، شبگردان، جوانمردان، سرهنگان (٢٩)، مهتران، پهلوانان، یاران سربداران، شکرخوران و در قسمت های ازبکستان و تاجیکستان، بازماندگان این گروه را بنام( الوفته) یاد میکردند.

درخراسان زمین رشتهً اتصال عیاران و جوانمردان را می توان در زمان ساسانیان و به ویژه در دوران کیش ها و آیین های باستانی، مانند: دین زردشتی و دین مزدکی جستجو کرد، چه در اساس فلسفهً زردشت، انسان مقام والا و ارزنده یی داشته و ادمی گری و انسانی بودن محیط اجتماعی باربار تاکید گردیده است.

ازنگاه زردشت، انسان در مرز بی نهایتی ایستاده است که از دو سوی میتواند از خود چیزی بسازد، بی نهایت کوچک و یا بی نهایت بزرگ، بی نهایت آزاده و یا بی نهایت گرفتار، بی نهایت پدید آرنده و سازنده و بی نهایت فرومانده و ناتوان. بنابراندیشهً زردشت، آدمی زاده می تواند با داشتن سه ویژه و نشانهً خویشتن را پرورش داده و به مراتب کمال انسانی برساند. در آیین مزدیسنا آمده است که این آیین مبتنی بر سه رکن است:

نخست: هومته(اوستایی) که در پهلوی هومنش و به پارسی منش نیک یا اندیشه نیک گویند.

دوم: هوخته که اوستایی است و در پهلوی هومنش و به پارسی گوش نیک یا گفتار نیک گویند.

سوم: هوم رشته(اوستایی) که در پهلوی هومنش و به زبان فارسی کنش نیک یا کردار نیک گویند.

ودر برابر این سه اصل مثبت سه جنبهً منفی نیز دارد که هر انسان باید از آن دوری جوید، بدینگونه:

نخست دوژمنه( اوستایی) به پارسی منش بد یا اندیشه بد گویند.

دوم: دوژخته(اوستایی) که به پارسی گوش بد یا گفتار بد گویند.

سوم: دژورشته(اوستایی) که به پارسی کنش بد یا کردار بد گویند(٣٠)

به عقیدهً زردشت یکی از عمئه ترین نمادهای تمایز انسان از جانوران و حیوانات که از تاریخ و فرهنگ بی بهره اند در آنست که ماهیتی تحول و تکامل یابنده دارد و میتواند با داشتن پندار نیک، گفتارنیک و کردار نیک به جوهر آدمیت دست یابد و عنصری مفید و سودمند هم بخود و هم به جامعه انسانی باشد و در غیر آن رفته رفته آن جوهر اصیل انسانی و فره ایزدی را از دست داده و به نیروی اهریمنی می پیوندد.

زردشت معتقد است که در اساس خلقت دو نیرو مگر درتضاد هم آفریده شده اند که یکی گوهر خرد مقدس و دیگر گوهر خبیث است. به نظر زردشت از ابتدای آفرینش جهان به دست( خدای مهربان) دو روح پیدا شده و گویا هر یک ازاین دو روح دست به انتخاب مهمی زده است که تعیین سرنوشت تمام جهان وابسته به این انتخاب تاریخی بوده که یکی از آن " نیکی" و دیگری " بدی " را برگزیده اند. روح نیک و بد هر یک بطور جداگانه برای خود قهرمانان، دستیاران ووسایل کار مخصوص آفریده و در نتیجه نیکی و بدی را ایجاد کرده اند که مبارزه بزرگ از اول تا پایان جهان میان این دو روح که نیکی و بدی را پذیرفته اند، ادامه خواهد یافت.

به پنداشت زردشت در برابر قوای خیر که بنام" امشاسپندان"و" ایزدان" از آن تعبیر میشود، همیشه عمال شر نیز بروز می کند. سردستهً تمام این مفاسد و شرور همانا "انگره مینو" یا به عبارت دیگر "اهریمن" است که قوا و نیروهای زیادی وی را یاری میرساند و این قوای شر همانا در زبان اوستا " دلؤه" و به پارسی "دیو" اطلاق میشود.

درادب فارسی نیز دیو بشکل مفرد ودیوان به گونهً جمع از جملهً پیروان اهریمن بشمار میروند و در فرهنگها نیز دیو را نوعی از شیاطین دانسته اند. نظر به این مفهوم مردان شریر، پلید، بدکار و متمرد و سرکش را دیوان گویند و فردوسی نیز با تاثیر پذیری این اندیشه در اثر زوال ناپذیر خویش یعنی شاهنامه آن افراد و اشخاصیکه از راه مردی و مردمی از راه جوانمردی ومردمداری، از راه نیکی و نیکوکاری می گریزند و در مقابل خالق خویش ناسپاس اند، به نام دیو یاد میکند، آنگونه که در داستان اکوان دیو از زبان وی می شنویم:

تومردیو را مردم بد شـــــناس                   کس کو ندارد زیزدان سپاس

هرآنکو گذشت از رهً مردمی                     زدیوان شـمر مشمرش آدمی

و در جای دیگر از زبان برهمن که اسکندر را نصیحت می کند، آز و نیاز را مانند دو دیوی می داند که آدمی را به تباهی می کشاند:

 

چنین داد پاســـخ که آز و نیاز           دو دیو اند پتیـــــــــــارهً دیر ساز

یکی را زکنی شده خشک لب           یکی از فزونیست بی خواب شب

و پاسخ نوشین روان است به سوال موبدش که آز و نیاز چون دیوهای هستند که در وجود مردم بد کنش و نا مردمدار تبارز می کند.

به پرسیدش از داد و خردک منش                   زنیکی و از مردم بد کنش

چنین داد پاســــــــــخ که از و نیاز                  دو دیوند بدگوهر و دیرساز

هرآنکس که بیــــــشی کند آرزوی                 بدو دیو او بازگردد به خوی

باری در گاتها یا گاشها ووندیداد و بخش های متاجر اوستا همواره دیوان را با مردم بد و جانوران شرور و موذی باهم نام می برند و این قوای شری که اهریمن ایجاد کرده است مساوی با شمار قوای خیریست که منشا نیکی صادر شده است. به روایت اوستا همانگونه که شش امشاسپندان ازجمله عمال مهم و اساسی اهوارا و نیکی بشمار میرود و بوسیلهً آنان خوبی ها در جهان پراگنده میشود، اهریمن نیز دارای شش اعمال شر بوده که توسط آنها بدی ها و زشتی ها در دنیا منتشر میشود و در مجموع این قوای شر را" کماریکان" نامند. در اوستا آمده است که شمارهً دیوان چون دیو مرگ، دیوخواب، دیور بدبختی، دیوتاریکی و دیو بدبختی و نامردمی کردن مانند شماره ایزادن در دنیا لایتناهی است. بنابرین آنچه که زردشت تاکید میکند اینست که اولین وظیفه فرد با ایمان و انسان کامل در زندگی  روزمره مبارزه درونی با نیروی شر است. از دید زردشت آدمیزاد به آموزش گوهر خرد مقدس که در مجموع سجایا و منشهای نیک انسانرا تشکیل میدهد، نیازمند است و ازهمینروست که زردشت در سرتاسر کتاب اوستا آدمی را به داشتن سه خصلت برازنده انسانی یعنی اندیشهً پاک، گفتار پاک و کردار پاک تشویق و ترغیب کرده و د رهمه جای پیروانش را پند و اندرز می دهد.

ازنظر زردشت بزرگترین رکن اساسی جوانمردی در آنست که نباید به دیگران بدی رواداشت و حتی این وسعت نظرش به اندازه ایست که پیروانش را هوشدار میدهد تا برحیوانات نیز رحم و شفقت داشته باشند.

زردشت درینمورد نوشته است که: " گاو مرد دهقان اگر در دست صاحبش باشد مفید تر ازآنست که در راه خدای بی نیاز ذبخ شود؟ (٣٤) و جای دیگر میگوید:

آنهائیکه قربانی میکنند از مقررات و آیین گله داری سر می پیچند."

" آنها برگاو ستم می رانند و او را ذبح میدهند."

" پروردگارا ! درهای  حکمت به روی شان باز کن."

" تا در سراچه بدی عاقبت کار خود را به بینند." (٣٥)

ودر قطعه زیر به تعریف جامعی از آنچه که در مذهب جدید تر به نام پارسائی معروف است و بعد از اسلام به آن فتوت گویند، برمی خوریم:

" مزد پارسا مقدس است."

" و با ندیشه و گفتار و کردار و "

" وجدان خویش به بسط عدالت یاری می کند."(٣٦)

و در بند هشتم یسنا در نکوهش درغگویی که عیاران و جوانمردان از آن سخت بیزار اند چه خوش گفته است:

" کشورجاویدان یا بهشت از آن کسی خواهد بود که در زندگی خویش با دروغ بجنگد و آنرا در بند کند و به دست راستی بسپرد."(٣٧)

به همین گونه اگر ما به جنبشهای اجتماعی و مردمی مزدک و اصول و آیین این دین نظر افگنیم، می بینیم که مزدک در طی مدت سی سال که برضد ستمگران زمانه اش برخاست و جنبش آن از سال 494 میلادی تا سال 524  میلادی ادامه داشته است، رکن اساسی جوانمردی و انسان کامل را در آن میداند که باید مردمدار بود و به نیکی گرائید و از دروغ و بدی دوری جست و به همه کس مهربان و مددگار بود. ازنظر مزدک آدمها همه مخلوق خدای اند و نباید بین شان در قسمت توزیع نعمت های مادی فرق باشد.

بنابران به نظر او انسان باید مردم دوست و مهمان نواز بوده و با همنوع خویش از هیچگونه کمک و همکاری دریغ نکند. به عقیدهً مزدک پیروزی آدمیزاده در این دنیا درانست که برضد نابرابری ها و زشتی ها و پلیدی ها مبارزه کند و این مبارزهً خویش را تا سرحد مرگ ادامه داده و از حوادث ناگواریکه در راه مبارزه اش خلق میشود، نهراسد. در آیین و اصول دینی مزدک آنچه که زیادتر تاکید شده است، آزادی و روان روشن است. او آزادی را تاکید میکند و مرگ را بهتر از اسارت و بندگی  میداند، لذا به زندگی آدمیزاد و آینده اش با چشم نیک می نگرد. انسان مزدک، انسان کامل، آرمانی، خیرخواه، صلح جوی و با تدبیر است که اصل آن با خرد پیوند ناگسستنی داشته و ریشهً آن از همان منش های انسانی و آیین جوانمردی آب میخورد.

از مطالب یاد شده که بگذریم دین اسلام یکی از آیین هاییست که از والدین اساس و پایگاه آدمی سخن رانده و به مصداق آیهً کریمه: " و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنم فی البر والبحر و رزقنهم من الطیب و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا " که این آیت انسان کامل را برهمه آفریدگان برتر می نهد و جوهر و گوهر آدمی را برهمه موجودات برتر ووالا تر میداند و به همین دلیل است که محی الدین بن عربی در فتوحات مکیه می گوید که: "  سراسر جهان صورت تفیلی وجود انسان است و انسان کتاب جامع هستی و روح کاینات است و جهان همچون پیکراوست هرگاه جهان را بدون انسان کریم و جوانمرد در نظر بگیریم جهان همچون پیکریست بیروح "(٣٨). از نگاه اسلام که کاملترین ادیان سماوی شناخته شده است، مقام، ارزش و اهمیت انسان زمانی از هفت اختر می گذرد که بخشنده باشد و مهربان و همیش در جستجوی نیکی و خوبی بوده و با دیگران یار و مددگار باشد و این زمانی میسر است که همه اوصاف جوانمردی و برتری ها در وجود او درعمل او و در ارادهً او درمشیت او تحقیق یابد.

بدینگونه می بینیم که در تلفیق چنین اندیشه های اهواریی ووالای دین زردشتی، مزدکی و دین اسلام است که در آریانای کهن و خراسان دورهً اسلامی، منشاء و سجایای نیک انسانی به مرحلهً نضج و پختگی خود رسیده و جمیعت عیاران و جوانمردان شکل می یابد و بعد از اسلام و بخصوص بعد از سدهً دوم هجری به تدریج با تصوف اسلامی آمیخته شده و به گونهً فتوت درآمده است.

وآما در بارهً ریشهً واژهً فتی که مترادف آن کلنه جوانمرد است، باید گفت که این کلمه عربی بوده و در قرآن کریم هشت مرتبه به کار رفته است.

درفتوت نامهً نجم الدین زرکوب آمده است که معنی و مفهوم فتوت جوانمردی است و راستی را در سه مقام نگاه داشتن عبارت از فتوت است: " آمدیم با شرح صفت جماعتی که ایشان را به صفت مردی یاد میکنند. در کلام مجید، اول بدانکه معنی فتوت جوانمردی است و تا مردی تمام نشود، جوانمردی صورت بندد و حق جل و علاء، مردانر به چندین جا در کلام مجید یاد میکند، از جملهً آن می فرماید: " رجال یحبون ان یتطهر و او الله یعب المطهرین. یعنی مردانی که دوست دارند، پاکی را و حق تعالی دوست دارد پاکان را و پاک روان را "(٣٩)

ازنگاه غیاث اللغات این کلمه به فتح اول و فتح فوقانی که به الف مقصوره ختم شده است، به معنی مرد جوان، سخی و فتییان که صیضهً  جمع آنست به معنی جوانان و سخیان است.

از نگاه فرهنگ انندراج، فتی به معنی جوان و جوانمرد بوده، مگر در فرهنگ فارسی آمده است که فتی به معنی مردانگی، مرد آسا، مردانه و مرد افگن می باشد. فرهنگ نفیسی فتوت را جوانمردی معنی کرده است.(٤٠)

باید گفت که در عصر اموی ها معنی و مفهوم فتوت، گسترده تر شده و برعلاوه مردانگی، صفت شجاعت و مروت نیز شامل شد  و همین امر باعث آن گردید که در بارهً فتوت تعریف های گوناگونی صورت بگیرد، چنانچه در مقدمهً کتاب فتوت نامهً سلطانی از زبان معاویه به فرزند ابی سفیان در مورد فتوت آمده است: "  فتوت آنست که دست برادرت را بر مال خود گشاده داری و خود طمع را در مال وی نکنی و با او به انصاف رفتار کنی و از او انصاف نخواهی و جفای او را بر تابی و خود بدو جفا نکنی و نیکویی اندک او را بسیار شماری و نیکویی های خود را بدو اندک دانی. "(٤١)

ونیز ابوبکر فرزند احمد شبهی فتوت را اینگونه تعریف میکند: " فتوت نیکویی خلق و بذل معروف است."(٤٢) و جعفر خلدی در این مورد گفته است: " فتوت کوچک شمردن خویش و بزرگ داشتن مسلمانان است." و همچنین ابوعبدالله فرزند احمد مغربی تعریف کامل و خوبی دراین مورد دارد به این گونه که سخاوت را نیز شامل فتوت کرده است: " فتوت نیکویی خلق است، با کسی که بدو بغض داری و بخشیدن مال است به کسی که در نظر او ناخوش آید و رفتار نیکو است با کسی که دل تو از او می رمد."(٤٣)

به عقیدهً ما اگرچه تعریف یاد شده در جای خود دارای اهمیت فراوانی است اما نظر به اینکه برخی از پهلوها و بعدهای دیگر اهل فتوت را شامل نمیشود و از طرفی هم از نگاه تعریف منطقی کمبودیهای را داراست، لذا ناگزیریم که بمنظور حل مطلب و بخصوص آنچه که از کلمه فتوت منظور نظر ماست به ترجمهً یک متن عربی به پردازیم: در روزنامه الجمهوریه چاپ بغداد زیرعنوان " الفتوت عندالعرب " آمده است که: " فتوت به معنی شمایلی مانند شرف، شجاعت، سخا ووفا به وعده و حلم و دستگیری از ناتوانان و فریادرسی از مظلوم و عفو و تواضع و متانت و نیروی بردباری است.

ذوالاصبح العدوانی به فرزندش می گوید: به اقوام خود با نرمی برخورد کن که ترا دوست داشته باشند و با ایشان تواضع نما تا ترا قدر گذارند و باچهره خندان باش تا که ترا فرمان برند و چیزی برآنها ترجیح مده تا سیادت ترا به پذیرند و خردان ایشان را عزت بده آنطوریکه به بزرگان ایشان احترام می گذاری تا که به عزت تو بزرگ گردند. به مال جوانمرد و به همسایه مهربان باش و کسانی را که از تو استعانت می جویند پیروزی بخش و مهمان را حرمت بگذار و خیلی زود به فریاد برس که ترا  اجلی است که فرا می رسد و آبروی خود را به سوال چیزی از کسی مریز و به اینصورت است که آقایی تو کامل میگردد.(٤٤)

 

 

آیـــیــــن عـــیـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

قسمت پنجم

ســــــیـــــــــری بــــــر پــــیـــــشـــــیـــنــهً آیــیــن عـــیــاری و جـــوانــــمـــــردی

 

از تعریف های که یاد کردیم، میتوان به این نتیجه و خلاصه آمد که شکستن بت نفس و ایثار و جانبازی و تواضع و سخاوت و انصاف و بی آزاری، نیکویی و گذشت، شجاعت ووفا به عهد، مهمان نوازی و مردم دوستی از جملهً صفاتی اند که در سدهً دوم هجری در آئین فتوت و جوانمردی اهمیت بسزایی داشته و بعدها مفاهیم و معنا های دیگری نیز بدین آیین مردمی افزوده شده است.

باید گفت که مبدا عملی فتوت اساسا از رفتار، اخلاق و اعمال، حضرت علی ابن مطلب گرفته شده و به همین دلیل است که یکی از لقب های حضرت علی " شاه مردان " است، بیدل در این مورد چنین اشاره می کند:

کدامین شیر یزدان مرتضی آن صفدر غالب             که می خوانند مردان حقیقت شاه مردانش(٤٥)

ازنگاه حضرت علی که در حقیقت قطب این طریقت و مدار این فضیلت است، آیین فتوت دارای مبانی و اصولی است که اساس آن بر هشت قاعده گذاشته شده است، آنجا که فرموده است: " اصل الفتوت الوفاء و الصدق و الامن والسخاء والتواضع والنصیحت والهدایت والتوبه ولایستاهل الفتوت الامن یستعمل هذه الخصال ـ یعنی اصل فتوت این هشت خصلت است و هر مستعمل این خصایل نباشد، مستحق اسم فتوت نبود."

وچون از وی پرسیدند که علامت و نشانهً کمال فتوت چیست؟ فرمود: " هی العفو عندالقدرت، والتواضع عندالدولت، والسخاء عندالقلت و العطیب بغیر منه ـ یعنی عفو در وقت قدرت و تواضع در زمان دولت و سخا در هنگام فقر و عطاء بی منت."(٤٦)

وهمچنان علامه شمس الدین محمد آملی در فتوت نامهً خویش به همین مطلب اشاره کرده و گوید:  " پس جوانمردان همه تابع علی باشند و هر چه یابند همه از متابعت او یابند و از علی به فرزندان او و سلمان و صفوان رسید. و نقل است که چون صفوان از جنگ صفین دست برد می کرد، علی ندا کرد، که:  الی یا صفوان. صفوان به خدمت او شتافت. علی علیه السلام فرمود: انک الیوم فتی فایاک آن تضع الفتوت فی غیر آهلها فهذه الفتوت التی شرفنی بها رسول الله  ص "(٤٧)

بعد از حضرت علی، پیروانش آئین فتوت را رونق بیشتری داده اند چنانکه شیخ شهاب الدین سهروردی، آئین فتوت را دارای دوازده رکن میداند که شش رکن آن ظاهری و شش رکن دیگر آن باطنی است. از نگاه سهروردی آنچه که ظاهریست، عبارت است از:

١ ـ بند پلوار: اخی باید ازوقت عهد فتوت از زنا کردن پاک باشد که مردان را زنا خلل آید.

٢ ـ بند شکم: از لقمهً حرام خوردن پرهیز کند.

٣ ـ بند زبان: که باید زبان خویش را از غیبت و بهتان و سخن بیهوده نگاه دارد.

٤ ـ بستن سمع و بصر: آنچه ناشدنی است نشود و آنچه نادیدنی باشد نه بیند.

٥ ـ بستن دست و قدم: به دست هیچ کس را نرنجاند و در راه غمازی قدم نه نهد.

٦ ـ بستن دروازهً حرص و امل: اخی نباید به چیز های دینوی فریفته شود و جوانمرد را لازم است تا امین باشد و امانت را به صاحب حق برساند.

واما شش رکنی که باطنی است، عبارت اند از:

١ ـ سخاوت

٢ ـ تواضع

٣ ـ کرم

٤ ـ عفو ورحم

٥ ـ نیستی از منیت

٦ ـ هشیاری و فراست(٤٨)

و اما در کلمهً " فتوت " سهروردی معتقد است که واژهً فتوت از فتوی گرفته شده  که معنی آن پسندیدگی است و این کلمه فتوی از چهار حرف، " ف، ت،و، ی " تشکیل شده که " یا " بشمار نمی آید به دلیل آنکه این " ی " یا عطف است. و اما کلمهً فتوت نیز از چهار حرف " ف، ت، و، ت " ساخته شده که " ت " آخر کلمه نیز به دلیل عطف بودن آن به حساب نمی آید. سهروردی به این اندیشه است که مرد صاحب فتوت را خصایل بسیار است، مگر آنچه که فتییان و جوانمردان را به کار آید، بیست و پنج خصلت است، بدینگونه:

اول: هفت خصلت مربوط است به " ف " فتوت مانند:

١ ـ فضل

٢ ـ فتوح

٣ ـ فصاحت

٤ ـ فراغت

٥ ـ فهم

٦ ـ فراست

٧ ـ فعل

دوم: چهارده خصلت مربوط است به " ت " فتوت، مانند:

١ ـ توکل

٢ ـ توبه

٣ ـ تواضع

٤ ـ تصدیق

٥ ـ تصور

٦ ـ تحمل

٧ ـ تطوع

٨ ـ تهجد

٩ ـ تلفف

١٠ ـ تبرک

١١ ـ  تصرف

١٢ ـ تمکین

١٣ ـ تفکر

١٤ ـ تسکین

سوم: چهار خصلت مربوط است به " واو " فتوت، مانند:

١ ـ وفا

٢ ـ ورع

٣ ـ ولایت

٤ ـ وصل(٤٩)

و اما از نگاه نجم الدین زرکوب، فتوت عبارت است از صرف کردن وجود در طاعت حق یا در راحت خلق و آن بر سه گونه است:

اول: نگاه داشتن زبان است از فحش و غیبت و بهتان و ذکر خدای تعالی را بسیار کردن.

دوم: فتوت دل و آن عبارت است از سخاوت و ایثار در راه خدا.

سوم: فتوت چشم است، و آن نگاه داشتن نظر است از دیدن روی های حرام و به تعبیر زرکوب، نگاه داشتن پس و پیش است از ناپایست و نابایست.

به عقیدهً نجم الدین زرکوب، فتوت دار، برعلاوه سه مورد یاد شده، دارای خصوصیات وویژگی های دیگری نیز هست که این خصوصیات را چهل و سه بیت، بدینگونه شرح میکند:

کسی کو را فتوت پاسبــــــــــــا نست                   بـــــــهر کاری که باشد کام رانست

دل کو را فـــــــــــتوت هم قران است                   زهر آفت که  دانی در امانـــــــست

فتــــــــــــوت شیوهً هر بی ادب نیست                  فتوت پیشــــــــــــــــــهً پیغمبرانست

فتوت چیست؟ ترک جـــــــــــهل گفتن                  که جاهــــــــل در فتوت بد گمانست

فتوت از خود انصــــــــاف است دادن                   که بی انصـــــاف دایم در فغانست

فتوت چیســــــــــت ؟ در بازار معنی                    زاخلاق حمـــــــــــــیده کاروانست

فتوت اعتقاد عـــــــــــقل و قلب است                    فتوت استـــــــــوای جسم و جانست

به معنــــــی آفرینش یک وجود است                    فتوت آفــــــــــــــرینش را دهانست

فـــــــــتوت فرض کردی چون دهانی                  مروت اندرو همچو زبــــــــــبانست

فتوت همچو صاحب حسن شخصیست                مروت حســـــن او را همچو جانست

فتوت در مثل آییــــــــــــــــــــــنه دان                 مروت چـــــــون صفای روی آنست

فتوت دیگر انســــــــــــــان را حوانیج               مروت چــــــــون نمک اندر میانست

فتوت خان و مان معـــــــــــــنوی دان               مروت زینـــــــــت آن خان و مانست

فتوت روز خورشــید است و شب ماه               مروت چـــــون ضیاء و نور شانست

فتوت گلســــــــــــــــتانی دان ســراسر              مروت همچــــــــو گل در گلستانست

اگر حلمـــــش کنی کشت زمـــین است              وگر نامش مهابـــــــــــــت آسمانست

کسی کش چشـــم معنی باز باشــــــــــد              فتوت در همـــــــــــــه اشیا روانست

نه هر چیـــــزی درو خاصــــیتی هست              که آن خاصیــــتش خورشید سانست

نـــمودن در مهم خاصــــــــــیت خویش               زهر شیی فتــــــــــوت را نشانست

فتــــوت بوستان و شرع چـــــــون تخم              طریقت چــــــون درخت بوستانست

حقیقت مــــیوه های نغز و شــــــــیرین              که در باغ فتــــــــــــوت جاودانست

نه هـــــر کو را فـــــــــــتوت دار دانند               به معنی در فـــــــــتوت کاردانست

همه جا را زمــــــــین گویند، لیـــــکن             زمینی خار و جـــــــــایی گلستانست

اگر چه هــــــــــر دو مروارید باشــــد               زدر تا با شیــــــنه فرقی عیار است

به هرصد سال مــردی را تـــــوان دید              که در دین قبیـــــــــلهً خلق جهانست

فتوت گوهــــــرست و لعل و یافــــوت              فتوت دارد همـــچون بحر و کانست

فتــــــــــوت دار را در هـــــر دو عالم             ازار عز و خدمــــــــــت بر میانست

فتوت دار را برفـــــرق معـــــــــــــنی             روای کبریایی طیـــــــــــــــبلسانست

فتــــــوت دار آن باشـــــــــــد که او را            اگر مالســــــت و گر جان در میانست

فتوت دار می دانــــــی کــــــــــی باشد           فتوت دار آن کو مهــــــــــــــربانست

فتوت دار آن کـــــو عیــــب پوش است           فتوت دار آن کو خـــــــوش عنانست

فتــــــوت دار آن کو دل نـــــــواز است           فتوت دار کـــــــــــــــــــو دلستانست

فتـــــــــــوت دار آن کو آســــــتین است          فتوت دار آن کـــــــــــــــــو آستانست

اگر خود نیـــــــــم نانی، ملــــــک دارد           فتوت دار دایم میزبانـــــــــــــــــست

اگر خود میهمان مســــــت است و کافر           فتوت دار خاک میـــــــــــــــهمانست

فتـــــــوت دار هر گز بد نگـــــــــــــوید          و گر گوید هـــــــــمه سودش زیانست

جهان را خـــــــلق همچــــــــون گلهً دان          فتــــــــــــــــــــوت دار مانند شبانست

فتـــــوت خواهی از "زرکوب" واپرس          که او را در فتوت داســـــــــــــتانست

به قــــــدر آنچ ازین معــــــــنی که گفتیم          کسی دارد درین ره قهرمانــــــــــست

زهی مــــــردی که در راه فتـــــــــــــوت        چنین باشد که ما را در بیانست(٥٠)

و اما واعظ کاشفی در کتاب " فتوت نامه " که به عقیده ام از جملهً بهترین فتوت نامه هاست(٥١)  آئین فتوت را دارای هفتاد و یک شرط می داند، چنانکه یاد کرده آید:  اگر پرسند که شرایط فتوت چند است؟ جواب بگوی، هفتاد و یک، چهل و هشت وجودی و بیست و سه عدمی.

و اما آنچه وجودی است:

اول:   اسلام

دوم:   ایمان

سوم:   عقل

چهارم: علم

پنجم:   حلم

ششم:  زهد

هفتم:  ورع

هشتم: صدق

نهم:   کرم

دهم:  مروت

یازدهم:   شفقت

دوازدهم: احسان

سیزدهم:  وفا

چهاردهم: حیا

پانزدهم:  توکل

شانزدهم: شجاعت

هفدهم:   غیرت

هجدهم:  صبر

نزدهم:   استقامت

بیستم:    نصیحت

بیست و یکم:      طهارت نفس

بیست دوم:        علوهمت

بیست و سوم:    کتمان اسرار

بیست و چهارم: صلهً رحم

بیست و پنجم:   متابعت شریعت

بیست و ششم:   امرمعروف

بیست و هفتم:   نهی از منکر

بیست و هشتم:  حرمت والدین

بیست و نهم:    خدمت استاد

سی ام:      حق همسایه

سی و یکم: نطق به ثواب

سی و دوم:  خاموشی از روی دانش

سی و سوم: طلب حلال

سی و چهارم: افشای اسلام

سی و پنجم:  صحبت با نیکان و پاکان

سی و ششم: صحبت با عقلا

سی و هفتم: شکر گذاری

سی و هشتم: دستگیری مظلومان

سی و نهم: پرسش بیکسان

چهلم: فکرت عبرت

چهل و یکم: عمل به اخلاق

چهل و دوم: امانت گذاری

چهل و سوم: مخالفت نفس و هوا

چهل و چهارم: انصاف دادن

چهل و پنجم: رضا به قضا

چهل وششم: عیادت مریض

چهل هفتم: عزت از ناجنس

چهل و هشتم: مداومت بر ذکر

و اما آنچه ازآن احتراز باید کردن:

اول: مخالفت شرع است

دوم: کلام مستقج نگفتن است

سوم: غژبت نیکان کردن است

چهارم: مزاح بسیار کردن

پنجم: سخن چینی کردن

ششم: بسیار خندیدن است

هفتم: خلاف وعده کردن است

هشتم: به حیله و مکر با مردم معاش نمودن است

نهم: حسد بردن

دهم: ستم کردن

یازدهم: غمازی نکردن

دوازدهم: محبت دنیا ورزیدن

سیزدهم: در طلب دنیا حریص بودن

چهاردهم: عمل دراز پیش گرفتن

پانزدهم: عیب مردم جستن و گفتن

شانردهم: سوگند به دروغ خوردن

هفدهم: طمع در مال مردم کردن

هجدهم: خیانت ورزیدن

نزدهم: بهتان گفتن و از نادیده خبر گفتن

بیستم : خمر خوردن

بیست و یکم: ربا خوردن

بیست و دوم: لواط و زنا کردن

بیست و سوم: با مردم بد مذهب و بی اعتقاد مصاحب بودن

هرکه ازاین هفتاد و یک شرط خبر ندارد، بوی فتوت بدو نرسد."(٥٢)

از مطالعهً مطالب یاد شده میتوان به این نتیجه رسید که مولانا واعظ کاشفی فتوت را یکی از شعبه های عرفان اسلامی می داند. اگر چه این آئین مردمی و انسانی و اهورایی با تصف و عرفان اسلامی آمیخته است، اما نمیتوان ریشه های اصل آن را در مناسبات و معادلات اجتماعی نیز جستجو نمود و بررسی کرد.
 

قسمت ششم

سیری بر پیشینۀ آیین عیاری و جوانمردی

 ( پیوسته به گذشته ) و اما از نظرشیخ فریدالدین عطارنیشاپوری، فتوت دارای هفتاد ویک شرط نبوده،بلکه در بردارندۀ هفتاد  ودو شرط است .عطار در دیوان شعرخود، بخش کاملی را به نام، (فتوت نامۀ منظوم) اختصاص داده است. بنا به اندیشۀ عطار،آ یین فتوت وجوانمردی که در اشعارش ازآن، (راه وروش مردان) تعبیر شده، دارای دو

بخش است: یکی جنبۀ نظری، ودوم جنبۀ عملی ؛که جنبۀ عملی این موضوع بیشتر مورد نظرش واقع گردیده است؛

چنانکه در اشعار زیر به خوبی و روشنی مشاهده کرده، میتوانیم:

الا ای هوشمنــد خــــوب کـــــردار           بگویم با تو رمزی چنــد ز اسرار

چو دانش  داری و هستی   خردمند           بیا موز   از   فتوت   نکتۀ چــند

که تا در  راه  مردان  راه  دهندت            کلاه سروری بـــر ســـر نهند ت

اگر خواهی شنیدن گوش کن بــــاز           زمانی باش با ما محـــــــرم   راز

چـــین  گــفتنــد   پیــران   مـــقد م            که از مردی زدندی در میان  دم

که هفتــاد و  دو شد  شرط   فتوت             یکی زان شرط ها  باشد  مروت

بگویم با تو  یک   یک جملۀ   راز            که تا چشمت بدین معنا شود  باز

نخستین راستی را پیشـــه کـــردن             چو  نیکان از بدی اندیشه  کردن

همه کس را به یاری داشتن دوست           نگفتن آن یکی مغز و دیگر پوست

زبند نـــقش  بــــد  آزاد   بــــــودن           همیشه پاک  باید چشم  و دامــــــن

اگر  اهل   فتوت   را   وفا  نیست             همه کارش به جزروی وریا نیست

کسی کو  را  جوانمرد یست در تن            به بخشاید دلش بر دوست و دشمن

بهرکس  خواستی  می  بایـــد  آنت            اگر خواهی به خود نبود   زیانت

مکن بد با   کسی کو با  تو بد  کرد            و نیکی کن اگر هستی  جوانمرد

کسی کــــز مهــــر تو ببرید پیـــوند           به مردی جان و دل درراه او بند

زبان  را در بدی  گفتن  میا مــــــوز         پشیمانی خوری تو هم یکی  روز

تو را  آنگه به آیـــد  مردی  و زور          که بینی خویشتن را کمتر از مور

مراد  نامــــــر ادان  را  بــــــر  آور        که تا یابی مراد خویش یکـــــــسر

مگوهرگزکه خواهم کردن اینـــکار          اگر دستت دهد  میکن به   کردار

کسی کورا خشم  اندر رضا  نیست           فتوت در جهان او را روا نیســت

فتوت   دار چون   باشد   دل   آزار          نباشد در جهانش هیــــچکس  یــار

درین   ره خویشتـــن بینی نگنـــجد           به بی باکی و  مسکینی   نگنــجد

فتوت ای برادر برد و بــــــاریست           نه گرمی وستیزه بلکه زاریـــست

بده نان تا برآیـــد نــــامت ای دوست         چه خوشتردرجهان ازنام نیکوست

زبان ودل یکی کــــن با همه کـــس          چنان کزپیش باشی باــش از پــس

مکن جیزی که دیدن را نشایـــــد             اگر گـــویی شنـــیدن را نشایـــد

چو اندرطبع بـــسیاری نـــتداری             مزن دم از طـــریق بــرد بــاری

طریق  پارسایی  ورز مــــــــادام            که نیکو نیست فاسق را سرانجام

مکن با هیچکس  تزویر و  دستان           که حیلت نیست کـــار زیـر دستان

درون را پاک دار از کین   مردم            که کین داری نشد آیین مـــــــردم

چو خوانندت برو زینهار می پیج            ورت هم بیم جان باشد مگو هیچ

به جان گر باز مانی اندرین   راه             نبــاشد از فـــتوت جـــــانت آگـاه

دماغ از کبر خالی دار پیــــوست             زشیطانی چه گیری عذر بر دست

تواضع کن تواضع بر خــــــلایق              تکـــبر جــز خدا را نیست لایــق

تکبر خیره گی خود راــــ مرنجان            که افزونی جسم است کاهش جان

سخن نرم و لطیف و تازه میگوی             نه بیرون از حد و اندازه میگوی

مگو رازدلت با هر کسی بـــــــاز             کــه در دنیــا نــیابی محـــرم راز

حســـد را بر فتــــوت ره نبـــا شد            حسـود از راه حــق آگــه نــبا شد

اخی راچون طمع باشد به فرزند              ببرزنهار از وی مهر و پیونــد

اگر گفتی ز روی آنـــرا به جای آر           وگر خود میرود سر بر سر دار

به خود هرگز مرو راه     فتـــوت            به خــــود رفتن کجا باشد مروت

ریاضت کش که مرد نفس   پرور            بود ازگــاو و خـــر بسیــار کمـــتر

مرو ناخوانده تا خواری نــــبینـــی           چورفتی جز جگر خواری نبینی

به چشم شهوت اندر دوست منگـــر          که دشمــن کام گـــردی ای بـــرادر

زکج بینان   فتوت راست     نایـــد           که کج بیــنی فتــوت را نــشایـــــد

به کام خود منه زینهار یک گــــــام          که ایمن نیست دایم مرد خود کام

مـــــروت  کن  تو  با  اهل   زمانه           که تا نامت بمـــا نت جــــاودانــــه

هزاران تربیت گر هست اخی    را           ندارد دوست ز ایشان کس سخی را

مزن لاف ای پسربا دوست و دشمن          که باشد  مـــــرد لافی کمتر از  زن

فتوت   چیست   داد   خلق    دادن            به پـــــای دستـــــگــیر ایســــتاد ن

هرآنکس کو بخود مغرور باشـــــد           به فرهنگ از مـــــروت دورباشـــد

ادب را گوش دارد در همــــه   جای         مکن با بی ادب هرگز مـــحابـــــای

به خدمت میتوان این راه بــــــریدن          بدین چوگان توان  گــــــویی ربودن

به عزت باش تا خواری نبـــینــــی           چو یاری   کـــــردی اغیاری نبینی

مبر نام کسی جز با نیــــــــکویــی            اگر اندر فــــــــتوت نــــام جــــــویی

به عصیان در میفکن خویشــتن را            مجوی آخر بــــلای جـــان و  تن را

هوای نفس خود بشکن خــــــدا  را           مده ره پیش خود صـــــاحب هوا را

چنان کن تربیت پیر و جـــــوان  را          که خجلت بـــر نــــیفتد این و آن را

نصیحت در نهانی بهتر آیـــــــــــد            گره از جـــان و بــند از دل گشـــاید

لباس خود مده  هر نا ســـــــزا  را            به گوش و جان شنو این ماجرا  را

میان تربیت  زان  روی  می   بند            که باشد در کنارت همچـــــو  فرزند

فتوت جوی گــــــــر دارد    قناعت           همه عالم برند از  وی بـــــــضاعت

به طاعت کـــــوش تا دیندار گردی            که بید ین را نزیــــبد لاف مـــــردی

پرستش کــــن خدای مــــهربان را             مطیع امر کن تن را و جــــــــان  را

قــدم اندرطـــــریـــــق نیستی  زن             که هستی برنمی آید ازیــــــن فــــــن

چو سختی پیشت آید کن  صبوری             درآن حالت مکن از صــــــبر دوری

به نعمت در همی کن شکر یــزدان             چو محنت در رسد صبر است درمان

چو مهمان در رسد شیرین زبان شو           به صد التـــاف پیش مــــهمان شــــــو

تکلف ازمیان بـــــــر دار واز  پیش            بیاور آنــــــچه داری  از کم و بــیش

به احسان و کرم دلــــها به دست آر            کزین بهـــــــتر نباشد در جــــهان کار

چو احسان از تو خواهد مرد هوشیار         چو مــــردان راه خود چالاک بــــسپار

فتوت دار چون شمع است  در جمع            از آن سوزد میان جـــــمع چون  شمع

ترا با عشق باید صبر هــــــــــمراه             که تا گردی ازین احـــــــــــوال  آگاه

به گفتار این سخن ها راست نایــــد              ترا گفتار با کــــــــــــــردار بـــــاید

مکن زینهار ازین  معنا فرامـــــوش            همی کن پند من چون حلقه در گوش.

چنانکه یاد کردم،اگر ما آیین فتوت را از نگاه عطار جمع بندی کنیم؛ به این نتیجه میرسیم که بنا به عقیدۀ عطار

آیین جوانمردی و فتوت، عبارت است از راستی و راستکاری، صداقت، اندیشۀ بد نداشتن، یاری و کمک به دیکران،

رهایی یافتن از هوای نفس، پاکدامنی، وفا به عهد، بخشنده گی بر دوست و دشمن، آنچه که به خود میخواهی به دیگران باید خواست، نیکی به دیگران، بستن جان و دل در راه کسی که با تو مهربانی دارد، زبان را از گفتار بد باز داشتن، خویشتن را کمتر از مور دانستن،مراد نامرادان را برآوردن،گفتار را با کردار برابر داشتن،خشم خود را فرو خوردن،بی آزاربودن،دوری از خویشتن بینی،بردباری،نان دادن، دل را با زبان یکی داشتن، بستن چشم و گوش از چیزهای نادیدنی و نا شنیدنی،پارسایی داشتن،دوری کردن از مکر و تزویر،دوری از کین جویی و خودخواهی، تواضع داشتن،نرم گویی، راز دل به هرکس نگفتن، دوری از حسد ورشک ورزی، دوری از طمع، کوشش و عمل درکار، ریاضت کشیدن،دوری از شهوت و کج بینی و کج اندیشی، خود کام نبودن،مردمداری و مروت داشتن، سخی طبع بودن، مدارا کردن،دوری از لاف و اضافه گویی،داد خواهی کردن،مغرور نشدن، با ادب بودن، بد گویی نکردن،دوری از گناه و عصیان،هوا ی نفس را شکستن،قناعت داشتن،دینداری و خدا جویی، صبر و حوصله داشتن، شکر یزدان را به جای آوردن،مهمان نوازی،احسان و کرم داشتن، در عشق صبر داشتن، و مانند اینها که همه آدمی را به کار آید و میتوان آنها را سر مشق زنده گی خویش قرار داد .

و اکنون می بینیم، که مولا نا نورالدین عبدالرحمان جامی در این زمینه چی گونه می اندیشد: مولانا جامی در کتاب هفت اورنگ،خصوصیات آیین فتیان را در سی بیت اینگونه، شرح می دهد.

عقد بیست و پنجم در فتوت که بار خود از گردن خلق نهادن است و زیر بار خلق ایستادن

ایکه از طبع فرو مایۀ خـــــــویش           می زنی  گام  پی  وایــۀ خویش

خاطر از وایۀ خود خالی کــــــــن           زین هنر پایۀ خود عـــ الی کن

بهر خود گرمی جز سردی نیست           سردی آیین جوانمردی نیــست

چند روزی ز قوی دینان بـــــــاش          در پی حاجت مــسکینان بــاش

شمع شو شمع که خود را سوزی          تا به آن بزم کسان   افروزی

با بد و نیک نیکوکــــــــاری ورز          شیوۀ یاری و غمخواری   ورز

ابرشوتا که چو بــــــاران   ریزی           بر گل و خس همه یکسان ریزی

چشم بر لغزش یــــــاران   مفکن           بر ملامت  دل   یاران مــشکن

در گذر از گنه و از  دیـــــــگران          چون به بینی گنهی   در گذران

باش چون بحر ز آلایش پــــــــاک           ببـــر آلایش  از آلایــتشنــاک

همچو دیده به سوی خـــویش مبیـن           خویش را از دیگران بیش مبین

بس عمارت که بود خانـــــــۀ رنج           که نگنجد به میان صـــــد گنج

همچو آن بیخته خاک از خس و خار           که زند آب بر آن  ابر بـــــــهار

کف پا را نــــــــبود  زان   دردی           پشت پا را نرسد  زان  گــردی

ور سوی داوریـــــــــت افتد رای          به که با خود کنی ازبهر خدای

بت خود را بشکن  خوار و ذلـــیل          نامور شو به فتوت چو خـــــلیل

بت تو نفس هـــــوا پــــرور تست           که به صد گونه خطا رهبر تست

بست کن بر همه کــــس خوان کرم          بذل کن بر همه هـــــمیان  درم

گر براهیمی اگــــــــر زردشتـــی           روی در هم مکش از هم پشتی

باز کش پــــای    ز   آزار  همه            دست بگشای به ایثار هـــــــمه

هرچه بدهی  به  کسی باز مجوی            دل از اندیشۀ آن پــــــاک بشوی

آنچه بخشند چه بسیار  و  چه کم             نیست بر گشتی از آن طور کرم

طفل چون صا حب  احسان گردد          زود  از  داده  پشبمان  گـــردد

هر چه خندان بدهــــــد نتــــوانــد            که دگر گریه کنـــــان بستانـــد

تا توانی مـــــگشا جــــیب کـــسان           منگر در هنر و عیـــــب کسان

دل    ازاندیشـــــۀ آن  داری   دور           دیده از دیـــــدن آن سازی  کور

بو که  از  چون  تو  نکو کرداری           به دل کس نرسد آزاری (۵۴)

         بدینگونه دیده میشود که آیین فتوت و جوانمردی دارای هفتاد و یک و یا هفتاد و دو شرط بوده و در قرنهای اول و دوم هجری، فتی و جوانمرد حقیقی به کسی گفته میشد که خصوصیات یاد شده را میداشت، مگر امر مسلم آنست که آیین فتیان و جوانمردان در سدۀ سوم هجری به مرحلۀ پخته گی خود رسید و ازآن به بعد، رفته رفته در اشعار و نوشته های شاعران و نویسنده گان راه پیدا کرد ؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر آوریم، می بینیم که به روایت عروضی سمرقندی در جهار مقاله، وی نخستین شاعریست که شجاعت و دلیری را از صفات برازندۀ مردی و مردانه گی دانسته و معتقد است  که مرد آنست که مهتری و بزرگی را از کام شیر به جوید و به عزت و نعمت و جاه، دست،یابد .

مهتری گربه کام شیر  در است           شـو  خـطر  کـن  ز  کـام  شیر  بجـو

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه           یا چو مردانت مرگ رویاروی (۵۵ )

         باری در سدۀ چهارم هجری واژه های فتی و فتوت کاملا با کلمه های شاطر و عیار از نگاه معنا هم مانند شد، و این کلمه ها در اکثر جایها به یک معنا به کار برده شد .

         در نیمه های سدۀ جهارم هجری عیاران و جوانمردان و فتیان کوشش کردند تا روشها و آداب خود را متکی به آیین ها و روشهای مذهبی و دینی سازند و به آن تکیه گاه دینی، درست کنند، ازاینروست که دسته ها و گروهای مختلفی پیدا شدند که هر یک از این گروه راه و روش خاص خود را دارا بودند .

         از اواخرقرن چهارم هجری به بعد، گروهی از ناجوانمردان و عیار نمایان با استفاده از این روش، خود را با لباس عیاران و فتیان آراسته و در زیر همین نام دست به آدمکشی، دزدی و چپاولگری زدند و از هیچگونه ظلم و ستم در مورد هم نوعان خود دریغ نکردند .

         در اوایل سدۀ پنجم هجری در شهرهای مختلف شام،عدۀ از جوانمردان پیدا شدند که بعدها نام و لقب ( احداث ) را پیدا کردند و از آنوقت به بعد این کلمه نیز مترادف کلمه فتی و عیار به کار رفته است .

         باید گفت که در عهد فرمانروایی سلجوقیان، شاطران و عیاران و فتیان با مقاومت شدید، روبرو شدند، و علتش

همانا تجاوز و فتنه انگیزی مشتی ناجوانمرد بود و سرانجام جوانمردان و عیاران مجبور شدند تا اجتماعات و جلسه های خود را پنهانی انجام دهند و نامهای خود را تغییرداده و به نامهای گوناگونی پیوند دوستی را با دولت و خلافت فاطمیان مصر بسته نمایند . درین دوران، صوفیان که در زمان گذشته با عیاران همکار وصمیمی بودند، با نا جوانمردان قطع رابطه کرده و از پیوند خود با آنها عار داشتند و تا اندازۀ کوشش به عمل آمد تا چهرۀ جوانمردان واقعی از نا جوانمردان شنا خته شود تاآنکه به اثر کوشش آنها، نا جوانمردان به شکست روبرو شدند .

         در سده های ششم و هفتم هجری در تمام شهرها کار جوانمردان واقعی و فتیان حقیقی رونق و جلال فراوانی پیدا کرد و روز به روز به تعداد آنها افزوده شده و قدرت شان روز افزون گردید،تا آنکه کار ایشان به جایی رسید که  مانند سده های چهارم در امور سیاسی و اقتصادی کشور ها نیز دخالت کردند، و به همین دلیل است که نام این جوانمردان مردم دوست، در تاریخ خراسان زمین، ثبت و درج شده است .

         به روایت افغا نستان در مسیر تاریخ، عیاران در برابر استیلای عرب اموی و عباسی و هم چنان در برابر هجوم چنگیزمغل، مبارزات قهرمانانۀ انجام داده اند .  در جنگهای مرغاب و غور و هرات همین عیاران و جوانمردان بودند که صد ها نفر در اردوی  چنگیز خان،شبا خون می زدند و اغتنام می کردند، و بعد از آنکه چنگیز،هرات را ویران کرد اشخاصی،چون: فخر آهنگر،رشید برجی،اصیل معدل،از نواحی غور و غرجستان تا مدت چهار سال برای مردم بینوا غله و آذوقه می آوردند و به مردم گرسنه تقسیم می نمودند .از مشاهیر روسای عیاران و جوانمردان در قرن هشتم،ابوالعریان و درقرن دهم درهم بن نصر، حامد بن عمر،محمد بن هرمز و زنگالود ،و در قرن دهم، احمد نیا، و در قرن یازدهم امیر بو جعفر ناصر، احمد بن طاهر، اسحاق بن کاژ و لیث نوری و بومحمد منصور و غیره است .

         از نیمه های سدۀ هفتم هجری به بعد،دیده میشود،که جنبه های اخلاقی و اجتماعی فتیان و جوانمردان برجنبه های سیاسی آن زیاد شده میرود،و اکثر جوانمردان را نه عیاران، بلکه سپا هیان، هنرمندان و صنعت کاران،شهری تشکیل میدادند، تا آنکه فتنه و شهر خواری و قتل عام مغول، بیخ عیاری و عیاران و جوانمردان را بر کند و، هم چنانکه تمام نهضت طلبان و وطن پرستان را به خاک و خون کشاند، عیاران نیز سرکوب گردیدند .، اما باز هم در درون سپاه تیمور و دور وبرملوک کرت، نشانه های از بقایای عیاران و جوانمردان دیده میشود .

         بعد از شاهرخ میرزا در هرات و به ویژه در زمان سلطان حسین بایقرا، ما به نامهای، مانند: یتیم ها، نهنگ ها   و مفردان بر میخور یم که داستانهای از حوادث و سرگذشت های آنها، درشبهای هرات رخ میداده است، که اینگونه وقایع در کتاب بدایع الوقایع، واصفی زیاد به چشم میخورد، از آن جمله میتوان به پیکار های مفرد قلندر، با افرادی،چون: علمدار و حیدر تیر گر و امیر خلیل و داستان، تاج النسب، که  زنی عیار پیشۀ بود در شهر هرات،  و روبرو شدن پسر نقیب نیشاپوری با وی، و عاقبت کار ایشان، اشاره کرد.(۵)

         از مطالب یاد شده که بگذریم، بعدها دنبالۀ همان عیاران و جوانمردان در هر منطقه، نام بخصوصی پیدا کرد،چنانچه در کابل و هرات به نام ( کاکه )،در قندهاربه نام، ( شه حوان )،و در ایران،به نام،( داش و لوطی ) و در سمرقند و بخارا،به نام، ( آلوفته ) یاد شد، که هریک از گروه های یاد شده دارای اوصاف، شرایط و خصوصیات، جداگانۀ بودند،که بعد ها در بارۀ آنها بحث مفصل خواهیم کرد .

____________________________________

۵۳ -  دیوان، عطار،صفحه های ۹۲ و۹۵.

۵۴ - هفت اورنگ جامی، اورنگ چهارم،سبحة الا برار،صفحه های، ۵۳۰ و۵۳۱.

۵۵ - چهارمقاله، عروضی سمرقندی،صفحۀ ۶۸.

۵۶ – واصفی،زین الدین محمود،بدایع الوقایع،به تصحیح الکساندربلدروف،ایران ۱۳۴۹،جلد اول،صفحۀ های

۴۸۰  و ۴۸۸، جلد دوم، صفحۀ، ۱۹۸. 

  • میر حسین دلدار بناب