|
|
ستارخان سردار ملی (1284-1332ق) فرزند حاج حسن قراجه داغی در منطقه قراجه داغ (ارسباران) در 32 کیلومتری مهاباد به دنیا آمد. سوابق زندگی او در دوران کودکی و نوجوانی تا درگیریهای جنبش مشروطه چندان معلوم نیست. از اطلاعات جسته و گریختهای که از وی به دست آمده، درمییابیم که او با پدر خود در روستاهای اطراف ارسباران به شغل پارچهفروشی مشغول بوده است.
ستارخان پس از قتل برادرش اسماعیل به دست نیروهای دولتی به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در محله امیرخیز اقامت گزید و از داشها و لوطیهای آن محله شد.
وی مدتی جزء سواران حاکم خراسان بود، از آنجا به عتبات عالیات سفر کرد، پس از چندی به تبریز بازگشت و به مباشری املاک محمدتقی صراف در سلماس مشغول گردید. سپس به توصیه رضاقلی خان سرتیپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمری) شد و حفاظت راه مرند و خوی به او محول گردید. چندی بعد مورد توجه مظفرالدین میرزا (ولیعهد) قرار گرفت، ضمن دریافت لقب خانی، از تفنگداران ولیعهد در تبریز محسوب گردید. سپس با وساطت بزرگان و معتمدین محل به شهر بازگشت و دلالی اسب را پیشه خود کرد.
در سال 1325ق انجمن ایالتی آذربایجان به واسطه رشادتهای ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطاء نمود.
با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر کشور، مجاهدین و آزادیخواهان آذربایجانی و قفقازی به فرماندهی ستارخان و باقرخان به حمایت از مشروطیت قیام نمودند و در مقابل قوای 35 تا 40 هزار نفری اعزامی از مرکز و خوانین محلی به فرماندهی عبدالمجید میرزا عینالدوله که برای سرکوبی قیام تبریز اعزام شده بودند به شدت مقاومت کردند و از تسلط آنها به شهر ممانعت نمودند. تبریز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتی محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگیری به عمل آمد. زندگی بر مردم بسیار سخت و طاقت فرسا گردید. نهایتاً با وساطت قسنولهای روس و انگلیس و موافقت دولتهای طرفین عدهای از قوای روسیه به تبریز وارد شدند و راه جلفا را برای ورود آذوقه باز کردند. در نتیجه محاصره شهر به پایان رسید و سربازان دولتی و خوانین محلی مخالف مشروطیت از اطراف تبریز دور شدند. بدین ترتیب نقشی که ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبریز داشتند به پایان رسید.
با حضور سربازان روسی در تبریز موقعیت برای ستارخان و باقرخان سخت و خطرناک گردید. آنها به اتفاق جمعی دیگر از سران آزادیخواه به قنسولگری عثمانی پناهنده شدند. سپس تحت فشار روسها و بنابر دعوت آیتالله محمدکاظم خراسانی به همراه جمعی از مجاهدین در روز هشتم ربیعالاول 1328ق به تهران مهاجرت کردند. در تهران استقبال شایانی از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شورای ملی مورد تجلیل قرار گرفتند و دو لوح نقرهای طلاکوب به ستارخان و باقرخان اهدا گردید و برای هر کدام ماهیانه مبلغ هزار تومان مقرری از طرف مجلس تعیین شد و در پارک اتابک (محل فعلی سفارت شوروی) اسکان یافتند.
در جریان ترور آیتالله سیدعبدالله بهبهانی دولت مشروطه تصمیم به خلع سلاح گروههای مسلح گرفت، ستارخان با این امر مخالفت نمود و با قوای دولتی به جنگ پرداخت در این جنگ پای او تیر خورد و تسلیم شد و 30 تن از نیروهای وی کشته و 300 تن اسیر شدند.
وی چهار سال پس از این واقعه در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 درگذشت و در باغ طوطی در جوار حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
صاحبنظران و محققان تاریخ مشروطه بر این باورند که بازرگانان و تجار ایرانی از مهم ترین عوامل – و شاید علت اصلی – ظهور انقلاب مشروطه بودهاند . این افراد چون سرمایههای خود را در حکومت استبدادی در معرض خطر جدی میدیدند ، پناهگاهی میجستند که حافظ ثروت و حیثیت شان باشد زیرا هر لحظه امکان داشت ، ماموران دولت قاجار اموالشان را مصادره و خودشان را زندانی کنند . ۱
تجار ایرانی که از یکی دودهه قبل نوعی تجارت جهانی را تجربه کرده بودند و نیز با شیوه ی اداره ی حکومت آن کشورها آشنا شده بودند ، طالب تاسیس عدالتخانه در ایران گشتند و حتی مخارج هنگفت این حرکت را هم تقبل نمودند . نام برخی از این بازرگانان در صفحات تاریخ ثبت است. البته نباید عوامل مهم دیگر - را که در کتابهای تاریخی آمده- نادیده گرفت. به هر حال بر آیند این حرکتها باعث بروز انقلاب مشروطه در ایران شد.
با این مقدمه میتوان ادعا کرد که در میان بازرگانان ، حاجی زین العابدین مراغهای – که از تاجران مهاجر ایرانی بود - بیشترین سهم را در تلاش برای پیشرفت و ترقی ایران و آگاه کردن عامه ی مردم و بزرگان کشور دارد. و کتاب او تاثیرگذارترین اثر در انقلاب مشروطه است . به طوری که تاثیر آن را با تاثیر قرارداد اجتماعی اثر ژان ژاک روسو در انقلاب کبیر فرانسه برابر دانستهاند . ۲
ما در این مقال ابتدا اشاره کوتاهی به زندگی نویسنده ی کتاب سیاحتنامه ی ابراهیمبیگ وتاثیر آن بر فکر و روح ایرانیان خواهیم داشت و در پایان به بررسی نظرات انتقادی او درباره وضعیت نا به سامان ایران عصر قاجاری میپردازیم .
زین العابدین مراغهای فرزند مشهدی علی از کردهای ساوجبلاع ( مهاباد کنونی) بود . پدرانش در مراغه به تجارت مشغول بودند . زین العابدین در سال ۱۲۵۵ هـ . ق به دنیا آمد و در شانزده سالگی به حجره ی پدر رفت . در بیست سالگی برای تجارت به اردبیل رهسپار شد و کمکم برای خود دستگاهی به هم زد و اسب و نوکر و تفنگدار فراهم کرد . و به قول خودش بنای اعیانی و « قولچوماقی » گذاشت و حتی با مأموران دولتی در افتاد . اما خیلی زود روزگارش به پریشانی کشید و زندگی در ایران برای او سخت شد . ناچار به همراه برادرش به قفقاز رفت و بعدها در یالتا مقیم شد . کارش کمکم بالا گرفت به حدی که سرو کارش با درباریان افتاد و به امپراتریس روس معرفی شد . و به اصرار درباریان تابعیت روس را پذیرفت . و سالها با این تابعیت زیست . اما از این که « طوق لعنت تبعیت اجنبی » را به گردن آویخته بود ، خود را سرزنش میکرد . بعدها با وساطت سفیر کبیر ایران در عثمانی – میرزا محمود خان علاء الملک – تقاضای ترک تابعیت نمود و پس از چهار سال دوندگی از تابعیت روس در آمد . وی باشوق و علاقه ی وافر در راه خدمت به وطن از راه قلم به مبارزه پرداخت و مقالات سودمندی در روزنامههای شمس استانبول و حبل المتین کلکته نوشت.۳
وی سرانجام در سال ۱۳۲۸ق در هفتاد و سه سالگی در استانبول درگذشت . ۴
سیاحت نامه نامه ی ابراهیم بیگ در سه جلد تالیف شده است . موضوع کتاب سرگذشت یک تاجر زاده ی ایرانی مقیم مصر است به نام ابراهیم بیگ که عاشقانه به میهن خود ، ایران ، مهر میورزد . پس از مرگ پدر تصمیم میگیرد. برای زیارت مضجع شریف امام رضا ( ع ) و دیدار وطن محبوب خود به ایران سفر کند . وی که در ذهن خود کشور ایران را بهترین جای دنیا تصور میکند . پس از ورود به ایران در هر قدم با ناروایی و مصیبتی تازه روبهرو میشود . او که حاضر به پذیرش وضع موجود نیست و تصمیم میگیرد با وزرا و درباریان ملاقات کند و آنها را به وظیفه ی ملی و مذهبی خود آگاه نماید . اما این تلاش بیپاداش میماند و حتی به آزار و اذیت ابراهیم بیگ منجرمیشود . عاقبت ابراهیم بیگ سرخورده و ناامید به مصر بر میگردد . اما در استانبول در یک جدال لفظی بسیار آشفته میشود و نا خواسته موجب آتشسوزی اتاق صاحب خانه میگردد . و خود نیز گرفتار میشود . اهل خانه او را نجات میدهند . اما آتش بیرون و آتش درون او را از پا در میآورد .
جلد دوم باروایت یوسف عمو ، للـه ی ابراهیم بیگ ادامه مییابد . خانواده ی ابراهیم بیگ او را به مصر بر میگردانند . اما مداواهای طولانی اثری در بهبودی او ندارد . تنها خبر پادشاهی مظفر الدین شاه وآغاز اصلاحات موجب بهبودی کوتاه ابراهیم بیگ میشود . در این مدت کوتاه به توصیه و فشار اطرافیان با محبوبه – دختری از خانهزادان پدر – ازدواج میکند . اما باز خبرهای ناگوار از ایران میرسد : دوباره گروه پیشین بر سر کار آمدهاند و اصلاحات متوقف شده است . خبرهای بد لحظه به لحظه ابراهیم بیگ را به دق مرگی میکشاند و عاقبت هم میمیرد . همسر وفادار او نیز در آغوش همسر قالب تهی میکند .
در جلد سوم یوسف عمو به رهبری پیری روشن ضمیر به جهانی دیگر سفر میکند و با ابراهیم بیگ در بهشت ملاقات مینماید . ابراهیم بیگ حتی در آن جا هم پیرامون دردهای ایران با تعصب و حرارت بحث و مرافعه میکند ….
