اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۲۶
مرداد

ژوزه ساراماگو (Jose Saramago)

 

 

ژوزه [خوزه] دو سوسا ساراماگو (José de Sousa Saramago) در 16 نوامبر سال 1922 میلادی در روستای کوچک "آزینهاگا" (Azinhaga) در صد کیلومتری شمال شرق لیسبون، مرکز کشور پرتغال، به دنیا آمد. آزینهاگا در ساحل رودخانه "آلموندا (Almonda) قرار دارد.

ساراماگو نام علفی وحشی است که در آن دوران، خوراک فقیران بوده است. خانواده ژوزه ساراماگو کشاورزانی بدون زمین بودند. پدر ژوزه در جنگ جهانی اول، سرباز رسته توپخانه فرانسه بود. در سال 1924 میلادی تصمیم گرفت تا برای گشایشی در معیشت خانواده خود، کشاورزی را رها کند و با خانواده اش به پایتخت مهاجرت کند. پدر ژوزه در آن‌جا پلیس شد. چرا که تنها شغلی بود که به سوادی بیش از خواندن و نوشتن و دانستن کمی ریاضیات نیاز نداشت.

چند ماه بعد از استقرار در لیسبون، برادر چهار ساله ژوزه از دنیا رفت. شرایط زندگی خانواده پدری ژوزه پس از مهاجرت کمی بهتر شد، اما هیچ‌گاه خوب نشد.

ژوزه مدت مدیدی از دوران کودکی و نوجوانی خود را با والدین مادرش در روستا سپری کرد. پس از این دوره، ساراماگو به مدرسه متوسطه‌ای رفت که در آن دستور زبان تدریس می‌شد. نمرات ژوزه در سال اول عالی بود. در سال دوم، هرچند که نمرات وی به خوبی سال اول نبود اما از نظر شخصیتی، دانش‌آموزی مورد علاقه دبیران و دیگر دانش‌آموزان بود. به گونه‌ای که در 12 سالگی به عنوان خزانه‌دار اتحادیه دانش‌آموزان انتخاب شد.

در همان زمان، پدر و مادر وی به این نتیجه رسیدند که به خاطر کمبود منابع مالی، توانایی تامین هزینه ادامه تحصیل ژوزه را ندارند. تنها گزینه جایگزین برای ادامه تحصیل او، فرستادنش به مدرسه فنی بود. ژوزه پنج سال در آن‌جا درس آموخت تا مکانیک شود. اما از قضای روزگار، در آن دوره، با این که مواد درسی کاملاً فنی بودند اما یک موضوع ادبی، یعنی زبان فرانسه را هم شامل می‌شدند. ژوزه 13 یا 14 ساله بود که بالاخره پدر و مادرش توانستند به خانه خودشان اسباب‌کشی کنند. خانه‌ای که بسیار کوچک بود و خانواده‌های دیگری نیز در آن زندگی می‌کردند.

چون ژوزه ساراماگو در خانه کتابی نداشت (تازه وقتی نوزده سالش بود توانست با پولی که از یک دوست قرض گرفته بود، کتابی را برای خودش بخرد) تنها چیزی که پنجره لذت خواندن ادبیات را به روی او می‌گشود، کتاب‌های متن زبان پرتغالی، با اشعار برگزیده‌شان، بودند. حتی امروز هم، علی‌رغم گذشت این زمان طولانی، او می‌تواند اشعار این کتاب‌ها را از حفظ بخواند.

پس از پایان درس، او دو سال به عنوان مکانیک در یک تعمیرگاه خودرو مشغول به کار شد. در آن دوران در اوقات فراغت عصرانه، او مکرراً به یک کتابخانه عمومی در شهر لیسبون می‌رفت.

وقتی که ساراماگو در سال 1944 برای اولین بار ازدواج کرد، مشاغل مختلفی را تجربه کرده بود. آخرین شغل وی در زمان ازدواج، کارمندی یک دستگاه متولی امور رفاه اجتماعی بود. در آن زمان همسر اول وی "ایلدا ریس" (Ilda Reis)، حروف‌نگار شرکت راه‌آهن بود. او بعدها به یکی از مهم‌ترین هنرمندان پرتغالی بدل شد. ایلدا ریس در سال 1998 درگذشت.

در سال 1947، تنها فرزند وی "ویولانته" (Violante) به دنیا آمد. ساراماگوی 25 ساله، در همان سال اولین کتاب خود را منتشر کرد. رمانی که خود وی آن را "بیوه زن" (The Widow) نامیده بود، اما برای بازاریابی بهتر و جذب مخاطب بیشتر، به پیش‌نهاد ناشر با عنوان "سرزمین گناه" (The Land of Sin) منتشر شد.

او رمان دیگری را با عنوان "نور آسمان" (The Skylight) نوشت که هنوز منتشر نشده است. در همان زمان نوشتن رمان دیگری را آغاز کرد که البته به جز چند صفحه آغازین آن ادامه نیافت. اسم این رمان "عسل و تاول" (Honey and Gall) و شاید "لوئیس پسر تادئوس" (Louis, son of Tadeus) بود. حقیقت امر این بود که ساراماگو خودش نوشتن آن رمان را رها کرد چرا که برایش کاملا روشن شده بود چیزی در چنته ندارد که ارزش بازگویی داشته باشد.

به مدت 19 سال یعنی تا 1966، که "اشعار محتمل" (Possible Poems) را منتشر کرد، ساراماگو از صحنه ادبیات پرتغال غایب بود. هر چند که تعداد کمی می‌توانند غیبت وی را به یاد آورند. به دلایل سیاسی، ساراماگو در سال 1949 بی‌کار شد. اما به واسطه لطف یکی از دبیران پیشین مدرسه فنی، توانست در شرکت فلزی که دبیر سابقش از مدیران آن بود، کار خوبی دست و پا کند.

در پایان دهه 1950 میلادی، او کار را در یک شرکت انتشاراتی با نام "استودیوز کر" (Estdios Cor)، با سمت مدیریت تولید آغاز کرد. بدین ترتیب او به دنیای کلمات بازگشت اما نه به عنوان یک نویسنده. این دنیایی بود که سال‌ها پیش آن را ترک کرده بود. شغل جدیدش به او این اجازه را می‌داد که با برخی از مهم‌ترین نویسندگان پرتغالی آن زمان آشنایی و رفاقت پیدا کند.

 از سال 1955، هم برای افزایش درآمد خانواده و البته بیشتر به خاطر لذت این کار، ساراماگو اوقات فراغتش را به ترجمه می‌گذرانید. فعالیتی که تا سال 1981 ادامه یافت.

کولت، پر لاجرکویست، جین کاسو، موپاسان، آندره بونار، تولستوی، بادلیر، اتین بالیبار، نیکوس پولانتزاس، هنری فوسیلون، ژاکوس رومین، هگل و ریموند بایر از نویسندگانی بودند که آثار آن‌ها را ترجمه کرد.

در فاصله ماه می 1967 تا ماه نوامبر 1968، به طور هم‌زمان به نقد ادبی هم اشتغال داشت. در همان دوران، یعنی در سال 1966، ژوزه 44 ساله، کتاب شعر "اشعار محتمل" را چاپ کرد که به عنوان بازگشت وی به عرصه ادبیات شناخته شد.

ژوزه ساراماگو در 47 سالگی به عضویت حزب مخفی و استالینیستی "پی سی پی" (PCP) درآمد. خود او در این‌باره می‌گوید: «من خیلی دیر به حزب پیوستم. سال 1969 بود. «پی سی پی» جنبشی مخفی بود. من مزه دسیسه و تنش را چشیده‌ام، ولی هرگز زندانی یا شکنجه نشده‌ام. البته از این بابت باید سپاس‌گزار دوستانی باشم که در بازجوئی‌هایشان از افشای نام من امتناع ورزیده‌اند.»

فعالیت‌های ساراماگو در این حزب مخفی آن‌قدر گسترش می‌یابد که رژیم دیکتاتوری پرتغال، به صورت مخفیانه، تصمیم می‌گیرد او را دستگیر کند. اما به دلیل وقوع انقلاب 15 آوریل 1974، این اتفاق هرگز نمی‌افتد: «بعد از انقلاب 1974 نام من در آرشیو سازمان امنیت پیدا شد. طبق مندرجات می‌بایست من در 19 آوریل ـ یعنی چهار روز پس از انقلاب ـ دستگیر می‌شدم. اغلب دوستانم شوخی می‌کنند و می‌گویند که انقلاب به این خاطر روی داد که از دستگیری ساراماگو پیشگیری شود!»

اما پس از وقوع انقلاب، اتفاقات سیاسی‌ای روی می‌دهد که به کناره‌گیری ساراماگو از حزب کمونیست می‌انجامد. مهم‌ترین این وقایع، حوادث ماه نوامبر سال 1975 است که باعث می‌شود تصویری منفی از حزب پی‌سی‌پی در اذهان مردم شکل بگیرد و حتی افکار عمومی، این حزب را خطری برای مردم‌سالاری بدانند.

در سال 1970، کتاب شعری به اسم "شاید شادمانی" (Probably Joy) و مدتی کوتاه پس از آن به ترتیب در 1971 و 1973، "از این جهان و آن دیگری" (From this World and the Other) و "چمدان مسافر" (Traveller''''''''s Baggage)، دو مجموعه از مقالات وی منتشر شد. منتقدان این دو کتاب را لازمه فهم کارهای اخیر وی می‌دانند.

پس از جدایی از ایلدا ریس در 1970، او ارتباطی را با "ایزابل دو نوبرگا (Isabel da N?brega) "نویسنده زن پرتغالی آغاز کرد که تا 1986 ادامه داشت. البته این رابطه به ازدواج رسمی تبدیل نشد. پس از ترک انتشارات در پایان سال 1971، او دو سال بعد را در روزنامه عصر "دیاریو دو لیسبوآ" (Diario de Lisboa0 سپری کرد. ساراماگو در این روزنامه، دبیر یک ضمیمه فرهنگی بود.

 

ساراماگو در سال 1974، نوشته‌هایی را با عنوان "عقاید دی ال هاد" (The Opinions the DL Had) منتشر کرد که نگاهی دقیق به تاریخ گذشته دیکتاتوری پرتغال را ارائه می‌داد. جدایی از حزب و نبود آینده شغلی باعث می‌شود که ساراماگوی 52 ساله تمام وقت خود را وقف عرصه ادبیات کند.

کتاب "سال 1993" (The Year of 1993) و مجموعه مقالات سیاسی با عنوان "یادداشت‌ها"  (Notes) دو کتابی هستند که به این دوره زمانی اشاره دارند. "سال 1993" یک شعر طولانی است که در سال 1975 منتشر شد و بعضی منتقدان آن را طلیعه آثاری دانستند که دو سال بعد، با چاپ رمان "فرهنگ نقاشی و خوش‌نویسی" (Manual of Painting and Calligraphy) انتشار آن‌ها آغاز شد. "یادداشت‌ها" هم مقاله‌هایی بودند که در روزنامه‌ای که مدیریتش را بر عهده داشت، منتشر کرده بود.

در ابتدای سال 1976، ساراماگو چند هفته در دهکده ییلاقی "لاوره" (Lavre) در استان "آلنتجو" ساکن شد. این دوره، زمانی برای آموختن، مشاهده و یادداشت‌برداری بود که در سال 1980 میلادی به تولد رمان "برخاسته از زمین" (Risen from the Ground) انجامید. شیوه روایت این رمان، شاخصه کار ساراماگو در مجموعه رمان‌هایش است.

او در سال 1978 مجموعه داستانی را با عنوان "تقریبا یک شیء" (Quasi Object) و در سال 1979 نمایش نامه "شب" (The Night) را منتشر کرد. او در دهه 80 چند نمایش‌نامه دیگر نیز منتشر کرد: "من باید با این کتاب چه کنم؟" (What shall I do with this Book?) چند ماه قبل از انتشار رمان "برخاسته از زمین" و "زندگانی دوباره فرانسیس اسیسی" (The Second Life of Francis of Assisi) در سال 1987. اما به استثنای این چند نمایش‌نامه، تمام دهه 80 به نوشتن رمان اختصاص داشت: "بالتازار و بلیموندا (Baltazar and Blimunda) "در 1982، "سال مرگ ریکاردو ریش" (The Year of the Death of Ricardo Reis)  در 1984، "بلم سنگی" (The Stone Raft) در 1986 و "تاریخ محاصره لیسبون" (The History of the Siege of Lisbon) در 1989. رمان" بالتازار و بلیموندا" در سال 1990 توسط آهنگ‌ساز ایتالیایی "آریو کورجی" به صورت اپرا درآمد و با نام "بلیموندا" به روی صحنه رفت. رمانی مربوط به تفتیش عقاید که فلینی از آن به عنوان بهترین کتابی که خوانده است نام می‌برد.

 

زندگی شخصی ساراماگو در سال 1986 با تحول مهمی همراه بود. او در این سال با روزنامه‌نگار اسپانیایی "پیلار دل ریو (Pilar del R?o) "آشنا شد و دو سال بعد، در سال 1988 و در سن 66 سالگی، با وی ازدواج کرد.

در سال 1993 دولت پرتغال معرفی رمان "انجیل به روایت عیسی مسیح" (The Gospel According to   Jesus Christ) ـ که در سال 1991 منتشر شد ـ به جایزه ادبیات اروپایی را وتو کرد و و روزنامه واتیکان نیز به این انتخاب اعتراض کرد. بهانه دولت پرتغال برای این اقدام، اهانت آن به عقاید کاتولیک‌ها و موج مخالفت‌های آنان با این رمان بود. ساراماگو در پاسخ به این عمل گفت: «واتیکان بهتر است به کار خودش برسد. روزنامه آن‌ها نوشته من کمونسیت هستم و کتاب‌های ضد مذهبی می‌نویسم. من فقط می‌گویم که برای انسانیت می‌نویسم.» در نتیجه این اقدام ساراماگو و همسرش، اقامت‌گاه خود را به جزیره "لانزاروته" (Lanzarote) در جزایر قناری کشور اسپانیا تغییر دادند. این جزیره محل اقامت خانواده همسر ساراماگو بوذ. البته این کدورت بعدها برطرف شد و اکنون ساراماگو بسیاری از اوقاتش را در پرتغال می‌گذراند.

ساراماگو در سال 1993، نگارش روزنوشتی را با عنوان "روزنوشت‌های لانزاروته" (Lanzarote Diaries) آغاز کرد که تا به حال پنج جلد آن منتشر شده است.

او در سال 1995 و در سن 73 سالگی، رمان "کوری" (Blindness) و در سال 1997، رمان "همه نام‌ها"(All the Names)  را منتشر کرد. ساراماگو در سال 1995، برنده جایزه "کامو" شد و در سال 1998 توانست در 76 سالگی جایزه نوبل برای ادبیات را از آن خود کند. او این خبر را از مهماندار هواپیمایی شنید که سوار آن شده بود تا در بازگشت از نمایشگاه کتاب فرانکفورت، به مادرید نزد همسرش برود. این اولین باری بود که ادبیات پرتغال، جایزه نوبل را از آن خود می‌کرد.

 

ساراماگو در سال 2000، رمان "غار" و در سال 2005 نمایش‌نامه "دون جیووانی" را منتشر کرد. او در سال 2005 رمان "مرگ مکرر" را به دست چاپ سپرده است. بازی با افعال و پشت سر هم عوض شدن فاعل جمله‌ها یکی دیگر از خصیصه‌های نوشتاری اوست که خواننده را محتاج دقت بیشتر می‌کند. ساراماگو در آثار جدید خود نام شخصیت‌های داستان را حذف می‌کند و به جای آن‌ها از لقب یا عناوینی که نشان‌دهنده موقعیت اجتماعی یا شغلی و یا یک موقعیت خاص فیزیکی منحصر به فرد است، استفاده می‌کند. ژوزه ساراماگو در ساختن و استفاده کردن از استعاره‌های ظریف و پرمعنا استاد بزرگ است، طوری که وقتی خواننده، قصه‌ها و حکایات او را می‌خواند در آغاز گمان می‌کند - به خاطر استفاده ساراماگو از حکایات کهن - حکایتی کودکانه را می‌خواند، سرانجام درمی‌یابد قصه‌ای عاشقانه را خوانده است، قصه‌ای فیلسوفانه که یادآور ولتر است. سبک شاعرانه ساراماگو که تخیل و تاریخ و انتقاد از سرکوب سیاسی و فقر را با هم می‌آمیزد، موجب شده است که او را به نویسندگان آمریکای لاتین به ویژه گابریل گارسیا مارکز تشبیه کنند. اما ساراماگو منکر این شباهت است و می‌گوید بیشتر از سروانتس و گوگول تأثیر پذیرفته است.

تا به حال حدود سه و نیم میلیون نسخه از آثار ساراماگو به بیش از سی زبان دنیا منتشر شده است.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
مرداد
پرل باک

 

باک، پرل Buck, Pearl بانوی رمان­نویس امریکایی (1892-1973)است. پرل در پنج ماهگی همراه پدر که مبلّغ مذهبی بود، به چین رفت و با خانواده­اش در آنجا مقیم شد. خواندن و نوشتن را نزد مادر آموخت، در هفت سالگی آثار دیکنز را خواند و بسیار زود نوشتن را آغاز کرد. در پانزده سالگی به مدرسه شبانه روزی شانگهای فرستاده شد و از نزدیک با زندگی مردم چین آشنا گشت، سپس برای ادامه تحصیل روانه امریکا شد و پس از بازگشت در دانشگاه نانکینگ به تدریس زبان انگلیسی پرداخت و ده سال در سمت استادی باقی ماند. در 1917 با جوانی امریکایی به نام جان لاسینک باک ازدواج کرد و طی پنج سال به همراه او از مناطق شمالی کشور چین که مردمش از قحطی و تهدید شورشیان در رنج بودند، دیدن کرد. پرل باک که دوره کودکی را تحت سرپرستی زنی چینی گذرانده و نوجوانی را در شبانه روزی بسر برده بود، پس از بازگشت از امریکا، پیوسته در ذهن خود میان تمدن غرب و شیوه زندگی آسیایی،سنجشی به عمل می­آورد. همین امر موجب شد که زندگی و تمدن چین که مورد علاقه فراوانش بود، زمینه داستانهایش قرار گیرد. اولین اثر پرل باک که بسیار جلب توجه کرد و او را به شهرت رساند، کتاب خاک خوب The Good Earth (1931) است که برای نویسنده جایزه پولیتزر به همراه آورد. آثار دیگر پرل باک یا درباره مبارزه­های غم­انگیز مردم چین معاصر است، مانند نسل اژدها Dragon Seed (1942) یا در توصیف آداب و سنن محیط جامعه چینی، مانند سراپرده زنان Pavilion of Women (1946). پرل باک در رمان عجیب و درخشان خود به نام گل صدتومانی Peony (1948) صدسال در تاریخ چین به عقب برمی­گردد تا بتواند زندگی یهودیان چین را در این عصر توصیف کند. وی علاوه بر داستانهای مربوط به سرزمین چین چندین داستان نیز منتشر کرد که موضوعهای آن به سرزمین امریکا ارتباط می­یابد. آثاری نیز از نوع زندگینامه انتشار داده است مانند کودکی که هرگز بزرگ نشد The Child Who Never Grew (1951) که تقریباً سرگذشت دختر اوست و دنیاهای من My Several Worlds (1954) و پلی برای عبور A Bridge for Passing (1962). پرل باک برای کودکان نیز کتابهای فراوانی نتشار داده است. وی در بیشتر آثار خود کوشیده است که روح و فکر مردم چین را که میان سنن کشور خود و تمایل به دنیای جدید در نوسان است، توصیف کند. شیوه نوشته پرل باک بسیار زنده و گویا است ولی عاری از ابتکار وتازگی است .وی به سبب نزدیک کردن زندگی شرق به دنیای غرب و تفاهمی که میان دو تمدن کاملاً متفاوت پدید آورده، در 1938 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمده است.

زهرا خانلری . فرهنگ ادبیات جهان . خوارزمی

  • میر حسین دلدار بناب
۲۵
مرداد
شولوخف . میخائیل

 

شولوخف، میخائیل الکساندروویچ Sholokhov, Mikhail Aleksandrovich داستان‌نویس روسی (1905-1984) شولوخف در منطقه دن Don زاده شد و در میان طایفه قزاقها پرورش یافت؛ مادرش از خانواده دهقانان و پدرش از طبقه خرده مالکان بود. شولوخف برای تحصیل در دبیرستان به شهرهای مختلف از جمله مسکو فرستاده شد و در 1918 به هنگام آغاز جنگهای داخلی نزد خانواده بازگشت و در جنگ شرکت کرد، پس از آن برای تأمین معاش به شغلهای کوچک ساده اشتغال ورزید. در 1923 به مسکو رفت و به کارهای دشوار تن در داد و از این راه معیشت خود را تأمین کرد، چیزی نگذشت که به گروه نویسندگان جوان پایتخت پیوست و کار ادبی را آغاز کرد، مقاله‌هایی در روزنامه جوانان دهقان انتشار داد و در 1925 اولین مجموعه داستانهای خود را با عنوان "داستانهای دن" Donskie rasskazy منتشر کرد که توصیف ناحیه دون به هنگام جنگ داخلی بود. این مجموعه نظر منتقدان ادبی را جلب کرد و استعداد نویسنده جوان را بر آنان آشکار ساخت. در همین سال شولوخف به زادگاه خود بازگشت و همانجا مقیم شد و او که پیوسته از دن الهام می‌گرفت، نوشتن شاهکار خود را به نام "دن آرام" Tikhiy Don آغاز کرد و اولین جلد آن را در 1928 انتشار داد که نویسنده را به شهرت رساند. کتاب از طرفی مورد استقبال فراوان عامه مردم قرار گرفت و از طرف دیگر مخالفت شدید منتقدان را که آن را دفاعی از طایفه مرتجع قزاقها تلقی کردند، برانگیخت. جلد دوم کتاب در 1929 و جلد سوم در 1931 انتشار یافت و چهارمین جلد در 1940 منتشر شد و شولوخف را در ردیف نویسندگان بزرگ شوروی جای داد و پرفروش‌ترین کتاب عصر به شمار آمد، چنانکه شش میلیون نسخه از آن به فروش رسید و به چهل زبان رایج در روسیه و چندین زبان بیگانه ترجمه شد. جلد اول دن آرام شامل شرح زندگی طایفه قزاق ناحیه دن است به هنگام بروز جنگ جهانی اول. جلد دوم درباره حوادث اواخر جنگ و اوایل انقلاب روسیه و مقاومت روسهای سفید در برابر انقلاب است. جلد سوم وقایع جنگهای داخلی، خاصه جنگهای ناحیه دن را در برمی‌گیرد. جلد چهارم به سرکوب کردن نهضتهای ارتجاعی و پیوستن قزاقها به انقلاب اختصاص یافته است. قهرمان اصلی داستان "گریگوری ملخوف" Melekhov، قزاق جوان و نماینده طبقه متوسط است که در جنگ جهانی رشادت بسیار نشان داده و به بولشویسم ایمان یافته است، اما هنگامی که در 1917 از جبهه جنگ به خانه بازمی‌گردد، درمی‌یابد که خانواده و همه دوستانش علم مخالفت برافراشته و از استقلال طایفه قزاق حمایت می‌کنند. گریگوری به آنان و به روسهای سفید مخالف حکومت می‌پیوندد. در جریان مبارزه، روز به روز امید خود را به پیروزی بیشتر از دست می‌دهد و ناامیدانه به جنگ ادامه می‌دهد، زیرا زمان، زمان جنگ است و جز جنگ کار دیگری نمی‌توان کرد اما سرانجام به صف کمونیستها می‌پیوندد و در کنار آنان می‌جنگد. ملخوف از برجسته‌ترین چهره‌های قهرمانان ادبیات روسی است، با چهره‌ای غم‌انگیز و احساسی قوی که به سرخوردگی دچار می‌شود ودر پایان کار از نظر جسمی و روحی درمانده و فرسوده بر جای می‌ماند. گریگوری قهرمان مورد پسند عامه مردم روسیه گشت، اما در نظر منتقدان "بونچوک" Bunchuk قهرمان دیگر کتاب که بولشویکی مؤمن بود، قهرمان واقعی رمان گشت نه ملخوف. شولوخف در کتاب دن آرام به صورتی روشن و وسیع تحت تأثیر کتاب "جنگ و صلح" اثر تولستوی قرار دارد، خاصه از نظر فن تغییر صحنه‌ها و گذر از گروهی به گروه دیگر، همچنین از نظر پیچ و خمهای وقایع و تعداد کثیر اشخاص داستان؛ اما در نقل عینی صحنه‌های تاریخی بیش از تولستوی واقع‌بینی نشان داده است. کتاب دن آرام برای شولوخف جایزه استالین، جایزه لنین و نشان لنین و کمی دیرتر در 1965 جایزه ادبی نوبل به همراه آورد. وی به جز در قلمرو ادبی، فعالیت اجتماعی خویش را نیز وسعت بخشید و در 1937 به عضویت شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی برگزیده شد. شولوخف در فاصله سالهایی که جلد سوم و چهارم کتاب دن آرام منتشر شد، داستان دیگری انتشار داد به نام "زمین نوآباد" Podnyataya Tselina (1922) که بهترین اثر درباره زندگی دهقانان و مزارع اشتراکی به شمار آمد. داستان زمین نوآباد شامل وقایعی است درباره الغای مالکیت شخصی از زمین و ایجاد مزارع اشتراکی. نویسنده در این اثر با واقع‌بینی بسیار موانعی را که در راه تحقق بخشیدن به اصلاحات ارضی در برنامه پنج ساله اول پیش می‌آمد و مقاومت طبقه مالکان عمده و دهقانان نادان در برابر این طرح عظیم را با صداقت کامل نشان می‌دهد و مبارزه‌های شدید مالکان و سرکوبی آنان را که به تبعید یا وادارساختن‌شان به قبول طرح اصلاحی می‌انجامید، با ایمان کامل شرح می‌دهد. زمین نوآباد علاوه بر جنبه سیاسی از نظر شرح حقایق زندگی اجتماعی و معرفی افراد عادی با همه معایب و محاسنشان و از نظر ادبی، از بهترین آثار ادبی شوروی محسوب می‌شود. از آثار دیگر شولوخف "آنان برای میهنشان می‌جنگیدند" Oni srazholis’za rodinu در 1959 انتشار یافت. موضوع اصلی این داستان، به دوره جنگهای روسیه شوروی با آلمانها اختصاص یافته و طایفه قزاقها را در محاصره ارتش آلمان نشان می‌دهد.

