اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۶
بهمن

در باب الاختلاس و المتواری کتاب ارزشمند شیوه ی خاوری چنین آمده است؛ (( بدان ای پسر که در خلقت آدمیزادحکمت های فراوان نهفته که تا به امروز نه کسی آنها را شنیده و نه گفته ! اما چشم را دو از آن جهت داده اند تا چند و چون زندگانی پرهیزکاران و درستکاران و پاک دستان دیده و فقر و فاقه و درماندگی آنان نصب العین قرار دهی و زنهار راه آنان در پیش نگیری که زبان طاعنان و خورده گیران بر تو گشاده نگردد و تو را از جمله ی ناتوانان و ابلهان نشمارند و بر کارهای بزرگ گمارند تا زندگانی در شادمانی و کامیابی بسر آری و نائل شوی به آنچه در سر داری !

گوش نیز دو داده اندتا از آن پس که سخنان حکیمان و فقیهان و عارفان و پارسایان و دینداران و شب زنده داران شنیدی و سنجیدی ، هر کدام را موافق احوال نفس و مطابق چرخش روزگار ندیدی ،زود از گوش دیگر به در کنی که هر چیز که تو را خیر دنیوی نرساند البته که خیر اخروی هم نرساند چنانکه اجداد بزرگوار ما فرموده اند:شنیده را چونان دیده نینگاریدکه کار ابلهان است . و میان گوش و چشم چهار انگشت فاصله است و طی این فاصله بس آسان !

دماغ را نیز اگر چه به ظاهر یک می نماید لیکن تو یک نشمار که هر سوراخ آن حکم واحد دارد و بس کارهای عظیم که به مدد آن به سامان آید. از آن جهت وی را موسوم به شامه نموده اندو اخص حواس خامسه هم اوست و در مواردی برتر از حس لامسه و علت تامه .

در بسیاری مواقع که چند و چون امور به مدد سایر حواس بر تو معلوم نگردد باید این حس عظیم را به کار گیری و بوی اوضاع را خوب استشمام نمایی که اگر خلاف نمایی بس زیان های بزرگ دامنت گیرد که خلاصی از آن ها دشوار باشد و خلل ها در کار افتد. پس ای پسر بر تو باد که این حس خوب بکار گیری تا بر مرکب مراد سوار شوی و از زمره ی کبار گردی.

دست نیز جفت داده اند ازیرا که یک دست صدا ندارد و در کارهای بزرگ باید که همدستان گزین یابی تا خلاف میل تو نگویند و راهی غیر از راه تو نپویند و البته که باید از غیر تو سخن نشنوند و آنچه تو فرمایی در کار آورند و چون و چرا نیاورند تا هر گاه که خواستی به کاری بزرگ دست یازی آنان را صدیق یابی در انبازی و کارها بر تو آسان گردد تا از هر لون خواستی آنسان گردد که چنین کنند بزرگان !

دهان اگر چه یک داده انداما تو این یک را از قسم یک ها ی دیگر در شمار نیاور که یک با یک برابر نیست و بسی یک ها که کا ر هزاران کنند بل بیشتر... بوالعجبیست این دهان که کارهای حیرت آور از آن زاید و گشاد و بست بسیاری کارها که در اختیار اوست خاصه عضو کوچکی در اندرون آن به نام زفان. اما زفان خود به تنهایی کارها کند کارستان . به چرخشی کوچک ،جهانی را به هم ریزد و خو د از میانه گریزد. هم زخم زند و هم مرهم به کا ر آورد. هم خشم خروشاند و هم دیگ محبت جوشاند !و...پس به هوش باش که ناسنجیده در کارش نیاوری که تباهی آورد واگر افسونش آموزی پادشاهی آورد . رنگ به نیرنگ آمیزد و در عین تنهایی با جهانی در آویزد، هنگامه ها بر انگیزدو جنگها بپا کند و از پی آن پرچم صلح و صلاح افرازدو...حال که بر تو معلوم گردید زفان چیست و چه هنرها دارد ، به هوش باش که آن را به احسن الوجه به کار آوری که کارها بی زفان بازی به زیان آید و هوشیاران چنین نکنند!       اما ای پسر نگر که در کار دهان به چشم حقارت نظر نکنی که در عین کوچکی به سان چاه ویل است و اگر جهانی در آن ریخته آید پر نشود و ندای هل من مزید سر دهد. دائم در کا بلعیدن است و اوباریدن. نه سیری شناسد و نه پیری. پس بدان ای پسر اگر دهان نیز به سان چشم و گوش و دست دو بودی در اندک زمانی کائنات را در ربودی...حکمای سلف از آن سبب گفته اند: دهانی برای فرو بردن جهانی کافی است...فتبارک الله احسن الخالقین .

سخن در حکمت های خلقت آدمیزاد فراوان است و بر من سخن راندن آسان، اما سخن دراز نکنم که تو را ملال نیفزاید که گفته اند: بهترین سخن آن است که کمال افزاید و حسن کمال آن که مال افزاید!

ای پسر نگر که مرا از دراز گویان نشماری اگر چه به اقتضای حال آنچه در بایست است همی گویم و پدران را از نصیحت فرزند گریز و گزیری نیست و گفته اند : شیر را فرزند به شیر ماند و در این سخن نیک تامل باید کرد ایضا هم از این قسم است آن سخن که گفته اند: گرگ زاده عاقبت گرگ شود     گرچه با آدمی بزرگ شود! در اینجا مرا سخنانی چند از پند نامه ی شهرام گور ذر یاد آمد که دریغم آمد ناگفته گذارم، ازیرا که پندنامه ها را نباید سبک شمرد که حاصل عمر بزرگ مردانند که به نقد عمر عزیز خریده اند که هیچ چیز ارزش یک لحظه زیستن را ندارد. این پندها تحریر همی کنم به امید آنکه در کار بندی که بر من گفتن است و بر تو شنیدن و به کار بستن...

۱) فرصت ها را از دست مده وبهره ی کافی و وافی ببر خاصه زمانی که بر مسندی مهم تکیه زدی.

۲) باد را از مهم ترین نعمات الهی شمار و از هر سمتی آمد همراهی اش کن که از عناصر اربعه است و ملازمتش لازم.

۳) از زیبایی رنگ ها غافل مباش و در هر فصل و زمانی به هر رنگی خواستی درآی که هر کس را شایستگی این کار نداده اند.

۴) دیده نادیده شمار و نادیده دیده که این هنر ، خاص خواص است.

۵) خوردن و بردن را از اولویت های زندگانی شمار و از آن غافل مباش.

۶) زندگانی دنیوی را در آغوش گیر و آخرت را به اهلش واگذار.

۷) زنهار گرد علم و دانش و هنر نگرد تا بیچاره و بد بخت نگردی و به دریوزگی نیفتی!

۸) هر مقام و منصبی پیشنهاد گردید فی الفور بپذیر و خود را خبره ی آن کار شمار اگرچه الفبای آن ندانی.

۹) تا بتوانی به وجدانت مجال جولان مده که تو را از کارهای بزرگ باز ندارد!

۱۰) در هر کاری مشغول شدی نمامی پیشه ساز تا در اندک زمانی در جای مهتران نشینی و ننگ کهتری از خود بزدایی.

۱۱) مباد که بر کسی اعتماد کنی که هیچکس اعتماد را نشاید و بس مفسده ها که از اعتماد کردن بی محل در جهان افتاده است.

۱۲) احمق مباش اما خویشتن را ماننده به احمقان ساز تا از گزند کسان در امان باشی.

۱۳) اگر زمانی سودای توبه در سرت افتاد آن را به دوران پیری حوالت کن که جوانان را توبه نشاید!

۱۴) بر تو باد حفظ ظاهر که از اهم واجبات است،و غیر از خدای تعالی کس از باطن مردمان آگاه نیست و عقل مردمان همه در دیدگانشان نهفته است.

۱۵) چرب زبانی و مجیزگویی پیشه سازکه کلید تمام توفیقات است.

۱۶) در سرای و بند کیسه دائم بسته دار تا از گزند خورده گیران در امان باشی.

۱۷) زنهار زنهار طریق جوانمردی و عیاری پیشه مساز که کار جاهلان است.

۱۸) با اهل علم و هنر مجالست مکن تا از راه به در نیفتی.

۱۹) سخنان عارفان و حکیمان و دانایان در گوش مگیر که اینان گروهی مجنونند.

