اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

آنا آخماتوا

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۰، ۱۲:۵۴ ق.ظ

آنا آخماتوا یکی از آن شخصیت هایی است که می شود در خلال زندگی اش سرنوشت یک نسل خاص را تحلیل کرد؛ نسلی که با انقلاب اکتبر در کشور روسیه خیلی سریع و ظرف چند سال همه آرمان های انقلابی اش از او دور می شود و باید شاهد کشته شدن، آوارگی و سکوت بهترین فرزندانش باشد. یکی از این فرزندان، آنا آخماتوا بود؛ زنی که همه زندگی اش را از همان سال های اولیه در قالب شعر معنا می کرد و نگاهش به جهان اطراف، یکسره شعر بود؛ شعری ناب و شخصی.«آنا آندرییونا گارنیکو» زن جوانی که وقتی خواست شاعر شود، نام مادربزرگش را وام گرفت، چون پدرش می ترسید شاعر بودن فقط در تصور او وجود داشته باشد و چیزی در چنته اش نداشته باشد و چنان این توانایی را به پدرش ثابت کرد که نام مادر بزرگش برای همیشه در تاریخ ثبت و نام پدری اش در غبار زمان به فراموشی سپرده شد. جد مادری او احمدخان نام داشت و از خان های تاتار و از نسل چنگیز بود. اسم او به روسی آخمات تلفظ می شود و همین اسم است که بعدها آنا آن را برای خودش انتخاب کرد.

او چنان جایگاهی را در جهان به خود اختصاص داده که امروز او را به عنوان یکی از 3 راس مثلثی می شناسند که ماندلشتام و مایاکوفسکی راس های دیگرش را تشکیل داده اند و بر روی هم شاعران بزرگ معاصر روسیه را تشکیل می دهند.آنا همه چیز را با شعر تفسیر می کرد و دنیای اطرافش را با کلمات موزونی که در وجودش طنین می افکند، تعبیر می کرد. یکی از مشهورترین اشعار او شعری با عنوان «او سه چیز را دوست نداشت» است که با آن همسرش را توصیف می کند:او در این دنیا 3 چیز را دوست نداشت:گریه کودکان، مربای تمشک با چای و پرخاشجویی زنانه... و من همسر او بودم

وقتی قرن 20 شروع شد، آنا 11 سال داشت. از همان سال ها او وجود شعر را در همه سلول هایش کشف کرد و خود را به آن سپرد و نخستین شعرش را سرود و در سال 1910 و در حالی که 21 سال داشت به اصرار شاعری به نام نیکولای گومیلیف که شیفته اش شده بود، با او ازدواج کرد. او سفری به پاریس داشت و در سن پترزبورگ اقامت گزید و در رشته تاریخ و ادبیات تحلیل کرد. در همین سال ها بود که به اتفاق همسرش و چند شاعر جوان دیگر یک گروه شعری به راه انداختند و اسمش را گذاشتند «کارگاه شعر». این گروه بعدها به عنوان پایه گذاران مکتب آک مه ایسم (اوج گرایی) شناخته شدند.در سال 1912 نخستین مجموعه شعرش به نام «شامگاه» منتشر شد. در اثر بعدی اش با نام «باغ سوری» که سال بعد منتشر شد، او در میان منتقدان و مردم به چهره شناخته شده ای بدل شد و در همین سال مادر شدن را تجربه کرد.

آخماتوا در پاریس به تحصیل حقوق و فلسفه پرداخت که پاریس در آغاز قرن 20 نه تنها دروازه که مرکز هنر و ادبیات جهان بود. او که با همسرش راهی پاریس شده بود، با دیگر چهره های ادبی ساکن پاریس آشنا شد. پرتره ای که آمادئو مودیلیانی از او کشیده هم مربوط به همین سال هاست.اما همه چیز در حال عوض شدن بود و ماجراهای جنگ جهانی اول که در نهایت به انقلاب اکتبر و روی کار آمدن رژیم انقلابی سرخ ها منجر شد، همسرش را به جبهه مخالفان راند و آن دو از هم جدا شدند. دفتر سومش با عنوان «فوج سفید» در همین روزها منتشر شد. او در این مجموعه به موضوع جنگ می پردازد و حسش را درباره سرزمینی از هم گسسته که خاطرات روزگار شکوهش را هنوز در ذهن دارد، بیان می کند.

«بارهنگ» در سال 1921 منتشر شد و سال بعد «سال خداوندگار ما» را سرود، اما بعد از آن دیگر اجازه انتشار اشعارش را پیدا نکرد. برای همین به ترجمه شعر پرداخت. آخماتوا اشعار 150 شاعر، از 78 زبان مختلف را به روسی برگردانده و در مجموع بیش از 20 هزار بیت را به زبان مادری اش ترجمه کرده است.در این سال ها به تحقیق درباره پوشکین پرداخت. او شیفته پوشکین بود و وی را تنها آموزگار خودش در این راه می دانست؛ حاصل سال هایی که او با تحقیق بر آثار پوشکین سعی می کرد خود را تسکین دهد، 3 کتاب است.

با روی کار آمدن استالین، آنا خیلی زود برچسب ناراضی خورد و از سال 1922 تا 1940 فقط یکی از کتاب هایش اجازه چاپ مجدد گرفت. از سال 1933 او سال های بدتری را تجربه کرد، نقطه ضعف او پسرش بود و حکومت از این طریق او را شکنجه می کرد، آنا ساعت های بسیار را پشت درهای زندان سپری می کرد تا بتواند اجازه ملاقات با «لو»، پسرش را بگیرد و این در حالی بود که «لو» هنوز آزاد نشده دوباره به یک جرم واهی دیگر راهی زندان دیگری می شد.شعر آنا وقایع نگاری دوران حیات او و کشورش است، اما این شعر انقلابی یا مبارزه جویانه نیست. خیلی ساده اشعار زنی حساس است که از وقایع زندگی تاثیر می پذیرد و این تاثیر را در شعر سرزنش گرانه و منتقدانه اش بروز می دهد. با تهدید پسرش او را می ترسانند و او باید 15 سال از زندگی اش را با دلهره دیدن «لو» پشت میله های زندان سپری کند. در این سال ها او به نوعی خانه به دوشی را تجربه کرد و به دنبال پسرش از آردوس به خاردیف، از خاردیف به شینگلی و از شینگلی به رانوسکایا و بعدتر به پترویخس به راه افتاد.جایی که شب ماندگار پرسه می زند با فانوسی و دسته کلیدی من به پژواک شب لبخندی می زنم جدایی وهم است ما جدا.

شعر خاطره ها

خاطره ها سه دوره دارند:

اوایل چنان نزدیکند که می گوییم

انگار همین دیروز بود.

جان در پناهشان می آرامد

و جسم در سایه شان سر پناهی می یابد.

خنده ای است که فرو ننشسته و اشکی که همچنان جاری ست

لکه ی جوهری روی میز که هنوز هست

و بوسه ی خداحافظی که گرمی اش در دل احساس می شود...

اما چنین حسی دیری نمی پاید...

  *

زمانی می رسد که درآن سر پناهی دیگر نیست

در جایی پرت به جایش خانه ای تنهاست

با زمستانی سرد سرد و تابستانی سوزان

خانه ای سراسر خاک گرفته و لانه ی عنکبوت ها گشته

جایی که نامه های عاشقانه آتشین خاکستر می شوند

و عکس ها رنگ می بازند

آدم ها طوری آن جا می روند که به گورستانی

باز که می گردند دست ها را با صابون می شویند

اشکها ی روانشان را پاک می کنند و سخت آه می کشند...

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۳)

  • چکاو بلند پرواز
  • سلام استاد
    می دانستید این نویسنده اصلا ترک و ازری بوده است]


    آنا آخماتوا را اگر (آنا احمد اوا) بخوانید مشکل حل است[نیشخند
    باور کنید قبل از اینکه مقالتون رو بخونم نظر قبلی را دادم ولی دیدم شما نیز به موضوع اشاره داشته اید


    ضمنا به من هم سر بزن در باره شما خیلی نوشته ام و اگر اشکالی داشت فوری امر کن اصلاح شود، با اینکه می دانی روحیه من هیچ گاه این انعطاف را ندارد که غیر از انچه خودم پسندیده ام، چیزی دیگری را قبول کنم.
    این هم عیبی است مانند عیوب دیگر که ممکن است هر کسی داشته باشد
    استاد ارجمند جناب اقای دلدار
    باسلام و احترام
    خیلی ها معتقدند که رشد فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی باعث دوری ادمیان از همدیگر و رشد فردگرایی در جوامع انسانی می شود .اما ساده ترین دلیل رد این مساله این است که بنده امروز اتفاقی در فضای مجازی گشت میزدم که مشخصات حضرتعالی را مشاهده و با یک کلیک توانستم با شما ارتباط بگیرم.اگرچه این ارتباط همانند ارتباط یک دانش اموز با استادش سر کلاس نیست ولی توانست خاطرات 17سال پیش را برای بنده زنده کند ودوباره شعری را که سعی داشتید انرا از بر کنیم به خاطرم اورد:
    گنه ناکرد ه بادافره کشیدن
    خداداند که ان درد کمی نیست
    بمیر ای تشنه لب از تشنه کامی
    که این ابر سترون را نمی نیست
    استاد عزیز همه این حرف ها و بی ادبی ها تنها بهانه ای بود برای عرض ادب و ارزوی تنی سالم و روزگاری خوش برای شما
    ارادتمند شما :عادل

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی