اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸۰ مطلب با موضوع «رساله های طنز» ثبت شده است

۱۷
دی

رساله ی قیاسیه

روزی از روزهای خدا بزی در حال آب خوردن از چشمه ای باصفا و زلال بود که سرو کله ی گرگی بدنهاد و گرسنه پیدا شد. گرگ ابتدا از آب زلال چشمه جگری صفا داد و بعد که دنبال بهانه ای برای دریدن بز تنها و بیچاره می گشت، روی به بز تنها نمود و گفت:از چشمه ی من آب خوردنت بس نیست، داری آبش را هم گل آلود می کنی ای بز لاکردار؟! بز بیچاره در حالی که زبانش به بع بع نمی چرخید و دچار لکنت شده بود، لرزلرزان گفت: آقا گرگه من که پایین تر از شما آب می خورم، چطور می توانم آب را گل آلود بکنم؟!می دانم اینها همه بهانه ای است تا مرا بخوری! آقا گرگه هاف هوفی به غبغب انداخت و خرناسی کشید و دندان قروچه ای کرد و گفت: ای بز نادان حالا کارت به جایی رسیده است که نسبت دروغ به من می دهی و افتراء بر من می بندی؟! من و دروغ؟! با افتراء به این بزرگی چه کنم؟ اکنون دیگر بر من واجب آمد که تو را به سزای این گناه کبیره از هم بدرم تا هم حکم شرع را جاری کرده باشم و هم عبرتی برای آنانی باشد که پا از گلیم خود درازتر نموده و زبان بر افتراء و دروغ می چرخانند!!! دمی دیگر از بز بینوا غیر از پوستی و چند تکه استخوان چیزی بر جای نمانده بود!

                                                          *****

دیروز وزیر محترم نیرو جناب چیت چیان در توجیه اینکه می باید قیمت آب و برق افزایش یابد، گفتند: با توجه به اینکه هزینه ی ماهانه ی قبض تلفن و مبایل خانوار برای هر یک از افراد خانوار حدود 35 هزار تومان می باشد و در مقابل هزینه ی آب و برق حدود 5 هزار تومان می باشد، لذا می باید قیمت آب و برق هم افزایش یابد!!!

اولا اینکه خانوارهایی وجود دارند خصوصا از نوع از ما بهترانشان که قبض مبایلشان از چند صد هزار تومان هم بالاتر است و اتفاقا قیمت کت و شلوارشان هم از چند میلیون تومان بالاتر است و قیمت ماشین زیر پایشان از چند صد میلیون هم بالاتر است و... با این قیاس های مع الفارق می باید بهای آب و برق بالاتر از چند صد هزار تومان باشد که البته باز برای از ما بهتران کاری ندارد!!! برای کسانی که با آب شرب مردم سونای منزلشان را پر می کنند پرداخت کردن قبض آب چند میلیون تومانی کاری ندارد و ایضا بقیه ی هزینه ها که اتفاقا برای خرج کردنش ککشان هم نمی گزد!!! چرا که نه بیل زده اند و نه کلنگ، نه می دانند کار کردن یعنی چه و نه دردی غیر از بی دردی دارند!!!

جناب وزیر با متوسل شدن به صناعات خمس آن هم از نوع سفسطه اش و صغری و کبرای غلط چیدن راه به جایی نمی توان برد! توفیق خدمت پیدا کردن در دولت تدبیر و امید، مبلغی تدبیر و تامل و تدبر لازم دارد! از بد روزگار صاحب این قلم کمی فلسفه خوانده است و شگردهای مصادره به مطلوب را یاذ گرفته است ، اما هرگز به کار نبرده است، چرا که بر به کار بردنش نمی ارزد. آستان فلسفه بسی بلندتر و ارجمندتر از آستانه ی سفسطه است. بر محور قیاس چرخیدن دردی از مردم دوا نمی کند! اگر بنا بر قیاس امور باشد آن هم از نوع قیاس مع الفارقش سنگ روی سنگ بند نمی شود!

حال که شما کار را با قیاس شروع کرده اید، پس بهتر است نظر حضرتعالی را جلب کنم به قیاسی منطقی و عقلانی و سپس راهکار را از شما بجویم. مقایسه ی میزان دریافتی چند نفر معلم آموزش و پروش با مدرک دکترا و فوق لیسانس با دریافتی اعضای هیأت علمی دانشگاه ها با سابقه و مدرک تحصیلی برابر.مقایسه ی دریافتی همان افراد با مدرک و سابقه ی برابر با کارکنان شرکت نفت یا کارخانجات مختلف یا شرکت مخابرات و بانک و هر ارگان یا سازمان دیگر که شما خواسته باشید!

مقایسه ی دریافتی سی سال یک استاد دانشگاه یا یک معلم آموزش و پرورش و یا یک یا چند ده نفر کارگر با میزان دریافتی یک سال یک فوتبالیست لیگ برتری!!!

مقایسه ی حق مسکن یک نفر از ما بهتران با صد نفر معلم در یک ماه!!! مقایسه ی ویژه خواری یک نفر ویژه خوار با دریافتی یک عمر چند صد کارمند دولت و گارگران فصلی و روزمزد و ...

....حالا با این اوصاف و طبق قیاس شما میزان حقوق یک معلم یا کارمند دولت و یا میزان درآمد هر فرد ایرانی در ماه می باید چقدر بوده باشد تا تکاپو و کفایت هزینه های جورواجور پوشاک و خوراک و مسکن و بهداشت و تحصیل فرزندان در دانشگاه های مختلف پول ساز و هزینه های قبض آب و برق و گاز و تلفن و مبایل و پول شارژ آپارتمان و مالیات بر درنیامدهای مختلف و خمس و زکات و صندوق صدقات کمیته ی امداد مستقر در خانه و کوچه و خیابان و ... را بکند؟؟؟!!!

 

مثال های زیادی می توان ذکر کرد، اما به مصداق مشت نمونه خروار کفایت می کند!

آقای وزیر راستش دلم برای آب انبارها و چراغ نفتی ها و بخاری هیزمی ها و اجاق های قدیم و... تنگ شده است!!!

بهداشتی نبودنشان، کم سو بودنشان، رنج و زحمتشان هزار بار می ارزید به زیر بار منت این و آن رفتن!!! مردم هم آقای خودشان بودند و هم نوکر خودشان! نه غم قطعی برق و آب و گاز داشتند و نه غم قحطی و گرانی مایحتاج ضروری زندگی شان!

فکر زمستانشان را از تابستان می کردند، زحمت می کشیدند اما منت نمی کشیدند! آسایش نداشتند آما آرامش داشتند!

می گویند مردم ولی نعمت گارگزاران حکومتی هستند! نمی دانم آیا ولی نعمت ها مستحق این همه اضطراب و اضطرار و درماندگی هستند یا نه؟!

به راستی ما مردم مادرمرده کی سر راحت بر بالین خواهیم گذاشت؟ کی ماراتن تورم و افزایش بی رویه و ناموجه قیمت ها و خبرهای رنگ وارنگ اختلاس و احتکار و تبانی و تخلف و ...دست از سر مردم کارد به استخوان رسیده برخواهد داشت؟!

قدیم ها یک حدیث قدسی خوانده بودم با این مضمون؛( الناس عیال الله من انفع للناس احب الی الله ) یعنی مردم مانند عیال خداوند می باشند و هر کس نسبت به مردم سود برساند نزد پروردگار محبوب واقع می شود.

جناب وزیر مردم از چند سال پیش کفگیرشان ته دیگ خورده است! این روزها هم به امید تدبیر دولت تدبیر و امید با سیلی صورتشان را سرخ نگه می دارند!

با این اوصاف چطور می توان به جای برداشتن باری از دوش مردم، بار دیگری هرچند سبک به دوش مردم گذاشت؟! البته ناگفته پیداست که حساب از ما بهتران از حساب مردم جداست!!!

مردم ما در دوران مدرنیته ی کذایی چه دادند و چه گرفتند؟؟؟!!!

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
دی

رساله ی غم غربت

شاید آن هایی که غم غربت (نوستالوژی)روزگار گذشته را دارند، بیشتر به خاطر صداقت و صفای باطن مردم آن روزگار بوده باشد. مردمی که دل و زبانشان یکی بود و هر چه بود و نبودشان را مخلصانه در طبق اخلاص می گذاشتند و رنگ و ریا در کارشان نبود.

سخنشان سند بود و جان بر سر قول خود می گذاشتند! به جای سند و چک و سفته ی قلابی و بلامحل موی سبیل گرو می گذاشتند. مویی که از سبیلی مردانه کنده شده بود و اتفاقا مو لای درزش نمی رفت!

محال بود خودشان با شکم سیر بخوابند و همسایه شان گرسنه سر بر بالین بگذارد! ناموس دیگران را عین ناموس خود پاس می داشتند و چشمهایشان همیشه ی خدا درویش بود! به جای حرافی و سخنان صد تا یه غاز عمل نشان می دادند بی آنکه از کسی توقع قدردانی و سپاس داشته باشند.

دردسر ندهم، در یک کلام آدم بودند و مکتب نرفته بالاترین مدارج اخلاق و انسانیت را طی کرده بودند! لاف و گزاف حالی شان نبود و حرف های قلمبه سلمبه بلد نبودند! بزرگتری و کوچکتری را با تمام وجود رعایت می کردند، پیران را بزرگ می داشتند و با کودکان مهربانی می کردند. در غم دیگران شریک بودند و شادی خلق را شادی خود می دانستند.

فتنه را می خواباندند و صلح و صلاح را برجایش می نشاندند...آه، واحسرتا، دریغا،...کدام اهریمن بر این همه خوبی و صفا شبییخون زد؟! کدام تندباد چراغ روشن خانه هایمان را کشت؟! کدام ابلیس بر دل های چونان آیینه گرد و غبار کدورت پاشید؟! تخم حرص و آز را کدام برزگر تیره دل بر مزارع جان ها افشاند؟! لشکر تباهی و ظلمت چه سان بر ملک دل ها یورش آورد؟! کدام قلاووز و یلواج دروغین ما را از صراط مستقیم گمراه کرد و به کژراهه برد؟!...

می گفتند: چشم دروغگو رسواست! می گفتند: دروغ خناق می شود و گلوی دروغگو را در هم می فشرد! می گفتند: دروغگویی برابر با حرامزادگیست! می گفتند: دروغگو دشمن خداست! می گفتند: خداوند از دروغگو بی زار است! می گفتند:...

به راستی چگونه می توان دروغ گفت و از شرم نمرد؟! چگونه می توان دروغ گفت و به روی مردم نگاه کرد؟! چگونه می توان دروغ گفت و نفس کشید؟!...

...این روزها ورق برگشته است! دروغ رنگ عوض کرده است و به لباس مصلحت در آمده است! دروغ نردبان ترقی شده است! دروغ زیرکی شمرده می شود! دروغ قبح خود را از دست داده است! دروغ ضرورت زندگی شمرده می شود! دروغ سرمایه ی زیستن قلمداد می شود! این روزها بدون دروغ زندگانی لنگ می زند!این روزها دروغ میدان داری می کند!

