اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
آبان

تولستوی رمان نویس مشهور روسی، در کنار رمان های بزرگی چون رستاخیز، جنگ و صلح و آناکارنینا، داستان کوتاهی  دارد به نام "یک آدم چند متر زمین می خواهد

داستان مربوط به روزگارانی است که در روسیه، مالکان و زمین داران بزرگ و عمده ای وجود داشتند و دهقان ها اغلب از خود زمینی نداشتند و فقط بر روی زمین مالکان کار می کردند و حکایت دهقانِ طماع و تنگ چشمی را روایت می کند که اشتهای وافری به داشتن زمینی بزرگتر دارد. روزی مرد طماع، تمام سرمایه ی خود را که مبلغ چندانی هم نیست، به همراه برده و برای خرید زمین به یکی از مالکان بزرگ زمین مراجعه میکند. مالک بزرگ که اشتهای وافر و سیری ناپذیر مرد طماع را می بیند، به او یک پیشنهاد وسوسه برانگیزی می دهد و می گوید حاضر است به بهای سرمایه ی اندک او، هر اندازه که بخواهد به او زمین های زراعتی واگذار کند و سندش را هم به نام او بزند

مرد طماع، ابتدا باورش نمی شود، اما «مالک بزرگ» قراردادی را تنظیم می کند و از او می خواهد که آن را امضا کند. در قرارداد آمده است که خریدار  ما به ازای سرمایه ای اندکش، هر اندازه زمین که می خواهد می تواند از زمین های مالک بزرگ نشانه گذاری کند و به نام خود سند بزند. و البته برای اجرای این قرارداد وسوسه برانگیز تنها یک شرط وجود دارد – و کدام قرارداد وسوسه برانگیزی هست که فاقد این شرط ها باشد!؟

قرارداد بزرگ، شرط ظاهراً ساده ای دارد: خریدار برای اجرای قرار داد تنها یک روز فرصت دارد و لازم است از طلوع آفتاب تا غروب آفتابِ روز بعد، مقدار زمینی را که میخواهد با قدم هایش مشخص کند و البته در هنگام غروب آفتاب درست همان نقطه ای باشد که آغاز کرده است. به عبارتی دیگر خریدار باید محوطه ی بسته ای را مشخص کند که قرار است به تملک او درآید و برای این کار از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب فرصت دارد

طلوع روزبعد، دهقان طماع درحالی که سر از پا نمی شناسد به راه می افتد اما هر چه جلوتر می رود، وسوسه اش برای پیمودن محوطه ی وسیعتری از زمین ها، بیشتر و بیشتر می شود وکمتر به زمان آمدن و چگونه آمدن خود می اندیشد و وقتی به خود می آید که زمان چندانی برای رسیدن به نقطه ی آغاز نمانده است. به ناچار در راه برگشت تندتر و تندتر راه می رود و بیشتر از آنچه در توان اوست، خود را به رنج می اندازد.

داستان این گونه تمام می شود که مرد طماع هنگامی به نقطه ی آغازین می رسد که دیگر جانی در بدن ندارد و در لحظه ی آخر، جنازه اش در کنار بیلی بر زمین می افتد که به نشانه ی نقطه ی آغاز بر زمین مانده است. بیلی که می تواند ابزار کندن گورِ او شود و "نشانه" ای باشد تا خواننده ی عاقل بداند هر آدمی تنها دو متر زمین می خواهد برای دفن شدن...(با اجازه ی شیخ نهایی)

گاهی وقت ها نوشته هایی از این دست، زیاد جدّی گرفته نمی شود و صرفا به مثابه ی داستانی خیالی یا از سر تفنن تلقی می شود و حال آن که درست چند روز قبل یک نفر زمین خوار در وضعیّتی تقریبا مشابه شخصیّت داستان تولستوی طعمه ی زمین مادر شد.

ماجرا از این قرار است که وقتی زمین خواری جوان در یکی از دهات تابعه ی شهر ما مثل بسیاری از همقطاران خودش مشغول شیار کردن و خط انداختن به زمین های کوهپایه های اطراف کوه میشاب بوده -که متعلّق به منابع طبیعی شهرستان است و مسئولین اداره ی تابعه هر از ده سال هم سری به آن حوالی و اطراف نمی زنند- تراکتورش چپ می شود و چون در تنهایی و دور از چشم اغیار مشغول این عمل خالصانه بوده کسی به دادش نمی رسد و در نتیجه زیر چند صد کیلو آهن له و لورده می شود و دستش از دنیا کوتاه می شود!

بعضی وقت ها از خودم می پرسم مگر یک آدم چقدر زمین می خواهد؟

یا مگر یک آدم چند باب برج، ویلا، بازار، کارخانه، باغ، مزرعه، ماشین و... لازم دارد؟

یا مگر یک آدم چند هزار میلیارد تومان پول لازم دارد؟

یا مگر یک آدم چند تا شغل و پست و مقام را می تواند اداره کند؟

یا مگر یک آدم چند تا عنوان و اسم و لقب و اهن و تلب می خواهد؟

یا مگر یک آدم چند میلیون متر مکعب معده دارد و چند میلیارد فرسنگ اشتها و چند کهکشان راه شیری  حرص و آز دارد؟

یا...

در باورهای ایرانیان باستان دیوی به نام آز وجود دارد که هر چقدر بخورد، سیری ندارد تقریبا شبیه چاه ویل جهنم.

گویا بعضی ها ژن های جناب دیو آز را نسل به نسل به ارث برده اند!!!

یک نکته هم قابل تأمّل است و آن اینکه تا به حال هیچ زمین خواری پیدا نشده است که عاقبت الامر زمین او را نخورده باشد!!!

 


  • میر حسین دلدار بناب
۱۰
آبان

جوانمردی و آزادگی از دیدگاه کنفوسیوس

کنفوسیوس حکیم چینی (متولّد 562 پ. م و متوفّی 479 پ.م) که مانند هم میهنش لائوتسه، مقام بس ارجمندی در نشر افکار اخلاقی و حکمت امور در میان ملّت چین دارد، در خصوص جوانمردی و آزادگی سخنان ارزشمندی دارد که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می شود؛

-       مقصد مرد آزاده داشتن خصال پاک است و مرد فرومایه همیشه در فکر مال خود می باشد. جایی که مرد آزاده از عمل می اندیشد، مرد فرومایه در اندیشه ی گریختن از مجازات است.

-       در میان آزاده گان رقابت راه ندارد مگر در تیر اندازی، لیکن ایشان در این کار نیز همدیگر را محترم می شمارند و وقتی که به میدان تیراندازی یا محل رفع تشنگی می روند، جای خود را به یکدیگر تقدیم می کنند، حتّی در موقع همچشمی و رقابت نیز نجابت خود را از دست نمی دهند.

-       اگر مرد آزاده یک روز از خصلت پاک خود دست بکشد دیگر شایسته ی داشتن این نام نیست.

-       مرد آزاده مراعات کردن حق را در درجه ی نخستین شایسته می داند. اگر مرد آزاده جسارت را بزرگ داشته باشد امّا حق را بقدر شایان در نظر نگیرد مردی پرخاش جوی می شود و اگر مرد عامی جسارت داشته باشد و حق را به خوبی رعایت نکند مردی راهزن می گردد.

-       مرد آزاده از هرگونه اندوه و ترس آزاد است. بی اندوه و بی ترس زیستن نشان طینت و سرشت مرد آزاده است.

-       مرد آزاده به هیچ وجه آلت دست کسی قرار نمی گیرد و برای وی شایسته نیست که خود را آلت مقاصد دیگران قرار دهد چرا که او خود مقصد خویشتن است.

-       طبیعت خاص مرد آزاده نخست عمل و سپس گفتار است، یعنی وی قبل از دیگران به گفته های خود عمل می کند.

-       جوانمرد کامل و دریادل است و فرومایه کوته نظر و ناقص. خواسته های جوانمرد تمام ابناء بشر را شامل می شود امّا دایره ی فکر فرومایگان محدود است و آن ها نمی توانند از افق تنگ فرقه یا خویشان خود گام فراتر بگذارند.

-       جوانمرد باید از سه چیز اجتناب بکند؛ در جوانی از شهوت رانی تا روزی که خون و سایر شیره های زندگی جسمانی اش آرام شده باشند، همین که او به فصل شکفتن زندگی اش برسد و خون و شیره های بدنش برای همیشه صاف شود آن وقت باید از منازعه و مشاجره بپرهیزد تا وقتی که به دوران پیری برسد و چشمه های زندگی وی به کاستن و خشکیدن آغاز کند، آن وقت باید از بخل و خسّت اجتناب ورزد.

-       جوانمرد باید شکوه سه چیز در دل داشته باشد؛ قضای آسمان، مردان بزرگ نامور و سخنان دانایان خداشناس. مرد عامی قضای آسمان و مشیّت چرخ را نمی شناسد و از این رو از چرخ گردون نیز نمی ترسد، به مردان بزرگ نامور اهمیّت نمی دهد و سخنان دانایان خداشناس را ریشخند می کند.

-       مرد آزاده از کسانی که حیله گری را حکمت، نافرمانی را شجاعت و یاوه گویی را حقیقت می پندارند، نفرت دارد.

-       مرد آزاده در سخن گفتن از سه خصلت دور است؛ سخن گفتن بدون اراده و بدون ضرورت یعنی در میان گفتگوی دیگران سخن گفتن. خاموش ماندن در موقعی که سخن گفتن ضروری است، چرا که این کار خود را دانا و خردمند جلوه دادن است. سخن گفتن بدون تأمّل در حرکت وجنات و چهره ی خود که این را کوری نامند.

-       جوانمرد پایه ی بنا را روی حق می گذارد و آداب و رسوم را تا جایی بجا می آورد که بر طریق حق باشد. وی در مقصود و نیّت خود اعتدال پرور است، لیکن در اجرای حق ثابت قدم و استوار می باشد، مرد آزاده ی حقیقی همین است.

-       مرد آزاده در عین حال که درستکار و جدّی می باشد، پوزش پذیر و خطابخش است. در باره ی دوستان جدیّت و درستی و مراعات به خرج می دهد و در باره ی برادران اغماض دارد.

-       برای جوانمرد نه خصومتی موجود است و نه طرفداری، او همیشه طرفدار و نگهبان حقّ است.

-       جوانمرد باوقار است امّا هرگز کبر و غرور ندارد، فرومایه کبر و غرور دارد امّا از وقار بی بهره است.

-       جوانمرد مسالمت جو و صلح پرور است لیکن از فروافتادن به حقارت و پستی می پرهیزد.

-       جوانمرد هنگام تهیدستی استوار می ماند، در حالی که فرومایه و نادان سرکشی می کند.

-       جوانمرد برپای خود می ایستد و از دیگران توقّع و تقاضایی ندارد امّا فرومایه همیشه از دیگران طلبکار است.

-        جوانمرد در باره ی نه چیز پیوسته می اندیشد؛ در دیدن چیزی به این که آن را به خوبی و درستی بشناسد، در شنیدن چیزی به این که آن را بفهمد، در رخسار خود به ملایمت و محبّت، در رفتار خود به شرافت، در سخنان خود به حقیقت، در کارهای زندگی به درستکاری، در شبهه های خود به پرسیدن از دیگران، در هنگام خشم به سختی نتایج آن و در پذیرایی دیگران به وظیفه ی مهربانی و ادب. ریشارد، ویلهلم، مکالمات کنفوسیوس، ترجمه ی کاظم زاده ایرانشهر، شرکت انشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، 1375، تهران. صفحات 40 الی 60.



  • میر حسین دلدار بناب