اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۰
آذر

رساله ی یلدائیه

نمی دانم چرا در این آخرین روز پاییز که آخرین شبش طولانی ترین شب سال است و به یلدا موسوم و تشریفات خاص خود را دارد و تولد ایزد مهر جشن گرفته می شود و سفره ها پر از انار و هندوانه و آجیل و پشمک و غیر و ذالک می شود، یه هویی به شکل تداعی آزاد یک لشکر واژه و اصطلاح و تعبیر و کنایه و حکایت و ...در ذهن بی صاحب مانده ام ردیف شد که همگی لااقل یک واژه ی آخر در سر و ته شان هست.عین سر و ته یک کرباس! فی المثل؛ جوجه را آخر پاییز می شمارند! اگر چه این روزها روباه های مکار همه ی جوجه ها را می خورند و دم به تله نمی دهند و سر از اقصای کانادا و بلاد ینگه دنیا در می آورند!!! احیانا اگر چند تایی در گوشه کنار حیات و باغچه مانده باشد آن ها هم نصیب گربه نره و کلاغ می شود و یکی دو تای بقیة السیف هم حق البوق و حق الپرچین و آل و آجیل بعضی یقه سفیدها یی می شود که حتی حاضر نیستند در هیچ دادگاهی حاضر شوند و تفهیم اتهام شوند! و آن گاه ننه ی علی می ماند و حوضش... حالا کو تا سال بعد که بزک نمیر بهار می آد کمبوزه با خیار می آد!!! باز مرغمان تخم می کند و تخم ها را جمع می کنیم و وقتی مرغمان کرچ خوابید، جوجه کشی می کنیم و... حالا مأ مور آمار بیاورید تا آمار جوجه های باقی مانده را در آخر پاییز بگیرد!!!

مابقی لشکر آخرها از این قرار است، اگر چه بنا ندارم برای هر کدام حکایت یا شرح نزول بنویسم اما چنان که اهل نظر مستحضرند، کلهم اجمعین بودار تشریف دارند!

تخم مرغ دزد سر آخر شتر دزد می شود! آخر پیری و داغ امیری! ( وصف حال زاهدنمایان پیر که جاذبه ی میز ریاست گرفتارشان کرد.)آخر سایسی، کاه فروشی!(سالی که نکوست از بهارش پیداست.)  آخر شاعری و اول گدایی! (بادمجان دور قاب چیدن راه به جایی نمی برد و آخرش از هر جا رانده و از همه چیز مانده می شود.)آخر شاه منشی و اول کود کشی! (قمپز در کردن و گوز فندقی صورت خوشی ندارد و به اندازه ی بو د باید نمود!) جنگ اول به از صلح آخر! (بهتر است همیشه سنگ ها را صادقانه وا بکنند.) پیمانه از قطره ی آخر لبریز می شود! (چوخ یئمکلیک پوخ یئمکلیک.) دزد به دزد می زند وای به دزد آخری! (آخیره قالانین پایین یییه للر!)شاهنامه آخرش خوش است!(یعنی آن هایی که برده اند و خورده اند زیاد هم آسوده خاطر نباشند.) قاطر پیش آهنگ آخرش توبره کش می شود! (مانند بسیاری از کاسه های داغ تر از آش یعنی تندروها) مار گیر را آخر مار می کشد! (سو کوزه سی سو یولوندا سینار.) مورچه که پر درآورد عمرش به آخر رسیده است! (با همه کره با ما هم کره؟) یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک! (قابل توجه محتکرین ، گران فروشان ، کم فروشان ، اهل اختلاس ، زیرمیزی بگیران ، خویشاوند سالاران ، یقه سفیدها ، کارچاق کن ها، جاعلین اسناد و مدارک، و خلاصه هر کسی که ریگی به کفش دارد!!!)! یک سال روزه بگیر آخرش با گه سگ افطار کن!( آن هایی که هی زور زدند چهره ی واقعی خود را پنهان کنند آما نشد که نشد!) به آخر خط رسیدن (خسرة الدنیا و خسرالآخرة شدن ) به سیم آخر زدن! (دروغ های شاخدار تحویل مردم دادن.) غزل آخر را خواندن در معنی گوز آخر را دادن! (گور به گور شدن.) آخرت را به دنیا فروختن! بی توشه ی آخرت ماندن! ( همه چیز باد هوا شدن) دنیایش مثل آخرت یزید شدن!!!( هر چه داشت و نداشت از دستش رفتن.)  و ... دست آخر حکایتی از مولانا حضرت عبید که اتفاقا دو تا واژه ی آخر دارد و گویا مرادش اوضاع اجتماعی در بر هم روزگار خودش بوده است!!!

مؤذنی پیش از صبح بر مناره رفت.ناگاه بولش بگرفت. سفالی بیافت، بر آن بریست و به پایین انداخت و گفت: یا اول الاولین! سفال بر سر شخصی آمد. گفت: ای مردک، اول الاولینت این است، آخر الآخرینت چه خواهد بود؟!

امان از دست این تداعی آزاد ذهن که نویسندگان فرنگ آن را جریان سیال ذهن می نامند، یعنی در همین معنی حکایت دیگری یادم آمد، کم و بیش شبیه حکایت حضرت عبید و در همان معنی منتهی با عباراتی دیگر و کمی غیر عبیدی تر، در مفهوم سوراخ دعا را گم کردن و تفاوت فاحش ذکر و فکر و در نهایت عمل! که عیدانه ی شب یلدا را تقدیم نموده و حسن ختام مبحث کلیدی جریان بارش ذهنی یا تداعی آزاد به قول روانشناسان یا جریان سیال ذهن به تعبیر اهل قلم قرار می دهم؛

یکی از ایوان خانه به آواز بلند همت خواست که یا اول الاولین! و سطلی سنگین از نجاست و آخال بر گذرگاه افکند. مگر آن کثافت بر سراپای عابری آمد که بی خیال از کوچه می گذشت! مسکین سر برداشت که ای ناتمیز، تو که اول الاولینت این است! باری آخرالآخرینت چه خواهد بودن؟؟؟!!!...

وای از دست جریان سیال ذهن، تا کجاها می برد این رهرو شکسته دل خسته  از جور روزگار تهی پای بی سر و دستار را!!!

امان امان امان آی امان...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
آذر

 رساله ی پژوهشیه

در ادبیات ملل مختلف حکایت مشابهی با این مضمون وجود دارد که چند نفر رند موفق به فریفتن حاکم قدرقدرت قوی شوکت عدیم المثال می شوند و ادعا می کنند که در هنر درزی گری بی همتا هستند و جهت خدمت به ذات پاک همایونی می خواهند لباسی بی نظیر برای حضرتش بدوزند که چشم زمین و زمان از دیدنش خیره بماند...منتهی این لباس از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است و آن اینکه جز حلال زاده ها کسی قادر به دیدن آن لباس بی نظیر نیست!

حاکم قوی شوکت نیز با همه ی جاه و جبروت و عقل وشعورش خام رندان می شود و آن حضرات به جای دوختن لباس معهود برای حاکم، آشی برایش می پزند که ده وجب روغن تاریخ مصرف گذشته رویش می ایستد و آنچه نبایست اتفاق بیفتد، اتفاق می افتد...آن گاه خیل عظیم مردم می مانند و بودجه ی هنگفت مصرف شده غیر قابل بازگشت به بیت المال با حاکمی مکشوف العورة که از قضا هیچ کس هم از ترس متهم شدن به حرام زادگی جرات اظهار حقیقت را ندارند...و رندان مشعوف از بازی به آسانی برده ی خود به ریش همه می خندند و ...

اکنون سالهاست که در اواخر آذرماه هفته ای را با نام هفته ی پژوهش گرامی می دارند و روز 25 آذر ماه را روز ملی پژوهش نامیده و در چنان روزی همایش ها برگزار می کنند و بعضی ها را به زور بزرگ می دارند و پژوهش گر نمونه معرفی می کنند و خرج ها روی دست مردم می گذارند و سر انجام هر کس گزارشی به فراخور پست و مقامش برای بالادستی های خود تهیه می کند و می فرستد و تمام، تا سال بعد...

می گویند عشق را نشانی است، و عاشقی پیداست از زاری دل و عشق شوری در نهاد بعضی ها می نهد و جانشان را در بوته ی سودا می گذارد و می گدازدشان و الخ... با این حساب باید پژوهش و پژوهش گر را نیز نشانی بوده باشد که با آن نشان قابل تمیز و تشخیص از دیگران بوده باشد، در رفتارش، گفتارش، سلوکش، شیوه ی زیستنش، اندیشه اش،و چه می دانم در بسیاری چیزهایش... و اولی تر از آن جامعه ی پژوهش محور را نیز می باید مشخصه های مشهودی بوده باشد که از یک فرسخی و در یک نگاه بتوان به آن پی برد و متوجه شد!!!

طبق آمار رسمی هم اکنون بیش از سه میلیون و نیم دانشجو در مقاطع مختلف و در مراکز مختلف دانشگاهی اعم از پولی و غیر پولی و شبانه و روزانه و کنکوری و غیر کنکوری و...مشغول به تحصیل می باشند و تقریبا سه برابر این آمار دانش آموز در حال کسب دانش و علم می باشند، اصولا در چنین جامعه ای که همه به دنبال دانش افزایی و کسب علم و معرفت هستند می بایست میزان مقالات علمی پژوهشی نیز مناسبت معنی داری با آمار فوق داشته باشد که چنین نیست!!! یا بالاتر از آن میزان سرانه ی مطالعه ی جامعه بایستی نسبتی با آمار مذکور داشته باشد که با دریغ و افسوس باز چنین نیست!!! سهل است که خیل کثیری از دانشجویان حتی با الفبای پژوهش و مطالعه ی صحیح بیگانه اند و با این حساب تکلیف دانش آموزان از پیش مشخص است، اما متاسفانه بنا به دلایلی نامعلوم هیچ کس هم جرات ابراز واقعیات را ندارد!!!

در سال های اخیر تکاپوی عجیبی بین بعضی ها برای تبدیل کیفیت به کمیت به وجود آمده است که پی آمد آن افزایش صوری مقالات آی اس آی فاقد روح پژوهش و عمق اندیشه و یافته های نو علمی است.

رشد سطحی و فریبنده ی آمار و ارقام که با علم ناب مشتبه می شود از ویژگی های این تکاپوی بی نتیجه و پوچ می باشد. عدم ارائه ی دیدگاه های جدید علمی و معرفتی و جامعه شناختی و روانشناختی و ... مصداق دیگر این نعل وارونه زدن هامی باشد!!!

خرید و فروش مقالات علمی و پایان نامه های دوره های دکتری و کارشناسی ارشد از مصادیق بارز فساد پژوهشی است که هیچکس به فکر مقابله با این پدیده ی شوم و ویرانگر نیست که نتنیجه ی قطعی و مسلم آن در پایین ترین سطوح می تواند به ساده اندیشی و سطحی نگری طبقه ی به ظاهر فرهیخته ی جامعه یعنی دانشجویان انجامیده و در دراز مدت به افول علمی ناخواسته بینجامد!

امروزه جایگزینی شبه علم به جای دانش ناب و عالم نمایان به جای دانشمندان واقعی و اندیشمندان اصیل و کاردان، پاشنه ی آشیل و چشم اسفندیار مجامع علمی کشور می باشد که باید آسیب شناسی جدی شده و راهکارهای صحیح اندیشیده شود تا...

اکنون بر مسئولین مراکز پژوهشی بی شمار و متولیان کثیر امور علم و اندیشه ی جامعه است که به جای برگزاری کلیشه ای هفته های پژوهش و انتخاب پژوهشگران نمونه_ که در عمل صد نفرشان به اندازه ی یک فوتبالیست لیگ برتری حقوق و دستمزد و حق التحقیق نمی گیرند!!!_ و همایش و... به این سؤالات اساسی پاسخ دهند که؛

در ذهن یک پژوهشگر ایرانی چه می گذرد؟ یک پژوهشگر ایرانی به چه پایه از علم و معرفت و یافته های جدید علمی و...دست یاقته است؟ چرا مدرک در جایگاه درک و ادراک نشسته است؟ سیستم آموزشی کشور تا چه اندازه جوابگوی نیازهای علمی و فکری و فرهنگی و هنری و اقتصادی و سیاسی و ... کشور می باشد؟ کدام دست های پنهان و مرموز روح و ریشه ی پرسش گری را در این دیار خشکانده است؟ از چه دوره ای واقع بینی جای خود را به خوش بینی ساده لوحانه و یا بدبینی تیره دلانه سپرده است؟ چگونه می توان علم را با عمل قرین نمود؟ پژوهش در عمل به چه معناست و سهم پژوهش در ساختار نظام آموزسی ما چه اندازه است؟ سهم آموزش و پرورش به عنوان اصلی ترین متولی امر تعلیم و تربیت در پرورش پژوهشگران چه اندازه می باشد؟ جایگاه پژوهش در آموزش و پرورش کجاست؟ یک معلم پژوهشگر با سایر معلمان چه تفاوت های معناداری دارد؟! یک دانش آموز پژوهشگر با سایر دانش آموزان چه فرقی دارد؟ چگونه است که از سیستم آموزش مکتب خانه ای ابن سیناها و ابوریحان ها و خوارزمی ها و مولوی ها و حافظ ها و خیام ها و ... بر خاسته اند اما این سیستم امروزی با همه ی یال و کوپالش عقیم مانده است؟! یک استاد دانشگاه پژوهشگر تا چه اندازه تجربیات خود را به دانشجویانش انتقال می دهد؟ سهم ایده پردازی و ارائه ی دیدگاه های نو علمی و فلسفی و جامعه شناختی و اقتصادی و سیاسی و ...ایرانیان به جهان چه اندازه است؟ چرا علوم انسانی در ایران مغفول واقع شده است و دچار نازایی دراز مدت گردیده است؟ و صدها پرسش دیگر از این دست ...

تا بیش از این دیر نشده است باید آستین ها را بالا زد و یک خانه تکانی فکری اساسی بنیادی کرد چرا که تنها از این طریق است که هر کس به فراخور توانایی های فردی و تخصص علمی و تعهد اخلاقی خود جایگاه واقعی اش را خواهد یافت!!!

البته طرح این مباحث به منزله ی نادیده گرفتن زحمات و خدمات شبانه روزی آن عده ی اندک از اهل علم و فکر و اندیشه نیست که در خلوت خود با خلوص و شور و عشق تمام بی توجه به توجهات ظاهری بعضی ها به کار استخوان سوز خود می پردازند. بلکه مراد توجه دادن به این نکته ی اساسی است که مبادا باز هم به قول قدیمی ها نام کور و کر و ترسو را عین الله و سمیع الله و هیبت الله بگذارند! و نام کچل و شل را زلفعلی و قدمعلی و بالاتر از آن لال و الکن را لسان الملک و فصیح الزمان بنامند و جای لعل را خزف بگیرد، همین!!!

..........................

................

.........

  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
آذر

اثر پروانه‌ای چیست؟

 «اثر پروانه‌ای» اصطلاحی است در نظریه ی آشوب که توضیح می دهد چگونه دگرگونی های کوچک، می تواند بر سیستم های عظیم و پیچیده همچون الگوهای آب و هوایی، مؤثر باشد.

عبارت «اثر پروانه ای» در نظریه ی آشوب به این سبب مطرح شد که نشان دهد حرکت بال های یک پروانه می تواند موجب دگرگونی های قابل توجه در قدرت باد و جریانات سیستم های آب و هوایی سراسر دنیا شده، از لحاظ نظری، در نیمی از جهان، طوفان به پا کند.

این طور به نظر می رسد که طبق نظریه ی پروانه ای، پیش بینی یک سیستم بزرگ در حقیقت غیرممکن است، مگر با در نظر گرفتن تمام عوامل جزئی که ممکن است کوچکترین تأثیری بر سیستم داشته باشند.

اصطلاح «اثر پروانه ای» به ادوارد نورتون لورنز منتسب است؛ ریاضیدان، هواشناس و یکی از نخستین طرفداران نظریه آشوب.

اگرچه او حدود ده سال با طرح این پرسش اساسی که آیا حرکت بال مرغان دریایی می تواند موجب ایجاد دگرگونی در هوا شود یا نه، ر روی نظریه ی خود کار می کرد، در سال ۱۹۷۳، به پروانه که شاعرانه تر بود، روی آورد.

عنوان یکی از سخنرانی های لورنز این بود: «آیا بال زدن یک پروانه در برزیل می تواند طوفانی در تگزاس به پا کند؟»

در واقع یکی از همکاران دانشمند او با نام فیلیپ مریلیس این عنوان را پیشنهاد کرده بود. لورنز، خود نمی دانست چه عنوانی را برگزیند.

پیش از مطرح شدن اثر پروانه ای به صورت علمی، داستان های علمی- تخیلی به این موضوع پرداخته بودند. به ویژه، نویسندگانی همچون ری بردبری، به آن دسته از مشکلات توجه داشتند که در صورت سفر به گذشته، به دلیل تسلسل وقایع ، برای فرد به وجود می آیند. آیا به راستی کارهای جزئی و کم اهمیتی که در گذشته انجام گرفته اند، می توانند پیامدهای شایان توجهی در آینده داشته باشند؟

برداشت های تخیلی فراوانی از کاربرد اثر پروانه ای در سفر زمان انجام گرفته است. بسیاری بر این باورند که فیلم «اثر پروانه ای» ساخت سال ۲۰۰۵، نمونه ی خوبی است که نشان می دهد در صورت ممکن شدن سفر در زمان، دستکاری مسائل کوچک و جزئی در گذشته، می تواند آینده را به طرز ناگواری دگرگون کند. یک تفسیر بهتر و منتقدپسندانه تر از این مفهوم، در فیلم «فرکانس» محصول ۲۰۰۰ ارائه شده است. در این فیلم، پدر و پسر در راستای زمان، از طریق امواج رادیویی با یکدیگر رابطه برقرار می کنند و سعی می کنند گذشته را برای به دست آوردن نتایج مطلوب، تغییر دهند.

بدون شک، می توان در رفتار انسانی مشاهده کرد که چگونه تغییرات کوچک می توانند به طرز غیرمنتظره ای، عملکرد یک سیستم پیچیده ی دیگر را تحت تأثیر قرار دهند. کارها و تجربیات کوچکی که در ضمیر ناخودآگاه دخیره می شوند، می توانند به گونه ای باورنکردنی، بر رفتار یک فرد تأثیرگذار باشند.

اثر پروانه ای، در علم، آثار تخیلی و یا علوم اجتماعی، در حد نظریه باقی می ماند. با این حال، به نظر می رسد این نظریه، توجیهی منطقی برای غیرقابل پیش بینی بودن حوادث باشد. تا آنجا که به رفتار انسانی مربوط می شود، مطابق نظریه اثر پروانه ای، کوچکترین اعمال فرد، می توانند نتایجی مثبت یا منفی، به دنبال داشته باشند.

دانش سنتی بر ثبات و پایداری تأکید دارد. حال آن که بر اساس نظریه های پیشرفته ی دهه های اخیر، عدم ثبات، حساسیت و غیر قابل پیش بینی بودن، بن مایه ی بسیاری از پدیده هایی را تشکیل می دهند که در مقیاس های زمانی و مکانی قابل رؤیت اتفاق می افتند – یعنی تجربیات روزمره و معمولی ما.- لازم است تصمیم گیرندگان، عموم مردم و حتی بخشی از جامعه علمی، خود را با این روال امور و منطق لازم برای آن، تطبیق دهند. بسیاری از سیستم های مورد توجه، از اتمسفر زمین گرفته از بازار بورس، باید به نحوی بازرسی، مراقبت، طرح ریزی و پیش بینی شوند که با پیچیدگی ذات شان مطابقت داشته باشد؛ در غیر این صورت، ممکن است مشخصه های اساسی آن ها از قلم بیفتد.

اثر پروانه ای، نمادی از این منطق جدید است.

برگردان و ویرایش: شگفتیها دات کام

منبع زبان اصلی
scholarpedia.org
wisegeek.coms

---------------------------

بچه که بودم، در ورودی جنوبی روستایمان برکه ی بزرگی بود که تابستان ها محل آب تنی و بازی و تفریحمان بود و در زمستان ها وقتی آب برکه یخ می بست ، برکه می شد بهترین محل سرسره بازی و فرفره بازی و...

من اولین بچه ماهی ها و بچه قورباغه ها را در آنجا دیدم. گاهی وقت ها برای اینکه صدای ارکستر هماهنگ قورباغه ها را خاموش کنم شیطنتی می کردم و قلوه سنگی را داخل برکه پرتاب می کردم! از محل افتادن قلوه سنگ موج کوچکی بر می خاست و دایره ی کوچکی تشکیل می داد. از پی آن دایره ی کوچک دایره های دیگری پیدا می شدند و هر یک نسبت به دیگری بزرگ تر و بزرگ تر می شدند و موج و دایره سرتا سر برکه را فرا می گرفت و قورباغه های بیچاره تا مدتی سکوت اختیار می کردند!

امواج تو در تو و پی در پی مرا با خود به عوالم خیال می برد و من همچنان محو تماشای موج ها... و گاهی خیز برداشتن قورباغه ای از کنار گیاه کوچک آبی  عوالم خیال مرا به هم می ریخت و با هم بی حساب می شدیم!

حالا که بیش از چهل سال از آن دوران می گذرد، باز دلم هوای آن روزگاران را می کند! آیا آن امواج پی در پی ایجاد شده  بر اثر افتادن یک قلوه سنگ نمی تواند شکل دیگری از اثر پروانه ای باشد؟

اگر بر هم خوردن بال پروانه ای می تواند این اندازه در نظام هستی تاثیر گذار باشد، پس چگونه می توان تصور کرد که این همه بر طبل جنگ کوبیدن و نزاع و  بکش بکش و نفرت و کینه و دشمنی و کبر و غرور و خودخواهی و تک قطبی گرایی و دگماتیسم و جزمیت و خودبینی و افراطی گری و هزاران مرض روحی و اخلاقی دیگر و ... در نظام هستی اثر بخش نباشد؟!

حال می توان از منظر روانشناسی اقتصاد نیز شاهدی بر صحت این نظریه آورد، فی المثل در کشور ما هر وقت بازار ارز می خواهد ثبات و دوامی پیدا کند و مردم کمی آرامش یابند یکی از حضرات افاضاتی می فرماید که قیمتی فعلی ارز مناسب است و نباید از این که هست پایین تر بیاید، فورا در عرض کسری از ثانیه همه چیز به حال اولش بر می گردد و اوضاع به هم می خورد و آرامش موقتی مردم از آنان سلب می شود!!!

یا وقتی قرار می شود تحریم صنعت خودرو برداشته شود و مردم ما هم از خودروهای استاندارد جهانی استفاده کنند و مقداری به حق قانونی و خدادی خود برسند و یحتمل کمی جلوی سودجویانی که همیشه ی خدا از آب گل آلود ماهی ها و نهنگ ها شکار کرده اند، گرفته شود!!! باز حضرتی فرمایشی می فرماید که قیمت خودرو عادلانه!!! و منطقی است و باز اوضاع آشوب می شود و آن وقت خر بیار و باقالی بار کن! و در این میان این مردمند که سرشان بی کلاه می ماند و یا این که سرشان چنان کلاه گشادی می رود که آن سرش ناپیدا...

در مورد مسکن و بهداشت و خوراک و پوشاک و اغذیه و اشربه و مرغ و برنج و گوشت و پوست و استخوان و گاو و گوسفند و شتر و بز و... هم باز کار بر همین منوال است که گفته شد....

آیا این تغییرات آنی و ناگهانی توجیهی غیر از اثر پروانه ای می تواند داشته باشد؟؟؟!!!! اگر چه من برای این موارد اصطلاح نظریه ی آشوب را بیشتر ترجیح می دهم! چرا که به محض کوچک ترین لب تر کردن از طرف مسئولین محترم  و افاضه در خصوص موضوعی یا موردی، آشوب روحی و روانی و اقتصادی و ...دامنگیر زمین و زمان می شود!!!

اگر چه قصد نبش قبر و مهندسی اموات را ندارم اما بی مناسبت نمی بینم که تاثیر عمیق و سرنوشت سازکوچک ترین رفتارها یا گفتارهای حاکمان و کارگزاران کشورمان را در برهه های مختلف تاریخی بر روند امروز جریانات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و فکری مملکتمان یادآوری کنم!!!

... الغرض بر اساس نظریه ی ظریف اثر پروانه ای گذشته و حال و آینده پیوندی بسیار تنگاتنگ و معنادار با هم می یابند، و این امر مسئولیت و تعهد همگان را در قبال تمام مسائل جدی تر و سنگین تر و سنگین تر می کند!

... به ضرس قاطع و بدون هر ان قلتی در پسله ی ذهن ائلچی بئی و دوستش کئفلی ایسکندر خواهد گذشت که  بر اساس این نظریه لابد می باید حتی گوزیدن شیخی از شیخ نشین های خلیج فارس را در تغییر اوضاع جوی و اقتصادی و سیاسی منطقه دخیل دانست و لابدتر آن که هر اندازه هیکل شیخ بزرگ تر باشد تاثیرات جوی هم بیشتر خواهد بود!!! در جواب دوستان عزیز و دوستان عزیز آن دوستان باید بگویم بله نه تنها چنین چیزی دور از ذهن نیست  بلکه عرعر حماری یا پارس سگی یا قوقولی قوقوی خروس بی محلی در اثنای شب دیجور را نیز نباید خالی از اثر دانست و قس علی هذا...
پس بهتر است از این پس...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
آذر

گفتند: ما می توانیم! گفتند: مهر می ورزیم! گفتند: مفسدان اقتصادی را معرفی می کنیم! گفتند: لیست شان در جیبمان است! ما که همیشه حسن ظن داریم و همه چیز را حمل بر راستی و درستی و صداقت و صفا می کنیم، باور کردیم! تا توانستند... حالا لیست تبدیل به تومار عظیمی شده است!!! اما کسی از جای آن خبر ندارد! همه چیز باد هوا شد! همه ی خوش بینی ها و حمل بر صداقت کردن ها و... دود شد و رفت به هوا! تا به خود آمدیم باد کلاهمان را برده بود! تا به خود جنبیدیم دیو آز همه چیز را خورده بود! بلعیده بود! اوباریده بود! اکنون با هزار دیده اشک، تشنه ی یک جرعه راستی و صداقت هستیم! این بار نیز با صداقتی کودکانه چشم به کلیدی دوخته ایم که قفل ناراستی ها را برای همیشه باز کند و به گوشه ای بیندازد! ... اما تا به خود می جنبیم بدهکارمان می کنند! همه از ماها که عمری دویده ایم و به مقصد نرسیده ایم طلبکارند! ما نمی پرسیم، کو نشانه ی کوچکی از آن همه وعده های زیبای دل خوش کنک؟! بابا انصافتان را شکر...
آورده اند که چون حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش داوود بر اریکه ی رسالت و سلطنت تکیه زد بعد از چندی از خدای متعال خواست که همه ی جهان را در ید قدرت و اختیارش قرار دهد و برای اجابت خواسته ی خویش چند بار هفتاد شب متوالی عبادت کرد و زیادت خواست.
در عبادت اول آدمیان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پریان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد.
بالاخره در آخرین عبادتش گفت:"الهی، هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد."
خداوند حکیم نیز برای آن که هیچ گونه عذر و بهانه ای برای سلیمان باقی نمانده باشد، هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی، به او بخشید و اعاظم جهان از آن جمله ملکه ی سبا را به پایتخت او کشانید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
چون سلیمان نبی بر کل جهان حاکم شد و بر کلیه ی مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند! حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده ی این کار برنخواهد آمد. سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و گفت:
"بار خدایا، مرا نعمت و قدرت بسیار است، خواسته ام را اجابت کن. قول می دهم از عهده برآیم!"
مجدداً از طرف خداوند وحی نازل شد که این کار در توان تو نیست، همان بهتر که پا از گلیم خود درازتر نکنی و خود را گرفتار دور باطل درخواست های پایان ناپذیر غیر منطقی نکنی!
سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد؛"پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به وسعت ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم."
استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همه ی جنبدگان کره ی خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بنده ی محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است.
سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همه ی افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
بر لب دریا جای وسیعی ساخته شد که هشت ماه راه فاصله ی مکانی آن از نظر طول و عرض بود و دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت.
چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقه ی وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانه ی دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت.
آصف ابن بر خیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسی ها نشستند. چهار هزار نفر از آدمیان خاصه -(گویا دستیار و معاون و سخن گو و ... از آن زمان ها رایج بوده و نان از زور بازو خوردن زیاد مرسوم نبوده است!!!) -در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:"پیش از تو بدین جانب ندایی آمد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند."
سلیمان گفت:"این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام. مانع و رادعی وجود ندارد. هر چه می خواهی بخور و سدّ جوع کن." ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و ماحضری های موجود مهمانی موعود در آن منطقه ی وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:"یا سلیمان اطعمنی!" یعنی: ای سلیمان سیر نشدم. غذا می خواهم!!
سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید:"مگر رزق روزانه ی تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیه ی جانداران عالم مهیا ساخته بودم همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟"
ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی! یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد؛"خداوند عالم روزی سه وعده و در هر وعده یک قورت غذا به من کمترین! می دهد. امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفره ی تو برچیده شد. ای سلیمان اگر تو از عهده ی اطعام یک جانور بر نمی آیی چرا خود را نامزد خدمت - لابد از نوع صادقانه اش - جن و انس و وحوش و طیور و اطعام آنان قرار می دهی؟!" سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.

چند روز قبل وقتی رئیس جمهور در میان گزارش صد روزه گفت: از ابتدای تشکیل دولت در ایران ـ لابد باید مبدأ آن را بعد از انقلاب مشروطه یعنی حدودا صدسال قبل فرض کرد - ایران صاحب آن اندازه درآمد ارزی نشده است که در طول هشت سال گذشته شده است، یعنی در طول تصدی دولت نهم و دهم!!! در عین حال مملکت در طول همین مدت یاد شده و قبل از آن تا روزگاران بسیار پیشتر هیچ وقت به این اندازه که امروز شاهدیم بدهکار نبوده است و می باید تا روزگاران دراز دولت های بعدی بدهی دولت نهم و دهم را بدهند!!! بی اختیار یاد این داستان افتادم که ذکرش رفت!!! با یک حساب مختصر سر انگشتی حساب دست کسانی که مختصرا سرشان توی حساب است، می آید!!! یعنی حالا حالا ها باید بدهی و تاوان گناه کسانی را پرداخت که هنوز دو قورت و نیمشان باقی است!!!

بسیار کار محیر العقولانه ای است و از دست هر کسی بر نمی آید که کوهی از بدهی را روی دست نسل هایی بگذارد که هنوز از مادر نزاده اند!!!