کاش همه ی دروغگو ها مانند آدمک چوبی(پینوکیو) دماغشان دراز می شد و رسوای جهان می شدند!!! آن وقت شاید دماغ بعضی ها تا کره ی مریخ قد می کشید!!! می گویند؛ چشم دروغگو رسواست!

این روزها غم غربتی به وسعت کهکشان ها جانم را در هم می فشرد.

ای کاش دروغ هیچوقت اختراع نمی شد!!!

ای کاش هیچکس نمی توانست دروغ بگوید!

ای کاش دروغ خناق می شد و گلوی دروغگو را می گرفت!

ای کاش دماغ دروغگوها درازتر و درازتر می شد!

...چه درد سنگینی است این درد غم غربت!!!

-------------

پس از نوشتن این مطلب به مقاله ای با عنوان جایگاه دروغ در ایران باستان برخوردم که در وبلاگ ایران نامه درج شده بود و حیفم آمد که چنین مطلب وزینی را با دوستان سهیم نشوم و اینک اصل مقاله؛

علی نیکویی

برای بهتر شناسه شدن جایگاه یک کلمه در تفکرات یک ملت، می بایست جایگاه آن کلمه را در ادبیات آن کشور جستار کرد؛ دروغ در ادبیات اوستایی "دروج" نام دارد و دروج دیوپیمان شکن و ناراستی است و دیو همان خدایان دروغین می باشند که زرتشت پیامبر پرستش آنها را ممنوع نمود و دوزخ در ادبیات اوستایی "دروج ودمانه"نام دارد که به معنای سرای دروغ و فریب است و با نگاه به معنای این دو کلمه به روشنی مشخص می گردد جایگاه دروغ در ادبیات ایران باستان.

اما دروغ در آموزه های دینی ایرانیان زرتشتی جایگاه بسیار پلشتی داشت برای بهتر نمود کردن موضوع به سرود ه های زرتشت در گاتها مراجعه می نمائیم

در گاتها زرتشت شرط رضایت خداوند را دو چیز می داند، کرده ی پاک و راستی

"روان آفرینش خشنود نمی گردد جز با کرده ی پاک و راستی" {گاتها- سرود 28- بند 1}

و در فرازی دیگری از گاتها تنها به کسی از جانب خداوند ستم روا نمی رود که سه خصلت داشته باشد:

به راستی سخن بگوید به درستی بزید و جهان را بپروراند

" و عهد خداوند گار براین است: هرگز به کسی که به راستی سخن می گوید و به درستی میزید از جانب خداوندگار ستم روا نگردد و هرگز به کسی که جهان را می پروراند آسیب نرسد"{گاتها- سرود 29- بند 5}

زرتشت بر این باوربود تمام منشهای نیک از آن راستگویان است و تمام منشهای بد از آن دروغ گویان

"خواست اهورایی بر این است که زشت ترین منشها از آن دروغگویان باشد و بهترین منشها از آن راستگویان"{گاتها- سرود 30- بند 4}

در نگاه زرتشت شکست به دروغ می رسد

"همواره شکست و تباهی به دروغ فرو می آید"{گاتها- سرود 30- بند 10}

در نظرگاه زرتشت سود همیشگی از آن راستگوست و زیان پایدار برای دروغگوست

"خدای دانا مقرر فرموده: زیان دیرپای از برای دروغگوست و فروغ بی پایان برای راستگوست"{گاتها- سرود 30- بند 11}

در دیدگاه زرتشت آن کسی که خانه و خانواده و ده و روستا و کشور را تباه می کند دروغ گوست

"مباد کسی از شما به گفتار و آموزش دروغپرستان گوش دهد که اوست که خانه و ده و روستا و کشور را تباه می کند؛پس با ساز جنگ آنان را بیرون اندازید"{گاتها- سرود31- بند 18}

و زردشت عاقبت دروغ گو را چنین ترسیم می کند

"دروغگو عمری دراز در تیرگی با آه و ناله بسر می کند او را کرده اش به چنین سرانجامی می کشاند"{گاتها- سرود31- بند 20}

و زرتشت زیان کرده ترین افراد را دروغگویان می داند

" ای دروغ گویان و ای پیروان دروغ شما که به راه بد و ناراست گرویده اید سخت زیان خواهید دید"{گاتها- سرود32-بند3}

در وصف خود؛ خویش را دشمن سرسخت دروغ و حامی استوار راستی می داند

" من زرتشتم و تا آنجا که نیرو دارم دشمن سرسخت دروغ و حامی استوار راستی خواهم بود تا روزی که همه ی جهانیان به کشور جاویدان راستی در آیند"{گاتها- سرود 43- بند 8}

در تفکر زرتشت نعمات پاک الهی هرگز به دروغگو نخواهد رسید

"بی گمان دروغ پرستی که در کردار خویش پیرو بد منشی است هرگز از نعمت خرد پاک که به پیروان راستی وعده داده شده بهره نخواهد جست"{گاتها- سرود 47- بند 5}

زرتشت اساس دین خود را بر راستی می نهد و زین رو سود رسان می داندش

"اساس دین من بر راستی استوار است پس همیشه سود بخش می ماند و پایه ی دین دیو بردروغ است پس همیشه زیان بخش است"{گاتها- سرود 49-بند 3}

و هنگامه ای که می خواست بزرگترین پندش را به مردم گوید، فرمود:

"ای مردان و ای زنان بدرستی بدانید که در این جهان دروغ فریبنده است از آن جدا شوید و آن را مگسترانید و بدانید آن خوشی که از تباهی و تیرگی بدست آید مایه ی اندوه است؛روحی که راستی را تباه می کند زندگی بهشتی خویشتن را نابود می کند"{گاتها- سرود53- بند6}

داریوش کبیر پادشاه هخامنشی در کتیبه ای در کرمانشاه که شهره به کتیبه ی بیستون می باشد گزارشی از مشکلات خود در راه رسیدن به حکومت عنوان می کند که یادآور به روی کارآمدن وی می باشد.

پس از مرگ کورش کبیر فرزند ارشدش کمبوجیه به سلطنت می رسد و در راه تثبیت حکومت خود برادرش بردیا را مخفیانه می کشد و ره سپار مصر می گردد؛ پس از خروج کمبوجیه از ایران و فتح مصر مردی گئومات نام در شوش خود را بردیا می نامد و ادعای سلطنت می کند، پس از رسیدن این خبر به کمبوجیه وی سریعا از مصر عازم ایران گردید تا حکومت از دست رفته ی خود را بازپس گیرد اما در راه بازگشت درحالی که شرایط روانیش شدیدا برهم ریخته بود خود را کشت و فرمانده ی گارد او داریوش پسر گشتاسب که عموزاده ی وی نیز بود به ایران درآمد و یکسال با تمام کسانی که بر علیه حکومت هخامنشی یاغی گشته بودند نبرد کرد و هر نه پادشاه شورشی را بگرفت و بکشت و چون از دودمان کورش هخامنشی پسر دیگری باقی نمانده بود نجبای پارسی وی را به عنوان شاه هخامنشی برگزیدند.

اما چیزی که در این کتیبه مورد توجه ماست عنصر دروغ در نظرگاه داریوش کبیر است، و اگر نظر آن دسته از مورخان را قبول کنیم که گشتاسب پدر داریوش همان وشتاسب می باشد که زرتشت در دربار او ظهور نموده پس داریوش نیز در کودکی تحت تاثیر آن پیامبر رشد و نمو نموده بود و شدیدا تحت تاثیر تفکرات راست اندیش زرتشت پاک نهاد می بود که این کتیبه این نظر را تائید می نماید

در ستون چهارم از کتیبه ی بیستون داریوش چنین می گوید:

"بند چهارم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

این است کشورهایی که نافرمان شدند دروغ آنها را نافرمان کرد ایشان به مردم دروغ گفتند پس از آن اهورامزدا ایشان را به دست من داد تا هر طور میل من است با ایشان رفتار کنم"

و در بند پنجم آن به حاکمان فردای ایران چنین پند می دهد:

"بند پنجم از ستون چارم؛داریوش شاه گوید:

تو که زین پس شاه خواهی بود خود را قویا از دروغ بپای اگر چنان فکر کنی که چه کنم تا کشورم در امان باشد مردیکه دروغزن باشد وی را سخت کیفر کن"

داریوش که شدیدا معتقد به روز واپسین است و می داند بزرگترین عامل ناخرسندی یزدان پاک دروغ است برای اثبات راست بودن کرده های خویش چنین می گوید:

"بند هفتم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

بسوی اهورامزدا بزودی خواهم رفت پس اهورامزدا را گواه می گیرم آنچه که در این یکسال کردم راست است نه دروغ"

داریوش کبیر علت پیروزیهای خود را در نه جنگ در عرض یک سال را دو عامل می داند؛ دروغگو نبودن و با وفا بودن

"بند سیزدهم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

از آن جهت اهورامزدا مرا یاری کرد که بی وفا نبودیم دروغ گو نبودیم درازدست نبودیم نه من نه دودمانم"

و چیزی که بسیار جالب است آن می باشد که داریوش کبیر نظرگاهش تنها حکومت خود نبوده بلکه شدیدا دوست دارد شاهان و حاکمان فردای ایران یز به سربلندی این سرزمین بیفزایند و باز شرط این امر را چنین می نگارد

"بند چهاردهم از ستون چهارم؛ داریوش شاه گوید:

توکه زین پس شاه خواهی بود مردی که دروغگو باشد و آن که درازدست باشد آنرا دوست مباش و به سختی کیفر ده"

در این کتیبه داریوش کبیر در اوج اقتدار هم در تصویر حجاری شده و هم در واقعیت، تنها و تنها از یک چیز وحشت دارد ؛مباد وی را فردائیان دروغگو بپندارند

"بند هشتم از ستون چهارم؛داریوش شاه گوید:

به خواست اهورامزدا بسیار کارهای دیگر کردم که در این نبشته ها نیاوردم؛ زان جهت آن دیگر اقداماتم را ننوشتم تا مبادا آنکه زین پس این نبشته ها را می خواند کرده های من به چشمش زیاد آید و وی را باور نیاید و آن را دروغ بپندارد"

داریوش در کتیبه ی دیگر در تخت جمشید برای کشورش از درگاه خدا سه چیز تقاضا می کند

"اهورامزدا این سرزمین را از جنگ،قحطی و دروغ در امان دار"

نکته ی بسیار مهم در این جا که می بایست به آن اشاره شود آن است که با توجه به کمبود منابع کتبی دسته اول از ایران باستان این دو منبع یعنی گاتهای زرتشت و کتیبه ی بیستون داریوش کبیر دو منبع دسته اولی می باشد که شاهد کمترین تحریف می باشند اما با نگاه به این دو منبع می توان دریافت عنصر دروغ در نزد ایرانیان تا چه اندازه زشت می بوده.

در برسی گزارشاتی که دیگر مورخان باستان چون هرودوت و گزنفون از خصایص مردم ایران می دهند به روشنی می توان دریافت که تا چه اندازه ایرانیان از دروغ دوری می نمودند و یکی از آموزه هایی که هر جوان ایرانی می دیده جز تیراندازی و شمشیر زنی راست گویی می بوده؛ اما امروز تا چه اندازه استوار به اساس راستی هستیم و بیزار از دروغ....

 

  • میر حسین دلدار بناب
۰۷
دی

رساله ی حیرانیه!

اینکه می گویند از میان تمام پیامبران چرا جرجیس؟! حرف پر بی راهی هم نیست! و معمولا این کنایه را زمانی به کار می برند که از انتخاب شخصی انتقادی بکنند آن هم انتقادی تند و تلخ!

آورده اند که روباهی زیرک پس از چند روز گرسنگی، در یک شب بسیار سرد زمستان که همه ی لوله های آب یخ زده بود و هیچکس را دل و دماغ بیرون آمدن از خانه نبود، به مرغدانی کشاورزی بیچاره زد و تنها خروس موجود در مرغدانی را به یغما برد! خروس ساده لوح و نگون بخت که به خیال خود می خواست سر روباه را شیره بمالد سر صحبت با روباه را باز کرد و گفت: اینکه تو مرا شکار کرده ای حرفی نیست، چرا که طبق قوانین طبیعت من طعمه ی تو هستم، اما برای اینکه گوشت من برایت حلال باشد و برای لقمه ی اندکی دچار معصیت الهی نشوی می باید نام یکی از پیامبران الهی مانند موسی یا عیسی یا هر پیغمبر دیگری را بر زبان بیاوری و آنگاه مرا نوش جان کنی! و البته قصد خروس آن بود که به محض باز شدن دهان روباه خود را از مخمصه نجات دهد، غافل از اینکه جناب روباه خودش سال هاست که در راسته ی زغال فروشان مغازه ی چهار دهنه دارد! و شیطان را درس می دهد... روباه با گفتن نام جرجیس دندان هایش را با شدت تمام بر حلقوم خروس بدبخت فشرد!!! خروس در حالی که داشت خفه می شد گفت: از میان تمام پیامبران چرا جرجیس؟!

با ذکر این مقدمه نسبتا مختصر که حکم براعت استهلال دارد، معلوم است که موضوع بحث از چه قرار می باشد.

والله هر چه قدر با این عقل ناقصم سبک سنگین کردم و زوایا و خبایای مسئله را کاویدم بالاخره عقلم به جایی قطع نداد که نداد! آخر سر هم نفهمیدم که چرا از تمام عالم و آدم تصویر یوز پلنگ ایرانی می باید طرح روی لباس فوتبالیست های تیم ملی ایران انتخاب بشود؟؟؟!!!

اگر بحث در معرض انقراض قرار گرفتن باشد که مطمئنا نیست، بسیاری از انواع دیگر نیز در معرض انقراض هستند از قبیل درختان نایاب جنگلی و بسیاری از حیوانات دریایی و زمینی و هوایی اعم از خزنده و پرنده و چرنده و دوزیست و دوشغله و چند شغله و الی ماشاءالله!!!بگذریم از اینکه دیگر ارزش صفات برجسته و خصایل پسندیده ای مانند ایثار و فداکاری و راستی و عفاف و جوانمردی و نانم دادن و یاری درماندگان وصداقت و وفا و...که خیلی وقت است منقرض شده اند کمتر از یک حیوان در حال انقراض نبوده و نیست!!!

کدام عقل سلیم می پذیرد که از ایران با این سابقه ی تاریخی و فکری و فرهنگی و هنری و ... با آن همه دانشمندان و متفکران و عارفان و شاعران و نویسندگان و سرداران و ...همه چیز از قلم بیفتد و تنها یوزپلنگ ایرانی به عقل شریف و مبارک یک عده برسد و فی الفور بدون تامل و تدبر،گویی اینکه کشف یا اختراع بسیار بزرگی انجام داده اند رسانه ای کنند و لوگوهای آن را به فیفا بفرستند!!!

آیا ما چیزی مهم تر و ارزشمندتر از یوزپلنگ ایرانی برای عرضه به جهان نداشتیم؟؟؟!!! تازه بعضی ها حتی عنوان ایرانی را نیز نمی پذیرند و به جایش یوزپلنگ آسیایی می نامندش! از آن گذشته از روزی که این تصمیم بسیار حیاتی گرفته شد چند قلاده از همین یوزپلنگ های ایرانی در معرض تلف آمدند!!! گویی چشم بعضی ها شور بوده و این اسم و رسم پیدا کردن برای پلنگ های بیچاره آمد نداشته است!!!

می گویند در مجلس اول پس از مشروطه تازه اصطلاح قحط الرجال باب شده بود که کمبود آبلیمو پیش می آید، یکی از نمایندگان مردم تهران که از طرف بازاریان به مجلس راه یافته بود و سواد درست و درمانی نداشت، بادی به غبغب می اندازد و از دولت سوال می کند که آقا چرا قحط الرجال آبلیمو شده است؟! و حضار با شنیدن این سخن همکار خود زیر خنده می زنند و از آن روز قحط الرجال آبلیمو وارد فرهنگ مردم می شود.

من نمی دانم با این همه پیشینه ی فرهنگی و علمی و هنری و ... مگر قحط الرجال آبلیمو شده است که می باید یک قلاده یوزپلنگ نماد ایران و ایرانی معرفی شود؟؟؟!!!

چنان که پیشتر هم اشاره رفت اگر دلیل انتخاب این حیوان در معرض انقراض قرار گرفتن باشد، در حال حاضر خیلی از اقشار زحمت کش از جمله کارگران، کارمندان، هنرمندان، نویسندگان، مخترعان، فرهیختگان، نخبگان، فیلسوفان، جوانان، پیران و متفکران و اهل مطالعه و ... در معرض انقراض قطعی قرار گرفته اند! آیا بهتر نبود وزارت ورزش و جوانان به همراه سازمان محیط زیست و وزارت علوم و بهداشت و مسکن و اقتصاد و آموزش و پرورش و... لوگویی مرکب از چند قشر مشرف به انقراض تهیه می کردند و به فیفا می فرستادند؟!

بعضی ها تمام طول خدمت خود را می خوابند و بعد از اینکه کشورهای همسایه مثلا چوگان یا ساز را به نام خود ثبت جهانی می کنند، دادشان در می آید و گوش عالم و آدم را کر می کنند که ائله شد و بئله شد!!! یا وقتی بعضی از کشورها برای شخصیت های فکری و علمی و ادبی و عرفانی ما همایش ها و بزرگداشت ها تدارک می بینند و به نام خود رقم می زنند، آیا لوگوی مسابقات جام جهانی فوتبال که بهترین فرصت برای معرفی بزرگان کشورمان به جهان است، نمی شد متفاوت تر و بهتر از این انتخاب شود؟؟؟!!!

نمی دانم لابد قحط الرجال آبلیمو بوده است و گرنه اینچنین نمی شد و از عقل کل های ما بعید بود که چنین کاری را انجام دهند!!!

...........................

.................خبر مهم این بود.

مدیر روابط عمومی ا نجمن یوز پلنگ ایرانی از اتمام طراحی لوگوهای یوز برای پیراهن فوتبالیستهای تیم ملی ایران در جام جهانی خبر داد. (خبرگزاری های مختلف)!!!

  • میر حسین دلدار بناب
۳۰
آذر

رساله ی یلدائیه

نمی دانم چرا در این آخرین روز پاییز که آخرین شبش طولانی ترین شب سال است و به یلدا موسوم و تشریفات خاص خود را دارد و تولد ایزد مهر جشن گرفته می شود و سفره ها پر از انار و هندوانه و آجیل و پشمک و غیر و ذالک می شود، یه هویی به شکل تداعی آزاد یک لشکر واژه و اصطلاح و تعبیر و کنایه و حکایت و ...در ذهن بی صاحب مانده ام ردیف شد که همگی لااقل یک واژه ی آخر در سر و ته شان هست.عین سر و ته یک کرباس! فی المثل؛ جوجه را آخر پاییز می شمارند! اگر چه این روزها روباه های مکار همه ی جوجه ها را می خورند و دم به تله نمی دهند و سر از اقصای کانادا و بلاد ینگه دنیا در می آورند!!! احیانا اگر چند تایی در گوشه کنار حیات و باغچه مانده باشد آن ها هم نصیب گربه نره و کلاغ می شود و یکی دو تای بقیة السیف هم حق البوق و حق الپرچین و آل و آجیل بعضی یقه سفیدها یی می شود که حتی حاضر نیستند در هیچ دادگاهی حاضر شوند و تفهیم اتهام شوند! و آن گاه ننه ی علی می ماند و حوضش... حالا کو تا سال بعد که بزک نمیر بهار می آد کمبوزه با خیار می آد!!! باز مرغمان تخم می کند و تخم ها را جمع می کنیم و وقتی مرغمان کرچ خوابید، جوجه کشی می کنیم و... حالا مأ مور آمار بیاورید تا آمار جوجه های باقی مانده را در آخر پاییز بگیرد!!!

مابقی لشکر آخرها از این قرار است، اگر چه بنا ندارم برای هر کدام حکایت یا شرح نزول بنویسم اما چنان که اهل نظر مستحضرند، کلهم اجمعین بودار تشریف دارند!

تخم مرغ دزد سر آخر شتر دزد می شود! آخر پیری و داغ امیری! ( وصف حال زاهدنمایان پیر که جاذبه ی میز ریاست گرفتارشان کرد.)آخر سایسی، کاه فروشی!(سالی که نکوست از بهارش پیداست.)  آخر شاعری و اول گدایی! (بادمجان دور قاب چیدن راه به جایی نمی برد و آخرش از هر جا رانده و از همه چیز مانده می شود.)آخر شاه منشی و اول کود کشی! (قمپز در کردن و گوز فندقی صورت خوشی ندارد و به اندازه ی بو د باید نمود!) جنگ اول به از صلح آخر! (بهتر است همیشه سنگ ها را صادقانه وا بکنند.) پیمانه از قطره ی آخر لبریز می شود! (چوخ یئمکلیک پوخ یئمکلیک.) دزد به دزد می زند وای به دزد آخری! (آخیره قالانین پایین یییه للر!)شاهنامه آخرش خوش است!(یعنی آن هایی که برده اند و خورده اند زیاد هم آسوده خاطر نباشند.) قاطر پیش آهنگ آخرش توبره کش می شود! (مانند بسیاری از کاسه های داغ تر از آش یعنی تندروها) مار گیر را آخر مار می کشد! (سو کوزه سی سو یولوندا سینار.) مورچه که پر درآورد عمرش به آخر رسیده است! (با همه کره با ما هم کره؟) یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک! (قابل توجه محتکرین ، گران فروشان ، کم فروشان ، اهل اختلاس ، زیرمیزی بگیران ، خویشاوند سالاران ، یقه سفیدها ، کارچاق کن ها، جاعلین اسناد و مدارک، و خلاصه هر کسی که ریگی به کفش دارد!!!)! یک سال روزه بگیر آخرش با گه سگ افطار کن!( آن هایی که هی زور زدند چهره ی واقعی خود را پنهان کنند آما نشد که نشد!) به آخر خط رسیدن (خسرة الدنیا و خسرالآخرة شدن ) به سیم آخر زدن! (دروغ های شاخدار تحویل مردم دادن.) غزل آخر را خواندن در معنی گوز آخر را دادن! (گور به گور شدن.) آخرت را به دنیا فروختن! بی توشه ی آخرت ماندن! ( همه چیز باد هوا شدن) دنیایش مثل آخرت یزید شدن!!!( هر چه داشت و نداشت از دستش رفتن.)  و ... دست آخر حکایتی از مولانا حضرت عبید که اتفاقا دو تا واژه ی آخر دارد و گویا مرادش اوضاع اجتماعی در بر هم روزگار خودش بوده است!!!

مؤذنی پیش از صبح بر مناره رفت.ناگاه بولش بگرفت. سفالی بیافت، بر آن بریست و به پایین انداخت و گفت: یا اول الاولین! سفال بر سر شخصی آمد. گفت: ای مردک، اول الاولینت این است، آخر الآخرینت چه خواهد بود؟!

امان از دست این تداعی آزاد ذهن که نویسندگان فرنگ آن را جریان سیال ذهن می نامند، یعنی در همین معنی حکایت دیگری یادم آمد، کم و بیش شبیه حکایت حضرت عبید و در همان معنی منتهی با عباراتی دیگر و کمی غیر عبیدی تر، در مفهوم سوراخ دعا را گم کردن و تفاوت فاحش ذکر و فکر و در نهایت عمل! که عیدانه ی شب یلدا را تقدیم نموده و حسن ختام مبحث کلیدی جریان بارش ذهنی یا تداعی آزاد به قول روانشناسان یا جریان سیال ذهن به تعبیر اهل قلم قرار می دهم؛

یکی از ایوان خانه به آواز بلند همت خواست که یا اول الاولین! و سطلی سنگین از نجاست و آخال بر گذرگاه افکند. مگر آن کثافت بر سراپای عابری آمد که بی خیال از کوچه می گذشت! مسکین سر برداشت که ای ناتمیز، تو که اول الاولینت این است! باری آخرالآخرینت چه خواهد بودن؟؟؟!!!...

وای از دست جریان سیال ذهن، تا کجاها می برد این رهرو شکسته دل خسته  از جور روزگار تهی پای بی سر و دستار را!!!

امان امان امان آی امان...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
آذر

 رساله ی پژوهشیه

در ادبیات ملل مختلف حکایت مشابهی با این مضمون وجود دارد که چند نفر رند موفق به فریفتن حاکم قدرقدرت قوی شوکت عدیم المثال می شوند و ادعا می کنند که در هنر درزی گری بی همتا هستند و جهت خدمت به ذات پاک همایونی می خواهند لباسی بی نظیر برای حضرتش بدوزند که چشم زمین و زمان از دیدنش خیره بماند...منتهی این لباس از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است و آن اینکه جز حلال زاده ها کسی قادر به دیدن آن لباس بی نظیر نیست!

حاکم قوی شوکت نیز با همه ی جاه و جبروت و عقل وشعورش خام رندان می شود و آن حضرات به جای دوختن لباس معهود برای حاکم، آشی برایش می پزند که ده وجب روغن تاریخ مصرف گذشته رویش می ایستد و آنچه نبایست اتفاق بیفتد، اتفاق می افتد...آن گاه خیل عظیم مردم می مانند و بودجه ی هنگفت مصرف شده غیر قابل بازگشت به بیت المال با حاکمی مکشوف العورة که از قضا هیچ کس هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی جرات اظهار حقیقت را ندارند...و رندان مشعوف از بازی به آسانی برده ی خود به ریش همه می خندند و ...

اکنون سالهاست که در اواخر آذرماه هفته ای را با نام هفته ی پژوهش گرامی می دارند و روز 25 آذر ماه را روز ملی پژوهش نامیده و در چنان روزی همایش ها برگزار می کنند و بعضی ها را به زور بزرگ می دارند و پژوهش گر نمونه معرفی می کنند و خرج ها روی دست مردم می گذارند و سر انجام هر کس گزارشی به فراخور پست و مقامش برای بالادستی های خود تهیه می کند و می فرستد و تمام، تا سال بعد...

می گویند عشق را نشانی است، و عاشقی پیداست از زاری دل و عشق شوری در نهاد بعضی ها می نهد و جانشان را در بوته ی سودا می گذارد و می گدازدشان و الخ... با این حساب باید پژوهش و پژوهش گر را نیز نشانی بوده باشد که با آن نشان قابل تمیز و تشخیص از دیگران بوده باشد، در رفتارش، گفتارش، سلوکش، شیوه ی زیستنش، اندیشه اش،و چه می دانم در بسیاری چیزهایش... و اولی تر از آن جامعه ی پژوهش محور را نیز می باید مشخصه های مشهودی بوده باشد که از یک فرسخی و در یک نگاه بتوان به آن پی برد و متوجه شد!!!

طبق آمار رسمی هم اکنون بیش از سه میلیون و نیم دانشجو در مقاطع مختلف و در مراکز مختلف دانشگاهی اعم از پولی و غیر پولی و شبانه و روزانه و کنکوری و غیر کنکوری و...مشغول به تحصیل می باشند و تقریبا سه برابر این آمار دانش آموز در حال کسب دانش و علم می باشند، اصولا در چنین جامعه ای که همه به دنبال دانش افزایی و کسب علم و معرفت هستند می بایست میزان مقالات علمی پژوهشی نیز مناسبت معنی داری با آمار فوق داشته باشد که چنین نیست!!! یا بالاتر از آن میزان سرانه ی مطالعه ی جامعه بایستی نسبتی با آمار مذکور داشته باشد که با دریغ و افسوس باز چنین نیست!!! سهل است که خیل کثیری از دانشجویان حتی با الفبای پژوهش و مطالعه ی صحیح بیگانه اند و با این حساب تکلیف دانش آموزان از پیش مشخص است، اما متاسفانه بنا به دلایلی نامعلوم هیچ کس هم جرات ابراز واقعیات را ندارد!!!

در سال های اخیر تکاپوی عجیبی بین بعضی ها برای تبدیل کیفیت به کمیت به وجود آمده است که پی آمد آن افزایش صوری مقالات آی اس آی فاقد روح پژوهش و عمق اندیشه و یافته های نو علمی است.

رشد سطحی و فریبنده ی آمار و ارقام که با علم ناب مشتبه می شود از ویژگی های این تکاپوی بی نتیجه و پوچ می باشد. عدم ارائه ی دیدگاه های جدید علمی و معرفتی و جامعه شناختی و روانشناختی و ... مصداق دیگر این نعل وارونه زدن هامی باشد!!!

خرید و فروش مقالات علمی و پایان نامه های دوره های دکتری و کارشناسی ارشد از مصادیق بارز فساد پژوهشی است که هیچکس به فکر مقابله با این پدیده ی شوم و ویرانگر نیست که نتنیجه ی قطعی و مسلم آن در پایین ترین سطوح می تواند به ساده اندیشی و سطحی نگری طبقه ی به ظاهر فرهیخته ی جامعه یعنی دانشجویان انجامیده و در دراز مدت به افول علمی ناخواسته بینجامد!

امروزه جایگزینی شبه علم به جای دانش ناب و عالم نمایان به جای دانشمندان واقعی و اندیشمندان اصیل و کاردان، پاشنه ی آشیل و چشم اسفندیار مجامع علمی کشور می باشد که باید آسیب شناسی جدی شده و راهکارهای صحیح اندیشیده شود تا...

اکنون بر مسئولین مراکز پژوهشی بی شمار و متولیان کثیر امور علم و اندیشه ی جامعه است که به جای برگزاری کلیشه ای هفته های پژوهش و انتخاب پژوهشگران نمونه_ که در عمل صد نفرشان به اندازه ی یک فوتبالیست لیگ برتری حقوق و دستمزد و حق التحقیق نمی گیرند!!!_ و همایش و... به این سؤالات اساسی پاسخ دهند که؛

در ذهن یک پژوهشگر ایرانی چه می گذرد؟ یک پژوهشگر ایرانی به چه پایه از علم و معرفت و یافته های جدید علمی و...دست یاقته است؟ چرا مدرک در جایگاه درک و ادراک نشسته است؟ سیستم آموزشی کشور تا چه اندازه جوابگوی نیازهای علمی و فکری و فرهنگی و هنری و اقتصادی و سیاسی و ... کشور می باشد؟ کدام دست های پنهان و مرموز روح و ریشه ی پرسش گری را در این دیار خشکانده است؟ از چه دوره ای واقع بینی جای خود را به خوش بینی ساده لوحانه و یا بدبینی تیره دلانه سپرده است؟ چگونه می توان علم را با عمل قرین نمود؟ پژوهش در عمل به چه معناست و سهم پژوهش در ساختار نظام آموزسی ما چه اندازه است؟ سهم آموزش و پرورش به عنوان اصلی ترین متولی امر تعلیم و تربیت در پرورش پژوهشگران چه اندازه می باشد؟ جایگاه پژوهش در آموزش و پرورش کجاست؟ یک معلم پژوهشگر با سایر معلمان چه تفاوت های معناداری دارد؟! یک دانش آموز پژوهشگر با سایر دانش آموزان چه فرقی دارد؟ چگونه است که از سیستم آموزش مکتب خانه ای ابن سیناها و ابوریحان ها و خوارزمی ها و مولوی ها و حافظ ها و خیام ها و ... بر خاسته اند اما این سیستم امروزی با همه ی یال و کوپالش عقیم مانده است؟! یک استاد دانشگاه پژوهشگر تا چه اندازه تجربیات خود را به دانشجویانش انتقال می دهد؟ سهم ایده پردازی و ارائه ی دیدگاه های نو علمی و فلسفی و جامعه شناختی و اقتصادی و سیاسی و ...ایرانیان به جهان چه اندازه است؟ چرا علوم انسانی در ایران مغفول واقع شده است و دچار نازایی دراز مدت گردیده است؟ و صدها پرسش دیگر از این دست ...

تا بیش از این دیر نشده است باید آستین ها را بالا زد و یک خانه تکانی فکری اساسی بنیادی کرد چرا که تنها از این طریق است که هر کس به فراخور توانایی های فردی و تخصص علمی و تعهد اخلاقی خود جایگاه واقعی اش را خواهد یافت!!!

البته طرح این مباحث به منزله ی نادیده گرفتن زحمات و خدمات شبانه روزی آن عده ی اندک از اهل علم و فکر و اندیشه نیست که در خلوت خود با خلوص و شور و عشق تمام بی توجه به توجهات ظاهری بعضی ها به کار استخوان سوز خود می پردازند. بلکه مراد توجه دادن به این نکته ی اساسی است که مبادا باز هم به قول قدیمی ها نام کور و کر و ترسو را عین الله و سمیع الله و هیبت الله بگذارند! و نام کچل و شل را زلفعلی و قدمعلی و بالاتر از آن لال و الکن را لسان الملک و فصیح الزمان بنامند و جای لعل را خزف بگیرد، همین!!!

..........................

................

.........

  • میر حسین دلدار بناب