۲۰) همسر از خاندان صاحبان ثروت و مکنت و قدرت برگزین تا ستوده ی اقران باشی.

۲۱) سکوت پیشه کن تا مردمان به نادانی ات آگاه نگردند.

۲۲)تا توانی از اهل فتوت و جوانمردان گریزان باش تا خوی فلاکت بارشان دامنت نگیرد.

۲۳)با هیچکس راز در میان مگذار تا زبانت بر همگان دراز باشد.

۲۴)مذهب و ذهب و ذهابت از همگان مخفی دار تا آسوده توانی زیست.

۲۵) اگر روزی تمام راه ها را به روی خود بسته دیدی خود را مجنون نمای تا بی زحمتی از زندگانی نصیب یابی.

آورده اند که جناب خاوری پس از تصنیف اثر نفیس خود بخش هایی از آن را به کار بست و در اندک زمانی بار خود بست و به لطایف الحیل از دست محتسب رست...

نقل است وفور نعمت بادآورد  - که گنج باد آورد خسرو پرویز را از یادها برد - چنان خاطرش را مشعوف کرده بود که طبع لطیفش شعرهای تر می انگیخت و از آن پس هیچگاه خاطرش حزین نشدی...الله اعلم بالصواب

بیتکی از اوِ؛

 همی فرموده اند از روزگاران                  که دزد ناگرفته پادشاه است ))

تحریر شد به خامه ی حقیر فقیر امیرحسین ابن امیرمهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ائو در اواخر بهمن ماه سال۱۳۹۰ هجری شمسی .

  • میر حسین دلدار بناب
۱۷
بهمن
 

در رساله ی مناظرات مولانا عبید ماکانی چنین آمده است (( حکیمی فرزند را پند همی داد که جان پدر علم و هنر آموز که هم خیر دنیا یابی و هم خیر آخرت! که بزرگان فرموده اند: العلم کنز لا ینفد یعنی علم گنجی است پایان ناپذیر - در نسخی دیگر به جای علم قناعت هم آورده اند -اگر چه بالاخره تمامت گنج ها را پایانی است!!...

فرزند دل به پند پدر نمی دادو درّ نصیحت را آویزه ی گوش نمی کرد که نمی کرد!

...القصه نوبتی کاسه ی صبر فرزند لبریزشد و دیگ جوانی به جوش آمد ودود از کلّه بلند شدتا شمشیر زبان از نیام بر کشید و حریم حرمت شکست و پای از گلیم ادب دراز نمودو روی در روی پدر ایستاد و گفت:

ای پدر عمر بر سر علم و هنر تباه کردی و یوسف بخت به دست خود در چاه و ما را گرفتار فقر و فاقه و آه !

ما را بهره از زندگانی چیست؟ به خود آی که در سفره نانی نیست!

تا چشم باز کرده ام تو را قلم به دست و کاغذی در پیش دیده ام.  روز را به شب و شب را به روزدوخته ای و خرمن عمر خویش و ما را سوخته ای دیگران را برج و ویلاست و بوستان و باغ و تو را پاره کاغذ و فرسوده کتابی چند و ما را یک جهان حسرت و درد و دریغ و داغ !...

باری خدای را به خود آی که دیریست متاع تو خریداری ندارد و دور دور تازه به دوران رسیده هاست  !

اکنون از علم و هنر به سان سیمرغ و کیمیا فقط نام مانده است و هر کس طریق علم و هنر گزید ناکام مانده است!...

اگر شما را هر آینه عنایتی به فرزند خویش است ، مدتی تدبیر امور منزل به وی سپارید تا آب رفته به جوی باز گرداند که گفته اند: جلوی ضرر را از هر کجا بگیری سود کرده ای.

حکیم را فصاحت سخنان فرزند دل ربوده بود و با خود به عالم صور خیال کشیده بود به آن سبب پس از مکثی طولانی به خود باز آمده و گفت:

جان پدر بگوی آن چه در دل داری      معلوم بشد مرا که مشکل داری ...

فرزند که موقعیت را مناسب حال تشخیص داده بود دستان خود به هم مالید و گفت: ای پدر اگر اجازت فرمایی، کهنه کتاب های شما را به همراه ورق پاره های رقم خورده به دست ابن سینا و خوارزمی به بهای گزاف بفروشم و از عایدی آنها سکه های زر خریده وبعد از چند صباحی فروخته ودوباره وجه به دست آمده در کار اسکناس بیگانگان که ارز نامیده می شود بکنم تا از منافع آن گنجی بادآورد بحاصل نموده و آنگاه به مدد سرمایه ی کلان ، دختری وجیهه از خاندان هزار فامیل در عقد خود آورم تا بشود آن کار عظیمی که باید بشود...

با چنان اوصافی شما بی اینکه دود چراغ بخورید و چشمان خود کم نور سازید و شب ها نیاسایید و...حکیم الحکما می شوید و فرزندان و نوادگان شما حکیم زاده و از قضا اگر از سلاله ی شریف شما کسی متولد شد که علم آموختن نتوانست به وجهی آسان مدرک مناسبی با احوال آن فرزند به ثمن بخس تهیه کرده می شود...

حال اگر رای عالی پدر عزیز موافق آید ، بقیه ی عمر را به آسایش و آرامش سر می کنیم و به ریش هر چه اهل علم و هنر می خندیم و هر جا رفتیم حرمت و عزّت می بینیم و در صدر می نشینیم و ایضا فرزندانمان نبز که حکیم زاده ها باشند تا هفتاد پشت بر تخت بخت تکیه زنند و از زندگی بر بخورند...

حکیم را سخنان فرزند بسیار خوش آمد ، و الحق فرزند را در زمانه شناسی حکیم تر از خود یافت و اندر دل هزارها مرحبا و آفرین بر وی خواند و زمام امور و تدبیر منزل به دست باکفایت پسر سپرد و به ریش خود و هر که حکیم بود خندید...

آورده اند که از آن پس حکیم شیوه ی حکمت و فرزانگی به کناری نهاد و هجو و هزل در پیش گرفت و کتاب سترگی با نام ریش نامه پدید آورد و در پیشانی آن اثر سترگ به خطی درشت چنین نوشت ؛

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز      تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی ))

در هفدهم بهمن ماه سال هزارو سیصدو نود     به پایان  آمد این مطلب           حکایت همچنان باقی... امیر حسین ابن امیر مهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ائو .

  • میر حسین دلدار بناب
۱۴
بهمن

 

ایوان الکساندرویچ گنچاروف (Ivan Aleksandrovic Goncarov) در 18 ژوئن 1812 در سیبری به دنیا آمد. ادعا می‌شود که او از یک خانواده بازرگان مرفه برخاسته بود. این نویسنده قرن 19 روسیه تزاری سال‌ها کارمند ادارى در شهر پتروگراد بود و در وزارت بازرگانى به ترجمه مدارکى از انگلیسى، فرانسوی و آلمانى به زبان روس می‌پرداخت.

وی بین سال‌های 1855 و 1857 سفری به دور دنیا کرد. درباره گنچاروف نقل می‌شود که تنها حادثه غیرمعمولى زندگى‌اش، یک سفر دریایى با یک ناوگان جنگى روس به شرق ژاپن در سال 1859 بود. دراین رابطه او بعدها اولین رمان بحرى- دریایى ادبیات روس را نوشت.

گنچاروف از سال 1863 حدود 10 سالى همکار اداره سانسور تزارى شد، با وجود این در داستان "سیل‌گاه" از گروهی از افراد زحمتکش و سرکش سخن می‌گوید که زیر بار زور نمی‌روند.

گنچاروف خالق سه رمان در سه دوره 10 ساله شد. او با کمک یک مجموعه اثر 3 جلدى به شرح جامعه روس در دهه‌هاى 40-60 قرن 19 روسیه پرداخت. گنچاروف را می‌توان افشاگر ادبى عقب‌افتادگى روسیه تزارى دانست. او سه رمان اصلى خود را شرح سه دوره: زندگى قدیمى، سال‌هاى رخوت و دوره بیداری می‌دانست. اثر مهم و اصلى او رمان "اوبلومف" است. درمیان قشر کتاب‌خوان درقرن 19 نام گنچاروف تداعى‌کننده نام قهرمان رمان او یعنى اوبلومف بود. این رمان را مانیفست ادبى اسلاوى و انسان‌هاى تنبل، بى‌عمل و پاسیو نامیدند. بخش‌هایى از این رمان در سال 1849 به‏چاپ رسید؛ تمام این کتاب که اثرى مشتمل بر چهار جلد است، در سال 1859 انتشار یافت.

بلینسکى درمقاله "اوبلومف‌گرایى چیست ؟" این رمان را نخستین شکایت از نظم اجتمایى حاکم روس دانست و آن را شاهکار اصیل گنچاروف و آینه خصوصیات جامعه آن زمان روس نامید. اوبلومف سال‌ها در فرهنگ روس یک صفت براى تن‌پرورى و غیرفعال بودن براى انسان‌هاى بى‌عمل بود. تن‌پرورى، تنبلى و بى‌عملى ابلومف‌گرایى را نشانه زوال طبقه زمین‌دار انگل‌مآب تفسیر کردند. این صفات را در قرن 19 بیمارى ملى خلق روس نام گذاشتند. اوبلومف خود در دوران کودکى درخانواده‌اى مرفه با نوکر و کلفت و خدمتکار تربیت شده بود. او را نوع ایده‌آلیست تراژدیک روس نام گذاشتند. او سنبل انسانى است که به دلیل رفاه قادر نیست به کشف استعدادهاى دیگر خود بپردازد.

گنچاروف در پایان عمر به نوشتن خاطرات و مقالات نقد ادبى پرداخت و در 1891 در سن پترزبورگ درگذشت.

ایوان گنچاروف را قاطع‌ترین نماینده ادبیات واقع‌گرایى روس می‌دانند. او از موضعى بورژوا- دمکراتیک و روشنگرانه به خلق آثاری درخشان و اجتمایى-انتقادى پرداخت. آثار او اشاره‌اى هستند به مبارزه تجددخواهى با سنت‌گرایى. رمان‌هاى او را کوشش و سهمى انتقادى براى شناسایى جامعه روس آن زمان می‌دانند. در نظر منتقدین چپ، گنچاروف به دلیل تمایلات سنت‌گرایانه نتوانست موضعى انقلابى در ادبیات روشنگرانه خود بگیرد. ادبیات جامعه‌شناسانه او را قطب مخالف ادبیات مرسوم آن زمان یعنى ادبیات شاکى به شمار مى‌آورند. واقع‌گرایى و عملگرایى ادبى او بر اساس دیالوگ‌هاى مفصل و شرح و توصیف دقیق قهرمان از موضعى روان‌شناسانه بود.

درباره گنچاروف اشاره می‌شود که او ضعف‌های قهرمانان آثارش را با مهربانى و همدردى انسان‌دوستانه شرح می‌دهد. در آثار او به جاى ایده‌ها، خواننده شاهد هنر زیباشناسى واقع‌گرایانه می‌شود. گنچاروف را در رابطه با نمایندگان ادبى مکتب طبیعت‌گرایى، نویسنده افسردگى ادبى نامیدند.

سال‌ها گنچاروف یکى از آغازگران و خالق شخصیت‌هاى زنانه در ادبیات روس است. در رمان اوبلومف، اولگا، زنى است که میان دو مرد رقیب هم، قضاوت می‌کند. در رمان "پرتگاه" خواننده شاهد چند زن تیزهوش، زنده، زیبا و چندبعدى می‌شود. در آثار او در مبارزه مردان با همدیگر، معمولاً زنى به شکل نقش سوم پیروز می‌شود. و زن‌ها داراى صفات مثبت تمام شخصیت‌هاى مرد در داستان می‌شوند.

او گوگول را معلم ادبى خود می‌دانست و با تورگنیف یک رابطه (دوستى غیردوستانه) داشت، چون تورگنیف او را متهم به ربودن طرح‌هاى رمانش کرده بود.

از دیگر آثار او اولین کتاب وی "یک داستان معمولی"، "ناوگان دریایى"، مقاله‌اى درباره آثار گریبایدوف با عنوان "یک میلیون درد و رنج" و "نامه‌هایى از یک سفر جهانى"، "قصه مشترک" و سفرنامه‌ای به نام " کشتى پالاس" که شرح دیدار او از انگلستان، آفریقا و ژاپن است، هستند.

مریم السادات فاطمی /کتاب نیوز
  • میر حسین دلدار بناب
۰۵
بهمن

 

هاینریش بل ( Heinrich Boll )در بیست و یک دسامبر سال 1917 میلادی در حالی که جنگ جهانی اول ماههای پایانی عمر خود را می گذراند در شهر کلن به دنیا آمد.بل پانزده ساله بود که آدولف هیتلر به قدرت رسید. پنج سال بعد در ششم فوریه سال 1937 بعد از آنکه موفق به اخذ دیپلم شد در یک کتابفروشی مشغول به کار شد. اما یک سال بعد یعنی در سال 1938 به ناچار به خدمت سربازی رفت و هفت سال از عمرش از سال 1939 تا 1945 را در جنگ گذراند در خلال این سالها در سال 1942 با آنه ماری سش ازدواج کرد.

هاینریش بل در سوم نوامبر 1944 مادرش را در یکی از بمباران ها هوایی متفقین بر اثر حمله ی قلبی از دست داد.

او سه بار در طی جنگ در جبهه ی روسیه مجروح شد و چندین ماه نیز در اواخر جنگ در اردوگاه آمریکائیان در فرانسه به زندان رفت و پس از پایان جنگ در 1945 به آلمان بازگشت و در همین سال اولین فرزندش کریستوف بر اثر بیماری درگذشت.

پس از بازگشت از جنگ چندین سال در رشته ی زبان آلمانی و ادبیات در دانشگاه تحصیل کرد و برای تامین مخارج تحصیل و زندگیش مجبور شد در کارگاه نجاری برادرش مشغول به کار شود.

حدود یک سال بعد از پایان جنگ در ماه می 1946 اولین داستان کوتاهش را به نام "ژنرال روی تپه ای ایستاده بود" را نوشت. و این آغازی بود برای آنکه هاینریش بل از اوایل سال 1947 وارد دنیای نویسندگی شود.

در 19/2/1947 " تولد پسر رایموند" را نوشت و در 31/7/1948 " تولد پسرش رنه" را به چاپ رساند.

1949 با چاپ اولین داستانش به نام " قطار به موقع رسید" به شهرت رسید.

یک سال بعد از آغاز دوران شکوفایی ادبیش تولد پسرش وینسنت را در 11/3/1950 جشن گرفت.

از تابستان 1950 در اداره ی کلی آمار به عنوان مسوول سرشماری آپارتمانها و ساختمانها مشغول به کار شد.

در 1951 با داستان " گوسفندان سیاه" برنده ی جایزه ی "گروه 47" شد که اولین جایزه ی ادبی وی به شمار می آید که توجه صاحب نظران جهانی را به خود جلب کرد.

در 1952 برنده ی جایزه ی "رادیویی جنوب" و در 1953 برنده جایزه ی "منتقدان آلمان" شد . در همین سال داستان " حتی یک کلمه هم نگفت" را منتشر کرد که بازتابی از اوضاع جامعه ی آلمان در نخستین سال های پس از جنگ جهانی دوم بود.

یک سال بعد در 1954 جایزه ی ادبی انجمن فدرال صنایع آلمان را از آن خود کرد. در همین سال بود که " خانه ی بی سرپرست" را نوشت رمان کوتاهی که مشکلات دو پسر بچه که والدین خود را در جبهه ی روسیه از دست می دهند را توصیف می کند.

در 1955 جایزه ی "تریبون دو پاری" را از آن خود کرد و " نان سالهای جوانی" را به خوانندگان خود عرضه کرد. کتابی که داستان سالهای قحطی و گرسنگی را از زبان مرد جوانی مطرح می سازد که خود در بحبوحه ی این دوران زندگی نموده و تمامی این زمان را پشت سر گذارده است و در کنار این مضمون یک عشق پاک و زیبا را به دور از مادی گرایی زندگی روزمره لمس می کند.

نویسنده ی آلمانی برای اولین بار در سال 1956 به ایرلند سفر کرد و یک سال بعد "یادداشتهای روزانه ی ایرلند" را به خاطر علاقه ی که به این کشور پیدا کرده بود به رشته ی تحریر درآورد.

1961 سالی که دیوار جدایی برلین در حال قدبرافراشتن بود به چکسلواکی، ایتالیا و یوگسلاوی سفر کرد و در همین سال جایزه ی ادبی کلن را از آن خود کرد.

در سال 1962 برای با دوم به ایرلند سفر کرد و دو داستان به نام های " وقتی جنگ در گرفت" و " وقتی جنگ پایان یافت" را نوشت که در ابتدا با عنوان آسیای قهوای مادر بزرگم در یک برنامه ی رادیویی اجرا شد.

سال 1963 "عقاید یک دلقک" 1964 " جدایی از گروه" از او منتشر شد.

بل در عرصه ی سیاست به دنبال برخی تصمیمات سوسیال دمکراتها از آنها جدا شد و در سال 1956 در جریان ائتلاف بزرگ به حزب دموکرات مسیحی پیوست و چندی بعد به روسیه سفر کرد.

" پایان یک ماموریت" را در 1966 نوشت و 1971 "سیمای زنی در میان جمع" را که طولانی ترین رمان اوست. رمانی که شخصیت زنی چهل و هشت ساله را در کنار انسان های دیگر بررسی می کند.

در سالهای 1971 ریاست انجمن قلم آلمان را به مدت یک سال عهده گرفت و این در حالی بود که همزمان از همان سال 1971 تا سال 1974 به عنوان رئیس انجمن بین المللی قلم مشغول به کار بود.

در سال 1972، درست چهل و چهار سال بعد از توماس مان او نخستین نویسنده ی آلمانی بود که جایزه ی ادبی" نوبل" را برای خودش و کشورش به ارمغان آورد.

در سال 1973 در سفری که به روسیه داشت از آزار و تعقیب نویسندگان در شوری انتقاد کرد و موجبات انتشار دست نوشته های سولژنیستین را در غرب فراهم آورد. سولژ پس از رانده شدن از روسیه مدتی میهمان بل بود.

سال 1974 " آبروی از دست رفته کاترینا بلوم" که حکایتی از درگیری های سیاسی در آخرین دهه ی زندگیش به شمار می رود را نوشت.

سال 1976 بل به همراه همسرش از کلیسای کاتولیک بیرون آمدند.

1979 بازتابی از وضعیت اجتماعی مردم آلمان را در دهه ی هفتاد در رمان "شبکه ی امنیتی" به تصویر کشید.

بعد از مرگ هاینریش بل نویسنده ی آلمانی در شانزدهم ژوئیه سال 1985 در سن شصت و هفت سالگی آخرین رمانش با نام "زنان در چشم انداز روخانه" انتشار یافت.

جسد او در نزدیکی زادگاهش در بورنهایم – مرتن به خاک سپرده شد.

منبع:سید علی موسوی/کتاب نیوز

  • میر حسین دلدار بناب
۰۴
بهمن

 

 

