اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۰
شهریور

 

مرگ­ آواها «اوخشامالار»

مرگ از دیرباز ناگشودنی­ ترین راز زندگی بشر بوده است. حکیم‌ترین حکیم‌ها در مقابل معمّای مرگ سر تسلیم فرود آورده‌اند و راه چاره ­ای برایش نیافته ­اند.

هر دردی را دارویی یافته‌اند امّا داروی مرگ را هرگز. نیش مرگ را نه نوشی پیدا شده است و نه نوش دارویی! رازناک­ترین اتّفاق زندگی بشر از بدو خلقت تا به امروز مرگ بوده است. معمّایی بزرگ و حیرت آور. گره در گره چونان کلافی سردرگم. لیلاج­ ها مات این بازی سحرانگیز. قافله ­ی عمر در گذر. نسل از پی نسل. سده­ ها از پی سده ­ها. هزاره­ ها از پس هزاره­ ها. این ره دور هرگز به پایان خود نرسیده است. نه اعتمادی به رسیدن و نه اطمینانی به آرمیدن. نه چونان سبزه امیدی به بردمیدن.

 بشر همواره در چالشی دائمی برای جاودانه ماندن بوده است. در جستجوی آب حیات. مانایی. نامیرایی. حضوری ابدی. جستن از چنبر نیستی. هستی را فرو نهشتن. امّا مرگ این امکان را از او واستانده است. «درد جاودانگی» بزرگترین دغدغه­ ی ذهنی فیلسوفان بوده است.

مرگ ­آواها «اوخشاما -oxşama»ها یا «آغی-ağı»ها سوزناک‌ترین و تلخ­ ترین واگویه‌هایی هستند که بطور خیلی طبیعی و بدون هر گونه اندیشه­ ی قبلی و هر نوع تصنّعی، فی­ البداهه از عمق وجود هر داغدار، عزیز از دست داده‌ای به غلیان درآمده‌ است.

سلاحی نه کارآمد و کارساز، امّا در دست. ظهور خالص‌ترین و ناب‌ترین احساسات درونی هر فرد، بدون هیچگونه تعمّد و تأمّل.

واکنشی در برابر اتّفاقی. نه گریزی از آن و نه گزیری. چاره ­ای نه بغیر ناچاری. چاره تسلیم است و رضا. هر آفریده ­ای روزی به دیدارش مبتلا.

تلخناک ­ترین آواز روان. دردناک­ترین مویه­ های روح. مرگ ­آوا. اوخشاما. آغی. سیزیلتی. نیسگیل.

 مختصر و مفید. کوتاه و در عین حال عمیق. جان­کاه و استخوان­ سوز. احساسی به لطافت باران و به نرمی نسیم صبحگاهی. جاری به سان رود. پاک همچون قطرات شبنم. با اینهمه تاب­ ستان مانند هرم تابستان. از پای درآورنده همچون سرمای شب­های دراز زمستان. باد سیاه. آه. آه.

حتّا سنگدل‌ترین افراد هم پس از شنیدن هر مرگ­ آوایی عنان اختیار از دست داده و اشکی می‌افشاند.

راستی چه اعجازی نهفته است در این کلمات کوتاه که به سان مرواریدهای ظریفی در کنار هم چیده شده‌اند.

ساده. صمیمی. بی تکلّف. صادقانه. برآمده از دل. بی هیچ ترتیبی و آدابی. نوای بی نوایی. رنگی از بی رنگی. غلیان مهر. جوشش عاطفه. کوشش اندیشه.

مرگ­ آوایی آمیخته با آوای مرگ. اعجاز کلام و کلمات. گریستن واژگان. مویه­ ی روان. افسون عبارات. تنیدن نیستی در هستی. سماع زبان. پای­کوبی سخن. دست افشانی حروف. شعری از سر درد تنهایی. شعوری فوران کرده و شعرافشان.  بسطی آمیخته به قبض. قبضی گره خورده به بسط. آوایی از سر استیصال. جنونی سر به صحرای عشق نهاده. لیلایی به دنبال مجنون. مجنونی رها شده از دام فنون. فرو ریختگی هر سامانی ساختگی. پروازی بی بال. پرزدنی در بی نهایت. سفری در خود. سیری در بی­مایی. حضیضی به دامن اوج آویخته. اوجی فروکاسته در پای خاکساری. چه ­ها و چه ­ها. بیان عاجز از وصف این یله­ گی برخاسته از سویدای وجود. از کجا تا ناکجا!