******
مورخان آن دوره ، به تاثیر عظیم این کتاب در آگاهی و تهییج مردم اشاره کردهاند برای نمونه تنها به ذکر سه مورد اکتفا میشود ؛
ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان ، اشاره میکند که سیاحت نامه در انجمنها و محافل آزادی خواهان خوانده میشده و « اهالی انجمن و فدائیان وطن بعضی به حال تباکی و بعضی از کثرت حزن وغم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده تا چندی حالت یک کلمه سخن گفتن باقی نبود . همّ و غم غریبی عارض هر یک گردیده به اوضاع غریبه ی مملکت و گرفتاریهای عجیبه ی این ملت سر به گریبان تعجب و حیرت و سرافکندگی و فکرت فرو برده ….. » ۵
احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینویسد : « اما سیاحتنامه ی ابراهیم بیگ ، ارج آن را کسانی میدانند که آن روزها خواندهاند و تکانی را که در خواننده پدید میآورد به یاد میدارند … انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این آلودگیها وبدیها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمیبردند از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب غفلت بیدار میشدند و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوستهاند . در نتیجه ی این هنایش (= تاثیر ) او در خوانندگان بود که به پراکنده شدنش در میان ایرانیان خرسندی نمیدادند و تا دیرگاهی مردم آن را در نهان خواندندی .۶
آیه الله سید محمد طباطبایی از رهبران جنبش مشروطیت نیز « برای آگاهی عموم وطن دوستان از خرابی و نواقص » اوضاع آن عصر و « به جوش آوردن خون غیرت و حمیّت ملی » و دعوت مردم به اتفاق و اتحاد، خواندن کتاب را به همگان سفارش میفرمود . ۷
اما التماس دارم که مطالعـه کنندگان این سیاحتنامه تنها به خوانـدن این تفصیل نگذرند . درست فکر کنند که در این مملکت چه خبر است ؟ سیاحتنامه / ۱۴۷
قبل از هر چیز ذکر این نکته لازم است که نظرات حاجی زین العابدین مراغهای و ابراهیم بیگ یکسان است . به عبارت دیگر ابراهیم همان زین العابدین است . بدین خاطر ما در همه جا نظرات ابراهیم بیگ را به عنوان عقاید زین العابدین آوردهایم .
هر چند که سیاحتنامه ی ابراهیم بیگ در قالب رمان و به صورت یک سفرنامه ی تمثیلی نوشته شده است اما هر کس که این کتاب را مطالعه کند از همان ابتدا متوجه میشود که زین العابدین مراغهای داستاننویسی را بهانهای برای بیان نظرات انتقادی خود قرار داده است . وی با تیزبینی خاص معایب ، مفاسد و پلشتیهایی که گریبان دولت و ملت ایران را گرفته واز پیشرفت و ترقی باز داشته ، بیپروا بیان میکند . وی در قسمتی از کتــابش مینویسد :« درواقـــع غـــرض از نــگارش سیــاحتنامه هم همیــن بود که افــکار بیدار شود .»( سیاحتنامه / ۲۳۷ ) .
به جرأت میتوان گفت که زین العابدین مراغهای سیاحتنامه ننوشته بلکه سیاستنامه نگاشته ، یعنی دستور العمل حکومت و شیوه نامه ی رفتار امرا و رعایا با همدیگر . وی در انتقادنامهاش به رفتار همه ی مردم ایران اعم از زیر دست و زبر دست میتازد ولی انتقاد او از مردم عامی به گونهای است و از وزیران و درباریان و علما به گونهای دیگر . عامه ی مردم را به خاطر بیتفاوتی و« به من چه گفتن » و جهالت و تن در دادن به وضع موجود و خرافاتی بودن و …. سرزنش میکند و حکام وعلما را به خاطر ظلم و تعدی و بیتقوایی و بیباکی و رشوه خواری وقانون گریزی وبیحزمی و کبر و غرور و ستیز با ناصحان مشفق نکوهش مینماید .
در ادامه به برخی از نظرات انتقادی وی به تفکیک موضوع اشاره میرود ؛
۱- لزوم وضع قانون
زین العابدین مراغهای معتقد است که اساسیترین چیزی که در ایران وجود ندارد وباعث همه ی بدبختیها در کشور گشته ، عدم قانون است . وی مینویسد : « قانون عبارت از اصول مملکت داری و لشکر آرایی و اخذمالیات و حفظ حقوق رعیت و اجرای عدالت است » ( سیاحتنامه / ۲۹۹ ) و معتقد است که « قانون حکمش باید در حق همه علی السویه جاری باشد . بدون استثنا » و افسوس میخورد که : « در ایران ما روی کاغذ یک حرف به اسم قانون نیست . » (سیاحتنامه / ۲۹۲ )
وی از قول تاجردامغانی مینویسد : « در هیچ نقطه در روی زمین حکام را این گونه تحکمات نیست در همه جا تکالیف حاکم و وظایف محکوم معلوم و معین است . مگر در ایران که ما بدبختان اسیر حکم و تابع خواهشهای نفسانی این مشتی فراعنه و نمارده هستیم که هر چه برمال و جان و ناموس ما حکم رانند مجراست و باز خواست و مواخذهای بر ایشان نیست و فریاد خواهی ما به جایی نمیرسد . » ( سیاحتنامه / ۳۸ ) و در جایی دیگر مینویسد : « باید در دست حکام نو ، خواه قانون ، خواه کتابچه ، خواه دستورالعمل ، خواه تعلیمات بگو ، چیزی مرتب و لایتغیر در روی کاغذ باشد که با مردم از روی مواد مندرجه ی آن، در کارهای متعلق به جنحه و جنایت و حقوق رفتار نماید تا کارها به تدریج اصلاح شود ». ( سیاحتنامه / ۱۳۹ )
اما وی همانند اغلب روشنفکران غرب زده علاج کار را اجرای قوانین دولتهای غربی نمیداند بر عکس معتقد است که قاون دول مغرب زمین از دستور العملهای اسلام و سخنان ائمه ی هدی گرفته شده است . ( ر.ک سیاحتنامه / ۲۹۷ )
سؤال این جاست که آیا واقعاً هیچ یک از مردم ایران در آن زمان به چنان سطحی از آگاهی نرسیده بودند که برای تالیف قانون و اجرای آن قیام کنند ؟ جواب منفی است. ابراهیم بیگ قهرمان داستان ، در تهران با وجود محترمی (۸) ملاقات میکند که قوانین دولتهای مترقی را دقیقاً خوانده و اصول سودمند و مضر هر یک را جدا کرده و دلایل عقلی برای هر کدام آورده است وحتی کتابی در این باب تالیف نموده است . او در پاسخ اعتراض ابراهیم بیگ که چرا این جواهر گران بها را مخفی داشته و به کار نبسته ،میگوید : «کسی با من همساز نیست . و هر حکم سودمندی که صادر میشود وزیران بیلیاقت نسخ میکنند . چرا که میترسند کارها به دست کاردانان بیفتد و آن ها بـر کنار مانند . » ( سیاحتنامه / ۷۲ )
۲-تأسیس مدارس جدید
زین العابدین مراغهای علت همه ی مشکلات و مصائب موجود را جهل مردم میداند و با افسوس میگوید : « جهل مردم است که بازار خرافات و شایعات را داغ کرده .جهل مردم است که آنها را گرفتار مذاهب ضاله و صوفیان شیاد ومعرکه گیران و عالم نمایان ظالم کرده جهل مردم است که آن ها را به سمت تریاک کشی و مفاسد دیگرکشانده . جهل مردم است که میراث فرهنگی خود را خراب میکنند و جهل مردم است که این وضع را تقدیر الهی و لایتغیر میدانند و بدبختی این جاست که حکومت به این جهل رضایت دارد» . ( سیاحتنامه / ۱۲۹ ) وی درمان این درد را تنها تاسیس مکتبها و وجود روزنامههای مفید میداند. وی بر این باور است که این دو، مادة السعاده ی ملت است . وی با انتقاد از وضعیت مدارس و نوع تدریس در ایران تاکید میکند که باید مکاتب و مدارس جدید برای تحصیل علوم و فنون متداول تاسیس شود . ( سیاحتنامه / ۲۲۲ ) و مینویسد : « امروز اشد احتیاج ایران به عالم کاردان است . » ( سیاحتنامه / ۳۲۹ ) و بسیار افسوس میخورد که کارگزاران ایران از ایجاد مدارس جدید هراس دارند . حاجی چند بار مینویسد که درباریان « مکرر به شاه عرض کردند : قربان ، از این مکاتب جز زیان سودی مترتب نیست . نمیشنوید که طلاب مدارس روسیه هر روز چه شورش برپا میکنند ؟ دولت را چه قدر به تشویش میاندازند . » ( سیاحتنامه / ۳۳۰ ) و یا « طلاب مکتب هیئت مضریاند از برای دولت . » ( سیاحتنامه / ۳۵۹ ) و آیا با این طــــرز فکر درباریان امید اصلاح و ترقی میتوان داشت ؟
۳-انتشار روزنامه و آزادی قلم
نظر حاجی درباره ی مطبوعات و آزادی قلم یکی از مترقیترین نظریات است که بعد از قریب صد سال هنوز از تازگی و طراوت آن کاسته نشده . وی مینویسد : « اگر از روی تجسس در پی تحقیق اسباب آن ترقـــیات ( دولتهای غــربی) باشـــیم خواهیـــم دیـــد که به جز از آزادی افـــکار و قلم چیــزی نیست» (سیاحتنامه /۱۹۲ )
وی از روزنامههای دولتی که هیچ نفعی به حال ملت ندارند و تنها به چاپلوسی از دولت و دروغ پردازی و یاوه سرایی میپردازند انتقاد میکند و مینویسد : بدبختانه در ایران یک نفر را ندیدم بدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آرد . » و نیز در آن خـاک وسیع یک روزنامه انتشار نمییابد و اگر هم به اسم یافت شود عبارت از دو پارچه کاغذ است که هفتهای یک بار طبع مینمایند و مندر جات و عناوینش یک قاز به دولت و ملت فایده نمیبخشد .» ( سیاحتنامه / ۲۸۴).
وی با مقایسه ی وضعیت مطبوعات در ایران و ممالک مترقی مینویسد : « در ممالک مغرب زمین از هر ملت هر کس که قلمی دارد از هر طبقهای که هست ولو که دیوانه باشد هر گاه مقالهای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامهها بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله ی آن دیوانه را میخوانند اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل میبندند و گرنه روی هم ترش نکرده ، چین به ابرو نیاورده میگذرند؛ بالعکس هر گاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند به سبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله به یک بار، صدا بلند میکنند که بابا همچنان چیزی در عالم نمیشود .آن قدر « هو هو » میکنند که آن عاقل دیوانه میشود . فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هر کس هر چه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رای خود را در آن باب بیان میکنند ولی ما با همه ی محدودی خیال در نیمه ی مطلب از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است . و در ادامه میافزاید : " نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه ی نویسندگان را شکستهاند .معلوم است که معنی آزادی را درست نیافتهاند ، آری هر قلمی که از راه خیانت به دولت و ملت جنبشی کرد البته آن را باید شکست و هر زبانی که به تهمت اشخاص حرکت نمود و به ناحق به هتک احترام این و آن نطق گشاد ، البته باید بست . " ( سیاحتنامه /۱۹۲ )
وی به حکام ایران هشدار میدهد که در فکر اصلاح امور باشند نه بستن دهانها و مینویسد : "زبان تاریخ نگاران را بستن و قلم آنان را شکستن که ممکن نیست . " ( سیاحتنامه / ۱۶۲ )
۴-انتقاد از شاعران و نویسندگان
مراغهای برای شاعران و نویسندگان وظیفهای بزرگ و خطیر قائل است و معتقد است که باید شاعران و نویسندگان راهنما و رهبر جامعه باشند و کاستیها را فریاد کنند . وی در انتقاد از شاعران و مضمونهای رایج در ادبیات آن دوره مینویسد : « آنان که شعرایند خاک بر سرشان ، تمام حواس و خیال آنها منحصر بر این است که یک نفر فرعون صفت نمرود روش را تعریف نموده یک راس یابوی لنگ بگیرند . » و در جای دیگر می گوید : « این شیوه کهنه شده ، مقتضیات زمان امروز در امثال این ترهات روحی نگذاشته . به بهای این سخنان دروغ در هیچ جای دنیا یک دینار نمیدهند مگر در این ملک …. که ظالمی را دانسته و فهمیده به عدالت و جاهلی را به فضیلت و لئیمی را به سخاوت ستایش کنی و به سببب این دروغهای بیمعنی نیز بر خود ببالی . شاعری یعنی مداحی کسان ناسزاوار؟ …. امروز بازار مار زلف و سنبل کاکل کساد است . موی میان در میان نیست ، کمان ابرو شکسته ، چشمان آهو از بیم آن رسته است ، به جای خال لب از زغال معدنی باید سخن گفت . از قامت چون سرو و شمشاد سخن کوتاه کن از درختان گردو و کاج جنگل مازندران حدیث ران . از دامن سیمین بران دست بکش و بر سینه ی معادن نقره و آهن بیاویز … حکایت شمع و پروانه کهنه شد ، از ایجاد کارخانه ی شمع کافوری سخن ساز کن صحبت شیرین لبان را به دردمندان واگذار ، سرودی از چغندر آغاز کن که مایه ی شکر است .» (سیاحتنامه / ۱۰۲ )
وی وظیفه ی شعرا را چنین گوش زد میکند : « حالا وقت آن است که شعرا و سخن سنجان ملت که تاکنون عمرشان را به مدیح و توصیف جبابره صرف مینمودند ، دیگر از حب وطن و آئین وطنپرستی چامهها سرایند و چکامهها آرایند » ( سیاحتنامه / ۱۹۳)
وی درباره ی نثر مغلق و متکلف عصر قاجاری مینویسد : « در کتب و مراسلهجات آن قدر عبارات و الفاظ مغالطه مخلوط به مطلب کردهاند که کتاب و مکتوبشان غلیظ شده که اگر یک ساعت بخوانی هیچ مطلب مفهوم نمیگردد نه سر دارد نه بن » و از قول یک نفر مؤلف منصف مینویسد : « انشائات ایران عجب تماشا دارد یک کلمه ندارد که دروغش بیاثبات و شاهد باشد هر جا کلمه واصل باشد حتما کلمه حاصل هم لازم و ملزوم گشته باید به دم او چسبیده باشد . هر وقت که لفظ وجود دیدم ندیدم ذی جود بعدش نباشد ، مزاج بیوهاج نمیآید . اگر در آخر صفحه اول دروغ خواندی البته در اول صفحه دوم بیفروغ را خواهی دید خدمت بی رفعت صورت نبندد.( سیاحتنامه / ۲۹۰ )
