اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت

 بهشت،برزخ،دوزخ،سه گانه هایی اعجاب آور،کمدی الهی آلیگیری دانته.برزخ را تورق می کردم که خوابم برده بود.وقتی بیدار شدم ،چیزی به خاطر نداشتم.تنها طرح مبهمی از کابوس های رنگارنگ در ذهنم مانده بود.رمقی برایم نمانده بود.به شدت خسته بودم.مانند آن بودکه کوهی را جابجا کرده باشم.تناقض عجیبی حس می کردم!سیلاب های خروشانی از تناقض در رگهایم جاری بود.هر چه بود نتیجه ی کابوسهای  شب قبل بود.شاید هم جریان سیال ذهن و ضمیر ناخود آگاهم به واکاوی مضامین کمدی الهی دانته پرداخته بود! خواهی نخواهی مروری می کردم به بی شمار اعمال متناقض انسان این اشرف مخلوقات!!! دو نوع تناقض بیشتر از همه قابل تشخیص بود. تناقض جمعی که دامن گیر جامعه ی بشری است و تناقض فردی که اکثر انسان ها گرفتارش هستند!!! شاید بتوان تعریف دیگری بر تعریفات انسان افزود. ((انسان موجودی است با بی نهایت تناقضات عجیب و غریب)) 

مثال های زیادی برای تناقض جمعی می توان ارائه داد، فی المثل؛گروه بی شماری از فرهیخته ترین انسان ها عمر بر سر کشف درمان بیماری های لاعلاج می گذارند تا جان عده ی محدودی از مبتلایان به آن بیماری را نجات دهند و از طرفی عده ای دیگر از انسان های تیزهوش عمرشان را صرف می کنند تا مهلک ترین سلاح ها را برای نابودی همنوعان خود بسازند!!!

گاهی مشاهده می شود جامعه ی جهانی در برابر بدترین نسل کشی ها سکوت اختیار می کند و گاهی در مقابل مسائل بسیار کوچک جنگ های بزرگی راه انداخته می شود!!!

شاید بارزترین تناقض جمعی قائل شدن حق وتو برای بعضی از کشورها در سازمان ملل باشد که از قضا هم آنان بیشتر از همه سنگ بشر دوستی و تساوی حقوق انسان ها را به سینه می زنند!!! اما در عرصه ی عمل سناریوهای محیر العقولی به وقوع می پیوندد!!! پنج مساوی با همه ی جهان ،نه نه کمی سهو شد،یکی از پنج تا مساوی با همه ی جهان!!!!!!!!!!!  

در مواردی بهترین قوانین برای حفظ صلح جهانی طراحی می شود و سازمان های مختلف بشر دوستانه و حفظ محیط زیست و...تشکیل می شود و از طرفی همان طراحان خودشان اولین ناقضان همان اصول و قوانین مترقی می شوند!!!

ایضا برای تناقضات فردی هم مثال های فراوانی وجود دارد ازآن جمله؛خیلی ها هستند با آنکه از کسی خوششان نمی آید و چشم دیدنش را ندارند در حضورش صد نوع تعریف و تمجیدش می کنند و اظهار ارادت و... اما به محض اینکه چشم آن فرد را دور دیدند هزار نوع بد و بی راه و تهمت و افترا بارش می کنند و...یا بسیاری از افراد عمر بر سر گردآوری مال و منال می گذارند و سلامتی خود را نیز در آن راه از دست می دهند وبعد از آن سرمایه ی به دست آمده را صرف باز گرداندن سلامتی خود می کنند غافل از آنکه اگر به فرض بعید سلامتی هم به دست آمد دیگر عمر از دست رفته هیچ وقت به دست نخواهد آمد.

بعضی ها نیز دم از خدمت به مردم می زنند و به اصطلاح سنگ مردم را به سینه می زنند و در فرصت های به دست آمده بد ترین نامردمی ها را بر آنان روا می دارند و مردم خوش باور و زود باور بیچاره را نردبان ترقی خود قرار می دهند!!!

در این میان کار عده ای از اهل هنر و صفا و یکرنگی از همه عجیب تر است و شماری از آنان که از هوش سرشار و فکر تیز و بلندی نیز برخوردارند با اینکه می دانند دوره یکرنگی و صفا تمام شده است و علم و هنر و فضل و حکمت خریداری ندارد و دور ،دور هزار چهره ها و هزار رنگ ها و بی هنران است ،باز استخوان سختی می کنند و یکرنگی و صفا پیشه می کنند و عمر بر سر تحصیل علم و هنر و حکمت تباه می کنند! و بسا خسران و ناملایمات که بر خود و اطرافیان روا می دارند!!! 

واقعا حیرت آور و شگفت انگیز است کار انسان این اشرف مخلوقات،فتبارک الله احسن الخالقین.

گویا مرحوم حکیم خیام نیشابوری هم گاه گاهی دچار تناقض می شده است یا حداقل کارهای تناقض آمیز دیگران را می دیده است و به جان می آمده است و از زور ناچاری به دامان شعر پناه می برده است همچنانکه بعضی ها نیز به دامن طنز چنگ می زنند! نمونه را یک رباعی از حضرت ایشان نقل می شود؛/جامیست که عقل آفرین می زندش/ صد بوسه زمهر بر جبین می زندش/ این کوزه گر دهر چنین جام لطیف/ می سازد و باز بر زمین می زندش/ 

از آن جایی که این رشته سر دراز دارد و بسیاری از دوستان نیز حال و حوصله ی روده درازی ها و ژاژخایی های مرا ندارند سخن را با بر شمردن پاره ای از مصادیق بارز و رایج تناقضات جاری و روزمره ی اشرف مخلوقات به انتها می برم! البته هر کسی به تناسب دیده ها و شنیده ها و تجربیات شخصی خود می تواند بر تعداد موارد مذکور بیفزاید...

/صلح خواهی و بر طبل جنگ کوبیدن/ دل و زبان یکی نبودن/ ایاک نعبد گفتن و پیش دیگران تعظیم کردن/ ایاک نستعین گفتن و از دیگران استمداد طلبیدن/ از وحدت گفتن و راه تفرقه پیمودن/ پیمان بستن و پیمان شکستن/ ایمان به نان فروختن/ فروتن نشان دادن و نام جویی کردن/ زهد فروختن و چنگ به دنیا زدن/ خوب حرف زدن و بد عمل کردن/ نهی از منکر نمودن و منکر پیشه کردن/ امر به معروف وعمل به منفور/ هر لحظه به رنگی درآمدن/ به نام دیگران و به کام خود گرداندن/ خلوت و جلوت یکی نبودن/ پرده دار بودن و پرده دری کردن/ به راهی رفتن و به راه دیگر نگریستن/ هم خدا را خواستن و هم خرما را/ گرگ در پوستین بره بودن/ شریک دزد و رفیق قافله بودن/ نعل وارونه زدن/ ظاهرا انسان و باطنا حیوان بودن/ گه به نعل و گه به میخ زدن/ از کوه کاه ساختن و از کاه کوه ساختن/ از مه که ساختن و از که مه ساختن/ شعار بشر دوستی دادن و نسل کشی کردن/ زنهار داری و زنهار خواری کردن/ امانتدار بودن و خیانت کار شدن/ با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن/ شعار شایسته سالاری دادن و خویشاوند سالاری پیشه نمودن/ از عدالت دم زدن و عدالت را مثله کردن/ بازگشت به خویشتن گفتن و خویش را فراموش کردن/ از یقین دم زدن و دمدمی مزاجی کردن/ صراط مستقیم گفتن و به چپ و راست منحرف شدن/ پارسایی را ستودن و در عمل گرد مادیات پرسه زدن/ ریا و صفا/ برابری انسان ها با هم و برابر تر بودن بعضی ها نسبت به دیگران! / و...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۰
ارديبهشت

روزگاری نه چندان دور در تعامل بین انسان و سایر موجودات،این انسان بود که دست بالا را داشت و سایر موجودات از اینکه صفت انسانی یافته اند ارج و منزلت می یافتند و ادیبان نیز از آن منظر آرایه ای به نام تشخیص ابداع کردند که عبارت بود از شخصیت انسانی دادن به سایر موجودات و اشیا.

از باب مثال آزادگی را که صفتی انسانی بود! به سرو نسبت دادند و بخشندگی را به دریا و گریستن را به ابر و خندیدن را به گل و چمن و ... از طرفی دل را که بخشی از وجود انسان بود به هرزه گردی متهم کردند و لب را به غنچه و دهان را به پسته و چشم را به بادام و زنخدان را به سیب و اندام را به سیم و زلف را به شبق مانند کردند... تا اینجای کار انسان زیاد از سرشت ذاتی و طبیعت اطراف خوددور نشده بود و کار به جاهای باریک نکشیده بود و در ازای هر صفتی که داده بود صفات دیگری ستانده بود و به عبارتی بده بستان یا تعامل کرده بود و صلابت را از کوه و صفا را از آیینه و خروش را از آتشفشان و... را از عناصر دیگر طبیعت ستانده بود و بازی به شکل برنده ،برنده پیش رفته بود و سیاست برنده ، بازنده  یا چماق و هویجی در کار نبود.

اما غفران الهی بر جیمز وات مخترع محترم ماشین بخار باد - جد اعلای ماشین های امروزی- که از وقتی که پای ماشین را به زندگی انسان کشید،نظام هستی را به هم ریخت و کلاه ها رفت توی هم! و شیر تو شیر ی شد که آن ورش ناپیدا ! با ورود ماشین به زندگی انسان همه چیز از توازن و تعادل و تعامل خارج شد و ماشین مانند ویروسی خطرناک زندگی انسان را از هم پاشید و به آلایشی پالایش ناشدنی مبتلا کرد...

از قدیم الایام،قاعده ی تعامل چنین بوده است که از هر دستی که دادی از همان دست می گیری! عبارت ادیبانه اش همان هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟ سابق است و تعامل مانند دو کفه ی ترازو بوده که اگر بر کفه ای چیزی نهادی باید بر کفه ی دیگر هم معادل یا هم سنگ آن چیز را بگذاری تا توازن و تعامل به هم نخورد و به عبارتی موازنه ی مثبت بر قرار گردد - اگر چه امروزه ترازوهای دیجیتالی با سیاست تک کفه ای خود توازن و تعامل را به هم زده اند و خودشان قانون خود نوشتشان را شکسته اند و تک رو و تک دو و تک خور و تک قطبی ... شده اند - به هر حال از اصل مطلب زیاد دور نیفتیم ، سخن از موازین و معاییر توازن و تعامل بود که بر اساس آن اصول می باید به ازای هر دادنی ستاندنی در کار می بود تا نظام امور از هم نپاشدو کارها بر روال منطق و عقلانیت روان گردد... اما نمی دانم چگونه شیطان ملعون توی جلد جیمزوات رفت و او با اختراع ماشین همه ی نظامات ثابت و لایتغیر زندگی را به چالشی دائمی کشاند و در نظام تعامل و تعادل و توازن رخنه ای مرمت ناشدنی ایجاد کرد و کفه ی آن امور استوار را به نفع ماشین سنگین تر نمود!!!

در تعامل بین ماشین و انسان آن که دچار خسران و زیان شدبی شک انسان بود، چرا که؛اولا در این تعامل اکثرا صفات ماشین بود که به انسان منتقل شد و در عوض انسان نتوانست از صفات خوب و برجسته ی خود چیزی به ماشین بدهد . ثانیا آنچه  از صفات ماشین به انسان منتقل شد همه منفی و ویرانگر و خانمان برانداز بودند نه سازنده و مثبت .ثالثا هر صفتی هم که از ماشین به انسان منتقل شد بر اثر نوعی از جهش و موتاسیون ناشناخته بر شدت و حدت آن افزوده شد به طوری که در بعضی موارد از کنترل خارج شد. فی المثل ترمز بریدن و به جاده ی خاکی زدن که هر دو از صفات ماشین است وقتی به انسان سرایت کرد بعضی ها چنان ترمز بریدند و به جاده خاکی زدند که نه تنها قانون را زیر پا گذاشتند بلکه با سرعت نور از خدا و دین و اخلاقیات و انسانیت و تمام خطوط قرمز گذشتند و در چشم بر هم زدنی از ممالک مختلف فرنگستان سر برآوردند غافل از اینکه ترمز بریدن و به جاده خاکی زدن آنها خیلی ها را به روغن سوزی انداخت و پنچرشان کرد که دیگر نه زاپاس افاقه کرد و نه می شد بوکسل شان کرد!

حال آنکه سابق بر این،تعامل اصول و روال دیگری داشت که به اصل انصاف نزدیک تر بود و جاده یک طرفه نبود! به عنوان مثال در بسیاری از مناقصه ها و مزایده ها طرف شرکت کننده در مناقصه یا مزایده،مختصری سر کیسه را شل می کرد و مبلغ ناچیزی از چرک کف دست/پول ناقابل/ مثلا چند میلیارد را به مأمور مجری مناقصه یا مزایده می پرداخت یا به حسابش واریز یا سرریز می کرد و آن وقت برنده ی یک مناقصه یا مزایده ی ناقابل چند هزار میلیاردی می شد! که در این شیوه ی پسندیده هر دو طرف سود می بردند! به طوری که نه سیخ می سوخت نه کباب !حالا آن طرفش را کار نداریم که چند میلیون نفر ناچیز و بی چیز هم متضرر شده باشند! با یک حساب سر انگشتی هر آدم ضعیف الریاضی هم می تواند بفهمد که در ازای دریافت چند میلیارد تومان مشمول الذمه ی چند میلیون نفر شدن به صرفه تر است و میلیون در برابر میلیارد ، عدد و رقمی نیست همچنانکه نود و نه درصد در مقابل یک درصد عدد قابل توجهی نمی تواند باشد!

با این اوصاف ،برخی از حضرات شاکی اند که چرا بعضی ها هی فیوز می پرانند و آب و روغن قاطی می کنند و جوش می آورند و آمپرشان می زند بالا!!! عجب آدم های کم حوصله و کم جنبه ای !بابا جان کمی طاقت داشته باشید و دندان روی جگر بگذارید وگرنه موتور می سوزانید و اوراقی می شوید! اگر چه باز هم غمی نیست ! امروز و فردا برای آدم های از رده خارج و اسقاطی هم نوبت نویسی می کنند و با مدل جدیدش جایگزین می کنند!!! مدل های جدیدی که نه اختلاس و احتکار بلد باشند،نه معده شان مثل چاه ویل پرناشدنی باشد! بلکه همه مانند اجناس چینی ارزان و مقرون به صرفه باشند البته برای یک عده ی بخصوص!

از تعامل انسان با ماشین نوع تازه یافته ای هم یادم آمد مثلا خیلی ها عادت کرده اند زود زود هنگ کنند و حساب کتاب ها را قاطی کنند و آن وقت خر بیار و باقالی بار کن! چه شود ؟؟؟ حساب ها هی پر شوند و خالی شوند!!! و آن وقت با چراغ سبز یک عده ی بخصوص بعضی از بخصوص های دیگر بریزند سر نعش بی جان شتر بیت المال و قیمه قیمه اش بکنند!!!  چه می شود کرد ؟؟؟ هجی مجی لا ترجی!!! هک ! الهک !یعنی فاتحه مع الصلوات ! مفلس شدی رفت. المفلس فی امان الله...

راستی تا دیر نشده است باید فرهنگستان زبان فارسی را خبر کرد تا تدبیری بیندیشد که چراغ زبان به پت پت نیفتد و اصطلاحات ماشینی دمار از روزگار زبان و فرهنگ در نیاورد! ای دریغ از زبان سره ی همچون سیم رده .

 حالا اگر کسی  معادل عبارات ؛ آب و روغن قاطی کردن،موتور سوزاندن،فیوز پراندن،جوش آوردن،گیرپاچ کردن،ترمز بریدن،به روغن سوزی افتادن،تخته گاز رفتن،چپه شدن،اوراقی شدن،پنچرشدن،به جاده خاکی زدن،بوکسل کردن،آمپر بالا رفتن،بوکساوات کردن،صفر کیلومتر،برق دزدیدن،هنگ کردن،آپدیت شدن،هک شدن ...  را پیدا کرد سلام مرا هم برساند... آخ ای به پت پت افتادم مثل اینکه بنزین تمام کردم !!! کمی با خودم تعامل کنم تا تعادلم حفظ شود...

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
ارديبهشت

 

ژرژ پرک (Georges Perec)ژرژ پرک (1936-1982) بی‌گمان یکی از جالب‌ترین و در عین حال تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر فرانسوی است. مرگ نابهنگام او بر اثر سرطان در 46 سالگی بی‌شک فرصت‌های فراوانی را از این نویسنده بااستعداد گرفت. اما در همین زمان کم نیز آثار پرک در فرهنگ معاصر فرانسه ماندنی، تاثیرگذار و هدف‌مند بوده است.

ژرژ پرک مدت‌ها طراح جدول کلمات متقاطع در یکی از روزنامه‌های مهم پاریس بود و بی‌دلیل نیست که در آخرین و مهم‌ترین کتابش یعنی "زندگی، طرز مصرف" که در 1978 پس از صرف ده سال نگاشته شد، از قهرمان اصلی خود "بارتلبوت" یک دوست‌دار حرفه‌ای پازل می‌سازد. بدین ترتیب آثار پرک شدیداً تحت تاثیر بازی با واژگان قرار دارد و این بازی قبل از هر چیز یک بازی بینامتنی است. پرک که خود آثار فراوانی را مطالعه کرده بود به شدت تحت تاثیر آثار رمون کنو بود.

منتقدین فرانسوی بر تاثیر فراوان گوستاو فلوبر (مخصوصاً رمان ناتمام بووار و پکوشه) در تمامی آثار پرک تاکید می‌کنند. باید به رابطه دوستی و نزدیکی بین ژرژ پرک و رمون کنو به لحاظ تاثیر فراوانی که بر نوشته‌های پرک تا پایان عمر ادبی‌اش گذاشت اشاره کنیم. رمون کنو در سال 1960به همراه دوست ریاضی‌دانش (فرانسوا لولیونه) کارگاه ادبیات بالقوه "اولیپو" را تاسیس کرد که هدف آن آفرینش ساختارهای نوین شعر و داستان بود.

رمون کنو که به لحاظ ساختارشکنی و نوآوری‌های فراوانش در رمان معاصر فرانسه شهرت فراوانی دارد، دو کتاب مهم خود یعنی «رازی در مترو» و «پرواز ایکار» را تحت تاثیر فعالیت‌های کارگاه اولیپو نوشت. نزدیکی پرک با این محفل ادبی نیز همان طور که اشاره شد به گونه‌ای سرنوشت آثار پرک را رقم زد. از سوی دیگر ژرژ پرک زمانی به خلق آثار خود پرداخت که موج اصلی رمان نو و نویسندگان این نحله ادبی همچنان فعال بودند.

تجربه‌‌های خلاقانه‌ای که نویسندگان بزرگی چون کلود سیمون و ناتالی ساروت در حیطه زبان فرانسه انجام دادند، تاثیر فراوانی بر رمان‌نویسی معاصر فرانسه گذاشت. شاید بتوان یکی از حیرت‌آورترین نمونه‌های امکانات متعدد «رمان نو» را کتاب "زندگی، طرز مصرف" پرک دانست. این کتاب مجموعه درهم ریخته‌ای است متشکل از داستان زندگی‌هایی معمولی و مبتذل یا اگر بهتر بگوییم خارق‌العاده که در یک ساختمان مسکونی به وقوع می‌پیوندد؛ همراه با فهرست کاملی از مکان‌ها و اشیا که به صورتی آشفته حضوری نابهنگام دارند و این در حقیقت اعتقاد پرک به رسالت ادبیات و رمان است که معتقد بود عمل نوشتار و خواندن می‌تواند به آشفتگی‌های اطراف ما نظم و اصولی بدهد.

کتاب "زندگی، طرز مصرف" با مقدمه‌ای درباره هنر پازل آغاز می‌شود که به تعبیر پرک استعاره هنر رمان و همین طور استعاره زندگی و هستی انسان است. پرک معتقد بود رمان‌نویس تصمیم می‌گیرد، محاسبه و تحقیق می‌کند و فعالیت آن دیگری را پیش‌بینی می‌کند. به همین ترتیب است ماجرای فاعل زنده که وظیفه‌اش بازسازی تصویری به هم ریخته است که ضرورت حیاتی انسان در دنیا است.

رمان "چیزها" اولین کتاب ژرژ پرک است که در سال 1965 منتشر می‌شود و در همان سال نیز برنده جایزه "رنو دو" می‌شود . زندگی واقعی "ژروم و سیلوی" در حقیقت بسیار محقرانه است. دانشجویانی هستند غیرممتاز که بدون مدرک تحصیلی قابل توجهی وارد زندگی حرفه‌ای شده‌اند. جوانانی خرده بورژوا که هدف ثروت اندوزی ذهنشان را مه‌آلود کرده است. داستان در آغاز سال‌های دهه 60 میلادی می‌گذرد. جنگ الجزایر در جریان است و سیاست‌های شارل دوگل که در فرانسه به "گلیسم" معروف است. ژروم و سیلوی که شاید بتوان گفت در حوزه روان‌شناسی اجتماعی فعال هستند، مشغول نظرخواهی از مصرف‌کنندگان هستند:

«خوش دارید رختخوابتان چه شکلی باشد؟»، «درباره ماشین رختشویی خودتان چه نظری دارید؟» کتاب در حقیقت هجو تندی است بر ضد جامعه مصرف‌گرا و مصرف‌زده فرانسه در آن سال‌ها و از این رو در ابتدا با استقبال محافل فرهنگی فرانسه روبه‌رو و به عنوان (رمانی جامعه‌شناسانه) پذیرفته شد، ولی رفته رفته از اعتبار این اثر کاسته شد و تنها به عنوان رمانی که تحت تاثیر آثار فلوبر نوشته شده، مورد تمجید قرار گرفت.

کتاب "چیزها" به مراتب بیش از آن چه در آغاز به نظر می‌رسید، شرح حال خود پرک است. ژروم و سیلوی به هیچ رو شخصیت هایی جامعه‌شناختی نیستند، بلکه آنان در دل آن رابطه‌ای جای دارند که بعدها همواره فکر پرک را به خود مشغول داشت، یعنی هویت وابسته به چیزهای مبتذل؛ دوری از ابتذال و امر مبتذل همواره ذهن پرک را به خود مشغول کرده بود.

ژرژ پرک در رمان "ناپدیدشدگی" که بی شک متهورانه‌ترین اثر او است، بازی جالبی با حروف انجام می‌دهد تا بار دیگر ثابت کند هنر زاییده تقید و التزام است. ناپدیدشدگی با ظواهری از رمان پلیسی (ناپدید شدن شخصی به نام آنتوان ووال و سپس تعدادی دیگر در اطراف او) آغاز می‌شود. این کتاب به لحاظ نگارشی (لیپوگرامی) است. لیپوگرام متنی است نوشته شده به زبانی کاهیده به یک یا چندین حرف. در این رمان حرف E پربسامدترین حرف در زبان فرانسه غایب است و حتی یک بار هم از آن استفاده نمی‌شود. ناقدان ادبیات معاصر فرانسه درباره این کتاب اظهار نظرهای فراوانی کرده‌اند. پیر برونل در کتاب تاریخ ادبیات فرانسه در قرن بیستم می‌گوید، از آن جایی که این رمان پس از مرگ مادر نویسنده نوشته شده است، فقدان حرف E در این کتاب در حقیقت فقدان مادر است.

پرک در این کتاب قصد دارد قید و بند قاعده صوری را به هم بریزد و با شور و حرارتی مقاومت‌ناپذیر همه تقلب‌های ممکن و قابل تصور را برای خود قایل شود. پرک در کتاب بعدی خود "ارواح" که در سال 1972 منتشر می‌شود، حرف E را پیروزمندانه به رمان خود برمی‌گرداند که این بی‌گمان از قریحه طنز و شوخ طبعی فراوان پرک حکایت می‌کند. ژرژ پرک علاقه فراوانی داشت که منتقدین کتاب‌های خود را همواره به باد تمسخر و طنز بگیرد.

وجه دیگر آثار ژرژ پرک اشعار او است، هر چند که پرک بیشتر به عنوان یک داستان‌نویس در ادبیات فرانسه مطرح است، اما دو مجموعه شعر با عناوین "الفباها" و"خاتمه و دیگر اشعار" از او به جا مانده است. شعر ژرژ پرک عمدتاً تحت لوای کارگاه اولیپو و تجربه‌های زبان محورانه این کارگاه ادبی قرار دارد. پرک بر آن بود که یک سره به آن چه بقایای فن سخن‌وری بود پشت کند. امکانات نوجویانه و تجربه‌گرایانه اولیپو نیز این امکان را برای او فراهم کرده بود.

مریم السادات فاطمی/به نقل از کتاب نیوز/

  • میر حسین دلدار بناب
۱۴
ارديبهشت

بسیاری از علمای اعلام حوزه ی زیست شناسی خصوصا زیست جانوری را اعتقاد بر آن است که باید یرای بقا بر روی کره ی زمین دست به منازعه و مناقشه و مقاتله و مجادله و مبارزه و...زد تا بتوان زنده ماند!اگر چه این شیوه به حذف رقیب از صفحه و صحنه ی روزگار بینجامد!

گروهی از علمای حوزه ی معرفت شناسی و جامعه شناسی و انسان شناسی و فلسفه و ... را عقیده بر خلاف نظر علمای زیست است و اینان به جای مجادله و مقاتله و مناقشه و منازعه و مبارزه و...گفتمان و مناظره و مفاهمه و مسامحه و مکاتبه و...را پیشنهاد می کنند.

البته علمای اعلام حوزه های دیگر را نیز آرا و نظرات دیگری است که به نوبت خود دارای نقاط قوت و ضعفی است که فعلا به آنها نمی پردازیم تا اطاله ی کلام نشود.

و اما علمای زیست بنای دیدگاه خود رابر ستون تنازع بقا بنیان نهاده اند و بر بقای قوی و فنای ضعیف پافشاری می فرمایند! و گاه پا را از آن هم فراتر نهاده و بر لزوم و وجوب تنازع تاکید می کنند و بر بقای اصلح و برتر اصرار می نمایند یعنی همان نژاد و نسل برتر که زمانی نه چندان دور جناب هیتلر داعیه دارش بود و مقوله ی تنازع را از حیوان چهار پا به حیوان دوپا تسری بخشیدو شد آنچه نباید می شد!

لازم به ذکر است که در اکثر این منازعات که گویی تقدیر ازلی باشد همیشه یک گروه بازنده اند و گروه دیگر برنده و درنده و چرنده و خورنده و گزنده و...!!!

تاسخن دراز نشده و کار به جاهای باریک نکشیده است دامن سخن فرا باید چیدو به اصل موضوع پرداخت که اهم گروه ها و طبقات متنازع است.

پاره ای از طبقات و صنوف و گروه های متنازع عبارتند از؛

/شیر و ببر وپلنگ و یوز - آهو و گور و گاو و گوسفند/ وال و کوسه و نهنگ  -  دولفین و ماهی و ماهی گیر / محتکر و مختلس و گران فروش و کم فروش  -  مستضعف و مستهلک و کارگر و کارمند / پول مند و گول مند و زورمند و سورمند  -  بینوا و ساده لوح و ضعف مند و دردمند / عقاب و شاهین و تیهو و قرقی  -  کبوتر و کوکو و بلبل و صلصل / گرگ و روباه و شغال و کفتار  -  گوسفند و بره و مرغ و گوزن / انواع آدم و آدم و آدم و آدم  -  آدم ها و حیوانات و نباتات و جمادات /  گاو و گوسفند و بز  -  علف و گیاه و درخت / مار و عقرب و زنبور و رتیل  -  آدم و آدم و آدم و آدم / شارلاتان و دودوزه باز و هزار چهره  -  شرافتمند و صداقت پیشه و صافی ضمیر / خیانت کار و دروغ زن و چرب زبان  -  امانتدار و راست گفتار و ساده لوح / رابطه باز و پارت باز و رشوه خوار  -  ضابطه مند و درست کار و درست کردار /خویشاوند سالار و منفعت سالار و زیاده طلب  - شایسته سالار و حق سالار و قناعت پیشه / ارباب قدرت و ارباب ثروت و ارباب شهرت و ارباب شهوت  -  اهل فکرت و اهل حکمت و اهل حرمت و اهل عفت / ارباب جفا و ارباب خطا و ارباب دنیا -  مردان وفا و مردان صفا و مردان عقبا / ارباب نفاق و ارباب افتراق و ارباب اختلاف  -  اهل وفاق و اهل اتفاق و اهل ائتلاف /  و قس علی هذا...  

  • میر حسین دلدار بناب
۰۷
ارديبهشت

با مقوله ی متشابهات از بچگی آشنا شدم.مثلا وقتی کسی را می خواستند به سنگدلی و قساوت نسبت دهند می گفتند:مثل شمر است یا یزید یا خولی یا خوخو و لولو خرخره و...و من هی می پرسیدم شمر کیه یا یزید کیه ویا لولو خرخره یعنی چه و ... این شبیه کردن ها دامنه اش درازتر شد و درازتر شد و من هی پرسیدم و پرسیدم و بالاخره متوجه شدم کار از آنچه که من فکر میکردم دراز دامن تر است و بیخ پیدا کرد...

یک روز زمانی که دانشجو بودم رفتم داروخانه تا نسخه ی مادرم را بگیرم. نسخه پیچ گفت: دو قلم از داروها را نداریم ولی اگر خواستی مشابهش هست. گفتم جل الخالق! مشابه دیگر چه صیغه ای است؟ مگر دارو هم مثل شمر و یزید و خولی است که مشابه داشته باشد! گفت: زیاد هم فرقی با اصلش نمی کند. گفتم: اگر آن طور است پس اصلش کجاست؟ بالاخره نسخه پیچ بعد از توضیح مفصل مشابهش را داد و من هم به ناچار راضی شدم و نسخه را گرفتم...

در دانشگاه داشتم فلسفه می خواندم، بعد از یکی دو ترم متوجه شدم ای بابا متشابهات اینجا هم دست از سر من بر نمی دارند و اکثر فیلسوف ها افکارشان مشابه هم است... قید فلسفه را زدم و رفتم سراغ ادبیات محض. چشمتان روز بد نبیند باز من بودم و عالمی از متشابهات و آش همان آش بود و کاسه همان کاسه! همه ی تشبیهات و استعارات و کنایات و ... گویی از روی هم کپی شده بودند و مانند آن بود که نسخه ی فکری شعرا و نویسندگان را یک نفر پیچیده باشد!...

چاره ای نداشتم باید روزهای تکراری و ملال آور دانشگاه را تاب می آوردم. گاهی رمانی یا مجله ای با خود به کلاس می بردم و در کنج ردیف آخر می نشستم و دور از چشم استاد در عالم خودم غرق می شدم و  آنچه نمی شنیدم افاضات حضرات اساتید بود... - و صد البته که چند نفر از اساتید عزیزم از این قاعده مستثنا بودند همچون دکتر سرکاراتی،دکتر منصور ثروت،دکتر یثربی،دکتر معدن کن - و چه رمانهای بی نظیری که فرصت خواندنش از این طریق به دست آمد؛ کلیدر،جای خالی سلوچ ،در اقلیم باد،روزی به درازای یک قرن ،یک روز ایوان دنیسوویچ ،در دل گردباد،دن آرام ،پرنده ی خارزار،اینجه ممد،دکتر ژیواگو،برادران کارامازوف،جنایت و مکافات، زوربای یونانی،برادرکشی،مسیح بازمصلوب ،گزارش به خاک یونان،آزادی یا مرگ ،آخرین وسوسه ی مسیح ،خرمگس،دانه ی زیر برف ،خشم و هیاهو،الوداع گل ساری،سال های ابری،سمفونی مردگان، پیکر فرهاد، سال بلوا،مدارصفردرجه،بارهستی،شوخی،رستاخیز،جنگ و صلح،مادر،تاراس بولبا،خوشه های خشم،سینوهه،پیرمرد و دریا،وداع با اسلحه،ضدخاطرات،صد سال تنهایی،پرندگان مرده ،پاییز پدر سالار،رازهای سرزمین من،همسایه ها،شب اول قبر،تنگسیر،به سوی فانوس دریایی و و و ...یادش به خیر...

برای فرار از مقوله ی مشابهات و متشابهات بعد از ادبیات دست به دامن تاریخ شدم و از آن پس مردم شناسی و روان شناسی و ... ولی باز...

به نظرم رسید که باید برای متشابهات نیز مانند مترادفات و متضادها و ... بابی گشوده شود و جایگاهی درخور اختصاص داده شود و آنها نیز مانند اعضای یک خانواده در کنار هم قرار داده شوند هر چند مانند بسیاری از افراد خانواده ها زیاد هم باهم وجه شباهت و میانه ای نداشته باشند! و گاه بیگانه تر از بیگانه هم بوده باشند!!!

حال پاره هایی از این کشف جدید را رونمایی می کنیم؛

/مته روی خشخاش گذاشتن - مو از ماست کشیدن - باریک بینی - دقّت نظر - ضابطه مندی -تو هوا قاپیدن/ تسامح و تساهل - رواداری - اغماض - مدارا - چشم پوشی - غمض عین - سمحه سهله - آزاد اندیشی -سهل گیری/ مردن - فوت شدن - دار فانی را وداع گفتن - قالب تهی کردن- ارتحال - به دیار باقی شتافتن - ریغ رحمت سر کشیدن - به ملکوت اعلی پیوستن- خرقه تهی کردن/ هلاک شدن- به درک واصل شدن- تون به تون شدن- اسیر مالک دوزخ شدن- زرتش قمصور شدن- شناسنامه باطل شدن- معدوم شدن-غزل خداحافظی را خواندن/ رشوه- زیرمیزی- پول چایی- پول ناهار- انعام- کادو- باج سبیل- پول زور- پیشکشی- پاداش/ پارت بازی- باند بازی-رابطه باری- آشنا بازی- خویشاوند بازی / اختلاس- احتکار- پول شویی- پول روبی- پول خواری -رانت خواری/ جعل مدرک- جعل اسناد- جعل اسکناس- جعل چک پول- جعل هویت / خودی- آشنا- هم مرام- هم گروه- هم حزبی- هم مسلک - هم کیش- هم فکر - همدل / موش دواندن - گربه رقصاندن - چوب لای چرخ کسی گذاشتن - مانع تراشی - ان قلت آوردن - سنگ اندازی کردن - امّا و اگر آوردن/ نمک به حرام - چشم سفید -  نمک خوردن و نمکدان شکستن - چشم دریده - حرام لقمه / آتش بیار معرکه - دو بهم زن - فتنه جو / پنبه ی کسی را زده - زیر آب کسی را زدن - سر کسی را زیر آب کردن - برای کسی پاپوش درست کردن - برای کسی خواب دیدن -آمپول زدن / چرب زبانی - زبان بازی - مداهنه - تملّق - مجیز - تعریف و تمجید - پاچه خواری -دستمال یزدی/ شیر کردن  - پاشنه ی کسی را کشیدن - هندوانه زیر بغل کسی نهادن - کسی را باد کردن - کوک کردن / کوچه بازاری - بنجل / هرهری مذهب - دمدمی مزاج - اهل حزب باد - بادیسم - هردم خیال - ابن الوقت -نان به نرخ روز - نان به مزد/ اسکندر - نرون - چنگیز - تیمور - هیتلر- موسولینی - استالین - صدّام / بازار گرمی کردن - تنور چیزی را گرم کردن -پیاز داغ چیزی را زیاد کردن/ دلّال - کار چاق کن - واسطه - پارت - کلید - آشنا / پشت گوش اندازی- ناشنیده گرفتن - خود را به کوچه ی علی چپ زدن- خود را به نفهمی زدن - تجاهل العارف / رگ خواب کسی را پیدا کردن - زبان کرد را خلج دانستن - کلید کسی دست کسی بودن - زبان لال را مادرش فهمیدن / گرگ و میش - موش  و گربه - کارد و پنیر - آتش و پنبه - گبر و مسلمان - جن و بسم الله - دزد و پاسبان / سر کسی بوی قورمه سبزی دادن - بوی الرحمن کسی بلند شدن - به پیشواز مرگ رفتن - خون خون گفتن - سر خود را به چماق ساییدن - با دم شیر بازی کردن  - چوب تو لانه ی زنبور کردن  - پا روی دم مار گذاشتن / تبانی کردن - ساخت و پاخت کردن - نقشه کشیدن  - دو دوزه بازی  / دم کسی را دیدن - سبیل کسی را چرب کردن - کد خدا را دیدن و ده را چاپیدن - دم داروغه را دیدن / حرص - طمع - آز ـ زیاده طلبی - سیری ناپذیزی - چاه ویل/ رادی - جوانمردی - مردانگی - مشدیگری - داش مشدی - عیّاری / کسی را تو هچل انداختن - دست کسی را توی حنا گذاشتن -دست کسی را تو پوست گردو گذاشتن - پوست هندوانه زیر پای کسی انداختن - زیر پای کسی را خالی کردن /هفت کسی گرو هشتش بودن - آسمان جل - پاپتی - ندار - پابرهنه - مفلس / مقام  - منصب - پست - سمت - مسئولیت - ریاست / مکر - نیرنگ - حیله - کلک - خدعه - تزویر - شیله پیله - حقّه / دارا - خرپول - ثروتمند - متمول / در رفتن- جیم شدن- فلنگ را بستن- حب جیم خوردن / تازه به دوران رسیده - نوکیسه / متظاهر - ریاکار - دورو - چند چهره - هزار چهره -منافق -مزور / نالوطی - ناجوانمرد - نارفیق - نامرد / ریگی به کفش داشتن- کاسه ای زیر نیم کاسه داشتن - خورده شیشه داشتن / ادامه دارد...

  • میر حسین دلدار بناب