در آنی به تلاطم در می‌آورد، دریای آرام وجود انسان‌را. رخنه در تار و پود می­ کند. سیر می‌دهد انسان را در عوالمی ناشناخته. می‌شکافد صخره‌ی صمّای قلوب منجمد را. باغ عاطفه را به رویش درمی­آورد. هزاران تصویر برمی ­آورد از یادهایی بربادرفته. خاطراتی محو و گم شده. روزگارانی سپری شده. بودهایی نابود شده. آوار غمی جانکاه بر وجودی گرفتار حیرت. غبطه. حسرت. آه و فغان. طوفانی برآمده از جان. بیکرانه ­ای افق در افق. انسانی تنها مانده در برابر این همه حیرانی. واگذاشته با خاطراتی گم و مبهم.

 آبی بر آتشی. مرهمی بر زخمی. قطره قطره اشک گرم. کوه کوه آه سرد. عالمی دریغ و درد. چنین است که مرگ­ آوا دست به کار می ­شود. مرهمی زودگذر بر جراحتی ابدی.  قرار می‌دهد هر بی‌قراری را. بی‌قرار می‌کند هر صاحب قراری را. جامع اضداد. آب و آتش. آتش و باد. باد و خاک. کدام ققنوس سر برخواهد آورد از این خاک و خاکستر؟ چه می‌کند با ذهن انسان مشتی کلمات به ظاهر بی‌جان؟ کجاها می­ برد انسان را این سان؟! آه! آه!

میرحسین دلداربناب


  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
شهریور

فولکلور (ادبیّات شفاهی مردم)

دستاوردها و آفرینش­های ذوقی و هنری و فکری و معنوی هر ملّتی که از نسل‌های گذشته سینه به سینه و دهان به دهان بطور شفاهی «آغیزدان - آغیزا» منتقل شده است را فولکلور می‌گویند.

با مطالعه‌ی فولکلور هر قومی می‌توان به عمق احساسات، تأمّلات فکری فلسفی، زیبایی­شناسی، اندیشه‌ها و باورهای آن قوم پی برد و فراز و نشیب زندگی مادّی و معنوی و تاریخی و سرگذشتش را بررسی،  بازخوانی و بازسازی کرد.

ادبیّات شفاهی هر قومی، سلف ادبیّات مکتوب آن قوم به شمار می­رود. از این نظر در روزگاران بسیار کهن، هر قومی کیستی و چیستی خود را با ادبیّات شفاهی خود به جهان و جهانیان عرضه داشته است.

این نوع ادبیّات، از پیشینه­ای به درازای پیدایی زبان برخوردار است.

از آن جایی که هر نوع تفکّر و اندیشه­ای به مدد کلمات امکان می­یابد، لذا اوّلین بارقه ­های اندیشه­ورزی را نیز در این نوع ادبیّات می­توان سراغ گرفت.

با پیدایش زبان و به تبع آن ادبیّات شفاهی، انسان­ها زیستنی هستی ­مند، اندیشه­ورزانه، هدف­دار، هویّت ­مدارانه، منطقی و آگاهانه را با استفاده از عنصر خیال، عاطفه و کلام در پیش گرفته­ اند.

پیدایش زبان امکاناتی را برای بشر فراهم نموده است که از دسترس هر موجود دیگری غیر از انسان خارج بوده است.

انسان به واسطه ­ی زبان، درد جان سوز هبوط از فردوس برین را به شیرینی عروج عارفانه تبدیل کرده است.

سیری از فرش تا عرش. پرواز مرغ جان در هوای سیمرغ نهان. بال گشودنی از خاک تا افلاک. معراجی با براق کلمات تا عوالم لمعات. بار کردن اندوه ازلی بر گرده­ی واژگان. صید گوهر دانایی. باریابی به حریم دوست. قطره ­ای گمشده در آرزوی دریا.

زبان لطیفه ­ای است غیبی که با ترانه ­های شیرین و بها نه ­های رنگین، سنگینی داستان هبوط را سبک­تر نموده و قفس تن را برای مرغ جان تحمّل کردنی ­تر ­ساخته است.

بدون تردید ادبیّات به مثابه­ ی خون تازه ­ای است که در رگ­ های زندگی جریان یافته و ملّت­ ها را سرپا نگه می­ دارد. به همین سبب تاریخ واقعی ملل را باید در ادبیّات آنان جستجو کرد.  

کنکاش یک پژوهشگر مردم­ شناس در چند و چون فرهنگ شفاهی مردم، کمتر از جستجو و کاوش یک گذشته ­پژوه و باستان ­شناس خبره در اعماق و زوایای یک اثر سترگ باستانی نیست.

اگر باستان­ شناس دانشمند در صدد است به مدد محسوسات، نقبی به هزار­توی ذهن و اندیشه و ذوق گذشتگان بزند، پژوهشگر مردم ­شناس نیز به کمک فرهنگ شفاهی باز مانده از پس هزاره ­ها به شناسایی ظرایف و طرایف ذوقی و ذهنی و خیالات دور و دراز و زیبایی شناسی و باریک بینی مردمان دیرزیسته ­ی روزگاران کهن می ­پردازد.

چه بسا که حاصل تأمّل و تعمّق یک پژوهشگر مردم ­شناس بر روی واژه ­ای یا عبارتی یا مثلی یا کنایه­ای و از این قسم، نتیجه ­ی زیبایی­ شناختی، روان­شناختی و انسان­ شناختی عظیمی در بر داشته باشد.

یافتن یک عبارت و اصطلاح و ایماژ متروک یا رو به فراموشی، کمتر از یافتن یک عتیقه ­ی زیرخاکی گران سنگ نیست، چرا که هر دو آیینه ­ی تمام نمای ذوق، هنر، احساس و اندیشه­ ی گذشتگان در گذشته است و حلقه­ ی ارتباط بین نسل حاضر با نیاکان دیر زیسته­ ی خویش می­ باشد.

با این نگرش، پژوهش­ های مردم­ شناختی در حوزه­ ی فولکلور اهمّیّتی چند برابر می­ یابد.

فرهنگ شفاهی هر ملّتی واکنش ­های دقیق، ظریف، جلوه­ گاه عظیم و درخشان خیالات باریک، ذوق­ های لطیف و اندیشه ­های عمیق آن ملّت است، در مواجهه با اتّفاقات و وقایع زندگانی در پهنه­ ی عظیمی به بلندای روزگار.

ادبیّات شفاهی از آن جایی که سلف و زیربنای ادبیّات نوشتاری می­ باشد لذا ادبیّات هر تیره و تباری - چه از نوع شفاهی و چه از نوع  نوشتاری آن-  اعلام موجودیّتی است جدّی و در انداختن طرحی نو و ساختن جهانی آرمانی و سرشار از عواطف لطیف انسانی و خیالات ظریف و بدیع است که از تلخی واقعیّات زندگی می­ کاهد و زیستن را امکان پذیر می­ کند.

نسبت و جایگاه هر قوم و ملّتی در جهان با فرهنگ و ادبیّات او شناخته ­شده و رقم می­ خورد.

ادبیّات آن طرفه نگاری را می­ ماند که دیدارش نه تنها نظربازان را از خود بی­خود می­ کند بلکه رخنه در دین و ایمان پارسایان از دنیا بریده می­ اندازد.   

در یک کلام ادبیّات به معنای عام و شکل شفاهی آن در معنای خاص به لحاظ پیشینه ­ی بسیار دیرینه ­اش، طومار بلندبالا و کارنامه­ ی مستند ذوق ­شناسی، معرفت ­شناسی، زیبایی ­شناسی، نگاه به جهان پیرامون، هستی ­شناسی، چیستی، کیستی و تبارنامه ­ی انسانی هر قوم و ملّتی است. 

بخشی از کتاب مونوگرافی بناب به قلم میرحسین دلداربناب

#دلداربناب  

  • میر حسین دلدار بناب