راستش هنوز که هنوز است و در آستانه ی پنجاه سالگی قرار دارم، داغ و عقده ی دوچرخه نداشتن روی دلم سنگینی می کند!!! آخر وقتی بچه بودم هر وقت از پدرم خواستم برایم دو چرخه بخرد، فقط یک جواب داشت؛ صبر کن وقتی بدهی هایم تمام شد، حتما برایت دوچرخه خواهم خرید!!!

با این عقل ناقصم هر چه فکر می کنم، نسبت این دو حرف را نمی توانم پیدا کنم! از طرفی می گویند؛ دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال درآمد به دست آورده است و از طرف دیگر باز می گویند دولت نهم و دهم به اندازه ی صد سال بدهی بالا آورده است!!! زمانی که فلسفه می خواندم یاد گرفته بودم که اجتماع نقیضین محال است!!! اما گویا این روزها هیچ چیز محال نیست! و هر چیزی ممکن است!!!

با خودم فکر می کنم نکند پدر من هم در عرض این پنجاه سال بیشترین درآمد را داشته است و در عین حال بیشترین بدهی را!!!

... کاش کسی پیدا می شد و مرا از این تعارض و تناقضی که گرفتارش شده ام نجاتم می داد!!!

یعنی پدرم هم...

اگر می شد کسی از پدرم بپرسد...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
آذر

رساله ی اشتغالیه
می گویند خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را آفرید! نشان به این نشان که وقتی حاکمی در حال احتضار بود و وزیر زیرک او - که به تنهایی حکم کابینه ای داشت و مواجب لشکری با شکوه به جیب مبارک می زد!!! - به فکر ادامه ی وزارت پرسود خویش بود!!! به فکر فرو رفت که چگونه کاری بکند که نه غم ساختگی اش از مرگ حاکم رخ نماید و نه خوشحالی اش از حاکمیت بچه ای نورسته که تا بیاید به خود بجنبد، وزیر بار هفتاد پشت را بسته و آسوده نشسته است !!!

لذا پس از این در و آن در زدن قلم به مزد خوش ذوقی را یافت و مشکل خویش بر او عرضه کرد. قلم به مزد فرصت طلب که اوضاع را بر وفق مراد دید و دانست که این از آن فرصت هایی نیست که به راحتی بتوان بر باد داد، حرکتی فاضل مآبانه به خود داد و بادی به غبغب انداخت و پس از مبلغی اهن و تلب و سرفه کردن و صرفه سنجیدن گفت: ای وزیر خوب جایی آمدی که چنین کنند بزرگان!!! اما از آن جایی که وضع مالیه ی دعا گو چندان تعریفی ندارد، ابتدا باید کمی سر کیسه را شل بفرمایی و اوضاع خراب ما را مرمتی کنی تا آرام آرام این ذوق خفته که مانند زیبای خفته است از خواب ناز بیدار شود و مشکل هر دوتای ما حل بشود!

...که اسلاف ما نیک فرموده اند؛ زر برای خرج کردن است نه جمع کردن و وانهادن برای میراث خواران نمک نشناس بد دهن!!! القصه وزیر که چاره ای نداشت تسلیم استاد قلم به مزد شد و مقداری از زرهای باد آورده را خرج مقصود نمود! قلم به مزد نیز که اوضاع را مساعد و بخت را موافق یافته بود، قصیده ای غرا در ذم روزگار بی وفا و تمجید حکمت الهی که توفیق خدمت برای بندگانش را در دستان با کفایت بعضی از بندگان خاص قرار می دهد، سرود و به عنوان حسن ختام از قول وزیر وفادار و پاک دست چنین آورد که؛

   چرا خون نگریم چرا خوش نخندم؟!                       که دریا فرو رفت و گوهر برآمد!     

یعنی حاکم ماضی دریا بود که در سوگ او می باید بگریم و حاکم نوسلطنت، گوهری است که حاصل آن دریای عظیم بود و به شکرانه ی برآمدن چنین گوهر دردانه ای می باید خوشحال باشم و شادی کنم! آورده اند که وزیر به مدد این تدبیر زیرکانه مقرب درگاه شد و به القاب فراوان از طرف حاکم جوان مفتخر شد و ذریه اش نیز که حکمت و تدبیر و موقعیت شناسی از وی به ارث برده بودند، سالیان دراز بر مسند وزارت جای خوش کردند...

این حکایت بدان آوردم که صاحبان خرد بدانند که انسان موجودی است توجیه گر که لنگه ی ثانی ندارد و بسته به موقعیت های مختلف طرفندهای گوناگون به کار می گیرد و بر اسب مراد سوار می شود و می تازد و به تنهایی کار کابینه ای انجام می دهد، مهم هم نیست که کارها در راستای هم باشند یا نباشند مثلا وزارت صنعت و معدن و تجارت یا ... قبلا هم گفته ایم کار هیچ وقت نشد ندارد!!!

من نمی دانم که در چند حوزه تخصص داشتن کار خوبی است یا کار بدی است! بعضی ها وقتی کسی در چند حوزه تخصص داشته باشد او را جامع الاطراف می دانند و به جان می ستایند! گاهی وقت ها بالعکس چنین کسی را همه کاره ی هیچ کاره می نامندش!

گاهی وقت ها صحبت از تخصصی کردن تمام امور در حد بسیار بالا می کنند بطوری که مثلا میگویند چشم پزشکی باید در کشور ما هم مانند ینگه دنیا به تخصص هایی مانند متخصص یا فوق تخصص قرنیه و شبکیه و عدسیه و عنبیه و چشم راست و چشم چپ و...تقسیم شود تا مردم تکلیف خود را بدانند و بهتر خدمت رسانی شوند!امروزه دیگر عهد بوق نیست که یک نفر از همه ی بیماری ها سر رشته داشته باشد و حکیم نامیده شود!!!الان روزگار تخصص و فوق تخصص و فلان و بیسار است و البته سخن درستی است.

گاهی وقت ها کارها بالکل بالعکس می شود و سخن از استخوان خورد کردن و تجربه به میان می آید و اینکه تجربه حتی از علم هم بالاتر است و یکی مرد جنگی به از صد سوار و ... تا اثبات کنند یا به عبارتی توجیه کنند که فلانی که ابوالمشاغل است و یک تنه کار یک فوج را انجام می دهد و حقوق یک لشکر را می گیرد، بر اساس حکمتی است که راز آن را همگان نمی دانند!!!- البته معلوم است که همگان هنوز از مادر نزاده اند(بوذرجمهر حکیم) – کاری هم نداریم که این سنت از قدیم بنیاد نهاده شده است و به صورت هنجار در آمده است و شکستن هنجارها از شکستن شاخ غول هم مشکل تر است!!! فی المثل در روستای ما استاد قاسم نامی بود که هم موی سر و ریش و سبلت می سترد و هم شکسته بندی می کرد و هم دندان می کشید و هم در کار ختنه استاد بود و هم حجامت می کرد و هم ضماد برای زخم های ناسور می ساخت و هم داروی تقویت قوه ی باه تجویز می کرد! هیچکس هم او را چند شغله به حساب نمی آورد همه از او راضی بودند، جز در موارد جزئی مانند عوضی کشیدن دندان و طعمه ی تیغ کردن لب و لوچه و شکستن کامل اعضای مختصر مو برداشته و فقره ای چند دیگر از اشتباهات رایج پزشکی که امروزه هم معمول است!!!

بعضی ها که انتقاد و اعتراض در خونشان است و با وجودشان عجین شده است اصلا هیچ اهلیت تساهل و تسامح را ندارند و هی می گویند: آخر مگر قحط الرجال است؟! این همه متخصص وفوق تخصص بیکار!!! چرا از وجود این ها بهره برده نمی شود؟! مگر سرمایه ی مملکت برای تربیت اینان صرف نشده است؟ پس کی باید از اینان استفاده کرد؟ وقتی که پیر شدند و اسافل اعضایشان به رعشه و لرزش افتاد؟! هان؟!

من کاری به قحط الرجال بودن یا نبودن ندارم! اما با این سواد اندک قدیمی یک حساب کتاب مختصری می کنم و متوجه می شوم که این آقایان که چند شغله تشریف دارند حتما با قحط المجال مواجه خواهند بود!!!

آخه یک آدم پیر گیرم بسیار هم با تجربه مگر چقدر انرژی و وقت دارد که بتواند به چند کار آن هم در چند جای مختلف و با تخصص های مختلف بپردازد؟؟؟!!! بی شباهت نیست کار این پیران ابوالمشاغل به کردار آن پیران کثیر الهماسر اعنی چند زوجه ها!!! یکی نیست از این حضرات بپرسد، چطور می توان چند همسر داشت و در عین حال با همگی شان  به عدالت و مساوات رفتار کرد؟! و لااقل برای چند نفرشان کم نگذاشت؟؟؟!!!

حرفی نیست که ابوالمشاغل بودن هم مزایای خاص خودش را دارد! اما اگر این ابوالمشاغل های عزیز کمی رأفت به خرج دهند هم خودشان کمی از زحمت کارهای جورواجور خلاص می شوند و هم میزان اشتعال بالا می رود و هم آمار خوبی از اشتغال، گیر بعضی ها می آید!

البته هر از گاهی در مجلس شورای اسلامی طرح هایی مطرح می شود تا جلوی چند شغله بودن گرفته شود! اما می گویند فاصله ی حرف تا عمل بسیار است!!!

حسن ختام این مقال هشداری به بعضی از وبلاگ نویسانی است که فضای مجازی رایگان را مغتنم شمرده اقدام به چند وبلاگه نمودن خود نموده اند که شکل ثانی چند شغله بودن و چند همسر داشتن و چند... است!!!حال مانده ام که اگر این حضرات خصوصا از ولایت قزوین دستشان به مشاغل بالا بالا بند بود، چند ده شغل نان و آب دار را اشغال می کردند؟! و برای خود کابینه ای می شدند!!! آن وقت هی بعضی ها دم از جوان گرایی بزنند و پز مردم سالاری بدهند!!! عجب روزگاری شده است! امان از دست این ابوالمشاغل های روزگار!!! گویی دیگران فقط آفریده شده اند تا نقش سیاهی لشکر را بازی کنند! آن هم بعضی وقت ها و در بعضی فیلم ها!!! همه مثل کئفلی اسکندر اهل مروت و مرام نیستند که در خانه بی کار بنشینند تا کار گیر دیگران بیاید یا مثل مورتوض قلئی چی یا این بنده ی حقیر فقیر سراپا تقصیر...

  • میر حسین دلدار بناب