اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴
شهریور

یکی بود یکی نبود

یکی بود اما انگار نبود. یکی بود اما بود و نبودش یکی بود. یکی بود بودنش، بودن بود. یکی بود اما وقتی نبود آن وقت معلوم بود که کی بود! یکی نبود اما انگار که همیشه بود!

بعضی ها فقط یک اسم هستند! یک نام و عنوان هستند! یک پست و مقام هستند! مبلغی پول و چک و ارز و سکه هستند! پوچ و توخالی! مثل یک حباب! نه حتی کمتر از یک حباب!

بعضی ها تا هستند به چشم می آیند، اما وقتی نیستند گویی هیچ وقت نبوده اند! بعضی ها تا هستند به چشم نمی آیند اما به محض اینکه رفتند، جای خالی شان برای همیشه احساس می شود...

نمی دانم هر کسی برای بودن ملاک و معیاری دارد. بعضی ها بودنشان در پست ها و عناوینشان است، وقتی هم از دستشان بدهند گویی از درون تهی می شوند. احساس پوچی می کنند! حق هم دارند، چون غیر از عنوان و مقام ظاهری شان چیزی ندارند. بعضی ها به ظاهر چیزی ندارند اما در واقع همه چیز دارند! پول و پله و پست و مقام و عنوان ندارند، اما دلشان به وسعت دریاست! سینه شان به فراخی دشت است! چشمشان به سیری عنقاست! نگاهشان به بیکرانی کهکشان هاست! شور و شیدایی و وجد و سرورشان به بی منتهایی اندیشه ی خداست...

در چند ماه گذشته شاهد پر کشیدن عزیزان بسیاری بوده ام؛ دکتر احمد محدث، دکتر بهمن سرکاراتی، دکتر رضا انزابی نژاد، دکتر حسن حبیبی و...از اقوام و خویشان و آشنایان...

با هر کدام از این عزیزان نسبتی داشته ام، شاگردشان بوده ام، نسبت روحی و فکری داشته ام، قوم و خویش بوده ام، و هر کدام در عرصه ی فکر و ادب و اندیشه برای خود یلی بوده اند، مرگشان نیز بسیاری را متاثر کرده است...

در این میان سخن از کسی می گویم که عمری به فرهنگ و ادب مردم خدمت کرد، بی آنکه قدرش شناخته شود! بی آنکه خودش دغدغه ی قدرشناسی از طرف کسی را داشته باشد! عمر نسبتا کوتاه خود را با کتاب به سر برد! جوانی اش را به راه کتاب سپری کرد! به ظاهر دست فروشی بیش نبود! اما بسیار فراتر از آن چه می نمود بود! از بس قوطی کتاب های سنگین جا به جا کرد به دیسک کمر مبتلا شد اما خم به ابرو نیاورد! به رغم سواد کلاسیک کمش کتاب شناسی خبره شده بود و دوای درد هر کسی را از نگاه و کلامش می فهمید! و چه با شوق و ذوق از کتاب های تازه یافته اش با مشتری یان همیشگی اش می گفت! هر کتاب نایابی برای او یافتنی بود! کافی بود نام کتاب و نویسنده را برایش بگویی!!!

اکنون او در میان ما نیست! به قول شهریار بزرگ؛ افسوس قضا ووردی خزان اولدی باهاری!

او کسی نبود جز شادروان اکبر فرتوت. کسی که عمر و جوانی اش را در راه کتاب و فرهنگ و اندیشه گذاشت، بی آنکه ادعایی داشته باشد و بی آنکه قدرش شناخته شود! افسوس که همه او را فقط به عنوان یک دست فروش می شناختند! دست فروشی که به تنهایی بیش از تمام کتاب فروش های شهر کتاب به دست علاقمندان رساند! به ضرس قاطع می توان گفت: اکنون در شهر ما کتابخانه ای نیست که وامدار کتاب های او نباشد و از کتاب های آن دست فروش عزیز در قفسه هایش نباشد...

یکی بود اما وقتی نبود...  

  • میر حسین دلدار بناب
۱۹
شهریور

 

آخرین چاووش 

سال هاست که صدای چاووش خاموش شده است. سال هاست که دیگر کوچه پس کوچه های تنگ و باریک روستا چهره  نورانی چاووش را از خاطر برده است. سال هاست که صدای موزون و آهسته ی سم ضربه های اسب حنایی چاووش از خاطره ی کوچه ی سنگ فرش رخت بربسته است.

فقط پیران ده خاطرات مبهم و گم شده ای از نواهای دل نشین چاووش را به یاد می آورند؛ هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله، هر که دارد سر همراهی ما بسم الله...

اسب یال افشان چاووش با چه شور و شعفی سوارش را راه می برد! گویی دم به دم او داده و مفهوم کلماتش را می فهمد! چه راز و رمزی بوده است در صدای چاووش که بی اختیار اشک از دیدگان شنوندگان نوایش جاری می ساخت! چه خلوصی داشت واژگانش که دل های چونان سنگ خارا را به سان موم نرم می ساخت؟! چه حزنی موج می زده است درابیات ساده ی اشعارش؟! زلالی جاری که هیچ آلایشی را تاب ایستادگی در برابرش نبود...وچاووش خود با متانت تمام اشک می ریخت وبا چنان شور و شیدایی از جوانمردی و دلاوری پیر و مراد و جدش سخن می گفت که گویی خود شاهد آن حماسه ی عظیم بوده است!

چهل و پنج بار مرارت های را ه های پرپیچ و خم و گریوه های خطرناک پرحرامی را بر خود هموار کرده و کاروانیان را به سلامت به سرمنزل مقصود رسانده بود و هیچ گاه خم به ابرو نیاورده بود...

پاداش خدمت صادقانه اش شمشیر لزگی آبگون جواهرنشانی بود که موزه دار موزه ی آستان جوانمرد کربلا ابوالفضل (ع) به پاس قدردانی از جانفشانی هایش داده بود.

حرامیان از خوف نامش برخود می لرزیدند و از ملاذهای خود بیرون نمی آمدند و اگر می آمدند جز یک سرنوشت نداشتند، هلاکت و نابودی!

نام میریحیی ترکه نامی آشنا برای دوست و دشمن بود! دوستان را مایه ی راحت و دشمنان و حرامیان را مایه ی هلاکت بود!

اما این یل دلاور و بی باک اهل دعوی وادعا نبود، تنها خود را غلام ابوالفضل جوانمرد می دانست و به این غلامی افتخار می کرد...

اکنون سال هاست که صدای چاووش و سم ضربه های ملایم اسب حنایی اش بر سنگ فرش کوچه های باریک روستا خاموش شده است...

کوچه های تنگ و باریک روستا  با خاطرات چاووش وارسته  آخرین نفس های خود را می کشد و تصویر مردی بلندقامت و استوار با ریشی انبوه وچهره ای گلگون را به یاد می آورد که نوای محزونش مظلومیت انسان را به بلندای تاریخ فریاد می زند بی آنکه حتی صدایش بلند شود!!!

چاووشی که اشک می ریزد اما نه از سر ضعف و زبونی بلکه از سرشور و شیدایی و دل دادگی و دلداری...

سال هاست که...

  • میر حسین دلدار بناب
۱۴
شهریور

رساله ی بدون شرحیه

نقل است دزدی شب هنگام بالای دیواری رفته بود و قصد داشت اساس خانه را به یغما ببرد و صاحب خانه را به روز سیاه بنشاند! غافلی بی خبر از گردش وارونه ی روزگار از آن حوالی می گذشت.

از دزد پرسید بالای دیوار چه کار می کند؟ دزد چیره دست که احوال دماغی فرد سوال کننده  را  در یک نگاه حدس زده بود! پاسخ داد که مشغول نواختن تنبورم! غافل گفت:  پس کو صدای تنبور؟! دزد جواب داد اگر می خواهی صدای تنبورم را خوب بشنوی از اینجا دور شو و تا صبحگاه صبر کن که سحرگاه صدای تنبورم را همگان خواهند شنید!

فردای آن روز خبر در همه ی شهر پیچید که شب هنگام خانه ی فلان شخص مورد دستبرد واقع شده است. مرد غافل تازه  شستش خبردار می شد که شب هنگام چه ماجرایی در شرف وقوع بوده است!

این حکایت بدان آوردم که غافلان بدانند که آهنگ های بسیاری که امروز می شنوند، حاصل پنجه ی  پاک دستانی است که از هشت سال پیش تا چند صباح قبل نواخته شده است...

-------

حکایت کنند که گاوی تشنه به هوای فرونشاندن عطش سر در داخل خمره ای کرد، آب که نیافت هیچ، سرش نیز داخل خمره گیر کرد!

صاحب گاو که اوضاع را چنین دید فی الفور پیش عقل کل روستا دوید و او را به یاری طلبید. جناب عقل کل پس از چند بار کش و واکش با گاو و خمره کاری از پیش نبرد و خسته  و مستاصل در کناری نشست و شروع به فکر کردن نمود!

سرانجام مثل برق از جا جهید و گفت: یافتم یافتم! کاردی بیاورید تا سر گاو را ببرم تا از خمره بیرون آورده شود! صاحب گاو که اطمینان کامل به کاربلد بودن جناب عقل کل داشت بی معطلی کارد تیزی آماده کرد و در طرفة العینی سر گاو بیچاره از بدن جدا کرده شد! اما در کمال حیرت باز کاری از پیش نرفت و سر بریده ی گاو باز داخل خمره گیر کرد و بیرون نیامد که نیامد! آخر سر تصمیم گرفتند که خمره را شکسته و سر گاو را از داخل آن بیرون بیاورند!

پس از آن که خمره شکست و سر گاو بیچاره بیرون آمد، جناب عقل کل بادی به غبغب انداخت و گفت: بعله هر کس کار را به کاردان بسپارد، پشیمان نمی شود!

حال روستایی مانده بود و گاوی مقتول و خمره ای شکسته که هیچ تدبیر و امیدی چاره سازش نبود!!!

این حکایت بدان آوردم تا عاقلان بدانند که؛

هرگز بار پیلان بر خران ننهند

 چنان که در همین معنی از بابا افضل کاشانی نقل است؛

هرگز پر طاووس به کرکس ندهند        وآن را که گلیم باید اطلس ندهند

مخلص کلام اینکه هزار قورباغه جای یک ماهی را نگیرد!!!


  • میر حسین دلدار بناب
۱۱
شهریور


رساله ی مهرورزیه

تنگ نظری هم حدی دارد! صد رحمت به چشم مور! ناسپاسی هم اندازه ای دارد! صد رحمت به نمک نشناس ها!

بابا جان این همه داد و بیداد برای چیست؟ آسمان که به زمین نیامده! زمین که به آسمان نرفته! یک نفر بنده ی خدا از بیت المال خدا برای خدمت به خلق خدا مبلغ ناچیزی – شانزده میلیارد تومان - برای امر خیر فرهنگی برداشت کرده! تازه آن هم با نیت خیر!

خیلی ها وقتی پاش بیفته پول را چرک کف دست می شمارند! این همه واویلا برای مقداری چرک کف دست؟! نوبره والله! وقتی بعضی ها سه هزار میلیارد تومان برداشتند و فلنگ را بستند، خیلی ها اصلا جیکشان درنیامد! خیلی ها اصلا ککشان نگزید! خیلی ها اصلا به روی خود نیاوردند!

حالا مگر چی شده، این که خرق عادت نیست! چیز معمول و رایجی است که  از روزگاران قدیم بوده و خواهد بود!

تاسیس دانشگاه  چیز بدی نیست که! گیرم با پول بیت المال، یا اسمش را بگذاریم کمک های مردمی! یا حتی بگوییم حرکت خودجوش مردم!

دانشگاه ایرانیان! لابد بعضی ها فکر می کنند، بازار دانشگاه هایشان کساد می شود! نه بابا از این خبرها نیست! استاد ما هشت سال مسکن مهر تولید کرد و داد دست بی بضاعت های مالی! حالا هم می خواهد مدرک مهر تولید کند و بدهد دست بی بضاعت های علمی!

خب چه کار کند؟ همه که حوصله و وقت و توانایی ندارند بروند پی تحصیل علم و دانش و هنر و...آن هم با حرکت لاک پشتی!

خیلی ها یه هویی مدرک لازم می شوند برای کارهای مهم! آن وقت چه کار کنند؟ حالا هم که بنده خدایی پیدا شده می خواهد مشکل عده ای را حل کند باز داد و هوار یک عده بلند می شود!

کسی چه می داند شاید مدارک این دانشگاه هم مثل مصالح مسکن مهر ارزان دربیاید و مقرون به صرفه باشد! قصاص قبل از جنایت چرا؟ والله انصاف هم خوب چیزییه!

خیلی ها آنچنان که چشم دیدن مسکن مهر را نداشتند حالا هم چشم دیدن مدرک مهر را ندارند! ایها الناس کمی انصاف داشته باشید، دیگر از بعضی ها گذشته بروند پی کسب علم و دانش! وانگهی خیلی اگر بخواهند هم مغزشان یاری نمی کند، آخه ناسلامتی سن و سالی از آن ها گذشته!

حالا کسی چه گناهی کرده که می خواهد مدرک داشته باشد اما کشش ندارد! عجب مردمان تنگ نظری پیدا می شوند که چشم دیدن پیشرفت بعضی ها را ندارند!

بابا یکی بیاید و محض رضای خدا این بخیل ها را قانع کند که با تاسیس یک دانشگاه، بازار علم کساد و تنگ نمی شود! همچنان که در گذشته دانشگاه پی دانشگاه تاسیس شد و آب از آب تکان نخورد!

اتفاقا خیلی ها هم که آرزو به دل مانده بودند از صدقه سری همین دانشگاه ها به خیلی جا ها رسیدند و شدند آن چه نمی بایست می شدند!

دانشگاه دولتی، دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاه شبانه، دانشگاه علمی کاربردی، دانشگاه غیرانتفاعی، دانشگاه پیام نور... حالا هم دانشگاه ایرانیان!

خوبی کار اینجاست که هیچ کس پاپی نمی شود که فلانی مدرک از کجا آوردی؟ یا اساتیدت چه کسانی بودند؟ یا روی چه پروژه ی بکر و نایافته ای کار کرده ای؟ یا چند تا مقاله ی به دردبخور نوشته ای؟ یا ... فقط مدرکت را نگاه می کنند! با این حساب این همه دعوا و هیاهو چرا؟!

خدا را خوش نمی آید در کار دیگران موش دوانی بکنند و چوب لای چرخ علم وهنربگذارند! از ما گفتن بود...

این روزها  دیگر شانزده میلیارد تومان عدد و رقمی به حساب نمی آید که برایش این همه سر و دست بشکنند! می گویید نه پس...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۷
شهریور

  فلاسفه ی بزرگ تعاریف زیادی از انسان ارائه داده اند، اما به نظر می رسد دامنه ی تعاریف انسان به این زودی ها کوتاه کردنی و برچیدنی نیست!

 هرروز که می گذرد ابعاد جدیدی از شخصیت این موجود ناشناخته کشف می گردد!

به نظر می رسد کشف قاره ی امریکا یا حتی کشف کرات ناشناخته در کهکشان های دیگر در مقابل کشف ابعاد وجودی انسان رنگ ببازد و از اهمیت ساقط شود!

  انسان این موجود دوپای به ظاهر کوچک و دارای جرم صغیر چه جنبه های نایافته و ناشناخته ای که ندارد! هزار تو، هزار لایه، هزار چهره، هزار خلق و خوی متفاوت و متناقض تنها بخش کوچکی از داشته های این حیوان ناطق است!

  بحث بر سر تعاریف انسان بود که از طرف فلاسفه ی بزرگ ارائه شده است؛حیوان ناطق، حیوان ضاحک، حیوان متفکر، و...

  اما امروزه باید تعاریف دیگری از این حیوان محترم ارائه داد و به تکمیل و تکامل این موجود جامع اضداد کمک کرد تا جورچین ناقص وجودی اش قدم در راه کمال بگذارد!

  مانند؛ انسان حیوان ابن الوقت، چرا که هیچ حیوانی به اندازه ی انسان از مزایای ابن الوقت بودن برخوردار نمی شود و قدر این نعمت و استعداد خداداد را نمی داند، نعمتی که به تنهایی قادر است کار لشکری کار بلد را انجام دهد و پیروزی هایی نصیب او بکند که از عهده ی هزاران مرد جنگی بر نمی آید و در عین حال هزینه ی چندانی هم ندارد مگر مبلغی زبان چرب و نرم و کمی تغییر چهره و بوقلمون صفتی و بوجار لنجانی بودن و خوردن حیا و قی کردن جوانمردی و ... که این فقره ها برای اهلش از آب خوردن هم آسان تر است!!!

  انسان حیوانی متلون المزاج، این استعداد نیز غیر از انسان از عهده ی هیچ حیوانی ساخته نیست – البته در این فقره باید حربا یا همان آفتاب پرست را استثنا کرد آن هم از بابت تغییر رنگ نه تغییر مزاج – انسان در طرفة العینی می تواند تغییر مزاج دهد و از گروهی به گروهی و از دسته ای به دسته ای و یا از حزبی به حزبی نقل مزاج و مکان نماید، یعنی یک روز کار سازندگی بکند و روز دیگر به اصلاح امور بپردازد و زمانی دیگر مهرورزی پیشه کند و به دوستان و نزدیکان و...و خصوصا به اقتصاد خویشان مهر بورزد و در عین حال خود را با باد اعتدال و تدبیر و امید باد دهد ودست  بوجار لنجانی را از پشت ببندد!!!

  انسان حیوانی نمک نشناس، در این مورد نیز انسان گوی سبقت از تمام حیوانات ربوده و خود بر سکوی قهرمانی ایستاده است! مثلا اگر کسی به سگی حتی هار قرص نانی دهد آن سگ تا آخر عمر به او حمله نمی کند و گازش نمی گیرد، کمند احسان و ماجرای گوسفندی که به دنبال صاحبش می دوید در بوستان شیخ اجل معروف است، که تفصیل آن را ارجاع می دهم به همان منبع و... از این دست ماجراها شواهد بسیار زیادی به دست  می توان داد که صرف نظر می کنیم... اما انسان مانند ماری که در آستین پرورده شود به محض یافتن فرصت ولی نعمتش را نیش می زند! هرروز هوادار دار و دسته ای می شود و به محض خوابیدن بیرق آن گروه به گروه دیگر می پیوندد و از گروه سابق تبری می جوید و این ماجرا مانند سریال های تکراری در طول زندگی اش ادامه دارد و ...

  انسان حیوانی نفاق پیشه، انسان حیوانی محتکر، انسان حیوانی رشوه گیر، انسان حیوانی سیاست پیشه، انسان حیوانی... باقی بقایتان ...

  به دلیل رعایت اختصار از ذکر تعاریف  و توضیحات دیگر صرف نظر (غمض عین) می نماییم!!!

 

  • میر حسین دلدار بناب