وی به لفظ پردازان عصر قاجاری میتازد که : « ای جلاد نفس مردم ، منظورت از این یاوهسرایی چیست ؟ … خاک بر سر شما.از این فضل در دنیا و آخرت چه یادگار گذاشتید که دولت و ملت به او تفاخر نمایند و از آن به فقــرا فایده رسد ... از شــما ســـوال می کنم لغــت تابع معنـی یا معنی تابع لغت است . » ( سیاحتنامه / ۲۹۱ )
زینالعابدین مراغهای یکی از دلایل نگارش سیاحتنامه را ترویج ساده نویسی میداند . و معتقد است که « مقتضای زمان ما سادهنویسی است باید ادبای ایران که در قلم و اظهار افکار باهنر هستند بعد از این حب وطن را نظماً و نثراً با کلمات واضحه و عبارات ساده به خاص و عام تقدیم نمایند . » ( سیاحتنامه / ۴۳۲ )
۵- انتقاد از عالمان ناپرهیزگار
وی به عالمان بی عمل و ظالمان عالم نما هم میتازد که چرا به خاطر حطام اندک دنیا مردم را فریفته و دین را دکان خویش کرده و موقوفات را در غیرمشروع مصرف میکنند و هر یک برای خود تعدادی اوباش واراذل را زیر بال و پر گرفته و از آنها به عنوان مزدوران خود در ستیز با علمای دیگر استفاده میکنند . و مهمتر از همه این که در فکر تالیفات و تصنیفات جدید و یا لااقل ترجمه ی کتب فقهی و حقوقی نیستند و از علوم رایج و مدرن بیخبرند … » ( سیاحتنامه / ۱۰۶ و ۱۲۷ و ۱۸۳)
۶- انتقاد از وضعیت تجارت
زینالعابدین مراغهای که خود تاجر دنیا دیده و با تجربهای است از وضعیت تجارت ایران بیش از همه چیز انتقاد میکند . وی در چند جا تکرار میکند که « گویی شهر از حیث تجارت ماتم زده است .» وی از نبود کمپانیهای بزرگ تجاری که سهمی در تجارت جهانی داشته باشند اظهار تاسف میکند .و از اخلاق زشت تاجران که تنها در پی افزودن تجملات بیهوده ی وارداتی هستند انتقادمیکند . ( سیاحتنامه /۴۶ و ۹۷ و ۱۵۶)
۷- ناآگاهی از سیاست جهانی
حاجی معتقد است دردناکترین معضلی که ایران بدان گرفتار است ناآگاهی پادشاه و درباریان از وضعیت سیاست جهانی است . بدین خاطر است که آنها از دو دشمن دیرینه، مدام بازی میخورند و سرگردان میمانند . سفرهای فرنگ شاهان قاجار نیز آنها را از این خواب خرگوشی بیدار نکرد و حتی به فکر اصلاح وضعیت ارتش از هم پاشیده ی ایران نیفتادند . ( سیاحتنامه /۱۲۵)
انتقادات حاجی بسیار زیاد است که بر شمـــردن یک یک آنها مجالی فراخ میطلبد که خود کتابی است قطور ؛
معــایبش نتــوان گفت از هــزار یکی از آن چه ذکر شده صد هزار چندان است .
(سیاحتنامه / ۱۹۶ )
اما این نکته را هم باید به عنوان حسن ختام مطلب اضافه کرد که مراغهای فقط نقصها و کاستیها را ندیده و ننوشته هر جا نکتهای یا کاری نیک و پسندیده را دیده با شور و شعف توصیف و تمجید کرده است . برای مثال از عالمی به نام آقاعلی قاضی در بنات یاد می کند که مردانه در مقابل هجوم وحشیانه ی شورشیان کرد ایستاد و مانع سقوط شهر گشت . ( سیاحتنامه / ۱۲۳ ) و نیز بسیار از روزنامه ی حبلالمتین که ناشر افکار آزادیخواهانه و عدالتجویانه است ستایش میکند و از شعرای بزرگ وطن دوست چون فردوسی و فتحالله خان شیبانی و بدیع و منیر و …. تجلیل میکند و نویسندگان کتابهایی چون مؤلف کتاب احمد را میستاید . و از وجود دارالفنون ناصری در تهران اظهار خشنودی میکند و … .
در پایان از میان صدها نصیحت مشفقانه ی حاجی زینالعابدین مراغهای تنها چند مورد کوتاه را که خود جمعبندی کرده میآوریم ؛
« اتفاق و اتحاد ملت در یک نقطه . دامن افشاندن عموم ملت به منافع شخصیه خصوصا اولیای دولت . ترجیحدادن نیکنامی را به لذائذ نفسانیه .جمع شدن برادرانه و برابرانه در مجلس شورا . تحت قانون درآوردن هر عمل را جداگانه . اجرا کردن احکام آن قوانین به مساوات و بدون استثناء . چنان که در این ایام در السنه ضربالمثل و متداول است بازکردن فابریک آدمسازی یعنی مکاتب و مدارس جدیده برای تحصیل علوم و فنون متداوله » ۹
۱- کیهان فرهنگــی ، سال پنجــم ، شمـــاره ۱۰ ، دیمـــاه ۱۳۶۷ ، مصحابه با دکتر محمد اسماعیل رضوانی ، صفحه ۳.
۲- سیاحتنامه ، ابراهیم بیگ ، به کوشش م.ع.سپانلو ، نشر اسفار ، تهران ۱۳۶۴ ، مقدمه ، صفحه یک .
۳- با استفاده از جلد سوم سیاحتنامه ابراهیم بیگ صص : ۴۳۰-۴۲۰ .
۴- از صبا تا نیما ، یحیی آرین پور ، تهران ، انتشارات زوار ، چاپ چهارم ۱۳۷۲ ، ج ۱ ،ص ۳۰۶ .
۵- تاریخ بیداری ایرانیـــان ، ناظمالاســـلام کرمانی ، انتشارات امیـــرکبیر ، تهران ، چاپ سوم ۱۳۶۳ ، ص ۱۷۷ .
۶- تاریخ مشروطه ی ایران ، احمد کسروی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ، چاپ پانزدهم ۱۳۶۹ ، ص ۴۵ .
۷- دیداری با اهل قلم ، غلامحسین یوسفی ، ج۲ ، ص ۱۱۲ ، به نقل از تاریخ بیداری ایرانیان .
۸- ظاهرا منظور حاجی میرزا علی خان امین الدوله است . ر.ک سیاحتنامه، ص ۵۹۴ .
۹- سیاحت نامه ، ص ۲۲۲ .
***
«مشروطه» و «مشروطهخواهی» در ایران، نسبت به بسیاری از همسایگان، دارای قدمت بیشتر است. از نظر شما، انقلاب مشروطه با توجه به وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران در زمان طبیعی خود به وقوع پیوست، یا زایمانی زودرس در تحولات ایران بود؟
فکر مشروطه در اواسط قرن نوزدهم، آهسته آهسته در میان روشنفکران ایرانی برخاست. پس از حدود نیم قرن که کوشش برای دستیافتن به پیشرفت و تجدد از طریق اخذ پارهای از فنون، به ویژه فنون نظامی از فرنگ نتیجه ملموسی نداد، نخبگان ایرانی به این نتیجه رسیدند که توسعه و ترقی، فقط از طریق الغای استبداد و استقرار حکومت قانون ممکن خواهد شد. توجه داشته باشید که منظور از استبداد، دیکتاتوری یا حتی حکومت مطلقه به مفهوم فرنگی هم نبود، بلکه حکومت خودسرانهای بود که در آن قدرت دولت به هیچ قانونی خارج از اراده خودش منوط و مشروط نمیشد. مشروطه به قول، شما زایمان زودرس نبود، چون در غیر آن صورت، استبداد سنتی ادامه مییافت، اما اینکه ما نتوانستیم از آن بهرهبرداری مناسب کنیم، ناشی از سنتهای جامعه استبدادی بود.
با توجه به بیسوادی عامه مردم ایران و عدم ارتباط بخش گسترده آنها با خارج از کشور، چه تفاوتها و تشابهاتی بین خواست عوام و نخبگان در دستیابی به مشروطه وجود داشت؟ تعریف این دو قشر از مشروطه در چه بخشهایی همپوشانی داشت؟
در جنبشهای انقلابی یا اصلاحی، عوام همیشه دنبالهرو بودهاند. مرحوم سلیمانمیرزا اسکندری که یکی از جوانان انقلابی عصر مشروطه بود، برای پدرم گفته بود که ما برای تبلیغ نظام مشروطه، به قهوهخانهها میرفتیم و از جمله میگفتیم وقتی مشروطه برپا شود، هر روز در هر خانه یک نان سنگک میآورند به اندازه قدِ آدم. در نتیجه عوام به همان اندازه که پیشتاز فکر مشروطه نبودند، به همان اندازه هم مسئول شکست آن نبودند. به قول ناصرخسرو «از ماست که بر ماست.»
چه عاملی سبب حضور گسترده و فعال زنان در فضای به شدت مردسالار و زنستیز آن روزگار، در انقلاب مشروطه شد؟
همانطور که در آن زمان، مردان نخبه وجود داشتند، زنان نخبه هم حضور داشتند و فقط تعدادشان کمتر بود، ضمن آنکه زنان از خیلی از حقوق اجتماعی محروم بودند. این زنان نخبه تا اندازهای که ممکن بود از نهضت مشروطه پشتیبانی کردند، به عنوان مثال، گروهی از زنان جلوی کالسکه مظفرالدین شاه را گرفتند و فریاد زدند اکنون که علما در قم، بست نشستهاند، عقد ما باطل شده است یا عدهای زنان که برای مجلس اول پیام دادند که حاضرند جواهراتشان را برای تشکیل بانک ملی نثار کنند.
بسیاری از مورخین تاکید دارند که طبقات اجتماعی در انقلاب مشروطه، نقش بسیار مهمی را بازی کردهاند. در این زمینه نیز بیش از همه به نقش تُجار اشاره میکنند. آیا این تحلیل را قبول دارید؟
انقلابهای ایرانی همیشه قیام کل ملت در برابر دولت بوده است. دولت استبدادی در ایران، طبقاتی نبود و همه طبقات با همه تفاوتهای بزرگی که بینشان بود، رعیت و مقهور دولت بودند. البته منظورم این نیست که فرد فرد مردم، هواخواه و طرفدار مشروطه بودند و کسانی چون محمدعلی شاه و امیربهادر جنگ به مخالفت با آن نپرداختند. منظورم این است که برخلاف انقلابهای اروپایی، در جریان انقلاب مشروطه، هیچ طبقه اجتماعی از دولت پشتیبانی نکرد.
نقش تجار هم همانگونه که شما اشاره کردید، بسیار مهم بود. اصولا در انقلابها و قیامهای اخیر که اساسا شهری بودهاند، تجار در تامین مالی انقلابیون نقش عمدهای داشتند. دلیل عمده حمایت طبقه تجار از حرکتی مانند مشروطه، این بود که آنان هم از بیقانونی خسته شده و خواهان حکومت قانون بودند.
تجربه مشروطه ایرانی به رژیم رضاخان منتهی شد. چرا آن حرکت آزادیخواهانه و عدالتطلبانه به سمت تمرکز مطلق قدرت در رضاخان سوق یابد؟
حرکت آزادیخواهانه وقتی به ثمر میرسد که دستیافتن به آزادی، منجر به لجامگسیختگی، هرجومرج و سوءاستفاده از موقعیت تازه نشود. پس از انقلاب مشروطه در شهرها، در مطبوعات و حتی در مجلس، هرجومرج شدیدی رخ داد. هرجومرج روی دیگر سکه استبداد و خود، از ویژگیهای جامعه استبدادی است. در سراسر تاریخ ایران هم شاهدیم که فروپاشی دولت به هرجومرج منجر میشد و پس از اندک مدتی، مردم دست به دعا برمیداشتند که یکی ظهور کند و با چماق استبداد، همه را سرجای خود بنشاند. این اتفاق پس از انقلاب مشروطه هم رخ داد و چند سال پس از آن، مردم میگفتند: ملک ایران چوب استبداد میخواهد هنوز!
یعنی این سیکل سرنوشت محتوم مشروطهخواهی در ایران است؟
ببینید! ملت ایران متاسفانه در اغلب موارد، هرجومرج را به جای دموکراسی گرفته و این دو مفهوم را یکی دانسته است. بیجهت نیست که هنگام بروز اندک فرصتی، صحبت از «آزادی بدون قید و شرط» میشد که معنای آن، عینا لجامگسیختگی است. میخواهم بگویم بیقانونی دولت و بینظمی ملت دو روی یک سکهاند.
تا چه اندازه نقش نخبگان را در ناکامی مشروطه مهم ارزیابی میکنید؟
خیلی از نخبگان در آن مقطع، خود عامل ایجاد و حفظ بینظمی بودند. فقط کافی است ببینید در مجالس اول تا چهارم شورای ملی چه خبر بود. در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۹)، سید محمدرضا مساوات که از روشنفکران انقلاب مشروطه بود به سیدحسن تقیزاده که او هم از برجستگان آن عصر بود، نوشت:فوقالعاده از این اعمال ما ضرر و خسارت بر ملت و مملکت وارد آمده است... و من در این آتش فکر و اندیشه، مدام میسوزم که از چه راهی میشود تدارک کرد... یا آنکه طوق این لعنت تا قیامت به گردن تقیزاده و مساوات خواهد ماند...»
برخی وارداتی بودن مفهوم مشروطه را یکی از مهمترین عوامل ناکامی آن در یک سده اخیر می-دانند. این ادعا را قبول دارید؟
تا اواسط قرن نوزدهم، استبداد یعنی حکومت خودسرانه و نامشروط به قانون، طبیعی یعنی یگانه شیوه حکومت شناخته میشد. قیامهای سنتی ایران بر ضد ظلم بودند و میخواستند یک حکومت استبدادی عادل را جانشین حکومت استبدادی ظالم کنند، اما در مقطع مشروطه، نخبگان ایرانی با مشاهده شیوههای حکومت در اروپا دریافتند که میتوان و باید حکومت قانون را جانشین استبداد کرد. گمان نمیکنم که این اکتشاف به خودیخود زیانبار بوده باشد. آنچه خود ما با مشروطه و حکومت قانون کردیم، امر دیگری است.
طرفهای خارجی درگیر در ماجرای مشروطه یعنی بریتانیا و روسیه در کجای سپهر سیاست ایران قرار میگرفتند و کارنامه آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟
روسیه تا اواخر سلطنت محمدعلی شاه از دولت او پشتیبانی کرد. در انگلستان اما جناحهای گوناگون نظرات متفاوتی داشتند. اجازه بستنشینی در سفارت انگلستان، به هیچوجه نظر یگانه و یکپارچه انگلیسیها نبود. به هر حال، پس از عقد پیمان ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلیس، آنها هم مختصر حمایتی را که از مشروطه میکردند، کنار گذاشتند. در مرحله اول کسانی مانند ادوارد براون که طرفدار آزادیخواهان بودند، نفوذ بیشتری داشتند ولی بعدا کسانی که پیمان با روسیه را مهمتر میدانستند دست بالا را داشتند.
در پایان به نظر شما مشروطه ایرانی در این یک سده چه دستاوردهایی برای ایران و ایرانیان داشته است؟
دستیافتن به نوعی تجدد، مجلس شورا، هیات وزیران، قوه قضائیه و... همه و همه از انقلاب مشروطه ناشی میشود. میتوان اینها را دستاورد این انقلاب دانست.
برگفته از:تاریخ ایران ما