اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲۵ مطلب با موضوع «مقالات تاریخی» ثبت شده است

۲۷
مهر
  
دانیل لیتل
ترجمه حمید کوزری

دانیل لیتل استاد فلسفه دانشگاه میشیگان و نویسنده مدخل فلسفه تاریخ در دایرة المعارف استنفورد است. در این مقاله سعی شده تمامی مسائل و شاخه های مطرح در این بحث خلاصه وار معرفی شوند. همچنین ارجاعات این مقاله کمک بسیار خوبی برای آشنایی با متون اولیه هستند، به همین خاطر این مقاله را در صدر مجموعه مقالات این پرونده قرار می دهیم.

تاریخ نقش بنیادینی در تفکر بشر دارد. این مفهوم با مفاهیمی چون عمل انسانی، تغییر، تاثیر شرایط مادی در امور انسانی و واقعه تاریخی در ارتباط است و امکان "کسب تجربه از تاریخ" را پیش روی ما قرار می دهد. تاریخ همچنین از طریق درک نیروها، انتخابها و شرایطی که ما را به لحظه حال رسانده اند باعث می شود اکنون خود را بهتر بشناسیم. بنابرین جای شگفتی نیست که فیلسوفان هر از چند گاهی به بررسی تاریخ و طبیعت دانش تاریخی متوجه گردند. تمام این مسائلی که مطرح کردیم می توانند در بدنه واحدی به نام "فلسفه تاریخ" جمع شوند. فلسفه تاریخ امری چند وجهی است و از تحلیلات و استدلالات ایدئالیست ها، پوزیتیویست ها، اهل منطق، متکلمان و دیگران تشکیل شده است. از طرف دیگر فلسفه تاریخ بین اروپائیان و انگلیسی- آمریکایی ها و بین هرمنوتیک و پوزیتیویسم در حال کش و قوس است.
ارائه یک تصویر واضح از تمامی نظرات درباره "فلسفه تاریخ" همانقدر ناممکن است که تعریف رشته ای علمی و شامل همه این رویکردها. تصور اینکه هنگام بیان عبارت "فلسفه تاریخ" به سنت فلسفی خاص اشاره می شود، تصور غلطی است، چون مکاتب مطرح در این حوزه به ندرت با هم به تفاهم می رسند. با این حال نوشته های فیلسوفان درباره تاریخ چون خوشه هایی است حول چند سئوال خاص که هر یک متضمن متافیزیک، هرمنوتیک، معرفت شناسی و تاریخ گرایی مربوط به خود است. سئوال ها چنین هستند: 1- تاریخ از چه نوع اعمال فردی، ساختارهای اجتماعی، دوره ها، حوزه ها، تمدن ها، جریانات تاثیرگذار بزرگ و چه نوع اراده الاهی تشکیل شده است؟ 2- آیا تاریخ در ورای حوادث و اعمال فردی تشکیل دهنده آن، همچون یک کل دارای معنا، ساختار و خط سیر مشخص است؟ 3- شناسایی، بازنمایی و تبیین تاریخ مستلزم چه چیزهایی است؟ 4- تا چه اندازه تاریخ بشر سازنده اکنون اوست؟ برای اینکه بتوانیم مسائل و مکاتب مطرح در فلسفه تاریخ را باز کنیم، آنها را اینگونه دسته بندی کرده ایم:

1. تاریخ و روایت آن
2. فلسفه تاریخ قاره ای
2-1. ماهیت انسان کلی است یا تاریخی؟
2-2. آیا تاریخ رو به سمتی دارد؟
2-3. فلسفه تاریخ هگل
2-4.رویکرد تاویلی به تاریخ
3. فلسفه انگلیسی- آمریکایی تاریخ
3-1. قوانین کلی تاریخ
3-2. عینیت تاریخی
3-3. علیت در تاریخ
3-4. مباحث جدید فلسفه تاریخ
4. تاملی دوباره بر فلسفه تاریخ

1. تاریخ و روایت آن
تاریخ چیست؟ تاریخ را به طور خیلی رسمی می توان گذشته انسان و روایت منسجم آن تعریف کرد. البته ما می توانیم از گاه شماری وقایع غیر انسانی مانند تاریخ منظومه شمسی یا تاریخ محیط زیست زمین در یک گستره بیلیون ساله صحبت کنیم، اما مسائل مهم فلسفه تاریخ فقط در روایت ما از گذشته انسان آشکار می شوند. این نکته در کتاب فلسفه تاریخ کالینگوود مورد تاکید قرار گرفته است. تاریخ برای ما جذاب است زیرا بگفته مارکس: "انسانها تاریخ خود را می آفرینند اما نه بر پایه انتخاب خودشان." از این گفته چنین برمی آید که تاریخ هم درکاربودن (انتخابهای افراد و گروه ها) را نشان می دهد و هم ساختار و شرایط جبری را. به همین خاطر نتایج تاریخی از لحاظ علّی نه حتمی هستند و نه کاملا نامعین و اتفاقی. بنابرین مورخ می تواند شرایط تاریخی ای را کشف کند که انسانها را به یک راه خاص وادار و مقید می کنند و از این طریق باعث بوجود آمدن نتیجه تاریخی خاصی می شوند. شاید بتوانیم در آغاز تاریخ را این چنین تعریف کنیم: زنجیره منظم و زمانمندی از وقایع و جریانها که رفتار انسان را نشان می دهد، مفاهیم علیت، ساختار و رفتار در آن با هم مرتبط هستند و تاثیر اتفاق، امکان و نیروهایی بیرونی در آن دیده می شود.
ممکن است بگوییم چیزی تحت عنوان "تاریخ کلی" وجود ندارد. چنین چیزی درست است اما این تعریف تنها تصویرگر مجموعه ای قابل فهم از جریانهای تاریخی است که ممکن است به عنوان یک تاریخ انسانی "فراگیر" نگریسته شود. تاریخ انسانی فراگیر یعنی مجموعه کاملی از مسائل رشد جمعیت، شهرنشینی، نوآوری فناورانه، تغییر اقتصادی، رشد دانش، فرهنگ و غیره. اما این تعریف بسیار گمراه کننده است زیرا تاریخ را دارای نظم و ساختاری می داند که در عالم واقع دارای آنها نیست. باید گفت فقط تاریخ های خاص وجود دارند، یعنی تاریخ شرایط و اوضاع مختلف و مورد نظر ما. عرصه تاریخ مملو از کنشهای انسانی و جریانات اجتماعی جهانی است. بنابرین بیرون کشیدن تاریخ امری خاص - مثلا کشاورزی یا انقلاب فرانسه یا علم مدرن یا اسلام- از میان درهم تنیدگی کامل وقایع و کنشها بغرنج می نماید. منظور از این پیچیدگی مجموعه خاصی از موضوعات تاریخی مرتبط با هم است که در حرکت تاریخ ترسیم می شوند. این مسئله نکته دیگری را مطرح می کند و آن اینکه "تاریخ" تا حدی به "آنچه رخ داده است" وابسته است و تا حدی به "آنچه مورد علاقه ماست ." این نکته عینیت قضاوت در مورد گذشته را طرد نمی کند. وقایع و کنشها در گذشته رخ داده اند، فارغ از اینکه ما به آنها توجه کنیم یا نه، اما ساماندهی آنها مثلا در روایتی در مورد "بیداری دینی" یا "تشکیل یک دولت مستبد" متضمن یک ساختار تفسیری در مورد آنهاست که ذاتا به علایق مشاهده گر وابسته است. چیزی به عنوان "تاریخ بی طرف" وجود ندارد. بنابرین بر پایه نگاه کاملا روشنی می توان اذعان کرد که تاریخ از تفسیر تاریخی و علاقه تاریخی شکل گرفته است، حتی اگر آن رخداد های اصلی خودشان دیگر در میان نباشند.
با این حساب باید پرسید روایت تاریخی چیست؟ ما می خواهیم گذشته را بشناسیم، روایت کنیم، بفهمیم وشرح دهیم. این رویکرد بر نسبت معرفتی ما با گذشته تاکید می کند. ما در بازنمایی واقعیاتی مانند خرابه ها، کتیبه ها، مدارک، تاریخهای شفاهی، اسناد تخصصی و نوشته های مورخین را برای اثبات نتایجی در مورد شرایط و مردمان گذشته به کار می گیریم. با این کار ما چند ایده را برجسته می کنیم : ایده دانستن اصلاعاتی درباره شرایط انسانی گذشته؛ ایده فراهم کردن روایتی که با کمک آن سلسله ای از کنشها و وقایع تاریخی منتهی به ما فهمیده شده و برای ما "با معنا می شود" و دیگر ایده ایجاد یک نگاه علی به تحقق بعضی امور تاریخی خاص. توجه کنید که این ایده ها مسائل فلسفی مهمی را دربرمی گیرد که در فلسفه تاریخ طرح خواهند شد؛ مسائلی مانند تفسیر کنشهای انسانی با معنی، تبیین علّی، جایگاه دانش تجربی درباره گذشته و جایگاه اقرار به " معنی" درباره وقایع تاریخی بزرگ. هر کدام از این صورت بندی ها مسائل جدید و مختلفی را برای تبیین فلسفی بوجود می آورد.
اما باید گفت رابطه ما با گذشته صرفا رابطه ای معرفتی نیست، بلکه گاه عاطفی و عملی نیز هست. ما گذشته را خلق می کنیم، تفسیر می کنیم، به آن جنبه تخیلی، افسانه ای یا قهرمانانه می بخشیم و در عین حال بعضی از داستانهای گذشته - که همان « تاریخهای» ما باشند- را ملاک درستی عملکرد، ملاک صحت رفتار سیاسی خود یا ملاک خصلت ملی گرایی قرار داده، یا رفتار آینده را توجیه می کنیم. این جنبه از روایت تاریخی مسائل فلسفی زیادی نیز بر می انگیزد، مثلا اینکه آیا این داستانها بنیان معرفتی دارند یا نه؟ آیا بعضی از تفسیرهای ارزشی برتر از دیگر تفسیر هاست؟ آیا می توانیم بین دو روایت تاریخ تمایز واضحی قائل شویم ؟
سومین مطلب مهم در تاملات فلسفی درباره تاریخ، ارتباط تاریخ و سرشت انسانی است. انسانها به چه معنا موجودات تاریخی هستند؟ آنها چگونه به ریشه های تاریخی خود متصل می شوند؟ چگونه فرهنگ و ماهیت انسان تاریخ را شکل داده و نمایان می کند؟ مکتب اصالت تاریخ معتقد است صناعات انسانی مانند معناها، ارزشها، زبان، قوانین و فرهنگ همه محصولاتی تاریخی و نتیجه شرایط ماقبل خود هستند. تغییرات تاریخی نیز ساخته دست انسانهای شکل گرفته توسط خود تاریخ است. بنابرین انسانها هم تاریخی بوجود می آیند و هم تاریخی خلق می کنند. در مقابل این نگاه، مکتب کلی گرایی معتقد است انسانها ذاتا یکسان هستند، چه در مصر باستان چه در بروکلین اکنون، بنابرین وظیفه تبیین تاریخی کشف یکسانی انسانهای بی شمار در گذشته و حال است.
باید یادآور شد که مفهوم «معنا» در بحث تاریخ در سه حوزه مطرح می شود. 1- معنای رفتار فردی درون وقایع تاریخی 2- معنای دسته ای از وقایع تاریخی در میان گستره وسیع تاریخ و 3- معنایی که نزد بازیگران بعدی تاریخ هنگام بازنمایی و موضوع بندی روایات گذشته شکل می گیرد. تفاوت قائل شدن بین این سه جنبه معنا بسیار مهم است، چون روشهای بررسی و درک این معناها کاملا ً متفاوت است. درهم آمیختن این معانی با تاریخ، تاکید سنت قاره ای بر تفاوت علوم انسانی و علوم طبیعی را موجه کرده و استفاده از روشهای تحقیقی برای درک معنای رفتارها و وقایع را مهم جلوه می دهد.
در نهایت توجه به این نکته مهم است که سئوالات تاریخی می توانند در طیف وسیعی از چهارچوب ها و درجات مطرح شوند. اگر به انقلاب فرانسه توجه کنیم می توانیم سئوالاتی هرچه فراگیرتر مطرح کنیم: استانداردهای زندگی روستایی در فرانسه ربع سوم قرن هجدهم چگونه بود؟ چرا آریستوکراتها، صنعتگران و دهقانان در بحران سال 1789 آنگونه رفتار کردند؟ دلایل اقتصادی و سیاسی انقلاب چه بود؟ جایگاه انقلاب فرانسه در سیر تمدن اروپا کجاست؟ همچنین می توان تحقیقات تاریخی را به عرصه جفرافیا و جمعیت شناسی کشاند و در نتیجه بر تاریخ اقتصادی نواحی مرکزی انگلیس، بریتانیا، اروپای غربی یا اوراسیا متمرکز شد. این چنین تمرکزی متضمن حوزه های جغرافیایی وسیع و پیچیدگی برآمده از روشهای مختلف تحلیل است. بنابرین انتخاب واحد و قالب تحلیل از لحاظ تاریخنگاری بسیار مهم و در خور توجه فلسفی است.

2. فلسفه تاریخ قاره ای
مسئله تاریخ هر از چندگاهی مورد توجه فلسفه جدید اروپا بوده است. سنت طولانی و اغلب آلمانی تفکر به تاریخ همچون یک کل و روند قابل درک وقایع، ساختارها و جریانها نگاه می کند که فلسفه تاریخ برای آن ابزاری تفسیری است. این رویکرد نظری و فراتاریخی مدعی تشخیص خط سیر و دوره های بزرگ و فراگیر تاریخ است و علیرغم پیش و پس بودن نامنظم جنبشهای تاریخی خاص بر این رویکرد مصمم است. فیلسوفان عصر جدید مانند ویکو، هردر و هگل سئوالاتی در مورد خط سیر کلی و معنای تاریخ مطرح کرده اند. دیگر شاخه کمی متفاوت تفکر سنت قاره ای که با فلسفه تاریخ بسیار مرتبط است، سنت هرمنوتیکی علوم انسانی است. این فیلسوفان با تاکید بر «دور هرمنوتیکی» استدلالی فلسفی برای تاکید بر تفسیر روایی از تاریخ طرح می کنند. با کمک مفهوم «دور هرمنوتیکی» انسانها معنای خلق شده توسط دیگران مانند متون، نشانه ها و رفتار ها را می فهمند. شلایرماخر، دیلتای و ریکور از جمل این فیلسوفان هستند.

2-1. ماهیت انسان کلی است یا تاریخی؟
درست است که انسانها تاریخ را می سازند اما سئوال از ماهیت بنیادی انسان پابرجاست. آیا «ماهیت انسانی» ذاتی و یگانه است یا ویژگیهای اساسی انسان به طور تاریخی شکل گرفته اند؟ آیا مطالعه تاریخ می تواند نوری بر این سئوال بیافکند؟ آیا مطالعه تاریخهای متفاوت ما را به ماهیت غیر قابل تغییر انسان می رساند یا برعکس ما را با تفاوت بنیادی انگیزه ها، تعقلات، خواسته ها واجتماعات آشنا می سازد؟ آیا انسانیت یک محصول تاریخی است؟ کتاب علم جدید ویکو تفسیری از تاریخ براساس ماهیت کلی انسان و تاریخ مطرح کرده است. به نظر او ماهیت یکپارچه انسان در موقعیت های تاریخی، تفسیر رفتارها و جریانهای تاریخی را ممکن می سازد. ابعاد ثابت ماهیت انسان باعث بوجود آمدن حالت های معین مراحل رشد جامعه مدنی، قانون، تجارت و حکومت می شوند. به نظر او انسانها وقتی با چالشهای مدنی تکراری مواجه می شوند، واکنش های یکسان از خود نشان می دهند. در مورد این نگاه به تاریخ توجه به دو مسئله مهم است. اول اینکه این نگاه تفسیر و شرح تاریخ را ساده می سازد، چون طبق این نظریه ما می توانیم تاریخ را امر معینی بدانیم و بازیگرانش را با تکیه بر تجارب و طبیعت خود درک کنیم، دوم اینکه وارث فکری این نظریه در علوم اجتماعی قرن بیستم، تئوری انتخاب عقلانی است که پایه ای برای تبیین همه جانبه اجتماعی فراهم کرده است.
یوهان گوتفرید هردر نظر کاملا متفاوتی در مورد ماهیت و موضوعات و انگیزه های انسانی دارد. او در کتاب خود با نام ایده هایی برای فلسفه تاریخ انسانیت از یک بافت تاریخی برای طبیعت انسان سخن می گوید. او نگاهی تاریخی در مورد ماهیت انسان مطرح می کند، نگاهی که طبق آن ماهیت انسان خود محصولی تاریخی است. به نظر او انسانها در دوره های مختلف رشد تاریخی رفتار متفاوتی از خود نشان می دهند. این نظریه هردر راه را برای فلسفه های تاریخگرا درباره ماهیت انسان نزد فیلسوفان قرن هجدهم مانند هگل و نیچه باز کرد. همچنین مقدمه ای برای جریان مهم معطوف به جهان اجتماعی در قرن بیستم یعنی ایده «ساختار اجتماعی» ماهیت انسانی و هویت اجتماعی گردید.
2-2. آیا تاریخ رو به سمتی دارد؟
فیلسوفان سئوالاتی در مورد معنا و ساختار کلی تاریخ مطرح کرده اند. بعضی از آنها سعی کرده اند درونمایه ای منظم و کلی، معنا و سیر خاصی برای تاریخ پیدا کنند. این تلاش صورتهای مختلفی به خود می گیرد. مثلا می توان گفت تاریخ اراده الاهی را پیش می برد، یا اینکه طرحی بزرگ (که ممکن است دوری، غایتمند یا خطی باشد) در تاریخ وجود دارد، یا اینکه تاریخ هدف مهمی را دنبال می کند (مثل نگاه هگل به تاریخ که طبق آن تاریخ به دنبال ظهور آزادی انسان است). هدف همه این رویکردها تصویر یک نهایت و نظم بنیادین و نهفته در حوادث و آشفتگی های ظاهری وقایع تاریخ است.
این رویکرد می تواند هرمنوتیکی تلقی گردد، با این تفاوت که به جای تمرکز بر تفسیر معانی و رفتارهای فردی روی مسائل تاریخی کلان متمرکز می شود. از این نگاه تاریخ امری پیچیده و تو در تو است و مفسر تاریخ معانی آن را به وقایع خاصی ارتباط داده و از این طریق آن وقایع را با موضوعات و درونمایه های بزرگتر هماهنگ می کند.
یک شاخه متداول این رویکرد مرتبط با بحث الاهیات یا مبحث آخرت است. این شاخه دینی فلسفه تاریخ، معنا و ساختار گذشته و حال را به موضوعات خاص دینی و طرح های الاهی از پیش تعیین شده مرتبط می کند. متکلمین و متفکران دینی معنای واقعی تاریخ را معادل اجرای اراده الاهی می دانند. مسئله شر انگیزه ای برای نگاه الاهی به تاریخ است. لایب نیتس در کتاب عدل الاهی به دنبال یک تفسیر منطقی از تاریخ است تا تراژدی های تاریخ را با اراده خیر خواه خداوند همساز کند. در قرن بیستم متکلمانی چون ماریتان، راست و دیسون مسائل نظام مندی برای تقویت تفسیر مسیحی از تاریخ مطرح کرده اند. متفکران عصر روشنگری تفسیر دینی تاریخ را رد می کردند اما در بحث غایت شناسی، ایده پیشرفت را مطرح می کردند. آنها ایده پیشرفت یعنی حرکت انسان به سمت تمدن بهتر و عالیتر را از طریق مطالعه تاریخ تمدن قابل مشاهده میدانستند. ویکو در فلسفه تاریخ خود مراحل بنیادی تمدن انسانی را مشخص می کند. تمدن های مختلف مراحل مشابهی دارند چون ماهیت انسان در طول تاریخ ثابت مانده است . روسو و کانت نیز بعضی از این فرضیات در مورد عقلانیت و پیشرفت را در فلسفه سیاسی خود وارد کردند. آدام اسمیت بخشی از این نگاه های خوشبینانه خود به پیشروی عقلانیت را در اعتقاد به ظهور سیستم اقتصادی اروپای مدرن، تجسم بخشید. برجسته کردن مراحل معین تاریخ در تفسیر آن باز در قرن هجدهم و نوزدهم تکرار شد. در قرن هجده در فلسفه هگل نمودار خاصی یافت و به همان طریق در تئوری ماتریالیستی مارکس در مورد پیشرفت صورتهای اقتصادی تولید دوباره ظاهر شد.
این توجه به جهتمندی و مراحل معین تاریخ در اوایل قرن بیست شکل جدیدی به خود گرفت. این کار توسط تعدادی فرا تاریخدان انجام شد. آنها سعی داشتند کلان تفسیری فراهم کنند و با آن تاریخ جهان را دارای نظم درونی جلوه دهند. اشپنگلر، توین بی، ویتفوگل و لاتیمور خوانشی از تاریخ در چهارچوب فراز و فرود تمدنها، نسلها و فرهنگها مطرح کردند. نوشته های آنان نه خیلی ملهم از آراء فلسفی و الاهیاتی بود و نه برآمده از تخصص تاریخی خاص. اشپنگلر و توین بی تاریخ را همچون روند یگانه ای تصویر کردند که تمدنها بر بستر آن از مراحل جوانی، پختگی و کهولت می گذرند.
ویتفوگل و لاتیمور نیز تمدنهای آسیایی را بر بستر عوامل معین و وسیعتر بررسی کردند. ویتفوگل تاریخ چین را در مقابل تاریخ اروپا قرار داده و تمدن آن را نوعی «استبداد روان» قلمداد می کند و نتیجه می گیرد که تاریخ چین دوری است و نه خطی. لاتیمور در توضیح رشد تمدن آسیایی از مسئله جبر جغرافیایی و بومی یاد می کند.
یک انتقاد به جا از میان سیل انتقادات به تفسیر کلی تاریخ این است که این تفسیر جایی دنبال معنا می گردد که فی الواقع معنایی وجود ندارد. تفسیر رفتارهای فردی و زندگی ها قابل قبول است، زیرا در این صورت می توانیم برداشت های ایجادی و اختیاری خود از معنا را در نظریه ای مربوط به افراد بگنجانیم. اما باید اذعان کرد که هیچ عامل فرادستی در ورای وقایع تاریخی مانند انقلاب فرانسه نهفته نیست. به عنوان مثال اشتباه است اگر بکوشیم معنای جوانب انقلاب فرانسه (مانند واقعه ترور) را پیدا کنیم. رویکرد الاهیاتی می خواهد این انتقاد را با مسئله عاملیت خدا در نوشتن تاریخ، از سر باز کند اما باید متوجه بود که وجود یک خالق الاهی برای تاریخ، انسان را در امر ساختن تاریخ هیچ کاره می کند.
سعی در تشخیص مراحل عمده تاریخ در نزد ویکو، اشپنگلر و نوین بی در مقابل انتقاد به نگاه تک علی آنها به پیچیدگی تاریخ، بسیار آسیب پذیر است. هر یک از آنها عاملی را برای پیشبرد تاریخ مشخص کرده اند. ویکو طبیعت کلی انسانی و اشپنگلر و توین بی مجموعه یکسان تغییرات تمدنی را عامل روند تاریخ می دانند. اما چاره ای جز ارزیابی فرضیات آنها بر اساس یک مشاهده تجربی نیست. بررسی تغییرات وسیع تاریخی در طول سه هزار سال تاریخ بشر شواهد کمی برای اثبات روند معین رشد تمدن، در اختیار می گذارد. در عوض با هر مقیاس واقعی که بسنجیم طیف وسیعی از احتمالات و راههای چندگانه حرکت در تاریخ محقق شده است. این بدان معنا نیست که هیچ تفسیر قابل قبول «کلان تاریخی» برای تاریخ و جوامع انسانی قابل دسترسی نیست. نظریه جامعه شناسی تمدنهای کشاورزی اولیه پرداخته میخائیل مان، تلاشهای دوریئس و گودزبلوم در مورد تاریخ زیست محیط جهانی و توجه جرد دیاموند به مسئله بیماری و جنگ نمونه های این تفاسیر کلان تاریخی است. این دانشمندان چند جنبه فراگیر تاریخ را بر پایه چند موقعیت عمومی انسان شرح می دهند، موقعیت هایی مانند تلاش حکومت ها در کسب درآمد، نیاز جوامع به بهره مندی از منابع و شیوع جهانی بیماریها. باید اذعان داشت که مشکل تاریخ کلان نگر حفظ اصل ارزیابی تجربی برای فرضیات فراگیر مطرح است.

2-3. فلسفه تاریخ هگل
شاید بتوان فلسفه تاریخ هگل را بزرگترین تئوری فلسفی در مورد تاریخ دانست. این فلسفه به دنبال کشف معنا و مسیری در تاریخ است. هگل تاریخ را روندی معقول می داند که به سمت شرایطی خاص یعنی تحقق آزادی انسان حرکت می کند. «مسئله این است؛ هدف نهایی بشر، آن هنگام که روح خود را در جهان محقق می کند.» هگل در فلسفه خود نسبت به پیشینیان و جانشینان گرایش بیشتری به تاریخ دارد. او بین تاریخ عینی و رشد ذهنی آگاهی فردی(روح) به عنوان یک امر شخصی، رابطه ای می بیند. این مسئله ایده اصلی کتاب پدیدار شناسی روح است. او وظیفه اصلی فلسفه را شناخت جایگاه خود در گستره تاریخ می داند. «تاریخ روندی است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف می کند.» هگل تاریخ جهان را در روایتی از مراحل تحقق آزادی انسان ساختاربندی می کند. این مراحل با آزادی عمومی دولت شهر یونان شروع شده سپس به شهروندی جمهوری رومی، آزادی فردی اصلاحات پروتستانی و آزادی مدنی دولت مدرن می انجامد. او در فهم خود از تاریخ جهان، تمدنهای چین و هند را مورد توجه قرار داده است، هرچند به نظر او این تمدنها ایستا و در نتیجه ماقبل تاریخی هستند. او لحظه های خاصی از تاریخ را وقایع «تاریخ جهانی» قلمداد می کند. این وقایع در راه تحقق غایت تاریخ یعنی آزادی انسان قرار گرفته اند. مثلا فتح بخش وسیعی از اروپا توسط ناپلئون در نظر او واقعه ای تاریخی- جهانی است که با فراهم ساختن لوازم دولت دیوانی معقول پیشرفت تاریخ را ممکن می سازد. هگل حضور عقل را در تاریخ حس می کند اما این عقل در تاریخ نهفته است و زمانی درک می شود که کار تکامل جهان به پایان رسیده باشد. «وقتی فلسفه رنگ خاکستری خود را بر جهان می پاشد آنگاه است که مانند زندگی رو به تکامل می رود .... جغد مینروا بالهای خود را با فرا رسیدن تاریکی خواهد گشود.»
دانستن این نکته مهم است که فلسفه تاریخ هگل تقلیدی از تعقل فلسفی و نظری فیلسوفان تحلیلی نیست و رویکرد فلسفی او بر پایه استدلال کاملا پیشینی و بنیادی قرار نگرفته، بلکه به نظر او یک رابطه ذاتی بین عقل فلسفی و داده تاریخی وجود دارد. توصیه او این است که فیلسوف باید امر عقلانی را درون امر واقع کشف کند نه اینکه آنرا بر امر واقع تحمیل کند.«فلسفه باید آنچه هست را درک کند، زیرا آنچه هست، معقول است.» رویکرد او نه صرفا فلسفی است و نه صرفا تجربی، بلکه همت او معطوف به کشف یک محور عقلانی نهفته در آگاهی کاملا تاریخی از زمانه است. این محور باید بتواند به نحو فلسفی بیان شود.

2-4. رویکرد تاویلی به تاریخ
شاخه مهم دیگری از فلسفه تاریخ قاره ای، علم هرمنوتیک – علم تفسیر متون- را در تفسیر تاریخ سرلوحه کار خود قرار داده است. این رویکرد معنای عمل و مقصود انسانها در تاریخ را مورد توجه قرار می دهد و به کلیت های تاریخی بی توجه است. این سنت برآمده از سنت تفسیر مدرسی کتاب مقدس است. اساتید علم هرمنوتیک به هسته نمادین و زبانی تعاملات انسانی توجه دارند و معتقدند فن تفسیر متون می تواند رفتارها و دستاوردهای نمادین انسان را تفسیر کند. ویلهلم دیلتای معتقد بود علوم انسانی ذاتاً با علوم طبیعی متفاوت است زیرا اولی رفتارهای بامعنای انسانی را بررسی می کند و دومی در شرح علّی وقایع طبیعی می کوشد. رفتار معنادار و عمل نمادین سازنده زندگی انسان هستند. دیلتای معتقد است که ابزارهای عقلانی علم هرمنوتیک برای تفسیر رفتار انسان و تاریخ نیز مناسب است. در این راستا اصطلاح فهم روش خاصی برای این رویکرد بوجود آورده است. متفکر به کمک فهم ترغیب می شود تا ساختار زنده معانی و انگیزه های فاعل تاریخی را از دید خود او درک کند. هایدگر، گادامر، ریکور و فوکو اندیشمندانی هستند که این شاخه از تفسیر تاریخ را قوام بخشیده اند. این سنت، فلسفه تاریخ را از دیدگاه معنا و زبان مورد بررسی قرار می دهد و دانش تاریخی را ساخته تفسیر رفتار و تجربه معنادار انسان می داند. در نگاه این مورخان باید وقایع تاریخ را به امید کشف ارتباط معنا و کنش نمادین رفتار انسان بررسی کنند.
سنت هرمنوتیک در اواسط قرن بیستم یک چرخش جدید و مهم در طریق خود داشت. فیلسوفان این دوره سعی کردند معنایی برای تحولات تاریخی جدید مانند جنگ، دشمنی های قومی و ملی، هولوکاست و ... پیدا کنند. این تحولات دلخراش به وقایع تکان دهنده نیمه اول قرن بیست انجامید. مسئله این رویکرد را شاید بتوان «تاریخ همچون یادآوری» نام نهاد. عوامل این شاخه از میان فلسفه های اروپایی قرن بیستم مانند اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم برخواسته بودند و جستجوی معنای واقعه هولوکاست آنها را متاثر کرده بود. در این راه فیلسوفی مانند پل ریکور بین حافظه شخصی، حافظه فرهنگی و تاریخ نسبت مستقیمی قائل شد. دومینیک لاکاپرا از امکانات تئوری تفسیر و تئوری نقد در توجه خود به بازنمایی هولوکاست استفاده کرد. دیگر افراد به دنبال تاکید بر تواریخ محلی در ساخت و تفسیر گذشته مفهوم «ما» بودند. مثلا میخائیل کامن در بررسی عمومی جنگ داخلی آمریکا درگیر این موضوع است. حفظ و بازنمایی گذشته در صورتبندی هویت یک نسل یا یک ملت نقشی کلیدی دارد. از این طریق بسیاری از فلاسفه قرن بیست به ساختار ذاتی حافظه ملی که در سخن تاریخی هر جامعه ای نهفته است، توجه کرده اند. اگر چه کالینگوود هیچ وقت به تبار فلسفه قاره ای نپیوست اما در فلسفه تاریخ خود وارد چارچوب کلی فلسفه تاریخ هرمنوتیکی شد، زیرا چگونگی تعیین محتوای تاریخ پرسش اصلی اندیشه اوست. او تاریخ را متشکل از رفتارهای انسانی می داند، رفتارهایی که نتیجه سبک و سنگین کردن و انتخاب هستند. بنابرین مورخان باید وقایع تاریخی را «از درون» تشریح کنند. این کار آنها یعنی بازسازی جریان فکری پدیدآورندگان وقایع تاریخی.

3. فلسفه انگلیسی- آمریکایی تاریخ
سنت تجربی و انگلیسی- آمریکایی فلسفه همواره نگاهی گذرا به تاریخ داشته است. فیلسوفان این حوزه از سئوالات فلسفه تاریخ نظری کناره گرفته و در عوض به سئوالاتی در مورد منطق و معرفت شناسی دانش تاریخی روی آورده اند. سئوال اصلی در نزد آنها چنین است: «خصوصیات منطقی و معرفتی دانش تاریخی و تبیین آن چیست؟»
25تجربه گرایی هیوم سر نخهای مشخصی برای همه موضوعات فلسفه انگلیسی- آمریکایی باقی گذاشته است. این تاثیر شامل تفسیر رفتار انسان و علوم انسانی نیز می شود. هیوم کتاب مفصل و پر محتوایی در مورد تاریخ انگلستان نوشته است. تفسیر او از تاریخ بر اساس تحلیل رفتارها و انگیزه ها و علل عادی بنا شده و هیچ رابطه ای با تفاسیر دینی تاریخ ندارد. نگاه فلسفی او به تاریخ بر پایه این ایده است که شرح گذشته می تواند بر فرض وجود ماهیت انسانی ثابت تکیه کند.
رویکرد انگلیسی- آمریکایی در فلسفه تاریخ در میانه قرن بیست با ظهور «فلسفه تاریخ تحلیلی» دوباره زنده شد. عوامل این بازنمایی درای، دانتو و گاردنر هستند. این رویکرد از روشها و امکانات فلسفه تحلیلی در توضیحات تاریخی و دانش تاریخی استفاده می کند. مسئله مورد توجه در اینجا ویژگیهای دانش تاریخی است، یعنی ما چگونه واقعیتهایی در مورد تاریخ را می شناسیم؟ یک تحلیل خوب تاریخی از چه مواردی تشکیل شده است؟ آیا این تحلیل نیازمند استفاده از قوانین کلی است و آیا دانش تاریخی با کمک شواهد تاریخی موجود بدست می آید؟ فیلسوفان تحلیلی بر تجربی و علمی بودن تاریخ تاکید می کنند و سعی دارند این دیدگاه را با روشهای علمی مخصوص علوم طبیعی ثابت کنند.
فیلسوفان تحلیلی مشاهده غیرتجربی را در بررسی ساختار جهاننامعتبر می دانند. نظر آنها درباره تاریخ نیز چنین است. به نظر آنها عقل فلسفی به نفسه نمی تواند منشاء دانش حقیقی درباره ماهیت جهان باشد، این عقل همچنین در بررسی امور تاریخی مانند سلسله وقایع، اعمال، دولتها، طبقات، امپراطوری ها، بلاها و پیروزی ها، ناکارامد است. دانش اساسی در مورد جهان در انحصار نگاه تجربی و تحلیل منطقی است، به همین دلیل فیلسوفان تحلیلی تاریخ درباره معنا و ساختار تاریخ که قبلا مطرح شد، کنجکاو نیستند. از طرف دیگر فیلسوفان حوضه نظری فلسفه تاریخ کاملا به قدرت تفکر فلسفی برای درک و فهم بنیادین تاریخ اطمینان داشته و در مقابل رویکرد تجربی و مفهومی صرف مقاومت می کنند.

3-1. قوانین کلی تاریخ
کارل همپل فیلسوف علمی بود که توجه فیلسوفان تحلیلی تاریخ را به مقاله خود «کارکرد قوانین عمومی در تاریخ» برانگیخت. نظریه عمومی همپل در مورد توصیف علمی چنین اینست که تمام توصیفات علمی باید تحت قوانین کلی قرار بگیرد. او معتقد بود توصیفات تاریخی موجود با مدل قانون فراگیر جور در نمی آیند درحالی که مدل قانون فراگیر برای این توصیفات مدل مناسبی است. به نظر او توصیفات تاریخی باید تابع قوانین کلی باشند. گرایش به قانون کلی در توصیفات تاریخی توسط دیگر فیلسوفان تحلیلی علم مانند ارنست نِیگل هم مورد تاکید قرار گرفت. مقاله همپل مجادله طولانی ای برانگیخت. حامیان مقاله از کلی گرایی در مورد رفتار انسانی به نفع قوانین فراگیر دفاع می کردند و منتقدان معتقد بودند تحقیق تاریخی مانند شرح رفتار فردی است و به کمک تفسیر قابل درک است. این مباحث مهم از طرف ویلیام درای، میخائیل اسکریون و آلان دوناگان مطرح شد. دوناگان و دیگران به این مشکل اشاره کردند که علوم اجتماعی به جای تکیه بر قوانین کلی بر قوانین اجتماعی تکیه دارند. دیگرانی مانند اسکریون به جوانب عملی تحقیق تاریخی اشاره کردند و استدلالات ضعیفی طرح کردند که شاید برای «شرح» یک واقعه تاریخی در یک زمینه خاص کافی باشند. به هر حال بنیادیترین اعتراضات به این رویکرد چنین هستند: اول اینکه تقریبا هیچ قانون کلی ای درباره تاریخ یا سلسله وقایع وجود ندارد. دوم اینکه در عرض این نظریه، نظریات قابل توجه دیگری وجود دارد که در آنها رفتارها و نتایج تاریخی درک می شوند اما این نظریات تحت قوانین کلی قرار نگرفته اند. روشهای استدلالی این نظریات مناسب فهم رفتارهای فردی است، مانند روش «فهم» و تفسیر رفتار عقلانی که در بالا مورد توجه قرار گرفت. از طریق این نظریات می توان سلسله علل را بدون توسل به قوانین کلی طراحی کرد.
اگر نگاه دقیقی به این کشمکش بر سر مدل قانون فراگیر بیاندازیم می فهمیم که فرض غلط وحدت علم و شباهت منطقی و منظم همه استدلالهای علمی با موارد خاص توصیف در علوم طبیعی انگشت شمار، باعث گسترش این کشمکش شده است. رویکرد قانون کلی بسیار ضعیف و معلول است و از اغاز توانایی طرح سوالات مهم درباره ماهیت تاریخ و دانش تاریخی را نداشته است. درک رفتار انسان از فهم اینکه چرا رادیاتور در دمای زیر صفر می ترکد، بسیار متفاوت است. دوناگان می گوید: «نادیده گرفتن هویت اصیل علوم اجتماعی مرتبط با تاریخ و مسله کردن تحقیق انسانی با تغییر چهره و تشبیه ناصواب آن به فیزیک، بسیار دردناک است.» تاکید بر مدلهای طبیعی برای تحقیق تاریخی و اجتماعی به راحتی باعث پذیرفتن مدل قانون کلی می شود اما باید گفت این پذیرش راه به جایی نمی برد.

3-2. عینت تاریخی
دیگر موضوعی که مورد توجه فلاسفه تحلیلی تاریخ است، موضوع «عینیت» است. آیا دانش تاریخی می تواند گذشته را عینا ً بازنمایی کند؟ آیا تاکید، نادیده گرفتن، انتخاب و تفسیر بازنمایی تاریخی وابسته به زاویه دید فردی مورخ است؟ آیا بار ارزشی رفتارهای انسان جمعبندی بی طرفانه مورخ را مخدوش نمی سازد؟
چنانکه جان پسمور اشاره کرده است، این موضوع مشکلات زیادی بوجود می آورد. اولین مشکلی که در سنت تحلیلی مورد بررسی بسیار قرار گرفته، بار ارزشی رفتار اجتماعی است. دومین مشکل این است که تفاسیر مورخین خود دارای بار ارزشی است و این موضوع سئوالات بسیاری درباره ظرفیت عین گرایی یا بی طرفی خود مورخ برمی انگیزد. آیا متفکر می تواند فارغ از تعصبات اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیکی و طبقاتی، به بررسی جهان بپردازد. سومین مسئله عینیت تاریخی خود داده های تاریخی هستند. آیا اصلا واقعیت تاریخی معینی وجود دارد که از تفاسیر بعدی بی نیاز باشد؟ آیا تاریخ به ذات خود دارای واقعیت عینی است و از بسترهای شکل گیری خود مستقل است؟ آیا واقعیتی که نام «انقلاب فرانسه» به آن اطلاق شود، وجود دارد و آیا اصلا از روایتهای مختلف انقلاب فرانسه می توان به یک جمع بندی رسید؟
برای هر کدام از این مشکلات جوابهایی مطابق با اصول فلسفه تحلیلی وجود دارد. اول اینکه در مورد ارزشها باید گفت در آشتی بین ایده محقق و ارزشهای دینی هیچ مشکل بنیادینی وجود ندارد. محققی که با دقت بسیار در حال ترسیم ارزشهای دینی شخصیتی تاریخی است و با ارزشهای دینی آن شخصیت اصلا موافق نیست، شاید این تحقیق را به خوبی انجام ندهد، اما در راه تحقیق درست هیچ مانع معرفتی وجود ندارد و او می تواند کلیت گفتارها، کردارها و رسوم فرهنگی مختلف را به درستی بررسی کند. لازم نیست کسی ارزشها و جهانبینی یک سان کولت را داشته باشد تا بتواند ارزیابی عادلانه ای در مورد آنها داشته باشد. این موضوع ما را به راه حل مسئله دوم می رساند، یعنی امکان بی طرفی محقق. در نظر ما ارزش علمی کار دانشمندان و مورخان در رعایت ارزش اصول عقلانی و قدرت دوری از فرضیات هنگام بررسی واقعیات نامطبوع است. نگاهی دوباره به تاریخ علم و نوشته های تاریخی نشان می دهد که این ارزش عقلانی همواره درکار بوده است. دانشمندان و مورخین بسیاری می شناسیم که نتیجه گیری های آنها نه با پیش فرضهای ایدئولوژیک بلکه با جستجوی سخت کوشانه مدارک و شواهد میسر شده است. گرایش به عینیت به امید نیل به حقیقت خود ارزشی است که می تواند پابرجا بماند.
سرانجام سئوال در مورد عینیت گذشته مطرح می شود. آیا اساسا ً بنیانی برای اعتقاد به خصوصیات معین و عینی وقایع و شرایط گذشته وجود دارد، خصوصیاتی که مستقل از روایت ما باشند؟ آیا واقعیتی مستقل از روایت در لایه زیرین ساختارهای تاریخی وجود دارد که مورد رجوع مورخین قرار گیرد؟ مثلا ً وجود فی نفسه امپراطوری روم، دیوار بزرگ چین و پادشاهی امپراطور کیانلانگ. اگر ما تمایز بین سه عینیت وقایع، رفتارها و شرایط گذشته، عینیت وقایع معاصر که نتیجه وقایع گذشته هستند و عینیت موجودیتهای تاریخی را درست تشخیص دهیم، راه خود را از بین این مسائل به خوبی پیموده ایم. گذشته دقیقاً همان است که اتفاق افتاده، یعنی انسانها دست بکار زندگی بوده اند، خشکسالی ها رخ داده اند، ارتشها جنگیده اند و تکنولوژی جدید اختراع شده است. این رخدادها اخباری از خود بجاگذاشته اند و این اخبار بنیان عقلانی اطمینان ما به گذشته هستند. بهمین خاطر ما می توانیم تفسیری قابل قبول از «عینیت گذشته» بدست دهیم. این عینیت هنگام توجه ما به وقایع تاریخی انتزاعی خیلی زیاد نیست. مثلا در مورد ایجاد دولت- شهرهای یونانی، ظهور عقلانیت عصر روشنگری و شورش تایپینگ شرایط چنین است. هر یک از این اسامی تفسیری است برای وقایع تاریخی خاص که توسط شخصیتهای تاریخ یا مورخان شکل گرفته و ممکن است توسط مورخان آینده باطل گردد. اشاره به شورش تایپینگ مستلزم پیوند تعداد زیادی واقعه تاریخی است. این پیوند از طریق یک روایت تفسیری میسر می شود. هنوز حقایق نامکشوفی درباره تاریخ وجود دارد و به هم بافتن اطلاعات در دسترس در یک حقیقت تاریخی بزرگتر، امر فی نفسه تاریخی و عینی نمی سازد. به تحقیقات بیست ساله اخیر درباره انقلاب صنعتی توجه کنید. در آغاز این واقعه تغییر کیفی تکنولوژی و تولید تلقی می شد اما رفته رفته و طی تفاسیر اخیر چهره ملایمتر و درستتری به عنوان انقلاب به خود گرفت. در مورد دیگر به بحث طولانی و دقیق آرتور وُلدرن توجه کنید که می گوید چیزی بعنوان «دیوار بزرگ چین حقیقی» وجود ندارد.

3-3. علیت در تاریخ
دسته سوم و مهم از مسائلی که مورد توجه فیلسوفان تحلیلی است، به رابطه علّی در تبیین تاریخی مربوط است. وقتی می گوییم «جنگ داخلی آمریکا معلول درگیری اقتصادی منطقه شمال با جنوب بود» چه مسائلی در این جمله دخیل هستند. آیا برقراری نسبت علّی نیازمند تشخیص یک نظم علّی است. مثلا ً «آیا دوره های تورم فزاینده باعث تزلزل سیاسی می شود؟ آیا با کشف شرایط لازم و کافی می توان نسبت علی برقرار کرد؟ آیا می توانیم با جستجوی مکانیزم های علّی، بین وقایع تاریخی نسبت علّی برقرار کنیم؟ این مسئله باعث طرح مشکل دیگری بنام جبر تاریخی می شود. آیا وقایع معین در شرایط خاص حتما ً رخ می دهند؟ آیا سقوط امپراطوری روم بر بستر شرایط مادی و نظامی قبل از بحران حتمی بود؟
اکثر فلاسفه تحلیلی با این مسائل از زاویه تئوری علیت فلسفه علم پوزیتیویست برخورد می کنند. اساس این نظریه فرضهای هیوم در مورد علیت است، یعنی اینکه علیت چیزی نیست مگر یک همزمانی همیشگی. فیلسوفان تحلیلی نیز به مدل قانون کلی گرایش پیدا کردند زیرا این مدل می توانست نظریه علیت تاریخی را توجیه کند. همانطور که قبلا ً گفتیم گرایش به تبیین علّی در علوم اجتماعی کاملا ً غلط است زیرا پدیده های اجتماعی به نظم علّی کلی در نمی آیند. بنابرین یا باید مفهوم علیت را به تفسیر بکشیم یا کلا ً زبان علّی را کنار بگذاریم. رویکرد دیگر این است که علل را شرایطی بهم پیوسته و ایجابی برای وقوع واقعه تعریف کنیم. یعنی آنها را شرایط کافی و/ یا لازم که احتمال واقعه را کم و زیاد می کنند، تلقی کنیم. این رویکرد از جانب فلسفه «زبان عمومی» و بحث تحلیل زبان علّی تقویت می شود. استدلال براساس شرایطی که بوجود نیامده اند، روشی برای کشف شرایط لازم و/یا کافی وقوع حادثه است. گفتن اینکه الف برای وقوع ب ضروری بود مستلزم این است که نشان دهیم ب اتفاق نمی افتاد اگر الف نبود. آشکار است که در رخدادهای علّی هیچ عامل واحدی به تنهایی برای وقوع یک اتفاق ضروری نیست و نتیجه بوسیله ترکیبی از عوامل وابسته به هم حاصل شده است. همگرایی دلایل عقلانی و علل واقعی وقایع تاریخی در این بحث مفید است، زیرا علل تاریخی معمولا ً نتیجه تامل انسان هستند. بنابرین اختصاص یک دلیل برای فلان عمل تاریخی در عین حال تشخیص علت نتایج آن عمل هم هست. معمولا می توان یک عمل واقعی را علت یک واقعه خاص پذیرفت.(منظور اوضاع و احوالی است که در شرایط واقعی برای بوجود آمدن یک واقعه کافی باشد.) موازی با این علت یابی فراهم کردن تفسیری قانع کننده از دلیلی عقلانی که انسانی را در نمایش تاریخ به عمل درآورده، ممکن است.
فیلسوفان تحلیلی دهه 1960 به یک امر حیاتی برای درک درست علیت تاریخی توجه نکردند و آن امکان جستجوی مکانیسم علّی در پیچیدگی وقایع تاریخ است. (رئالیسم علّی) آنها توجه نکرده اند که روایات معمولا برداشتی از وقایع هستند، وقایعی که خود علّت و مقدمه وقایع بعدی هستند. در مقابل فلسفه علوم اجتماعی، پشتوانه محکمی برای تبیینهای تاریخی فراهم کرده است، تبیینهایی که معطوف به یافتن مکانیسمهای علّی است.

3-4. مباحث جدید فلسفه تاریخ
فلسفه تاریخ انگلیسی زبان در دهه 70 تغییر جهت قابل ملاحظه ای داشت. این تغییر جهت با چاپ کتاب هایدن وایت به نام فراتاریخ و نوشته های لوئیس مینک در همان دوره شروع شد. در این دهه آنچه «چرخش زبانی» نام دارد و بر بسیاری حوزه های فلسفه و ادبیات تاثیر گذاشته، بر فلسفه تاریخ نیز موثر واقع شد. درحالی که فلسفه تاریخ تحلیلی بر قیاسهای علمی برای دانش تاریخی تاکید می کرد و اثبات پذیری و کلیت بخشی آن دانش را توسعه می داد، فیلسوفان انگلیسی دهه 70 و 80 هرچه بیشتر تحت تاثیر هرمنوتیک، پست مدرنیسم و نظریه ادبی قرار می گرفتند. این فلاسفه بر جنبه زبانی نوشته تاریخی تاکید می کردند و اینکه روایت تاریخی صرفاً روایت سلسله وقایع نیست. از نظر آنها ساختار درونی روایت تاریخی مهم است. قرابتهای این بحث با ادبیات و انسان شناسی بر تلقی علوم طبیعی به عنوان الگوی دانش تاریخی، سایه انداخت. بدین ترتیب غنا و ترکیب روایت تاریخی مورد توجه بیشتری قرار گرفت تا اهتمام به توصیفات علّی از نتایج تاریخی. فرانک آنکر اسمیت بسیاری از این موضوعات جدید را در تلقی خود از روایت تاریخی گنجاند. دیگر خطوط مهم تفکر فلسفه تحلیلی روی هستی شناسی تاریخی متمرکز شدند.
این فلسفه تاریخ جدید از چند جهت مهم با فلسفه تاریخ تحلیلی تفاوت دارد. این فلسفه بیشتر بر روایت تاریخی تاکید می کند تا علیت تاریخی و از لحاظ نظری به سنت هرمنوتیک نزدیکتر است تا سنت پوزیتیویسم که بنیانی برای فلسفه تاریخ تحلیلی دهه 1960 بود. از دیدگاه این فلسفه تاریخ جدید ذهن گرایی و تفاسیر چندگانه مهم تر از عین گرایی، حقیقت و تطابق با واقعیت است. دیگر شاخه مهم این فلسفه تاریخ بیشتر متوجه موقعیت تاریخی ماهیت انسان است تا موقعیت کلی ماهیت انسان. (یعنی این شاخه به هردر نزدیکتر است تا ویکو.) دیدگاه رایج در این شاخه، آگاهی انسان را محصولی تاریخی می داند و تشخیص ارتباط اندیشه انسان با گذشته را کار مهم مورخ تلقی می کند. مورخ معاصری مانند روبرت دارنتون برای برقراری این ارتباط به روشهای قوم شناسانه روی آورده است.


4. تاملی دوباره بر فلسفه تاریخ
بهتر است بحث را با یک نمای کلی از ساختار قابل قبول فلسفه تاریخی آینده به پایان بریم. هر شاخه ای از فلسفه با تعدادی مسائل محوری درگیر است. فلسفه تاریخ نیز سئوالاتی حل نشده دارد: 1- هسته اصلی و واقعی ساختارها و موجودیت های تاریخی (دولتها، امپراطوری ها، جنبشهای دینی و...) چیست؟ آیا می توانیم مفهومی از هستی اجتماعی و تاریخی بدست دهیم که مانع اشتباه شیء انگاری باشد، اما در عین حال واقعیتی موجه به هستی های مفروض بدهد؟ 2- ذات علّی وقایع و ساختارهای تاریخی که بنیان تحلیلات تاریخی هستند، چیست؟ باید گفت علیت تاریخی مانند علیت فیزیکی ضرورت طبیعی ندارد، زیرا قوانین ثابتی برای پیشروی وقایع تاریخی وجود ندارد. بنابرین ما نیازمند برداشت جدیدی از علّیت هستیم که برای موضوعات تاریخی مناسب باشد. 3- نقش تفسیر از نوع «هم ذات پنداری» درباره گذشتگان چیست؟ و مورخان چگونه به قضاوت درستی درباره این هم ذات پنداری دست می یابند؟ آیا تفسیر درستی از رفتار و اندیشه انسانهایی که دیگر استخوان هایشان نیز پوسیده، ممکن است؟ این واقعیت پدیدارشناسانه چگونه در شرح علیت تاریخی به کار می آید؟ آیا ما می توانیم به روایات مربوط به گذشته، تصویر نظامها، ساختارها، انسانها و روابط بین آنها اطمینان کلی داشته باشیم؟ و آیا دانش تاریخی علی الابد سئوال برانگیز باقی خواهد ماند؟ یک فلسفه تاریخ جدید این مسائل بنیادی را روشن خواهد کرد. چنین فلسفه تاریخی با جریانات هرمنوتیکی و روایی مهم در سنت قاره ای و فلسفه تاریخ انگلیسی- آمریکایی سالهای اخیر، درخواهد آمیخت. این فلسفه تاریخ مسئله معرفتی مهمی دربرخواهد داشت که با فلسفه تاریخ تحلیلی در ارتباط است، اما خود را از فرضیات محدود کننده پوزیتویسم جدا نگه می دارد. فلسفه تاریخ جدید با تبیین اجتماعی دست و پنجه نرم می کند، یعنی با موضوعاتی که برای نسل امروزی مورخان علمی- اجتماعی مهم است. فهم امروزین فلسفه علوم اجتماعی که متوجه هستی شناسی و تبیین اجتماعی است برای آن فلسفه تاریخ مهم خواهد بود.
چند فرض هستی شناختی در اینجا به کار می آید. تاریخ از رفتار انسان در نهاد ها و ساخت های انسانی شکل گرفته است. هیچ عامل فرا انسانی در تاریخ نیست. هیچ معنا یا روند فوق انسانی در تاریخ وجود ندارد و وقایع و جریانها صرفا توسط جریانهای علّی واقعی و رفتارهای فردی بوجود می آیند. به قول دیویدسون و تیلور هیچ مغایرتی بین علل و دلایل، و همچنین بین فهم و تبیین نیست. تبیین تاریخی هم بر استدلال ساختاری علّی استوار است و هم بر تفسیر اعمال و نیات، بنابرین این تبیین ها هم علّی هستند و هم هرمنوتیکی. هیچ قانون علّی فراگیری در امور انسانی وجود ندارد، در عوض دست علّیت اجتماعی از طریق تلاش عامل انسانی و ناگزیری نهادها و ساختارها در کار است. هدف تاریخی معقول، تعریف مکانیسم علّی روند تاریخ و مکانیسمی است که همواره متکی به عوامل تاریخی درون روابط اجتماعی واقعی است.
در این فلسفه تاریخ هستی شناسی دانش تاریخی می تواند مطرح گردد. دانش تاریخی بر شناخت تجربی استوار است و توجیه دعاوی تاریخی مستلزم اثبات قاطع تجربی آن است. عینیت تاریخی امر مسلمی است، به این معنا که مورخان قادرند با خوشبینی به بررسی مدارک موید نظریه آنها در مورد گذشته بپردازند. این گفته نباید اینگونه تلقی شود که فقط یک تفسیر حقیقی واحد از وقایع تاریخ در دست است. برعکس در این بحث یک تفاهم عمومی وجود دارد و آن اینکه تفسیر کمتر از واقعیت قطعی است و در مورد یک مدرک تاریخی سئوالهای تاریخی و منطقی متعددی می توان پرسید. روایات تاریخی یک شاکله ذاتاً تاریخی دارند و یک شاکله ذاتی معطوف به گذشته.
در نهایت فلسفه تاریخ آینده نسبت به تنوع صور دانش تاریخی حساس خواهد بود. قواعد تاریخ شامل بسیاری مطالب مانند توضیح علّی، توصیف اطلاعات و تفسیر روایی رفتار انسان است. روایت تاریخی خود جوانبی دارد. یک جنبه هرمنوتیکی است که به معنای افعال پیچیده انسان های متعدد می پردازد. جنبه دیگر علّی است و حامل مکانیسم های علّی است که برای حصول نتیجه خاصی گرد هم جمع شده اند. مهمتر اینکه هر نوع دانش تاریخی در روایت بیان نمی شود. طیفی از ساخت های معرفتی وجود دارد که دانش تاریخی با آنها بیان می شود، از براورد جزئی استانداردهای تاریخی زندگی گرفته تا استدلالهای علّی تغییر جمعیت و مقایسه جریانهای مشابه در موقعیتهای متفاوت تاریخی. فلسفه تاریخ فردا می تواند لایه های متون تاریخی را ارزیابی کند. لایه ای تغییرات اقتصادی و ساختاری جامعه را نشان می دهد؛ دیگری تغییرات عرفی و آن یکی تغییر عقاید و نگرش جامعه را بیان می کند. نهایتا باید گفت در فلسفه تاریخ آینده اینها دیگر لایه های بلاغی و ادبی متن تاریخی نیستند بلکه جوانب مهم دانش تاریخ محسوب می شوند.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۰
فروردين
عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر                                      استاد رضا طاهری

عیاران یا جوانمردان فرقه‌ای بوده‌اند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمان‌‌های مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بوده‏است که در کتاب‌های بسیاری از این گروه ذکر شده‏است. این فرقه که بر اساس پیمان‏های کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفته‏بود، با سازمان‏ و شکل‏های زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمان‏ها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربوده‏اند، در نظام نشانه‏شناسی ادبیات ایران نیز موثر بوده‏اند، از این‏رو  شعر حافظ که چکیده‏ و حافظه‏ی شعر ایرانی است از نشانه‏های آیین عیاری و مهر لبریز است.

۱- مقدمه:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمده‏است تا کتاب‌های راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشته‌اند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شده‏است. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی می‌توان یافت داستان «سمک‏عیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بن‏ابی‏القاسم روایت می‌کند. در این که حافظ این گونه کتاب‏ها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشته‏است شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بی‏ارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیله‏گر، ریاکار و بی‏مبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی ‌بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است

۲- آیین عیاری در ایران

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفته‏اند کسی‏است که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار»  را از لغت «اییار» یا «ای‏یار» پهلوی دانسته‏اند که معرب شده‏است. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما می‏گوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستان‏های ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفته‏اند.

از دوره صفویه به بعد این افراد را «داش‏مشدی» و «لوطی‏های» شهر می‏نامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشان‏داده و کم‏کم با اضافه شدن به دسته‏های این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندی‏ها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکان‏ها در شهرها می‏پرداختند. این دسته‏ها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروان‏سرا یا مغازه‏ها به گونه‏ای تلافی می‏کردند به آنان ضرر می‏زدند. به‏خاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز می‏نامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته می‏شده‏اند به لباس « پاسبانان» در می‏آیند. این‏ها وقتی جنایتی و جرمی صورت می‏گیرد، می‏دانند چه کسی آن را انجام داده‏است و مجرم را نشان می‏دهند، گاهی نیز اتفاق می‏افتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.

مسعودی باز می‏گوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکان‏هایشان پول می‏گرفتند، محله را پاسبانی می‏کردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران  بدعتی افسانه‏ای نبود بلکه منعکس کننده‏ی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی می‏گشتند که همه جنبه‏های وطن‎پرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری می‏توانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دسته‏هایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام می‏کردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.

هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیده‎می‎شد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد»  و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. می‏گویند این افراد پارچه‏ای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت»  در آمدند. انجمن‏های فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمه‏کاری داشتند که کفایت معاششان را نمی‏کرد و شاید هم به خاطر دست‏مایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد می‏گشتند. و همین بود که در این انجمن‏ها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آن‏ها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آن‏ها شکل می‏گرفت این گروه  به هم می‏پیوستند. بنای کار این گروه‏ها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شب‏رو است و از راه دیگر آید

تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیاله‏ای آب نمک می‏نوشید و تنبان خاصی به پا می‏کرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت می‏گفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده‏است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می‏زد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم می‎شد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کرده‏اند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

تا حدی مشابه انجمن‏های فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بی‏بند و بار و نیرنگ‏انداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمن‏های شکار و نخجیر بودند اطلاق می‏شد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاه‏های شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن می‏شدند. اینان سازمانی از کارگزاران تن‏لش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی می‏کردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در می‏آمدند. و چماق‏داران آنان را تشکیل می‏دادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانه‏های مساجد زندگی می‏کردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که می‏خواستند زنده بمانند می‏بایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار می‏دانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش-  برای همه قدغن شد. که در این گروه‏ها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محله‏های فقیرنشین بهترین‏جا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبی‏خود شدن خیلی ارزان‏تر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به باده‏گشایی مشغول‎اند.

چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم /  باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند  نگاه نمی‏داشتند. عده‏ای استدلال می‏کردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات می‏گفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگ‏هایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.

طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر می‏بردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل می‏داند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزله‏ها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگ‏های پی‏درپی و قحطی و خشک‎سالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر می‏برده‏اند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بی‏کاری و بی‏عاری نمی‏توان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلی‏گری، راهزنی، شعبده‏بازی و گدایی به زندگی خو ادامه می‏داده‏اند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز می‏کرده‏اند این‏طور می‏نویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمی‏توان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دوره‏گرد و نیز روایت ابن‏کثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی می‏توان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بوده‏اند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بوده‏است. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتی‏که شرایط اولیه در آن‏ها جمع بود، در جرگة جوانمردان می‌پذیرفتند و خرقه‌ای به نام « خرقه‌التصوف» به آن‏ها می‌پوشانیدند و بعد اگر استعداد بیش‏تری در هر یک از آن‏ها می‌یافتند به‏سوی عرفان ارشادش می‌کردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبن‌‏خضرویة ‌بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفض‌عمربن‌سلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بن‌احمدبن‌سهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بوده‌اند.

هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان می‌خواسته‌اند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بی‌پیر می‌خواندند. طالب جوانمردی در حالی‎که شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت می‌کرده‏است و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع می‌شد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانه‌اش آویخته بود به کمرش می‌بستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته می‌شد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستان‌های زال و رودابه و آوردن گیو، کی‌خسرو را به ایران، می‌سراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ»  می‌نامیدند.

در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمک‏عیار» که به صورت نثر است به  عیاری پرداخته می‏شود. در داستان سمک‏عیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین می‏شود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقه‏اش که مه‏پری نام دارد به سرزمین ماچین می‏رود و در آن‏جا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین می‎گردد، اما در همه‎جا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختی‎ها و بندی و اسیری‎ها نجات می‎دهد و پیروزمندانه برمی‎گرداند. سمک که خود از میان توده‏های مردم برخاسته‎است، مردی‎است مردمدار که آنچه بگوید، انجام می‏دهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکته‏گوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت می‎توان گفت که این داستان دربارهً کار روایی‏های، سمک‏عیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیل‎زور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردی‏است میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منش‏های نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهمان‏نوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل می‏کند.

۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی

دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربرده‎اند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغت‏نامه‏ها و فرهنگ‏ها آمده‏است، از قرن دوم قمری گزارشات عدیده‌ای از وجود گروه‌هایی با نام عیار از گوشه گوشه‏ی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفته‏است. این گروه‌ها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامه‌ها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بوده‌اند. در جریان منازعات سیاسی و جنگ‌های بین امین و مامون پسران هارون‌الرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره می‌کند، پنج‌هزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمی‌خیزند. آنها در حالی که زنگ‌ها و صدف‌هایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون می‌شتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردم‏داری بود. آیین‏عیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشته‏است. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج می‌کردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار داده‏است. فتوت‌نامه‌هایی منثور آن از: نجم‌الدین زرکوب، شیخ‌علاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمال‌الدین عبدالرزاق. و فتوت‌نامه‌های منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، به‏صورت کتاب وجود دارد.

۳-۱-  مثال های از  که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کرده‏اند:

عیار در شعر شاعران به‎معنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بی‏همه چیز، شبرو و شبگرد، شب زنده‎دار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز به‎کار رفته است.

رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی

منوچهری: دست درهم‏زده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار

خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را //  خون‏ریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد

قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار

قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار

ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/  هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند

سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار

نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را

عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد

عطار: بر سر کوی  نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از  خنجر  هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // می‏سزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد

مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم  و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم

مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری  پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بی‏خواب و دل بیدار می‏آرد

سعدی:  اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمی‏خواست که  بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان  نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمی‏گیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن می‏بری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود

۳-۲  دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:

الف-  آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند //  اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وان‏گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشوده‏ام زان طره تا من بوده‏ام // گفتا منش فرموده‏ام تا با تو طراری کند // پشمینه‏پوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستی‏اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت می‎خواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

ب-  نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـه‌داران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّه‌ی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّه‌ی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و ناله‌ی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند

۴- عیاری در شعر حافظ:

کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

در شعر حافظ شیراز مانند نوشته‏های سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار می‏شود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف می‌زند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار می‏بابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او می‌خورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود می‏برند و سپس یک‌باره می‏نوشند. کسی که این مراسم را انجام داده‏است از آن پس خود را در خدمت عیار می‌گذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمی‌کند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی می‎داری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته می‏شود به ذهن نمی‌آورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری می‌توان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت/ می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «می‌گساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد می‌شود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بوده‏است یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.

در چین طره تو دل بی‌ حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بی‌حفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بی‌عفت» یا «بی‌بندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بی‌حفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشان‏داده‏است.

عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشی‏است آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکته‏ها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نه‌کار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو

۵- آیین رازورانه مهر

مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.

آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرن‏های متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام  ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینه‏ای کهن‏تر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدت‏ها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشه‏ای از  این آیین به یشت‏های زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمین‎های امپراطوری رم رفت و در سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش  مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.

این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا می‏شد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفت‌گانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب می‏شدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت می‏گرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمی‏گزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نماینده‌ی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیده‎اند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی

مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که می‏خواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایش‏های بسیاری سربلند بیرون می‏آمد. نوچه را ابتدا به مهیار می‏سپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش می‏داد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند.  به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن

بعد او را خالکوبی می‏کردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایش‏های زیادی انجام می‏شد. در مقام‏های کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده می‏شد. آنگاه آموزش به دو بخش می‏شد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشی‎که در آن تاکید بر بدن‏سازی، مقاومت در برابر سختی‏ها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامه‏ی جنگاور اصول نظامی تعلیم داده‏می‏شد که و با پر ریاضت‏ترین تمرینات، تمامی مهارت‏ها و فنون جنگی آموخته می‏شد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفته‏می‏شد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) می‏دادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گام‏های مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.

پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه نامیده می‌شد. که از مهر+ آبه ساخته شده‏است. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابه‏ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی می‏شد تشکیل شده‏است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‏است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگ‏تر بوده و سقف آن هم کوتاه‏تر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار می‏گرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده می‏شد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده می‏شدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکت‏هایی سنگی قرار می‏دادند. روشنی مهرابه از روزنه‏های کوچک سقف و یا پنجره‏های باریک تامین می‏شد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفته‏اند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال می‏باشند.

۶-  عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر

بردلم گرد ستم‏هاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم

از مولفه‏های اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط می‌شود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمی‏شوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ می‏گفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتی‏ها مغ را موبد می‏نامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب می‏کردند ولی زردشتیان و مغ‏ها میخانه‏هایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانه‏ها پناه می‏بردند. این مکان‏ها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافته‏است و به بزرگ و رهبر «مغ‏ها» «پیرمغان» گفته می‏شود. از این رو «می‏مغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی می‏یابد و حافظ از این‏ها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کرده‏است.

به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بی‌خبر نبود، ز راه و رسم منزل‏ها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو

به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاه‏های میترائی به‏کار می‏رفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره می‏کند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.

یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‎کُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو  پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما می‏شد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//

با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابه‏ها و دیرها و گوشه‏نشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بوده‏است کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو  به تائید  نظر حل معما  می‏کرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف می‏زنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‏ایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا می‏بینم / این عجب بین که چه نوری زکجا می‏بینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین  فتنه‏ها  که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ  مگردان که  آن‏جا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که  بخشش ازلش  در می مغان انداخت
در خانقه  نگنجد اسرار عشقبازی/ جام می‏مغانه هم  با مغان توان زد
شراب خانگیم بس می‏مغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم  مژگان  را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت  بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

آری این‏گونه است که حافظ شیراز به رندی می‏سراید:

از آن به دیر مغانم عزیز می‏دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت می‌کنم

عیاری حافظ در آیینه رازوَرانه آیین مهر

عیاران یا جوانمردان فرقه‌ای بوده‌اند در ایران، با آداب و رسوم خاص. عیاری یکی از سازمان‌‌های مهم اجتماعی این کشور در طی چند قرن بوده‏است که در کتاب‌های بسیاری از این گروه ذکر شده‏است. این فرقه که بر اساس پیمان‏های کهن آیین مهر و میترائیسم ایرانی شکل گرفته‏بود، با سازمان‏ و شکل‏های زیرزمینی به حیات خویش ادامه داد. این سازمان‏ها علاوه بر آن که در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تاثیر گذاربوده‏اند، در نظام نشانه‏شناسی ادبیات ایران نیز موثر بوده‏اند، از این‏رو  شعر حافظ که چکیده‏ و حافظه‏ی شعر ایرانی است از نشانه‏های آیین عیاری و مهر لبریز است.

۱- مقدمه:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

از زمان یعقوب لیث صفاری که از عیاران بود و ذکر آن در کتاب تاریخ سیستان آمده‏است تا کتاب‌های راجع به احوال عارفان که غالباً با این فرقه مناسبتی داشته‌اند و تا سفرنامه ابن بطوطه که معاصر حافظ بوده از احوال و اقدامات جمع عیاران نوشته شده‏است. اما یگانه کتابی که در آن از آداب و رسوم و اصول این سازمان اجتماعی اطلاعات مفصل و دقیقی می‌توان یافت داستان «سمک‏عیار» است. مولف این کتاب از شهرهای فارس یعنی ارجان است و داستان را از قول یک شیرازی به نام صدقة بن‏ابی‏القاسم روایت می‌کند. در این که حافظ این گونه کتاب‏ها را خوانده یا با عیاران آشنائی داشته‏است شکی نیست و «رندی» حافظ نیز بی‏ارتباط با آیین عیاری نیست. رند در لغت به معنی زیرک، حیله‏گر، ریاکار و بی‏مبالات است. و به کسی گویند که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی ‌بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن، اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس را رندی خوانند.

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است / چون جمع شـد معانی، گوی بیان توان زد
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم / شیوه مسـتی و رندی، نرود از پیشم
دامنی گر چاک شد در عالم رندی، چه باک؟ / جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست / شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است

۲- آیین عیاری در ایران

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست / خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

« عیاران» در لغت کسی که بیاید و برود و صاحب ذکاوت نیز باشد. گفته‏اند کسی‏است که بسیار گردش کند و چالاک باشد. «عیار»  را از لغت «اییار» یا «ای‏یار» پهلوی دانسته‏اند که معرب شده‏است. بررسی پژوهش دربارۀ عیاران و آیین جوانمردی به ما می‏گوید که کلمات عیاران و جوانمردان و اخییان و فتییان در داستان‏های ادبی و عامیانه و اشعار شاعران و ادیبان فارسی زبان به یک مفهوم واحد به کار رفته‏اند.

از دوره صفویه به بعد این افراد را «داش‏مشدی» و «لوطی‏های» شهر می‏نامیدند. عیاران راهنما و محافظان مردم در شهرها شدند. جوانان وافراد ورزشکار به این دسته روی خوش نشان‏داده و کم‏کم با اضافه شدن به دسته‏های این افراد و پذیرش مرام و مسلک آنان که آمیخته با مردی و پاکی و درستکاری بود، توجه مردم و مسولین شهرها و حکام را بر انگیخت. این دسته برای به دست آوردن پول و رفع نیازمندی‏ها به راهداری و محافظت از کاروانسراها و کمک به نگاهداری دکان‏ها در شهرها می‏پرداختند. این دسته‏ها گاه به علت عدم پرداخت هزینه توسط صاحبان کاروان یا کاروان‏سرا یا مغازه‏ها به گونه‏ای تلافی می‏کردند به آنان ضرر می‏زدند. به‏خاطر همین عیاران را گاهی دزدان نیز می‏نامیدند. بنا به گفته مسعودی: در فارس«توابان» که دزدان پیری هستند پس از آن که باز نشسته می‏شده‏اند به لباس « پاسبانان» در می‏آیند. این‏ها وقتی جنایتی و جرمی صورت می‏گیرد، می‏دانند چه کسی آن را انجام داده‏است و مجرم را نشان می‏دهند، گاهی نیز اتفاق می‏افتد که با دزدان در ثمره ایشان شریک شوند.

مسعودی باز می‏گوید: عیاران جمعی از گردن کلفتان و خانه به دوشان بودند که سلاح آنان چوب وچماق بود و از دکانداران برای محافظت دکان‏هایشان پول می‏گرفتند، محله را پاسبانی می‏کردند و باج گیران محل را زیر نظارت خود داشتند. سازمان طراران و عیاران  بدعتی افسانه‏ای نبود بلکه منعکس کننده‏ی عناصری از قلب تاریخ بود. مردم ایران در برابر گروه متخاصمان و مهاجمان به وطن دنبال مسلک و مرامی می‏گشتند که همه جنبه‏های وطن‎پرستی آنان را در برداشته باشد. رسم عیاری می‏توانست به آرزوهای آنان تحقق بخشد. در مقابل نارضایتی عمومی در شهرهای ایران دسته‏هایی پدید آمد که بعدا در تاریخ به نام عیاران خوانده شدند و به حمایت از افراد هم گروه و مردم پایین دست در برابر حکام زورگو اقدام می‏کردند. صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که بر آید.

هر ۱۰ عیار یک سرپرست داشت که «عریف» نامیده‎می‎شد. و هر۱۰ عریف یک« نقیب» و هر ۱۰ نقیب یک « قائد»  و هر ۱۰ قائد یک « امیر» داشت. می‏گویند این افراد پارچه‏ای سرخ یا زردرنگ بر تن داشتند و کمندی در دست. عیاران بعدها با تصوف اسلامی در آمیخته و به شکل « فتوت»  در آمدند. انجمن‏های فتوت به وسیله مردان جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودند تشکیل شد این جوانان شاید به سبب آن که کار نداشتند و یا نیمه‏کاری داشتند که کفایت معاششان را نمی‏کرد و شاید هم به خاطر دست‏مایه کافی نیاندوخته بودند ازدواج نکرده بودند. از این رو ناچار به دنبال همنشین و رفیق مرد می‏گشتند. و همین بود که در این انجمن‏ها و محفل ها به گرد هم جمع شدند. این اعضا که از اغلب از طبقات پایین دست و متوسط بودند و اهل دانش وعلم نبودند اما روحیه همکاری بین آن‏ها بالا بود و به واسطه الفت و محبت و صداقتی که بین آن‏ها شکل می‏گرفت این گروه  به هم می‏پیوستند. بنای کار این گروه‏ها بر جوانمردی بود. در شب روی و شب گردی و گریز از بامی به بام دیگر شناخته شده بودند. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم / گفتا که شب‏رو است و از راه دیگر آید

تشرف به انجمن فتوت چنین بود که تازه وارد یا نوچه پیاله‏ای آب نمک می‏نوشید و تنبان خاصی به پا می‏کرد که به آن سراویل یا تنبان فتوت می‏گفتند. یکی دیگراز صفات خوب و مردانۀ عیاران و جوانمردان آ ن بوده‏است که، هرگاه یکی از ایشان به کدام عملی دست می‏زد؛ و پس از آ ن شخص بیگناهی به آن کار متهم می‎شد، آن عیار و جوانمرد مجبور و مکلف بود، تا خود را به خطر افگنده و مسؤولیت آن عمل را به دوش بگیرد و شخص بیگناه را از شکنجه و آ زار نجات دهد و به گفتۀ (سمک عیار) که گفت: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم/ و خود بیرون رویم؛ /چون ایشان برای ما جان فدا کرده‏اند،/ تا جان داریم با ایشان خواهیم بود.

تا حدی مشابه انجمن‏های فتوت محافل«شاطران» بود. شاطر طیف معنایی بسیار گستردهای دارد و معنای عمومی آن آدم چابک و زیرک و بی‏بند و بار و نیرنگ‏انداز بود. شاطر به کمان دارانی که عضو انجمن‏های شکار و نخجیر بودند اطلاق می‏شد. در حالی که سلاح فتوتیان کارد، خنجر، گرز و یا چماق بود. شاطر در انداختن کمان گروهی تخصص داشتند و در شکار پرندگان چیره دست بودند. این باشگاه‏های شکار که مرکز تجمع رزمجویان شریر و بدکاره بود پیوسته از سوی علما به خاطر مفسده جویانی که خود را در صف شاطران جا زده بودند، طرد ولعن می‏شدند. اینان سازمانی از کارگزاران تن‏لش و مجرم بودند که در نواحی و محلات فقیرنشن و بد نام زندگی می‏کردند. این افراد معمولا به مزدوری امیران در می‏آمدند. و چماق‏داران آنان را تشکیل می‏دادند. بیکارگان و ولگردان شهری، فقیرانی که در خدمت امیران بودند و با اعانه‏های مساجد زندگی می‏کردند. اینان گدایان تنومندی بودند. وقتی که می‏خواستند زنده بمانند می‏بایست به هر بامبولی دست بزنند. گدایان برای تغییر چهره خویش بیسار می‏دانستند. استعمال داروهای مخدر- تریاک و حشیش-  برای همه قدغن شد. که در این گروه‏ها رواج داشت چرا که آن قدر ارزان بود که یک درم نقره حشیش به اندازه یک دینار طلا شراب به آنان لذت دهد. محله‏های فقیرنشین بهترین‏جا برای خرید حشیش بود. با حشیش مست وبی‏خود شدن خیلی ارزان‏تر از شراب بود. امیر زادگان و بازرگانان توانگر به باده‏گشایی مشغول‎اند.

چه شودگر من و تو، چند قدح باده خوریم /  باده از خون رزان است، نه از خون شماست
من و انکار شراب این چه حکابت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

در اسلام با آن که شراب حرام بود ولی این حرمت را بیشتر کسانی که ایمان قوی نداشتند  نگاه نمی‏داشتند. عده‏ای استدلال می‏کردند که در قران فقط نوشیدنی شرابی که از انگور درست شده باشد حرام است لذا مانعی ندارد اگر شراب مسکری از انجیر یا خرما گرفته شده باشند بنوشد ابونواس شاعر عرب دربار خلفای عباسی یکی از بزرگترین شاعران شراب وپسران زیبا بود و نوع ادبی خاصی را پدید آورد که به آن خمریات می‏گفتند. ساغر می را جز با دوستی نیکو منوش/ دوستی که خون نیاکانی شریف در رگ‏هایش جاری است/ زیرا می همچون نسیم است اگر بر گلزار وزد بوی خوش گیرد/ و اگر به جای گند ناک گذرد بوی بد آورد.

طبقه خاصه به سبب داشتن ثروت و مال فراوان و موقعیت اجتماعی و سیاسی از کلیه امتیازان برخوردار بوده و در آسایش و رفاه کامل بسر می‏بردند، درصورتی که طبقه عامه خصوصا کشاورزان و صنعتگران که اکثریت را تشکیل می‏داند بر اثر انواع مصائب از جمله آفات، زلزله‏ها، امراض گوناگون از قبیل وبا طاعون و آبله و جنگ‏های پی‏درپی و قحطی و خشک‎سالی غالبا در عسرت و پریشانی بسر می‏برده‏اند، طبعا از چنینن اجتماعی انتظار عدم وجود فساد و یا بی‏کاری و بی‏عاری نمی‏توان داشت. به همن جهت برخی ازمردم برای امرار معاش ناگزیراز طریق طفیلی‏گری، راهزنی، شعبده‏بازی و گدایی به زندگی خو ادامه می‏داده‏اند. مقدسی درباره کسانی که در شیراز دست تکدی به سوی مردم دراز می‏کرده‏اند این‏طور می‏نویسد: در مساجد از بس فریاد گدایان بلنداست صدای خطیب را نمی‏توان شنید. همچنین از روایت قلقشندی در خصوص جلوگیری محتسبان از گدایان دوره‏گرد و نیز روایت ابن‏کثیر در باب فرمان عضد الدوله دایر به منع تکدی می‏توان دانست که تا چه حد افراد این قشر زیاد بوده‏اند و تضاد طبقاتی جامعه تا چه اندازه بوده‏است. بزرگان«صوفیه» ابتدا داوطلبان آیین فتوت را در صورتی‏که شرایط اولیه در آن‏ها جمع بود، در جرگة جوانمردان می‌پذیرفتند و خرقه‌ای به نام « خرقه‌التصوف» به آن‏ها می‌پوشانیدند و بعد اگر استعداد بیش‏تری در هر یک از آن‏ها می‌یافتند به‏سوی عرفان ارشادش می‌کردند. گروهی از مشایخ تصوف ایران از جمله ابوحامداحمدبن‌‏خضرویة ‌بلخی متوفی در۲۴۰ قمری، ابوحفض‌عمربن‌سلمة حدادِ نیشابوری، متوفی در ۲۶۴ قمری و ابوالحسن بن‌احمدبن‌سهل صوفیِ پوشنگی درگذشته به سالِ ۳۸۴ قمری، نخست از جوانمردان بوده‌اند.

هر یک از جوانمردان دارای پیر و مرشدی نیز بودند. داشتن پیر به قدری اهمیت داشته که وقتی جوانمردان می‌خواسته‌اند شدیدا به کسی توهین کنند وی را بی‌پیر می‌خواندند. طالب جوانمردی در حالی‎که شالی بر روی شانه داشته چهل روز پیر خود را خدمت می‌کرده‏است و اگر خدمت چهل روزة او مورد قبول واقع می‌شد، طی تشریفات خاصی شالی را که به شانه‌اش آویخته بود به کمرش می‌بستند و با این ترتیب برای کسب استقلال وطن و خدمت به خلق، کمر بسته می‌شد. فردوسی طوسی در مورد کمر بستن و کمربسته شدن در داستان‌های زال و رودابه و آوردن گیو، کی‌خسرو را به ایران، می‌سراید عیاران فرماندهان خود را به نام « سرهنگ»  می‌نامیدند.

در ایران قرن ششم هجری قمری در داستان « سمک‏عیار» که به صورت نثر است به  عیاری پرداخته می‏شود. در داستان سمک‏عیار خورشید شاه فرزند مرزبانشاه، سلطان شهر حلب دلباخته دختر فعفور شاه، شاه چین می‏شود. خورشیدشاه برای یافتن معشوقه‏اش که مه‏پری نام دارد به سرزمین ماچین می‏رود و در آن‏جا درگیر جنگی بزرگ و دامنه دار با پادشاه ماچین می‎گردد، اما در همه‎جا یاری و کمک مرد عیاری که نام او سمک است. او را از بدبختی‎ها و بندی و اسیری‎ها نجات می‎دهد و پیروزمندانه برمی‎گرداند. سمک که خود از میان توده‏های مردم برخاسته‎است، مردی‎است مردمدار که آنچه بگوید، انجام می‏دهد و با یاران خویش خوش قول، راستکار و وفادار بوده و از چاپلوسی و مردم فریبی و دروغ گویی بیزار است. از نگاه سمک، مرد عیارپیشه باید که عیاری داند و جوانمرد باشد و به شبروی دست داشت و عیار باید در جنگ استاد بود و بسیار چاره باشد و نکته‏گوی باشد و حاضر جواب. سخن نرم گوید و پاسخ هرکس تواند داد و در نماند و دیده نادیده نکند و عیب کسان نگوید و زبان نگاه دارد و کم گوید. درحقیقت می‎توان گفت که این داستان دربارهً کار روایی‏های، سمک‏عیار و جوانمردان و عیاران دیگر، مانند: شغال پیل‎زور، روزافزون، گلمبوی گلرخ، هرمزکیل، شاهک، سرخرود، آتشک، سرخ کافر، فرخ روز و صدها زن و مرد عیار پیشه و جوانمرد است که توسط فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی با نثری ساده، روان و زیبای ادبی نوشته شده. دراین داستان می بینیم که سمک عیار مردی‏است میانه قد و لاغر اندام که از نگاه ظاهری خود با مردم عادی فرقی ندارد، مگر تمام سجایا و منش‏های نیک انسانی همچون شجاعت، مروت، مهمان‏نوازی، مردم دوستی، زینهارداری، شکسته نفسی و فروتنی در وجود او جمع شده و تمام مشکلات را به نیروی تدبیر، عقل و خرد خویش، حل می‏کند.

۳- آیین عیاری در شعر شاعران ایرانی

دیوان اشعار شاعران کلاسیک ادب فارسی را که بررسی کنیم، آیین عیاری در اشعار شاعران بازتاب یافته و این کلمه را به معنای گوناگون به کاربرده‎اند. دو مفهوم متضاد عیار یکی به معنای سارق و دیگری به معنای جوانمرد در لغت‏نامه‏ها و فرهنگ‏ها آمده‏است، از قرن دوم قمری گزارشات عدیده‌ای از وجود گروه‌هایی با نام عیار از گوشه گوشه‏ی ایران در تاریخ ایران ضبط است. از ایشان با نام جوانمرد و فتیان نیز نام رفته‏است. این گروه‌ها در تمام شهرهای ایران با آداب و رسوم و تشکیلات خاص خود وجود داشتند و در هنگامه‌ها و غوغاها و امورجنگی و سیاست و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی موثر بوده‌اند. در جریان منازعات سیاسی و جنگ‌های بین امین و مامون پسران هارون‌الرشید هنگامی که طاهر ذوالیمینین بغداد را محاصره می‌کند، پنج‌هزار تن از عیاران بغداد به حمایت از امین برمی‌خیزند. آنها در حالی که زنگ‌ها و صدف‌هایی در گردن داشتند به جنگ سپاهیان مامون می‌شتافتند. عیاران مبادی خاص مسلکی داشتند. از صفات ایشان: اول خرد، دوم راستی و سوم مردم‏داری بود. آیین‏عیاری ریشه در فرهنگ کهن اقوام ایرانی دارد. سالوک جوانمردان مزدکی بودند که عقیده داشتند به هر جا بروند دارایی توانگران را به زور بگیرندو میان بینوایان پخش نمایند. جمع آن سالوکان است. این واژه از فارسی به عربی رفته معرب شده صعلوک گشته و محرف شده در نهایت به سالک تبدیل گشته‏است. بزرگان صوفیه، تصوف و جوانمردی را با هم ترویج می‌کردند. چنانکه مولف قابوسنامه، جوانمردی و تصوف را در یک باب مورد بررسی قرار داده‏است. فتوت‌نامه‌هایی منثور آن از: نجم‌الدین زرکوب، شیخ‌علاالدولة سمنانی، امیرسیدعلی همدانی، ملاحسین کاشفی، کمال‌الدین عبدالرزاق. و فتوت‌نامه‌های منظوم فارسی از: فریدالدین عطار و ناصر سیواسی، به‏صورت کتاب وجود دارد.

۳-۱-  مثال های از  که شاعران ایرانی از آیین عیاری استفاده کرده‏اند:

عیار در شعر شاعران به‎معنای زیبایی، خوبرویی، شجاع، دزد و طرارجلد و هوشیار، شیرمردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شیدا، با مکر و حیله، پردل، تندرو، ناداشت و بی‏همه چیز، شبرو و شبگرد، شب زنده‎دار، جانباز و فدایی، از رنگی به رنگی درآمدن و شعبده باز به‎کار رفته است.

رودکی: کس فرستاد به سراندر عیار مرا / که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

فردوسی: همان نیزشاهوی عیار روی/که مهتر پسر بود و سالار اوی

منوچهری: دست درهم‏زده چون یاران در یاران/ پیچ در پیچ، چنان زلفک عیاران // با رخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گل کار کار

خاقانی: سوی زلفش رفتم و دیدم که در بند دل است / جزمن شبرو که داند مکر آن عیار را //  خون‏ریزی و نندیشی عیار چنین خوشتر/ دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر// عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر// کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشد

قطران تبریزی: همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن و دین// چنانکه مردم غماز ترسد از عیار

قخرالدین اسعد گرگانی: جهان آسوده گشت از دزد و طرار / زکرد و لور و از ره گیر و عیار

ناصر خسرو: گرچه طراری و عیار جهان از تو/ عالم الغیب کجا خواهد طراری // گرهمی این به عقل خویش کند/ هوشیارانند و جلد و عیار // بیچاره شود به دستان مستان در/  هوشیار اگرچه هست عیاری // ور همی این به عقل خویش کنند/ هوشیارند و جلد و عیارند

سوزنی: مگر آن یخ و آن میوه سکزیان خوردند / که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم// کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت / چون رودکی اندر غم عیار شکسته // یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد/ هرچه در این شهر شهره باشد و عیار

نظامی: دود ری شد چو کوی طراران / چاربندی چو بند عیاران // چو عیاران سرمست از سر مهر/ بپای شه درافتاد آن پریچهر // ای یار شگرف در همه کار/ عیاره و عاشق تو عیار// عیار که بفشرد گلو را / خود را کشد آنگهی عدو را

عراقی: تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی/ در کوی جوانمردان هشیار نخواهم شد

عطار: بر سر کوی  نفس در غم تو/ رهزن خویش گشته عیاران // مردانه به کوی یار در شو/ از  خنجر  هر عیار مندیش // سرفداکردن و چون عیاران / جان به کف بر در جانان رفتن // می‏سزد در شهر اگر مستی کند/ هر که او خود بد دل و عیار شد

مسعود سعد سلمان: محبوس چرا شدم، نمیدانم / دانم که نه دزدم  و نه عیارم // نیست هنگام آنکه گویم من / به خطرها دلیر و عیارم

مولوی: کتاب مکر و عیاری شما را / عتاب دلبر عیار ما را // ای یار شگرف در همه کار/ عیاری و عاشق و ستمکار // به جان جملهً مستان که مستم / بگیر ای دلبر عیار دستم// هرچند که عیاری  پرحیله و طراری / این محنت و بیماری برمن مپسند ای یار // فغانی ماه شبگرد تو شب از عین عیاری/ گذر در چشم بی‏خواب و دل بیدار می‏آرد

سعدی:  اگر زمین تو بوسد که خاگ پای تو ام/ مباش غره که بازیت میدهد عیار// هرگه که برمن آن بت عیار بگذرد / صد کاروان ز عالم اسرار بگذرد // عشق را عقل نمی‏خواست که  بیند لیکن / هیچ عیار نباشد که به زندان  نرود // اگر آن یار شهر آشوب وقتی حال ما پرسد/ بگو خوابش نمی‏گیرد به شب از دست عیاران // سعدی سر سودای تو دارد نه سرجان/ هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن // دل عیار به بردی ناگهان از دست من / دزد در شب ره زند تو روز روشن می‏بری // مرا در سپاهان یکی یار بود / که جنگآور و شوخ و عیار بود

۳-۲  دو غزل عالی از عیاری در شعر حافظ:

الف-  آن کیست کز روی کرم با من وفا داری کند/ بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند //  اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/ وان‏گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند // دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از و / نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند // گفتم گره نگشوده‏ام زان طره تا من بوده‏ام // گفتا منش فرموده‏ام تا با تو طراری کند // پشمینه‏پوش تندخو کز عشق نشنیدست بو // از مستی‏اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند // چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان/ سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند // زان طره پر پیچ وخم سهل است اگر بینم ستم / از بندو زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند // شد لشکر غم بی عدد از بخت می‎خواهم مدد / تا فخرالدین عبدالصمد باشد که غم خواری کند // با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او / کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

ب-  نقدها را بـُوَد آیـا کـه عیاری گیـرنـد/ تـا همه صـومـعـه‌داران پی کاری گیرند // مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طـرّه‌ی یاری گیرند // خوش گرفتند حریفان سر زلف سـاقی / گر فلکـشـان بگذارد کـه قراری گیرند // قوّت بازوی پرهـیـز بـه خـوبان مفروش / که در این خیل حصاری به سواری گیرند // یارب این بچّه‌ی تُرکان چه دلیرند به خون / که به تیر مژه هر لحظه شکاری گـیرند // رقص بر شعر تر و ناله‌ی نی خوش باشـد / خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیـرند // حافظ ابنای زمان را غـم مسکینان نیست / زین میان گر بتوان بـه کـه کناری گیرند

۴- عیاری در شعر حافظ:

کدام آهن دلکش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

در شعر حافظ شیراز مانند نوشته‏های سمک عیار از اصطلاحات عیاری استفاده بسیار می‏شود «جهان این همه نیست» و «حکم انداز» به معنی کسی که تیر را همیشه به هدف می‌زند و «شادی خوردن» که از آداب و رسوم عیاران است. وقتی که نام و آوازه یکی از مسئولین این فرقه انتشار می‏بابد، جوانان یا عیاران دیگر در غیبت یا در حضور با مراسم خاص «شادی او می‌خورند» و بپابرخیزند و جام می را تا به بالای سر خود می‏برند و سپس یک‌باره می‏نوشند. کسی که این مراسم را انجام داده‏است از آن پس خود را در خدمت عیار می‌گذارد و از هیچ گونه فداکاری و جانبازی در اجرای فرمان او دریغ نمی‌کند: بر جهان تکیه مکن ور قدحی می‎داری/ شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان یا در مثال دیگر نعز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست/ شادی روی کسی خور که صفائی دارد. در نظر اول عبارت «شادی خوردن» هیچ مفهومی را جز آنچه به اصطلاح امروزی «به سلامتی کسی شراب خوردن» گفته می‏شود به ذهن نمی‌آورد. اما نکته لطیف دیگری در این اصطلاح هست که از روی قرائن دیگری می‌توان دریافتکه عبارت «شادی خوردن» در شعر حافظ علاوه بر معنی صریح این ابهام را نیز در برداشته باشد یعنی درشعر «شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان» معنی ثانوی که مراد شاعر بوده این باشد که تنها ارادت و سر سپردگی و خدمت «زهره جبینان و نازک بدنان» را بپذیر.

ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت/ می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم. معنی عادی و متبادر به ذهن در عبارت «کاسه گرفتن» معادل «می‌گساری» یا «شراب در جام حریفان ریختن است» که البته کار ساقی است. اما اصطلاح «کاسه گرفتن» در این مورد بسیار رایج و معروف نیست. از این عبارت چنین مستفاد می‌شود که «کاسه گرفتن» نشانه توقیر و احترام یا محبت و صمیمیت بوده‏است یعنی ساقی به صوت غزل حافظ رسم «کاسه گرفتن» را به نشانه تعظیم و احترام یا دوستی و صمیمیت انجام داده است.

در چین طره تو دل بی‌ حفاظ من / هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد. درباره کلمه «بی‌حفاظ» است. برای فارسی زبانان امروز این کلمه معنی مبهمی دارد، شاید از آن مفهوم «بی‌عفت» یا «بی‌بندو بار» یا چیزی از این قبیل به ذهن ایشان بگذرد. اما اصطلاح بی‌حفاظ را در آثار نویسندگان معاصر حافظ یا نزدیک به زمان حافظ خیانت کرده و خلاف وفاداری نشان‏داده‏است.

عیاران گروهی بودند که معتقدند هر چه پیش آید خوش آید و اندیشه خوش باشی داشتند و افرادی چالاک و طرار و جیب زن بودند این افراد رند در شعر حافظ نیز در معنای آیین وارستگان و طریقه هر چه پیش آید خوشایند است و چلاکی وادی طریقت خوشباشی‏است آمده: گرچه در بازار دهر ازخوشدلی جز نام نیست/ شیوة رندی و خوشباشیِ عیاران خوش است. و از این دست نکته‏ها و آیین عیاری در شعر حافظ بسیار است:

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی/ آنچه در مذهبِ اربابِ فتوت نَبُوَد
خیال زلفِ توپختن نه‌کار خامان است/که زیرسلسله رفتن طریق عیاریست
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب / به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار / تاج کابوس ربود و کمر کیخسرو

۵- آیین رازورانه مهر

مهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا آه از دلت آه.

آیین عیاری هرچند با زندگی اجتماعی ایرانیان در قرن‏های متمادی پس از ورود اسلام ادر ایران رتباط مستقیم دارد، اما با فرهنگ کهن ایرانی و به خصوص فرهنگ زیرزمینی ایرانیان پیش از اسلام  ارتباط دارد. آیین مهر که مرتبط با خدای خورشید، پیمان، عدالت، مهر و دوستی دارد به باور همگان پیشینه‏ای کهن‏تر از آیین زرتشتی در ایران دارد و در اوایل حضور نهضت خداپرستی زرتشتی این آیین تبدیل به آیین ناپسند و زیرزمینی شد تا مدت‏ها بعد مهر به صورت ایزدی درخدمت اهورامزدا قرار گرفت و گوشه‏ای از  این آیین به یشت‏های زردتشت اقزدوده شد. این آیین بعدها دگرگون شده و به سرزمین‎های امپراطوری رم رفت و در سده‌های دوم و سوم پس از میلاد، در تمام نواحی تحت فرمانروایی روم، در سرزمین اصلی اروپا، شمال آفریقا و بریتانیا برپا بود. پس از پذیرش  مسیحیت در اوایل سده چهارم میلادی، این دین محو شد، اما تاثیراتی بر دین مسیحیت بر جای گذاشت.

این آیین بر آیین زرتشتی ایرانیان نیز تاثیر زیادی گذاشت و رسوم مهرپرستی به در لوای آیین زرتشتی در ایران اجرا می‏شد. یکی از مسایل اصلی این آیین مراحل هفت‌گانه سیر و سلوک است: «کلاغ»، مقام خدمتگزاران است. «عروس یا همسر»، کنایه از ازدواج عرفانی با مهراست. «سرباز»، در این مرحله فرد جزو رزمندگان است. «مشیر»، مقام مقرٌبان است فرمانداران از این گام انتخاب می‏شدند. «پارسا»، مقام آزادگی و دلیری است انتخاب استانداران از این گام صورت می‏گرفت. «پیک خورشید یا مهر پیما»، مقام اطمینان است، فرمانروای کل و اعضای مجلس مهستان را از این گام برمی‏گزیدند. «پدر یا پیر»، استاد مقدس و نماینده‌ی مهر بر روی زمین است، تنها زرتشت، کیخسرو کیانی و جمشید پیشدادی به این مقام رسیده‎اند. بیا ساقی آن می که عکسش ز جام / بـه کیخسرو و جـم فرستد پـیـام/ بده تا بگویم به آواز نی/ کـه جمشید کی بود و کاووس کی

مهرپرستی آیینی مردگرا بود، آن که می‏خواست به سلک مهریان درآید باید از آزمایش‏های بسیاری سربلند بیرون می‏آمد. نوچه را ابتدا به مهیار می‏سپاردند و او مطالبی را به نو آموز آموزش می‏داد. نوآموز ابتدا باید قسم میخورد که اسرار را بر هیچ کس فاش نکند.  به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات/ بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن

بعد او را خالکوبی می‏کردند (دست و پیشانی) تا به عنوان برادر و یار دیگر مهریان شناخته شود. قبل از خا لکوبی آزمایش‏های زیادی انجام می‏شد. در مقام‏های کلاغ و نامزد، ابتدا خواندن و نوشتن و سپس ارکان دین آموزش داده می‏شد. آنگاه آموزش به دو بخش می‏شد. بخش اجتماعی، آموزش اصول راستی، پیمانداری، دادگری، جوانمردی، ستیز با دروغ و ناراستی و… بخش ورزشی‎که در آن تاکید بر بدن‏سازی، مقاومت در برابر سختی‏ها، آموزش روح پهلوانی، چوگان بازی، شنا، کوه نوردی، تیراندازی و سوار کاری. در گامه‏ی جنگاور اصول نظامی تعلیم داده‏می‏شد که و با پر ریاضت‏ترین تمرینات، تمامی مهارت‏ها و فنون جنگی آموخته می‏شد.در پایان این سه دوره، آزمون بسیار دشواری گرفته‏می‏شد و به برگزیدگان یک کمربند پهن چرمی(کشتی زرتشتیان) می‏دادند که مجوز ورود آنان به اجتماع بود. گام‏های مشیر، پارسا، پیک خورشید و پیر اجباری نبودند.

پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه نامیده می‌شد. که از مهر+ آبه ساخته شده‏است. آبه به معنی جای گود است. ساختمان مهرابه‏ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی می‏شد تشکیل شده‏است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‏است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگ‏تر بوده و سقف آن هم کوتاه‏تر است. مهراب بالای تالار اصلی قرار می‏گرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر (و گاهی مجسمه او ) در حال کشتن گاو در آن دیده می‏شد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده می‏شدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکت‏هایی سنگی قرار می‏دادند. روشنی مهرابه از روزنه‏های کوچک سقف و یا پنجره‏های باریک تامین می‏شد، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود. از دیگر رموز این آیین هفت سیاره است که در خدمت ایزدمهر و روزهای هفته‏اند و ۱۲ برج آسمانی است که اسامی ۱۲ برج (ماه) سال می‏باشند.

۶-  عیاری حافظ درآیینه رازورانه آیین مهر

بردلم گرد ستم‏هاست، خدایا مپسنـد/ کـه مکدر شود آیینه مهر آیینم

از مولفه‏های اختصاصی شعرحافظ، تلاقی آیین عیاری با آئین مهرپرستی یا میترائیسم است، که به قبل از دوران اسلامی مربوط می‌شود. از همین رو عبــاراتی نظیر «خرابات» و «مغ» و «مغبچه» اختصاصی شعر حافظند و در شعـر سایر شعرای، اینگونه یافته نمی‏شوند، مغبچه در آئین مهر، همان نوچه یا مرید است که در طریق سلوک گام گذاشته و باید از هفت وادی تحت نظرپیرمغان بگذرد تا به سلامت به مقصود برسد. و زیبا تر این که بدانیم به کاهنان و جادوگران قبایل آریایی مغ می‏گفتند. پس از مرگ زردشت تعدادی از آنان به دین او گرویدند و تعلیمات وی را گسترش داده، تفسیر نموده و به دیگران تعلیم دادند، زردشتی‏ها مغ را موبد می‏نامیدند. موبدان از طبقات مهم ایران باستان بودند. مسلمانان از خرید و فروش می اجتناب می‏کردند ولی زردشتیان و مغ‏ها میخانه‏هایی دایر داشتند که افراد میخواره به این میخانه‏ها پناه می‏بردند. این مکان‏ها به دیرمغان» در ادبیات شهرت یافته‏است و به بزرگ و رهبر «مغ‏ها» «پیرمغان» گفته می‏شود. از این رو «می‏مغانه»، «مغبچه»، «شاهد»، «ساقی» و… در ابیات شعر حافظ تجلی می‏یابد و حافظ از این‏ها مضامین و تصاویر زیبایی خلق کرده‏است.

به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید/ که سالک بی‌خبر نبود، ز راه و رسم منزل‏ها
حـافظ، جنـاب پیــر مغان، مأمن وفاست/ درس و حدیث مهر برو خوان و ز او شنو

به نظر بسیاری از پژوهشگران تلفظ درست واژه خرابات که در اشعار حافظ بسیار به کار رفته است، خُرابات است که به معنای خورآباد یا خانه خورشید است و این نامی است که برای پرستشگاه‏های میترائی به‏کار می‏رفته است. حافظ در غزل زیر به دو اصطلاح ویژه آئین مهر یعنی رقم مهر و پیک جهان پیما اشاره می‏کند و ذکر معجز عیسوی نیز، در این غزل شایان توجه است.

یادباد آن که نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود// یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‎کُشت/ معجز عیسویت در لب شکّرخا بود // یادباد آن که صبوحی زده در مجلس اُنس / جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود // یادباد آن که رُخَت شمع طرب می افروخت / وین دل سوخته، پروانه نا پروا بود // یادباد آن که در آن بزمگه خُلق و ادب / آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود // یادباد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی/ در میان من و لعل تو حکایت ها بود // یادباد آن که نگارم چو کمر بربستی / در رکابش مَه نو  پیک جهان پیما بود // یادباد آن که خُرابات نشین بودم و مست / وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجابود // یادباد آن که به اصلاح شما می‏شد راست / نظم هر گوهر ناسُفته که حافظ را بود//

با نگاه ساده به مشخصات این آیین و اجتماعات عیاران و فتوتیان و… پی به ارتباط تنگاتنگ مهرابه‏ها و دیرها و گوشه‏نشینی مساجد و خرابات خواهیم برد و عملا در این زمان ممکن است به نوعی بازگشت فرهنگی به ایران قدیم نیز شکل گرفته است. این برای حافظ که با آیین مهری به صورت مستقیم آشنا بوده‏است کار سختی نیست: بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی/ کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست گاه نیست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است/ دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل خویش برپیرمغان بردم دوش/ کو  به تائید  نظر حل معما  می‏کرد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
تازمیخانه ومی نام ونشان خواهدبود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
چل سال بیش رفت که من لاف می‏زنم/ کزچاکران پیرمغان کمترین منم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‏ایم
زاه ایمن مشو از بازی غیرت زنهار / که ره ازصومعه تا دیر مغان این همه نیست
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
در خرابات مغان نور خدا می‏بینم / این عجب بین که چه نوری زکجا می‏بینم
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین  فتنه‏ها  که دامن آخر زمان گرفت
زکوی مغان رخ  مگردان که  آن‏جا / فروشند مفتاح مشکل گشایی
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود / که  بخشش ازلش  در می مغان انداخت
در خانقه  نگنجد اسرار عشقبازی/ جام می‏مغانه هم  با مغان توان زد
شراب خانگیم بس می‏مغانه بیار/ حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش/ خاکروب در میخانه کنم  مژگان  را
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش/ گفت  بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

آری این‏گونه است که حافظ شیراز به رندی می‏سراید:

از آن به دیر مغانم عزیز می‏دارند/ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی/ حالیا بنگر که چون با خلق صنعت می‌کنم


منابع:

۱- سایت‎های اینترنتی آنلاین اشعار حافظ بر اساس نسخه قزوینی و غنی.
۲- درج (ویرایش سوم)، لوح فشرده مجموعه اشعار شاعران ایرانی.

۳- ادبیات عامیانه‏ی ایران (مجموعه مقالات درباره‏ی افسانه ها و آداب و رسوم مردم ایران)، دکتر محمد جعفر محجوب، چشمه‌، ۱۳۸۲٫

۴- تحلیلی از هزار و یک شب، رابرت ایروین، ترجمه فریدون بدره‎ای، نشر فرزان، ۱۳۸۳٫

۵- دین مهر در جهان باستان (مجموعه گزارش‏های دومین کنگره بین‏المللی مهر شناسی)، ترجمه مرتضی ثاقب فر، توس، ۱۳۸۵٫

۶- دین‏های‏ایران باستان، هنریک‏ساموئل‏نیبرگ، ترجمه سیف‏الدین نجم‏آبادی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، ۱۳۸۳٫

۷- سبک شناسی (سه جلد)، ملک الشعرای بهار، سپهر، ۱۳۷۳٫

۸- لوح فشرده الکترونیکی، لغت‏نامه دهخدا. دانشگاه تهران.

۹- فرهنگ فارسی، محمد معین، امیرکبیر، ۱۳۸۴
.

(این مقاله در روزنامه اطلاعات روزپنجشنبه مورخه ۱۲/۱۲/۱۳۸۹ چاپ شده است. اما بنده از وبلاگ شخصی استاد رضا طاهری عینا و بدون دخل و تصرف نقل نموده ام.میرحسین دلدار بناب)

  • میر حسین دلدار بناب
۲۷
اسفند

ورزش باستانی  (دانش پهلوانی)رادی و راستی
 /برخیز و برو به زورخانه/ آنجا که سخن ز میل و سنگ است /آوازه‌ی نای و زنگ تنبور/ کباده و تخته و شلنگ است /بازار متاع کشتی آنجاست /جنسش همه حرف قوس و لنگ است /آن یک به دلاوری چو شیر است /این یک به شناوری نهنگ است /گردیدن ببر گرد پیل است /غریدن شیر با پلنگ است /دربند زبان ز نظم(سرباز) /طبال بزن که وقت جنگ است /

درآمد: عرفان ایرانی پس از دوران اساطیر واردعصر پهلوانی می شود. عصر برآمدن مردمان بر زمین و شکل گرفتن بنیادهای یکجا نشینی و تمدن. عصر نبرد برای به سامان رسیدن و سکونت در دهکده ها و شهرها و شکل گرفتن مردمان در کشورها و جداشدن تدریجی از طبیعت. عصر داستان  پهلوانی های انسان برای چیرگی برطبیعت وحیوان و دیگر انسان ها. باز ایستادن از کوچ و در پی آن کشف آتش و آهن و خانه سازی و رشد هنر و خط و ... عصری که هنوز انسان آزاد است و برای پاسداری از این آزادگی برخاسته است. ***  پیدا شدن سفال نگاره های پهلوان باستانی ایران در هلیل رود که در نبرد با شیر و مار نشان داده شده است، تاریخ پهلوانی در ایران را به بیش از شش هزار سال می رساند.این پهلوان از گیل گمش میان دو رود کهن سال تر است. در یشت ها و بویژه یشت نهم و دوازدهم و سیزدهم و نوزدهم که در زمان هخامنشیان و اشکانیان نوشته شده، از پهلوانان ایران یاد شده است. کتاب یادگار زریر، داستان های دوره ساسانی چون بهرام چوبین، کارنامه اردشیر بابکان، سکسیکین، پیکار، مزدک نامه، التاج، دینکرد، بندهشن، اردای ویراف نامه، مینوی خرد و آیین نامه ها نیز داستان های  پهلوانان ایرانی در آن روزگار را باز می گویند.  پهلوان و پهلوانی در ایران از قاف می آغازد و از همانجا با عرفان پیوند می خورد. کوه و حیوان و انسانی که در این داستان های پهلوانی می آیند، همه در تاریخ عرفان حضوری چشمگیر دارند.  پهلوانان شاهنامه فرهنگی با خود دارند و آن را نمایش می دهند که ریشه در کهن ترین آیین های عرفانی دارد. آنان در دستگاه دولت، نقش میانجی و پاسدار حقوق مردم را دارند. دستگاه پهلوانی آمده است تا آن آیین و اندیشه کهن را در برابر اتحاد شاه و دین نگه دارد.( رستم در برابر زرتشت و اسفندیار و گشتاسب) به همین سبب چون از پای در می‌آید، گشتاسب و زرتشت قدرت می گیرندو شاهی و دین به یکدیگر اندر می شوند.     پهلوانان از نسل جمشیدند. حمشید همان جم، نخستین انسان روییده از گیاه، همان خدا و همان سیمرغ است. در این بینش، انسان و گیاه و مرغ و خدا، یکی است. درهم و با هم است. پهلوانان بزرگ از سیستان برخاسته اند و عیاران عارف ایران نیز سیستانی اند. پهلوان مرز و نژاد و برتری نمی شناسد و از همین رو بزرگ ترین پهلوان ایرانی، رستم، چنین نسب دارد: از ازدواج جمشید با دختر کورنگ زابلی، تور و از او شیدسب، تورگ، ثم، اثرت، گرشاسب، نریمان، سام و از سام، زال زاده می شود تا بنیاد پهلوانی را در این بسرزمین بگذارد.  زال بنیان گذار دانش، حکمت و دبستان پهلوانی است. زایش و پرورش وی در هاله ای از رازهای عرفانی نهان است. عشق، خرد و فضیلتی عرفانی، همواره با اوست. نیمی خدا و نیمی انسان است. هنگام زاده شدن ، سپید موی است و این نشان خردمندی او و سروش که خدای زایمان روشنی و نور و سحرگاهان و شادمانی و عشق است، پیام آور تولد اوست. زال، آن نیمه نورانی و رخشان و خردمند درون هر انسانی است. او نیز مانند بسیاری از قهرمانان عرفانی به کوه انداخته می شود و سیمرغ که آشیان بر البرز دارد او را پرورش می دهد. او فرزند سیمرغ است. سیمرغ خداست و او شیره ی جان خدا را می نوشد و خدا و آدمی در هم می شوند. این است ارج و مقام آدمی در عرفان ایرانی. این است آیین و دین مولانا و حافظ و عطار و .... زال در تمام دوران پهلوانی شاهنامه با ماست. پیری زال، زوال قدرت پهلوانان و برتخت نشستن دولتی دینی و پایان حماسه است. * تویی پهلوان  ِکیان جهان     نهان ، آشکار، و آشکارت ، نهان گزین کیانی و پشت سپاه     نگهدارایران  و لشگر پناه مرا شاد کردی بدیدارخویش    بدین پرهنر،  جان ِ بیدار خویش زهربد ، تو بر پیش  ایران ، ســپــر همیشه ،  چو  سیمـرغ  گــستـرده  پــر   پهلوان جهان حماسی­ ایران باستان،پهلوان عارف است. عارف پهلوان است. شاه- پهلوان است. شاه و عارف و پهلوان یک می شود. کیخسرو،زال، رستم، شاه و پهلوان و عارف ا ند. دادگر و بخشنده و پیماندارند. پهلوانان افسانه های ایرانی چونان حمزه و سمک عیار، زیرک و رند و عارف ند. بر آنم که آیین و منش پهلوانی، اخلاق و فرهنگ آن به آیین مهر بسیار نزدیک بوده است. تنها بخش هایی از مهر یشت را می خوانیم و خود آن را با آیین ها و مراسم وپهلوانی و فتوت نامه ها بسنجید: مهر دشمن دروغ است. از کلام راستین آگاه است.  نخستین ایزدی است که پیش از خورشید فناناپذیر تیز اسب، در بالای کوه هرا بر آید. او حامی پیمان است. بهترین دارو جهانیان است. او زورمندی بی خواب است که به پاسبانی مردم می‌پردازد. باشد که او برای یاری ما آید. باشد که او برای گشایش کار ما آید. باشد که او برای دستگیری ما آید. باشد که او برای دلسوزی ما آید. مهر در میان موجودات تواناترین است. خوش اندام، بلندبالا و نیرومند است. قوی ترین خدایان،نیرومندترین خدایان،چالاک ترین خدایان، تیزبین ترین خدایان و پیروزمندترین خدایان است. اینجاست که مهر و پهلوان یکی می‌شود. *** پهلوانان به هنگام وارد شدن به زورخانه، نوشابه ای می نوشیدند به نام زور و نام زورخانه از آنجا آمده است.  زور فشرده گیاه هوم بوده که در دوران باستان به آتشکده‌ها می‌بردند و در ایران متداول بوده است که در مهریشت و تیر یشت،از آن بسیار یاد شده است. این نوشابه به نام هوم نیز خوانده شده و یک یشت ویژه‌ی اوست. نوشابه‌ای مقدس و شادی آفرین و نیرو بخش. (آن ستاره­ی تشتر را، تشتر ستاره­ی رایومند فره­مند را می­ستاییم، با هَوم آمیخته به شیر با بَرسَم، با زبان خرد و «منثرَه»، با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن رسا.) برای پرورش بدن در آن روزگار بیشتر واژگانی چون نیرو و ورزیدن به کار برده می شد و زور باید از همان ریشه‌ی هوم باشد و چنین مکان مقدسی را نباید زورخانه به معنی مکان زور به معنی ورزش و نیرو به کار برده باشند. برآنم تا در این زمینه به نکته هایی تازه اشاره کنم: ریشه‌ی نام زورخانه از همان زور یا هوم است که نوشیدنی مقدس باشد. تاریخ نویسان گوهی می‌دهند که در زمان هخمانشیان، جوانان در شرایطی سخت آموزش های ویژه می‌دیده اند و در نهادی سازمان داده می شدند که انجمن جوانان خوانده می شد. جوانان عضو این انجمن که همه مرد بودند باید بتوانند از راه دزدی زندگی کنند. این انجمن جوانان شجاع و راهزن در ادبیان ژرمنی نیز هست. نهاد یا سازمان آنان ما را به یاد عیاران می‌اندازد. تشرف به آیین این جوانان که نهادی کهن و مهری است، با نوشیدن هوم آغاز می‌شود. جوانان وابسته به این آیین با نوشیدن هوم سکرآور، خلسه وار و بی خود به جنگ می پرداختند. در داستان سمک عیار نیز طالب راه عیاری باید قدحی شراب بلاند کرده و نام استادی را بر زبان آورده و سر کشد. در انجمن‌های قتیان و جوانمردان پس از اسلام نیز نوشیدن قدحی آب و نمک و یا شیر برای ورود به جرگه رایج بوده است . حتا در قتوت نامه ها ذکر شده که پیش از اسلام، فتیان قدح شراب می نوشیده‌اند. در طریقت خاکساریه نیز که از طریقت های عرفانی و عیاری است یکی از مراحل سلوک پیاله است. چند درویش به قطار می ایستند و با لنگ به بسته می شوند و درویش خاکسار قدحی از دست پیر می‌نوشد. ار نکات مشترک دیگر بین آیین و انجمن کهن مهری و زورخانه در پوشیدن شلوار کوتاه و برهنه کردن سینه است. در چکامه های آشوری و مهری نیز جنگاوران برهنه‌اند. ابن اثی، عیاران را برهنه توصیف می‌کند. سمک عیار نیز ازار پای چرمین دارد. در اسرارالتوحید نیز برنایان برهنه با ازار پای چرمین هستند. دیگر  کمر بستن است. در حماسه کهن گیل گمش و در فتوت نامه‌ها از آن یاد شده است. دیگر موی بلند است. گیل گمش موی بلندی دارد. کرساسپه که الگوی پهلوان انجمن مردان هخامنشی است، لقبش گیس‌دار است. گیس تابیدن و سرتراشیدن و طره‌ای بر جای گذاشتن در بین پهلوانان نیز رایج بوده است. انجمن  مردان مهری نامش از میره یا مرد جوان گرفته شده است. برنایان و فتیان و جوانمردان نیز همه نامشان از همین کلمه آمده است.آیین زورخانه وآیین پهلوانی یکی است. پهلوانی یک آیین و کنش و عشق و منش است.  آیین پهلوانی بر جنبش های عیاری و درویشی و جوانمردی نیز مهر خویش را کوبید. پهلوان نامه های بسیاری که در درازای تاریخ نوشته شده، حکایت از روزگار و سرنوشت و سرگذشت این آیین دارد. آیین پهلوانی را اشکانیان در تاریخ به سامان و شکوه رساندند. آیین پهلوانی در شاهنامه و اساتیر ایرانی با زایش زال و رستم زاده شد. دستگاه پهلوانی ایران در برابر سازش دستگاه دینی و دولتی گشتاسب، از پای درآمد و با ناپدید شدن کیخسرو و پیوستن او به انبوه جاودانگان، برای مدتی پایان گرفت. آیین پهلوانی با تازش تازیان به ایران باردیگر پرچم آزادگی و استقلال برافراشت. عیاران و جوانمردان سیستانی و خراسانی در تازش تازیان و مغولان از انسان و آزادی و فرهنگ ایرانی پاس داشتند. پهلوانان، پاسداران آزادی و مردمی و استقلال این سرزمین بوده اند.در زورخانه تن و جان را با هم می آموختند. حکمت و حماسه می آموختند. مرشدان آموزگار دانایی و حماسه خوان برای پهلوان بودند. ورزش زورخانه ای با سابقه بیش از سه هزار سال، از ورزشهای باستانی ایران و جهان  و یکی از قدیمی ترین نهاد های ورزشی دنیا است. این ورزش سراسر آیینی پیوندی بس تنگ با اندیشه های راز انگیز  مهر دارد. برآمدن ورزش باستانی  با قیام پارتیان  در برابر خود کامگان یونانی و استقلال ایران پیوندی ناگسستنی دارد . پهلوانان یا پارتیان آزاده در روز گاران  تباهی،  همراه با مهر و مدارا، آزاد اندیشی  و تشکیل نهادهای پیشه وران و گروه بزرگ ایاران(  به باور استاد بهار،عیار یا ای یار، پسانتر اییار و عیار شده است. رفیق و یار خواندن همراهان در بین بسیاری از گروه های ایرانی مانند اسماعیلیان و عیاران و اخوان صفا رایج بوده است ) به ورزش پهلوانی رونقی در خور بخشیدند .  نام این ورزش و منش نیز از نام پارتیان اشکانی و یا پرتوان و پهلوی گرفته شده است. ایاران با بالیدن در بستر فرهنگ آزاد منشانه پهلوانی و ایرانی در میان مردم بسیار گرامی داشته می شدند.   گوسانان پارتی، همان خنیاگران دوره گرد و عاشق پهلوانی، نام بسیاری از این پهلوانان مردمی را با حماسه ی بزرگ ملی ایران پیوند زدند ، و  آنان را جاویدان ساختند .  بسیاری از آداب ورزش باستانی ریشه در باور های مهری دارند وساختمان  زورخانه های کهن همگونی و شباهت با مهرابه های مهری داشتند .  آیین مهر در زمان پهلوانان اشکانی رونقی جهانی یافت و از چین تا اروپا را در برگرفت. از آیین مهر و یا میترا بود که مسایا یا مسیح و آیین عیسا زاده شد. بسیاری از آداب و رسوم و باورهایی عیسوی به یک باره از مهر برگرفته شده است. مراسم مهری می بایست در غار ها و دور از چشم  برگزار می گردید. غار در باور های مهری نمادی است از آسمان ، چرا که در باور ایرانیان باستان آسمان از سنگ است و واژه ی «اسمن» در اوستا به معنای کوه  است . نیایشگاه های کوچک مهری با پلکانی  به سطح زمین پیوند می یافت ، فضایی با سقفی گنبدی که نماد آسمان بود .فراموش نکنیم که سردابه ها و نیایشگاه های مهری و هم چنین گرمابه ها نیز در گودی ساخته می شدند. در دو سوی آن جایگاه نشست قرار داشت ، گودی در وسط معبد که مراسم آیینی در آن برگزار می گردید. دربالای مهرابه جایگاه پیر قرار داشت. شکل داخل زورخانه های سنتی بیشتر هشت گوش است؛ هر گوش آن شامل یک غرفه است و از این غرفه ها برای تماشاچیان و یا محل سنگ گرفتن و مشتمال کردن و لباس کنی استفاده می شده است.این شکل ریشه در معماری دوران اشکانی دارد. انگشت نهادن بر خاک گود و بوسیدن آن ،حرمت آیینی گود را به یادها می آورد. بسیاری از زورخانه های قدیم در کنار آب انبار ها و یا قنات ها بود و این نیز خود یکی دیگر از همگونی های  زور خانه و آیین مهری است . در کنار معابد مهری هماره آبی روان در جریان بود که رهرو پس از شستشو پای در داخل نیایشگاه می نهاد. یکی از رسوم بازمانده از آیین مهر ، زنگ زور خانه است. زنگ به وسیله ی مرشد تنها برای کسانی در زور خانه زده می شود که به پایگاهی بلند دست یافته باشند . برهنگی در آیین مهر نماد گسستن از وابستگی های و بخشی از ورزش باستانی است.ورزشکار تنها با بستن لنگ و یا تنکه وارد گود می شو د . عیاران قدیم و شطاران نیز چون به جنگ می رفتند برهنه می شدند و تنها لنگیبر کمر می‌بستند.  هر تازه وارد که می خواست به جرگه ی  پهلوانان بپیوندد ، می‌بایست گامه هایی  را سپری نماید ، آنگاه اجازه ی ورود به گود را می یافت. هفت گامه ی مهری و پسین تر هفت وادی سوفیان ایرانی در فرهنگ زورخانه های این سرزمین دیده می شود : مبتدی ، نوچه (نو خاسته – ساخته ) ، صاحب تاج،صاحب زنگ، پیش کسوت، مرشد و کهنه سوار . مرشد و کهنه سوار نشانی از «پیر » و «پیران پیر » در باور های مهری است . کهنه سوار بالاترین مقام  را داشت.در «سردم» که نمادی از جایگاه نشست پیر مهری است ، می نشست . یکی از پهلوانان وبنیان گزاران ورزش زور خانه پس از تازیان، پهلوان محمود خوارزمی است.این عارف پهلوان چنان بر ورزش باستانی تاثیر گذاشت که هر ایرانی را بر آن داشت که ورزش پهلوانی را به او وابسته بداند . نخستین کسانی که در برابر تازش تازیان برخاستند و درفش استقلال ایران را برافراشتند عیاران یا پهلوانان سیستانی بودند. صفاریان یا همان عیاران و پهلوانان سیستان زبان فارسی  را زنده کردند. بیگانگان را از ایران بیرون راندند و سپس پهلوانان خراسان و دیگر جای ها برخاستند. نخستین حکومت مستقل ایرانی را همین عیاران و پهلوانان صفاری و سامانی و  خاندان بویه برپا داشتند.  ششصد سال پسانتر نیز سربداران که همان پهلوانان خراسان و گیلان و کرمان بودند بر مغول تاختند و استقلال ایران را باز گرفتند. نبردهای آزادیخواهانه و عدالت جویانه پهلوانان و درویشان دوره گرد در تبریز و گیلان و خراسان در دوران صفویان خود تاریخ پرشوری از مبارزات مردم این سرزمین است. تاریخ ایران و استقلال و آزادی آن با تاریخ پهلوانان اشکانی وصفاری و سامانی و بویه و... گره خورده است. اوج تمدن و ترقی و پیشرفت ایرانیان درست در زمان همین خاندان های پهلوانی بوده است. ایران در زمان حکومت آزادمردان و پهلوانان سامانی به عصر نوزایی  و رنسانس قدم نهاد. هیچگاه در این سرزمین ما با این همه دانشمند و هنرمند وروبرو نبوده ایم. فردوسی و خیام و ابن سینا و رازی و بیرونی... همه از همین روزگارند. *** استاد مهرداد بهار در باره شباهت های زورخانه و نیایشگاه های مهر می نویسد: زورخانه های ما شباهت های بسیار با معابد مهری دارند. زورخانه ها همیشه با پلکانی طولانی از زیرزمین به سطح خیابان می رسند. همه ی زورخانه ها که به آیین نیاکان و نه با معیارهای «مدرن» ساخته شده اند، در زیر زمین قرار دارند و معمولاً در زیر بناهای دیگر این زورخانه های کهن نوری اندک دارند. در داخل زورخانه، بر خلاف معابد مهری، دو سکوی کناری و یک صحنه مستطیل گود میانی وجود ندارند وگود چند ضلعی یا مربع زورخانه از همه سو با سکو احاطه شده است، ولی، درست مانند معابد مهری، در کنار سکو، در پای دیوار، نیمکت قرار دارد که تماشاگران بر آنها می نشینند و به مراسم نگاه می کنند. به هر حال، نکته اصلی اشتراک گود، سکو و نیمکت است. در کنار در ورودی زورخانه، مانند معابد مهری، آبدانی وجود دارد که البته، امروزه مورد استعمال اصلی خود را از دست داده است. به جای آتشدان ها که در معابد مهری، در انتهای صحنه و در دو سوی تصویر مهر قرار دارد، در زورخانه، در جلو سردر، اجاقی است که امروزه از آن برای گرم کردن ضرب و تهیه نوشیدنی گرم استفاده می شود. به همان گونه که بر دیوارهای معابد مهری نقش هائی مقدس بود، در زورخانه ها نیز تصاویر و نقش هائی از رستم و دیگر پهلوانان وجود دارد. نکته همانند دیگر، کوچکی زورخانه ها است که تنها می توانند گروه کوچکی را در خود جای دهند. یک چیز در معابد مهری هست که در زورخانه ها نیست و آن نقش مهر در حال کشتن گاو است. علت حذف کامل این صحنه (اگر کشتن گاو توسط مهر یک سنت ایرانی باشد) نه تنها به سبب مسلمانی مردم، بلکه، با اطمینان می توان گفت، بخصوص بدین جهت است که در زیر تاثیر آیین زردشتی در ایران، کشتن گاو به اهریمن نسبت داده شده و بدین روی، دیگر جائی برای وجود آن بر دیواره ها در ایران نبوده است. کشتی گرفتن و آداب آن، بنا به افسانه های رومی درباره مهر، ایزد مهر، پس از زاده شدن، بر آن شد تا نیروی خود را بسنجد. بدین روی، نخست با ایزد خورشید زورآزمائی کرد و کشتی گرفت. درین کشتی گرفتن، خورشید تاب نیروی مهر را نیاورد و بر زمین افتاد. سپس، مهر او را یاری داد تا برخیزد. آنگاه دست راست خویش را به سوی خورشید کرد. دو ایزد با یکدیگر دست دادند و این نشان بیعت خورشید با مهر بود. سپس، مهر تاجی بر سر خورشید نهاد و از آن پس ،آن دو یاران یکدیگر ماندند. نکته اصلی در کار زورخانه کشتی گرفتن است و چون پهلوانی فرو افتد، دقیقاً همان اداب دست دان را دو پهلوان بجای می آورند و با دست های چپ بازوهای راست یکدیگر را می گیرند و با دست های راست به یکدیگر دست می دهند و همان گونه که مهر و خورشید با هم پیمان دوستی بستند، دو کشتی گیر نیز هرگز نباید با یکدیگ دشمنی ورزند و اگر کینه ای پدید آید، باید یکدیگر را ببوسند و آشتی کنند و دوست بمانند. جز کشتی گرفتن، دست دادن و پیمان دوستی بستن، شباهت های دیگری نیز میان این دو آیین وجود دارد، از جمله، یکی سنت برهنگی است: پهلوان در گود، مانند مهر به هنگام زایش، جامه ای بر تن ندارد و تنها بر میان خود لنگی یا تنکه ای دارد که می تواند برابر برگ انجیر باشد. برهنگی از مراسم حتمی گود است. رسم دیگر زورخانه زنگ زدن است و آن زنگی است که با زنجیری بر سردم زورخانه آویزان است و مرشد به هنگام ورود پهلوانان بزرگ آن را به صدا در می آورد تا همگان از ورود ایشان آگاه شوند. در معابد مهری نیز زنگی یافته شده است که گمان می کنند آن را به هنگام نشان دادن تصویر مهر در پایان یا در آغاز مراسم به صدا در می آورند. ولی ممکن است این زنگ را در معابد مهری به هنگام ورود بزرگان دین به آواز در می آورده اند. در آداب زورخانه، چون پهلوانی به مقام استاد می رسید و کمال تن و روان می یافت از طرف پیشوایان طریقت به این افتخار دست می یافت که تاج فقر بر سر نهد. این مراسم در اداب مهری نیز وجود دارد. نوچه ها، پیش خیزها، نوخاسته ها و ساخته ها در زورخانه همان مقامی را دارند که در آیین مهر تازه واردان داشته اند. در آیین مهر رومی، پیروان مهر را با روحیه ای جنگی تربیت می کردند. در زورخانه نیز به صورتی نمادین، آداب نبرد آموخته می شود. در پی این سلسله ارتباط ها (اگر فرض ما درست باشد) می توان گمان برد که در معابد مهری اروپایی نیز آیین هایی شبیه به ورزش‌های زورخانه ای بجای آورده می شده است. در زورخانه نیز مانند آیین مهر، تنها کسانی که به سن بلوغ رسیده اند حق تشرف دارند. در سنت پهلوانی ایران، مردی می تواند به سلک پهلوانان در آید که شانه بر صورت وی بایستد، یعنی تازه وارد باید بر چهره خود ریش داشته باشد. در زورخانه نیز مانند آیین مهر، زنان را راه نیست. در زورخانه نیز مانند آیین مهر، مقام اجتماعی و ثروت جائی و ارزشی ندارد. پهلوانان یکدیگر را برادر یا هم مسلک می خوانند و این همان است که در میان مهر پرستان نیز متداول بوده است. در زورخانه همواره و در هر کار حق تقدم با یش کسوتان است و این سنت نیز در آیین مهر دیده می شود. چنان‌که از اشعار شاهنامه فردوسی برمی‌آید، در زمان ساسانیان جوانان در مکان‌های ویژه  آموزش پهلوانی می‌دیدند و همچنین «مینو خرد پهلوی» به همگان سفارش شده است تا خود را به جامه اطمینان و اعتماد به نفس ( پوشیدن شلوار کشتی) و دانش بیارایند و سپر راستی در دست گیرند و با گرز شکرگزاری و کمان آمادگی با آنچه که مظهر اهریمنی است بجنگند. چنان‌که پیداست سنگ، میل و کباده از ابزارهای اصلی ورزش زورخانه است.   ساختمان زورخانه بام آن به شکل گنبد و کف آن گود است . در آن کوتاه و یک لختی است و هر که به خواهد از آن بگذرد و داخل زورخانه بشود باید خم شود . می گویند در زورخانه را از این رو کوتاه می گیرند که ورزشکاران و کسانی که برای تماشا به آنجا می روند به احترام ورزش و ورزشکاران و آن مکان خم شوند. این در به یک راهروی باریک با سقف کوتاه باز می شود و آن راهرو به «سردم زورخانه» می رود . درمیان زورخانه گودالی هشت پهلو و گاهی شش پهلو به درازی پنج یاچهار متر و پهنای چهار متر و ژرفای سه چارک تا یک متر کنده شده که «گود» نامیده می شود. در کف گود چند لایه بوته و خاشاک گذاشته و روی آن بوته و خاشاک خاک رس ریخته و هموار کرده اند. بوته و خاشاک را برای نرمی کف گود می ریزند و هر روز روی این کف را پیش از آن که ورزش آغاز شود با آب «گل نم» می زنند تا از آن گرد برنخیزد.  دیواره گود ساروج اندود شده است و لبه آن  با چوب پوشانده شده است تا اگر ورزشکاران هنگام ورزش به لب گود بخورند تنشان زخمی نشود. در بالا و دور گود غرفه‌هایی ساخته شده که جای نشستن تماشاچیان و گذاشتن جامه ورزشکاران و لنگ بستن آنان است . یکی دو غرفه از این غرفه‌ها نیز جایگاه افزارهای ورزشی است . سردم:سر دم زورخانه در یکی از غرفه های چسبیده به راهروی زورخانه درست شده است و آن صفه ای است نیم گرد که کف اش از کف زورخانه یک متر تا یک و نیم متر بلندتر است. در جلوی «سر دم» چوب بستی است که به آن زنگ و پوست پلنگ و زره و سپر و پرتاووس آویخته است. بر روی سکو زیر چوب بست اجاقی کنده شده که در آن آتش میریزند و هرگاه اجاق نداشته باشند منقلی زیر چوب بست می گذارند و مرشد تنبک خود را با آتش اجاق یا منقل گرم می کند تا صدای آن رساتر درآید . می‌گویند نخستین کسی که طرح ساختمان زورخانه را ریخت «پوریای ولی» بود. نام پوریای ولی (محمود قتالی خوارزمی) است و او در نیمه دوم سده هفتم و نیمه نخستین سده هشتم هجری می زیسته است . او پهلوان و شاعر و عارف بوده و دمی گرم و گیرا داشته است. با لب زمزمه آرا چه خفی و چه جلی جرگه را گرم بکن از دم پوریای ولی

نمونه ای از رباعیات پهلوان محمود:                                               آنم که دل از کون و مکان برکندم                                            وزخوان جهان به لقمه ای خرسندم                        کندم ز سر کوی قناعت سنگی                                                 آوردم و بر رخنه ی آز افکندم 

                                                      گر بر سر نفس خود امیری مردی                                                  گر بر دگری خرده نگیری مردی                         مردی نبود فتاده را پای زدن                                                   گر دست فتاده ای بگیری مردی 

                                                    امشب ز سر صدق و صفای دل من                                                    در میکده آن هوش ربای دل من                         جامی بکفم داد که بستان و بخور                                                گفتم نخورم گفت برای دل من 

افزارهای زورخانه تخته شنا: چوبی است هموار به درازای هفتادسانتی متر و پهنای هفت و ستبری دوسانتیمتر و گاهی کوچکتر و بزرگتر از این اندازه هم ساخته می شود. به زیر تخته نزدیک دو سر آن دو پایه زنخی  به بلندی چهار سانتیمتر میخکوب شده است. میل ورزشی: افزاری است چوبی و کله قندی و توپر، ته آن گرد و هموار و سر آن تخت یا گرد است و در میان آن دسته‌ای به درازای پانزده سانتیمتر فرو برده اند . وزن هر میل از پنج کیلو تا چهل کیلو گرم است . میل بازی: مانند میل ورزش است ولی دسته آن بلندتر از میل ورزش و وزنش کمتر از آن است تا در هنگام بازی و پرتاب کردنش آسان باشد .وزن هر میل بازی از چهار تا شش کیلو گرم بیشتر نمی شود . میل زورخانه به منزله گرزی است که در جنگ‌های قدیم به کار می رفته که میل ها به تدریج از آهن به چوب تغییر یافته و از شکل گرز خارج و به صورت فعلی درآمده است و هدف از میل گرفتن عادت دادن دست ها به استفاده از گرز در جنگ بوده است . گونه ای از میل، از چوب های سنگین برای ورزش ساخته می شده است.  نوعی از چوب های سفید رنگ و کوچک برای میل بازی و شیرین کاری که دسته های آن را تا حد امکان بلندتر می ساختند تا در موقع بازی ، چرخاندن ، پرتاب کردن و رها کردن آن به راحتی انجام شود . در سال‌های دور میل های دیگری هم در زورخانه وجود داشته اند که عبارت بود از یک یا دو جفت میل بسیار سنگین که اکنون استفاده از آنها مرسوم نیست . میل بازی بازی هایی که به وسیله میل انجام می شود ، نظم و قانون معینی ندارد و هر ورزشکار با ذوق و سلیقه خود انواع بازی ها را انجام می دهد و آنچه مشاهده گردیده ، میل بازها متجاوز از سی نوع بازی می کنند و این کار یکی از شیرین ترین اعمال ورزش باستانی است . میل های بزرگ مخصوص ورزش وزن معینی ندارد و وزن آنها از جفتی دوازده تا سی کیلو می باشد . پیشتر رایج نبود ورزشکاران میلهای خود را دسته جمعی از جای خود بلند کنند ، بلکه جلوتر ازهمه ، کسی که نسب سیادت داشت میل خود را با آهنگ ضرب بلند کرده و چند حرکت  به صورت میل بازی انجام داده و میل ها را روی شانه خود می گذاشت و بعد از این عمل از پیشکسوت ترین نفر شروع و به اشخاص مبتدی پایان می گردید .برای میل گرفتن شمارشی نیست ، بلکه مرشد زورخانه با آهنگ ضرب و خواندن اشعار ورزشکاران را مشغول می دارد و همین که میان دار میل ها را از روی شانه به روی زمین آورد سایرین هم  میل ها را به جای خود می نهند .گورگه:این کلمه در سالهای اخیر در تهران به جای میل زورخانه رایج شده است ، در صورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت رسانیده و میل ها را سر مچ گرفته و مرشد هم آهنگ مخصوصی برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند و کلمه گورگ یا گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده است و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در قدیم در جنگ با آهنگ خاصی می نواخته اند .سنگ:دو‌پاره و راست گوشه است که از درازا با بست های فلزی به یکدیگر چسبانیده شده و یک بر آن هلالی است، درازای سنگ یک متر و پهنای آن هفتاد سانتیمتر است. در میان سنگ سوراخی است که در آن دستگیره ای گذاشته اند و روی آن را با نمد یا کهنه پوشانده اند تا دست ورزشکار را هنگام سنگ گرفتن زخم نکند. وزن هر دو سنگ از بیست کیلو تا صد و بیست کیلو است. سنگ را در قدیم (سنگ زور) و (سنگ نعل) هم می نامیدند زیرا به شکل نعل است. کباده: افزاری است آهنی، مانند کمان و سراسر تنه آن از آهن است و در میانش «جا دستی» دارد. درازای آن نزدیک به صد و بیست تا صد و سی سانتیمتر است. چله کبـّاده زنجیری است شانزده حلقه ای ـ و گاهی کمتر یا بیشتر ـ و در هر حلقه شش پولک آهنی دارد و میان آن جا دستی گذاشته شده است. وزن کباده از ده کیلو تا چهل کیلو است. گاهی نیز کباده‌های سنگین‌تر و سبکتر هم می سازند و بکار می‌‌برند. جامه:تنکه یا تنبان نطعی:شلوار کوتاهی است که ران را تا زیر زانو می پوشاند و آن را هنگام ورزش کردن و کشتی گرفتن می پوشند. این تنبان از یک رویه چرمی یا پارچه ماهوتی ستبر و چند لایه آستر کرباسی دوخته شده است . رویه آن بیشتر به رنگ آبی مایل به سبز است. کمر و نشیمنگاه و سر دو زانوی تنکه از چرم است. روی رانهای تنکه گل و بوته های بزرگی ـ بیشتر بوته جقّه سرکج قلاب دوزی شده است . بالای تنکه را «برج»، پیش روی تنکه را که زیر شکم می افتد «پیش قبض»، روی زانو را (پیش کاسه) یا ( سر کاسه) و پشت زانو را (پس کاسه) می نامند. لنگ:همان لنگی است که مردان در گرمابه میبندند. در روزگار ما به جای پوشیدن تنکه ، ورزشکاران لنگی روی «زیر شلوار» خود می بندند و در گود میروند و بستن آن چنین است : دو سر از پهنای لنگ را در کمر گاه بر روی ناف گره می زنند و پایین لنگ را که آویزان است از پشت پا می گیرند و از میان دو پا بالا می برند و در «پیش قبض» که همان «گره» است فرو می کنند. دست اندرکاران:مرشد:امروز در زورخانه مرشد به کسی می گویند که آوازی خوش دارد و هنگام ورزش روی «سر دم» می نشیند و با آهنگ های گوناگون که هر کدام ویژه یکی از حرکات ورزشی است ضرب میگیرد و شعرهای رزمی که بیشتر از شاهنامه فردوسی برگزیده می شود می خواند و صدای ضرب و آواز خود را با حرکات ورزشکاران ، هماهنگ می کند و آنان را به ورزش بر می انگیزد. در قدیم « مرشد» یا «کهنه سوار» کسی بود که کار آموزش ورزشکاران و پهلوانان با او بود. کهنه سوار در هنگام ورزش لنگی به دوش می‌انداخت و چوبی هم که به آن «تعلیمی» می گفتند در دست می گرفت و در کنار گود می‌نشست و باستانی کاران یا کشتی‌گیران را در کارهای ورزشی و کشتی گیری راهنمایی می کرد. کهنه سواران یا مرشدان از چابک‌ترین و آزموده‌ترین پهلوانان و ورزشکاران بودند.  مرشد  دارای مهم‌ترین نقش در ورزش باستانی است : یک مرشد خوب ، باید نوازنده‌ای چیره دست ، خواننده‌ای خوب ، و آشنا  به آداب و رسوم زورخانه باشد. یک نوازنده و یا مرشد مسلط و توانا باید ویژگی های زیر را دارا باشد :  هماهنگی شعر و ریتم و هنر تلفیق شعر و موسیقی ؛ تسلط به ریتم و قواعد آن ؛ دگرگونی آنی در اوزان حرکتی ورزشهای متنوع و قدرت رهبری  استفاده از همه میدان و قابلیتهای ضرب زورخانه . ضرب زورخانه:در ضرب زورخانه ،به علت تعویض و تعدد حرکات ورزشکار وسط گود، مرشد از ریتم‌های گوناگونی استفاده می‌کند. برای چند حرکت ورزشی یک ورزشکار ریتم‌ها به طور پی در پی ویکی پس از دیگری بنا به ضرورت و پاسخ‌گویی و همگام و هماهنگ بودن به حرکت ورزشکار اجرا شده و با ضربات سنگین و پر طنین و ریزهای با صلابت و چون آفتاب، درخشان و تکان دهنده، خبر از نابودی رخوت و سستی و خبر از پویایی وجود و امیدواری به زندگی با موفقیت با تن و روان سالم می‌دهد.« میاندار » کسی است که در میانه گود زورخانه می‌ایستد و دیگر ورزشکاران با نگاه کردن به حرکات او ، هماهنگ با ضرب مرشد ، حرکات ورزشی انجام می‌دهند ، میاندار نسبت به دیگر ورزشکاران از سابقه بیشتری برخوردار است .. پای زدن و انواع حرکات زورخانه نظیر شنای پیچ ، گورگه گرفتن ، سنگ و چرخ و میل بازی و کباده کشیدن همه حکایت از سابقه دیرین این ورزش با موسیقی و ضربهای متنوع آن دارد.برای هر یک از اجزا ورزش زورخانه‌ای ، قطعات موسیقی ( سازی و آوازی ) وجود دارد که مرشد آن را اجرا می‌کند . تندی و کندی ریتم و ملودی ، تأکیدها ، به تدریج تند و یا کند شدن‌ها ، و غیره را مرشد بر اساس حس و حال موجود در فضای زورخانه و در بین ورزشکاران ، تغییر می‌دهد . موسیقی زورخانه در گذشته با سازهای مختلفی مانند ضرب ، نی و سه تار انجام می‌شده ، ولی امروزه موسیقی زورخانه تنها  آواز به همراهی ضرب زورخانه است . ضرب یا طبل زورخانه ، از نظر شکل شبیه به تنبک بزرگ موسیقی سنتی با صدایی بم‌تر و قوی‌تر است . بدنه ضرب یا طبل زورخانه از گِلِ پخته و پوست آن هم مانند سایر ضرب‌ها از پوست آهو و مانند آن تهیه می‌شود .  اشعار در موسیقی زورخانه ، بیشتر حماسی است ، همچنین از اشعاری با موضوع های اخلاقی از دیوان شعرایی همچون مولوی ، سعدی ، حافظ استفاده می‌شود . موسیقی زورخانه از نظر فرم ، مانند دیگر انواع موسیقی قدیم ایرانی ، در چارچوب موسیقی ردیف دستگاهی و موسیقی محلی ایران جای می‌گیرد . ملودی و ریتم در موسیقی زورخانه با توجه به محتوای شعر ، وزن شعر و حرکت ورزشکاران از میان گوشه‌های موسیقی ردیف یا موسیقی محلی ایران انتخاب و اجرا می‌شود .مشت مالچی:کسی است که پیش از ورزش به ورزشکاران و پهلوانان لنگ و تنکه میدهد و پس از ورزش آنها را مشت و مال میکند، تا کوفتگی و خستگی از تنشان بدر رود و پادویی زورخانه نیز با مشت مالچی است. پیش کسوت:پیش کسوت در زورخانه به کسی می گویند که سالمندتر و آزموده تر از ورزشکاران دیگر باشد . پیش کسوت از همه گونه ورزشهای باستانی و ریزه کاریهای یکایک آنان آگاه است و می تواند بهتر و سنگین تر از دیگران ورزشهای باستانی را انجام دهد. کسوت یعنی لباس و پیشکسوت یعنی کسی که هفت پیراهن بیشتر از دیگری پاره کرده است. ضرب المثلی است که می گوید آقا نمی دانید ما هفت پیراهن بیشتر پاره کرده ایم. میاندار: ورزشکاری است که در گود روبروی مرشد و میان ورزشکاران دیگر می ایستد و گرداندن ورزش و پیش و پس انداختن کارهای ورزشی را به عهده می گیرد. ورزشکاران هنگام ورزش به او نگاه و از حرکات ورزشی او پیروی می کنند. میاندار باید مانند پیش کسوت آزموده و آگاه از همه گونه ورزش و ریزه کاریهای یکایک آنها باشد. معمولاً پیش کسوت هر زورخانه میاندار آنجا می شود. پهلوان:به کسی گفته می شود که بسیار آزموده و چابک و کار کرده باشد و هماوردی نداشته باشد. نوخاسته: جوان نوچه‌ای است که آزمودگی یافته و پهنه کارهای ورزشی خود را گسترش داده و برای کشتی گرفتن و ورزشهای «تو گودی» به زورخانه های دیگر می رود. نوچه:به جوان ورزشکاری گفته می شود که زیر نظر پهلوانی، فن های کشتی را می آموزد و شاگرد او به شمار می رود. او از نظر تردستی و چابکی برگزیده‌ترین شاگردان آن پهلوان است. شیوه ها:سنگ گرفتن:سنگ گیرنده در بالای گود در جایی از زمین که لنگ انداخته اند به پشت می‌خوابد و سه بالش، یکی را زیر سر و دوتای دیگر را زیر بازوی راست و چپ می گذارد و دو سنگ با دو دست خود چنان می گیرد که سرهای هلالی آن دو به سوی سرش باشد و پی در پی به پهلوی چپ و راست می‌غلطد. هنگامی که بر پهلوی چپ است سنگی را که در دست دارد مستقیم چنان بالا می برد که بازوی خمیده‌اش راست شود و به همان شیوه هنگامی بر پهلوی راست است سنگی را که در دست چپ دارد مستقیم به بالا می برد. این گونه سنگ گرفتن را «غلطان» می گویند. گونه دیگر سنگ گرفتن آن است که ورزشکار به پشت می‌خوابد و پاهایش را دراز می کند و دو سنگ را باهم پی در پی روی سینه بالا و پایین می برد، این سنگ گرفتن را (جُفتی) می‌نامند. مرشد، سنگ گرفتن ورزشکاران را می‌شمارد و اگر سرگرم ضرب گرفتن برای ورزشکاران درون گود باشد، یکی از دوستان سنگ گیرنده سنگهای او را می شمارد. صد و هفده اشاره به صد و هفده تن کمر‌بسته مولا است و صد و چهارده اشاره به یکصد و چهارده سوره قرآن است. سنگ شمار یا مرشد پیش از سنگ گرفتن برای شور بخشیدن به سنگ گیرنده (سرنوازی) می خواند: اول خدا   دو نیست خدا سبب ساز کل سبب یا (سید کائنات) چاره ساز بیچارگان الله پنجه خیبر گشای علی  ـ شش گوشه قبر حسین  ـ امام هفتم باب الحوایج  ـ قبله هشتم یا امام رضا ـ یا اما محمد تقی روحی فداه و جسمی ـ دهنده بی منت الله ـ یا امام حسن عسگری دخیل ـ جمال امام زمان صلوات. یا (جمال هشت و چهار صلوات) ـ زیاده باد دین خاتم انبیاء ـ ای چهارده معصوم پاک  ـ نیمه کلام الله مجید ـ شانزده گلدسته طلا ـ صد و هفده کمر بسته مولا ـ خدای هجده هزار عالم و آدم ـ بر بی صفتان روزگار لعنت  ـ یا (بر نمک نشناس لعنت) ـ بیس (بیست) لعنت خدا بر ابلیس  ـ یک بیس (بیست و یک) آقای قنبر علیس (علی است) ـ دوبیس مرد دو عالم علیس ـ چاربیس بیمار دشت کرب و بلا (کربلا) یا (ناز چهار ستون بدنت)  ـ پنج تن زیر کسا ـ شش ساق عرش مجید یا (باقر العلوم بعد از نبی) علی است  ـ سه بیس یا علی مثلت کیس(کیست) هفت بیس یا علی موسی بن جعفر  ـ هش بیس یا علی بن موسی الرضا ـ نُه بیس نوح نبی الله ـ سی ختم کلام الله ـ یک سی گرفتی ماشاءالله  ـ دوسی برایش ذولفقار ـ نیستی جان کفار ـ چاره بیچارگان خود الله  ـ دادرس درماندگان خود مولا ـ یا ابوالفضل العباس دخیل  ـ یا موسی بن جعفر ـ یا علی بن موسی الرضا بطلب  ـ نه سی طوفان بلا  ـ چهل ختم اولیاء و انبیاء  ـ یک چل بزرگ است خدا ـ دو چل محمَّد است مُصطفا  ـ سه چل علیس شیر خدا ـ چار چل یا فاطمه زهرا ـ پنج چل خدیجه کبرا ام المؤمنین  ـ شش چل ابراهیم خلیل الله ـ هفت چل موسی کلیم الله ـ هش چل عیسی روح الله ـ نه چل آدم صفی الله  ـ پنجاه، هزار بار بر جمال خاتم انبیاء صلوات  ـ ز آدم و حّوا دگر نبی الله ـ شعیب و یوسف و یعقوب ـ پس خلیل الله ـ ملائکان مُقّرب  ـ دگر ز جبرائیل  ـ ز حسُن یوسف  ـ جمال شصت بند دیو ، علی را صلوات . در این هنگام مرشد برای دنبال کردن شماره و رساندن آن به صد و چهارده یا صد و هفده از پنجاه به پایین می شمارد بدینگونه: نه چل آدم صفی الله ـ هش چل عیسی روح الله  ـ هفت چل موسی کلیم الله . . . . . . . تا به شماره یک برگردد. هفده شماره یا چهارده شماره بازمانده  را دوباره از یک به بالا می شمارد. ولی اگر مرشد از شماره شصت به پآیین شمرده باشد سه شماره یا شش شماره به یک مانده را به پایان می رساند. البته این اندازه شمارش در صورتی پیش می آید که سنگ گیرندهآن نیرو را داشته باشد.در گود هر یک از ورزشکاران به فراخور مقام خود در جایی می ایستند. کار کُشته‌ترین و کار آزموده‌ترین و سالمندترین آنها که پیش کسوت دیگران خواهد بود «میاندار» می شود و میان گود روبروی مرشد می ایستد. ورزشکاری که پس از او از ورزشکاران دیگر سالمندتر و آزموده تر است پای (سر دم) می‌ایستد. اگر در میان ورزشکاران «سید» ی باشد و در ورزش باستانی پختگی چندان هم نداشته باشد پای (سر دم) می ایستد و اگر شایستگی میانداری داشت در میان گود می رود و میانداری می کند. در این صورت پیشینه‌ترین ورزشکار روبروی او (پای سر دم) یا پشت او می ایستد. ورزشکاری که از دیگران ناآزموده تر و ناپخته تر است و به او (تازه کار) می گویند، جایش در گود پشت سر میاندار است. دیگر ورزشکاران از بزرگ تا کوچک (از نظر آزمودگی) به ترتیب کنار گود دورادور میاندار می ایستند. شنا رفتن:پیش از شنا رفتن، میاندار یکی از تخته شناها را که در غرفه ای روی هم ریخته شده است برمی‌دارد و به دنبال او ورزشکاران یکی پس از دیگری ، تخته ای را برمی دارند و درو گود می‌ایستند. سپس میاندار دور گود می‌گردد و به هر یک از ورزشکاران میانداری کردن را تعارف می کند. آنگاه از همه رخصت می طلبد و تخته‌اش را در میان گود می گذارد و زانوان و پنجه پا در کف گود قرار می دهد و دو لبه تخته شنا را با دست می گیرد . گاهی مرشد یا میاندار از ورزشکاری که آوزای خوش و گیرا دارد درخواست می کند که چند بیتی به مناسبت حال و مقام بخواند و پیش از اینکه او خواندن را آغاز کند «میاندار» یا «مرشد» می گوید: (مزد دهنش به محمد صلوات) و همه صلوات می فرستند و با صلوات فرستادن ورزشکاران، آوازه خوان کمی خستگی در می کند . و آنگاه همه صلوات می فرستند سپس میاندار دو پایش را پس می برد و از یکدیگر باز می گذارد و به مرشد نگاه می کند. ورزشکاران هم به پیروی از میاندار چنان می کنند مرشد زنگ را به صدا در می آورد و به ضرب می زند و با هر تک ضربه محکمی که می کوبد ورزشکاران سینه خود را به سوی تخته شنا خم و نزدیک می کنند . گاهی در کشاکش شنا رفتن میاندار با صدایی که از خستگی بریده به گوش می رسد فریاد می زند (علی بابا) و با دست به مرشد اشاره می کند که آهنگ ضرب را تندتر کند تا آنها شیوه شنا رفتن را عوض کنند. گونه های شنا:شنای کرسی ـ شنای دست و پا مقابل ـ شنای دو شلاقه ـ شنای پیچ. شنای کرسی: در این شنا ورزشکاران پس از این که تخته شنا را بر کف گود گذاشتند دو سر آن را می گیرند و دو پا را در برابر آن تا آنجا که بتوانند چنان از هم باز می کنند که کف پاهایشان از کف گود بلند نشود و سپس شنا می روند. شنای دست وپا مقابل:در این شنا، دو دست ورزشکار بر روی تخته به فاصله بیست سانتی متر از هم قرار دارد و پاهای او در امتداد تن کشیده و جفت است. شنای دوشلاقه:شنای دو شلاقه همان شنای (دست و پا مقابل) است با این فرق که در آن دو بار پیاپی شنا می روند و پس از آن کمی درنگ و خستگی در می کنند و سپس دوباره دیگر پیاپی شنا می روند. این روش را تا پایان ورزش نگاه می دارند. شنای پیچ:در این شنا مانند شناهای دیگر دست های ورزشکار بر روی تخته از یکدیگر باز است و او نخست در حرکت اول سر خود را زیر بغل چپ می برد و تنه خود را به سوی راست می چرخاند و در حرکت دوم ، سر خود را زیر بغل راست می برد و تنه را به سوی چپ می چرخاند و شنا را به همین روش ادامه می دهد. نرمش: ورزشکاران پس از شنا رفتن بر می خیزند و بی آنکه تخته شنا را از کف گود بردارند برای در کردن خستگی نرم و آرام بدن خود را تکان میدهند و این حرکت را نرمش می نامند. مرشد هنگام نرمش کردن ورزشکاران آهنگی ملایم می گیرد و اشعار را با آهنگ مخصوص نرمش می خواند . روش نرمش هر میاندار با میاندار دیگر اندکی اختلاف دارد. میل گرفتن: ورزشکاران هر کدام یک جفت میل از جایگاه ویژه میل‌ها که در بالای گود و نزدیک آن است بر می دارند و نخست میاندار به هر یک از ورزشکاران تعارف می کند که میانداری بپذیرند و اگر کسی نپذیرفت، همان میاندار میل‌ها بر شانه خود می گذارد و دیگران از او پیروی می کنند وبا ضرب مرشد میل گرفتن را آغاز می کنند . میل گرفتن سه گونه است: میل سنگین ـ میل چکشی یا (سرنوازی) ـ میل جفتی. میل سنگین: ورزشکاران با آهنگ ضرب و آواز مرشد آرام و سنگین یک بار میل دست راست را روی شانه و پشت و پهلو و سینه راست می چرخانند و میل دیگر را پیش سینه چپ رو به بالا نگاه می دارند، و بار دیگر میل دست چپ را روی شانه و پشت و پهلو و سینه چپ می چرخانند و میل دیگر را پیش سینه راست رو به بالا نگاه می دارند . این کار به این روش ادامه می یابد. میل سرنوازی:ورزشکاران با آهنگ ضرب مرشد که تند و با شتاب است میل را بروی شانه ها و پشت و پهلو و سینه به تندی می چرخانند. مل جفتی: نخست دو میل را در برابر هم روی سینه نگاه می دارند سپس پی در پی باهم به پس می برند و بازمی‌گردانند. ورزشکاران پس از میل گرفتن برای در کردن خستگی دسته میل‌ها را در دست می گیرند و ته آن را بر کف گود می گذارند و میل‌ها را تک تک پیش و پس می برند و می نشینند و بلند می شوند. این گونه نرمش و میل گرفتن را (خم گیری) می گویند. پا زدن:میاندار در میان گود می ایستد و ورزشکاران پیرامون او گرد می آیند. نخست پای آرامی می زنند که به آن پای (نرم) می گویند و آن چنین است که ورزشکار پنجه یک پا را اندکی از زمین بلند می کند و بر روی پنجه پای دیگر، خود را تکان می دهد و به آرامی پیش و پس می رود. گونه های پازدن: پای اول:ورزشکاری روی پنجه پا می ایستد و پای‌ها را پی در پی به چپ و راست می گذارد. بدین گونه که یک بار پای راست را در کناره بیرونی پای چپ می گذارد و در پی آن پای چپ را در کناره بیرونی پای راست می گذارد و این کار را تند و پی در پی ادامه می دهد و در همین حال تن خود را نرم و آرام می جنباند. پای جنگلی:ورزشکار روی پنجه های پا می ایستد و با آواز و صدای ضرب مرشد یک بار سنگینی بدن خود را روی پنجه پای چپ می اندازد و پای راست را به پیش پرتاب می کند و بار دیگر روی پنجه پای راست می ایستد و پای چپ را به پیش پرتاب می کند. این کار تند و پی در پی انجام می گیرد گاهی ورزشکار، میان پای جنگلی زدن (رخصت) می‌طلبد و میان گود می آید و می چرخد. در این هنگام ورزشکاران دیگر در کنار گود می ایستد و او را نگاه می کنند.پای اول:ورزشکار همآهنگ با ضرب مرشد ، هر بار بر یکی از دو پای خود تکیه و پای دیگر را به پیش پرتاب می کند. در اینحرکات دست‌ها نیز می‌جنبد. پای دوم: پس از پای اول ، میاندار از میان گود با دست به مرشد اشاره می کند و مرشد بی درنگ آهنگ ضرب را تند می کند و میاندار به شرح زیر (دو پا) می زند، یکبار پای راست و بار دیگر پای چپ را به پیش پرتاب می کند و آنگاه پای‌ها را یکی یکی کمی از زمین برمی‌دارد و می گذارد و در این حال تمام بدن خود را نیز به نرمی تکان می دهد. پای سوم: پس از پای دوم میاندار باز با دست به مرشد اشاره می کند و مرشد آهنگ ضرب را عوض می کند . در این هنگام میاندار «سه پا» مانند «دو پا زدن» است با این فرق که ورزشکار سه پا را پشت سر هم یکی پس از دیگری پرتاب می کند و آنگاه کمی درنگ می کند و دوباره همین روش پا می زند. پای آخر: ورزشکار روی پنجه های دو پا می ایستد و با آواز مرشد تند و پشت سر هم پاها را بلند می کند و یکی پس از دیگری به عقب می برد و باز می گرداند گویی دونده ای است که در جای خود ایستاده است و پیش نمی رود.چرخ زدن پنج گونه است: چرخ جنگلی: ورزشکار در میان گود می آید و دست‌ها را در امتداد شانه نگاه می دارد و به نرمی خود را تکان می دهد و آرام و همآهنگ با صدای ضرب مرشد، دور گود می چرخد. چرخ تیز:ورزشکار درمیان گود یا دور گود بسیار تند به دور خود می چرخد . گاهی سرعت چرخ آنقدر زیاد می شود که هیکل چرخنده را نمی توان تشخیص داد. چرخ سبک و چمنی: ورزشکار در چرخ سبک و چمنی نه تند و نه آرام بلکه سنگین و زیبا به درو خود می چرخد و با چرخ دور گود را هم می پیماید. چرخ تک پر:ورزشکار پس از یک بار بدور خود چرخیدن، یک بار هم به هوا می جهد و در هوا چرخی به دور خود می زند. گاهی هم چرخنده دو دست راست را روی هم بر سینه می گذارد و چرخ می زند.  ورزشکار «تک پرها» را در هوا در گوشه های گود انجام می دهد. سه تک پر: ورزشکار سه بار به دور خود می چرخد آنگاه یک تک پر در هوا می زند. مرشد برای هر یک از چرخ‌ها آهنگی ویژه بر ضرب می گیرد. کباده کشیدن:کباده را همه ورزشکاران نمی کشند و کسانیکه بخواهند بکشند پس از چرخ زدن دوتا دو‌تا یا تک تک از مرشد یا پیش کسوت «رُخصت» می گیرند و هر کدام کباده‌ای برمی‌دارند و با دو دست در بالای سر نگه می دارند. کباده کشیدن به این گونه است که ورزشکار کمان کباده را با دست راست و زنجیر آن را با دست چپ می گیرد (و برخی هم از ورزشکاران برعکس) و بالای سر در این حالت دو بازوی او کمی تا شده است نگه می دارد. و با ضرب و آواز مرشد، یک بار دست راست را در امتداد شانه نگاه می دارد و دست چپ را بر روی سر خم می کند و می خواباند و بار دیگر دست چپ را در امتداد شانه نگاه می دارد، و دست چپ را بر روی سر خم می کند و می خواباند و بدین گونه ورزشکار کباده کشیدن را ادامه می دهد. او باید به روی پنجه های دو پا به ایستد و با آهسته و نرم حرکت دادن کباده پا به پا بشود و پیش و پس برود .کشتی: به کشتی گرفتن نهادند سر                                      گرفتند هر دو دوال کمر در گذشته پس از پایان یافتن ورزش، کشتی‌گیران و پهلوانان میان گود می رفتند و دو به دو با هم کشتی می گرفتند. دو کشتی گیر نخست (فرو می کوبیدند) آنگاه مرشد لنگی به میان هر دو کشتی گیر پرتاب می کرد تا دست نگه دارند که شعر(گُل کُشتی) خوانده شود. کشتی‌گیران در کنار هم به پهلو، رو به قبله خم می شدند و یک دست را بر گردن یکدیگر و دست دیگر را روی زانو می گذاشتند و مرشد شعر (گل کشتی) را می خواند یا یکی از ورزشکاران که آواز خوشی داشت در لبه دیوار گود می نشست و از حاضران (رُخصت) می طلبید و گل کشتی را می خواند: در معرکه ها درنگ می باید کرد  خون برجگر نهنگ می باید کرد پوشند یلان زره به پیکار  اینجاست جایی که برهنه جنگ می بایدکرد دو کشتی گیر پس از اینکه مرشد یا خواننده می گوید: خدا را سجود ، پیران را عزّت، جوانان را قدرت ، رب المشرقین و رب المغربین فبای آلاء ربکما تکذبان، کف گود را دست می بوسیدند و کشتی را آغاز می کردند.  و این نیز شعری در باره‌ی کشتی و فنون آن: با زلف یار کشتی پر پیچ و خم خوش ست نی هم چو ترک مست جفا و ستم خوش ست تو شاخ و لنگ سرکش و رودست و قوچ بند با مهوشان کلاته یا در علم خوش ست گهواره دیو و عقربک و قوس و دم شیر رد و بدل نمودن این ها به هم خوش ست از انواع کشتی های پهلوانی نیز باید به این موارد اشاره کرد :کشتی دوستانه : این نوع کشتی بیشتر به خاطر تمرین و مرور فن صورت می گیرد و با اجازه میداندار یا پیشکسوت ترین فرد حاضر اجرا می شود.کشتی خصمانه : به تقاضای قبلی یکی از دو حریف و موافقت پیشکسوت یا پهلوان انجام می گیرد تا معلوم شود چه کسی برتر و زورمندتر است . کشتی دوره ای : در زورخانه های قدیم چنین رسم بود که پس از خاتمه ورزش و مراسم دعا، کسی که به قدرت خود اطمینان کافی داشت، دست خود را به طرف یکایک حاضران دراز می کرد تا هر کس که مایل است به وسط گود بیاید و با او کشتی بگیرد. کشتی گرفتن با چند حریف کاری بسیار مشکل است و از عهده هر کس برنمی آید.کشتی پهلوانی : این نوع کشتی بین برترین کشتی گیران هر شهر یا بین شهرهای دیگر برگزار می شود و طی تشریفاتی در حضور پیشکسوتان ورزش محل، قدم به میدان می گذارند.کشتی میدانی : کشتی میدانی که اکنون به کشتی پهلوانی معروف شده در خارج از گود زورخانه انجام می گرفت که برای تعیین پهلوان کشور برگزار می شد. در قدیم پهلوانان نامی از سراسر ایران به پایتخت می آمدند تا در یکی از روزهای عید، در حضور بزرگان مملکت و پهلوانان پیشکسوت به میدان بروند و پس از کشتی گرفتن با یکدیگر، معلوم کنند که کدام یک از آنها زورمندتر از دیگران است و به عنوان پهلوان کشور لقب گیرد.نشان مخصوص پهلوان کشور "بازوبند پهلوانی" است که به او داده می شود و چنانکه پهلوانی بتواند سه سال متوالی پهلوان کشور انتخاب شود، در این صورت بازوبند برای همیشه به ایشان واگذار می گردد و برای مسابقات بعدی بازوبند جدیدی تهیه می کنند. برخی از انواع سبک ها ی کشتی که درایران متداول بودند: پهلوانی یا زور خا نه یی ( متداول در سراسر ایران ) سبک با چوخه ( خراسان ) چوخه ( کردستا ن ) گیله مردی ( ما زنداران – گیلان – گلستا ن) سبک لوچو ( ما زندران ) سبک ترکمنی یا کوراش ( گلستا ن ) سبک آشیرما ( آذربا یجان ) سبک کمری ( آذربا یجان و قزل با ش ) سبک بغل به بغل ( قزوین ) زوران پا توله و زوران ما چکه ( کردستا ن) کچ گردن ( سیستا ن و بلوچستا ن) زیر و بل ( سبک کردی و کرمانشا هی ) سبک جنگ ( بختیا ری و لرستا ن ) سبک لری ( لرستا ن ) سبک کمر بندی ( اصفها ن ) سبک کویری ( کرما ن) دسته بغل ( فا رس ) و سبک لشگر کشی ( یزد ) نام فنون کشتی خود نشان از تاریخ کهن آن دارد: اژدربند.اشکل گربه.آفتاب مهتاب. النگه باخته.بادیه آسا. یل شکن. بنداشتر.تندر.چکال.خمیرک. چوخه. داس درو. ستاره شمار.سرشاخ. شغالک. شیرگیر.کنده‌ی افلاک.کنده‌ی یزدی بند.گاوتاب.لنگالنگ.نیایش:پس از پایان ورزش، مرشد می گوید (اول و آخر مردان عالم بخیر) و به زنگ می زند و تنبک را کنار می‌گذارد و می نشیند. در این هنگام میاندار و ورزشکاران دیگر که هر یک لنگی بر دوش انداخته اند به کنار گود می آیند و به لبه آن تکیه می دهند و میاندار دیگران را احترام می گذارد و تعارف می کند. اگر کسی نپذیرفت خود او به دعا کردن می پردازد و ورزشکاران و تماشاچیان هم باهم پس از هر یک از دعاهای او (آمین) می گویند. دعا چنین است: دست و پنجه مرشد درد نکند. خداوند نسل سادات را زیاد کند و دشمن و بدخواه سادات را از صفحه زمین براندازد. پروردگارا به حق عزت و جلالت قسمت می دهیم که تیغ شاه اسلام پناه ما را «بـرا» (بـران) بگردان، سایه بلند پایه اش را از سر آب و خاک ایران و فرد فرد ایرانیان کم و کوتاه نفرما. پروردگارا شر شیطان و بلاهای ناگهانی، نفس اماره آخر الزمان را از بلاد اسلام دور بگردان. خداوندا بانیان ورزش را که مرده اند و رفته اند رحمت بفرما. در دنیا و آخرت زبان مار را به ذکر لا الله الا الله گویا بفرما. پروردگارا تورا قسم می دهم به حق مقـربان درگاهت در دنیا ما را از زیارت ائمه اطهار و در آخرت از شفاعت ابا عبدالله بی بهره منما. سپس میاندار می گوید: بر آن کسانی رحمت باد که خداوند رحمتشان کرده. در دنیا و آخرت ما را روسفید و نام نیک بگردان. یک صلوات ختم کنید. حاضران صلوات می فرستند و دعا پایان می پذیرد. گل ریزان:یکی از دیدنی‌ترین جشن‌ها که در زورخانه بر پا می شود (گل ریزان) است. جشن بیشتر در شبهای ماه رمضان برای بزرگداشت پهلوانان بنام و کهن بر پا می شود و در آن پهلوانان و ورزشکاران قدیمی و با سابقه و بزرگان و سرشناسان محل دعوت می شود و هر یک از آنان دسته گلی با خود می آورند و در و دیوار زورخانه نیز با گل پوشیده می شود. در جاهای خاص و روی میز شیرینی و میوه چیده می شود. پس از یک دور ورزش و بازیهای ورزشی و چند کشتی میان پهلوانان بنام، یکی از پیش کسوت‌ترین ورزشکاران درباره مقام پهلوانی که (گل ریزان) برای او برپا شده است سخن می‌راند. اکنون «گل ریزان» بیشتر برای بزرگداشت، و پاس پهلوان یا ورزشکار آزموده و قدیمی برپا می شود و هم چنین برای کمک به خانواده ورزشکارانی که درآمد کافی برای گذراندن زندگی خود ندارند یا گرفتاری‌هایی زندگی آنان را آشفته کرده است. برای «گل ریزان» دعوت نامه هایی با عنوان «همت عالی» و به ارزشهای گوناگون چاپ می کنند و پولی را که از این راه گرد می آید به ورزشکار یا خانواده او می دهند. پهلوانان نامدار:در زیر لوحه‌ای که نام سرشناس‌ترین پهلوانان ایران از سده هفتم هجری تاکنون بر آن کنده و بر دیوار خاوری زورخانه بانک ملی ایران کار گذاشته شده است آورده می شود و نام سه تن از پهلوانان یزدی  را هم می توان در پهلوانان تاریح ایران دید : پهلوان فیله همدانی سده هفتم هجری . پهلوان محمود بن ولی الدین خوارزمی (پوریای ولی) سده هشتم. پهلوان محمد ابو‌سعید.پهلوان کاتب. پهلوان مالانی.پهلوان درویش محمد خراسانی. سده نهم. پهلوان نداقی عراقی اصفهانی.پهلوان میرزابیک کاشی. پهلوان بیک قمری.پهلوان میرباقر آجرپز.پهلوان جلال یزدی. سده دهم. پهلوان میزابیک کاشی سده یازدهم. پهلوان کبیر اصفهانی سده دوازدهم. پهلوان لنـدره دوز.پهلوان عسگر یزدی. پهلوان محمد مازار. پهلوان ابراهیم یزدی. پهلوان شعبان سیاه. پهلوان حاج حسن بد آفت. پهلوان حاج نایب رضا‌قلی. پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی. پهلوان اکبر خراسانی . پهلوان یزدی کوچک . پهلوان سید هاشم خاتم زاده . پهلوان اصغر نجار . پهلوان میرزا باقر دراندرونی . پهلوان علی میرزای همدانی. پهلوان مهدی خان سیف الممالک. پهلوان صادق قُمی. پهلوان سید حسن شجاعت (رّزاز). پهلوان حاج محمد صادق بلور فروش. پهلوان سید تقی کمل قمی.  سده سیزدهم به بعد. لنگ انداختن از قدیم و ندیم در زورخانه ها معمول بوده و هست که در خلال انجام ورزش باستانی دو یا چند نفر از ورزشکاران در وسط گود با یکدیگر کشتی می گیرند و به اصطلاح کشتی گیران سر شاخ می شوند و با یکدیگر می پیچند. این نوع کشتی گرفتن و سر شاخ شدن چون به منظور تمرین و نمایش است و جنبه رسمی و زورآزمایی ندارد لذا هنگامی که کشتی دو حریف به مرحله حساس می رسد و نزدیک است که یکی بر دیگری غلبه کرده پشتش را به خاک برساند میاندار یا مرشد زورخانه از فرصت استفاده کرده لنگ می اندازد یعنی یک ثوب لنگ از کنار گود برمی دارد و به سوی آن دو کشتی گیر پرتاب می کند و می گوید:«پهلوانان، حرمت لنگ.» کشتی گیران موظف اند احترام مرشد و حرمت لنگ را نگه داشته، از یکدیگر جدا شوند و صورت همدیگر را ببوسند و در جای خود قرار گیرند. لنگ انداختن همان آشتی کردن است که رفته رفته ،از آن به منظور تسلیم و شکست استفاده کرده اند و اکنون نیز هر جا که پای شکست و تسلیم به میان آید می گویند: فلانی لنگ انداخت. آش بغرا: از دیگر آداب پهلوانان که امروزه ناشناخته است ، اما در فتوّت نامة سلطانی  از آن یاد شده ، پختن آشی به نام «بُغرا» بوده است . همچنین ، پوشیدن و درآوردن جامة خاصّ پهلوانان ، تنکه ، آدابی خاصّ داشته است.نشان دیگر آنان بازوبندی مهره ای بوده که برای دفع چشم زخم به بازو می بسته اند و به آن «بازو مهره » می گفته اند . در اعصار گذشته ، پهلوانانی که به مقام استادی می رسیدند، با اجازة شاهِ دوران خود، سفره‌ای چرمین به نام «نطعی » بربالای تنکه و روی شکم می بستند. در عهد صفوی ، پهلوانانی که به سلک درویشان درمی آمدند، با اجازة استادان و پیران ، زانوبندی ویژه به نام «کاسه بند» که میان آن آینه ای کوچک تعبیه شده بود، به زانوان می بستند. در همان دوران ، به اجازة اقطاب و نقبا، «تاج » (کلاهِ نمدیِ درویشان ) نیز بر سرمی گذاشتند و لُنگ و میان بندی خاصّ به نام کُشتی  ( کُستی ) بر میان می بستند. اصطلاحات زورخانه ای: پیش خیز: ترکیبی است در برابر پس خیز و این دو طبقه کسانی بوده اند که در گذشته در جلو و عقب اسب رجال و بزرگان حرکت می کرده اند و پیش خیزان مأمور بازکردن راه و از طبقه شاطرها بوده اند. در زورخانه ها عنوان پیش خیز مخصوص جوانان نورس و پر حرارت و نوچه های  علاقه‌مند به ورزش بوده است. نوخاسته: به جوانان و نوچه هایی اطلاق می شود که دایره عمل ورزشی و هنر شیرین کاری خود را وسعت داده و برای ارائه هنر و حریف طلبی در کشتی به زورخانه های دیگر هم می روند. نوچه: به جوانان ورزشکار کشتی گیری اطلاق می شود که در زورخانه مخصوصی تحت تعلیم قرار می گیرند و شاگرد پهلوان بخصوصی هستند. ساخته:  به کسلنی گفته می شود که در اثر کوشش در ورزش اندام برازنده و با تناسب پیدا کرده بطوری که تماشای اندام انها تحسین برانگیز است. صاحب زنگ و صاحب ضرب: در گود پهلوانی و صاحب کوتی مورد احترام ورزشکاران است. بهنگام ورود این گروه بسته به مقامشان : مرشد به ضرب یا به زنگ و اگر پهلوان قدر به ضرب و زنگ هر دو زند و اگر پهلوان از سلاله سادات باشد یا مقام پهلوانی کشوری داشته باشد صلوات هم می فرستند.  صاحب تاج: مقصود از پهلوانانی است که بعد از وصول به مقام پهلوانی از طرف پیشوایان طریقت وپیران دلیل به اجازه استفاده از تاج فقر کلاه نمدی پیشوری سه ترک به آنان داده می شود . وارد کردن: اصطلاحی است برای احترام گذاشتن به پیشقدمان و پهلوانان و صاحب کوتاه موقع ورود به زورخانه که عبارت است از زدن ضرب و زنگ و ادای صلوات و خوشامد گفتن. حرامی گرفتن: حمله ناگهانی بی موقع یکی ازطرفین کشتی است ؛ در موقعی که حریف آماده کار نیست. بوسیدن . وابوسیدن: وا بوسیدن ترک کردن کشتی است و این ترکیب در برابر بوسیدن گفته شده است. شاید دستی که کشتی گیران به هم می دهند و باصطلاح (فرو می کوبند) همین بوسیدن باشد زیرا موقعی که نوچه با پهلوانی شروع به کشتی کرد به جای فرو کوبیدن ؛ دست او را می بوسد و یا چنانکه بین سایر مردم معمول است پس از آنکه دست کشتی گیر دست پهلوان را لمس کرد ؛ به دست خود بوسه می زند. اما ترتیب وا بوسیدن این است که حریفان بعد از ختم کشتی پشت دست به صورت یا پیشانی خود نهاده و سرها را آنقدر به هم نزدیک می کنند که کف دست طرفین به یکدیگر می چسبد و بعد از هم جدا می شوند و این اصطلاح در خارج از زورخانه هم در موردی که یکی نسبت به دیگری اظهارناتوانی می کند. حریف: دو طرف کشتی را حریف می خوانند در خارج ازمحیط ورزشی هم گفته میشود فلانی حریف فلانی هست یا نیست یعنی با هم برابر هستند یا نیستند. ظهوری ترشیزی می گوید: گمان مبر که برایم قضا قدر دارد حریف کشتی من کو به عشق غیر از من قدر . هم قدر: هم زور بودن دو پهلوان. صائب تبریزی: هنوز کشتی من با معاصران قدر است  هنوز غاشیه من به دوش کیوان است ظهوری ترشیزی گوید: خوش قدر افتاده جنگ این دو زور آور به هم  خم به یک اندازه شد باز و دو ابروی ترا خاک کشتی: برای کشتی های خارج از زورخانه زمین را هموار کرده خاک نرمی می ریختند که به خاک کشتی موسوم بود . چنانکه امروز تشک کشتی را پهن می کنند. این اصطلاح هنوز در زبان مردم هست که  یکی که با دیگری دعوایی دارد می گوید خاک کشتی ما در فلان جا ریخته خواهد شد یعنی آنجا مبارزه خواهیم کرد. نیک کار: به کسر کاف کلمه اول، کاری که مخصوص یک شخص است نیک کار می گویند مثلا گفته می شود نیک کاران فلان پهلوان آرنج سرپاست یعنی در این فن تخصص دارد. به این اصطلاح امروزه شگرد می گویند. ‌ واگیر: اصطلاحی است برای سنگ گرفتن در زورخانه . باین ترتیب که هر ورزشکاری هر تعداد سنگ گرفت و با خسته شدن سنگ را به زمین گذاشت و نفر بعد از او این ورزش را انجام داد همان شخص اول باز بسنگ گرفتن می پردازد و مرتبه دوم را واگیر می گویند و این اصطلاح در گل کشی میرنجات هم ذکر شده که میگوید: که ندانسته به جهان سنگ دگر بر سر سنگ وقت واگیر تو شاید به فسون و نیرنگ سنگ کشتی: پهلوانان نامی، گاهی یکی از ورزشکاران را که وزنش بیشتر از وزن پهلوان بوده چند روز قبل از مسابقه به خانه برده و با وی کشتی می گرفته و خود را با وزن سنگین او عادت می داند،تا در هنگام کشتی جدی از عهده بلند کردن حریف خود بر آیند . در گذشته این قبیل کشتی گیران پر وزن را که هنری نداشته و برای همین کارها خوب بودند در مقام مزاح سنگ کشتی می نامیدند. بد افت: کشتی گیرانی که به زحمت به زمین می خوردند . گویا کسانی را هم که در کشتی خیلی مقاومت می کردند و نمی خواستند به آنها عنوان پهلوانی بدهند با این عنوان می‌خوانده اند. بدل کار: عنوانی نظیر بد افت است و به کسانی می گفتند که کارهای بدل را در کشتی خوب به کار می بردند. چرکین کردن: کشتی گیر به زمین نخورده اما کار را خراب کرده است. کشتی در میان ماندن: مقصود نا تمام ماندن کشتی است که چون دو نفر در کشتی حریف یکدیگر نمی شوند ؛ اتمام کشتی را به وقت دیگری موکول کنند و می گویند: کشتی آنها در میان است یا در میان مانده است. کشتی گره شدن:همان معنی کشتی در میان ماندن را می دهد. کشتی پاک شدن یا پاک کردن:  به معنی کشتی تمام شدن یا تمام کردن یا تلافی زمین خوردن درکشتی دیگر است ؛ میرنجات در گل کشتی می گوید: از نگاهی بکشد کشتی ما پاک شود  چه بهشتی است که آنشوخ غضبناک شود قاطی شدن: به یکدیگر پیچیدن دو نفر کشتی گیر است و در برابر ترکیب سوا شدن پهلوان پنبه: در مقام شوخی، لقب ورزشکاران درشت هیکل و بی هنراست و این از قرن ها قبل به مناسبت آدمک های پنبه ای که حلاج ها در موقع چراغانی از گلوله های پنبه ای ساخته و جلو دکان خود می‌گذاشتند به وجود آمده بود. پیش قبض:قسمتی از تنکه کشتی در جلو کمر. هم چنین:گرفتن دستهای حریف و زورآوردن نطعی: تنکه چرمی ـ قطعه ای از چرم که به صورت پیش بند بر روی شلوار کشتی می بستند که در روزگار ما تبدیل به لنگ شده است . نطعی پوشیدنی پهلوانی متبرکی است که در حقیقت جانشین پیش بند چرمین کاوه آهنگر دلاور مبارز تاریخ کهن ایران زمین و نیز براندازنده حکومت سراسر ظلم و ستم ضحاک ماردوش بوده است. نطعی متبرک است و نباید ناپاک شود و یا زیر دست و پا بیفتد. در روزگار ما لنگ نماد پیش بند چرمین کاوه دلیر است. نطعی را بر روی شلوار می پوشند. خانه ورزش: زورخانه، ورزش خانه, گود مقدس. چوب تعلیم: چوب بلندی است که معمولا از جنس نی است و در دست کهنه سواربوده است، جهت تذکر و هدایت ورزشکاران. سرپا: مشهور به قدرت، آماده کشتی ؛ حریفی که آماده رفتن به صحنه نبرد است. خوش پرگار: ورزشکار پرسینه، سینه ستبر و پر عضله. تنکه: شلوار مخصوص ورزش های زورخانه ای و کشتی گیری در گود مقدس زورخانه. واگیر: دوباره، ورزشکاری که در زیر سنگ خسته می شود سنگ را از او می گیرند. حرکت مجدد او با سنگ را واگیر می گویند. جست کلاغ: کلاغ پر، یکی از تمرینات پا در زورخانه بوده است. ورزش با میل: گوارگه گیری یا گورگه گیری. این سر و آن سر زدن:از این سر گود به آن سر گود دویدن و هر بار یک پا را به لبه گود زدن. این حرکت برای تقویت و نیز نمایش چابکی ورزشکار اجرا می شده است . مشتمال: نوعی ماساژ. مشتمال چی: کسی که مشتمال می دهد . مرشد: آوازخوان و ضرب گیر زورخانه. نوخاسته: نوخاسته پهلوانی است که به مرحله پهلوانی رسیده است، موفقیت هایی کسب کرده و مدعی نیز است. نوچه: آموزنده فنون، پهلوان مبتدی، ورزشکار جوان. حق خوانی: خواندن اشعار مناسب که حکمت آمیز و پند آموز باشند. گل کشتی: اشعار شیوا و شورانگیزی که در وصف کشتی گیران خوانده می شود. این واژه در اصل "قول کشتی " است و قول کلمات متوازن و شعرگونه را گویند که در وصف ورزش و پهلوانی و پهلوانان و صفات پهلوانان است. در ادبیات فارسی "قول و غزل" را مترادف می آورند. خاک کشتی: خاکی که با آن زمین را می پوشاندند تا زمین برای کشتی گرفتن نرم باشد. کف زورخانه . در قدیم پیش از خاک رس ریختن در کف گود،بوته گون را آب زده در لایه زیرین می چیدند و بعد روی آن خاک نرم و نم می ریخته اند .  هر روز هنگام شروع ورزش کف گود را آب پاشی می کردند تا گرد و خاک بلند نشود. شلنگ و تخته: تخته شلنگ، حرکت شلنگ تخته پا کوبیدن روی تخته شلنگ است. لنگ: پارچه ای بافته شده از نخ، به طول تقریبی دو متر و بیشتر که از آن به عنوان خشک کن و حوله، رو دوش انداز و نطعی استفاده می کنند. استفاده از لنگ به عنوان پوشش تنکه به طور ساده که مخصوص تازه کارها و ورزشکاران معمولی است.ورزشکارانی که به مرحله کشتی گرفتن می رسیدند و کشتی را شروع می کردند، لنگ را طوری به کمر می بستند که جلوی آن لچکی مانند و تقریبا شبیه نطعی می شد. یک سرلنگ را به طرف راست کمر می بستند.ورزشکاران در مرحله نوچگی که قابلیت خوبی در کشتی پیدا می کردند یک لنگ اضافه روی لنگ اولیه می بستند، دو لنگ.بعد از مرحله دو لنگ، ورزشکار نوخاسته که در حد پهلوانی بود تنکه می پوشید. چهارشانه: ورزشکار کوتاه قد و فربه که عضلات کلفت دارد. ***  میر نجات اصفهانی مثنویی به نام "گُل کُشتی"  در سال 1112در بیان اصطلاحات این فن دارد. برخی از این اصطلاحات:  بانگ خلیل اللهی: کشتی گیران چون حریف را از جا می کندند تا بر زمینش بزنند، به شیوه حضرت خلیل بانگ الله اکبر از جان برمی آوردند: گوش بر حرف تو دارند ز مه تا ماهیگاه کشتی چو کشی بانگ خلیل اللهی زمین دیوار: ورزشی در کشتی: دیدن روی تواش ای مه من ناچار است ورزش مهر به کوی تو زمین دیوار است گرده پوشیدن: اشاره به رسمی دارد که در حالت کشتی پهلوانان خاک بر بدن خود می‌مالیده‌اند:  گرده پوشید دگر شیر صفت  آهویی باز هنگامه کشتی ست حریفان هویی گهواره دیو: فنی است که دو حریف یکدیگر را تکان دهند تا یکی دیگری را ناغافل به زمین بزند: همه رنگ و همه مکر و همه ریو است رقیب بی سخن صورت گهواره دیو است رقیب هزاری: کسی که روزی هزار بار ورزش تخته شلنگ کند:  ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد! *** آیین پهلوانی از اساتیر برآمد.  با شکوه بسیار، دوران حماسه را پیمود.  در تازش تازیان و مغولان در شکل جنبش های عیاری و سربداری رخ نمود و استقلال و آزادی ایران را پاس داشت. در جنبش های پهلوانان دوران صفوی به نبرد با ستم برخاست. پیشه وران واهل حرفه و فن و بازاریان از این آیین حمایت ها کردند و بسی پهلوانان که از میان آن‌ها برخاستند. با پایان دوران قاجار و قرار گرفتن ایران در آستانه‌ی دگرگونی های بسیار، این آیین به یک باره از رونق افتاد و قدرت خویش را از دست داد و از بازار و میدان و کوی و گذر و چهار سوق و محله به گود زورخانه بازگشت. * ما بار دیگر به منش و کنش پهلوانی نیاز داریم. به کار و تلاش و خرد. به دانایی و مهر و مدارا. چنین بوده است آیین پهلوانی. پهلوانی یک آیین است. آیین شادمانی و تلاش و عشق. عشق به انسان و طبیعت و آزادی و استقلال.   پی نوشت: در این روزگار، که پهلوانی از میان مردم و میدان به گود زورخانه باز گشته و اندیشیدن دلی می خواهد چون رستم، پرورش تن  را اما اجازتی هست و کتاب های بسیاری در باره‌ی  زورخانه نوشته شده است. من اما نگاه خودم را دارم. در بیشتر این کتاب ها و تارنماها، مقالاتی یکسان دیده می شود. به گمان من، آن ها را از یک اثر ارزشمند برداشته‌اند. بر آنم که آن نوشته از استاد مصطفا صدیق است که در سال هزار و سیصد و چهل وسه در مجله هنر و مردم، در شماره بیست و ششم به چاپ رسیده است. من  در بخش زورخانه و بویژه نام پهلوانان و افزار زورخانه و ساختمان آن، از همین پژوهش ارجمند بهره گرفته ام. دستشان مریزاد که کارشان کارستان است. دوستداران هم چنین می توانند به پژوهش بسیار ارجمند سه جلدی( تاریخ و فرهنگ زورخانه و گروههای اجتماعی زورخانه رو) نوشته استاد غلامرضا انصاف پور بنگرند. در بخش موسیقی زورخانه از کار ارزشمند محمد اسما عیل دارایی به نام در باره برخی ریتم های ضرب زورخانه و کتاب سه جلدی فرامرز نجفی تهرانی با همین نام، بهره بسیار بردم. در انگلستان نیز در دانشگاه گلاسکو، کارهایی ارزشمند در این زمینه صورت گرفته است.کارهای یک پژوهشگر بریتانیایی به نام لوید ریگن، با عنوان زورخانه در ایران در میانه سنت و تغییر از آن جمله است . وی استاد تاریخ و الهیات اسلامی در این دانشگاه است. سمیناری در همین زمینه، در تابستان گذشته در این دانشگاه با شرکت ایران شناسان برگزار شد. کتاب ارجمند تاریخ ورزش باستانی ایران از حسین پرتو بیضایی کاشانی. تاریخ ورزش از آقای ابوالفضل صدری و بسیاری کتاب‌های دیگر در آیین های عیاری و پهلوانی و جوانمردی را خواندم و بسیار آموختم. اما آنچه فراهم آمده کار من است.هم چنان که دیدید، نگاهی  تازه بود به ورزش باستانی و دانش پهلوانی در سرزمین ما. متن کامل این نوشته به سبب همین دید نو از سوی دانشگاه گلاسکو به عنوان بهترین متن با دیدی نو انتخاب گردید. نازنینی به نام آقای وزیری با نامه از من خواستند تا مطلبی در این باره بنویسم و من نیز متن کوتاه شده ای از آن را اینجا آوردم. با آرزوی این که بایسته وشایسته باشد. پیشکش به پهلوانان و مرشدان دیارم. رخصت!

منبع :سایت آقای محمود کویر

  • میر حسین دلدار بناب
۲۵
اسفند

یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها و با لر ها می دانند.

اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد .یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه(رامهرمز و بهبهان) به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.

نگاره ای از آریوبرزن

نگاره ای از آریوبرزن

درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .

با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود .پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت.

آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.

در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول امده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود (( شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.)) اسکندر نیز در جواب او گفته بود ((شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم.)) ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود ((پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم))واسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.و آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند “به یاد لئونیداس”

در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن حضور داشت او که  فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند ،پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد

- لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ،یونانیان  در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.

منبع: وبلاگ گزیده ای از فرهنگ و تاریخ جهان

  • میر حسین دلدار بناب
۲۳
اسفند

 قیام مختارثقفی

در دوران فترت

 (مرگ معاویه دوم تا روی کار آمدن مروان بن حکم)سه واقعه اساس دولت امویان را مورد مخاطره شدید قرار داد که عبارت بودند از قیام توابین در کوفه،شورش عبدالله بن زبیر در مکه وجنبش مختار در مکه.

"مختار پسر ابوعبیده ثقفی ( از فرماندهان اعراب مسلمان در جنگ با ایرانیان بود که در جنگ جسر زیر پای پیلان ایرانی کشته آمد)عمویش سعد بن مسعود که تربیت مختار را به عهده گرفت چند صباحی از سوی امام علی حاکم مداین شد وهنگامی که سعد مشغول جنگ با خوارج بود مختار مداین را اداره می کرد." [ زرین کوب،1330: 90].نوشته اند که به هنگام انصراف امام حسن از جنگ با معاویه وآمدنش به قصر بیضاء در مداین ،مختار به عمویش که این زمان نیز حاکم شهر بود پیشنهاد داده بود که اگر می خواهی ثروت و حرمت یابی حسن را به بند کن و با تسلیم وی به معاویه برای خودت امان گیروسعد از این جهت مختار را لعن کرده بود"[ طبری،1362ج7 :2714] این امر بعدها سبب شد که شیعه همواره مختار را مورد نکوهش قرار دهد. وبعدها شک و تردید هایی در مورد اصالت قیا مش به وجود آورد. و بعد ها اگر چه به درستی علت آن مشخص نشد ،مسلم بن عقیل نماینده امام حسین در کوفه که در منزل مختار پناه گرفته بود آنجا را ترک و به منزل هانی بن عروه رفت. [ ابن اثیر،1371،ج 5:114 و 118] مختار به جهت اینکه با بنی امیه سر ناسازگاری داشت سرانجام دستگیر شد و در جریان عاشورا نیز در زندان به سر می برد و بعد ها با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد. [ ابن خلدون،1364،ج2 :42]پس از ازادی به عبدالله بن زبیر پیوست و در جریان حصار کعبه توسط نیر وهای یزید در سال 64 هجری قمری وی در کنار عبدالله بود.اما بعد از وی کناره گرفت و به کوفه رفت تا زمینه را برای انجام مقاصدش فراهم کند.

به طور خلاصه می توان روش های تبلیغ وجذب هوادار توسط مختار در کوفه را در چند بند خلاصه کرد.

1.استفاده از اهرمی قوی برای جذب هواداران یعنی تاسی از خاندان رسالت.

2.انتقام از قا تلان اهل بیت (مسببان واقعه عاشورا)

3.استفاده گسترده از موالی- ایرانیان مسلمان – و این امری بود که بعد ها باعث اعتراض و حتی رویگردانی اشراف کوفه از وی شد.تعداد ایرانیان موالی در سپاه مختار باید آنقدر زیاد بوده باشد که عد ه ای به طعنه بگویند : در سپاه مختار حتی یک کلمه عربی نیز شنیده نمی شود پر بیراه نخواهد بود که حرکت مختار را از یک دید گاه خیزشی ایرانی علیه امویان و اعراب به حساب آوریم. [ کمبریج،1363،ج4 : 37].

انتخاب شهر کوفه از سوی مختار به عنوان محل آغاز قیام نیز هموشمندانه بود.چه اینکه کوفه از مراکز عمده ایرانیان و شیعیان امام علی محسوب می شد.و هردو گروه از مخالفان دولت اموی به حساب می آمدند. عده ای از مرزبانان و اسواران ایرانیکه از بازماندگان شاهنشاهی ایران بودند نیز در آنجا زندگی می کردند که اینان دیلمیانی بودند که پس از شکسته قادسیه در آنجا مانده و سپس اسلام آورده بودند. [ بلاذری،1364: 41].بدین ترتیب کوفه محل مناسبی برای قیام مختار بود.موالی که در کوفه بودند هسته اصلی قیام مختار بودند که تعداد آنها را بالغ بر بیست هزار تن نوشته اند.این گروه با رغبت به حرکت مختار ملحق شدند. [ دینوری،1366: 333].اینکه چرا گروه مزبور به مختار پیوستند می توان گفت که:اینان که با شعار های اصیل اسلامی همچون برادری و برابری و حقوق مساوی و...به اسلام روی آورده بودند عملاً تحت حکومت اموی خلاف آن را مشاهده کردند چنانکه امویان با انحصاری کردن ملک و مال در خانواده خود نوعی اشرافیت جدید را در عالم اسلامی پدید آوردند. [ورد اسبی ،1357: 112].امویان اسلام را در راه غارت مردم و ستاندن باج و خراج مورد سوء استفاده قرار دادند بر زبان و ملیت عربی خود بالیدند و و آن را زبان خداوند نامیدند و سایر مردمان مسلمان بو یژه ایرانیان مسلمان را برده و بنده خود پنداشتند و رفتار های زننده و زشتی در مورد آنان کردند. [ افتخار زاده،1377: 118].اگر جلوگیری احنف بن قیس نبود معاویه تصمیم داشت همه موالی را نابود کند.والیان اموی هم که به حکومت در عراق انتخاب می شدند موالی را از مستمری و عطا محروم می ساختند."چنانکه کاری به آنها رجوع نمی کردند،با آنان در یک صف راه نمی رفتند و بر یک خوان نمی نشستند،در جنگ ها آنان را در شمار سواران راه نمی دادند،پیاده به جنگشان می بردند در عین حال از عطا و رزق جنگی هم ا«آن را بهر ه ای نمی دادند.جنگ را کار خویش می پنداشتند و گمان می کردند موالی برای کار های پست افریده شده اند." [امین،1337: 43].مختار بر خلاف امویان موالی را نواخت و آنان را مانند اعراب بر اسب نشاندو در اعطای فی ء با اعراب شریک کردو حتی گاه که می دید اشراف و سادات خدعه می کنند و به دشمن می پیوندند اموال آنها را به موالی می بخشید و در جنگ با شام به گفته ابراهیم ابن مالک اشتر( سردار مختار) فرزندان اسواران و مرزبانان ایرانی را از هر لشکری لایق تر و آماده تر می دانست. [زرین کوب،1363: 357].در مورد علت گسترش قیام مختار که یک عامل مهم آن عشق به ولایت خاندان رسالت بود شکی نیست.چرا که مختار قیامش را به عنوان یک فرد شیعی اغاز کرد.لذا مراتب اعتقاد مختار به این تکیه گاه مهم به نظر می رسد. [ کمبریج،1377: 134].گویند مختار خود را وزیر و ناصر و یاور اهل بیت می خواند.و گویا این مهم را که شعار خود کرده بود از مغیره بن شعبه یاد گرفته بود که روزی گفته بود :من شعاری می شناسم که با آن میتوان همه مردم خاصه عجم را با خود همراه کرد.احتمالاً از آن پس مختار سعی کرده از این شعار در جهت ارضای میل قدرت طلبی خود استفاده کند.اما در مورد موضع امام سجاد در ارتباط با عملکرد مختار منابع متفق القول نیستند.ابن خلدون می نویسد:" مختارنامه ای به علی بن الحسین سجاد نوشتمی خواست با او بیعت کند و او را به پیشوایی خود بر گزیند و به نام او دعوت نماید و مالی زیاد برایش فرستاد .ولی علی بن حسین مال او را پس فرستاد و به نامه وی جواب وداد و او را سبّ کرد"[ ابن خلدون،1363،ج 2: 20].و چون مختار از ایشان مایوس شد به سراغ محمد بن حنفیه رفت.و امام سجاد نیز از محمد خواسته بود که به مختار جواب رد دهد.اگر نقل قول ابن خلدون را قبول کنیم باید نتیجه بگیریم که امام سجاد مختار را در کارش صادق نمی دیده است.و آن را نوعی روش برای رسیدن به امیال شخصی تلقی می کرده است.یعقوبی می نویسد"مختار سر بریده عبیدالله بن زیاد را با مردی از قوم خود به پیش امام سجاد به مدینه فرستاد......و آنگاه سر را بیرون آورد و چون امام چهارم آن سر را دید،گفت:خدای او را به آتش کشاند و انگاه امر به دادن اطعام و طعام داد." [ یعقوبی ،1366،ج2: 203].اینکه امام از دیدن سر قاتلان پدرش خوشنود می شدند جای تردید نیست ولی اینکه خشنودی وی را می توان دلیلی برای تایید کلی عملکرد مختار و صداقت وی در امر دعوت قلمداد کرد جای احتیاط است.عادل ادیب مینویسد زمانی که مختار به همراه محمد حنفیه نزد امام آمد تا با وی در زمینه حرکت مختار مشورت کند امام در یک موضع گیری کلی که شامل همه مسلمانان می شد خواسته محمد را پذیرفت وسخن امام به گونه ای بود که همه را به رویا رویی با امویان می خواند و نه تنها مختار را. [ ادیب،1366: 158].به نظر برخی نباید تایید محمد حنفیه را دلیلی برای صداقت مختار تلقی کرد.زرین کوب می نویسد"مختار نزد خاندان رسول چندان مورد اعتماد نبوده.علی بن حسین او را لعن کرد و رضا نداد به اسم او دعوت کند.محمد حنفیه از دعاوی او بیمناک و پشیمان گشت ، اما از بیم آکه تنها بماند و گرفتار ابن زبیر شوداز طرد و لعن او که بدان مصمم شده بود خود داری کرد." [ زرین کوب،1330: 80]. بروکلمان معتقد است فمحمد حنفیه فرزند زهرا و از نسل پیامبر نبود و نمی توانست ادعای جانشینی داشته باشد.بر این اساس مختار از ترفندها و هوش خود برای پیش بردن هدفش استفاده می کرد. [ بروکلمان،1364: 41].از سویی محمد به تجربه می دانست که بر مردم کوفه اعتماد نباید بکند.بروکلمان اضافه می کند مختار در امر دعوت بیشتر بر شگرد های خود تاکید می کرد.بدین معنی که ضمن بیاناتی مسجع و مقفی که به سبک قران تاکید شده بود و ادعا داشت که آن ها از سوی جبرائیل بر وی نازل شده. [پیشین،211].او به مردم وعده قطعی می داد که شخصی به نام مهدی ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.سیوطی در "تاریخ الخلفا "او را فردی دروغگو مید اند که مدعی نبوت بود. [ سیوطی،1378: 214].مختار به احنف بن قیس نامه نوشت و گفت که شنیدم مرا دروغ زن شمردید .پیش از من همه پیامبران را دروغ زن خواند ند و من از انها بهتر نیستم. [ زرین کوب،1330: 89].زرین کوب اضافه می کند که حتی وی برای تهییج یارانش و برای معجزه آمیز نشان دادن اعمالش می گفت در صورت ضرورت فرشتگان خداوند به صورت کبوتر آنها را یاری خواهند کرد و فتح نهایی با آنان است و این کبوتران خود در اختیار سردارانش می گذاشت که در مواقع سخت جنگ رها کنند. [ زرین کوب ،1369: 141].ابن اثیر می نویسد.مختار پس از پایان جنگ در کوفه ابراهیم بن مالک اشتر را به جنگ با ابن زبیر روانه کرد و در زمان مشایعت کرسی زرین به او داد و به سپاهش گفت که این کرسی عامل پیروزی شماست آن را گرامی دارید و محترم شمارید که در میان شما چون تابوت است در میان بنی اسرائیل. [ ابن اثیر،1371،ج6: 126].از انچه کفته آمد می توان نتیجه گرفت که مختار برای استحکام امر دعوت از هر ترفند و روشی استفاده می کرد اما در این میان قبول این امر که او مدعی نبوت بود بسیار سخت است.

آغاز قیام مختار

چنانکه گفته شد مختار پس از آزادی از زندان عبید الله روانه حجاز گردید و مدتی بعد دوبار ه به کوفه آمد و دعوت خویش را آغاز کرد.او از قیام توابین هم آگاه بود وبا تنی چند از رهبرانش در مدت زندان ارتباط داشت چنانکه به آنان می نوشت "قاتل الجبارین و المنتقم من الاعداء" است و آنان را به کتاب خدا ، سنت رسول و انتقام اهل بیت فرا می خواند."الدفع عن الضعفا و جهد المحلین"دعوت کرد.[ ابن مسکویه،1366،ج2 : 113].از ایشان می خواست دور وی جمع ایند تا به اهداف خود برسند.واین امر در تجمع شیعیان در اطراف وی می توانست تاثیر گذار باشد چنانکه وی با وعده دفاع از ضعفا موالی ایرانی را دور خود جمع کرد.و البته انتخاب کوفه با دلایلی که گفته شد می توانست گزینه مناسبی برای ادامه کار باشد.به هر روی وی خود را عامل محمد بن حنفیه می شمرد عده ای این امر را قبول کردند عده ای نیز برای اطمینان بیشتر نزد محمد رفتند و وی در پاسخ گفت که"چه قدر دوست دارد کسی را که خون بخواهد و حق ما را بگیرد و دشمن ما را بکشد"[ یعقوبی ،1366، ج2: 210].ابن اثیر معتقد است که مختار به جهت ترس از عدم تاییدش از سوی محمد از رفتن این عده به پیش وی نگران بوده است. [ ابن اثیر،1371،ج6: 96].اگر به گفته یعقوبی دقت شود بر می آید که محمد از شخص خاصی نام نبرده حالا این امر ترس از ابن زبیر بود یا شک از مختار دقیقاً مشخص نیست.ولی ترس مختار احتمالاً به این علت بود که می پنداشت شاید مورد تایید محمد بن حنفیه قرار نگیرد.اما به هر روی آن کسان که نزد بن حنفیه رفته بودند در بازگشت در کنار مختار قرار گرفتند.سپس عده ای از یارانش او را متوجه ابراهیم بن مالک اشتر نمودند پسر پدری پر اوازه و سردار امام علی و کسی که تا آخر پای دفاع از امام علی ایستاد و طبعاً نفوذ و اعتباری که این خانواده داشت میتوانست در جذب عده ای دیگر در کنار مختار تاثیر گذار باشد ضمن اینکه ابراهیم هم سرداری و رشادت را از پدرش مالک به ارث برده و می توانست فرماندهی توانمند برای سپاه مختار باشد.مختار نامه ای را از قول محمد حنفیه به ابراهیم می فرستد و او را به شعار های خود دعوت می کند.دینوری شدیداً به این نامه مشکوک است و با تاکید بر گفته راوی (شعبی) سرب نامه تازه بوده و شب پیش مهر شده بود. [ دینوری،1366: 333].پیوستن ابراهیم به مختار برای عبدالله بن مطیع حاکم ابن زبیر در کوفه نگران کننده بود.در نهایت برخورد عبدالله و مختار سرانجام به تسلط مختار به کوفه انجامید.عبدالله به خانه ابو موسی پناهنده شد ولی در نهایت خود را تسلیم کرد و امان خواست و مختار به او امان داد و او بیرون آمده بیعت کرد. [ طبری،1362،ج8: 3316]. مختار صد هزار درهم نیز به وی داد که خود را مجهز کند.وسپس بزرگان قوم با وی بیعت کردند. [ پیشین،3317،و ابن خلدون1364،ج2: 46].سپس مختار گشاده دستی آغاز کرده و موجودی بیت المال کوفه را که بالغ بر نه میلیون درهم بود میان یارانش تقسیم کرد[ اجتهادی ،1363: 129].انگاه حاکمانی برای ارمنیه ،آذزبایجان ،حلوان،موصل و مداین تعیین و گسیل داشت. [ قزوینی،1363: 101].گویند مختار شریح قاضی را به قضاوت کوفه گماشت اما با اعتراض شیعه مواجه شد و در نهایت خود شریح از این منصب استعفا داد و مختار،عبدالله بن عتبة بن مسعود را به جای وی گماشت. [ طبری،1362،ج8: 3328]. مختار سپس دست با انتقامی شدید از قاتلان امام حسین و کسانی که در حادثه کربلا در جبهه مخالف امام حسین قرار داشتند زد.چنانکه در یک جا دستور داد تعداد 248 نفر از این افراد را طعمه کیفر ساخت. [ شهیدی،1365: 193].امیر علی نویسنده مسلمان هندی می نویسد مختار قتله امام حسین را مثل حشرات تعقیب نموده و یک یک را مرتباً راهی دیار عدم می کرد. [ امیر علی،1366: 101].این انتقام به اشکال مختلف صورت گرفت از قتل و اسارت گرفته تا تخریب منزل و مصادره اموال.چنانکه وی ابو عمره کیسان را به ریاست شرطه گماشت و از وی خواست هزار کارگر با بیل و کلنگ فراهم آورد تا خانه های افرادی را که در جنگ با امام حسین شرکت داشتند ویران کنند.در هنگام ویران کردن اگر کسی از منزلش بیرون می آمد به قتل می رسید و اموال و مستمری های آنان را به به ایرانیانی که در پیشش بودند می بخشید.[ دینوری،1366: 337].شورش های داخلی علیه مختار

به طور کلی می توان عواملی را که اسباب اعتراضات داخلی به مختار گردید را به قرار زیر دانست

1.سخت گیری های شدید مختار در قصاص و تعقیب قاتلین حسین بن علی(ع)

2.دل نگرانی های اشراف کوفه در خیزش موالی وایرانیان در سپاه مختار و پایگاهی که مختار به اینان داده بود چنانکه حتی نگهبانان شخصی خود را از میان حمراء (ایرانیان)بر گزید.چنان روشی هم که پیشتر و بیشتر با آن اشاره شد نمی توانست مورد قبول اشراف و بزرگان کوفه باشد که به سیستم تبعض آمیز خو کرده بودند.پس در صدد بر آمدند به هر نحوی شده از این ورطه خلاص شوند. [ پیشین،339].وجود موالی در سپاه مختار آنقدر زیاد بوده که سردار شامی که برای مذاکره به داخل سپاه آمده بود تعجب می کرد که از اول تا آخر سپاه یک کلمه عربی نشنیده است و همو به طعنه به ابراهیم بن مالک اشتر گفته بود که از مشتی عجم در برابران شجاعان حجازی و شامی چه بر خواهد آمد و ابراهیم گفته بود که در جنگ با شامیان هیچ کس آزموده تر ار اینان نیست.

اولین حرکت اعتراضی را بزرگان کوفه آغاز کردندآنان حتی فوت عادی یزید بن انس سردار مختار را که به هنگام جنگ در برابر سپاه شام اتفاق افتاده بود از عمد کشته شدن نشان دادند تا اسباب ضعف روحیه سپاه مختار شوند.نغمه های مخالفت با مختار با عقب نشینی تاکتیکی سپاه وی آغاز شد.کار به جایی رسید که بزرگان عرب به مختار پیام دادند ما را از بر کشیدن موالی آزار رسانیدی و آنها را بر خلاف رسم بر چهار پا نشاندی و از غنایم جنگی که حق ماست به آنها نصیب دادی. [ طبری،1362،ج8: 3330].اعراب مصمم به نبرد با مختار در سه نکته جمع شدند مختار با کمک قبیله حمد و ایرانیان توانست مخالفان داخلی را سرکوب کند.مخالفانی که منافع اجتماعی و اقتصادی اشان با اقدامات مختار در حالت مخاطره آمیزی قرار گرفته بود.اینان احتمالاً بعدها در انگیز های قیام وی دست برده و آن را به ضرر او و به نفع خود دست کاری کرده اند.به هر حال مختار انان را سرکوب نمود و پیمان شکنان کوفه را تحت تعقیب قرار دادچنانکه ده هزار تن از این فراریان در بصره جمع شدند و مصب برادرعبدالله بن زبیر را بر علیه مختار تحریک کردند.سر انجام مختار

چندی از قیام مختار نگذشته بود که مروان بن حکم سپاهی را برای نبرد با توابین و سرکوب زخر بن حارث عامل عبدالله بن زبیر در "قرقیسا"به عراق اعزام کرد.فرماندهی این سپاه را عبید الله بن زیاد معروف به قصاب بر عهده داشت.در همین حین بود که مروان در گذشت و عبدالملک فرزندش به خلافت نشست و ابن زیاد را در تعقیب اهداف خود در مقامش ابقاءکرد.ابن زیاد به جانب موصل شتافت و مختار از طریق عامل خود در موصل یعنی عبدالرحمن بن سعید بن قیس از ماوقع مطلع گردید .مختار سپاهی سه هزار نفری را به فرماندهی یزید ابن انس الاسدی برای مقابله با ابن زیاد فرستاد.ابن زیاد نیز سپاهی سه هزار نفری به فرماندهی یزید بن مخارق به مقابله وی اعزام کرد.دو سپاه در منطقه بابل عراق تلاقی کردند و نتیجه اولیه جنگ شکست شامیان بود.چنانکه ربیعه نیز به قتل رسید. [ابن اثیر،1371،ج6: 77].ولی با رسیدن کمک به شامیان فراریان دوباره جمع شدند و نبرد دوباره آغاز شد در همین حین بود بود که یزید بن انس در میدان نبرد -البته نه توسط دشمن- در گذشت و این امر وسیله ای در دست اشراف و بزرگان ناراضی از مختار شد که شروع به پراکندن شایعه کردند و خواستشان نامید کردن سپاه مختار بود.مختار بلافاصله سپاهی هفت هزار نفری به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر را برای مقابله با شامیان اعزام کرد در همین زمان بود که اشراف و ناراضیان کوفه که از اقدامات مختار و تسلط موالی به تنگ آمده بودند و با نزدیک شدن سپاه شام نیز جراتی پیدا کرده بودند قیامی را علیه مختار سامان دادند.ابراهیم با دریافت خبر شورش به کمک مختار شتافت و شورش کوفه سرکوب کرده سپس عازم جنگ با سپاه شامی شد.در جنگی که بین سپاه ابراهیم و عبیدالله بن زیاد روی داد شامیان شکست خوردند و تعداد زیادی از آنان به قتل رسیدند که از جمله آنان عبید الله بن زیاد بود.در این جنگ موالی لیاقت خود را در جنگ با شامیان به خوبی اثبات کردند.مخالفان مختار در کوفه به دربار عبدالله بن زبیر رفتند و با توجه به زمینه رنجشی که عبدالله از مختار داشت - به جهت اخراج عامل عبدالله بن زبیر یعنی عبدالله بن مطیع- و اینکه مختار قول داده بود از فرمان ابن زبیر سرپیچی نکند [ ابن خلدون،1364،ج2: 37].توانستند عبدالله و برادرش مصعب بن زبیر را به مخالفت با مختار سوق دهند.اقدامات استقلال طلبانه مختار در عراق زنگ خطری برای منویات و آمال عبدالله بن زبیر بود که می خواست پس از سیطره بر عراق و حجاز به نبرد شامیان رفته و شامات را نیز ضمیمه قلمرو خود کند.سر انجام عبدالله بن زبیر برادرش مصعب را مامور سرکوب مختار نمود اسرار ناراضیان کوفی نیز در ترغیب مصعب به جنگ با مختار بسیار تاثر گذار بود.مصعب مهلب ابن ابی صفره را که در کرمان مشغول جنگ با خوارج بود مامور کرد که برای جنگ با مختار به عراق و بصره باز گردد.نامه مصعب توسط یکی از سران مخالف و ناراضی کوفه محمد ابن اشعث به مهلب رسید.با پیوستن سپاه مهلب به سپاه مصعب و آگاهی مختار از این واقعه وی سپاهی شصت هزار نفری را به فرماندهی احمر بن سلیط برای مقابله اعزام کرد.دینوری می نویسد در را سپاه احمر توانستند شمر بن ذی الجوشن را که مدت ها متواری بود شناسایی کرده دستگیر کنند و سپس او را به قتل برسانند.سرانجام دو سپاه در منطقه ای به نام مذار در مقابل هم صف آرایی کردند در این نبرد یاران مختار با شجاعت جنگیدند اما در نهایت سپاه مختار شکست خورده و از میدان جنگ فرار کردند.سپاه مصعب در تعقیب فراریان نیز موفق شد تعدادی از آنان را به قتل برساند.و سرانجام مختار مجبور شد به کوفه عقب نشینی کرده و در کاخ حکومتی کوفه متحصن شد.چون کار بر محصورین سخت شد مختار خواست که یکسره به دشمن حمله کنند ولی یارانس اظهار عجز نمودند. [ طبری،1362،ج8: 3410].مختار از شدت محاصره سخت پریشان و ناراحت بود و به سائب بن مالک داماد ابو موسی اشعری که از خواصش بود گفت:ای شیخ اکنون بیا برای دفاع از شرف و نسب خود،نه برای دین،از حصار بیرون آییم و جنگ کنیم.سائب انا لله و انا الیه راجعون گفتو به مختار پاسخ داد:مردم چنین می پندارند که قیام توبرای دین است.مختار بهه سائب پاسخ داد که " نه به جان خودم سوگند که فقط در طلب دنیا بود؛زیرا می دیدم عبدالملک بن مروان بر شام ،عبدالله بن زبیر در حجاز،مصعببر بصره ،نجده حروری بر عروض(یمامه و بحرین)و عبدالله بن حازم بر خراسان پیروز شده اند و من از هیچ یک کمتر نبودم اما نمی توانستم بر مقصود خود دست یابم مگر به دعوت مردم به خونخواهی از حسین"[ دینوری،1366: 351؛طبری،1362،ج8: 3410؛ ابن مسکویه،1366: 174؛ابن اثیر،1371،ج6: 149].پس از آنمختار به جنگ پرداخت تا کشته شد.مصعب به هفت هزار نفری که در قصر پناه برده بودند امان داد ولی وقتی آنان تسلیم شدند همه را از دم تیغ گذراند.اسماء دختر نعمان بن بشیر وقتی به مصعب که از وی راجع به مختار سوال کرده بود که مختار را چگونه یافتی ؟پاسخ داد که "او باتقوا و روزه دار بود"مصعب فرمان داد که او را در حالی که دستانش بسته بود گردن زدند.[ یعقوبی،1364،ج2:209].و این اولین زنی بود که در تاریخ اسلام دست بسته گردن زده شد.طوری که باعث سرزنش مصعب نیز گردید.ابراهیم در این مدت عامل مختار در جزیره بود و پس از اینکه از ما وقع مطلع شد از مصعب امان خواست و ابراهیم به کوفه بازگشت و با مصعب بیعت کرد.نتیجه:

اگر چه مختار از دیدگاه عامیانه و شیعه پسندانه جایگاهی مقبول دارد و امروزه شخصیتی قابل احترام برای خیل کثیری از شیعیان است ولی از دیدگاه تاریخ باید با دقت زوایای زندگی وی را موشکافی کرد.و باید به موضع امام سجاد نیز در ارتباط با مختار دقت کافی کرد اگر چه منابع در این مورد سخت متناقضند.در این مقال و مجال کوتاه ما بر آن نبودیم که عملکرد مختار را زیر سوال ببریم بلکه هدف اصلی روشن کردن عملکرد مختار و شخصیت وی از دیدگاه مورخان و محققان بود ه است.می توان گفت که مختار با توجه به شرایط به وجود آمده پس از حادثه عاشورا توانست با هوشمندی و با اطلاع از روحیات عراقیان و موالی گروهی را برای مدتی هر چند موقت دور خود جمع کند اگر چه نمی توان روحیات شیعه گرایانه مختار را کلاً رد کرد ولی باید قبول کرد که فردی سیاست باز بوده و از ابزارها و روش های گوناگون برای رسیدن به اهدا ف خود استفاده می کرده است. در بررسی کارنامه عمل مختار باید به جنبه های شایسته و ناشایست آن را توامان مورد بررسی قرار داد.اینکه مختار سرانجام توانست قصاص قاتلان شهدای کربلا را بگیرد از دیدگاه شیعه طبعاً امری پسندیده بود اما از اینکه خون امام حسین را وسیله ای برای رسیدن به مطامع دنیوی خود قرار داد بود و جای انتقاد و سرزنش است.اگر چه این نوشته بسیار کوتاه و نارسا بود ولی سعی شده از منابع دست اول و تحقیقاتی را که راجع به جریان مختار نوشته شده است حداکثر استفاده بعمل آید. والله اعلم بحقایق الامور....... والسلام

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

-ابن اثیر،عزالدین.الکامل.ج5.ترجمه عباس خلیلی.انتشارات علمی.1371.

-ابن خلدون،ابوزیدعبدالرحمن ابن محمد.ج2.تاریخ ابن خلدون.ترجمه عبدامحمد ایتی.موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.1363.

-ابن مسکویه،تجارب الامم.حققه وقدم له الدکتور ابوالقاسم امامی.الجز ء الثانی. دار سروش.تهران1366.

-اجتهادی،ابوالقاسم.وضع مالی و مالیه مسلمین.انتشارات سروش.1363.

-ادیب،عادل.زندگانی تحلیلی پیشوایان ما.ترجمه اسدالله مبشری.دفتر نشر فرهنگ اسلامی.1366

-افتخارزاده،محمود رضا.اسلام و ایران.انتشارات رسالت قلم.1377

-امیر علی.تاریخ عرب و اسلام.ترجمه فخر داعی گیلانی.انتشارات گنجینه.1366.

- امین،احمد.ضحی الاسلام.ترجمه عباس خلیلی.انتشارات اقبال.1377 تهران

- بروکلمان،کارل.تاریخ ملل و دول اسلامی.ترجمه هادی جزایری.بنگاه ترجمه و نشر کتاب.1364.

-بلاذری،احمد بن یحیی.فتوح البلدان.ترجمه آذز تاش آذر نوش.انتشارات سروش.1364.

- حسن،ابراهیم حسن.تاریخ سیاسی اسلام.ج2.ترجمه ابوالقاسم پاینده.سازمان انتشارات جاویدان.1371.

- دینوری،احمد ابن داود.اخبار الطوال.ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی.نشر نی.1366.

-زرین کوب،عبدالحسین.دو قرن سکوت.تهران.1330.

- زرین کوب، عبدالحسین.تاریخ ایران بعد از اسلام.انتشارات امیر کبیر.1363.

-زرین کوب،عبدالحسین.بامداد اسلام.انتشارات امیر کبیر.1369.

- سیوطی،عبدالرحمان بن ابی بکر.تاریخ الخلفاء .مصر الطبه الثانیه.1378 ق.

- شهیدی،سید جعفر.قیام حسین (ع).دفتر نشر فرهنگ اسلامی.1365.

- طبری،محمد ابن جریر.تاریخ طبری.ج7.ترجمه ابوالقاسم پاینده.انتشارات اساطیر.1362.

- قزوینی،یحیی ابن عبدالطیف.لب التواریخ.انتشاراتبنیاد و گویا.1365.

- کمبریج،تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه.ج4.دانشگاه کمبریج.گرد آورنده:حسن انوشه.امیر کبیر.1363.

- کمبریج،تاریخ اسلام.ترجمه احمد آرام.انتشارات امیر کبیر.1377.

- ورداسبی،ابوذر.ایران در پویه تاریخ.انتشارات قلم.1357.

- یعقوبی،احمد ابن ابی یعقوب.تاریخ یعقوبی.ج2.ترجمه محمد ابراهیم ایتی.انتشارات علمی و فرهنگی.1366.

منبع: وبلاگ گروه تاریخ آموز و پرورش مرند

  • میر حسین دلدار بناب