اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

آیین عیاری و جوانمردی قسمت 4الی6

چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۰، ۱۲:۵۸ ب.ظ

آیـــیــــن عـــیـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

قسمت چهارم

ســــــیـــــــــری بــــــر پــــیـــــشـــــیـــنــهً آیــیــن عـــیــاری و جـــوانــــمـــــردی

 

قبل از آنکه دربارهً پیشینهً آیین عیاری و جوانمردی بحث کنیم، لازم است، دریابیم که در کشورهای مختلف، عیاران به کدام نام ها یاد می شدند.

ازمطالعهً داستانها و حکایت های که در لابلای رساله ها، و کتاب های ادبی و تاریخی به ارتباط عیاران، آمده است، چنین برمی آید که آنها به نام های گوناگونی یاد میگردیدند، که از آنجمله در عراق و شام(فتی) و در ترکیه (اخی) و در مصر و المغرب (سقوره) و در سوریه (احداث) و در خراسان به نام عیاران، شبگردان، جوانمردان، سرهنگان (٢٩)، مهتران، پهلوانان، یاران سربداران، شکرخوران و در قسمت های ازبکستان و تاجیکستان، بازماندگان این گروه را بنام( الوفته) یاد میکردند.

درخراسان زمین رشتهً اتصال عیاران و جوانمردان را می توان در زمان ساسانیان و به ویژه در دوران کیش ها و آیین های باستانی، مانند: دین زردشتی و دین مزدکی جستجو کرد، چه در اساس فلسفهً زردشت، انسان مقام والا و ارزنده یی داشته و ادمی گری و انسانی بودن محیط اجتماعی باربار تاکید گردیده است.

ازنگاه زردشت، انسان در مرز بی نهایتی ایستاده است که از دو سوی میتواند از خود چیزی بسازد، بی نهایت کوچک و یا بی نهایت بزرگ، بی نهایت آزاده و یا بی نهایت گرفتار، بی نهایت پدید آرنده و سازنده و بی نهایت فرومانده و ناتوان. بنابراندیشهً زردشت، آدمی زاده می تواند با داشتن سه ویژه و نشانهً خویشتن را پرورش داده و به مراتب کمال انسانی برساند. در آیین مزدیسنا آمده است که این آیین مبتنی بر سه رکن است:

نخست: هومته(اوستایی) که در پهلوی هومنش و به پارسی منش نیک یا اندیشه نیک گویند.

دوم: هوخته که اوستایی است و در پهلوی هومنش و به پارسی گوش نیک یا گفتار نیک گویند.

سوم: هوم رشته(اوستایی) که در پهلوی هومنش و به زبان فارسی کنش نیک یا کردار نیک گویند.

ودر برابر این سه اصل مثبت سه جنبهً منفی نیز دارد که هر انسان باید از آن دوری جوید، بدینگونه:

نخست دوژمنه( اوستایی) به پارسی منش بد یا اندیشه بد گویند.

دوم: دوژخته(اوستایی) که به پارسی گوش بد یا گفتار بد گویند.

سوم: دژورشته(اوستایی) که به پارسی کنش بد یا کردار بد گویند(٣٠)

به عقیدهً زردشت یکی از عمئه ترین نمادهای تمایز انسان از جانوران و حیوانات که از تاریخ و فرهنگ بی بهره اند در آنست که ماهیتی تحول و تکامل یابنده دارد و میتواند با داشتن پندار نیک، گفتارنیک و کردار نیک به جوهر آدمیت دست یابد و عنصری مفید و سودمند هم بخود و هم به جامعه انسانی باشد و در غیر آن رفته رفته آن جوهر اصیل انسانی و فره ایزدی را از دست داده و به نیروی اهریمنی می پیوندد.

زردشت معتقد است که در اساس خلقت دو نیرو مگر درتضاد هم آفریده شده اند که یکی گوهر خرد مقدس و دیگر گوهر خبیث است. به نظر زردشت از ابتدای آفرینش جهان به دست( خدای مهربان) دو روح پیدا شده و گویا هر یک ازاین دو روح دست به انتخاب مهمی زده است که تعیین سرنوشت تمام جهان وابسته به این انتخاب تاریخی بوده که یکی از آن " نیکی" و دیگری " بدی " را برگزیده اند. روح نیک و بد هر یک بطور جداگانه برای خود قهرمانان، دستیاران ووسایل کار مخصوص آفریده و در نتیجه نیکی و بدی را ایجاد کرده اند که مبارزه بزرگ از اول تا پایان جهان میان این دو روح که نیکی و بدی را پذیرفته اند، ادامه خواهد یافت.

به پنداشت زردشت در برابر قوای خیر که بنام" امشاسپندان"و" ایزدان" از آن تعبیر میشود، همیشه عمال شر نیز بروز می کند. سردستهً تمام این مفاسد و شرور همانا "انگره مینو" یا به عبارت دیگر "اهریمن" است که قوا و نیروهای زیادی وی را یاری میرساند و این قوای شر همانا در زبان اوستا " دلؤه" و به پارسی "دیو" اطلاق میشود.

درادب فارسی نیز دیو بشکل مفرد ودیوان به گونهً جمع از جملهً پیروان اهریمن بشمار میروند و در فرهنگها نیز دیو را نوعی از شیاطین دانسته اند. نظر به این مفهوم مردان شریر، پلید، بدکار و متمرد و سرکش را دیوان گویند و فردوسی نیز با تاثیر پذیری این اندیشه در اثر زوال ناپذیر خویش یعنی شاهنامه آن افراد و اشخاصیکه از راه مردی و مردمی از راه جوانمردی ومردمداری، از راه نیکی و نیکوکاری می گریزند و در مقابل خالق خویش ناسپاس اند، به نام دیو یاد میکند، آنگونه که در داستان اکوان دیو از زبان وی می شنویم:

تومردیو را مردم بد شـــــناس                   کس کو ندارد زیزدان سپاس

هرآنکو گذشت از رهً مردمی                     زدیوان شـمر مشمرش آدمی

و در جای دیگر از زبان برهمن که اسکندر را نصیحت می کند، آز و نیاز را مانند دو دیوی می داند که آدمی را به تباهی می کشاند:

 

چنین داد پاســـخ که آز و نیاز           دو دیو اند پتیـــــــــــارهً دیر ساز

یکی را زکنی شده خشک لب           یکی از فزونیست بی خواب شب

و پاسخ نوشین روان است به سوال موبدش که آز و نیاز چون دیوهای هستند که در وجود مردم بد کنش و نا مردمدار تبارز می کند.

