اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴۶ مطلب با موضوع «زندگی نامه» ثبت شده است

۱۶
آذر

 


فقیه، حکیم و فیلسوف بزرگ آیت الله جهانگیرخان قشقایی در سال 1243 هجری قمری در یکی ازایلات سمیرم اصفهان به دنیاآمد.


تحصیلات :
جهانگیرخان در اوایل نوجوانی چند سالی در همان زادگاهش به تحصیل پرداخت و قدری که از عمرش گذشت همراه ایل شد و به کوچ پرداخت و معمولاً به نواختن تار و شاهنامه‏خوانی مشغول بود. ولی از آن جا که علاقه وافری به فراگیری علم داشت خواستار تحصیل شد و چون تحصیل با حرکت و همراهی ایل هم‏ساز نبود، از آن‏ها جدا شده و یک‏باره در اصفهان توقف کرد و به تحصیل علم و دانش مشغول گشت.

جریان سکونت و تحصیل آیت الله قشقایی در اصفهان از این قرار بود: در یکی از تابستان‏ها که ایل قشقایی به ییلاق سمیرم کوچ کرده بود، مرحوم جهانگیرخان نیز مانند سایر افراد ایل که برای خرید و فروش و رفع حوایج شخصی خود به شهر اصفهان می‏رفتند، به اصفهان رفت و در ضمن می‏خواست تارش را هم که شکسته بود، تعمیر کند، ازاین رو از شخصی که همان همای شیرازی بود سراغ تارسازی را گرفت. آن مرد علاوه بر آن که او را راهنمایی کرد، به وی گفت: "برو علم و دانش بیاموز که بهترین کار است." این گفته آن شخص چنان تأثیری بر جهانگیرخان گذاشت که به یک‏باره از ایل خود جدا شده و در مدرسه صدر اصفهان ساکن شد. بدین گونه بود که جهانگیر خان در سن چهل سالگی تحصیل علم را شروع کرد و تا آنجا پیش رفت که از فیلسوفان بزرگ تمام دوران شد.

مرحوم جهانگیرخان در اصفهان از شاگردان خاص مرحوم قمشه‏ای بود و با هجرت استاد به تهران، او نیز به تهران مهاجرت کرد.
اساتید :
مرحوم قشقایی از اساتید بزرگ کسب علم نمود از آن جمله: آیت الله محمدرضا صهبا قمشه‌اى که از حکما و عرفاى اصفهان بود، دیگر اساتید ایشان ولى حسین على تویسرکانى، حاج شیخ محمد باقر نجفى مسجد شاهى، ملا حیدر صباغ لنجانى، میرزا محمد حسن نجفى، ملا اسماعیل اصفهانى درب کوشکی و میرزا عبدالجواد حکیم خراسانى.
شاگردان :
آیت الله جهانگیر خان قشقایى در علوم نقلى و عقلى، به ویژه در حکمت به مرحله کمال رسید و در مدرسه صدر به تدریس پرداخت.
ایشان دو روز در هفته را به تدریس ریاضى و هیئت می‌پرداخت. همچنین گاهى نیز به تدریس نهج البلاغه می‌پرداخت. همینطور سطوح مختلف دروس حوزوى و حتى درس خارج را نیز تدریس می‌کرد.
اما برخی از شاگردان این حکیم متأله عبارتند از: ملا محمد جواد آدینه‌ای، سید محمد على ابطحى سدهى، میرزا محمود ابن الرضا، آقا ضیاء الدین عراقى از بزرگان علم اصول فقه، حاج آقا رحیم ارباب، عبدالله اشراق، میرزا مصطفى جعفر طیارى، سید ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ شیعه، شیخ حسنعلى اصفهانى معروف به شیخ نخودکى، میرزا محمد باقر امامى، حسین امین جعفرى دهاقانى، اسدالله ایزد گشسب، سید حسین بروجردى مرجع بزرگ شیعیان جهان، على بافقى، محمد حسن بیچاره بیدختى، میرزا مهدى بیدآبادى اصفهانى، سید صالح توسلى منجیلى طارمى، حاج میرزا محمد على حکیم الهى سلطان آبادى، محمد على خوانسارى، سید محمد رضوى کاشانى، محمد على زاهد قمشه‌اى و بسیاری بزرگان دیگر.

اخلاق خان قشقایی :
بنا بر آنچه از نزدیکان ایشان نقل است در طول عمرش کسی تندی و خشم از او ندید. همچنین یک سخن زشت نیز از زبانش شنیده نشده است. روحیات جوانی خویش را هرگز فراموش نکرده بود. و در ایام کهولت نیز به سوارکاری، تیراندازی و نشانه‌زنی علاقه داشت. برای حفظ سلامتی‌اش همه روزه مقداری پیاده راه می‏رفت. طلاب مدرسه صدر او را چون پدری مهربان دوست داشتند.
حکیم قشقایی در کلام بزرگان :
آیت الله العظمی بروجردی درباره او می‏گوید: "ما در زمان جوانى، در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان، اسفار می خواندیم ولی مخفیانه. چند نفر بودیم و خفیّه به درس ایشان می‏رفتیم."
مرحوم شیخ عباس قمی: "حکیم قشقایی عالمی جلیل و فاضلی دانا بود که در علوم معقول و منقول و در عرفان به کمال رسیده بود. او در علم و عمل به جایی رسید که بزرگان از شهرهای دیگر به حوزه درسش می‏آمدند."

حاج آقا رحیم ارباب: "مرحوم خان، در اتقان، مردی بود کم نظیر که من مثل او را ندیدم. جامع حکمت، معقول و منقول، بسیار خوش اخلاق، نسبت به طلاب بسیار مهربان و در تربیت آنها کوشا بود. روز چهارشنبه درس ایشان به وعظ و اخلاق اختصاص می‌یافت. مردی بود منیع الطبع، از کسی پول قبول نمی‏کرد، حتی هنگامی که نیاز داشت یا مقروض بود. از عرفان بهره‏های کافی و وافی داشت و خود عارفی وارسته بود."

آقا بزرگ تهرانی نیز می‏نویسد: " جهانگیرخان چنان کوشید که به اعلی درجات علم دست یافت... از سایر بلاد به قصد استفاده از حوزه درسش شتافتند."

استاد شهید مطهری درباره شخصیت و جایگاه علمی و معنوی حکیم قشقایی چنین می‏نویسد: "مرحوم خان، علاوه بر مقام علمی و فلسفی، در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه بوده است. تا آخر عمر در همان لباس عادی اول خود باقی بوده و فوق‏العاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان بوده است." وفات
سرانجام مرحوم آیت الله حکیم جهانگیرخان قشقایی به دنبال یک بیماری کبدی در همان حجره مدرسه صدر در سن هشتاد و پنج سالگی در سیزدهم رمضان سال 1328 هجری قمری در اصفهان از دنیا رفت و پس از یک تشییع باشکوه و نماز آیت الله محمدتقی نجفی در تکیه آقاسیدمحمد ترک، به خاک سپرده شد.
منابع:

زندگانى حکیم جهانگیرخان قشقایى، مهدی قرقانی، انتشارات گلها، اصفهان
گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازى، کتابفروشی اسلامیه، تهران
گلبرگ، شماره چهل و چهارم
نور علم، شماره هفتم
برگرفته از: سایت فطرت

  • میر حسین دلدار بناب
۱۲
آذر
 

عبید زاکانی از مشهورترین شاعران و نویسندگان زبان فارسی- دری است که متأسفانه ازاحوال و وقایع زندگانی او اطلاعات کافی ومفصلی دردست نیست.

نام وی “عبید الله ” ومتخلص به ” عبید ” می باشد ودردوران حیات خود نیزبه داشتن اشعارخوب و رسایل ممتاز شهرت داشته است. وی یکی از شاعران و لطیفه پردازان نام آورقرن هشتم هجری ومعاصرحافظ شیرازی و مقارب ومعاشرشاعردیگر این قرن سلمان ساوجی بوده ودر حدود سالهای ۷۷۱ یا ۷۷۲ هجری قمری زندگانی را پدرود گفته است.

عبید ازخاندان زاکانیان است وزاکانیان نیز تیره ای ازاعراب بنی خفاجه هستند که به قزوین آمده و همان جا سکونت گزیدند.

خاندان زاکانیان دوگروه بودند، گروهی اهل علم وحدیث ومعقول و منقول که ازعلمای دین محسوب میگردیدند وجایگاه خاصی دربین مردم داشتند وگروه دیگر، سیاستمدار وزمین دار وثروتمند بودند وبه علوم دین چندان وقعی نمی نهادند، که حمد الله مستوفی در” تاریخ گزیده” نام دوتن از مشهورترین افراد گروه دوم را ذکر می کند که یکی از آنان ” صاحب معظم، نظام الدین عبید الله زاکانی است” .

صاحب تاریخ گزیده، عبید الله را یکی از جملۀ وزراء وبزرگان عصرش دانسته ولقب صاحب معظم را به او نسبت داده است.

گرچه بنابربعضی حدسیات وقراین شاید انتساب وی به این مقام، حدس و گمانی بیش نباشد؛ ولی بهرصورت او ازاحترام ومکنت زیادی نزد سلاطین ودستگاه حاکمۀ آن وقت برخورداربوده است.

این شاعربلند پایۀ قرن هشتم هجری بنابرموقعیت استثنایی اش ، پس ازگذشت قرنها تا کنون ازیاد نرفته و مورد توجه علاقه مندان شعر وادب قرار دارد؛ ولی با این همه باید گفت که کمتر شاعرمشهوری مانند عبید، مورد بی مهری تذکره نویسان و مورخان قرارگرفته است؛ تا جایی که برای یافتن گوشه وشمه ای ازشرح حال عبید جز به کتابهای چون تذکرة الشعراء دولت شاه سمرقندی وکتاب تاریخ گزیده، اثر حمدالله مستوفی، به منابع دیگری که اطلاعات مفصل ومبسوطی دربارۀ زندگی عبید الله زاکانی ارائه نموده بتواند، برنمی خوریم.

علی رغم این که ازآغاززندگی این شاعر معلومات لازم دراختیار نیست؛ ولی مسلمآ وی با خط وادب وفنون دبیری و دانشها وآگاهی های عمومی که درتمدن اسلامی روزگارآن زمان رایج بود، آشنا بوده وآنهارا با هنرشاعری و نویسند گی همراه داشته است.

ازاشعار وآ ثار وی درجۀ آگاهی اش از دانشهای زمان ، از جمله علم نجوم وزبان وادب عربی، کاملآ مشهود وآشکار است.

ازعبید الله زاکانی درنظم ونثر آثاری بجا مانده است، که اشعا ر وی را می توان به دوبخش” هزل ” و” جد ” تقسیم کرد. اشعار جدی وشاعرانۀ عبید که کلیات او را ترتیب می دهد، شامل سه هزاربیت است که درقالبهای قصیده ، ترکیب بند، ترجیع بند، غزل ، قطعه، رباعی ومثنوی سروده شده است.

شیوۀ عبید زاکانی درسخنوری، شیرین ودلپذیراست. یعنی نثر وی روان وساده وخالی ازحشو وزوائد وشعرش سلیس و روان ودور از ابهام ودرعین حال دارای واژه های منتخب وترکیبات منسجم ومستحکم میباشد که به سخن استادان پایان قرن ششم و آغازقرن هفتم نزدیک است.

زاکانی درقصیده عمدتآ به سنایی وانوری ، درمثنوی به نظامی ودر غزل به سعدی توجه دارد؛ ولی ابتکاردرعبید زاکانی زیاد است. چنانچه برخی از آثارش درادبیات فارسی تاز گی دارد.

ازمیان آثارخوب وبرگزیدۀ او می توان ازمثنوی عشاق نامه و کتاب اخلاق الاشراف، ریش نامه، رساله دلگشا ، صد پند، لطایف وظرایف وموش وگربه و...نام برد.

شاخص عمده ای که عبید زاکانی را  ازحیث یکی ازشاعران استثنایی متباین ساخته است، اشعارهزلی، مطایبات، لطایف و طنزنویسی این شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آمیز سروده شده است.

اشعارمطایبه وهزل عمدتآ به مقصد عیبجویی و عیبگویی دراندیشه و کردار وگفتارمعاصران سروده شده وانتقادی است، ازمردم فاسد وعنان گسیختۀ زمانش که با بی پروایی و صراحت تمام ، پرده از روی زشتی های جامعۀ فاسد و ریاکارش برداشته وتصویرروشنی ازمحیط پیرامون خویش ارائه نموده است.

زاکانی ازتصوف وقلندری که درعهد او امر رایج بود، تبری داشت وعیوب صوفیان وقلندران را با تیزبینی بباد انتقاد می گرفت.

دریک کلام می توان گفت که زاکانی درمطایبه ها وهزل هایش تواناترین نویسنده وشاعری ا ست که توانسته بصورت های گوناگون، به طعن وطنزو تعریض وتصریح، عیوب وکاستی های جامعۀ فاسد وتباه کن عهد خود را بیان نماید.

شایان ذکراست که جای پای لطایف عبید زاکانی حتی درکتابهای فارسی- دری راه گشاده وصفحات این کتابها را پرحلاوت ساخته است.

عبید زاکانی درپند نامه می نویسد: ” هزل را خوارمدارید وهزالان را به چشم حقارت منگرید “.

هزل درمعنی متعارف خود همان شوخی یا طیبت است، مگر نه با صراحت بیشتر که معنای عمیقی بصورت آشکار درآن نهفته باشد؛ بلکه بیان وهن آمیز از رفتارهای غیرمتعارف وپنهان است که هزل گو با مهارت و تسلطی که برکلمات دارد، این رفتارهای پنهان را عریان می کند وموجب تفریح میشود. البته این گونه هزل های عبید هدفی جز تفریح ندارد وما آن را به شوخی تعبیر می نماییم.

به گونۀ مثال، درمواجه شدن به این گونه هزل، این حکایت عبیدزاکانی پیش روی ما قرار می گیرد که: « شخصی دعوی خدایی می کرد، اورا پیش خلیفه برد ند. اورا گفت ” پارسال اینجا یکی دعوی خدایی می کرد، اورا بکشتند” گفت: ” نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم . »

و یا در حکایت دیگری :

شخصی دعوی نبوت کرد . او را پیش خلیفه بردند . خلیفه گفت :

« این را از گرسنگی، دماغ خشک شده است . مطبخی را بخواند ، فرمود که این مرد را درمطبخ ببر و هر روز شربتهای معطر و طعام های خوش میده [ خوشمزه بدهید] تا دماغش ، با قرار آید. مردک، مدتی براین تنعم، درمطبخ بماند تا دماغش، برقرار آ مد. روزی خلیفه را ازاو یاد امد، بفرمود تا اورا حاضر کردند. پرسید که : همچنان جبرئیل، پیش تو می آ ید؟ گفت: « آری» گفت: « چی میگوید؟ » گفت : « میگوید که جای نیک، بدست تو افتاده ، هرگز هیچ پیغمبری را این نعمت وآسایش دست نداد، زینهاز تا ازاین جا بیرون نروی.»

در این نوع هزل ( نوع دوم ) به این حکایت روبرو میشویم که بر تملق ودرعین حال ساده لوحی آدمی می تازد واخلاق را حاصل شرایط درونی وبیرونی میداند.

« سلطان محمود را درحالت گرسنگی، بادنجان بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: « بادنجان طعامی است خوش » ندیمی درمدح بادنجان فصلی پرداخت [ سلطان] ، چون سیرشد گفت: « بادنجان، سخت مضر چیزی است.» ندیم باز درمضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: « ای مردک! نه این زمان مدحش می گفتی ؟ » [ ندیم] گفت: «من ندیم تو ام، نه ندیم بادنجان، مرا چیزی می باید گفت که تورا خوش آید نه بادنجان را ! ».

حالا درحکایت زیر، با فقر آن روزگار درلفافۀ واژه ای کوتاه ومقطع که دریک گفت وگوی مختصرشکل گرفته است، آشنا می شویم؛

درویشی به خانه ای رسید، پاره نانی بخواست. دخترکی درخانه بود، گفت:« نیست» گفت: « چوبی ، هیمه ای» گفت: « نیست» گفت: « کوزۀ آب» گفت: « نیست» گفت: « پاره ای نمک» گفت: « نیست» گفت: « مادرت کجاست؟» گفت: « به تعزیت خویشاوندان رفته است » گفت: «چنین که من حال خانۀ شما می بینم ده خویشاوند دیگرمی باید که به تعزیت خانۀ شما آیند.».

ویا این که جوحی بردیهی رسید وگرسنه بود. ازخانه آوازتعزیتی شنید. آنجا رفت، گفت: « شکرانه بدهید تا مرده را زنده سازم.» کسان مرده اورا خدمت بجای آوردند، چون سیرشد ، گفت: « مرا به سر این مرده ببرید.» آنجا برفت، مرده را بدید. گفت: « این چه کاره بود؟ » گفتند! « جولاه » انگشت دردندان گرفت وگفت: « آه» دریغ! هرکسی دیگربودی، درحال، زنده شایستی کرد، اما مسکین جولاه، چون مرد، مرد.

ویا درنوع دوم این هزل؛

جوحی درکودکی، چند روز مزدور یاط بود. روزی استادش ، کاسۀ عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود، جوحی را گفت: « دراین کاسه زهراست، زنهارتا مخوری که هلاک شوی» گفت: « مرا با آن چه کار است.» چون استاد برفت ، جوحی، وصلۀ جامه به صراف داد وپارۀ نانی بسیاربستد وبا آن عسل، تمام بخورد. استاد باز آمد و وصله طلبید. جوحی گفت: « مرامزن تا راست گویم، حال آنکه من غافل شدم ، طرار وصله بربود، من ترسیدم که توبیایی ومرا بزنی، گفتم زهربخورم وهنوز زنده ام، باقی تو دانی ».

ازمطایبات ولطایف عبید زاکانی خاصه کتاب ” موش وگربه “ ی وی شهرت و قبول عامه یافته است. این منظومه یکی ازنوادر آثار ادبی درجهان است که شاید الهام بخش ( وا لت دیسنی) درآفریدن فلم های نقاشی متحرک اولیه اش، خاصه داستانهای” تام ” و ” جری ” بوده است.

منظومۀ” موش و گربه ” که درنهایت استادی و مهارت به نظم درآمده است، متضمن شوخی های لطیف وخالی از واژه های رکیک می باشد.

این منظومه را باید ازبهترین منظومه های انتقادی شمرد که به شیوۀ قصه پردازان شوخ طبع، درقالب قصیده ای طنز آمیز درنود بیت دربحر خفیف، درصفت گربۀ مزور از سرزمین کرمان وکیفیت ریاکاری و تزویر او، درجلب اعتماد موشان از راه توبه و انابه و استغفار و آنگاه دریدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت میان موشان و گربگان دربیابان فارس گردید ودراین جنگ اگرچه درآغاز امر ظفر باموشان بود؛ لیکن عاقبت گربگان پیروزشدند.

قسمی که ازحالات سیاسی وبرخوردها واختلافات حکام وزمام داران آن عصر و موقف و موقعیت عبید زاکانی درآن دستگاهها برمی آید، می توان این تصوررا نمود که مقصود گوینده ازاین منظومۀ طنزی و انتقادی، بیان حال شیخ ابواسحاق اینجو و امیر مبارزالدین محمد ظفری فرمانروای کرمان بوده است.

نفرت شاعر ازمبارزالدین ریاکار با توبۀ معروفش درسال ۷۴۰ هجری و بیعت نا بخشودنی اش به خلیفۀ عباسی مصر ومحتسبی وخم شکنی و تظاهرش به عبادت ودرعین حال خونریزی وسفاکی وآدم کشی او بنام ترویج و اجرای احکام دین ، این حدس را درتمثیل مبارزالدین به گربۀ عابد ریاکار و خون ریز تایید می کند.

پس اگر این حدس دراصل ومنشاء داستان موش وگربه درست باشد، تاریخ به نظم کشیدن آن باید دریکی از دوسال ۷۵۴ هه( فرار ابو اسحاق ازشیراز) ویا ۷۵۸ ( قتل ابو اسحاق درشیراز) باشد.

این قصیدۀ بزرگ بزودی شهرت یافت ومدتها درشمار کتابهای درسی اطفال بوده وهنوزهم ازقصه های شیرین زبان فارسی- دری است که بعضی از ابیات آن بصورت مثل های سایر ، زبان به زبان می گردد.

هرگاه این منظومه را با یک بعد وسیع و تصورکلی ازجامعۀ گذشتۀ آن زمان تا به امروز به تحلیل بگذاریم ، می بینیم که هرنکته ای از آن ، گفتاری است انتقاد آمیز وپند گونه و طعن و کنایه ای است عبرت آموز ونیش زننده که با ظرافت تمام ، پرده ازاعمال وخصایل زاهدان ریا کار و واعظان خوش گفتار! وحاکمان نیک انظار! برمی دارد.

به گفتۀ حضرت حافظ ، آنانی که دربالای منبر ومیزهای خطابه با لباسهای زهد و فریبنده ، چهره می گشایند وناصح دیگران می شوند؛ ولی خود زمانی که درخلوت می روند، مرتکب صدها عمل ناشایست می گردند.

قصیدۀ عبید زاکانی ازاول چنین آغازگردیده است؛

ای خرد مندزیرک ودانا   قصۀموش وگربه برخوانا

ازمن این داستان شیرین را   گوش کن همچودرغلتانا

دراین قصیده شاعرخواسته تا نبرد وپیکارخونین موش وگربه را ازحیث دو نیروی متضاد وآشتی ناپذیری که یکی درنقش مدافع ومظلوم ودیگری متجاوز وظالم قرارداشته، تمثیل نماید. گرچه دراین مبارزۀ سهمگین ودشوار، علی رغم نابرابری طرف های درگیرجنگ ازحیث نیرو و توانمندی، دراثراتحاد ویکپارچگی مظلومان، این پیکار به نفع آنها می انجامد؛ ولی بعد ازکسب پیروزی، درنتیجۀ خوش بینی، سطحی نگری وغره شدن به موقعیت دست یافته وفراموش نمودن خطرات بعدی دشمن حیله گر ومکار، موشان غافل گیر د شمن گردیده، توسط این خصم مکار محو و نابود می گردند.

شاعر دربخش دیگر این منظومه، افتادن موش درخم شراب ومست گردیدنش را ازاین بادۀ ناب که بوی احساس خود بینی و بلند پروازی دست داده و با حرفهای گزاف وبالاتر ازتوان، دشمن درکمین نشسته را بیشترتحریک وخود زمینۀ معدومیتش را توسط این خصم افسونگرفراهم می سازد، چه ظریفانه تصویرنموده است؛

روزی این گربه شدبه میخانه  از برای شکارموشانا

درپس خم می نمودکمین   همچو دزدی که دربیابانا

ناگهان موشکی زدیواری   جست برخم می خروشانا

سربه خم برنهاد و می نوشید   مست شدهمچو شیرغرانا

گفت، کو گربه تا سرش بکنم    همچو گویی زنم به چوگانا

گربه درپیش من چوسگ باشد   گرشودروبروبه میدانا

دراین جا عبید زاکانی شنیدن حرف موش و واکنش گربه را چه زیبا و ماهرانه بیان نموده ؛

ناگهان جست وموش رابگرفت    بفشردش به زیردندانا

موش گفتا که من غلام توام     درگذرازمن وگناهانا

مست بودم اگر بدی گفتم      بدگویند جمله مستانا

اعتیاد به باده انسانها را تردماغ ساخته و دراثر آن، مستی بیش ازحد عقل وتفکرآدمی را زایل ودرنتیجه انسان به خیالات واهی، گفتار اغراق آمیز وحرکات نا سنجیده متوسل می گردد. این نکتۀ آموزندۀ دیگری است که دراین منظومه، شاعر بدان توجه نموده است.

بعد ازکشتن وتناول موش بوسیلۀ گربه، این حیوان درنده خو به مسجد می شتابد؛ دست و رو را شسته، مسح می کشد و ورد می خواند وبا گریه و لابه و زاری بخاطر ارتکاب این گناه عظیم یعنی قتل نفس، ازخداوند غفار، عفو تقصیرات وطالب مرحمت می گردد و دومن نان را به صدقه می گذارد. موش[ دیگر] که از گوشۀ مسجد این حالت زارگربه را که ازندامت کردارش به زاری وگریه نشسته است، ازپس منبر مشاهده نموده ، این خبر را به موشان می رساند ؛

موشکی بود درپس منبر     زود برداین خبربه موشانا

مژدگانی که گربه تایب شد     عابدو زاهدومسلمانا

موشان باردیگرفریب دشمن مکار را خورده وشاه موشان با ارسال هفت موش منتخب  نماینده نزد گربه اقدام می نماید. موشان برگزیده درود وثنا گویان ، لرزان وهراسان بابره های بریان و تشت های پرازکشمش وپسته وشیر وپنیر ونان وخوانچۀ پلوبرسر، همراه فشردۀ آب لیموی عمانی نزد گربه روان گشتند. زاکانی واکنش گربه را این گونه تمثیل می کند؛

گربه چون موشکان بدیدوبخواندآیه ی رز قکم زقرآنا

من گرسنه بسی بسربردم     رزقم امروز شدفراوانا

اما گربه هدایای شاه موشان را دربرابرحرص سیرناپذیرش کافی وبسنده ندانسته ، با اغفال موشان چون گردی بالای شان حمله ور گردیده، دو را به چنگ، دوی دیگر را به چنگال و یکی را به دندان می فشارد.

دوموش دیگر که ازاین حادثه جان به سلامت بردند، گریه کنان نزد یاران خود شتافته و جریان را بازگو نمودند؛

موشکان چون خبرشدند،شدند     همه ازغم سیاه پوشانا

دوموش نجات یافته خبررا به سلطان موشان برده و عارض می گردند

سال یک موش می گرفت ازما    آزش اکنون شده فراوانا

این زمان پنج پنج می گیرد    تاشده عابدومسلمانا

در این جا بازهم اعتماد نا بجا به دشمن آشتی ناپذیر ودیرینه و خوش بینی وکوتاه اندیشی درزمینه، نکتۀ دیگری است عبرت انگیز ودرخور توجه.

عبید زاکانی با تصور وبرداشت عمیقی که از اجتماع آن زمان داشت، با تجسم این صحنه درحقیقت زاهدان سالوس وریاکار وفاسقان دین فروش نا بکار را که عمامه درسر و سجاده دردست، با تظاهربه نمایش طاعت وعبادت درانظارعامه، ازاجرای هیچ نوع اعمال شیطانی و مغایربا کرامت انسانی دریغ نمی ورزند؛ افشاء ومعرفی نموده و ازعطش سیر ناپذیر وحرص وآزبی پایان آنان پرده برداشته است.

طوری که می دانیم، عبید زاکانی درقرنی می زیسته که جدال میان فرق گوناگون دینی ومذهبی با شدت هرچه بیشتر ازگذشته ادامه داشته واز طرف دیگر نابود گردیدن مدارس ومحافل فضل وادب ومراکزمهمی چون خوارزم و نیشاپورومرو وبخارا وبغداد وهمچنین سرگردانی ومهاجرت عالمان، شاعران وحکماء آن زمان به سرزمینهای دوردست، باعث شد که شوق وآرزوی فراگیری علم وفضل وکمال، روبه خاموشی گذارد وجای آن را تصوف ریایی وبازاری بگیرد؛ ولی دراین سده با متصوفانی نیز برمی خوریم که ازریاء وخود نمایی وتظاهرمبرا بوده اند، چون فخرالدین عراقی، صفی الدین ادبیلی، محی الدین بن عربی، صدرالدین قونیوی و برخی دیگر که در ساحت عرفان و تصوف، تألیفات ارزشمندی ازخود بجا گذاشته اند.

واما خانقا ه که غالبآ منزلگاه متصوفان بود، برای بسیاری ازمردمی که ازجنگ خسته شده، ولی هنوزهم ازدرگیری بافرقه های مختلف مذهبی منصرف نگردیده بودند، پناهگاه التیام روحی برای شان شده بود تا توان تحمل فقر وتهیدستی را توأم با مقاومت معنویت، ابرازداشته باشند.

عبید زاکانی شباهت های زیادی با خواجۀ شیرازکه هم عصر او بود، می رساند. هردو برتصوف ریایی می تازند وپردۀ تظاهر را از چهرۀ زاهدان ریاکار بدور می اندازند.

منظومۀ موش وگربه که خیلی ها ماهرانه وبا زبان سلیس وطبع ظریف شاعرانه انشاء گردیده، درحقیقت تمثیلی است ازچگونگی اسلوب مناسبات، روش و نحوۀ تضادهای موجود درجوامع انسانی که دروجود دوحیوان ( موش وگربه ) بازتاب وبه نمایش گذاشته شده است.

دراین منظومه شاعرتوانسته با باریک بینی، ژرف نگری و دقت اندیشی تمام، موش وگربه را درحالات و صحنه های مختلف درتقابل ورویارویی قرارداده،نتایج معین ومنطقی ای را ازآن بدست آرد.

زاکانی صحنه های نمادینی ازمباحثه ومناظرۀ جالب وعبرت آموز موشان را با گربگان و به همین منوال درگیری وجنگ لشکرهر دوجانب نبرد را که درآن چگونگی آرایش قوا، فضای تار، پرهیجان ومضطرب چیره شده درمیدان رزم، لحظات هجوم وغلبه وشکست وعقب گردی، جسارت وبی باکی وسخت کوشی شاملین نبرد را با ضربات و تلفات هردو طرف درگیرجنگ وچگونگی استفاده وکاربرد ازوسایل و افزارجنگی وسایرحالات این مبارزۀ خونین را خیلی ها ظریفانه وبا تردستی خاصی ترسیم نموده که هرخواننده را مسحور ومجذوب خود می گرداند.

حال ببینیم، که این شاعرلطیفه پرداز وشوخ طبع، حالات این نبرد را باطبع روان و ظرافت بیان ولطافت کلام، دراین ابیات چه نیکو تمثیل و بیان نموده است ؛ 

درددل چون به شاه خودگفتند شاه فرمودکه ای عزیزانا

من تلافی به گربه خواهم کرد  که شوداستان به دورانا

بعد یک هفته لشکری آراست   سیصدوسی هزارموشانا

همه با نیزه ها وتیروکمان   همه با سیف های برانا

فوج های پیاده از یکسو     تیغ هادر میانه جولانا

گربه های براق شیرشکار   از صفاهان ویزدوکرمانا

لشکر موشها زراه کویر      لشکر گربه ازکهستانا

دربیابان پارس هردو سپاه    رزم دادند چون دلیرانا

آنقدر موش وگربه کشته شدند   که نیاید حساب آسانا

حملۀ سخت کردگربه چوشیر  بعدازآن زد به قلب موشانا

موشکی اسپ گربه را پی کرد  گربه شد سرنگون ززینانا

داستان به همین منوال ادامه یافته که ازبرخوانی کامل آن، بمنظور اجتناب ازدرازای کلام و بهره گیری از لحظات زمان، صرف نظر گردید.

دراین مختصر که ازتسلط و چیره دستی عبید زاکانی، خاصه درهزل گویی ، طنزنویسی ولطیفه پردازی صحبت بمیان آمد، این نکته را باید یاد آورگردید، که درادبیات آغازین فارسی- دری مضامین و موضوعاتی چون مدح سرایی وهجوگویی وجود داشته، ولی محتوی ومضامین آنها محدود ومخاطبینش اشخاص منفرد و مشخص را شامل می گردید. مگردر دوره های بعدی، همزمان با غنامند شدن مضامین ادبی، انتقاد گیری نیزشامل این موضوعات گردیده که تدریجآ مضامین ومفاهیم انتقادی باز هم متنوع ودربرگیرندۀ مسایلی، چون تنقید ازنحوۀ عملکرد و اجرای امور مربوط افراد، تا اوضاع نابسامان سازمانها، موسسات و امور مختلف ارگانهای حکومتی و ادارات دولتی ودرمجموع بازتابی از نابسامانی های اجتماعی، گردید.

همزمان با سیر وانکشاف بعدی هنر وادبیات، این شیوۀ بیان دچار تحول ژرف تری گردیده ودامنۀ آن گسترش بیشتری یافت. چنانچه این طرزگفتار، زیرکانه وظریفانه تر شد که بعضآ با طعن وکنایه درلفافه و گاهی نیمه عریان وعریان با رسانیدن اهداف و مقاصد خود از زوایای مختلف، بطورملموس ومحسوس دراشکال هزل وطنزولطیفه وشوخی و مزاح وغیره به نمایش گذاشته شده است.

اما باصراحت باید اذعان نمود که این شیوه و طرزبیان در وجود و سیمای این شاعرتوانا ونویسندۀ چیره دست ومبتکرقرن هشتم هجری به حد کمال رسانیده شده وبحق نام وی ازحیث موجد این شیوۀ خاص نگارش، درتاریخ ادبیات فارسی- دری ثبت و روی همین ملحوظ نام و جایگاه شاعراستثنایی را نه تنها درسده ای که می زیسته، بلکه تا هم اکنون بخود کسب نموده است.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۰
آذر

 

محمدتقی جعفری در سال 1304، در تبریز به دنیا آمد

وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان اعتماد آغاز کرد، اما در کلاس پنجم به دلیل فقر مالی ناگزیر مدرسه را رها کرد و برای امرار معاش به کار مشغول شد.

پس از مدتی نیمی از روز را به کار پرداخت و نیمی دیگر را به تحصیل در مدرسه طالبیه مشغول شد.

او سپس برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و از درس آیت‌الله شیخ محمدرضا تنکابنی و همچنین میرزا مهدی آشتیانی که در مدرسه مروی تشکیل می‌شد، بهره‌ برد.

محمدتقی جعفری پس از تحصیل در تهران به قم رفت و بعد از یکسال و نیم اقامت در این شهر در سال 1327 رهسپار نجف شد. در این شهر وارد مدرسه صدر شد و درس خارج را شروع کرد.

وی از محضر آیات عظام شیخ محمدکاظم شیرازی، سیدابوالقاسم خوئی، سید محمود شاهرودی، سید محسن طباطبائی حکیم، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدهادی میلانی و سیدجمال گلپایگانی بهره‌های فراوان برد.

او دروس فلسفی و عرفانی را نزد شیخ صدرای قفقازی و شیخ مرتضی طالقانی فراگرفت و همزمان به مطالعه کتب علوم انسانی پرداخت و با اندیشه‌ها و معارف شرق و غرب آشنا شد.

پس از طی مراحل فوق به تدریس درس خارج و فقه و اصول به ویژه کتاب‌های مکاسب و کفایه پرداخت و قسمت‌هایی از تقریرات درسی آیت‌الله خوئی و آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی را به رشته تحریر در‌آورد.

پس از 10 سال اقامت در نجف در سال 1337 عازم ایران شد و به خدمت آیت‌الله بروجردی رسید. آیت‌الله بروجردی از وی خواست در قم بماند و به تدریس ادامه دهد اما آب شور قم به مزاج علامه سازگار نبود و وی ناچار شد قم را به سوی مشهد ترک کند.

علامه محمدتقی جعفری یک ‌سال در مشهد ماند و سپس رهسپار تهران شد و در مدرسه مروی به تدریس پرداخت.

وی درخواست آیات عظام شیخ محمدتقی آملی و سید احمد خوانساری را برای عهده‌ داری مسئولیت امام‌ جماعت مسجد نپذیرفت و به کار تدریس و تحقیق و تألیف پرداخت.

بعدها با استادانی چون مرتضی مطهری، بدیع‌الزمان فروزانفر و دکتر محمدابراهیم آیتی آشنا شد و مورد توجه و عنایت آنان قرار گرفت.

از ویژگی‌‌های علامه، تلاش مداوم ایشان برای اتصال حوزه و دانشگاه و علوم قدیم و جدید بود. او به دلیل آشنایی با زبان حوزویان و دانشگاهیان آثاری به یادگار گذاشت که مورد توجه هر دو قشر قرار گرفت.

علامه جعفری با اشراف به فقه، فلسفه، هنر و زیبائی شناسی در اسلام و نیم‌قرن فعالیت علمی و پژوهشی، بیش از 100 جلد کتاب و رساله تحریر کرد.

همچنین 27 جلد کتاب در زمینه شرح و تفسیر نهج‌البلاغه و 15 جلد کتاب در زمینه تفسیر مثنوی معنوی مولوی نگاشت. نقد و تحلیل مثنوی و شرح و تفسیر نهج‌البلاغه نیز از دیگر آثار ارزشمند وی می‌باشد.

[از دریا به دریا] [آفرینش و انسان] [مقدمه‌ای برای دگرگونی] [مفسر در کوچه پاییز]

[فیلسوف زندگی]

وی بیش از 70 جلسه بحث و گفت و گو با شخصیت‌های بین‌المللی از جمله برتراند راسل، روژه‌گارودی، پروفسور عبدالسلام و پروفسور روزنتال داشته است.

وی به دلیل علاقه به هنر و ادبیات، بیش از 100 هزار شعر و قصیده و نظم فارسی و عربی و همچنین بخش‌هائی از ادبیات غرب را حفظ بود و آثار هنری ایشان همچنان یکی از منابع اصیل هنر از دیدگاه فلسفه و حکمت اسلامی است.

استاد محمدتقی جعفری فیلسوف و اندیشمند بزرگ دنیای اسلام، 25 آبان سال 1377 در سن 73 سالگی، در اثر سکته مغزی در یکی از بیمارستان‌های لندن به دیار باقی شتافت.

پیکر این عالم فرزانه در جوار امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.

آثار علامه محمد تقی جعفری:

در فقه:

  • رسائل فقهی
  • حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب (فارسی و انگلیسی)
  • الرضاع

در فلسفه:

  • جبر و اختیار
  • مجموعه مقالات که شامل موضوعات زیر است:
    برهان کمالی دکارت بر وجود خداوند
    برهان کمالی (وجوبی) در اثبات خدا
    هدف زندگی
    مقدمه ای بر مفهوم فلسفه مالکیت
    حرکت و تحول
    حرکت و تحول از دیدگاه قرآن
    طبیعت و ماورای طبیعت
    علم در خدمت انسان
    رابطه علم و حقیقت
    علم و عرفان از دیدگاه ابن سینا
    علم از دیدگاه اسلام
    امید و انتظار
  • ارتباط انسان و جهان
  • ایده آل زندگی و زندگی ایده آل
  • نقد نظریات دیوید هیوم در چهار موضوع فلسفی:
    مفاهیم و اندیشه های مجرد
    خویشتن
    علیت
    استی و بایستی
  • بررسی و نقد برگزیده افکار راسل
  • زیبایی وهنر از دیدگاه اسلام
  • حکمت اصول سیاسی اسلام (فلسفه سیاسی اسلام)
  • بررسی و نقد کتاب (سرگذشت اندیشه‌ها)
  • پیام خرد
  • فلسفه دین
  • تحقیقی در فلسفه علم
  • فلسفه و هدف زندگی
  • فلسفه و نقد سکولاریزم
  • مقدمه ای بر فلسفه
  • مولوی و جهان بینی‌ها
  • تعاون الدین و العلم
  • الامر بین الامرین
  • نهایت الادراک الواقعی بین الفلسفة القدیمة و الحدیثة
  • آفرینش و انسان
  • موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی

در عرفان:

  • عرفان اسلامی
  • آیا شریعت طریقت و حقیقت با یکدیگر متفاوتند؟
  • نیایش امام حسین (ع) در صحرای عرفات (به زبان فارسی و عربی)
  • تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی (15 جلد)
  • حضرت علی (ع)  و عرفان
  • علل و عومال جذابیت سخنان مولوی

در علم النفس:

  • آیا جنگ در طبیعت انسان است؟
  • وجدان

در معارف اسلامی:

  • ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (27 جلد)
  • ترجمه کامل نهج البلاغه (1 جلد)
  • انسان در دیدگاه قرآن
  • مبدا اعلا
  • امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
  • شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی
  • علم از دیدگاه علی (ع)
  • علم و دین در حیات معقول
  • اخلاق و مذهب
  • شناخت از دیدگاه علمی و قرآن

در ادبیات و تحقیقات در مبانی آنها:

  • سه شاعر (حافظ، سعدی، نظامی)
  • حکمت و اخلاق و عرفان در شعر نظامی گنجوی (به زبان فارس و روسی)
  • تحلیل شخصیت خیام (بررسی آرا فلسفی، ادبی، علمی و دینی)
  • از دریا به دریا (کشف الابیات مثنوی مولوی در 4 جلد)

در مباحث علمی:

  • عمل تجوید ذهن
  • بحثی در قانون تعادل در روش تجزیه‌ای و ترکیبی
  • دانش‌ها و ارزش‌ها در مجرای قوانین علمی

در مدیریت:

  • انگیزش مدیریت در اسلام و نقد انگیزش‌های معاصر

در فرهنگ:

  • فرهنگ پیرو ـ فرهنگ پیشرو
  • طرحی برای انقلاب فرهنگی
  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
آذر
 

شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی از شگرف ترین ستاره های آسمان عرفان و ادب فارسی است . شمس به دو دلیل اهمیت دارد . نخست بدلیل اقوالی که به او منتسب است و درکتاب مستطاب مقالات شمس گرد آمده و دیگر به سبب آنکه ،‌او بود که توانست ازمدرس ، فقیه ،‌واعظ ،‌سجاده نشین با وقاقونیه یعنی مولوی ، عارفی شیفته و شاعر رطلب اللسان بسازد که زیباترین منظومه عرفانی ایران را بیافریند.
تحصیلات رسمی و حرفه ای : شمس از همان آغاز کودکی به فرا گرفتن اصول دین و حقایق دین محمدی (ص) پرداخت. عشق به فراگیری اصول دین و سخنان روح بخش کلام الهی و عشق به سیرت محمدی او رابه مجالس وعظ و خطابه ومحافل دینی و علمی آن زمان کشیدو کام او را سیراب کرد.
استادان و مربیان : شیخ ابوبکر تبریزی ، رکن الدین سجاسی ، باباکمال خجندی و شیخ اوحد الدین کرمانی،‌از جمله استادان شمس بودند.
وقایع میانسالی : شمس چون روحی دیر آشنا و غریب داشت و سرانجام درقله قاف معرفت و معنویت طلوع نمود.
فعالیتهای آموزشی : شمس در ادبیات فارسی وعربی ودانش های متداول زمان خود سر آمد و در طریقت و عرفان ره پویی تمام و به حق رسیده بود. شمس الدین مدتی در ازروم به شغل معلمی پرداخت و تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان رابرعهده گرفت ولی دراین شغل ماندگار نشد.
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : شمس که در پی معرفت و شناخت بیشتر از
جهان پیرامون خودبود، سفرهای بسیاری در زمان حیات خود نمود و با بزرگان بسیاری به حشر و نشر پرداخت، تا خوشه چین علوم مختلف گردد. شمس از عوام الناس گلایه و انتظار نداشت . آنچه که جان و روان اورا آزار می داد رفتار و کردار علمای دین و پیشوایان بی خبر از حقیقت دین بود ه است
آرا و گرایشهای خاص : شمس پیوسته سفر میکرد و در پی آن بودکه سوخته و قابلی بیابد تا آتش درخرمن او بزند . حکمت دیدار رابه او ارزانی دارد ،‌چون معتقد بود که حکمت سرگونه است . گفتار ،‌کردار ، دیدار . حکمت گفتار عالمان را است و حکمت کردار عابداران است و حکمت دیدار عارفان را است . تااینکه در قونیه ،‌مولوی را دیده و چنان آتشی در وجود او برافروخت که آن سجاده نشین را درمیانه بازار به سماع و قمار عاشقانه واداشت.

برگرفته از:تاریخ ما

  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
آذر


حکیم عمر خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقیان بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

تلاشها

خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

بازگشت به خراسان

بعد از کشته شدن نظام الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.

خیام و علم ریاضیات

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات "اصل توازی" (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند دو جمله ای را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

خیام و علوم دیگر

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرو استاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند. تاریخنگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.

 

  • میر حسین دلدار بناب