سنت اگزوپری، آنتوان دو Saint-Exupery, Antoine de داستان‌نویس فرانسوی (1900-1944) سنت‌اگزوپری در شهر لیون Lyon و در خانواده‌ای اصیل، زاده شد، پدر خود را در کودکی از دست داد، در 1914 برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت. آنتوان به هنگام تحصیل به شعر و در عین حال به امور فنی شوق فراوان نشان می‌داد. در 1917 به فرانسه بازگشت تا به مدرسه نیروی دریایی وارد شود و با آنکه در امتحانات ورودی پذیرفته شد، در قسمت شفاهی مردود گشت. پس به مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته معماری وارد شد، اما به هنگام خدمت نظام وظیفه در استراسبورگ به نیروی هوایی ارتش پیوست و شغل خلبانی را برای آینده خویش برگزید و سالها در راههای هوایی فرانسه-افریقا و فرانسه-امریکای جنوبی پرواز کرد. در 1923 پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد. سنت اگزوپری جوان به دختر زیبایی دل بسته بود که خانواده دختر به سبب زندگی نامنظم و پرحادثه هوایی با ازدواج آن دو مخالفت کردند. نشانه‌ای از این عشق را در اولین اثرش به نام "پیک جنوب" Courrier Sud (1929) می‌توان دید. داستان پیک جنوب از یکی از پروازهای سنت‌اگزوپری الهام گرفته است که در آن خلبان به سبب خرابی دستگاه هواپیما به فرود اضطراری تن در می‌دهد و دچار حوادث خطرناک می‌گردد. داستان با استقبال بسیار روبرو گشت، اما شهرت نویسنده با انتشار داستان "پرواز شبانه" Vol de Nuit آغاز شد که با مقدمه‌ای از آندره ژید در 1931 انتشار یافت و موفقیت قابل ملاحظه‌ای به دست آورد. حوادث داستان در امریکای جنوبی می‌گذرد و نمودار خطرهایی است که خلبان در طی توفانی سهمگین با آن روبرو می‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظیفه به کار می‌برد. پرواز شبانه داستانی است در ستایش انسان و صداقت او در به پایان رساندن مسئولیت اجتماعی و آگاهی دادن از احساس و ندای درون آدمی. این داستان برنده جایزه "فمینا" گشت. سنت‌اگزوپری در طی یکی از پروازهایش که با سمت خبرنگار جنگی به اسپانیا رفته بود، مجروح گشت و ماهها در نیویورک دوران نقاهت را گذراند. در این دوره "زمین انسانها" Terre des Hommes را نوشت که در 1938 منتشر شد. نویسنده در این اثر نشان می‌دهد که چگونه انسانی که در فضای بی‌پایان خود را تنها می‌یابد، هر کوه، هر دره و هر خانه را مصاحبی می‌انگارد که درواقع نیز نمی‌داند دوست است یا دشمن. سنت‌ اگزوپری در این داستان تجربه غم‌انگیز زندگی را با تحلیلی درونی آمیخته است که از طراوت ولطف فراوان سرشار است. زمین انسانها به دریافت جایزه بزرگ آکادمی فرانسه نایل آمد. سنت‌اگزوپری که به هنگام جنگ خلبان جنگی شده بود، پس از سقوط فرانسه، به امریکا گریخت و در 1942 حوادث زندگی خود را به صورت داستان "خلبان جنگ" Pilore de guerre منتشر کرد که گزارشی بود از ناامیدی‌ها و واکنشهای روحی خلبانی در برابر خطرهای مرگ و اندیشه‌ها و القای شهامت و پایداری. اثر کوچکی که در امریکا نوشته شده بود به نام "نامه به یک گروگان" Letter a un otage در 1943 منتشر شد. حوادث این داستان در 1940 به هنگامی می‌گذرد که نویسنده از لیسبون، پایتخت پرتغال، پرواز می‌کند و آخرین نگاهش را به اروپای تاریک که درچنگال بمب و دیوانگی اسیر است، می‌افکند. به چشم او حتی کشورهایی چون پرتغال که ظاهراً از جنگ برکنار است، غمزده‌تر از کشورهای مورد تهدید یا ویران شده به نظر می‌آید و با آنکه مردمش آسایشی دارند، همه چیز در شبحی غم‌انگیز فرورفته است. در 1943 شاهکار سنت‌اگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفت‌آنگیز آن با نکته‌های دقیق و عمیق روانی همراه است. این اثر از حادثه‌ای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل افریقا وامی‌دارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌ای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه می‌کند. پسربچه‌ای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح می‌کند که خود موضوع داستان قرار می‌گیرد. شازده کوچولو از کتابهای کم‌نظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. سنت اگزوپری در 1944 در جریان مأموریتی که برفراز خاک فرانسه انجام می‌داد، ناپدید گشت. چهار سال پس از مرگش"ارگ" Citadelle از او انتشار یافت و چنانکه خود نویسنده در آن اظهار کرده بود، اثری ناتمام است که هرگز پایان نمی‌پذیرد. این اثر شامل مجموعه یادداشتهایی است که سنت اگزوپری از تجربه‌ها و اندیشه‌های زندگی خود بر جای گذارده است.

سنت اگزوپری، نویسنده‌ای شاعر و مخترعی با استعداد و مردی متفکر است. در آثار او که همه حاکی از تجربه‌های شخصی است، تخیلهای نویسنده‌ای انسان دوست دیده می‌شود که در دنیای وجدان و اخلاق به سر می‌برد و فلسفه‌اش را از عالم عینی و واقعی بیرون می‌کشد. شخصیت پرجاذبه سنت اگزوپری که نمونه واقعی بلندی طبع و شهامت اخلاقی بود، پس از مرگش ارزش افسانه‌ای یافت و آثارش در شمار پرخواننده‌ترین آثار قرار گرفت.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.

  • میر حسین دلدار بناب