اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۶
مرداد
هرمان هسه 

هسه، هرمان Hesse, Hermann رمان‌نویس و شاعر آلمانی (1877-1962) هسه در وورتمبرگ Wurtemberg و در خانواده‌ای از مبلغان مذهبی پروتستان زاده شد. تربیتی مذهبی یافت و برای آینده‌اش تحصیل در الهیات درنظر گرفته شد، اما هسه آرزوی پدر و مادر را تحقق نبخشید، بسیار زود تحصیل در رشته علوم الهی را ناتمام گذارد و خود را به میدان زندگی افکند. ابتدا نزد ساعت‌ساز و سپس نزد کتابفروشی در شهر توبینگن Tubingen به شاگردی پرداخت؛ در این شهر بود که با محیط فرهنگی و دانشگاهی و مجامع روشنفکران آشنایی یافت و نزد خود به آموزشی وسیع دست زد. ابتدا تنها هدفش سرودن شعر بود. اولین اشعارش با عنوان "ترانه‌های رمانتیک" Romantische Lieder در 1899 انتشار یافت که او را سخت تحت نفوذ مکتب رومانتیسم آلمان، خاصه نوشته‌های "نووالیس" Novalis، نشان می‌داد؛ اگرچه بعضی از نشانه‌های رمانتیسم در سراسر زندگیش باقی مانده، در سن پختگی به هیچ وجه آثارش به مکتب خاصی بستگی ندارد و سبک شخصی او را می‌نمایاند. شهرت عظیم هسه پس از انتشار رمان "پیتر کامنزیند" Peter Comenzind (1904) آغاز شد که اقبال بسیار یافت، این رمان که در شیوه رمانتیسم جدید آلمان نوشته شده بود، زندگی جوانی را شرح می‌دهد که دهکده محدود و کوچک خود را ترک می‌کند تا سراسر جهان را زیر پا گذارد، اما او جویای هنر است و به زندگی از خلال زیبایی‌ها می‌نگرد و هسه به وسیله او می‌تواند نظرهای شخصی را درباره هنر و سرنوشت آن بیان کند و در جریان این جهانگردی برتری زندگی طبیعی را بر تمدن شهری نشان دهد و تمدن غرب را سخت به باد انتقاد گیرد. پیتر، قهرمان کتاب، پس از سرخوردگی از سیر و سیاحت به سرگردانی خویش پایان می‌دهد و به دهکده کوچک بازمی‌گردد و کمر اصلاح آن را برمی‌بندد. هسه در این اثر مسائل کودکی و نوجوانی را مطرح کرده وکسانی را وصف می‌کند که در جستجوی شناخت شخصیت خویشند و غالباً عصیان و میل گریز، زندگیشان را به خطر می‌اندازد. همین موضوع در رمان دیگر به نام "زیر چرخ" Unterm Rad (1905) دنبال می‌شود. در واقع هسه که سختگیری‌های محیط مذهبی خانواده از کودکی او را به بدبینی و عصیان سوق داده، در این رمانها قیود خانوادگی و قوانین خشک اجتماع را تحمل‌ناپذیر می‌یابد و یگانه راه رهایی قهرمانان خویش را درگریز از این نوع زندگی و روی آوردن به زندگی ساده و در آغوش طبیعت می‌داند. هسه پس از این موفقیت‌ها با زنی که نه سال از او بزرگتر بود، ازدواج کرد و در نخستین روزهای خوشی که با او گذراند، تعدادی آثار دلپذیر منتشر کرد، اما این دوره دیری نپایید و وی به شکنجه‌ای روحی دچار شد که نتوانست بر آن فایق آید و از استعداد هنری خود چنانکه باید بهره برد، پس برای نجات خویش از تنگنا دوری از محیط خانواده را برگزید. رمان "گرترود" Gertrud (1910)این بحران روحی را نشان می‌دهد و در واقع سرگذشت نویسنده است و فلسفه عمیق او را عرضه می‌کنند، یعنی مسأله تنهایی. در نظر هسه زندگی تنهایی است، انسان همیشه تنهاست و هنرمند تنهاتر از دیگران. داستان گرترود اعترافات یک موسیقیدان است، همچنانکه "روسهالده" Rosshalde (1914) اعترافات یک نقاش است و این دو اثر را می‌توان مکمل یکدیگر دانست. موسیقیدان به شکست دردناک عشق گرفتار می‌شود و از دختری که دوست دارد، جدا می‌گردد تا دوستیشان به هم نخورد. نقاش به عکس موفق می‌گردد که با دلدار ازدواج کند و از او صاحب فرزند شود، اما او نیز تنهاست و خوشبختیش چیزی ظاهری است. هسه چنین می‌اندیشد که هرروز که می‌گذرد ما را نسبت به آنچه دوست داریم، بیگانه‌تر می‌کند، زن بدون هیچگونه شادی در انتظاری پوچ به سر می‌برد، فرزند نیز که در عالم صفا به بازی سرگرم است، همان تنهایی پدر و مادر را احساس می‌کند. هسه در 1912 آلمان را ترک کرد، چندی در سوئیس و در شهر برن اقامت گزید و در 1923 به تابعیت این کشور درآمد. سپس به هند که اقوام مادریش آنجا اقامت داشتند و بعدها برای خود او میهنی معنوی به شمار آمد، سفر کرد. در بازگشت به برن اوضاع جنگ جهانی او را به طور عمیقی آشفته کرد، از سوی دیگر ملال و افسردگیش نیز به سبب بیماری فرزند چنان شدت یافت که ناچار در بیمارستان بستری گشت و تحت درمان روانی قرار گرفت. از آن پس تحلیل روانی او را سخت زیر نفوذ خود قرار داد و موضوع تازه‌ای در آثارش گشت. "دمیان" Demian از این دسته آثار است که در بیمارستان نوشته شد. مسأله اصلی در دمیان خیر و شر است و سرگذشت دانش‌آموزی به نام زینکلر Sinclair که تحت تأثیر دوستی شریر به نام کرامر Kromer، ولگردی لاف‌زن و متظاهر، قرار می‌گیرد و چنان در دام او اسیر می‌شود که به همه نوع گناه و شرارت تن درمی‌دهد. در اینجا هسه شر را در برابر خیر قرار می‌دهد و سومین قهرمان را به داستان وارد می‌کند و آن رفیق دیگری است با وضع و حالی عجیب و با نگاهی که گاهی سرد است و گاهی مرموز، چنانکه گویی درورای زمان به سر می‌برد یا از گذشته‌ای نامعلوم و بدون تاریخ بیرون آمده است. زینکلر با این شخص ارتباط می‌یابد و رفیق تازه می‌کوشد تا او را از دام کرامر نجات دهد و از وقت‌گذرانی در میخانه‌ها بازش دارد و همین که از نجات او اطمینان حاصل می‌کند، از او جدا می‌شود و به او می‌گوید: «این بار اگر به من احتیاج داشتی مرا صدا نکن، به وجدان خود رجوع کن که صدای مرا از آن خواهی شنید.» کتاب دمیان کتابی غنی و زیباست که هسه در آن همه تضادها را باهم سازش می‌دهد. جستجوی برقراری همین تعادل دشوار در کنه ذات آدمی است که هسه را بر نوشتن داستانی به نام "سیذارتا" Siddhartha؛ (1929) برانگیخت که از مهمترین آثار او به شمار آمد. این اثر از اساطیر هند الهام گرفته و بیشتر منظومه‌ای هندی است تا رمان. سیذارتا پسر برهمنی است که از پی یافتن حقیقت کلی، خانه و خانواده را ترک می‌کند و با دوستی همسفر می‌شود. در جنگل ابتدا به یکی از پیشوایان دین برمی‌خورد که برای رسیدن به مقصود به او درس ریاضت و زهد می‌دهد، اما سیذارتا تحت تأثیر تعلیم او قرار نمی‌گیرد و احساس آرامش روحی نمی‌کند، پس به راه ادامه می‌دهد تا به کسی برمی‌خورد که چهره درخشانش بلافاصله او را تحت نفوذ خویش قرار می‌دهد و در وجود او که به "بودا" Boudha معروف است، راهنمای اصلی خویش را می‌یابد. بودا برخلاف انتظار هیچ‌چیز به او نمی‌آموزد و هیچ قانون و آیین مذهبی را به او عرضه نمی‌کند. تنها نکته‌ای که یادآور می‌شود، این است که باید خود را از هرنوع ادراک قبلی که از جهان داشته، رها کند وتنها به تجربه‌هایی که خواهد آموخت دل بندد و این نکته حکیمانه را به خاطر بسپارد که در واقع نباید چیزی را نفی کند، بلکه باید روح خود را به وسعت جهانی توسعه بخشد. سیذارتا راه خود را به سوی جهان گسترده پیش می‌گیرد تا به تجربه‌اندوزی پردازد. پس خود را به همه نوع زندگی حتی از نوع مبتذل و احساسهای پست دنیوی می‌سپارد و سالها را در این راه می‌گذراند تا پیر می‌شود و به مرگ نزدیک می‌گردد، سرانجام بیزاری و نفرت از همه چیز در دلش راه می‌یابد. در اینجاست که عقل والا بر او ظاهر می‌شود، او را به تنهایی می‌کشاند و به کنار رودی که نشانه‌ای از ابدیت است، سوق می‌دهد. در این هنگام است که سیذارتا به رهایی از همه چیز و به آزادی روحی دست می‌یابد. داستان سیذارتا ذوق مردم آلمان پس از جنگ جهانی را به آیینهای مذهبی آسیا نشان می‌دهد. هسه این شوق را در حل شدن تمدن شرق و غرب در یکدیگر می‌داند، مسأله‌ای که بسیاری از متفکران آلمان نیز درباره آن اندیشیده‌اند. تحلیل روانی در کتاب دیگر هسه به نام "گرگ بیابان" Der Steppenwolf (1927) نیز دیده می‌شود. این داستان به صورتی استعاری روح آسیب‌دیده مردم پس از جنگ، مردم شهرنشین و متمدن، را نشان می‌دهد که ناگهان در وجود خود ظهور خوی حیوانی یا مردی گرگ صفت را مشاهده می‌کنند. آیا معنویت و حیوانیت آشتی‌ناپذیرند؟ آیا حیوانیت خود غذایی برای تحرک و فعالیت معنوی و روحی نیست؟ این بحث و مکالمه درونی در کتاب "نرگس و زرین دهن" Narziss und Goldmund (1930) دنبال می‌شود که در آن روح سرکش و عاصی در برابر عشق زندگی در دل طبیعت قرار می‌گیرد. قهرمان این اثر و داستان گرگ بیابان به سفر می‌پردازند تا از رموز زندگی و آنچه از سالها پیش برای آنان مقدر گشته است، آگاه شوند. بدین طریق از نظر هسه همه‌ی سرگردانیها، همه‌ی سفرها، به شرق یا جای دیگر را نمی‌توان ماجراجویی یا ولگردی دانست، بلکه به منظور تحقیقی است درباره هماهنگی عالم خلقت و عالم مطلق و امید به سازش عمیق جسم و روح. هسه به سبب خردمندیی که از اساطیر وادیان هندی و خاور دور کسب کرده است، پس از چندی از بدبینی شدیدی که در وجودش رخنه کرده بود، دور می‌گردد و در اندیشه‌اش زهد و مذهب پایدار دوره جوانی شکل رؤیایی تکامل یافته و معنوی به خود می‌گیرد و اضطرابی که از خصوصیتهای زندگی پس ازجنگ است، به تدریج از آثارش محو می‌شود. رمان بزرگ او در دو جلد با عنوان "بازی تیله‌های شیشه‌ای" Das Glasperlenspiel در 1943 انتشار یافت. حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می‌گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالی Castalie داده، می‌کشاند- سرزمینی که مشتاقان عالم معنی، دور از غوغای جهان در آن بسر می‌برند؛ سرزمینی که فلسفه غرب و ریاضت شرق، زیبایی با افسون، فرمولهای دقیق علوم و موسیقی با یکدیگر تلفیق می‌یابد. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می‌پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله‌ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره‌ای جدید نفوذ کند، همچنانکه در بازی تیله‌های شیشه‌ای تیله‌ها باید پیوسته پیش برود، زیرا روح توقف نمی‌شناسد. هسه در این داستان به زندگی ادراک تازه‌ای می‌بخشد و از عالم انسانیت کمال مطلوبی عرضه می‌کند که زندگی مداوم و تولدی از نو است. "سفر به شرق" Die Morgenlandfahrt (1932) بنابر گفته خود هسه سفری روحانی است نه سفری جغرافیایی و در واقع زندگینامه نویسنده است و تحولی را در طرز تفکر او نشان می‌دهد که در آن فردپرستی جایش را به اندیشه کلیت و جامعیت می‌دهد. این سفر سفری است در ورای زمان و مکان، اما از نظر ساختمان و ترکیب موضوع بر مبنای سفر جغرافیایی قرار دارد و شهرها و مکانهایی که در آنها نام برده می‌شود، جاهایی است که نویسنده خود در زندگی از آنها عبور کرده است. هسه چند مقاله دارد، از آن جمله: "رستاخیز زردشت" Zarathustras Wiederkehr (1920) و "نگاهی به هرج و مرج"Blick ins Chaos (1920).اشعار هسه در1952 در شش جلد دیوان کامل Gesammelte Dichtungen فراهم آمده است. وی در1946 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل گشت.

آنچه برای هسه که تشنه کشف اسرار عالم هستی است، اهمیت دارد، آن است که تا حد امکان خود را در قوای مختلفی که بر بشر نفوذ دارد شرکت دهد، از این‌رو است که بیشتر اشخاص داستانهایش کسانی‌اند که می‌خواهند خود را به صورتی عمیق بشناسند و برای شناخت درون از برابر هیچ تجربه‌ای هرقدر دشوار و وحشتناک باشد، کنار نمی‌روند و پیوسته در حال تحقیق بسر می‌برند. این تحقیق مداوم از انسانیت محض و این اعتلای اندیشه است که هسه را در ردیف نویسندگانی جای می‌دهد که آثارشان در دسترس فهم عامه مردم نیست، اگرچه مبهم و تاریک شمرده نمی‌شود

ماخذ:کتاب نیوز

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
مرداد
آنتوان چخوف

 

 

چخوف، آنتون پاولوویچ Chekhov, Anton Pavlovich نمایشنامه­نویس و داستان­نویس روسی (1860-1904) آنتوان چخوف در کریمه Crimee زاده شد، اجدادش از دهقانان بودند و پدرش دکانداری کم درآمد. چخوف کودکی را در دکان پدر و در محیطی ساده گذراند و هنگامی که خانواده در جستجوی کار بهتر به مسکو عزیمت کرد، او تنها در زادگاه خود ماند تا به تحصیلاتش ادامه دهد، پس از آن به دانشگاه مسکو رفت، در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت و در 1884 آن را به پایان رساند. چخوف در ضمن تحصیل به انتشار قصه­های طنزآمیز در مجله­های گوناگون دست زد که بسیار زود مورد توجه قرار گرفت. همین امر موجب شد که دست از پزشکی بردارد و یکباره به ادبیات و داستان­نویسی بپردازد. اولین مجموعه قصه چخوف "قصه‌های گوناگون" Pestrye Rasskazy (1886)، شامل قصه­های کوتاه توصیفی و جاندار است آمیخته با طنز و شوخ­طبعی از زندگی طبقه کاسب و کارمندان اداری و خصوصیتهای اخلاقی و روحی آنان. این قصه­ها چنان موفقیت و شهرتی به دست آورد که بعضی از آنها نزد عامه مردم مورد تمثیل قرار گرفت، اما چخوف پس از چندی از نوشتن قصه­های کوتاه و خنده­آور دست برداشت و توجه خود را به اعمال و حوادث و مسائل حاد زندگی مردم در آخر قرن نوزده معطوف داشت که غباری از غم بر آن دیده می­شد و با لحنی انتقادآمیز همراه بود. ادراک چخوف از نظر داستانپردازی با موپاسان Maupassant، داستان­نویس فرانسوی که چخوف برای او ستایش فراوان قائل بود، قابل قیاس است و به این ترتیب داستان او به نام "استپ" Step (جلگه‌های پهناور سیبری) (1887) قالب تازه­ای با خصوصیتهای جدید در داستان­نویسی روسیه وارد کرد و اولین اثر مهم چخوف به شمار آمد. نویسنده خود درباره آن گفته است که این کتاب داستان نیست، بلکه دایره­المعارف استپ است که هرفصلی از آن خود قصه­ای را تشکیل می­دهد و در عین حال با یکدیگر ارتباط دارد. چخوف در این اثر سفر کودکی را نشان می­دهد که بر ارابه‌ای حامل بسته­های پنبه نشسته تا به شهر برود، پس به پیروی از آن ارابه­ران، از میان استپ می­گذرد و پیوسته تغییر مکان می­دهد. در واقع قهرمان اصلی کتاب «استپ» است که از قهرمانان زنده، جاندارتر و گویاتر است و چخوف در این اثر موفق شده است که به استپ روح انسانی بخشد و آن را چنان وصف کند که گویی مانند مردمی که از آن عبور می­کنند، رنج می­برد و مانند آنان از غم می­نالد و از شادی می­خندد. سراسر داستان از تصویرهای بسیار پرارزش سرشار است. چخوف در 1887 نمایشنامه "ایوانوف" Ivanov را برصحنه آورد که پس از چند شکست، سرانجام با پیروزی روبرو شد. از آن پس در زندگی چخوف حوادث برجسته­ای روی نداد، جز سفری به ساخالین که نشانه­هایی از آن در داستانهای کوتاهی مانند "جزیره ساخالین" Ostrov Sakhalin (1891) و در "تبعید" V Ssylke (1892) دیده می­شود. چخوف در قحطی 1892 که جنوب روسیه را ویران کرد، در سازمان مددکاری بهداشتی شرکت کرد و پس از آن سالهای متمادی را در ملک کوچکی که در نزدیکی مسکو خریده بود، گذراند و بیشتر آثار مشهور خود را در آنجا خلق کرد، سپس بر اثر بیماری سل به جنوب روسیه رفت و در کریمه مستقر شد و در این منطقه غالباً با نویسندگانی چون، ماکسیم گورکی و تولستوی ملاقات داشت، در 1901 چخوف با اولگا کنیپر Olga Knipper هنرپیشه تئاتر مسکو ازدواج کرد و چندی با او در آب و هوای گرم یالتا Yalta به سر برد و برای مراقبت بیشتر از مزاج رنجورش چندین بار نیز به فرانسه و آلمان سفر کرد. از آثار معروف این دوره نمایشنامه "مرغ دریایی" Chayka است در چهار پرده که در 1896 در مسکو برصحنه آمد و اولین پیروزی چخوف را در عالم تئاتر به همراه آورد. قهرمانان این نمایشنامه مردمی عادی و گرفتار ملال و افسردگیند. مردمی سرخورده، زیر بار سنگین زندگی خرد شده و از عشق رانده. پس بازیگری مشهور که آرزوی نویسنده شدن و شهرت و افتخار و در نتیجه ازدواج با دختر دلخواهش را دارد، در یکی از نمایشنامه­هایش با شکست روبرو می­شود، دختر که طالب شهرت است، از وی رو برمی­گرداند و به دنبال نویسنده­ای باب روز می­رود و جوان که به هیچ­وجه نتوانسته است علاقه او را به خود جلب کند، دست به خودکشی می­زند. چخوف در این نمایشنامه از آرزوهایی سخن می­گوید که بر اثر عدم تناسب با قدرت شخص هرگز برآورده نمی­شود و موجب شکست و سرخوردگی او می­گردد. از نظر چخوف حتی اگر انسان برحسب تصادف به آرزوهایش دست یابد، به سبب پوچی آن خود را شکست خورده و نابود می­بیند. همین نکته وضع روحی مردم روسیه را در آخر قرن نوزده نشان می­دهد، مردمی که پیوسته در نگرانی بسر می­برند، ولع تازه­جویی دارند و از تحقق بخشیدن به رؤیاهای خود ناتوانند. درست مانند مرغ دریایی که بر بالای دریاچه پرواز می­کند و در لحظه­ای که به رؤیای آزادی دست می­یابد، با تیر صیاد فرو می­غلتد. نمایشنامه مرغ دریایی نقطه عطفی در تحول تئاتر روسیه به شمار آمد و پیروزی آن که برای چخوف امری ناگهانی بود، او را به استادی و استعداد خویش در نمایشنامه­نویسی مطمئن کرد. پس در 1900 نمایشنامه "عمو وانیا "Dyadya Vanya را بر صحنه آورد که مانند مرغ دریایی پیروزی بسیار به دست آورد و اندیشه­ای را نمودار ساخت همانند اندیشه ایبسن درباره وظیفه هرفرد نسبت به خویش. در 1901 نمایشنامه "سه خواهر" Tri Sestry در چهار پرده به اجرا درآمد. هیچ­یک از آثار چخوف مانند این نمایشنامه، مذلت و مسکنت عظیم روسیه را در آخر قرن نوزده پیش چشم نمی­آورد. سه خواهر که تا حدی از جاذبه زنانه برخوردارند، در شهرستان کوچک و خاموش و ملالت­باری به سر می­برند و با وجود اختلافهای فکری و روحی هدف مشترکی دارند و آن رفتن به مسکو و هرگز بازنگشتن به شهر کوچک خویش است. در این میان هنگی از ارتش به شهر آنان وارد می­شود. ورود افسران وضع شهر و از جمله وضع خواهران را تغییر می­دهد و آمد و رفت آنان به خانه این سه خواهر ایشان را به زندگی در شهر خود بیشتر پایبند می­سازد، هریک با افسری آشنا می­شود و از نور امید دل خود را روشنی می­بخشد، افسوس که این رستاخیز پایدار نیست، سپاهیان احضار می‌شوند و افسران ناچار به ترک شهر می­گردند و در نتیجه سرنوشت سه خواهر به تنهایی غم‌انگیز قبل بازمی­گردد. از آن پس سفر به مسکو از یادشان می­رود و جز تسلیم به سرنوشت راه دیگری برایشان باقی نمی­ماند. چخوف در این نمایشنامه تحمل و تسلیم بشر را نتیجه بدبختی و تیره­روزی می­داند. نمایشنامه "باغ آلبالو" Vishneviy sad آخرین نمایشنامه چخوف در سال مرگش انتشار یافت که مانند سایر نمایشنامه­های او از حوادث برجسته و پیچ و خمهای داستانی خالی است. تنها حال روحی قهرمانان است که محیط تازه­ای پدید می­آورد. باغ آلبالوئی که پر از درخت و گل است و پرندگان پیوسته بر آن نغمه­سرایی می­کنند و مورد علاقه فراوان مالکان است، بر اثر دگرگونیهای زندگی و وضع نامساعد مالی باید خراب شود تا زندگی مالکان را از ورشکستگی نجات دهد. در این اثر وداع حزن­انگیز با همه اصالتهای طبقه زارع که محکوم به نابودی است، دیده می­شود. نمایشنامه باغ آلبالو با موفقیت بسیار در تئاتر هنری مسکو بر صحنه آمد. چخوف همچنان برتعداد داستانهای خود می­افزود که همه­اش به سبب آنکه نمودار حال و اوضاع مردم زمان خود بود، از محبوبیتی روزافزون نزد عامه مردم برخوردار می­گردید. داستان "زندگی من" Moya Zhizn (1896) حاکی از احساس تلخ و بدبینی است که پیوسته در نظر چخوف به امید به آینده همراه بوده است. داستان "اتاق شماره شش" Palata No 6 (1892) از قویترین داستانهای چخوف به شمار می­آید و مربوط به سالهایی است که پس از قتل آلکساندر دوم، دگرگونی شدیدی در وضع اجتماعی روسیه پدید آمد و فقر و تیره­روزی همه­جا را فرا گرفت. چخوف که ترسیم کننده این وضع و این تیره­روزی است داستان اتاق شماره شش را بر این زمینه قرار داده است و اتاق بیمارستانی را در شهرستانی نشان می­دهد که به صورتی کثیف و بی­نظم با چند بیمار روانی به حال خود رها شده و جز نگهبانی که گاه با مشت بیماران را به سکوت وا می‌دارد، کسی به فکر آنان نیست. تنها پزشک شهرستانی که از تنگ نظری و نادانی همشهریانش نفرت یافته، از این اتاق و بیمارانش دیدن می­کند، با یکی از بیماران که پیوسته گمان می­کند مورد تعقیب قرار گرفته است، آشنا می­شود و غالب اوقات را با او به بحث و گفتگو می­گذراند، اما سرانجام این پزشک درستکار نیز از طرف حاکم شهر به بیماری روانی منسوب می­گردد و در همان بیمارستان بستری می­شود. در این اثر ترک مطلق اراده در همه شکل توصیف می­گردد. چخوف در "قصه یک ناشناس" Rasskaz Neznakomova (1893) یکی از زندگیهای پوچ و بی­ثمر را بیان می­کند و با تلخی از انحطاط اخلاقی مردم زمان و خودستایی و نخوت و بی­شرمی و بی­خیالی سخن می­گوید. در داستان "ملال­آور" Skuchnaya Istoriya انحطاط عقل و درایت بر اثر یکنواختی کار عادی، توصیف می­گردد. داستان "ماژیکها" Mujiki (1897) مهمترین سندی است درباره زندگی دهقانان روسیه در اواخر قرن نوزده. چخوف بی هیچگونه عبارت پردازی یا لحن ملالت بار، تسلط جهل، وحشی­گری و فقر و خرافات و میخوارگی را در روستاها بیان کرده و از فساد دستگاه حکومت و رشوه­خواری و به طور کلی از روسیه تحت یوغ استبداد تزارها تصویری کامل پیش چشم گذارده است. در آثار چخوف هرگز به حوادث شدید و هیجان انگیز برنمی­خوریم. داستانها همه از یک سلسله اعمال و وقایع کوچک جاری تشکیل شده که از سادگی کامل برخوردار است و همین سادگی و صراحت موجب نفوذش در خواننده می­شود. چخوف با روشن­بینی و دقت یک پزشک، اعمال و روحیه و زندگی روزانه مردم را مورد مطالعه قرار می­دهد که با خستگی، بیهودگی، تنهایی و ناامیدی به پایان می­رسد. نمایشنامه­ها نیز عاری از زرق و برق و جلال و شکوه است. تنها نکته­های غم­انگیزی که در آنها جای دارد، از زندگی سخت و خشونت­بار و بی­فرهنگی جامعه روسیه در آخر قرن نوزده حکایت می­کند. چخوف در این وضع غم­انگیز پیوسته به یافتن راه گریز و نجات امیدوار و در انتظار روز موعودی است که مردم با کوشش و تلاش خود ـ که او به آن ایمان راسخ دارد ـ بتوانند همه موانع را از میان بردارند. ماکسیم گورکی درباره چخوف نوشته است: «من هرگز انسانی ندیدم که چنین عمیق و چنین کامل به اهمیت کار به عنوان اساسی­ترین عامل در تمدن زندگی امروز پی برده باشد.»

در نمایشنامه­های سالهای آخر زندگی چخوف، شفقت و عطوفت فراوانی به بشر و سرنوشتش نشان داده می­شود. از طرف دیگر به سبب آنکه اجدادش از دهقانان برده بوده­اند، وی همیشه همدردی و صمیمیتی نسبت به مردم فقیر و تحت فشار ابراز می­دارد. چخوف در ادبیات روسیه خالق سبکی تازه در شیوه نمایشنامه­نویسی و داستان­نویسی شده است. مکاتبات چخوف نیز از ارزش بسیار برخوردار است. آثار چخوف مورد ستایش نویسندگانی چون تولستوی و ماکسیم گورکی قرار گرفت و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در بیشتر رمان­نویسان معاصر او نفوذ فراوان برجای گذاشت. چخوف از بزرگترین و برجسته­ترین داستان­نویسان واقع­بین روسیه در دوران قبل از انقلاب به شمار می­آید.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
مرداد

ژوزه ساراماگو (Jose Saramago)

 

 

ژوزه [خوزه] دو سوسا ساراماگو (José de Sousa Saramago) در 16 نوامبر سال 1922 میلادی در روستای کوچک "آزینهاگا" (Azinhaga) در صد کیلومتری شمال شرق لیسبون، مرکز کشور پرتغال، به دنیا آمد. آزینهاگا در ساحل رودخانه "آلموندا (Almonda) قرار دارد.

ساراماگو نام علفی وحشی است که در آن دوران، خوراک فقیران بوده است. خانواده ژوزه ساراماگو کشاورزانی بدون زمین بودند. پدر ژوزه در جنگ جهانی اول، سرباز رسته توپخانه فرانسه بود. در سال 1924 میلادی تصمیم گرفت تا برای گشایشی در معیشت خانواده خود، کشاورزی را رها کند و با خانواده اش به پایتخت مهاجرت کند. پدر ژوزه در آن‌جا پلیس شد. چرا که تنها شغلی بود که به سوادی بیش از خواندن و نوشتن و دانستن کمی ریاضیات نیاز نداشت.

چند ماه بعد از استقرار در لیسبون، برادر چهار ساله ژوزه از دنیا رفت. شرایط زندگی خانواده پدری ژوزه پس از مهاجرت کمی بهتر شد، اما هیچ‌گاه خوب نشد.

ژوزه مدت مدیدی از دوران کودکی و نوجوانی خود را با والدین مادرش در روستا سپری کرد. پس از این دوره، ساراماگو به مدرسه متوسطه‌ای رفت که در آن دستور زبان تدریس می‌شد. نمرات ژوزه در سال اول عالی بود. در سال دوم، هرچند که نمرات وی به خوبی سال اول نبود اما از نظر شخصیتی، دانش‌آموزی مورد علاقه دبیران و دیگر دانش‌آموزان بود. به گونه‌ای که در 12 سالگی به عنوان خزانه‌دار اتحادیه دانش‌آموزان انتخاب شد.

در همان زمان، پدر و مادر وی به این نتیجه رسیدند که به خاطر کمبود منابع مالی، توانایی تامین هزینه ادامه تحصیل ژوزه را ندارند. تنها گزینه جایگزین برای ادامه تحصیل او، فرستادنش به مدرسه فنی بود. ژوزه پنج سال در آن‌جا درس آموخت تا مکانیک شود. اما از قضای روزگار، در آن دوره، با این که مواد درسی کاملاً فنی بودند اما یک موضوع ادبی، یعنی زبان فرانسه را هم شامل می‌شدند. ژوزه 13 یا 14 ساله بود که بالاخره پدر و مادرش توانستند به خانه خودشان اسباب‌کشی کنند. خانه‌ای که بسیار کوچک بود و خانواده‌های دیگری نیز در آن زندگی می‌کردند.

چون ژوزه ساراماگو در خانه کتابی نداشت (تازه وقتی نوزده سالش بود توانست با پولی که از یک دوست قرض گرفته بود، کتابی را برای خودش بخرد) تنها چیزی که پنجره لذت خواندن ادبیات را به روی او می‌گشود، کتاب‌های متن زبان پرتغالی، با اشعار برگزیده‌شان، بودند. حتی امروز هم، علی‌رغم گذشت این زمان طولانی، او می‌تواند اشعار این کتاب‌ها را از حفظ بخواند.

پس از پایان درس، او دو سال به عنوان مکانیک در یک تعمیرگاه خودرو مشغول به کار شد. در آن دوران در اوقات فراغت عصرانه، او مکرراً به یک کتابخانه عمومی در شهر لیسبون می‌رفت.

وقتی که ساراماگو در سال 1944 برای اولین بار ازدواج کرد، مشاغل مختلفی را تجربه کرده بود. آخرین شغل وی در زمان ازدواج، کارمندی یک دستگاه متولی امور رفاه اجتماعی بود. در آن زمان همسر اول وی "ایلدا ریس" (Ilda Reis)، حروف‌نگار شرکت راه‌آهن بود. او بعدها به یکی از مهم‌ترین هنرمندان پرتغالی بدل شد. ایلدا ریس در سال 1998 درگذشت.

در سال 1947، تنها فرزند وی "ویولانته" (Violante) به دنیا آمد. ساراماگوی 25 ساله، در همان سال اولین کتاب خود را منتشر کرد. رمانی که خود وی آن را "بیوه زن" (The Widow) نامیده بود، اما برای بازاریابی بهتر و جذب مخاطب بیشتر، به پیش‌نهاد ناشر با عنوان "سرزمین گناه" (The Land of Sin) منتشر شد.

او رمان دیگری را با عنوان "نور آسمان" (The Skylight) نوشت که هنوز منتشر نشده است. در همان زمان نوشتن رمان دیگری را آغاز کرد که البته به جز چند صفحه آغازین آن ادامه نیافت. اسم این رمان "عسل و تاول" (Honey and Gall) و شاید "لوئیس پسر تادئوس" (Louis, son of Tadeus) بود. حقیقت امر این بود که ساراماگو خودش نوشتن آن رمان را رها کرد چرا که برایش کاملا روشن شده بود چیزی در چنته ندارد که ارزش بازگویی داشته باشد.

به مدت 19 سال یعنی تا 1966، که "اشعار محتمل" (Possible Poems) را منتشر کرد، ساراماگو از صحنه ادبیات پرتغال غایب بود. هر چند که تعداد کمی می‌توانند غیبت وی را به یاد آورند. به دلایل سیاسی، ساراماگو در سال 1949 بی‌کار شد. اما به واسطه لطف یکی از دبیران پیشین مدرسه فنی، توانست در شرکت فلزی که دبیر سابقش از مدیران آن بود، کار خوبی دست و پا کند.

در پایان دهه 1950 میلادی، او کار را در یک شرکت انتشاراتی با نام "استودیوز کر" (Estdios Cor)، با سمت مدیریت تولید آغاز کرد. بدین ترتیب او به دنیای کلمات بازگشت اما نه به عنوان یک نویسنده. این دنیایی بود که سال‌ها پیش آن را ترک کرده بود. شغل جدیدش به او این اجازه را می‌داد که با برخی از مهم‌ترین نویسندگان پرتغالی آن زمان آشنایی و رفاقت پیدا کند.

 از سال 1955، هم برای افزایش درآمد خانواده و البته بیشتر به خاطر لذت این کار، ساراماگو اوقات فراغتش را به ترجمه می‌گذرانید. فعالیتی که تا سال 1981 ادامه یافت.

کولت، پر لاجرکویست، جین کاسو، موپاسان، آندره بونار، تولستوی، بادلیر، اتین بالیبار، نیکوس پولانتزاس، هنری فوسیلون، ژاکوس رومین، هگل و ریموند بایر از نویسندگانی بودند که آثار آن‌ها را ترجمه کرد.

در فاصله ماه می 1967 تا ماه نوامبر 1968، به طور هم‌زمان به نقد ادبی هم اشتغال داشت. در همان دوران، یعنی در سال 1966، ژوزه 44 ساله، کتاب شعر "اشعار محتمل" را چاپ کرد که به عنوان بازگشت وی به عرصه ادبیات شناخته شد.

ژوزه ساراماگو در 47 سالگی به عضویت حزب مخفی و استالینیستی "پی سی پی" (PCP) درآمد. خود او در این‌باره می‌گوید: «من خیلی دیر به حزب پیوستم. سال 1969 بود. «پی سی پی» جنبشی مخفی بود. من مزه دسیسه و تنش را چشیده‌ام، ولی هرگز زندانی یا شکنجه نشده‌ام. البته از این بابت باید سپاس‌گزار دوستانی باشم که در بازجوئی‌هایشان از افشای نام من امتناع ورزیده‌اند.»

فعالیت‌های ساراماگو در این حزب مخفی آن‌قدر گسترش می‌یابد که رژیم دیکتاتوری پرتغال، به صورت مخفیانه، تصمیم می‌گیرد او را دستگیر کند. اما به دلیل وقوع انقلاب 15 آوریل 1974، این اتفاق هرگز نمی‌افتد: «بعد از انقلاب 1974 نام من در آرشیو سازمان امنیت پیدا شد. طبق مندرجات می‌بایست من در 19 آوریل ـ یعنی چهار روز پس از انقلاب ـ دستگیر می‌شدم. اغلب دوستانم شوخی می‌کنند و می‌گویند که انقلاب به این خاطر روی داد که از دستگیری ساراماگو پیشگیری شود!»

اما پس از وقوع انقلاب، اتفاقات سیاسی‌ای روی می‌دهد که به کناره‌گیری ساراماگو از حزب کمونیست می‌انجامد. مهم‌ترین این وقایع، حوادث ماه نوامبر سال 1975 است که باعث می‌شود تصویری منفی از حزب پی‌سی‌پی در اذهان مردم شکل بگیرد و حتی افکار عمومی، این حزب را خطری برای مردم‌سالاری بدانند.

در سال 1970، کتاب شعری به اسم "شاید شادمانی" (Probably Joy) و مدتی کوتاه پس از آن به ترتیب در 1971 و 1973، "از این جهان و آن دیگری" (From this World and the Other) و "چمدان مسافر" (Traveller''''''''s Baggage)، دو مجموعه از مقالات وی منتشر شد. منتقدان این دو کتاب را لازمه فهم کارهای اخیر وی می‌دانند.

پس از جدایی از ایلدا ریس در 1970، او ارتباطی را با "ایزابل دو نوبرگا (Isabel da N?brega) "نویسنده زن پرتغالی آغاز کرد که تا 1986 ادامه داشت. البته این رابطه به ازدواج رسمی تبدیل نشد. پس از ترک انتشارات در پایان سال 1971، او دو سال بعد را در روزنامه عصر "دیاریو دو لیسبوآ" (Diario de Lisboa0 سپری کرد. ساراماگو در این روزنامه، دبیر یک ضمیمه فرهنگی بود.

 

ساراماگو در سال 1974، نوشته‌هایی را با عنوان "عقاید دی ال هاد" (The Opinions the DL Had) منتشر کرد که نگاهی دقیق به تاریخ گذشته دیکتاتوری پرتغال را ارائه می‌داد. جدایی از حزب و نبود آینده شغلی باعث می‌شود که ساراماگوی 52 ساله تمام وقت خود را وقف عرصه ادبیات کند.

کتاب "سال 1993" (The Year of 1993) و مجموعه مقالات سیاسی با عنوان "یادداشت‌ها"  (Notes) دو کتابی هستند که به این دوره زمانی اشاره دارند. "سال 1993" یک شعر طولانی است که در سال 1975 منتشر شد و بعضی منتقدان آن را طلیعه آثاری دانستند که دو سال بعد، با چاپ رمان "فرهنگ نقاشی و خوش‌نویسی" (Manual of Painting and Calligraphy) انتشار آن‌ها آغاز شد. "یادداشت‌ها" هم مقاله‌هایی بودند که در روزنامه‌ای که مدیریتش را بر عهده داشت، منتشر کرده بود.

در ابتدای سال 1976، ساراماگو چند هفته در دهکده ییلاقی "لاوره" (Lavre) در استان "آلنتجو" ساکن شد. این دوره، زمانی برای آموختن، مشاهده و یادداشت‌برداری بود که در سال 1980 میلادی به تولد رمان "برخاسته از زمین" (Risen from the Ground) انجامید. شیوه روایت این رمان، شاخصه کار ساراماگو در مجموعه رمان‌هایش است.

او در سال 1978 مجموعه داستانی را با عنوان "تقریبا یک شیء" (Quasi Object) و در سال 1979 نمایش نامه "شب" (The Night) را منتشر کرد. او در دهه 80 چند نمایش‌نامه دیگر نیز منتشر کرد: "من باید با این کتاب چه کنم؟" (What shall I do with this Book?) چند ماه قبل از انتشار رمان "برخاسته از زمین" و "زندگانی دوباره فرانسیس اسیسی" (The Second Life of Francis of Assisi) در سال 1987. اما به استثنای این چند نمایش‌نامه، تمام دهه 80 به نوشتن رمان اختصاص داشت: "بالتازار و بلیموندا (Baltazar and Blimunda) "در 1982، "سال مرگ ریکاردو ریش" (The Year of the Death of Ricardo Reis)  در 1984، "بلم سنگی" (The Stone Raft) در 1986 و "تاریخ محاصره لیسبون" (The History of the Siege of Lisbon) در 1989. رمان" بالتازار و بلیموندا" در سال 1990 توسط آهنگ‌ساز ایتالیایی "آریو کورجی" به صورت اپرا درآمد و با نام "بلیموندا" به روی صحنه رفت. رمانی مربوط به تفتیش عقاید که فلینی از آن به عنوان بهترین کتابی که خوانده است نام می‌برد.

 

زندگی شخصی ساراماگو در سال 1986 با تحول مهمی همراه بود. او در این سال با روزنامه‌نگار اسپانیایی "پیلار دل ریو (Pilar del R?o) "آشنا شد و دو سال بعد، در سال 1988 و در سن 66 سالگی، با وی ازدواج کرد.

در سال 1993 دولت پرتغال معرفی رمان "انجیل به روایت عیسی مسیح" (The Gospel According to   Jesus Christ) ـ که در سال 1991 منتشر شد ـ به جایزه ادبیات اروپایی را وتو کرد و و روزنامه واتیکان نیز به این انتخاب اعتراض کرد. بهانه دولت پرتغال برای این اقدام، اهانت آن به عقاید کاتولیک‌ها و موج مخالفت‌های آنان با این رمان بود. ساراماگو در پاسخ به این عمل گفت: «واتیکان بهتر است به کار خودش برسد. روزنامه آن‌ها نوشته من کمونسیت هستم و کتاب‌های ضد مذهبی می‌نویسم. من فقط می‌گویم که برای انسانیت می‌نویسم.» در نتیجه این اقدام ساراماگو و همسرش، اقامت‌گاه خود را به جزیره "لانزاروته" (Lanzarote) در جزایر قناری کشور اسپانیا تغییر دادند. این جزیره محل اقامت خانواده همسر ساراماگو بوذ. البته این کدورت بعدها برطرف شد و اکنون ساراماگو بسیاری از اوقاتش را در پرتغال می‌گذراند.

ساراماگو در سال 1993، نگارش روزنوشتی را با عنوان "روزنوشت‌های لانزاروته" (Lanzarote Diaries) آغاز کرد که تا به حال پنج جلد آن منتشر شده است.

او در سال 1995 و در سن 73 سالگی، رمان "کوری" (Blindness) و در سال 1997، رمان "همه نام‌ها"(All the Names)  را منتشر کرد. ساراماگو در سال 1995، برنده جایزه "کامو" شد و در سال 1998 توانست در 76 سالگی جایزه نوبل برای ادبیات را از آن خود کند. او این خبر را از مهماندار هواپیمایی شنید که سوار آن شده بود تا در بازگشت از نمایشگاه کتاب فرانکفورت، به مادرید نزد همسرش برود. این اولین باری بود که ادبیات پرتغال، جایزه نوبل را از آن خود می‌کرد.

 

ساراماگو در سال 2000، رمان "غار" و در سال 2005 نمایش‌نامه "دون جیووانی" را منتشر کرد. او در سال 2005 رمان "مرگ مکرر" را به دست چاپ سپرده است. بازی با افعال و پشت سر هم عوض شدن فاعل جمله‌ها یکی دیگر از خصیصه‌های نوشتاری اوست که خواننده را محتاج دقت بیشتر می‌کند. ساراماگو در آثار جدید خود نام شخصیت‌های داستان را حذف می‌کند و به جای آن‌ها از لقب یا عناوینی که نشان‌دهنده موقعیت اجتماعی یا شغلی و یا یک موقعیت خاص فیزیکی منحصر به فرد است، استفاده می‌کند. ژوزه ساراماگو در ساختن و استفاده کردن از استعاره‌های ظریف و پرمعنا استاد بزرگ است، طوری که وقتی خواننده، قصه‌ها و حکایات او را می‌خواند در آغاز گمان می‌کند - به خاطر استفاده ساراماگو از حکایات کهن - حکایتی کودکانه را می‌خواند، سرانجام درمی‌یابد قصه‌ای عاشقانه را خوانده است، قصه‌ای فیلسوفانه که یادآور ولتر است. سبک شاعرانه ساراماگو که تخیل و تاریخ و انتقاد از سرکوب سیاسی و فقر را با هم می‌آمیزد، موجب شده است که او را به نویسندگان آمریکای لاتین به ویژه گابریل گارسیا مارکز تشبیه کنند. اما ساراماگو منکر این شباهت است و می‌گوید بیشتر از سروانتس و گوگول تأثیر پذیرفته است.

تا به حال حدود سه و نیم میلیون نسخه از آثار ساراماگو به بیش از سی زبان دنیا منتشر شده است.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
مرداد
پرل باک

 

باک، پرل Buck, Pearl بانوی رمان­نویس امریکایی (1892-1973)است. پرل در پنج ماهگی همراه پدر که مبلّغ مذهبی بود، به چین رفت و با خانواده­اش در آنجا مقیم شد. خواندن و نوشتن را نزد مادر آموخت، در هفت سالگی آثار دیکنز را خواند و بسیار زود نوشتن را آغاز کرد. در پانزده سالگی به مدرسه شبانه روزی شانگهای فرستاده شد و از نزدیک با زندگی مردم چین آشنا گشت، سپس برای ادامه تحصیل روانه امریکا شد و پس از بازگشت در دانشگاه نانکینگ به تدریس زبان انگلیسی پرداخت و ده سال در سمت استادی باقی ماند. در 1917 با جوانی امریکایی به نام جان لاسینک باک ازدواج کرد و طی پنج سال به همراه او از مناطق شمالی کشور چین که مردمش از قحطی و تهدید شورشیان در رنج بودند، دیدن کرد. پرل باک که دوره کودکی را تحت سرپرستی زنی چینی گذرانده و نوجوانی را در شبانه روزی بسر برده بود، پس از بازگشت از امریکا، پیوسته در ذهن خود میان تمدن غرب و شیوه زندگی آسیایی،سنجشی به عمل می­آورد. همین امر موجب شد که زندگی و تمدن چین که مورد علاقه فراوانش بود، زمینه داستانهایش قرار گیرد. اولین اثر پرل باک که بسیار جلب توجه کرد و او را به شهرت رساند، کتاب خاک خوب The Good Earth (1931) است که برای نویسنده جایزه پولیتزر به همراه آورد. آثار دیگر پرل باک یا درباره مبارزه­های غم­انگیز مردم چین معاصر است، مانند نسل اژدها Dragon Seed (1942) یا در توصیف آداب و سنن محیط جامعه چینی، مانند سراپرده زنان Pavilion of Women (1946). پرل باک در رمان عجیب و درخشان خود به نام گل صدتومانی Peony (1948) صدسال در تاریخ چین به عقب برمی­گردد تا بتواند زندگی یهودیان چین را در این عصر توصیف کند. وی علاوه بر داستانهای مربوط به سرزمین چین چندین داستان نیز منتشر کرد که موضوعهای آن به سرزمین امریکا ارتباط می­یابد. آثاری نیز از نوع زندگینامه انتشار داده است مانند کودکی که هرگز بزرگ نشد The Child Who Never Grew (1951) که تقریباً سرگذشت دختر اوست و دنیاهای من My Several Worlds (1954) و پلی برای عبور A Bridge for Passing (1962). پرل باک برای کودکان نیز کتابهای فراوانی نتشار داده است. وی در بیشتر آثار خود کوشیده است که روح و فکر مردم چین را که میان سنن کشور خود و تمایل به دنیای جدید در نوسان است، توصیف کند. شیوه نوشته پرل باک بسیار زنده و گویا است ولی عاری از ابتکار وتازگی است .وی به سبب نزدیک کردن زندگی شرق به دنیای غرب و تفاهمی که میان دو تمدن کاملاً متفاوت پدید آورده، در 1938 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمده است.

زهرا خانلری . فرهنگ ادبیات جهان . خوارزمی

  • میر حسین دلدار بناب
۲۵
مرداد
شولوخف . میخائیل

 

شولوخف، میخائیل الکساندروویچ Sholokhov, Mikhail Aleksandrovich داستان‌نویس روسی (1905-1984) شولوخف در منطقه دن Don زاده شد و در میان طایفه قزاقها پرورش یافت؛ مادرش از خانواده دهقانان و پدرش از طبقه خرده مالکان بود. شولوخف برای تحصیل در دبیرستان به شهرهای مختلف از جمله مسکو فرستاده شد و در 1918 به هنگام آغاز جنگهای داخلی نزد خانواده بازگشت و در جنگ شرکت کرد، پس از آن برای تأمین معاش به شغلهای کوچک ساده اشتغال ورزید. در 1923 به مسکو رفت و به کارهای دشوار تن در داد و از این راه معیشت خود را تأمین کرد، چیزی نگذشت که به گروه نویسندگان جوان پایتخت پیوست و کار ادبی را آغاز کرد، مقاله‌هایی در روزنامه جوانان دهقان انتشار داد و در 1925 اولین مجموعه داستانهای خود را با عنوان "داستانهای دن" Donskie rasskazy منتشر کرد که توصیف ناحیه دون به هنگام جنگ داخلی بود. این مجموعه نظر منتقدان ادبی را جلب کرد و استعداد نویسنده جوان را بر آنان آشکار ساخت. در همین سال شولوخف به زادگاه خود بازگشت و همانجا مقیم شد و او که پیوسته از دن الهام می‌گرفت، نوشتن شاهکار خود را به نام "دن آرام" Tikhiy Don آغاز کرد و اولین جلد آن را در 1928 انتشار داد که نویسنده را به شهرت رساند. کتاب از طرفی مورد استقبال فراوان عامه مردم قرار گرفت و از طرف دیگر مخالفت شدید منتقدان را که آن را دفاعی از طایفه مرتجع قزاقها تلقی کردند، برانگیخت. جلد دوم کتاب در 1929 و جلد سوم در 1931 انتشار یافت و چهارمین جلد در 1940 منتشر شد و شولوخف را در ردیف نویسندگان بزرگ شوروی جای داد و پرفروش‌ترین کتاب عصر به شمار آمد، چنانکه شش میلیون نسخه از آن به فروش رسید و به چهل زبان رایج در روسیه و چندین زبان بیگانه ترجمه شد. جلد اول دن آرام شامل شرح زندگی طایفه قزاق ناحیه دن است به هنگام بروز جنگ جهانی اول. جلد دوم درباره حوادث اواخر جنگ و اوایل انقلاب روسیه و مقاومت روسهای سفید در برابر انقلاب است. جلد سوم وقایع جنگهای داخلی، خاصه جنگهای ناحیه دن را در برمی‌گیرد. جلد چهارم به سرکوب کردن نهضتهای ارتجاعی و پیوستن قزاقها به انقلاب اختصاص یافته است. قهرمان اصلی داستان "گریگوری ملخوف" Melekhov، قزاق جوان و نماینده طبقه متوسط است که در جنگ جهانی رشادت بسیار نشان داده و به بولشویسم ایمان یافته است، اما هنگامی که در 1917 از جبهه جنگ به خانه بازمی‌گردد، درمی‌یابد که خانواده و همه دوستانش علم مخالفت برافراشته و از استقلال طایفه قزاق حمایت می‌کنند. گریگوری به آنان و به روسهای سفید مخالف حکومت می‌پیوندد. در جریان مبارزه، روز به روز امید خود را به پیروزی بیشتر از دست می‌دهد و ناامیدانه به جنگ ادامه می‌دهد، زیرا زمان، زمان جنگ است و جز جنگ کار دیگری نمی‌توان کرد اما سرانجام به صف کمونیستها می‌پیوندد و در کنار آنان می‌جنگد. ملخوف از برجسته‌ترین چهره‌های قهرمانان ادبیات روسی است، با چهره‌ای غم‌انگیز و احساسی قوی که به سرخوردگی دچار می‌شود ودر پایان کار از نظر جسمی و روحی درمانده و فرسوده بر جای می‌ماند. گریگوری قهرمان مورد پسند عامه مردم روسیه گشت، اما در نظر منتقدان "بونچوک" Bunchuk قهرمان دیگر کتاب که بولشویکی مؤمن بود، قهرمان واقعی رمان گشت نه ملخوف. شولوخف در کتاب دن آرام به صورتی روشن و وسیع تحت تأثیر کتاب "جنگ و صلح" اثر تولستوی قرار دارد، خاصه از نظر فن تغییر صحنه‌ها و گذر از گروهی به گروه دیگر، همچنین از نظر پیچ و خمهای وقایع و تعداد کثیر اشخاص داستان؛ اما در نقل عینی صحنه‌های تاریخی بیش از تولستوی واقع‌بینی نشان داده است. کتاب دن آرام برای شولوخف جایزه استالین، جایزه لنین و نشان لنین و کمی دیرتر در 1965 جایزه ادبی نوبل به همراه آورد. وی به جز در قلمرو ادبی، فعالیت اجتماعی خویش را نیز وسعت بخشید و در 1937 به عضویت شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی برگزیده شد. شولوخف در فاصله سالهایی که جلد سوم و چهارم کتاب دن آرام منتشر شد، داستان دیگری انتشار داد به نام "زمین نوآباد" Podnyataya Tselina (1922) که بهترین اثر درباره زندگی دهقانان و مزارع اشتراکی به شمار آمد. داستان زمین نوآباد شامل وقایعی است درباره الغای مالکیت شخصی از زمین و ایجاد مزارع اشتراکی. نویسنده در این اثر با واقع‌بینی بسیار موانعی را که در راه تحقق بخشیدن به اصلاحات ارضی در برنامه پنج ساله اول پیش می‌آمد و مقاومت طبقه مالکان عمده و دهقانان نادان در برابر این طرح عظیم را با صداقت کامل نشان می‌دهد و مبارزه‌های شدید مالکان و سرکوبی آنان را که به تبعید یا وادارساختن‌شان به قبول طرح اصلاحی می‌انجامید، با ایمان کامل شرح می‌دهد. زمین نوآباد علاوه بر جنبه سیاسی از نظر شرح حقایق زندگی اجتماعی و معرفی افراد عادی با همه معایب و محاسنشان و از نظر ادبی، از بهترین آثار ادبی شوروی محسوب می‌شود. از آثار دیگر شولوخف "آنان برای میهنشان می‌جنگیدند" Oni srazholis’za rodinu در 1959 انتشار یافت. موضوع اصلی این داستان، به دوره جنگهای روسیه شوروی با آلمانها اختصاص یافته و طایفه قزاقها را در محاصره ارتش آلمان نشان می‌دهد.

داستانهای شولوخف اگرچه هریک موضوع جداگانه‌ای دارد، در واقع مکمل یکدیگر است، دوره‌های مختلف انقلاب را پیش چشم می‌گذارد و قهرمانان را که مظهر افراد ملتند، در راههای پیشرفت و در طریق و مسلک اشتراکی نمایان می‌سازد. شولوخف نویسنده‌ای است که از میان توده ملت برخاسته و هرگز ارتباط خود را با آن قطع نکرده، مصائب و تیره‌روزی‌هایش را در آثار خود با شیوه‌ای واقع‌بینانه ترسیم کرده، پیوسته خود و هنرش را درخدمت این ملت گذارده و از زبان مردم برای بیان حوادث و وقایع داستانهای خویش کمک گرفته است. زبان وصف در آثار شولوخف بسیار غنی است و بینش او از عالم خارج بسیار دقیق و شایسته اعتماد است. شولوخف همان راهی را پیش گرفته که تولستوی پیش گرفته بود و آن حفظ رابطه مستقیم با مردم است و کمک به آنان در رفع دشواریهاشان. شولوخف روشهای تولستوی را که معیار اصلی رمانهای تاریخی دهه 1930 و رمانهای جنگی دهه 1940 گشت و همچنین ناتورالیسم گورکی را ادامه داده است. در سالهای اخیر شولوخف که در نویسندگی مقامی استوار یافته بود، در کار ادبی جنبه محافظه‌کارانه را برگزید و نویسندگان جوان را به سبب نظرها و روشهای نوجویانه سرزنش کرد و او که سالیان دراز از محبوبترین نویسندگان شوروی نزد عامه مردم به شمار می‌آمد، به سبب شیوه‌ای که در حمله به همکارانش مانند "پاسترناک" و "سولژنیتسین" و دیگران پیش گرفت، از محبوبیت خود کاست.

  • میر حسین دلدار بناب