اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸۰ مطلب با موضوع «رساله های طنز» ثبت شده است

۱۳
آذر

اثر پروانه‌ای چیست؟

 «اثر پروانه‌ای» اصطلاحی است در نظریه ی آشوب که توضیح می دهد چگونه دگرگونی های کوچک، می تواند بر سیستم های عظیم و پیچیده همچون الگوهای آب و هوایی، مؤثر باشد.

عبارت «اثر پروانه ای» در نظریه ی آشوب به این سبب مطرح شد که نشان دهد حرکت بال های یک پروانه می تواند موجب دگرگونی های قابل توجه در قدرت باد و جریانات سیستم های آب و هوایی سراسر دنیا شده، از لحاظ نظری، در نیمی از جهان، طوفان به پا کند.

این طور به نظر می رسد که طبق نظریه ی پروانه ای، پیش بینی یک سیستم بزرگ در حقیقت غیرممکن است، مگر با در نظر گرفتن تمام عوامل جزئی که ممکن است کوچکترین تأثیری بر سیستم داشته باشند.

اصطلاح «اثر پروانه ای» به ادوارد نورتون لورنز منتسب است؛ ریاضیدان، هواشناس و یکی از نخستین طرفداران نظریه آشوب.

اگرچه او حدود ده سال با طرح این پرسش اساسی که آیا حرکت بال مرغان دریایی می تواند موجب ایجاد دگرگونی در هوا شود یا نه، ر روی نظریه ی خود کار می کرد، در سال ۱۹۷۳، به پروانه که شاعرانه تر بود، روی آورد.

عنوان یکی از سخنرانی های لورنز این بود: «آیا بال زدن یک پروانه در برزیل می تواند طوفانی در تگزاس به پا کند؟»

در واقع یکی از همکاران دانشمند او با نام فیلیپ مریلیس این عنوان را پیشنهاد کرده بود. لورنز، خود نمی دانست چه عنوانی را برگزیند.

پیش از مطرح شدن اثر پروانه ای به صورت علمی، داستان های علمی- تخیلی به این موضوع پرداخته بودند. به ویژه، نویسندگانی همچون ری بردبری، به آن دسته از مشکلات توجه داشتند که در صورت سفر به گذشته، به دلیل تسلسل وقایع ، برای فرد به وجود می آیند. آیا به راستی کارهای جزئی و کم اهمیتی که در گذشته انجام گرفته اند، می توانند پیامدهای شایان توجهی در آینده داشته باشند؟

برداشت های تخیلی فراوانی از کاربرد اثر پروانه ای در سفر زمان انجام گرفته است. بسیاری بر این باورند که فیلم «اثر پروانه ای» ساخت سال ۲۰۰۵، نمونه ی خوبی است که نشان می دهد در صورت ممکن شدن سفر در زمان، دستکاری مسائل کوچک و جزئی در گذشته، می تواند آینده را به طرز ناگواری دگرگون کند. یک تفسیر بهتر و منتقدپسندانه تر از این مفهوم، در فیلم «فرکانس» محصول ۲۰۰۰ ارائه شده است. در این فیلم، پدر و پسر در راستای زمان، از طریق امواج رادیویی با یکدیگر رابطه برقرار می کنند و سعی می کنند گذشته را برای به دست آوردن نتایج مطلوب، تغییر دهند.

بدون شک، می توان در رفتار انسانی مشاهده کرد که چگونه تغییرات کوچک می توانند به طرز غیرمنتظره ای، عملکرد یک سیستم پیچیده ی دیگر را تحت تأثیر قرار دهند. کارها و تجربیات کوچکی که در ضمیر ناخودآگاه دخیره می شوند، می توانند به گونه ای باورنکردنی، بر رفتار یک فرد تأثیرگذار باشند.

اثر پروانه ای، در علم، آثار تخیلی و یا علوم اجتماعی، در حد نظریه باقی می ماند. با این حال، به نظر می رسد این نظریه، توجیهی منطقی برای غیرقابل پیش بینی بودن حوادث باشد. تا آنجا که به رفتار انسانی مربوط می شود، مطابق نظریه اثر پروانه ای، کوچکترین اعمال فرد، می توانند نتایجی مثبت یا منفی، به دنبال داشته باشند.

دانش سنتی بر ثبات و پایداری تأکید دارد. حال آن که بر اساس نظریه های پیشرفته ی دهه های اخیر، عدم ثبات، حساسیت و غیر قابل پیش بینی بودن، بن مایه ی بسیاری از پدیده هایی را تشکیل می دهند که در مقیاس های زمانی و مکانی قابل رؤیت اتفاق می افتند – یعنی تجربیات روزمره و معمولی ما.- لازم است تصمیم گیرندگان، عموم مردم و حتی بخشی از جامعه علمی، خود را با این روال امور و منطق لازم برای آن، تطبیق دهند. بسیاری از سیستم های مورد توجه، از اتمسفر زمین گرفته از بازار بورس، باید به نحوی بازرسی، مراقبت، طرح ریزی و پیش بینی شوند که با پیچیدگی ذات شان مطابقت داشته باشد؛ در غیر این صورت، ممکن است مشخصه های اساسی آن ها از قلم بیفتد.

اثر پروانه ای، نمادی از این منطق جدید است.

برگردان و ویرایش: شگفتیها دات کام

منبع زبان اصلی
scholarpedia.org
wisegeek.coms

---------------------------

بچه که بودم، در ورودی جنوبی روستایمان برکه ی بزرگی بود که تابستان ها محل آب تنی و بازی و تفریحمان بود و در زمستان ها وقتی آب برکه یخ می بست ، برکه می شد بهترین محل سرسره بازی و فرفره بازی و...

من اولین بچه ماهی ها و بچه قورباغه ها را در آنجا دیدم. گاهی وقت ها برای اینکه صدای ارکستر هماهنگ قورباغه ها را خاموش کنم شیطنتی می کردم و قلوه سنگی را داخل برکه پرتاب می کردم! از محل افتادن قلوه سنگ موج کوچکی بر می خاست و دایره ی کوچکی تشکیل می داد. از پی آن دایره ی کوچک دایره های دیگری پیدا می شدند و هر یک نسبت به دیگری بزرگ تر و بزرگ تر می شدند و موج و دایره سرتا سر برکه را فرا می گرفت و قورباغه های بیچاره تا مدتی سکوت اختیار می کردند!

امواج تو در تو و پی در پی مرا با خود به عوالم خیال می برد و من همچنان محو تماشای موج ها... و گاهی خیز برداشتن قورباغه ای از کنار گیاه کوچک آبی  عوالم خیال مرا به هم می ریخت و با هم بی حساب می شدیم!

حالا که بیش از چهل سال از آن دوران می گذرد، باز دلم هوای آن روزگاران را می کند! آیا آن امواج پی در پی ایجاد شده  بر اثر افتادن یک قلوه سنگ نمی تواند شکل دیگری از اثر پروانه ای باشد؟

اگر بر هم خوردن بال پروانه ای می تواند این اندازه در نظام هستی تاثیر گذار باشد، پس چگونه می توان تصور کرد که این همه بر طبل جنگ کوبیدن و نزاع و  بکش بکش و نفرت و کینه و دشمنی و کبر و غرور و خودخواهی و تک قطبی گرایی و دگماتیسم و جزمیت و خودبینی و افراطی گری و هزاران مرض روحی و اخلاقی دیگر و ... در نظام هستی اثر بخش نباشد؟!

حال می توان از منظر روانشناسی اقتصاد نیز شاهدی بر صحت این نظریه آورد، فی المثل در کشور ما هر وقت بازار ارز می خواهد ثبات و دوامی پیدا کند و مردم کمی آرامش یابند یکی از حضرات افاضاتی می فرماید که قیمتی فعلی ارز مناسب است و نباید از این که هست پایین تر بیاید، فورا در عرض کسری از ثانیه همه چیز به حال اولش بر می گردد و اوضاع به هم می خورد و آرامش موقتی مردم از آنان سلب می شود!!!

یا وقتی قرار می شود تحریم صنعت خودرو برداشته شود و مردم ما هم از خودروهای استاندارد جهانی استفاده کنند و مقداری به حق قانونی و خدادی خود برسند و یحتمل کمی جلوی سودجویانی که همیشه ی خدا از آب گل آلود ماهی ها و نهنگ ها شکار کرده اند، گرفته شود!!! باز حضرتی فرمایشی می فرماید که قیمت خودرو عادلانه!!! و منطقی است و باز اوضاع آشوب می شود و آن وقت خر بیار و باقالی بار کن! و در این میان این مردمند که سرشان بی کلاه می ماند و یا این که سرشان چنان کلاه گشادی می رود که آن سرش ناپیدا...

در مورد مسکن و بهداشت و خوراک و پوشاک و اغذیه و اشربه و مرغ و برنج و گوشت و پوست و استخوان و گاو و گوسفند و شتر و بز و... هم باز کار بر همین منوال است که گفته شد....

آیا این تغییرات آنی و ناگهانی توجیهی غیر از اثر پروانه ای می تواند داشته باشد؟؟؟!!!! اگر چه من برای این موارد اصطلاح نظریه ی آشوب را بیشتر ترجیح می دهم! چرا که به محض کوچک ترین لب تر کردن از طرف مسئولین محترم  و افاضه در خصوص موضوعی یا موردی، آشوب روحی و روانی و اقتصادی و ...دامنگیر زمین و زمان می شود!!!

اگر چه قصد نبش قبر و مهندسی اموات را ندارم اما بی مناسبت نمی بینم که تاثیر عمیق و سرنوشت سازکوچک ترین رفتارها یا گفتارهای حاکمان و کارگزاران کشورمان را در برهه های مختلف تاریخی بر روند امروز جریانات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و فکری مملکتمان یادآوری کنم!!!

... الغرض بر اساس نظریه ی ظریف اثر پروانه ای گذشته و حال و آینده پیوندی بسیار تنگاتنگ و معنادار با هم می یابند، و این امر مسئولیت و تعهد همگان را در قبال تمام مسائل جدی تر و سنگین تر و سنگین تر می کند!

... به ضرس قاطع و بدون هر ان قلتی در پسله ی ذهن ائلچی بئی و دوستش کئفلی ایسکندر خواهد گذشت که  بر اساس این نظریه لابد می باید حتی گوزیدن شیخی از شیخ نشین های خلیج فارس را در تغییر اوضاع جوی و اقتصادی و سیاسی منطقه دخیل دانست و لابدتر آن که هر اندازه هیکل شیخ بزرگ تر باشد تاثیرات جوی هم بیشتر خواهد بود!!! در جواب دوستان عزیز و دوستان عزیز آن دوستان باید بگویم بله نه تنها چنین چیزی دور از ذهن نیست  بلکه عرعر حماری یا پارس سگی یا قوقولی قوقوی خروس بی محلی در اثنای شب دیجور را نیز نباید خالی از اثر دانست و قس علی هذا...
پس بهتر است از این پس...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
آذر

گفتند: ما می توانیم! گفتند: مهر می ورزیم! گفتند: مفسدان اقتصادی را معرفی می کنیم! گفتند: لیست شان در جیبمان است! ما که همیشه حسن ظن داریم و همه چیز را حمل بر راستی و درستی و صداقت و صفا می کنیم، باور کردیم! تا توانستند... حالا لیست تبدیل به تومار عظیمی شده است!!! اما کسی از جای آن خبر ندارد! همه چیز باد هوا شد! همه ی خوش بینی ها و حمل بر صداقت کردن ها و... دود شد و رفت به هوا! تا به خود آمدیم باد کلاهمان را برده بود! تا به خود جنبیدیم دیو آز همه چیز را خورده بود! بلعیده بود! اوباریده بود! اکنون با هزار دیده اشک، تشنه ی یک جرعه راستی و صداقت هستیم! این بار نیز با صداقتی کودکانه چشم به کلیدی دوخته ایم که قفل ناراستی ها را برای همیشه باز کند و به گوشه ای بیندازد! ... اما تا به خود می جنبیم بدهکارمان می کنند! همه از ماها که عمری دویده ایم و به مقصد نرسیده ایم طلبکارند! ما نمی پرسیم، کو نشانه ی کوچکی از آن همه وعده های زیبای دل خوش کنک؟! بابا انصافتان را شکر...
آورده اند که چون حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش داوود بر اریکه ی رسالت و سلطنت تکیه زد بعد از چندی از خدای متعال خواست که همه ی جهان را در ید قدرت و اختیارش قرار دهد و برای اجابت خواسته ی خویش چند بار هفتاد شب متوالی عبادت کرد و زیادت خواست.
در عبادت اول آدمیان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پریان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد.
بالاخره در آخرین عبادتش گفت:"الهی، هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد."
خداوند حکیم نیز برای آن که هیچ گونه عذر و بهانه ای برای سلیمان باقی نمانده باشد، هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی، به او بخشید و اعاظم جهان از آن جمله ملکه ی سبا را به پایتخت او کشانید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
چون سلیمان نبی بر کل جهان حاکم شد و بر کلیه ی مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند! حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده ی این کار برنخواهد آمد. سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و گفت:
"بار خدایا، مرا نعمت و قدرت بسیار است، خواسته ام را اجابت کن. قول می دهم از عهده برآیم!"
مجدداً از طرف خداوند وحی نازل شد که این کار در توان تو نیست، همان بهتر که پا از گلیم خود درازتر نکنی و خود را گرفتار دور باطل درخواست های پایان ناپذیر غیر منطقی نکنی!
سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد؛"پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به وسعت ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم."
استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همه ی جنبدگان کره ی خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بنده ی محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است.
سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همه ی افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
بر لب دریا جای وسیعی ساخته شد که هشت ماه راه فاصله ی مکانی آن از نظر طول و عرض بود و دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت.
چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقه ی وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانه ی دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت.
آصف ابن بر خیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسی ها نشستند. چهار هزار نفر از آدمیان خاصه -(گویا دستیار و معاون و سخن گو و ... از آن زمان ها رایج بوده و نان از زور بازو خوردن زیاد مرسوم نبوده است!!!) -در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:"پیش از تو بدین جانب ندایی آمد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند."
سلیمان گفت:"این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام. مانع و رادعی وجود ندارد. هر چه می خواهی بخور و سدّ جوع کن." ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و ماحضری های موجود مهمانی موعود در آن منطقه ی وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:"یا سلیمان اطعمنی!" یعنی: ای سلیمان سیر نشدم. غذا می خواهم!!
سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید:"مگر رزق روزانه ی تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیه ی جانداران عالم مهیا ساخته بودم همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟"
ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی! یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد؛"خداوند عالم روزی سه وعده و در هر وعده یک قورت غذا به من کمترین! می دهد. امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفره ی تو برچیده شد. ای سلیمان اگر تو از عهده ی اطعام یک جانور بر نمی آیی چرا خود را نامزد خدمت - لابد از نوع صادقانه اش - جن و انس و وحوش و طیور و اطعام آنان قرار می دهی؟!" سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.

چند روز قبل وقتی رئیس جمهور در میان گزارش صد روزه گفت: از ابتدای تشکیل دولت در ایران ـ لابد باید مبدأ آن را بعد از انقلاب مشروطه یعنی حدودا صدسال قبل فرض کرد - ایران صاحب آن اندازه درآمد ارزی نشده است که در طول هشت سال گذشته شده است، یعنی در طول تصدی دولت نهم و دهم!!! در عین حال مملکت در طول همین مدت یاد شده و قبل از آن تا روزگاران بسیار پیشتر هیچ وقت به این اندازه که امروز شاهدیم بدهکار نبوده است و می باید تا روزگاران دراز دولت های بعدی بدهی دولت نهم و دهم را بدهند!!! بی اختیار یاد این داستان افتادم که ذکرش رفت!!! با یک حساب مختصر سر انگشتی حساب دست کسانی که مختصرا سرشان توی حساب است، می آید!!! یعنی حالا حالا ها باید بدهی و تاوان گناه کسانی را پرداخت که هنوز دو قورت و نیمشان باقی است!!!

بسیار کار محیر العقولانه ای است و از دست هر کسی بر نمی آید که کوهی از بدهی را روی دست نسل هایی بگذارد که هنوز از مادر نزاده اند!!!

راستش هنوز که هنوز است و در آستانه ی پنجاه سالگی قرار دارم، داغ و عقده ی دوچرخه نداشتن روی دلم سنگینی می کند!!! آخر وقتی بچه بودم هر وقت از پدرم خواستم برایم دو چرخه بخرد، فقط یک جواب داشت؛ صبر کن وقتی بدهی هایم تمام شد، حتما برایت دوچرخه خواهم خرید!!!

با این عقل ناقصم هر چه فکر می کنم، نسبت این دو حرف را نمی توانم پیدا کنم! از طرفی می گویند؛ دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال درآمد به دست آورده است و از طرف دیگر باز می گویند دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال بدهی بالا آورده است!!! زمانی که فلسفه می خواندم یاد گرفته بودم که اجتماع نقیضین محال است!!! اما گویا این روزها هیچ چیز محال نیست! و هر چیزی ممکن است!!!

با خودم فکر می کنم نکند پدر من هم در عرض این پنجاه سال بیشترین درآمد را داشته است و در عین حال بیشترین بدهی را!!!

... کاش کسی پیدا می شد و مرا از این تعارض و تناقضی که گرفتارش شده ام نجاتم می داد!!!

یعنی پدرم هم...

اگر می شد کسی از پدرم بپرسد...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
آذر

رساله ی اشتغالیه
می گویند خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را آفرید! نشان به این نشان که وقتی حاکمی در حال احتضار بود و وزیر زیرک او - که به تنهایی حکم کابینه ای داشت و مواجب لشکری با شکوه به جیب مبارک می زد!!! - به فکر ادامه ی وزارت پرسود خویش بود!!! به فکر فرو رفت که چگونه کاری بکند که نه غم ساختگی اش از مرگ حاکم رخ نماید و نه خوشحالی اش از حاکمیت بچه ای نورسته که تا بیاید به خود بجنبد، وزیر بار هفتاد پشت را بسته و آسوده نشسته است !!!

لذا پس از این در و آن در زدن قلم به مزد خوش ذوقی را یافت و مشکل خویش بر او عرضه کرد. قلم به مزد فرصت طلب که اوضاع را بر وفق مراد دید و دانست که این از آن فرصت هایی نیست که به راحتی بتوان بر باد داد، حرکتی فاضل مآبانه به خود داد و بادی به غبغب انداخت و پس از مبلغی اهن و تلب و سرفه کردن و صرفه سنجیدن گفت: ای وزیر خوب جایی آمدی که چنین کنند بزرگان!!! اما از آن جایی که وضع مالیه ی دعا گو چندان تعریفی ندارد، ابتدا باید کمی سر کیسه را شل بفرمایی و اوضاع خراب ما را مرمتی کنی تا آرام آرام این ذوق خفته که مانند زیبای خفته است از خواب ناز بیدار شود و مشکل هر دوتای ما حل بشود!

...که اسلاف ما نیک فرموده اند؛ زر برای خرج کردن است نه جمع کردن و وانهادن برای میراث خواران نمک نشناس بد دهن!!! القصه وزیر که چاره ای نداشت تسلیم استاد قلم به مزد شد و مقداری از زرهای باد آورده را خرج مقصود نمود! قلم به مزد نیز که اوضاع را مساعد و بخت را موافق یافته بود، قصیده ای غرا در ذم روزگار بی وفا و تمجید حکمت الهی که توفیق خدمت برای بندگانش را در دستان با کفایت بعضی از بندگان خاص قرار می دهد، سرود و به عنوان حسن ختام از قول وزیر وفادار و پاک دست چنین آورد که؛

   چرا خون نگریم چرا خوش نخندم؟!                       که دریا فرو رفت و گوهر برآمد!     

یعنی حاکم ماضی دریا بود که در سوگ او می باید بگریم و حاکم نوسلطنت، گوهری است که حاصل آن دریای عظیم بود و به شکرانه ی برآمدن چنین گوهر دردانه ای می باید خوشحال باشم و شادی کنم! آورده اند که وزیر به مدد این تدبیر زیرکانه مقرب درگاه شد و به القاب فراوان از طرف حاکم جوان مفتخر شد و ذریه اش نیز که حکمت و تدبیر و موقعیت شناسی از وی به ارث برده بودند، سالیان دراز بر مسند وزارت جای خوش کردند...

این حکایت بدان آوردم که صاحبان خرد بدانند که انسان موجودی است توجیه گر که لنگه ی ثانی ندارد و بسته به موقعیت های مختلف طرفندهای گوناگون به کار می گیرد و بر اسب مراد سوار می شود و می تازد و به تنهایی کار کابینه ای انجام می دهد، مهم هم نیست که کارها در راستای هم باشند یا نباشند مثلا وزارت صنعت و معدن و تجارت یا ... قبلا هم گفته ایم کار هیچ وقت نشد ندارد!!!

من نمی دانم که در چند حوزه تخصص داشتن کار خوبی است یا کار بدی است! بعضی ها وقتی کسی در چند حوزه تخصص داشته باشد او را جامع الاطراف می دانند و به جان می ستایند! گاهی وقت ها بالعکس چنین کسی را همه کاره ی هیچ کاره می نامندش!

گاهی وقت ها صحبت از تخصصی کردن تمام امور در حد بسیار بالا می کنند بطوری که مثلا میگویند چشم پزشکی باید در کشور ما هم مانند ینگه دنیا به تخصص هایی مانند متخصص یا فوق تخصص قرنیه و شبکیه و عدسیه و عنبیه و چشم راست و چشم چپ و...تقسیم شود تا مردم تکلیف خود را بدانند و بهتر خدمت رسانی شوند!امروزه دیگر عهد بوق نیست که یک نفر از همه ی بیماری ها سر رشته داشته باشد و حکیم نامیده شود!!!الان روزگار تخصص و فوق تخصص و فلان و بیسار است و البته سخن درستی است.

گاهی وقت ها کارها بالکل بالعکس می شود و سخن از استخوان خورد کردن و تجربه به میان می آید و اینکه تجربه حتی از علم هم بالاتر است و یکی مرد جنگی به از صد سوار و ... تا اثبات کنند یا به عبارتی توجیه کنند که فلانی که ابوالمشاغل است و یک تنه کار یک فوج را انجام می دهد و حقوق یک لشکر را می گیرد، بر اساس حکمتی است که راز آن را همگان نمی دانند!!!- البته معلوم است که همگان هنوز از مادر نزاده اند(بوذرجمهر حکیم) – کاری هم نداریم که این سنت از قدیم بنیاد نهاده شده است و به صورت هنجار در آمده است و شکستن هنجارها از شکستن شاخ غول هم مشکل تر است!!! فی المثل در روستای ما استاد قاسم نامی بود که هم موی سر و ریش و سبلت می سترد و هم شکسته بندی می کرد و هم دندان می کشید و هم در کار ختنه استاد بود و هم حجامت می کرد و هم ضماد برای زخم های ناسور می ساخت و هم داروی تقویت قوه ی باه تجویز می کرد! هیچکس هم او را چند شغله به حساب نمی آورد همه از او راضی بودند، جز در موارد جزئی مانند عوضی کشیدن دندان و طعمه ی تیغ کردن لب و لوچه و شکستن کامل اعضای مختصر مو برداشته و فقره ای چند دیگر از اشتباهات رایج پزشکی که امروزه هم معمول است!!!

بعضی ها که انتقاد و اعتراض در خونشان است و با وجودشان عجین شده است اصلا هیچ اهلیت تساهل و تسامح را ندارند و هی می گویند: آخر مگر قحط الرجال است؟! این همه متخصص وفوق تخصص بیکار!!! چرا از وجود این ها بهره برده نمی شود؟! مگر سرمایه ی مملکت برای تربیت اینان صرف نشده است؟ پس کی باید از اینان استفاده کرد؟ وقتی که پیر شدند و اسافل اعضایشان به رعشه و لرزش افتاد؟! هان؟!

من کاری به قحط الرجال بودن یا نبودن ندارم! اما با این سواد اندک قدیمی یک حساب کتاب مختصری می کنم و متوجه می شوم که این آقایان که چند شغله تشریف دارند حتما با قحط المجال مواجه خواهند بود!!!

آخه یک آدم پیر گیرم بسیار هم با تجربه مگر چقدر انرژی و وقت دارد که بتواند به چند کار آن هم در چند جای مختلف و با تخصص های مختلف بپردازد؟؟؟!!! بی شباهت نیست کار این پیران ابوالمشاغل به کردار آن پیران کثیر الهماسر اعنی چند زوجه ها!!! یکی نیست از این حضرات بپرسد، چطور می توان چند همسر داشت و در عین حال با همگی شان  به عدالت و مساوات رفتار کرد؟! و لااقل برای چند نفرشان کم نگذاشت؟؟؟!!!

حرفی نیست که ابوالمشاغل بودن هم مزایای خاص خودش را دارد! اما اگر این ابوالمشاغل های عزیز کمی رأفت به خرج دهند هم خودشان کمی از زحمت کارهای جورواجور خلاص می شوند و هم میزان اشتعال بالا می رود و هم آمار خوبی از اشتغال، گیر بعضی ها می آید!

البته هر از گاهی در مجلس شورای اسلامی طرح هایی مطرح می شود تا جلوی چند شغله بودن گرفته شود! اما می گویند فاصله ی حرف تا عمل بسیار است!!!

حسن ختام این مقال هشداری به بعضی از وبلاگ نویسانی است که فضای مجازی رایگان را مغتنم شمرده اقدام به چند وبلاگه نمودن خود نموده اند که شکل ثانی چند شغله بودن و چند همسر داشتن و چند... است!!!حال مانده ام که اگر این حضرات خصوصا از ولایت قزوین دستشان به مشاغل بالا بالا بند بود، چند ده شغل نان و آب دار را اشغال می کردند؟! و برای خود کابینه ای می شدند!!! آن وقت هی بعضی ها دم از جوان گرایی بزنند و پز مردم سالاری بدهند!!! عجب روزگاری شده است! امان از دست این ابوالمشاغل های روزگار!!! گویی دیگران فقط آفریده شده اند تا نقش سیاهی لشکر را بازی کنند! آن هم بعضی وقت ها و در بعضی فیلم ها!!! همه مثل کئفلی اسکندر اهل مروت و مرام نیستند که در خانه بی کار بنشینند تا کار گیر دیگران بیاید یا مثل مورتوض قلئی چی یا این بنده ی حقیر فقیر سراپا تقصیر...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
آبان

رساله ی کتابیه     (به مناسبت 21مین هفته ی کتاب و کتاب خوانی جمهوری اسلامی ایران)


از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم! سرانه ی مطالعه باید بالا برود، اینکه نمی شود! سه دقیقه در روز! پانزده دقیقه در روز! بیست و پنج دقیقه در روز! ما هی آمار و ارقامی را اعلام کنیم و یک عده بگویند کتره ای است! و همیشه ی خدا سرانه ی مطالعه ی چشم بادامی ها(ژاپنی ها)را بکنند گرز رستم و سرمان بکوبند! سه ساعت مطالعه ی روزانه؟! عجب!!! بابا مثل اینکه این ها کار و زندگی ندارند!
مگر می خواهند موشک هوا کنند؟! مگر می خواهند اتم بشکافند؟! مگر می خواهند آسمان را به زمین بیاورند و یا زمین را به آسمان ببرند که این همه مطالعه می کنند!!!
یکی نیست به این خلق الله حالی کند که پنج روزه ی زندگی ارزش این همه دوندگی و خودکشی را ندارد! مگر هر روز خدا امتحان دارید که این همه کتاب می خوانید!!!عجب جماعت بیکاری پیدا می شوند!!! آن وقت آتو دست یک عده موی دماغ می دهند که آقا بیایید، مقایسه کنیم! سرانه ی مطالعه در ایران چقدر است و در ژاپن چقدر است؟ در آفریقای جنوبی چقدر است و در ایران چقدر است؟! در بورکینافاسو چقدر است و در ایران چقدر است؟! در فلان جا و بهمان جا چقدر است و در ایران چقدر است؟! آن وقت ما هم مجبور بشویم هی آمار و ارقام کتره ای بدهیم!
عجب انتظارات بی جایی از آدم دارند! سرانه ی مطالعه باید بالا برود!!! مگر مردم کرم کتاب هستند که کار و زندگی خود را رها کنند و بچسبند به کتاب؟! مگر آن هایی که یک عمر کتاب خوانده اند کجاها را فتح کرده اند؟! مگر آن هایی که کتاب می نویسند چه ارج و قربی دارند که خواننده های کتاب هایشان داشته باشند؟! کسی نیست دو کلمه حرف حساب  حالی این مردم بکند که بابا جان کلاهت را بچسب باد نبردش! مطالعه و پز روشنفکری پیشکشتان!...
اما گویا کار جدی شده است و باید راه کاری پیدا کرد! لذا از این پس تمام گزینه ها را بررسی می کنیم؛
 می توان قرص هایی تولید کرد تا رغبت به مطالعه را در مردم تقویت کند، همچنان که برای بسیاری از انواع موارد تقویت ،قرص هایی ساخته شده است و طرفداران زیادی هم پیدا کرده است!!! عنداللزوم می توان این قرص ها را به حلقوم مردم گریزان از مطالعه زورچپان کرد!
می توان از سیاست چماق و هویج استفاده کرد و برای کسانی که کتاب های ارزشمند جن شناسی و کشف رموز سحر و جادو و رژیم لاغری در پانزده روز و اسرار کف شناسی و... را می خوانند جوایز نفیسی در نظر گرفت و در مقابل برای کسانی که دل به مطالعه ی این کتب سودمند نمی دهند مجازات هایی مانند قطع یارانه ی نقدی اعضای خانوار را در نظر گرفت!!!
می توان سریال های طولانی و پرهزینه ساخت و در آن ها  نشان داد که هر کس از خانواده های فقیر و محروم باشد و هیچ امکاناتی نداشته باشد و تنها گزینه ی پیش رویش درس خواندن باشد  و کمی تا قسمتی کم رو و خجالتی باشد در بزرگسالی تبدیل به شخص بزرگی می شود و به وزارت و وکالت و مقامات بالا می رسد! و جبران مافات می کند! تا از این طریق شوق مطالعه در کودکان افزایش یابد!!!
می توان داستان زندگانی دانشمندان بزرگ و نویسندگان توانا و هنرمندان برجسته و سیاستمداران کارکشته را با کمی تصرف دوستانه  و اجازه ی جولان خیال به شکل کتاب های جذاب درآورد تا خوانندگان را شوق و رغبت افزاید و وقت خوش دارد تا فرهنگ کتاب خوانی از این طریق رشد و رونقی شایسته پیدا کند و مسئولان نیز به ذکر آمار و ارقامی بپردازند که مایه شرمساری در برابر ملل دیگر نشود!
می توان برای اهل قلم و اهل مطالعه وفضل و اندیشه هم به اندازه ی یک فوتبالیست شان و احترام قائل شد، تا آن هایی که دیدگانشان فقط قادر به دیدن ظواهر است، کمی میل مطالعه پیدا کنند!!!
می توان برای یک نویسنده ی جهانی و یک پژوهشگراستخوان خورد کرده  هم به اندازه ی یک فوتبالیست و آکتور سینما و... حقوق و حق التالیف در نظر گرفت تا چراغ فکر و اندیشه خاموش نگردد و اهل فکر و اندیشه به عرق ریزان روح ادامه دهند و مردم هم...
می توان به نظام مهندسی بخشنامه کرد تا در نقشه ی هر اداره و خانه و ... در کنار آشپزخانه و آبدار خانه، جایی هرچند کوچک و محقر را برای کتابخانه در نظر بگیرند! شاید از این طریق کتاب هم به اندازه ی قوری و استکان و کاسه و بشقاب ارزش توجه کردن پیدا کند!!!
می توان..............................................................................................
از این پس تمام گزینه ها روی میز خواهد بود...
می توان... 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
آبان

رساله ی العلم و المدرک

از قدیم گفته اند؛ کار نشد ندارد! کرده اند و شده است! می کنند و می شود! ما باور داشتیم که کار نشد ندارد روی آن اصل هم به خیال خودمان که باید بسیار زحمت کشید و به مقصد و مقصود رسید، شب و روز و جوانی مان را گذاشتیم بر سر درس خواندن و مطالعه و اندوختن علم و دانش و کسب رتبه ی سه رقمی کنکور سراسری  و نهایتا بعد از چهار سال شب بیداری و جور اساتید بسیار سخت گیر را کشیدن، نتیجه اش  شد یک دانشنامه ی ناقابل یا به اصطلاح بعضی از سیاستمداران سابق یک ورق پاره  با نمره ی الف! مدتی هم اهن و تلبی کردیم و بعدش باز ادامه ی تحصیل و صرف دو سال  دیگر از بهترین ایام عمر و اخذ دانشنامه ی کارشناسی ارشد یا یک ورق پاره ی دیگر با نوشتن مشکل ترین پایان نامه و...ناگفته نماند که این قصه مال زمانی بود که در هر استان غیر از یک دانشگاه وجود نداشت آن هم از نوع دولتی آن وفقط در مرکز همان استان و هنوز انواع و اقسام دانشگاه ها از نوع آزاد و مازاد و شبانه و غیر انتفاعی و علمی کاربردی و غیر کاربردی  و پیام نور و آموزش از راه دور و ...پای به عرصه ی وجود نگذاشته بودند!!!

پذیرفته شدن در مقطع دکترا شاخ غول شکستن بود و گذشتن از هفت خان رستم و قس علیهذا...به نان بخور و نمیر کارمندی در ایام فقر و دردمندی اکتفا کردیم و خزیدیم در کنج قناعت و عطای دکتر شدن را به لقایش بخشیدیم و برای اینکه سوادمان نم نکشد و پیش دانش آموزان و دانشجویان شرم زده نشویم و سوتی ندهیم و به اصطلاح کم نیاوریم، نصف همان حقوق بخور و نمیر را هم صرف خرید کتاب و مجله و رایانه (کامپیوتر!) و...کردیم و شب و روز باز ما بودیم و کتاب و مطالعه و دانش اندوزی و غرغر و نک و نال مادر بچه ها و اعتراض خود بچه ها و...

بگذریم از اینکه حاصل این گشت و گذارهای شبانه روزی در کوچه پس کوچه های علم و دانش و فرهنگ، چاپ چند جلد کتاب شد که حتی متولیان پرمدعای علم وفرهنگ و  حکمت و معرفت و عرفان برایشان به اندازه ی یک گل در مسابقه ی لیگ برترفوتبال تره خورد نکردند، و آه از نهاد سرمایه گذار بیچاره که فکر می کرد قدم بزرگی برای فرهنگ مملکت برداشته است بلند شد و برای همیشه پشت دست داغ کرد و ...!!!

کاری ندارم که به دلیل نوعی بیماری ناشناخته باز مجنون وار سرگشته ی کوچه های هزار توی کتاب های نخوانده هستم و باز بهترین تفریح و سرگرمی ام خواندن و نوشتن است و تحمل نیش و کنایه های پیدا و پنهان این و آن!

برگردیم سر اصل مطلب و آغاز قصه که هم سر دراز دارد و هم بیخ و بن عمیق! تقریبا پس از اتمام تحصیلات این بنده که ثلث قرن پیش اتفاق افتاد، هر از گاهی سخن از مدارک جعلی و اعطای مدرک های افتخاری و غیر افتخاری به این و آن می رفت و من هاج و واج که آخر چگونه می توان برای کسی که کوچک ترین سر رشته و دانشی در علمی ندارد، مدرک آن علم را صادر کرد آن هم در بالاترین مقطع؟! اما عقلم  به جایی نمی رسید! و پای خر منطق و برهان و استدلال و استنتاجم در گل مانده بود و راه به جایی نمی برد!!!...

زمان گذشت و گذشت و دعواهای حزبی و جناحی به جاهای باریک کشید و معلوم شد وزیری  از اعضای کابینه ای که اتفاقا ادعای عدالت و درستکاری اش هم می شد!!! به لطایف الحیل به واسطه ی یکی از همین مدرک های مذکور سالیان سال خود را دکتر نامیده است و از مزایای مادی و معنوی آن سودهای سرشار برده است و...الحال بر کرسی صدارت تکیه زده است و با افراد جناح رقیب پالوده هم نمی خورد و برایشان تره هم خورد نمی کند!!! لذا رقیبان نیز بیکار ننشستند و پنبه ی وزیر مذکور را زدند و پته اش را روی آب ریختند و به استیضاح و افتضاح کشاندندش!!! وزیر بیچاره نیز که مات کیش های پی در پی نمایندگان مجلس شده بود و آلت دفاعی نداشت، لاجرم معزول و مخذول شد!!! واز درد فراق میز وزارت  در اندک مدتی به واسطه ی ابتلا به بیماری های گوناگون دار فانی را وداع گفت!!! فاعتبروا یا اولو الابصار!!! یا اصدقاء الکردان المرحوم!

اما جالب اینکه در آن زمان هیچکس به فکرش نرسید یا نخواست که به سنت  و سؤال فراموش شده ی از کجا آورده ای بپردازد؟ شاید هم در آن صورت پای بسیاری به وسط کشیده می شد که به مصلحت نمی بوده است!!! و لذا این موضوع مهم و حیاتی هم مانند بسیاری از اصول معطل مانده  و موضوعات حیاتی و کلیدی دیگر به آرشیو مباحثات و مناظرات مجلس سپرده شد!!! انتبهوا ایها الغافلون! والمتجاهلون!...

دو روز قبل در بخش های مختلف خبری صدا و سیما گزارشی پخش شد که بر اساس آن مؤسسه ای وابسته به دانشگاه تهران!!!!!! اقدام به فروش بیش از هزار مدرک دانشگاهی از مقطع کاردانی گرفته تا مقطع دکترا نموده است!!!- کو پی گیری کننده و بازرس و احقاق حق کننده؟؟؟!!!–

حال پرسش اساسی این است که چه تعداد از این مدارک، مربوط به علوم پزشکی  بوده  است و در حال حاضر چه تعداد پزشک  متخصص و عمومی قلابی با این مدارک جعلی و قلابی در اقصی نقاط کشور مشغول به مداوای بیماران بیچاره ی بینوا هستند؟؟؟!!! شاید در زمان خواجه حافظ مرحوم هم نظام پزشکی عرصه ی دعواهای جناحی و حزبی و قومی بوده است  و از وظایف اصلی خود غافل شده بوده  و  چنین اتفاقاتی مکررا افتاده بوده است که فرموده بوده است؛ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی    باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند! وگرنه سرودن چنین بیتی در غیر آن صورت اصلا منطقی به نظر نمی رسد!!!

باری جهت اثبات ادعا که بعضی ها خیال نکنند قصدمان سیاه نمایی و شانتاژ است  متذکر می شویم که اخیرا صدا و سیما گزارشی از پلمپ شدن مطب پزشکی قلابی در ناف تهران پخش کرد که خود را متخصص قلب جا زده بود و برای بیماران بسیاری دارو و درمان تجویز کرده بود، - البته بعضی ها خیال نکنند که نظام پزشکی موفق به یافتن این پزشک قلابی شده است، حاشا و کلا! این فقره به دنبال شکایت های بی شمار بیماران و پی گیری اولیای مراجعین به پزشک قلابی مذکور کشف گردیده است و لاغیر! - جالب اینکه همین پزشک قلابی قبل از تهران در شهرهای بزرگ دیگر نیز اقدام به باز کردن مطب نموده بود و پس از مدت زیاد که دستش رو شده بود مطبش پلمپ شده بود!!!!!!!-

ایضا چه تعداد مدرک مهندسی عمران صادر شده است و چه تعداد ساختمان چند طبقه با نظارت این مهندسان قلابی علم خواهد شد و بر سر مردم کوچه و بازار فرو خواهد ریخت؟!

یا چه تعداد از این مدارک رشته هایی مانند مشاوره  و روانشناسی  و روانپزشکی را شامل می شود که به آسانی دردستان مشاوران و روانشناسان و روانپزشکان قلابی قرار گرفته ودر آینده ی نه چندان دور مردم سالم را روانه ی تیمارستان ها خواهد کرد؟!

همچنین چه تعداد جامعه شناس و اقتصاد دان و مهندس کشاورزی و استاد ادبیات و تاریخ  و معارف و...قلابی به رقم اساتید واقعی اضافه شده است؟! - قابل توجه مدعی العموم محترم-

صدا و سیما شفاف سازی می کند اما مردم یادشان می رود که پی گیری بکنند که کار به کجا انجامید،_ الا در فقره ی یارانه ها که بسیار جدی و حساس هستند!!! و دائم پی گیری می کنند _

...با این اوصاف باز یک عده بدبین بگویند؛ کار نشد ندارد!!! می شود! چرا نشود؟! بعضی ها هم که با شعار ما می توانیم آمدند!!! توانستند و کردند و شد!!!علم کیلویی چند؟! جان مردم فله ای چند؟! اصلا همه ی مردم گله ای چند؟!

 نمی دانم مردم با این پیراهن کاغذی  در کجا را بکوبند؟! در وزارت علوم را؟! در وزارت بهداشت و درمان را؟! در آموزش و پرورش را؟! در وزارت اقتصاد را؟! در مجلس شورای اسلامی را؟! در بازرسی کل کشور را یا در دیوان عدالت اداری را؟؟؟!!! به کجا رود کبوتر گر اسیر باز باشد؟؟؟!!!.

از این پس بهتر است به جای موضوع انشای نخ نما شده ی علم بهتر است یا ثروت؟! موضوع تازه و ابتکاری علم بهتر است یا مدرک را جایگزین کنیم!!! یا موضوعاتی از این دست که؛ آیا با پول همه چیز را می توان خرید؟ در ک بهتر است یا مدرک؟ منظور مولانا از انسانم آرزوست چه بود؟ انسانیت انسان کی به سرقت رفت؟ انسان از چه زمانی اخلاق را گم کرد؟ اسباب کسب آرامش روح چیست؟ و... راه دوری نمی رود! از هر دست بدهیم از همان دست می گیریم!!!

 

  • میر حسین دلدار بناب