داستانهای شولوخف اگرچه هریک موضوع جداگانه‌ای دارد، در واقع مکمل یکدیگر است، دوره‌های مختلف انقلاب را پیش چشم می‌گذارد و قهرمانان را که مظهر افراد ملتند، در راههای پیشرفت و در طریق و مسلک اشتراکی نمایان می‌سازد. شولوخف نویسنده‌ای است که از میان توده ملت برخاسته و هرگز ارتباط خود را با آن قطع نکرده، مصائب و تیره‌روزی‌هایش را در آثار خود با شیوه‌ای واقع‌بینانه ترسیم کرده، پیوسته خود و هنرش را درخدمت این ملت گذارده و از زبان مردم برای بیان حوادث و وقایع داستانهای خویش کمک گرفته است. زبان وصف در آثار شولوخف بسیار غنی است و بینش او از عالم خارج بسیار دقیق و شایسته اعتماد است. شولوخف همان راهی را پیش گرفته که تولستوی پیش گرفته بود و آن حفظ رابطه مستقیم با مردم است و کمک به آنان در رفع دشواریهاشان. شولوخف روشهای تولستوی را که معیار اصلی رمانهای تاریخی دهه 1930 و رمانهای جنگی دهه 1940 گشت و همچنین ناتورالیسم گورکی را ادامه داده است. در سالهای اخیر شولوخف که در نویسندگی مقامی استوار یافته بود، در کار ادبی جنبه محافظه‌کارانه را برگزید و نویسندگان جوان را به سبب نظرها و روشهای نوجویانه سرزنش کرد و او که سالیان دراز از محبوبترین نویسندگان شوروی نزد عامه مردم به شمار می‌آمد، به سبب شیوه‌ای که در حمله به همکارانش مانند "پاسترناک" و "سولژنیتسین" و دیگران پیش گرفت، از محبوبیت خود کاست.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
مرداد

 

 

فئودور میخایلوویچ Dostoyevskiy, Fedor Mikhailovich رمان­نویس روسی (1821-1881) در مسکو و در اتاقکی از بیمارستانی که پدرش در آن به کار طبابت اشتغال داشت، زاده شد و از لحظه­ای که چشم به دنیا گشود، با محیطی فاقد شادمانی که در آن بوی دارو و فقر به مشام می­رسید، روبرو گشت. پدرش مردی تندخو و خودخواه و خسیس بود و در محیط کوچک خانواده با خشونت و استبداد و دشنام دادن و حتی سیلی زدن فرمانروایی می‌کرد. فئودور که کودکی حساس و عصبی بود، پدر را دشمن می­داشت و از طنین فریادهای او حتی در خواب به لرزه درمی­آمد. از این‌رو بلا‌ اراده در آرزوی مرگ پدر ستمکار بود، اما مادر مهربان و ملایم و غمزده او زودتر درگذشت و او را تنها گذاشت. فئودور پس از مرگ مادر، از طرف پدر که از ناامیدی به الکل پناه برده بود و توانایی سرپرستی فرزند را نداشت، به مدرسه مهندسی سن پترزبورگ فرستاده شد و در محیط خشک آموزشگاه که مقررات سخت نظامی بر آن حکم‌فرما بود، امکان یافت که به مطالعه کتابهای مورد علاقه­اش بپردازد، پنهانی کتابهای روسی و فرانسوی بخواند و ذوق نویسندگی را در خود پرورش دهد. در هیجده سالگی از خبر کشته شدن پدر به دست دهقانان عاصی به وحشت افتاد و از اینکه پیوسته در آرزوی مرگ پدر به سر برده بود، شرمنده گشت. از همین تاریخ بود که اولین حمله بیماری صرع در او ظاهر شد. پس از پایان تحصیلات در رشته مهندسی و به دست آوردن شغلی در یکی از اداره­ها، در خانه محقری در سن پترزبورگ اقامت کرد و تنها و تنگدست و شرمنده به زندگی ادامه داد، چیزی نگذشت که از کار اداری دست کشید تا همه وقت را به ادبیات مصروف دارد. ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون "اوژنی گرانده" اثر بالزاک و "دون کارلوس" اثر شیلر را ترجمه کرد. در 1846 اولین داستان خود، "مردم فقیر" Bednye Lyudi، را نوشت و برای چاپ در روزنامه، به نکراسوف شاعر روسی سپرد. دو روز بعد در ساعت چهار صبح که تازه به خانه بازگشته و به بستر رفته بود، زنگ در خانه­اش به صدا درآمد، همین که در را گشود، نکراسوف را دید که ناگهان او را در برگرفت و فریاد زد: «عالی است!» و تعهد کرد که آن را به بلینسکی منتقد سختگیر و معروف بسپارد. بلینسکی نیز نظر نکراسوف را تأیید کرد و به داستایفسکی گفت: «جوان! هیچ می­دانی چه نوشته­ای؟» داستان مردم فقیر که نام داستایفسکی را بر زبانها انداخت براساس مکاتبه­ای گذارده شده که میان کارمند اداره و دختر جوانی که روبروی اتاقک او اقامت دارد انجام می­گیرد، اتاقکی که کارمند همه وقت خود را در آن به استنساخ مدارک اداری می‌گذراند. در خلال این مکاتبه است که خواننده از زندگی این دو شخص آگاهی می­یابد، از زندگی گذشته و حال که هزاران حادثه و عمل بی­معنی و غیرقابل اعتنا در آن جریان یافته و نویسنده بسیار طبیعی و ساده آنها را بیان کرده است. سرانجام با وجود اختلافات گوناگون به سبب وضع محقر و احساسهای مشترک، کار این دو به ازدواج می­کشد که برخلاف انتظار دختر با سعادت مقرون نمی­گردد. داستایفسکی که از شادی سرمست و به پیروزی خود اطمینان یافته بود، پیاپی چندین داستان انتشار داد که چندان توفیقی به دست نیاورد و منتقدان او را مقلد گوگول خواندند، حتی بلینسکی حمایت خود را از او اشتباه خواند. داستایفسکی برای گریز از غم شکستهای پیاپی به گروه جوانان آزادیخواه که یکی از مرامهایش الغای قانون بردگی بود، پیوست و در جلسه­های بحث و سخنرانی شرکت کرد و در بیست و دوم آوریل 1849، هنگامی که از جلسه طولانی و خسته کننده انجمن به خانه بازگشته و به استراحت پرداخته بود، باز زنگ در نواخته شد، اما این‌بار به جای نکراسوف، ژاندارمها بودند که او را به جرم شرکت در فعالیتهای ضدتزاری بازداشت کردند و به زندان انداختند. داستایفسکی که خود را بی‌گناه می­دانست و هرگز تصور نمی‌کرد که شرکت در بحثهای سیاسی او را چون جانیان به پای میز محاکمه بکشاند، هر آن امید آزادی داشت تا در بیست و دوم دسامبر که در ساعت شش بامداد با دیگر اعضای انجمن انقلابی به وسیله نگهبانان بیرحم به میدان پوشیده از برف برده شد- جایی که همه مردم انتظار ورود آنان را داشتند. دادستان رأی دادگاه را مبنی بر محکومیتشان به اعدام قرائت کرد و گروه اول تیرباران شدند، همین که نوبت به گروه دوم که داستایفسکی جزو آن بود، رسید، آجودانی از دور دستمال سفیدی تکان داد و اجرای حکم اعدام را متوقف کرد. بدین طریق حکم اعدام به چهار سال زندان با اعمال شاقه در سیبری، تبدیل شد. داستایفسکی بعدها احساس محکوم به اعدامی را در لحظه­های پیش از اجرای حکم در آثارش بیان کرده است. سرانجام در 24 دسامبر و شب میلاد مسیح با پای به زنجیر بسته، به تبعیدگاه فرستاده شد و در زندان سیبری، در میان جانیها و دزدها و نااهلان، در اتاقی کثیف و مهوع جای گرفت، لباس متحدالشکل آنان را بر تن کرد و از غذای مختصرشان خورد و به کار اجباری خردکننده­ای تن در داد. داستایفسکی که از کودکی رنجور و ناسالم بود، در زندان دچار بحرانهای شدید صرع می­گشت و روزها به حال گیجی می­افتاد، اما همه این رنجها و دشواریها و بیماریها برای او تجربه­ای سودمند و آموزشی ضروری به شمار می­آمد. در زندان سیبری ملت روس را از نزدیک شناخت و با خدا آشنایی بیشتر یافت، زیرا انجیل تنها کتابی بود که زندانیان اجازه خواندن آن را داشتند. پس از آنکه دوره زندان به پایان رسید و زنجیر از پایش برداشته شد، بنا بر حکم دادگاه عالی چندسال نیز به عنوان سرباز در سیبری به خدمت پرداخت و در حال تنهایی و بی­پناهی به بیوه­زن مسلولی به نام "ماریا دمیتریونا" Marya Kmitrievna برخورد که از شوهر اول فرزندی داشت و بدون هیج منبع عایدی مانده بود. داستایفسکی بی­آنکه عشقی در دل احساس کند، تنها از روی شفقت با او ازدواج کرد. پس از مرگ نیکولای اول داستایفسکی چندین بار از جانشین او الکساندر دوم که مردی حساس و خردمند بود، تقاضای عفو کرد و سرانجام در 1859 بخشوده شد و اجازه یافت تا با همسرش به سن پترزبورگ بازگردد. ده سال از زمانی که این شهر را ترک کرده بود، می­گذشت و نامش به کلی فراموش گشته بود، پس با شهامت فراوان مبارزه را از سرگرفت. تا چندی نوشته­هایش با سردی تلقی شد. تنها زمانی شهرت خود را بازیافت که کتاب "خاطرات خانه اموات" Zapiski iz mertvogo doma را در 1861 منتشر کرد. این داستان که به صورت اول شخص مفرد نقل شده، تقریباً زندگینامه شخصی نویسنده و شامل مشاهدات اوست در زندان سیبری. واقع­بینی آمیخته با خشونت و فریادهای مشقت­باری که به وسیله این اثر منعکس شده بود، مردم روسیه را سخت منقلب کرد، حتی تزار را گریان ساخت. کتاب از نظر سبک ادبی قالب خاصی دارد، از قصه­های جداگانه­ای تشکیل شده است که با رشته‌ای اصلی به هم پیوند یافته است. داستایفسکی نه تنها از زندان روسیه و وضع زندگی آن پرده نقاشی کاملی پیش چشم می­گذارد، بلکه چهره یکایک زندانیان را ترسیم می­کند و از آنان تحلیل روحی دقیقی به عمل می­آورد و با همه رنجهای روحی و جسمی، تنها تسکین خاطر را در نفوذ به عمق روح و خصوصیتهای اخلاقی مردمی می­داند که به نحوی از جامعه طرد شده بودند. خاطرات خانه مردگان پس از مردم فقیر تحول بزرگی را در داستایفسکی نشان می­دهد که نوید دهنده خلق آثار بزرگ آینده اوست، چنانکه پس از این پیروزی ستایش­انگیز، در 1864 داستان "یادداشتهای زیرزمینی" Zapiski iz Podpolya را منتشر کرد. این اثر در زمان حیات نویسنده موفقیت چندانی به دست نیاورد، تنها در قرن بیستم بود که منتقدان آن را جزو آثار برجسته داستایفسکی به شمار آوردند. اشخاص داستان مردمی از طبقه کارمندند که زیر بار حکومت نیکولای اول خرد شده­اند. داستایفسکی در این اثر قصد نقاشی آداب و رسوم را ندارد و مانند چخوف نمایشگاهی از چهره­های گوناگون پیش چشم نمی­گذارد، بلکه قهرمانان داستان هریک به نوعی گوشه­ای از شخصیت نویسنده را نشان می­دهند و لحظه­هایی از زندگی درون او را آشکار می­سازند. در این دوره حوادث ناگواری زندگی داستایفسکی را تیره و تار ساخت، ابتدا همسر و سپس برادر عزیزش میخائیل را از دست داد و جوانمردانه وامهای او را برعهده گرفت، با طلبکاران به مبارزه برخاست. از این قرض می­گرفت تا قرض آن دیگر را بپردازد و آنچنان با نوشتن مشغول می‌شد که هر لحظه احتمال مرگش می‌رفت، با وجود این، در عمق ناامیدی، برای تیره­روزی خود ارزش قائل بود و آن را در اندوختن تجربه و فراهم آوردن زمینه­های مناسب برای نویسندگی لازم می­دانست. داستایفسکی در چهل و شش سالگی با دختر بیست و یک ساله­ای که منشی و تندنویسش بود، ازدواج کرد. در 1865 داستان معروف "جنایت و مکافات" Prestuplenie i nakazanie را انتشار داد که اولین اثر بزرگ او به شمار آمد و او را در خارج از کشور روسیه به شهرت رساند، امروزه نیز معروفترین و پرخواننده­ترین اثر داستایفسکی محسوب می­شود. قهرمان کتاب دانشجوی جوانی است که به سبب فقدان وسایل تحصیل ناچار به ترک دانشگاه است. پس بر اثر فقر و تنگدستی و همچنین به پیروی از نظریه­های اجتماعی خود به کشتن پیرزن رباخوار و بر حسب تصادف به قتل خواهر او دست می­زند. داسان بیشتر بر عوامل گوناگونی تکیه می­کند که پدیدآورنده جنایت است. دو اندیشه پیوسته در روح جوان وسوسه برمی­انگیزد، یکی آنکه با پول زن رباخوار که در واقع از مردم بدبختی که به ناچار از او وام گرفته­اند، دزدیده شده است، می­توان کار نیکی انجام داد و دیگر آنکه با این پول می­توان استعدادهای شگرفی را که مافوق و مستقل از هرگونه قرارداد اجتماعی وجود دارد، بکار انداخت. جنایت و مکافات داستان ویرانی و نابودی زندگی است، اما در عمق خود نوری دارد و در جایی که به نظر می­آید همه امیدها درحال نابود شدن است، ناگهان جرقه­ای از نو می­جهد و بشری را که همانند حیوان گشته است، به طبع فرشته­آسای گذشته خود بازمی­گرداند. داستان "قمارباز" Igrok در 1866 انتشار یافت. داستایفسکی در این اثر تجربه تلخ شخصی را در یکی از اقامتهایش در خارج از کشور و عشق مفرطی که او را به جانب قمار می­کشاند، بیان می­کند. پروکوفیف از این داستان اپرایی به همین نام ساخته است. فروش این داستانها بسیار خوب بود، اما برای رهایی از قرض کافی نبود. داستایفسکی سرانجام از ترس طلبکارها ناچار شد با همسر خویش از روسیه فرار کند، از این شهر به آن شهر می­رفتند، از آلمان به ژنو و از ژنو به فلورانس. در اتاقهای زیر شیروانی اقامت می­کردند، غذای مختصر می­خوردند. سفته امضا می­کردند، جواهر ارزان­قیمت و حتی لباسشان را به گرو می­گذاردند و همین که پول از ناشر می­رسید، داستایفسکی با جلب رضایت همسر به قمار پناه می­برد. در وجود او همه چیز از حال اعتدال خارج شده بود، چون ناامیدیها، عواطف، شادیها، ضعفها، کینه­ها و پیروزی­ها و همینکه هرچه داشت می­باخت، به نوشتن می­پرداخت، در نور شمع صفحه­ها را سیاه می­کرد تا به زندگی محقر ادامه دهد. اولین کودک آن دو پس از چند روز زندگی درگذشت و بر غم پدر افزود و هنگامی که دومین فرزند زاده شد، بر مخارجشان افزوده گشت و وی همچنان خود را به نوشتن و فراموشی می­سپرد. داستان "ابله" Idiot در 1868 نوشته شد. شاهزاده­ای که آخرین بازمانده خاندان مهم و انقراض یافته­ای است، از سفر سوئیس که مدتها به علل مزاجی در آن سکونت داشته، به میهن بازمی­گردد. وی ظاهراً گرفتار افسردگی روحی است و در واقع به نوعی ابلهی دچار است که به کلی قدرت اراده را از او سلب کرده و از سوی دیگر اعتماد نامحدودی نسبت به دیگران در او پدید آورده است. این مرد تیره­روز با آنکه پیوسته حاضر است که خود را در راه کمک به دیگران فدا کند، هرگز موفق به این کار نمی­شود، زیرا قدرت و شهامت یک منجی را ندارد و نمی­تواند کشمکشهای دیگران را که بر اثر تضادها بوجود آمده است، از میان بردارد و بدین طریق هرگز به سلامت روح دست نمی­یابد. ابله در ردیف شاهکارهای داستایفسکی قرار دارد که با قدرتی عظیم بر روح خواننده چیره می­شود، بی­آنکه مسأله­ای را حل کند، اما در آغاز انتشار در روسیه مورد استقبال قرار نگرفت و داستایفسکی به فکر افتاد که این بار چیزی بنویسد که توجه عامه مردم را جلب کند، پس رمان کوتاه "همیشه شوهر" Vechniy Muzh را در 1870 منتشر کرد که در میان آثار او مقامی خاص دارد، به این معنی که نویسنده در آن مسائل فلسفی و اجتماعی را که از خصوصیتهای رمانهای معروف او بود، مطرح نمی­کند. قهرمان کتاب در آستانه چهل سالگی، در لحظه­ای به یاد گناهان دوره جوانی می­افتد و خاطراتش به او حال تأسف­بار و نگران‌‌کننده­ای می­دهد. از نظر ادبی این رمان بهترین اثر طنزآمیز داستایفسکی است. رمان "جن‌زدگان" Besy در 1870 از مهمترین آثار داستایفسکی به شمار می‌آید که در دوره زندگیش در خارج از کشور نوشته شده و موضوع آن دسیسه­ای سیاسی است، به این معنی که مردم یکی از شهرستانها با روحی انقلابی درصدد برمی­آیند که به همه قوانین اخلاقی و مذهبی خویش پشت پا بزنند. داستایفسکی در این اثر عقیده کسانی را که تحت تأثیر فکر اروپایی کردن روسیه قرار گرفته­اند، رد می­کند. عنوان کتاب نیز مبین این معنی است و ملتی را نشان می­دهد که مسحور فرهنگ و تمدن دیگران گشته­اند. پس از پایان یافتن کتاب، داستایفسکی با پولی که ناشر برایش فرستاد، وامهای خود را پرداخت و با حالی فرسوده و بیمار، اما معروف و محبوب به سن پترزبورگ بازگشت. کتابهایی که داستایفسکی دور از وطن نوشته بود، در میان آثار نویسندگان روسی مقام اول یافت و در نظر عامه مردم مقام راهنما و مرشد را به او بخشید. رنجهای طاقت‌فرسای گذشته به داستایفسکی امکان داده بود که دردهای مردم را چنان که بود، نشان دهد و هنگامی که از جلب توجه مردم اطمینان یافت، به نوشتن "یادداشتهای روزانه یک نویسنده" Dnevnik pisatelya پرداخت. این کتاب به صورت نوشته­های جداگانه از 1873 تا 1881 منتشر می­شد، شامل مجموعه مقاله­هایی درباره مسائل جاری، مانند اوضاع سیاسی و جهانی و مسأله بردگی که نویسنده آن را مبدأ نظریه­های ملی و مذهبی و اخلاقی خود قرار داده بود. داستایفسکی در این یادداشتها وضع یک میهن­پرست و ارتدوکس مسیحی را در برابر مسائل عصر خود نشان می­دهد و در مذهب روسیه مزیتی می­بیند که شایستگی آن را دارد که روزی راهنمای اروپا و حتی سراسر جهان گردد. مسائل دیگری نیز در این نوشته­ها مطرح است مانند طرفداری از حقوق زن، اصلاحات دادگستری، مسأله یهود و مانند آن. در این اثر همچنین چند داستان کوتاه از نویسنده گنجانده شده است، مانند "بوبوک" Bobok و "نازنین" Krotkaya. بوبوک قصه­ای فلسفی و اندوهبار است و گفتگویی را میان مردگان قبرستان نشان می­دهد و قصه نازنین گفتارهای مردی است در برابر جسد زن جوانش که خودکشی کرده است و مرد در پی آن است که علت و معنای آن واقعه شوم را دریابد. این شخص از قهرمانان بسیار خاص داستایفسکی است که پیوسته میان نیکی و بدی در تزلزل است. "برادران کارامازوف" Bratya Karamazovy در 1879 شاهکار داستایفسکی و یکی از عمیق­ترین آثار ادبی اروپایی در نیمه دوم قرن نوزده به شمار می‌آید. در این داستان دو نیرویی که بر روح داستایفسکی غلبه دارد، نشان داده می­شود. از سویی ایمان به اصل نیکی که در نهاد بشر نهفته است و به صورت ایمان مذهبی و مسئولیت مشترک درعالم بشریت جلوه می­کند، از سوی دیگر نیروی بدی که به طور مداوم او را به جانب گردابی مخوف سوق می­دهد. این دو نیرو چنان درهم آمیخته است که تشخیص آن دو از یکدیگر بسیار دشوار است. خواننده در این اثر خود را با دنیایی متراکم و انبوه روبرو می­بیند که در آن عالم خیال و رؤیا با واقعیتهای زندگی درهم پیچیده است. پیروزی داستان برادران کارامازوف شهرت وافتخار داستایفسکی را به اوج رساند و او را چون تولستوی و تورگنیف و حتی بیشتر مورد ستایش قرار داد. داستایفسکی در هشتم ژوئن 1880 در مراسم صدمین سال تولد پوشکین در مسکو نطقی ایراد کرد و با چنان شور و جاذبه­ای سخن گفت که او را غرق در گل کردند و دستش را بوسیدند، دانشجویی به پایش افتاد و بیهوش شد. در این سخنرانی که شاهکاری واقعی شناخته شد، عظمت هنری پوشکین به اوج خود رسیده بود و داستایفسکی موضوع مورد علاقه خود، آشتی دادن فرهنگ و هنر غرب و روسیه را در آن مطرح ساخته بود. داستایفسکی پس از آن در عین خوشبختی و در خانه­ای آرام و در کنار همسر محبوبش به آسودگی زیست، اما این سعادت دیری نپائید و در 28 ژانویه 1881 ناگهان براثر خونریزی شدید درگذشت. همه مردم روسیه از هرطبقه در ماتم او شرکت کردند و تشییع جنازه باشکوهی از او به عمل آوردند. نویسندگان در برابر قبرش نطقها ایراد کردند و پس از آنکه مراسم تدفین انجام گرفت و سکوت برقرار شد، زندگی واقعی داستایفسکی آغاز گشت، در ماورای زمان و مکان و تنها در دل دوستداران خود.

داستایفسکی را نمی­توان تنها یک داستان­نویس به شمار آورد، او اولین کسی است که روانشناسی جدید را در داستان وارد و دو جنبه از وجود بشری را که وجدان آگاه و ناخودآگاه است، ترسیم کرده است و با چنان قدرتی روح و اندیشه بشر را در قالب داستان پیش چشم گذارده که همه اشخاص داستان به طور شگفت­انگیزی در نظر آشنا و مأنوس می­آیند. حوادث داستانهای داستایفسکی همه در شهرها، در خانه­های محقر و در اتاقهای کثیف می­گذرد، جایی که به زندگی توده مردم دردمند و ستمدیده اختصاص دارد، بنابراین عجیب نیست که همه مردم او را حامی خود بدانند و به آثارش چنین دل ببندند. داستایفسکی معرفت ما را از عالم انسانی وسعت بخشیده است.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
مرداد

 

اشتاین بک، جان Steinbeck, John داستان­نویسی امریکایی است. (1902-1968) اشتاین­بک در کالیفرنا در خانواده­ای از تبار ایرلندی زاده شد. تحصیلات خود را ابتدا در زادگاهش انجام داد، سپس آن را در دانشگاه استنفرد Stanford در رشته زیست­شناسی ادامه داد و بی­آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک اشتغال یافت. مدتی نیز خبرنگاری مطبوعات را برعهده گرفت که در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی این سالها بود که به نوشتن پرداخت و اولین رمان خود را به نام جام زرین Cup of Gold در 1929 و سپس مجموعه­ای از داستانهای کوتاه را با عنوان چمنزارهای بهشت The Pstures of Heaven در 1932 منتشر کرد. در 1935 انتشار رمان تورتیلا فلت Tortilla flat او را به شهرت و پول رساند. این رمان شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی است از سرخپوستها، اسپانیاییها و سفیدپوستها،که با روحی شاد و بی­هیچ­گونه قید اخلاقی در کلبه­های چوبی جنوب کالیفرنیا در میان فقر و بدبختی زندگی میکنند. واقع­بینی که در این داستان به کار رفته موافق طبع مردمی افتاد که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. اشتاین­بک پس از آن یک سلسله رمان اجتماعی با تمایل به ناتورالیسم انتشار داد. که از ان جمله میتوان به رمان نبردی مشکوک In Dubious Battle (1936) که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود اشاره کرد. اشتاین­بک در این سال به اروپا سفر کرد و از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و قدرت ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر یادداشتهایی بود به نام یادداشتهای روسیه A Russian Journal که احساس نویسنده را درباره شهر مسکو و به طور کلی کشور شوروی نشان می­دهد. اشتاین­بک در بازگشت به امریکا با قدرت بیشتر به نویسندگی پرداخت. کتاب موشها و آدمها Of Mice and Men را در 1937 انتشار داد که شهرتی واقعی و عمیق برای نویسنده به همراه آورد. کتاب داستان عجیبی است از دو کشاورز که یکی با وجود داشتن نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر او را پیوسته تحت حمایت دیگری قرار می­دهد. در این داستان اشتاین­بک همدردی خود را با مردم محروم، با شیوه­ای درخشان بیان می­کند. داستان موشها و آدمها در اروپا و امریکا به صورت نمایشنامه بر صحنه آورده شد و پیروزیهای فراوانی به دست آورد و اشتاین­بک را برجسته­ترین رمان­نویس عصر معرفی کرد. پس از آن مجموعه داستان کوتاه دره طویل The Long Valley در 1938 انتشار یافت و در 1939 مهمترین رمان اشتاین بک به نام خوشه­های خشم The Grapes of Wrath منتشر شد که توصیفی هیجان­انگیز و مؤثر از خانواده­ای آواره و تیره­روز است. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورده است که او را در صف اول رمان­نویسان معاصر امریکا قرار داده و جایزه پولیتزر Pulitzer را نصیبش کرده است. از آن پس آثار اشتاین­بک در سراشیب افتاد و چنانکه مردم انتظار داشتند امیدشان را برنیاورد. رمان ماه پنهان است The Moon is Down در 1942 و رمانهای دیگری که در این دوره انتشار یافت، هیچ یک پیروزی چشم گیری به دست نیاورد. جان اشتاین­بک در 1943 درجنگ دوم جهانی با سمت خبرنگار جنگی از طرف روزنامه هرالد تریبون به انگلستان و از آنجا به جبهه جنگ در منطقه مدیترانه فرستاده شد. پس از بازگشت به امریکا داستان راسته کنسروسازی Cannery Row را در 1945 منتشر کرد که نموداری از آثار خیال­انگیز و رمانتیک دوره اول نویسندگیش بود. پس از آن در 1947 رمان اتوبوس سرگردان The Wayward Bus را روانه بازارکرد. داستان مروارید The Pearl اثر دیگری بود که در 1947 منتشر شد و اثر فاخری به شمار آمد. داستان آمیخته­ای است از حقیقت و افسانه و سرگذشت صیادی است که به صید مروارید درشتی که همه مردم از آن گفتگو می­کنند، دست می­یابد و دوباره آن را از دست می­دهد. داستان در نظر خواننده از جاذبه فراوان برخوردار است. وصف شهر، مردم و تنوع حوادث که با آهنگها و نغمه­های مختلف از قبیل نغمه خوشبختی، نغمه مروارید، نغمه خانواده و نغمه دشمنی و در پایان نغمه بدبختی همراه است؛ سراسر دلنشین و تأثرآور و حاکی از لطافت ذوق است. اشتاین­بک یکی دیگر از سفرنامه­های خود را با عنوان یکبار جنگی رخ داد Once there was a War در 1958 منتشر کرد.

اشتاین­بک در 1962 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسنده­ای است کناره­گیر و بی­اعتنا به شهرت که در سالهای آخر زندگی اثر جالب توجهی منتشر نکرد. آثار نخستین وی از ادراکی کامل درباره زندگی و نظری بلند و وسیع درباره مسائل انسانی برخوردار است که با روشی تغزلی، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقع­بینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقامی عالی به دست آورده است.

ماخذ:کتاب نیوز

  • میر حسین دلدار بناب