به پرسیدش از داد و خردک منش                   زنیکی و از مردم بد کنش

چنین داد پاســــــــــخ که از و نیاز                  دو دیوند بدگوهر و دیرساز

هرآنکس که بیــــــشی کند آرزوی                 بدو دیو او بازگردد به خوی

باری در گاتها یا گاشها ووندیداد و بخش های متاجر اوستا همواره دیوان را با مردم بد و جانوران شرور و موذی باهم نام می برند و این قوای شری که اهریمن ایجاد کرده است مساوی با شمار قوای خیریست که منشا نیکی صادر شده است. به روایت اوستا همانگونه که شش امشاسپندان ازجمله عمال مهم و اساسی اهوارا و نیکی بشمار میرود و بوسیلهً آنان خوبی ها در جهان پراگنده میشود، اهریمن نیز دارای شش اعمال شر بوده که توسط آنها بدی ها و زشتی ها در دنیا منتشر میشود و در مجموع این قوای شر را" کماریکان" نامند. در اوستا آمده است که شمارهً دیوان چون دیو مرگ، دیوخواب، دیور بدبختی، دیوتاریکی و دیو بدبختی و نامردمی کردن مانند شماره ایزادن در دنیا لایتناهی است. بنابرین آنچه که زردشت تاکید میکند اینست که اولین وظیفه فرد با ایمان و انسان کامل در زندگی  روزمره مبارزه درونی با نیروی شر است. از دید زردشت آدمیزاد به آموزش گوهر خرد مقدس که در مجموع سجایا و منشهای نیک انسانرا تشکیل میدهد، نیازمند است و ازهمینروست که زردشت در سرتاسر کتاب اوستا آدمی را به داشتن سه خصلت برازنده انسانی یعنی اندیشهً پاک، گفتار پاک و کردار پاک تشویق و ترغیب کرده و د رهمه جای پیروانش را پند و اندرز می دهد.

ازنظر زردشت بزرگترین رکن اساسی جوانمردی در آنست که نباید به دیگران بدی رواداشت و حتی این وسعت نظرش به اندازه ایست که پیروانش را هوشدار میدهد تا برحیوانات نیز رحم و شفقت داشته باشند.

زردشت درینمورد نوشته است که: " گاو مرد دهقان اگر در دست صاحبش باشد مفید تر ازآنست که در راه خدای بی نیاز ذبخ شود؟ (٣٤) و جای دیگر میگوید:

آنهائیکه قربانی میکنند از مقررات و آیین گله داری سر می پیچند."

" آنها برگاو ستم می رانند و او را ذبح میدهند."

" پروردگارا ! درهای  حکمت به روی شان باز کن."

" تا در سراچه بدی عاقبت کار خود را به بینند." (٣٥)

ودر قطعه زیر به تعریف جامعی از آنچه که در مذهب جدید تر به نام پارسائی معروف است و بعد از اسلام به آن فتوت گویند، برمی خوریم:

" مزد پارسا مقدس است."

" و با ندیشه و گفتار و کردار و "

" وجدان خویش به بسط عدالت یاری می کند."(٣٦)

و در بند هشتم یسنا در نکوهش درغگویی که عیاران و جوانمردان از آن سخت بیزار اند چه خوش گفته است:

" کشورجاویدان یا بهشت از آن کسی خواهد بود که در زندگی خویش با دروغ بجنگد و آنرا در بند کند و به دست راستی بسپرد."(٣٧)

به همین گونه اگر ما به جنبشهای اجتماعی و مردمی مزدک و اصول و آیین این دین نظر افگنیم، می بینیم که مزدک در طی مدت سی سال که برضد ستمگران زمانه اش برخاست و جنبش آن از سال 494 میلادی تا سال 524  میلادی ادامه داشته است، رکن اساسی جوانمردی و انسان کامل را در آن میداند که باید مردمدار بود و به نیکی گرائید و از دروغ و بدی دوری جست و به همه کس مهربان و مددگار بود. ازنظر مزدک آدمها همه مخلوق خدای اند و نباید بین شان در قسمت توزیع نعمت های مادی فرق باشد.

بنابران به نظر او انسان باید مردم دوست و مهمان نواز بوده و با همنوع خویش از هیچگونه کمک و همکاری دریغ نکند. به عقیدهً مزدک پیروزی آدمیزاده در این دنیا درانست که برضد نابرابری ها و زشتی ها و پلیدی ها مبارزه کند و این مبارزهً خویش را تا سرحد مرگ ادامه داده و از حوادث ناگواریکه در راه مبارزه اش خلق میشود، نهراسد. در آیین و اصول دینی مزدک آنچه که زیادتر تاکید شده است، آزادی و روان روشن است. او آزادی را تاکید میکند و مرگ را بهتر از اسارت و بندگی  میداند، لذا به زندگی آدمیزاد و آینده اش با چشم نیک می نگرد. انسان مزدک، انسان کامل، آرمانی، خیرخواه، صلح جوی و با تدبیر است که اصل آن با خرد پیوند ناگسستنی داشته و ریشهً آن از همان منش های انسانی و آیین جوانمردی آب میخورد.

از مطالب یاد شده که بگذریم دین اسلام یکی از آیین هاییست که از والدین اساس و پایگاه آدمی سخن رانده و به مصداق آیهً کریمه: " و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنم فی البر والبحر و رزقنهم من الطیب و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا " که این آیت انسان کامل را برهمه آفریدگان برتر می نهد و جوهر و گوهر آدمی را برهمه موجودات برتر ووالا تر میداند و به همین دلیل است که محی الدین بن عربی در فتوحات مکیه می گوید که: "  سراسر جهان صورت تفیلی وجود انسان است و انسان کتاب جامع هستی و روح کاینات است و جهان همچون پیکراوست هرگاه جهان را بدون انسان کریم و جوانمرد در نظر بگیریم جهان همچون پیکریست بیروح "(٣٨). از نگاه اسلام که کاملترین ادیان سماوی شناخته شده است، مقام، ارزش و اهمیت انسان زمانی از هفت اختر می گذرد که بخشنده باشد و مهربان و همیش در جستجوی نیکی و خوبی بوده و با دیگران یار و مددگار باشد و این زمانی میسر است که همه اوصاف جوانمردی و برتری ها در وجود او درعمل او و در ارادهً او درمشیت او تحقیق یابد.

بدینگونه می بینیم که در تلفیق چنین اندیشه های اهواریی ووالای دین زردشتی، مزدکی و دین اسلام است که در آریانای کهن و خراسان دورهً اسلامی، منشاء و سجایای نیک انسانی به مرحلهً نضج و پختگی خود رسیده و جمیعت عیاران و جوانمردان شکل می یابد و بعد از اسلام و بخصوص بعد از سدهً دوم هجری به تدریج با تصوف اسلامی آمیخته شده و به گونهً فتوت درآمده است.

وآما در بارهً ریشهً واژهً فتی که مترادف آن کلنه جوانمرد است، باید گفت که این کلمه عربی بوده و در قرآن کریم هشت مرتبه به کار رفته است.

درفتوت نامهً نجم الدین زرکوب آمده است که معنی و مفهوم فتوت جوانمردی است و راستی را در سه مقام نگاه داشتن عبارت از فتوت است: " آمدیم با شرح صفت جماعتی که ایشان را به صفت مردی یاد میکنند. در کلام مجید، اول بدانکه معنی فتوت جوانمردی است و تا مردی تمام نشود، جوانمردی صورت بندد و حق جل و علاء، مردانر به چندین جا در کلام مجید یاد میکند، از جملهً آن می فرماید: " رجال یحبون ان یتطهر و او الله یعب المطهرین. یعنی مردانی که دوست دارند، پاکی را و حق تعالی دوست دارد پاکان را و پاک روان را "(٣٩)

ازنگاه غیاث اللغات این کلمه به فتح اول و فتح فوقانی که به الف مقصوره ختم شده است، به معنی مرد جوان، سخی و فتییان که صیضهً  جمع آنست به معنی جوانان و سخیان است.

از نگاه فرهنگ انندراج، فتی به معنی جوان و جوانمرد بوده، مگر در فرهنگ فارسی آمده است که فتی به معنی مردانگی، مرد آسا، مردانه و مرد افگن می باشد. فرهنگ نفیسی فتوت را جوانمردی معنی کرده است.(٤٠)

باید گفت که در عصر اموی ها معنی و مفهوم فتوت، گسترده تر شده و برعلاوه مردانگی، صفت شجاعت و مروت نیز شامل شد  و همین امر باعث آن گردید که در بارهً فتوت تعریف های گوناگونی صورت بگیرد، چنانچه در مقدمهً کتاب فتوت نامهً سلطانی از زبان معاویه به فرزند ابی سفیان در مورد فتوت آمده است: "  فتوت آنست که دست برادرت را بر مال خود گشاده داری و خود طمع را در مال وی نکنی و با او به انصاف رفتار کنی و از او انصاف نخواهی و جفای او را بر تابی و خود بدو جفا نکنی و نیکویی اندک او را بسیار شماری و نیکویی های خود را بدو اندک دانی. "(٤١)

ونیز ابوبکر فرزند احمد شبهی فتوت را اینگونه تعریف میکند: " فتوت نیکویی خلق و بذل معروف است."(٤٢) و جعفر خلدی در این مورد گفته است: " فتوت کوچک شمردن خویش و بزرگ داشتن مسلمانان است." و همچنین ابوعبدالله فرزند احمد مغربی تعریف کامل و خوبی دراین مورد دارد به این گونه که سخاوت را نیز شامل فتوت کرده است: " فتوت نیکویی خلق است، با کسی که بدو بغض داری و بخشیدن مال است به کسی که در نظر او ناخوش آید و رفتار نیکو است با کسی که دل تو از او می رمد."(٤٣)

به عقیدهً ما اگرچه تعریف یاد شده در جای خود دارای اهمیت فراوانی است اما نظر به اینکه برخی از پهلوها و بعدهای دیگر اهل فتوت را شامل نمیشود و از طرفی هم از نگاه تعریف منطقی کمبودیهای را داراست، لذا ناگزیریم که بمنظور حل مطلب و بخصوص آنچه که از کلمه فتوت منظور نظر ماست به ترجمهً یک متن عربی به پردازیم: در روزنامه الجمهوریه چاپ بغداد زیرعنوان " الفتوت عندالعرب " آمده است که: " فتوت به معنی شمایلی مانند شرف، شجاعت، سخا ووفا به وعده و حلم و دستگیری از ناتوانان و فریادرسی از مظلوم و عفو و تواضع و متانت و نیروی بردباری است.

ذوالاصبح العدوانی به فرزندش می گوید: به اقوام خود با نرمی برخورد کن که ترا دوست داشته باشند و با ایشان تواضع نما تا ترا قدر گذارند و باچهره خندان باش تا که ترا فرمان برند و چیزی برآنها ترجیح مده تا سیادت ترا به پذیرند و خردان ایشان را عزت بده آنطوریکه به بزرگان ایشان احترام می گذاری تا که به عزت تو بزرگ گردند. به مال جوانمرد و به همسایه مهربان باش و کسانی را که از تو استعانت می جویند پیروزی بخش و مهمان را حرمت بگذار و خیلی زود به فریاد برس که ترا  اجلی است که فرا می رسد و آبروی خود را به سوال چیزی از کسی مریز و به اینصورت است که آقایی تو کامل میگردد.(٤٤)

 

 

آیـــیــــن عـــیـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

قسمت پنجم

ســــــیـــــــــری بــــــر پــــیـــــشـــــیـــنــهً آیــیــن عـــیــاری و جـــوانــــمـــــردی

 

از تعریف های که یاد کردیم، میتوان به این نتیجه و خلاصه آمد که شکستن بت نفس و ایثار و جانبازی و تواضع و سخاوت و انصاف و بی آزاری، نیکویی و گذشت، شجاعت ووفا به عهد، مهمان نوازی و مردم دوستی از جملهً صفاتی اند که در سدهً دوم هجری در آئین فتوت و جوانمردی اهمیت بسزایی داشته و بعدها مفاهیم و معنا های دیگری نیز بدین آیین مردمی افزوده شده است.

باید گفت که مبدا عملی فتوت اساسا از رفتار، اخلاق و اعمال، حضرت علی ابن مطلب گرفته شده و به همین دلیل است که یکی از لقب های حضرت علی " شاه مردان " است، بیدل در این مورد چنین اشاره می کند:

کدامین شیر یزدان مرتضی آن صفدر غالب             که می خوانند مردان حقیقت شاه مردانش(٤٥)

ازنگاه حضرت علی که در حقیقت قطب این طریقت و مدار این فضیلت است، آیین فتوت دارای مبانی و اصولی است که اساس آن بر هشت قاعده گذاشته شده است، آنجا که فرموده است: " اصل الفتوت الوفاء و الصدق و الامن والسخاء والتواضع والنصیحت والهدایت والتوبه ولایستاهل الفتوت الامن یستعمل هذه الخصال ـ یعنی اصل فتوت این هشت خصلت است و هر مستعمل این خصایل نباشد، مستحق اسم فتوت نبود."

وچون از وی پرسیدند که علامت و نشانهً کمال فتوت چیست؟ فرمود: " هی العفو عندالقدرت، والتواضع عندالدولت، والسخاء عندالقلت و العطیب بغیر منه ـ یعنی عفو در وقت قدرت و تواضع در زمان دولت و سخا در هنگام فقر و عطاء بی منت."(٤٦)

وهمچنان علامه شمس الدین محمد آملی در فتوت نامهً خویش به همین مطلب اشاره کرده و گوید:  " پس جوانمردان همه تابع علی باشند و هر چه یابند همه از متابعت او یابند و از علی به فرزندان او و سلمان و صفوان رسید. و نقل است که چون صفوان از جنگ صفین دست برد می کرد، علی ندا کرد، که:  الی یا صفوان. صفوان به خدمت او شتافت. علی علیه السلام فرمود: انک الیوم فتی فایاک آن تضع الفتوت فی غیر آهلها فهذه الفتوت التی شرفنی بها رسول الله  ص "(٤٧)

بعد از حضرت علی، پیروانش آئین فتوت را رونق بیشتری داده اند چنانکه شیخ شهاب الدین سهروردی، آئین فتوت را دارای دوازده رکن میداند که شش رکن آن ظاهری و شش رکن دیگر آن باطنی است. از نگاه سهروردی آنچه که ظاهریست، عبارت است از:

١ ـ بند پلوار: اخی باید ازوقت عهد فتوت از زنا کردن پاک باشد که مردان را زنا خلل آید.

٢ ـ بند شکم: از لقمهً حرام خوردن پرهیز کند.

٣ ـ بند زبان: که باید زبان خویش را از غیبت و بهتان و سخن بیهوده نگاه دارد.

٤ ـ بستن سمع و بصر: آنچه ناشدنی است نشود و آنچه نادیدنی باشد نه بیند.

٥ ـ بستن دست و قدم: به دست هیچ کس را نرنجاند و در راه غمازی قدم نه نهد.

٦ ـ بستن دروازهً حرص و امل: اخی نباید به چیز های دینوی فریفته شود و جوانمرد را لازم است تا امین باشد و امانت را به صاحب حق برساند.

واما شش رکنی که باطنی است، عبارت اند از:

١ ـ سخاوت

٢ ـ تواضع

٣ ـ کرم

٤ ـ عفو ورحم

٥ ـ نیستی از منیت

٦ ـ هشیاری و فراست(٤٨)

و اما در کلمهً " فتوت " سهروردی معتقد است که واژهً فتوت از فتوی گرفته شده  که معنی آن پسندیدگی است و این کلمه فتوی از چهار حرف، " ف، ت،و، ی " تشکیل شده که " یا " بشمار نمی آید به دلیل آنکه این " ی " یا عطف است. و اما کلمهً فتوت نیز از چهار حرف " ف، ت، و، ت " ساخته شده که " ت " آخر کلمه نیز به دلیل عطف بودن آن به حساب نمی آید. سهروردی به این اندیشه است که مرد صاحب فتوت را خصایل بسیار است، مگر آنچه که فتییان و جوانمردان را به کار آید، بیست و پنج خصلت است، بدینگونه:

اول: هفت خصلت مربوط است به " ف " فتوت مانند:

١ ـ فضل

٢ ـ فتوح

٣ ـ فصاحت

٤ ـ فراغت

٥ ـ فهم

٦ ـ فراست

٧ ـ فعل

دوم: چهارده خصلت مربوط است به " ت " فتوت، مانند:

١ ـ توکل

٢ ـ توبه

٣ ـ تواضع

٤ ـ تصدیق

٥ ـ تصور

٦ ـ تحمل

٧ ـ تطوع

٨ ـ تهجد

٩ ـ تلفف

١٠ ـ تبرک

١١ ـ  تصرف

١٢ ـ تمکین

١٣ ـ تفکر

١٤ ـ تسکین

سوم: چهار خصلت مربوط است به " واو " فتوت، مانند:

١ ـ وفا

٢ ـ ورع

٣ ـ ولایت

٤ ـ وصل(٤٩)

و اما از نگاه نجم الدین زرکوب، فتوت عبارت است از صرف کردن وجود در طاعت حق یا در راحت خلق و آن بر سه گونه است:

اول: نگاه داشتن زبان است از فحش و غیبت و بهتان و ذکر خدای تعالی را بسیار کردن.

دوم: فتوت دل و آن عبارت است از سخاوت و ایثار در راه خدا.

سوم: فتوت چشم است، و آن نگاه داشتن نظر است از دیدن روی های حرام و به تعبیر زرکوب، نگاه داشتن پس و پیش است از ناپایست و نابایست.

به عقیدهً نجم الدین زرکوب، فتوت دار، برعلاوه سه مورد یاد شده، دارای خصوصیات وویژگی های دیگری نیز هست که این خصوصیات را چهل و سه بیت، بدینگونه شرح میکند:

کسی کو را فتوت پاسبــــــــــــا نست                   بـــــــهر کاری که باشد کام رانست

دل کو را فـــــــــــتوت هم قران است                   زهر آفت که  دانی در امانـــــــست

فتــــــــــــوت شیوهً هر بی ادب نیست                  فتوت پیشــــــــــــــــــهً پیغمبرانست

فتوت چیست؟ ترک جـــــــــــهل گفتن                  که جاهــــــــل در فتوت بد گمانست

فتوت از خود انصــــــــاف است دادن                   که بی انصـــــاف دایم در فغانست

فتوت چیســــــــــت ؟ در بازار معنی                    زاخلاق حمـــــــــــــیده کاروانست

فتوت اعتقاد عـــــــــــقل و قلب است                    فتوت استـــــــــوای جسم و جانست

به معنــــــی آفرینش یک وجود است                    فتوت آفــــــــــــــرینش را دهانست

فـــــــــتوت فرض کردی چون دهانی                  مروت اندرو همچو زبــــــــــبانست

فتوت همچو صاحب حسن شخصیست                مروت حســـــن او را همچو جانست

فتوت در مثل آییــــــــــــــــــــــنه دان                 مروت چـــــــون صفای روی آنست

فتوت دیگر انســــــــــــــان را حوانیج               مروت چــــــــون نمک اندر میانست

فتوت خان و مان معـــــــــــــنوی دان               مروت زینـــــــــت آن خان و مانست

فتوت روز خورشــید است و شب ماه               مروت چـــــون ضیاء و نور شانست

فتوت گلســــــــــــــــتانی دان ســراسر              مروت همچــــــــو گل در گلستانست

اگر حلمـــــش کنی کشت زمـــین است              وگر نامش مهابـــــــــــــت آسمانست

کسی کش چشـــم معنی باز باشــــــــــد              فتوت در همـــــــــــــه اشیا روانست

نه هر چیـــــزی درو خاصــــیتی هست              که آن خاصیــــتش خورشید سانست

نـــمودن در مهم خاصــــــــــیت خویش               زهر شیی فتــــــــــوت را نشانست

فتــــوت بوستان و شرع چـــــــون تخم              طریقت چــــــون درخت بوستانست

حقیقت مــــیوه های نغز و شــــــــیرین              که در باغ فتــــــــــــوت جاودانست

نه هـــــر کو را فـــــــــــتوت دار دانند               به معنی در فـــــــــتوت کاردانست

همه جا را زمــــــــین گویند، لیـــــکن             زمینی خار و جـــــــــایی گلستانست

اگر چه هــــــــــر دو مروارید باشــــد               زدر تا با شیــــــنه فرقی عیار است

به هرصد سال مــردی را تـــــوان دید              که در دین قبیـــــــــلهً خلق جهانست

فتوت گوهــــــرست و لعل و یافــــوت              فتوت دارد همـــچون بحر و کانست

فتــــــــــوت دار را در هـــــر دو عالم             ازار عز و خدمــــــــــت بر میانست

فتوت دار را برفـــــرق معـــــــــــــنی             روای کبریایی طیـــــــــــــــبلسانست

فتــــــوت دار آن باشـــــــــــد که او را            اگر مالســــــت و گر جان در میانست

فتوت دار می دانــــــی کــــــــــی باشد           فتوت دار آن کو مهــــــــــــــربانست

فتوت دار آن کـــــو عیــــب پوش است           فتوت دار آن کو خـــــــوش عنانست

فتــــــوت دار آن کو دل نـــــــواز است           فتوت دار کـــــــــــــــــــو دلستانست

فتـــــــــــوت دار آن کو آســــــتین است          فتوت دار آن کـــــــــــــــــو آستانست

اگر خود نیـــــــــم نانی، ملــــــک دارد           فتوت دار دایم میزبانـــــــــــــــــست

اگر خود میهمان مســــــت است و کافر           فتوت دار خاک میـــــــــــــــهمانست

فتـــــــوت دار هر گز بد نگـــــــــــــوید          و گر گوید هـــــــــمه سودش زیانست

جهان را خـــــــلق همچــــــــون گلهً دان          فتــــــــــــــــــــوت دار مانند شبانست

فتـــــوت خواهی از "زرکوب" واپرس          که او را در فتوت داســـــــــــــتانست

به قــــــدر آنچ ازین معــــــــنی که گفتیم          کسی دارد درین ره قهرمانــــــــــست

زهی مــــــردی که در راه فتـــــــــــــوت        چنین باشد که ما را در بیانست(٥٠)

و اما واعظ کاشفی در کتاب " فتوت نامه " که به عقیده ام از جملهً بهترین فتوت نامه هاست(٥١)  آئین فتوت را دارای هفتاد و یک شرط می داند، چنانکه یاد کرده آید:  اگر پرسند که شرایط فتوت چند است؟ جواب بگوی، هفتاد و یک، چهل و هشت وجودی و بیست و سه عدمی.

و اما آنچه وجودی است:

اول:   اسلام

دوم:   ایمان

سوم:   عقل

چهارم: علم

پنجم:   حلم

ششم:  زهد

هفتم:  ورع

هشتم: صدق

نهم:   کرم

دهم:  مروت

یازدهم:   شفقت

دوازدهم: احسان

سیزدهم:  وفا

چهاردهم: حیا

پانزدهم:  توکل

شانزدهم: شجاعت

هفدهم:   غیرت

هجدهم:  صبر

نزدهم:   استقامت

بیستم:    نصیحت

بیست و یکم:      طهارت نفس

بیست دوم:        علوهمت

بیست و سوم:    کتمان اسرار

بیست و چهارم: صلهً رحم

بیست و پنجم:   متابعت شریعت

بیست و ششم:   امرمعروف

بیست و هفتم:   نهی از منکر

بیست و هشتم:  حرمت والدین

بیست و نهم:    خدمت استاد

سی ام:      حق همسایه

سی و یکم: نطق به ثواب

سی و دوم:  خاموشی از روی دانش

سی و سوم: طلب حلال

سی و چهارم: افشای اسلام

سی و پنجم:  صحبت با نیکان و پاکان

سی و ششم: صحبت با عقلا

سی و هفتم: شکر گذاری

سی و هشتم: دستگیری مظلومان

سی و نهم: پرسش بیکسان

چهلم: فکرت عبرت

چهل و یکم: عمل به اخلاق

چهل و دوم: امانت گذاری

چهل و سوم: مخالفت نفس و هوا

چهل و چهارم: انصاف دادن

چهل و پنجم: رضا به قضا

چهل وششم: عیادت مریض

چهل هفتم: عزت از ناجنس

چهل و هشتم: مداومت بر ذکر

و اما آنچه ازآن احتراز باید کردن:

اول: مخالفت شرع است

دوم: کلام مستقج نگفتن است

سوم: غژبت نیکان کردن است

چهارم: مزاح بسیار کردن

پنجم: سخن چینی کردن

ششم: بسیار خندیدن است

هفتم: خلاف وعده کردن است

هشتم: به حیله و مکر با مردم معاش نمودن است

نهم: حسد بردن

دهم: ستم کردن

یازدهم: غمازی نکردن

دوازدهم: محبت دنیا ورزیدن

سیزدهم: در طلب دنیا حریص بودن

چهاردهم: عمل دراز پیش گرفتن

پانزدهم: عیب مردم جستن و گفتن

شانردهم: سوگند به دروغ خوردن

هفدهم: طمع در مال مردم کردن

هجدهم: خیانت ورزیدن

نزدهم: بهتان گفتن و از نادیده خبر گفتن

بیستم : خمر خوردن

بیست و یکم: ربا خوردن

بیست و دوم: لواط و زنا کردن

بیست و سوم: با مردم بد مذهب و بی اعتقاد مصاحب بودن

هرکه ازاین هفتاد و یک شرط خبر ندارد، بوی فتوت بدو نرسد."(٥٢)

از مطالعهً مطالب یاد شده میتوان به این نتیجه رسید که مولانا واعظ کاشفی فتوت را یکی از شعبه های عرفان اسلامی می داند. اگر چه این آئین مردمی و انسانی و اهورایی با تصف و عرفان اسلامی آمیخته است، اما نمیتوان ریشه های اصل آن را در مناسبات و معادلات اجتماعی نیز جستجو نمود و بررسی کرد.
 

قسمت ششم

سیری بر پیشینۀ آیین عیاری و جوانمردی

 ( پیوسته به گذشته ) و اما از نظرشیخ فریدالدین عطارنیشاپوری، فتوت دارای هفتاد ویک شرط نبوده،بلکه در بردارندۀ هفتاد  ودو شرط است .عطار در دیوان شعرخود، بخش کاملی را به نام، (فتوت نامۀ منظوم) اختصاص داده است. بنا به اندیشۀ عطار،آ یین فتوت وجوانمردی که در اشعارش ازآن، (راه وروش مردان) تعبیر شده، دارای دو

بخش است: یکی جنبۀ نظری، ودوم جنبۀ عملی ؛که جنبۀ عملی این موضوع بیشتر مورد نظرش واقع گردیده است؛

چنانکه در اشعار زیر به خوبی و روشنی مشاهده کرده، میتوانیم:

الا ای هوشمنــد خــــوب کـــــردار           بگویم با تو رمزی چنــد ز اسرار

چو دانش  داری و هستی   خردمند           بیا موز   از   فتوت   نکتۀ چــند

که تا در  راه  مردان  راه  دهندت            کلاه سروری بـــر ســـر نهند ت

اگر خواهی شنیدن گوش کن بــــاز           زمانی باش با ما محـــــــرم   راز

چـــین  گــفتنــد   پیــران   مـــقد م            که از مردی زدندی در میان  دم

که هفتــاد و  دو شد  شرط   فتوت             یکی زان شرط ها  باشد  مروت

بگویم با تو  یک   یک جملۀ   راز            که تا چشمت بدین معنا شود  باز

نخستین راستی را پیشـــه کـــردن             چو  نیکان از بدی اندیشه  کردن

همه کس را به یاری داشتن دوست           نگفتن آن یکی مغز و دیگر پوست

زبند نـــقش  بــــد  آزاد   بــــــودن           همیشه پاک  باید چشم  و دامــــــن

اگر  اهل   فتوت   را   وفا  نیست             همه کارش به جزروی وریا نیست

کسی کو  را  جوانمرد یست در تن            به بخشاید دلش بر دوست و دشمن

بهرکس  خواستی  می  بایـــد  آنت            اگر خواهی به خود نبود   زیانت

مکن بد با   کسی کو با  تو بد  کرد            و نیکی کن اگر هستی  جوانمرد

کسی کــــز مهــــر تو ببرید پیـــوند           به مردی جان و دل درراه او بند

زبان  را در بدی  گفتن  میا مــــــوز         پشیمانی خوری تو هم یکی  روز

تو را  آنگه به آیـــد  مردی  و زور          که بینی خویشتن را کمتر از مور

مراد  نامــــــر ادان  را  بــــــر  آور        که تا یابی مراد خویش یکـــــــسر

مگوهرگزکه خواهم کردن اینـــکار          اگر دستت دهد  میکن به   کردار

کسی کورا خشم  اندر رضا  نیست           فتوت در جهان او را روا نیســت

فتوت   دار چون   باشد   دل   آزار          نباشد در جهانش هیــــچکس  یــار

درین   ره خویشتـــن بینی نگنـــجد           به بی باکی و  مسکینی   نگنــجد

فتوت ای برادر برد و بــــــاریست           نه گرمی وستیزه بلکه زاریـــست

بده نان تا برآیـــد نــــامت ای دوست         چه خوشتردرجهان ازنام نیکوست

زبان ودل یکی کــــن با همه کـــس          چنان کزپیش باشی باــش از پــس

مکن جیزی که دیدن را نشایـــــد             اگر گـــویی شنـــیدن را نشایـــد

چو اندرطبع بـــسیاری نـــتداری             مزن دم از طـــریق بــرد بــاری

طریق  پارسایی  ورز مــــــــادام            که نیکو نیست فاسق را سرانجام

مکن با هیچکس  تزویر و  دستان           که حیلت نیست کـــار زیـر دستان

درون را پاک دار از کین   مردم            که کین داری نشد آیین مـــــــردم

چو خوانندت برو زینهار می پیج            ورت هم بیم جان باشد مگو هیچ

به جان گر باز مانی اندرین   راه             نبــاشد از فـــتوت جـــــانت آگـاه

دماغ از کبر خالی دار پیــــوست             زشیطانی چه گیری عذر بر دست

تواضع کن تواضع بر خــــــلایق              تکـــبر جــز خدا را نیست لایــق

تکبر خیره گی خود راــــ مرنجان            که افزونی جسم است کاهش جان

سخن نرم و لطیف و تازه میگوی             نه بیرون از حد و اندازه میگوی

مگو رازدلت با هر کسی بـــــــاز             کــه در دنیــا نــیابی محـــرم راز

حســـد را بر فتــــوت ره نبـــا شد            حسـود از راه حــق آگــه نــبا شد

اخی راچون طمع باشد به فرزند              ببرزنهار از وی مهر و پیونــد

اگر گفتی ز روی آنـــرا به جای آر           وگر خود میرود سر بر سر دار

به خود هرگز مرو راه     فتـــوت            به خــــود رفتن کجا باشد مروت

ریاضت کش که مرد نفس   پرور            بود ازگــاو و خـــر بسیــار کمـــتر

مرو ناخوانده تا خواری نــــبینـــی           چورفتی جز جگر خواری نبینی

به چشم شهوت اندر دوست منگـــر          که دشمــن کام گـــردی ای بـــرادر

زکج بینان   فتوت راست     نایـــد           که کج بیــنی فتــوت را نــشایـــــد

به کام خود منه زینهار یک گــــــام          که ایمن نیست دایم مرد خود کام

مـــــروت  کن  تو  با  اهل   زمانه           که تا نامت بمـــا نت جــــاودانــــه

هزاران تربیت گر هست اخی    را           ندارد دوست ز ایشان کس سخی را

مزن لاف ای پسربا دوست و دشمن          که باشد  مـــــرد لافی کمتر از  زن

فتوت   چیست   داد   خلق    دادن            به پـــــای دستـــــگــیر ایســــتاد ن

هرآنکس کو بخود مغرور باشـــــد           به فرهنگ از مـــــروت دورباشـــد

ادب را گوش دارد در همــــه   جای         مکن با بی ادب هرگز مـــحابـــــای

به خدمت میتوان این راه بــــــریدن          بدین چوگان توان  گــــــویی ربودن

به عزت باش تا خواری نبـــینــــی           چو یاری   کـــــردی اغیاری نبینی

مبر نام کسی جز با نیــــــــکویــی            اگر اندر فــــــــتوت نــــام جــــــویی

به عصیان در میفکن خویشــتن را            مجوی آخر بــــلای جـــان و  تن را

هوای نفس خود بشکن خــــــدا  را           مده ره پیش خود صـــــاحب هوا را

چنان کن تربیت پیر و جـــــوان  را          که خجلت بـــر نــــیفتد این و آن را

نصیحت در نهانی بهتر آیـــــــــــد            گره از جـــان و بــند از دل گشـــاید

لباس خود مده  هر نا ســـــــزا  را            به گوش و جان شنو این ماجرا  را

میان تربیت  زان  روی  می   بند            که باشد در کنارت همچـــــو  فرزند

فتوت جوی گــــــــر دارد    قناعت           همه عالم برند از  وی بـــــــضاعت

به طاعت کـــــوش تا دیندار گردی            که بید ین را نزیــــبد لاف مـــــردی

پرستش کــــن خدای مــــهربان را             مطیع امر کن تن را و جــــــــان  را

قــدم اندرطـــــریـــــق نیستی  زن             که هستی برنمی آید ازیــــــن فــــــن

چو سختی پیشت آید کن  صبوری             درآن حالت مکن از صــــــبر دوری

به نعمت در همی کن شکر یــزدان             چو محنت در رسد صبر است درمان

چو مهمان در رسد شیرین زبان شو           به صد التـــاف پیش مــــهمان شــــــو

تکلف ازمیان بـــــــر دار واز  پیش            بیاور آنــــــچه داری  از کم و بــیش

به احسان و کرم دلــــها به دست آر            کزین بهـــــــتر نباشد در جــــهان کار

چو احسان از تو خواهد مرد هوشیار         چو مــــردان راه خود چالاک بــــسپار

فتوت دار چون شمع است  در جمع            از آن سوزد میان جـــــمع چون  شمع

ترا با عشق باید صبر هــــــــــمراه             که تا گردی ازین احـــــــــــوال  آگاه

به گفتار این سخن ها راست نایــــد              ترا گفتار با کــــــــــــــردار بـــــاید

مکن زینهار ازین  معنا فرامـــــوش            همی کن پند من چون حلقه در گوش.

چنانکه یاد کردم،اگر ما آیین فتوت را از نگاه عطار جمع بندی کنیم؛ به این نتیجه میرسیم که بنا به عقیدۀ عطار

آیین جوانمردی و فتوت، عبارت است از راستی و راستکاری، صداقت، اندیشۀ بد نداشتن، یاری و کمک به دیکران،

رهایی یافتن از هوای نفس، پاکدامنی، وفا به عهد، بخشنده گی بر دوست و دشمن، آنچه که به خود میخواهی به دیگران باید خواست، نیکی به دیگران، بستن جان و دل در راه کسی که با تو مهربانی دارد، زبان را از گفتار بد باز داشتن، خویشتن را کمتر از مور دانستن،مراد نامرادان را برآوردن،گفتار را با کردار برابر داشتن،خشم خود را فرو خوردن،بی آزاربودن،دوری از خویشتن بینی،بردباری،نان دادن، دل را با زبان یکی داشتن، بستن چشم و گوش از چیزهای نادیدنی و نا شنیدنی،پارسایی داشتن،دوری کردن از مکر و تزویر،دوری از کین جویی و خودخواهی، تواضع داشتن،نرم گویی، راز دل به هرکس نگفتن، دوری از حسد ورشک ورزی، دوری از طمع، کوشش و عمل درکار، ریاضت کشیدن،دوری از شهوت و کج بینی و کج اندیشی، خود کام نبودن،مردمداری و مروت داشتن، سخی طبع بودن، مدارا کردن،دوری از لاف و اضافه گویی،داد خواهی کردن،مغرور نشدن، با ادب بودن، بد گویی نکردن،دوری از گناه و عصیان،هوا ی نفس را شکستن،قناعت داشتن،دینداری و خدا جویی، صبر و حوصله داشتن، شکر یزدان را به جای آوردن،مهمان نوازی،احسان و کرم داشتن، در عشق صبر داشتن، و مانند اینها که همه آدمی را به کار آید و میتوان آنها را سر مشق زنده گی خویش قرار داد .

و اکنون می بینیم، که مولا نا نورالدین عبدالرحمان جامی در این زمینه چی گونه می اندیشد: مولانا جامی در کتاب هفت اورنگ،خصوصیات آیین فتیان را در سی بیت اینگونه، شرح می دهد.

عقد بیست و پنجم در فتوت که بار خود از گردن خلق نهادن است و زیر بار خلق ایستادن

ایکه از طبع فرو مایۀ خـــــــویش           می زنی  گام  پی  وایــۀ خویش

خاطر از وایۀ خود خالی کــــــــن           زین هنر پایۀ خود عـــ الی کن

بهر خود گرمی جز سردی نیست           سردی آیین جوانمردی نیــست

چند روزی ز قوی دینان بـــــــاش          در پی حاجت مــسکینان بــاش

شمع شو شمع که خود را سوزی          تا به آن بزم کسان   افروزی

با بد و نیک نیکوکــــــــاری ورز          شیوۀ یاری و غمخواری   ورز

ابرشوتا که چو بــــــاران   ریزی           بر گل و خس همه یکسان ریزی

چشم بر لغزش یــــــاران   مفکن           بر ملامت  دل   یاران مــشکن

در گذر از گنه و از  دیـــــــگران          چون به بینی گنهی   در گذران

باش چون بحر ز آلایش پــــــــاک           ببـــر آلایش  از آلایــتشنــاک

همچو دیده به سوی خـــویش مبیـن           خویش را از دیگران بیش مبین

بس عمارت که بود خانـــــــۀ رنج           که نگنجد به میان صـــــد گنج

همچو آن بیخته خاک از خس و خار           که زند آب بر آن  ابر بـــــــهار

کف پا را نــــــــبود  زان   دردی           پشت پا را نرسد  زان  گــردی

ور سوی داوریـــــــــت افتد رای          به که با خود کنی ازبهر خدای

بت خود را بشکن  خوار و ذلـــیل          نامور شو به فتوت چو خـــــلیل

بت تو نفس هـــــوا پــــرور تست           که به صد گونه خطا رهبر تست

بست کن بر همه کــــس خوان کرم          بذل کن بر همه هـــــمیان  درم

گر براهیمی اگــــــــر زردشتـــی           روی در هم مکش از هم پشتی

باز کش پــــای    ز   آزار  همه            دست بگشای به ایثار هـــــــمه

هرچه بدهی  به  کسی باز مجوی            دل از اندیشۀ آن پــــــاک بشوی

آنچه بخشند چه بسیار  و  چه کم             نیست بر گشتی از آن طور کرم

طفل چون صا حب  احسان گردد          زود  از  داده  پشبمان  گـــردد

هر چه خندان بدهــــــد نتــــوانــد            که دگر گریه کنـــــان بستانـــد

تا توانی مـــــگشا جــــیب کـــسان           منگر در هنر و عیـــــب کسان

دل    ازاندیشـــــۀ آن  داری   دور           دیده از دیـــــدن آن سازی  کور

بو که  از  چون  تو  نکو کرداری           به دل کس نرسد آزاری (۵۴)

         بدینگونه دیده میشود که آیین فتوت و جوانمردی دارای هفتاد و یک و یا هفتاد و دو شرط بوده و در قرنهای اول و دوم هجری، فتی و جوانمرد حقیقی به کسی گفته میشد که خصوصیات یاد شده را میداشت، مگر امر مسلم آنست که آیین فتیان و جوانمردان در سدۀ سوم هجری به مرحلۀ پخته گی خود رسید و ازآن به بعد، رفته رفته در اشعار و نوشته های شاعران و نویسنده گان راه پیدا کرد ؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر آوریم، می بینیم که به روایت عروضی سمرقندی در جهار مقاله، وی نخستین شاعریست که شجاعت و دلیری را از صفات برازندۀ مردی و مردانه گی دانسته و معتقد است  که مرد آنست که مهتری و بزرگی را از کام شیر به جوید و به عزت و نعمت و جاه، دست،یابد .

