اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

در باره ی خواجه عبدالله انصاری

پنجشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۶:۴۵ ب.ظ

خواجه عبدالله محمد انصاری از مشایخ بزرگ عرفان

در قرن پنجم هجری است. وی در سال 396 هجری

متولد شد. نسبتش اگر چه به ابو ایوب انصاری می رسید

ولی در اثر توجه و علاقه ای که به تصوف ایرانی داشت

از عارفان سخن سرای فارسی زبان گردید. و شیوه و

لحنی در زبان فارسی ایجاد کرد که آمیخته از نثر و

نظم دلنشین فارسی است، بهمین علت نثر فصیح

و نظم ملیح او در ادبیات فارسی مختص و ممتاز گردیده است.

خواجه عبدالله انصاری از بزرگان حدیث و از عارفان

صاحب نظر و صاحب مکتب قرن پنجم هجری بشمار می رود.

وی نزد دانشمندان و مشایخ نامی عرفان به ویژه

شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی کرده و تا پـایـان

عـمـر مـرشـد و مـراد خود (425 هجری) در

خرقان کومش در نزدیکی بسطام (جزو شهرستان شاهرود

حالیه در استان سمنان) به کسب علوم و درک فیض

از آن عارف بزرگوار مشغول بوده است، و بعد از

آن جانشین شیخ گردیده است.

بطوری که نوشته اند خواجه عبدالله انصاری حافظه ای

شگفت داشته و اقوال و اشعار زیادی را می  دانسته است.

از معاصران معروف او از لحاظ سیاسی و اجتماعی

آلب ارسلان سلجوقی و خواجه نظام الملک طوسی و

از نظر عرفا شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید نام برد.

کتابهایی به فارسی به نام ذادالعارفین، کتاب اسرار،

از وی بجای مانده و رساله هایی بنام: رساله دل و جان،

کنزالسالکین، رساله ارادت، قلندر، هفت حصار، محبت نامه،

مقولات و الهی نامه از او در دست است. معروف ترین

گفته های خواجه عبدالله انصاری، مناجات نامه ی اوست که تا

زمان او در زبان فارسی بدین سبک ساده و مؤثر و شیرین

و دلنشین سابقه نداشته و آن در ضمن رساله های یاد شده

در بالا و در موردهای دیگر نقل شده و نمونه ای از نثر

مسجع و شیوه ای فارسی قرن پنجم هجری است.

اکنون چند نمونه از کلام خواجه (رساله مقولات) که

دارای تأثیر و سوز و شور مخصوصی است و پندهای

لطیف معنوی در بر دارد در اینجا نقل میشود؛

بیزارم از آن طاعت که مرا به عجب آرد.

بنده ی آن معصیتم که مرا به عذر آرد.

 از او خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی.

از او مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی.

پنج چیز نشانه سختی است، بی شکری در وقت نعمت،

بی صبری در وقت محنت، بی رضائی در وقت قسمت،

کاهلی در وقت خدمت، و بی حرمتی در وقت صحبت.

 

الهی بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.

الهی مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.

الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.

الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.

یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن


الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

الهی مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟

الهی تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.

نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای توست آن می خواهم

الهی
اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.

الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟

گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی
مقصود رضای او خشنودی اوست


الهی اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن

ما را آن ده که آن به

الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.
الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الهی دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.

الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.

الهی در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.

الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.

الهی ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شایسته خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن

الهی ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

الهی به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.

الهی در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.

الهی تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.

یارب زکرم به حال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینه ی دردمند من راحت نه
بر دیده ی اشکبار من رحمت کن
 
                              

چون عود نبود چوب بید آوردم

 روی سیه و موی سپید آوردم

    خود فرمودی که نا امیدی کفر است   

فرمان تو بردم و امید آوردم .

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی