در باره ی یک نویسنده/ماریو بارگاس یوسا(15)
ماریو بارگاس یوسا (Mario Vargas Llosa) در 28 مارس 1936 در شهر اریکیبا در پرو به دنیا آمد، اما ده سال نخست زندگیاش را در بولیوی گذرانید و در سال 1946 با خانواده به سرزمینش بازگشت. در دانشگاه رشتههای ادبیات و حقوق را پی گرفت و در نوزده سالگی با خولیا اورکیدی، که یکی از نزدیکانش و هیجده سال از او بزرگتر بود، ازدواج کرد. در رمان برجستهی "عمه خولیا و میرزابنویس" (1977) از شخصیت این زن الهام گرفته است. اما این ازدواج دیری نپایید و در 1964 به طلاق انجامید و در سال بعد با پاتریسیا، "بانوی زندگیاش" دیدار کرد که تا امروز همسر اوست و از او سه فرزند دارد: آلفارو، گونزالو، مورگانا. سالها در اروپا، به ویژه در پاریس و لندن و مادرید زیست و به کارهای گوناگون پرداخت. مترجمی، روزنامهنگاری و استادی زبان. در سال 1994، بعد از آن که برندهی جایزهی ادبی سروانتس شد به تابعیت اسپانیا درآمد.
او اثر درخشان خود "عصر قهرمان" را در بیست و شش سالگی نوشت که نشان از نبوغ نویسنده در آن سنین داشت و برای او شهرتی جهانی به ارمغان آورد. از رمانهای اوست: "زندگی واقعی آلخاندرو مایتا"، "چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟"، "بهشت، آنجا" (2003)، "سور بز" (2000)، "جنگ آخرالزمان" (1981)، "گفت و گو در کاتدرال" (1969)، "خانهی سبز" (1965)، "شهر و سگها" (1963) و "لیتوما در میان کوههای آند". آثار پژوهشی او عبارتاند از: "زبان هیجان" (2001)، "نامههایی به رماننویس جوان" (1997)، "ماهی در دریا" (1993)، "واقعیت پوشیده" (1990)، "میان سارتر و کامو" (1981) و "چرا ادبیات". از نمایشنامههای اوست: "دیوانهی ایوانها" (1993) و "شوخی" (1986). اکثر این آثار به دهها زبان، از جمله فرانسوی و ایتالیایی و پرتقالی و انگلیسی و آلمانی و روسی و فنلاندی و ترکی و ژاپنی و چینی و چکی و البته عربی (و فارسی) ترجمه شده است. وی جایزههای فراوانی برده است و او را یکی از نامزدهای دایمی نوبل ساخته است. جایزهی "پلانترا" را به خاطر رمان لیتوما در میان کوههای آند دریافت نمود و نیز جایزه "همینگوی"، جایزه "رومولوگاله گوس" و جایزه "سروانتس".
گابریل گارسیا مارکز، رماننویس بزرگ کلمبیایی از دوستان نزدیک و صمیمی یوسا بوده. اما در سال 2003، در نمایشگاه کتاب بوگوتا، در تهاجم یوسا به مارکز و "چاپلوس کوبا" خواندن او، این دوستی به تیرگی گرایید. این تهاجم زبانی به علت دوستی نزدیک مارکز با فیدل کاسترو، بود. آن روز یوسا، به علت عکسالعمل شدید دوستداران مارکز، که به "قهرمان" محبوبشان اهانت شده بود، ناگزیر شد از در پشتی سالن نمایشگاه خارج شود.
شهرت یوسا با نخستین رمانش، شهر و سگها آغاز شد. رمانی که در آن به تجربههای سختش در خدمت نظامی میپردازد. بدین ترتیب جهان خیلی زود با دورهی طلایی ادبیات امریکای لاتین، که Boom نام دارد آشنا شد. این دوره از دههی پنجاه و شصت قرن پیش آغاز شد و توجه جهانیان را به این قاره و ادبیاتش جلب کرد و در این دوره نویسندگان بزرگی از قبیل مارکز و فوئنتس و کورتاسار در کنار یوسا به چشم میخورند. اما با وجود نقاط اشتراک میان نویسندگان "بوم"، که با محور قرار دادن حال و روز ساکنان اصلی قاره و پرتو افکنی بر ظلمهایی که به آنان شده شناخته میشود، (کاری که یوسا مثلاً در جنگ آخرالزمان کرده است) اما نوشتههای یوسا تابع سبک رئالیسم جادویی نیست. سبکی که بسیاری از مردم آن را با "بوم" یکی میدانند و آن را به همهی نویسندگان برجستهی این دوره تعمیم میدهند. چه یوسا برخلاف مارکز واقعیت را با جادو ترکیب نمیکند. البته او نیز تخیل دارد اما آن طور که خود میگوید، تخیل او واقعی است. بلکه حتا برای نوشتن یک داستان از شخصیتهای واقعی کمک میگیرد؛ به گونهای که نبوغ داستاننویس با دقت زندگینامهنویس مخلوط میشود. و به همان اندازه که تخیل بارور خود را به کار میگیرد، از دقتهای مدرکی و تفصیلی نیز استفاده میکند. پس واقعیت را با ابداع درمیآمیزد و گذشته را به شیوهی خود بازمیسازد و با خلاقیت عجیبی زمان را به کار میگیرد و خاطره را به آشوب و فساد میکشاند. زیرا آنگونه که خود میگوید، نوشتن "رذالت" است و نویسنده "جادوگر".
رمان نزد یوسا از پژوهش جدا نیست بلکه یک نوع پژوهش است و حوادث آن با گذر از تأملات ناشی از ناخودآگاه روایت میشود و برای همین سبک توصیفی پژوهش نیازمند سبک روایی میشود یا با آن تلاقی میکند. برای همین است که به نظر منتقدان او یکی از معدود نویسندگانی است که مسائل فکری و تاریخی و سیاسی و ادبی را به یک اندازه برمیانگیزد. در آثار او تاریخ و تخیل کنار هماند و گاه حتا با سبکی "هزار و یک شبی" چنان در هم میآمیزند که مرزی میان آن دو باقی نمیماند.
اوتوپیا یوسا را، که آن را بزرگترین آرمان انسان در طول تاریخ میداند، بسیار به خود جلب کرده است. و نیز بارها از ادبیات متعهد دفاع و بارها بر نقش افشاگر روشنفکر تأکید کرده است. کتاب سور بز جنجال بزرگی به پا کرد زیرا در آن به زندگی رافایل لیونیداس تروخیو، دیکتاتور دومینیکن، پرداخته بود. در زندگی این موجود وحشی، فساد و خونخواری و جنون همهی رهبران دیکتاتور و چگونگی تبدیل انسان به اهریمن را نشان میدهد. این جنجالآفرینی از دنیای یوسا دور نیست که او کلمات را مینهای کاشته شدهای میداند که باید در ذهن یا اخلاق یا حافظهی خواننده منفجر شود.
در سخن از ارزشهای سیاسی سخت میتوان باور کرد که یوسا در سالهای نخستین جوانی مجذوب شخصیت فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، شده است. اما این توهمهای او خیلی زود نقش بر آب شد و مدتی بعد بی هیچ تردیدی جدایی کامل خود از جنبشهای تندرو چپ را اعلام کرد و به حملههای شدید ضد کاسترو پرداخت. در سال 1988 در کنار تعدادی از احزاب راستگرا در تشکیل "جنبش آزادیها" شرکت کرد. در سال 1990 نامزد ریاستجمهوری پرو شد. اما از رقیبش آلبرتو فوخیموری شکست خورد و بعد از آن همهی برنامههای سیاسی خود را کنار گذاشت. هر چند به گفتهی خود از فعالیتهای سیاسی خویش "فساد حکومت و تحریک مردم به فدا کردن همه چیز در راهش" را به خوبی درک کرده بود. به علت حمایت از ایالات متحده و انتشار مقالاتی در تأیید سیاستهای امریکا مورد انتقاد قرار گرفت. این مقالات در دوران جنگ عراق نوشته شده بود، آنگاه که یوسا با دختر عکاسش مورگانا به صحنهی جنگ رفت و کار مشترکی با عنوان "روزنگار عراق" تهیه کردند. البته در سال 2004 در این موضعگیری بازبینی کرد و حملهی امریکا به عراق را "نقض قوانین بینالمللی" خواند و گفت که حمایت اثنار از آن جنگ را درک نمیکند. اما خیلی زود در این بازبینی، بازبینی کرد و عقبنشینی نیروهای اسپانیایی از عراق را محکوم و به معنای پیروزی تروریستها دانست.
مریم السادات فاطمی- ۹۰/۰۵/۲۶