مهتری گربه کام شیر  در است           شـو  خـطر  کـن  ز  کـام  شیر  بجـو

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه           یا چو مردانت مرگ رویاروی (۵۵ )

         باری در سدۀ چهارم هجری واژه های فتی و فتوت کاملا با کلمه های شاطر و عیار از نگاه معنا هم مانند شد، و این کلمه ها در اکثر جایها به یک معنا به کار برده شد .

         در نیمه های سدۀ جهارم هجری عیاران و جوانمردان و فتیان کوشش کردند تا روشها و آداب خود را متکی به آیین ها و روشهای مذهبی و دینی سازند و به آن تکیه گاه دینی، درست کنند، ازاینروست که دسته ها و گروهای مختلفی پیدا شدند که هر یک از این گروه راه و روش خاص خود را دارا بودند .

         از اواخرقرن چهارم هجری به بعد، گروهی از ناجوانمردان و عیار نمایان با استفاده از این روش، خود را با لباس عیاران و فتیان آراسته و در زیر همین نام دست به آدمکشی، دزدی و چپاولگری زدند و از هیچگونه ظلم و ستم در مورد هم نوعان خود دریغ نکردند .

         در اوایل سدۀ پنجم هجری در شهرهای مختلف شام،عدۀ از جوانمردان پیدا شدند که بعدها نام و لقب ( احداث ) را پیدا کردند و از آنوقت به بعد این کلمه نیز مترادف کلمه فتی و عیار به کار رفته است .

         باید گفت که در عهد فرمانروایی سلجوقیان، شاطران و عیاران و فتیان با مقاومت شدید، روبرو شدند، و علتش

همانا تجاوز و فتنه انگیزی مشتی ناجوانمرد بود و سرانجام جوانمردان و عیاران مجبور شدند تا اجتماعات و جلسه های خود را پنهانی انجام دهند و نامهای خود را تغییرداده و به نامهای گوناگونی پیوند دوستی را با دولت و خلافت فاطمیان مصر بسته نمایند . درین دوران، صوفیان که در زمان گذشته با عیاران همکار وصمیمی بودند، با نا جوانمردان قطع رابطه کرده و از پیوند خود با آنها عار داشتند و تا اندازۀ کوشش به عمل آمد تا چهرۀ جوانمردان واقعی از نا جوانمردان شنا خته شود تاآنکه به اثر کوشش آنها، نا جوانمردان به شکست روبرو شدند .

         در سده های ششم و هفتم هجری در تمام شهرها کار جوانمردان واقعی و فتیان حقیقی رونق و جلال فراوانی پیدا کرد و روز به روز به تعداد آنها افزوده شده و قدرت شان روز افزون گردید،تا آنکه کار ایشان به جایی رسید که  مانند سده های چهارم در امور سیاسی و اقتصادی کشور ها نیز دخالت کردند، و به همین دلیل است که نام این جوانمردان مردم دوست، در تاریخ خراسان زمین، ثبت و درج شده است .

         به روایت افغا نستان در مسیر تاریخ، عیاران در برابر استیلای عرب اموی و عباسی و هم چنان در برابر هجوم چنگیزمغل، مبارزات قهرمانانۀ انجام داده اند .  در جنگهای مرغاب و غور و هرات همین عیاران و جوانمردان بودند که صد ها نفر در اردوی  چنگیز خان،شبا خون می زدند و اغتنام می کردند، و بعد از آنکه چنگیز،هرات را ویران کرد اشخاصی،چون: فخر آهنگر،رشید برجی،اصیل معدل،از نواحی غور و غرجستان تا مدت چهار سال برای مردم بینوا غله و آذوقه می آوردند و به مردم گرسنه تقسیم می نمودند .از مشاهیر روسای عیاران و جوانمردان در قرن هشتم،ابوالعریان و درقرن دهم درهم بن نصر، حامد بن عمر،محمد بن هرمز و زنگالود ،و در قرن دهم، احمد نیا، و در قرن یازدهم امیر بو جعفر ناصر، احمد بن طاهر، اسحاق بن کاژ و لیث نوری و بومحمد منصور و غیره است .

         از نیمه های سدۀ هفتم هجری به بعد،دیده میشود،که جنبه های اخلاقی و اجتماعی فتیان و جوانمردان برجنبه های سیاسی آن زیاد شده میرود،و اکثر جوانمردان را نه عیاران، بلکه سپا هیان، هنرمندان و صنعت کاران،شهری تشکیل میدادند، تا آنکه فتنه و شهر خواری و قتل عام مغول، بیخ عیاری و عیاران و جوانمردان را بر کند و، هم چنانکه تمام نهضت طلبان و وطن پرستان را به خاک و خون کشاند، عیاران نیز سرکوب گردیدند .، اما باز هم در درون سپاه تیمور و دور وبرملوک کرت، نشانه های از بقایای عیاران و جوانمردان دیده میشود .

         بعد از شاهرخ میرزا در هرات و به ویژه در زمان سلطان حسین بایقرا، ما به نامهای، مانند: یتیم ها، نهنگ ها   و مفردان بر میخور یم که داستانهای از حوادث و سرگذشت های آنها، درشبهای هرات رخ میداده است، که اینگونه وقایع در کتاب بدایع الوقایع، واصفی زیاد به چشم میخورد، از آن جمله میتوان به پیکار های مفرد قلندر، با افرادی،چون: علمدار و حیدر تیر گر و امیر خلیل و داستان، تاج النسب، که  زنی عیار پیشۀ بود در شهر هرات،  و روبرو شدن پسر نقیب نیشاپوری با وی، و عاقبت کار ایشان، اشاره کرد.(۵)

         از مطالب یاد شده که بگذریم، بعدها دنبالۀ همان عیاران و جوانمردان در هر منطقه، نام بخصوصی پیدا کرد،چنانچه در کابل و هرات به نام ( کاکه )،در قندهاربه نام، ( شه حوان )،و در ایران،به نام،( داش و لوطی ) و در سمرقند و بخارا،به نام، ( آلوفته ) یاد شد، که هریک از گروه های یاد شده دارای اوصاف، شرایط و خصوصیات، جداگانۀ بودند،که بعد ها در بارۀ آنها بحث مفصل خواهیم کرد .

____________________________________

۵۳ -  دیوان، عطار،صفحه های ۹۲ و۹۵.

۵۴ - هفت اورنگ جامی، اورنگ چهارم،سبحة الا برار،صفحه های، ۵۳۰ و۵۳۱.

۵۵ - چهارمقاله، عروضی سمرقندی،صفحۀ ۶۸.

۵۶ – واصفی،زین الدین محمود،بدایع الوقایع،به تصحیح الکساندربلدروف،ایران ۱۳۴۹،جلد اول،صفحۀ های

۴۸۰  و ۴۸۸، جلد دوم، صفحۀ، ۱۹۸. 

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۱)

خوب است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی