اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

زندگینامه ی ناصر خسرو قبادیانی

شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۰، ۰۲:۱۶ ب.ظ
 

در اواخر قرن چهارم هجری.ق و در قریه قبادیان از توابع بلخ، کودکی زاده شد که بعدها فخر عالم شعر و ادب گردید، او که در واقع از شعرای بزرگ قرن پنجم هجری قمری بشمار می‌رود، در خانواده‌ای متمول بدنیا آمد که از لحاظ مادی در ردیف بزرگان روزگار خود بودند.

شاعر ما یعنی حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی ملقب به " حجت " از شاعران و نویسندگان بسیار توانا و بزرگ ایران و از گویندگان درجه ی اول زبان فارسی است .

وی در ماه ذی قعده ی سال 394 هجری در قبادیان از نواحی بلخ بدنیا آمد . که نیز در اشعارش به روشنی به آن اشاره شده است .

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار      بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر

 و این انتسابش به قبادیان بلخ نیز در اشعارش نمودار است .

پیوسته شدم نسب به یمگان                        کز نسل قبادیان گسستم

و به همین سبب نیز در اشعار خویش همه جا از بلخ به عنوان وطن و شهر و خانه ی خود سخن می راند .

اما نسبت مروزی که شاعر در سفرنامه ی خود به آن اشاره نموده ، به خاطر اقامت وی در مرو بوده است و گویا مدتی را در آنجا به شغل دیوانی سر کرده و در آنجا خانه و مسکن داشته است .

ناصر خسرو هنوز جوانی تازه بدوران رسیده بود که در واقع ذوق شاعریش شکوفا گشت و اشعارش در اذهان افتاد، و او را سرانجام بدربار کشید او در سالهای بین 411 تا 414 بدبیری شاه رسید و طرف توجه بزرگان قرار گرفت و عنوان " ادیب " و " دبیر فاضل " را از آن خود ساخت و شاه او را با لقب " خواجه خطیر " خطاب میکرده است .

وی در دوره ای از زندگی خویش به این اندیشه افتاد که حقیقت زندگی را درک کند، لذا مسیر زندگی خود را بسویی دیگر کشید و با علمای زمان به بحث و مناظره پرداخت و اما اینها نیز طبع حقیقت جوی شاعر را سیراب نکردند و شاعر برای کسب معرفت راهی ترکستان گشت و سپس بدیار سند و آنگاه هند عزیمت نمود اما از سرگردانی او کاسته نمی‌شد تا این که شبی در خواب سروشی او را ندا در داد که تا کی اینگونه عمر به بطالت می‌گذرانی و برای دفع آن به شراب پناه می‌بری، و حکیم در پاسخ می‌گوید : برای فرار از غم دنیا، چون حکما، تاکنون چیز دیگری نساخته‌اند که غم را بباد دهد و اندوه دنیا را کم کند، سروش غیبی به او می‌گوید چیزی را بطلب که هوش و خرد را زیاد کند، و اشاره بسوی حجاز و کعبه کرد و چون از خواب برخاست با خود عهد کرد که همان گونه که از خواب دوشین برخاست ، از خواب 40 ساله نیز بیدار شود، پس اسباب سفر مهیا نمود و به حجاز رفت و کعبه را زیارت نمود.

این مسافرت 7 سال طول کشید ( همان سفری که اراده کرده ام شما را ، با ناصر خسرو ،  در دشتها و بیابانها ، همراه کنم . ) که در این مدت شاعر چند بار توفیق زیارت خانه خدا را یافت، و نه تنها به سفر حج رفت که در این سفرهای طولانی بدنبال حقیقت بود، او سراسر کشورهای شمالی ایران را سیاحت کرده به جنوب ایران عازم شد، ممالک ارمن، آسیای صغیر ، طرابلس، شام، فلسطین، سوریه را زیر پای گذارد، به سودان و تونس سفر نمود، در مصر با خلفای فاطمی دیدار کرد و به نزد المستنصر بالله خلیفه ی فاطمی ‌بار یافت و لقب حجت را از او گرفت و در این زمان بودکه به مقام بزرگی ، نزد فاطمیان رسید و از طرف امام فاطمیان حجت خراسان گشت و برای نشر تعلیم اسماعیله ماموریت یافت، و چون ناصر خسرو به جمع ا سماعیلیان  پیوست دشمنانش دو چندان گشتند و از این پس در دربار سلاطین سلجوقی نیز جایگاهی نداشت ، زیرا سلجوقیان با شیعیان سخت مخالف بودند، پس بناچار ترک دیار کرد و جلای وطن نمود و یمگان از توابع بدخشان را برای اقامت انتخاب کرد و تا پایان زندگی در این شهر و دیار زیست.

ناصر خسرو بدون شک از جمله شعرای بسیار توانا و سخن آور زبان فارسی است که با طبع نیرومند خود اشعار و سخنان استواری بجای گذارد او پس از اعتقاد به باطنیان در سرودن اشعار نیز تغییر جهت داد و غالب اشعار این دوره از زندگانی شاعر بوی مذهب می‌دهد.

پایه و درجه ی تحصیلات و اطلاعات وی از آثار نظم و نثرش بخوبی معلوم است . او از ابتدای جوانی در کسب علوم و فنون رنج برده بود .

قرآن را از بر بود و در تمامی دانشهای متداول زمان خود از علوم معقول و منقول خاصه کلام و حکمت یونان تسلط تمام داشت .

ناصر خسرو را، گرچه مدتهای مدید در دربار سلاطین گذراند، نمی‌توان شاعری درباری نامید و در این زمینه اشعار زیادی نیز از او به ما نرسیده، که اگر سروده باشد نیز از بین رفته است.

او سخن را به در تشبیه می‌نمود و معتقد بود که در را نباید به پای خوکان  ریخت.

 مــن آنـم کـه در پای خوکـان نریـزم       مـــر ایـــن قیمتــی در لفــــظ دری را

 ناصر خسرو آنطوری که از شعرش پیداست در اواخر عمر از غربت بسیار ، رنج می‌برده است .

 آزرده کــرد کــژدم  غربــت جگــر مرا        گـــویی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

 در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم    صفـــرا همـی بر آید زاندوه بسر مرا

 گــویم چـرا نشـانه تـــیر زمانه کرد   چـــرخ بلنــــد جـاهـل بیـدادگــر مــرا

 گر در کمال و فضل بود مرد را خــطر     چون خار و زار کرد پس این بی خطرمرا

ناصر خسرو بواقع یک شاعر یگانه بود ، او از جمله شعرایی بود که عقیده و مرام خود را محترم می‌شمرد، هر گونه که فکر می‌کرد می‌سرود و هر گونه که می‌سرود زندگی می‌کرد، فکر و شعر و زندگی او چون مهره‌های تسبیح به هم پیوسته بود اشعارش بیشتر جدی بود و می‌توان از شعرش به شخصیت حقیقی او پی برد.

از آثار وی در نظم میتوان به :

1-دیوان شعرش

2-مثنوی روشنایی نامه در وعظ و حکمت

3-سعادتنامه

از آثارش به نثر نیز میتوان به :

1-سفرنامه که در آن شرح سفر هفت ساله اش آمده است .

2-خوان و اخوان

3-گشایش و رهایش

4-جامع الحکمتین

5-زادالمسافرین در کلام اسماعیلیه ، تالیف بسال 453 هجری

6-وجه دین در احکام شریعت بطریق اسماعیلی

7-دلیل المتحیرین ( جزو آثار گم شده ی اوست )

8-بستان العقول ( جزو آثار گم شده ی اوست )

اشاره نمود .

همه ی کتابهای ناصر خسرو به نثری ساده و روان و با زبانی استوار نوشته شده است و یکی از منابع بسیار خوب برای پیدا نمودن اصطلاحات فلسفی و کلامی است .

وی بسال 481 در یمگان بدخشان درگذشت و در همان دره ی یمگان نیز بخاک سپرده شد .

به نقل از تاریخ ادبیات ایران دکتر ذبیح الله صفا

                                                       

    *************
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد و خیره‌سری را


بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را


همی تا کند پیشه، عادت همی کن

جهان مر جفا را، تو مر صابری را


هم امروز از پشت بارت بیفگن

میفگن به فردا مر این داوری را


چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را


به چهره شدن چون پری کی توانی؟

به افعال ماننده شو مر پری را


بدیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لالهٔ طری را


اگر لاله پر نور شد چون ستاره

چرا زو نپذرفت صورت گری را؟


تو با هوش و رای از نکو محضران چون

همی برنگیری نکو محضری را؟


نگه کن که ماند همی نرگس نو

ز بس سیم و زر تاج اسکندری را


درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کلهٔ قیصری را


سپیدار مانده‌است بی‌هیچ چیزی

ازیرا که بگزید او کم بری را


اگر تو از آموختن‌سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را


بسوزند چوب درختان بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را


درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را


نگر نشمری، ای برادر، گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را


که این پیشه‌ها است نیکو نهاده

مر الفغدن نعمت ایدری را


دگرگونه راهی و علمی است دیگر

مرالفغدن راحت آن سری را


بلی این و آن هر دو نطق است لیکن

نماند همی سحر پیغمبری را


چو کبگ دری باز مرغ است لیکن

خطر نیست با باز کبگ دری را


پیمبر بدان داد مر علم حق را

که شایسته دیدش مر این مهتری را


به هارون ما داد موسی قرآن را

نبوده‌است دستی بران سامری را


تو را خط قید علوم است و، خاطر

چو زنجیر مر مرکب لشکری را


تو با قید بی اسپ پیش سواران

نباشی سزاوار جز چاکری را


ازین گشته‌ای، گر بدانی تو، بنده

شه شگنی و میر مازندری را


اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را


تو برپائی آنجا که مطرب نشیند

سزد گر ببری زیان جری را


صفت چند گوئی به شمشاد و لاله

رخ چون مه و زلفک عنبری را؟


به علم و به گوهر کنی مدحت آن را

که مایه است مر جهل و بد گوهری را


به نظم اندر آری دروغی طمع را

دروغ است سرمایه مر کافری را


پسنده است با زهد عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را؟


من آنم که در پای خوگان نریزم

مر این قیمتی در لفظ دری را


تو را ره نمایم که چنبر کرا کن

به سجده مر این قامت عرعری را


کسی را برد سجده دانا که یزدان

گزیده‌ستش از خلق مر رهبری را


کسی را که بسترد آثار عدلش

ز روی زمین صورت جائری را


امام زمانه که هرگز نرانده است

بر شیعتش سامری ساحری را


نه ریبی بجز حکمتش مردمی را

نه عیبی بجز همتش برتری را


چو با عدل در صدر خواهی نشسته

نشانده در انگشتری مشتری را


بشو زی امامی که خط پدرش است

به تعویذ خیرات مر خیبری را


ببین گرت باید که بینی به ظاهر

ازو صورت و سیرت حیدری را


نیارد نظر کرد زی نور علمش

که در دست چشم خرد ظاهری را


اگر ظاهری مردمی را بجستی

به طاعت، برون کردی از سر خری را


ولیکن بقر نیستی سوی دانا

اگر جویدی حکمت باقری را


مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟

چه ماند همی غل مر انگشتری را؟


نبیند که پیشش همی نظم و نثرم

چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟


بخوان هر دو دیوان من تا ببینی

یکی گشته با عنصری بحتری را

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۲)

اسمش را میگذاریم؛دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش . . نگرانش میشوم دلتنگش میشوم . . وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست . . هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد --- پس دوست من در دنیای مجازی دوستت دارم ...
عزیزم میشه سایتم رو لینک کنی[بغل][ماچ]


www.talarank.com سایت افزایش بازدید ثبت نام کن سایت ما رو لینک کن 500 تا بازدید رایگان جایزه بگیر vpn رایگان!!!
  • قاسم ناییبی
  • باسىاس از زحماتتان.در ابتدای نوشته ظاهرا بنا به واژه ی انتسابی ((مروزی))محل ولادت حکیم را قبادیان از توابع مرو قلمداد کرده اید که شاید اصلاح بخواهد!قبادیان از نواحی بلخ است واستنادات بسیاری هم در دسترس.خود دانید.متشکرم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی