رساله ی اندر مشکلات آدم بودن!
رساله ی اندر مشکلات آدم بودن!
در رساله ی اندر مزایای آدم بودن به تعداد بسیار کمی از مزیّت های آدم بودن اشاره ی مختصری رفت. در این بحث اختصارا به بعضی از محدودیّت ها و مشکلات آدم بودن می پردازیم.
آورده اند که یکی میگفت: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. یکی از فاضلان بی سواد از شنیدن این مصرع برآشفت و اشکالی ملانقطی گرفت و گفت: اوّلا آن می نیست و وی است و از آن گذشته تا آن جایی که ما اطلاع داریم، وی سراپا عیب است و هنری ندارد!
ما از می و وی می گذریم و چون اندر مزایای آدم بودن ورق هایی سیاه کردیم، به برخی مشکلات آدم بودن نیز می پردازیم.
یکی از مشکلات بسیار بزرگ بابا آدم که مانند کلاف سردرگم و گره کور تورم این دور و زمانه هیچوقت برایش راه حلّی پیدا نشد، مسئله ی تجدید فراش وی بود! بابا آدم عزیزمان هیچوقت نتوانست مانند بسیاری از اخلافش هز از گاهی تجدید فراشی بکند یا مقوله هایی از جنس ازدواج موقّت داشته باشد.
حقیقت تلخ زندگی بابا آدم این بود که از بسیاری از اموری که لذّت بخش است محروم بود و آرزوی همه شان را به گور برد، البتّه با فرض اینکه بتوان تصوّر کرد اصولا بابا آدم اهل آرزو بوده باشد!
بابا
آدم هیچوقت هیچ یک از لذّت هایی را که امروزه بسیاری از فرزندانش _ حالا
کاری نداریم خلف بوده باشند یا ناخلف - تجربه می کنند به عمر درازش تجربه
نکرد و نچشید. از باب مثال؛رئیس
یکی از قوا بودن، مریدان سینه چاک و چشم بسته و دست به سینه داشتن، هویّت
قومی یا زبانی یا دینی و ملّی خاص داشتن، وطن داشتن و شهروند جایی خاص
بودن، استفاده از بورسیه تحصیلی رایگان، پدر داشتن خصوصا پدر قدرقدرت و قوی
شوکت و صاحب جاه، حساب بانکی با مبالغ نجومی داشتن، هواپیما و تیم پزشکی
خصوصی داشتن، خدم و حشم و آلاف و الوف داشتن، نه آشپزی که غذاهای لذیذ
برایش بپزد و نه درزی ای که لباس های جورواجور برایش بدوزد، نه فوتبالی و
نه هیچ ورزش پول ساز و شهرت آفرین دیگری، نه کسی که برایش کف بزند و هورا
بکشد، نه استادی نه شاگردی، نه مریدی نه مرادی، نه نوبلی و نه اسکاری، نه
نخل طلایی و نه ببر طلایی ای که دل به آن ها خوش کند، نه امری نه نهیی، نه
پزی و نه قمپزی، نه دوستی که به او بنازد و نه دشمنی که بر او بتازد، نه
رقیبی که پته اش را روی آب بریزد، نه حریفی که رانت خواری و اختلاس و ویژه
خواری و مفاسدش را برملا بکند، نه استکباری که کاسه و کوزه ها را بر سرش
بشکند، نه کتابی که بخواند و نه داستانی که بنویسد، نه هنری و نه فلسفه ای،
نه سقراط و افلاطون و ارسطویی، نه مکتب های ادبی گوناگونی و نه سبک های
هنری از حد بیرونی، نه وعظی و موعظه ای و نه خطبه و خطابه ای، زمین درندشت
بود و بابا آدم و یک ننه حوّا.
- ۹۳/۰۶/۰۱
عالی می نویسید همیشه