اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

در باره ی یک نویسنده/ژرژ آندره مالرو (40)

سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۲۲ ب.ظ
 

ژرژ آندره مالرو در سوم نوامبر ۱۹۰۱ به دنیا آمد. در سال‌های نخست کودکی‌ِ او، پدر و مادرش پیوند گسستند و او نزد مادرش بزرگ شد، اما مالرو با پدر و خانواده‌ی پدری نیز، که در حومه‌ی شهر دنکرک به حرفه‌ی شمع‌سازی و کشتی سازی اشتغال داشتند، روابط گرمی داشت. مالرو در مدرسه محصل درخشانی نبود و هرگز امتحان سال آخر دبیرستان را نگذراند. هیچ سندی هم در دست نیست که ثابت کند وی تحصیلاتش را در «مدرسه‌ی زبان‌های زنده‌ی شرقی» به پایان رساند.
مالرو ابتدا با «ماه‌های کاغذی» و «قلمرو عجایب» - دو قصه‌ی خیالی که بیش از هر چیز، تخیلی سرزنده و شوخ را عیان می‌سازند- نظر عموم را به خود جلب کرد.
او برای گذران زندگی، در کار خرید و فروش کتاب‌های نایاب با دکان‌ها و دکه‌های کنار رود سن بود و بعد به کارکردن برای ناشران خرده‌پا روی آورد. در ژوئن ۱۹۲۱ با کلارا گولدشمیت آشنا شد و او را به همسری برگزید؛ اما خانواده‌ی مرفه یهودی-آلمانی کلارا، از این وصلت دلخور بودند. زوج جوان، مدتی کوتاه به خرید و فروش سهام پرداختند و توفیقی هم به دست آوردند، ولی در ۱۹۲۳، که نرخ سهام سقوط کرد، هر چه پول و پله داشتند جمع کردند و با کشتی عازم هندوچین شدند.
بعد از مدتی فعالیت سیاسی ناگهان سر از پاریس در آورد تا موجی از نوشتن را آغاز کند که به خلق آثاری چون: «وسوسه‌ی غرب» در ۱۹۲۶، «فاتحان» در ۱۹۲۸ و چاپ تجدید نظر شده‌ی «قلمرو عجایت»، «جاده‌ی شاهی» در ۱۹۳۰ و «سرنوشت بشر»، یکی از ماندگارترین رمان‌هایی که در ۱۹۳۳ جایزه‌ی گنکور را از آن خود ساخت.
رمان فاتحان Les Conquerants (1928) نام مالرو را بر زبانها انداخت و او را بیش از پیش به مردم شناساند. نویسنده در این اثر مبارزه میهن پرستان انقلابی چین را بر ضد استعمارگری انگلستان در هونگ کونگ پیش چشم می‌گذارد و نشان می دهد که چگونه گروههای مخالف در این مبارزه به دنبال هدفی مشترک با یکدیگر می‌پیوندند. گروهی انقلابی‌اند که به دستور حزب رفتار می‌کنند و گروهی از خودگذشتگانند که در راه کمال مطلوب و معنی بخشیدن به زندگی که در نظرشان پوچ می‌آمد، قدم به راه می گذارند. «گارین قهرمان» داستان نمونه‌ی گروه دوم است که برای دست یافتن به بزرگی و میل رهایی از دنیای پوچ که چشم اندازی جز مرگ ندارد، تنها وسیله را اقدام به انقلاب می‌داند.
در ۱۹۳۰ رمان راه سلطنتی La Voie royale منتشر شد که از نقطه نظر اخلاقی، به کتاب فاتحان شباهت دارد. حوادث این داستان در هندوچین می گذرد و در آن دیگر موضوع انقلاب مطرح نیست، بلکه اشخاص داستان مردان عمل و اقدامند و قهرمان ماجراجوی داستان نمونه ای از شخصیت نویسنده است و نمودار گوشه هایی از زندگی او. مسأله پول و تجارت که شرافت آدمی را به نابودی می کشاند، در این اثر مورد انتقاد قرار می گیرد و وصف جنگل هندوچین و مسأله مستعمرات و بحث تمدن نیز از مطالب جالب توجه داستان است.
«طریق ملوکانه» نام کتابى دیگر از «مالرو» است که به سال ۱۹۳۰ به چاپ رسید. اما یکى از رمان هاى قدرتمند و قوى او «سرنوشت انسان» نام دارد که به ماجراى شکست کمونیسم و رژیم کمونیسم حاکم بر «شانگهاى» مى پردازد. او به واسطه این رمان به دریافت جایزه «بریکس گانکورت» در ادبیات مفتخر شد. در بین آثار چاپ نشده او رمانى به نام «مى‌رنا» Mayrena دیده مى شود که درباره «مارى چارلز دیوید دو مى‌رنا» فاتح بلندى هاى ویتنام و اولین پادشاه «سدانگ» است. «مالرو» همچنین در دهه ۳۰ به همراه یک گروه باستان شناس به ایران و افغانستان سفر کرد. او به همراه «لوئیس آراگون» بنیانگذاران «انجمن بین المللى نویسندگان مدافع فرهنگ» به شمار مى آیند.
هنگامی که شعله‌ی جنگ در اسپانیا زبانه کشید، مالرو در صف نخستین داوطلبان خارجی قرار داشت. او در سازماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری مشارکت کرد و خود در بمباران مناطق دشمان، جزو خدمه‌ی هواپیما بود. «امید»، پاسخی به این تجربه و منبع فیلمی بود که همین عنوان را داشت. وی هم‌چنین به ایالات متحد و کانادا سفر کرد و در دفاع از جمهوری‌خواهان به سخنرانی پرداخت.
در جنگ جهانی دوم، مالرو مدتی کوتاه سرباز تانک بود؛ اسیر شد، فرار کرد، و نوشتن «گردوبن‌های آلتنبورگ» را، که نخستین‌بار در ۱۹۳۴ در سویس منتشر شد، آغاز کرد. در سال ۱۹۴۴ براى بار دوم این بار به اسارت گشتاپو درآمد و به رغم تحمل شکنجه هاى وحشتناک تا زمان آزادى توسط نیروهاى مقاومت توانست زنده بماند. او دوران جنگ آورى خود را با فرماندهى تیپ «آلیس لورن» در دفاع از استراسبورگ و همچنین بازپس گیرى اشتوتگارت به پایان رسانید و موفق به دریافت مدال مقاومت و مدال افتخار از فرانسه و همچنین نشان افتخار از دولت بریتانیا شد. او طى دوران جنگ دست از قلم نکشیده بود و بر رمانى با عنوان «جدال علیه فرشته» کار مى کرد که متن آن توسط نیروهاى گشتاپو سوزانده شد و تنها مقدمه اى از آن باقى ماند که در ابتداى رمان «درختان گردوى آلتن برگ» پس از جنگ به چاپ رسید.
مالرو مدتی به زندگی مخفی رو آورده بود؛ اما زمانی که احتمال پیاده شدنِ قوای امریکا در جنوب فرانسه، مقاومت را ممکن ساخت، وی از مخفی‌گاه بیرون آمد و مسئولیت یافت که گروه‌های پراکنده در جنوب غربی را متفق کند و آن‌ها را به شکل نیروی منسجمی در آورد تا بتواند در برابر قوای در حال عقب‌نشینی آلمان دست به یک سری عملیات ایذایی بزند. وی بار دیگر زخمی و اسیر شد، اما با رسیدن قوای در حال پیشروی متفقین به تولوز، آزاد شد و دوباره به مبارزه پرداخت.
مالرو در برابر دیدگان حیرت‌زده‌ی خیلی‌ها، که او را همچون نور چشمی جناح چپ به خاطر داشتند، با «دوگل» هم‌پیمان شد، در مقام وزیر اطلاعات دولت ائتلافی کوتاه مدت ۱۹۴۵ انجام وظیفه کرد، و پس از سقوط این دولت به زندگی خصوصی بازگشت.
وی همچنین مطالعات هنری اولیه‌ی خود را، که تا آن زمان فقط در قالب مقالاتی اتفاقی عرضه شده بود، از سرگرفت. «روان‌شناسی هنر» در سه جلد مستقل در سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۰ منتشر شد. اما کتاب مستقل دیگرش، «ساتورن: رساله‌ای درباره‌ی گویا»، بیش‌تر از «روان‌شناسی هنر»، او را خشنود ساخت، طوری که حتا پیش از اتمام «روان‌شناسی هنر»، ضرورت بازنگری آن را احساس کرد. سرانجام، پس از بازنگری و بسط مطلب، آن را در ۱۹۵۱، در یک جلد با عنوان «صداهای سکوت» منتشر کرد. از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۴، مالرو کتاب سه جلدی «موزه‌ی خیالی پیکرتراشی جهان» را به چاپ سپرد و در عین حال بار دیگر تلاش کرد تا نظریاتش را درباره‌ی هنر، روشن سازد و اثر سه جلدی «دگردیسی خدایان» را در سال‌های ۱۹۵۷ تا ۱۹۷۶ انتشار داد.
در ۱۹۵۸، هنگامی که «دوگل» بار دیگر قدرت را در دست گرفت، مالرو وزیر فرهنگ شد و در طول ده سال وزارت، به ندرت از صحنه‌ی مسائل روز دور بود. او مدام جشن‌های نور و صدا بر پا می‌کرد، از مراکز اداری و پایتخت‌های کشورهای خارجی دیدن می‌کرد، «خانه‌های فرهنگ» تأسیس می‌کرد، رژه‌های روز باستیل را برنامه‌ریزی می‌کرد، به پاکیزه‌سازی نماهای شهر پاریس اقدام می‌کرد، و سرمایه‌ی کار گروه‌های هنری و نمایشی را فراهم می‌کرد.
زندگی خصوصی مالرو، که همیشه با غیرت از آن محافظت می‌کرد، به ندرت آرام بود: خودکشی پدرش در ۱۹۳۰، او را سخت پریشان ساخت؛ ازدواجش با کلارا گولدشمیت در ۱۹۳۴ با شکست مواجه شد، اما تا پس از جنگ جهانی دوم، کار به طلاق قانونی نکشید؛ عشق و عاشقی نامشروع او با ژوزت کلوتیس، که دو فرزند پسر برای مالرو به دنیا آورد، با مرگ ژوزت در زیر چرخ‌های قطار در دسامبر ۱۹۴۴ به پایان رسید؛ رولان، برادر ناتنی او نیز در جنگ جان داد و مالرو با «ماری-مادلن لیو»، بیوه‌ی رولان، پیمان زناشویی بست؛ دو پسر مالرو در حادثه‌ی رانندگی کشته شدند؛ واپسین ماجرای عشقی، با شاعره «لوئیز دو ویلمورن»، با مرگ نامنتظر معشوقه خاتمه یافت؛ از ۱۹۵۰ به بعد نیز، خود مالو در پنجه‌ی ناخوشی گرفتار و مریض احوال شد.
ورود اولیه‌ی مالرو به جریان‌های سیاسی، بیش‌تر وسیله‌ای بود برای رسیدن به هدفی دیگر و هرگز به خودی خود هدف نبود. انقلاب، دنیایی از ایثار و عمل و تلاش‌های پرشور، تقدیمِ تخیل او می‌کرد؛ دنیایی که در اروپای پس از ورسای یافت نمی‌شد. او می‌گفت که هرگز کارت حزب کمونیست نداشته است؛ و اگر تقاضای چنینن چیزی کرده بود، جای تردید دارد که با تقاضایش موافقت می‌شد، زیرا کمونیست‌های دو آتشه معتقد بودن که این آقا، روشنفکر بورژوای به ظاهر همدل است.
مالرو از چهره های استثنایی و از مردان بزرگ عصر ماست. وی در عین حال داستان نویس، هنرشناس، انساندوست، مبارز و میهن پرست بوده، به فرهنگ فرانسه خدمت بسیار کرده و مدت پنجاه سال در دل همه وقایع و تحولات اروپا جای گرفته است. اصول عقیده او بر آزادی بشر استوار است، آزادی‌ای که در برابر شکلهای گوناگون تقدیر، گاه به صورت انقلاب ظاهر می شود و گاه به صورت فرهنگ مشترک. در نظر مالرو برادری و یگانگی معنوی پادزهری است برای درمان تنهایی احتضارآمیز بشر. مالرو در برابر پوچی زندگی نوعی ناامیدی توأم با خوشبینی دارد و این حال را «انسانیت غم انگیز» می خواند. داستانهای مالرو پرده نقاشی وسیعی است که در آن اشخاص تلاش می کنند تا به رؤیاهای خود تحقق بخشند.
در سال ۱۹۶۸ «انجمن بین المللى مارلو» در آمریکا تاسیس شد و در خلال دهه هاى ۶۰ و ۷۰ مالرو نسبت به چاپ آثارى درباره «پیکاسو» و «دوگل» و زندگینامه خود با عنوان «ضدخاطرات» اهتمام ورزید. در این اثر نفس تاریخ مرکزیت دارد، حامل درک و عمل است و خود آفریدگار است. نظر مالرو آن است که باید درباره تاریخ کار کرد و آن را از قوه به فعل آورد، نه آنکه نشست و تنها به سخن گفتن تاریخ گوش داد. مالرو خواسته است چون میشله تاریخ نویسی باشد که عصری را به جنب و جوش درآورد و به آن جان بخشد و جریان تاریخ را به گرد خود جمع آوری کند و خود آهنگساز و در عین حال رهبر ارکستر سمفونی تاریخ باشد.
او آخرین کتاب خود را با الهام از بیمارى صعب العلاج خود، «جذام» نامید و در ۲۳ نوامبر ۱۹۷۶ از همین بیمارى در پاریس درگذشت.
* وسوسه غرب
* فاتحان
* جاده شاهی
* وضعیت بشری
* ضد خاطرات
* امید
* گردو بن های آلتنبورگ
برگرفته از :وبلاگ مسیح نوروزی
  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی