اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۲۱
آبان
 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ ، دمی زابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز : « بیش مرنجان مرا برو »
آن گفتنت که : « بیش مرنجانم » آرزوست
وان دفع گفتنت که:«برو شه بخانه نیست»
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست زخوبی قراضه است
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهی ام ، نهنگم ، عمّانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند : « یافت می نشود جسته ایم ما »
گفت: « آنکه یافت می نشود آنم آرزوست »
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیده ها و همه دیده ها ازاوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ی ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
می گوید آن رباب که : مُردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه ی عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است
وان لطفهای زخمه ی رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز! رو ، ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
آبان

 

حاج سیاح

میرزا محمدعلی پسر ملا محمدرضای محلاتی معروف به((حاجی سیاح))
(1304 ش = 1344 ـ 1252 ه‌.ق) حدود بیست سال از عمرش را در سفر و
سیاحت به سرزمین‌های مختلف جهان از ژاپن تا آمریکا سپری کرد. ممالک
بازدید شده عبارت بودند از: روسیه(تفلیس), عثمانی(استانبول),
فرانسه, انگلستان, ایتالیا, سوئد, نروژ, آلمان, سوئیس, اطریش,
دانمارک, پرتغال, یونان, اسپانیا, رومانی, بلغارستان, ایالات
متحده (نیویورک), ژاپن, چین, برمه, سنگاپور, هندوستان, افغانستان,
ترکستان, عربستان (مکه), مصر. وی در این مسافرت‌ها با شخصیت‌هایی
چون پاپ نهم, گاریبالدی, الکساندر دوم(تزار روسیه), بیسمارک, و
رئیس جمهور آمریکا(((مسترگرن))) و سید جمال‌الدین اسدآبادی دیدار
کرد. این کتاب بخشی از سفرنامه او است که سفر به روسیه و عثمانی و
اروپا را شامل می‌شود. در پایان کتاب, فهرست اعلام و عکس‌هایی از
نسخه خطی به چاپ رسیده است

حاج سیاح نویسنده سفرنامه و خاطرات و از دگراندیشان و مشروطه خواهان عصر قاجار

میرزا محمدعلی محلاتی که به سبب سفر هجده ساله‏اش به گرد جهان و سفرهای فراوانش در سراسر ایران به "حاج سیّاح" معروف‏شده است، در 1252 ق در خانواده‏ای روستایی، اما اهل علم و ادب، در محلات به دنیا آمد. پدرش ملاّ محمدرضا محلاتی او را برای‏تحصیل به تهران فرستاد و عمویش ملاّ محمدصادق، که متمکّن و اهل علم بود، وی را برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات کرد. چندسالی در نجف و کربلا به تحصیل علوم قدیمه مشغول و با اندیشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریس و تحصیل آمده بودند آشنا شدو بر اثر این آشناییها در اندیشه و نگرشش تحولّی روی داد که به نظر می‏رسد مراحل بعدی زندگی او در دامنه تأثیر همین تحوّل بوده‏باشد (حاج سیّاح، سفرنامه، ص 25؛ خاطرات، ص 5، ناصر دیهیم(1)، مهربانو، ص 15).
دقیقاً معلوم نیست حاج سیّاح چند سال و تا چه سطح تحصیل کرد و چه وقت به زادگاه خود بازگشت. از سفرنامه بر می‏آید (ص 25و بعد) که محیط محلات را مساعد نیافت و به روستای مُهاجران، در ناحیه کَزّاز و از بلوکات سلطان آباد، نزد عموی خود رفت. ظاهراً عمو مقدمات وصلت دخترش را با او فراهم می‏ساخت، اما حاج سیّاح به این گمان که عمو قصد دارد بر او کفالت کند، گمانی که بر اوگران آمد، ناگهان قصد سفر کرد (خاطرات، ص 240) و در حالی که بیست و سه سال بیشتر از سنش نگذشته بود، دست خالی و پای ‏پیاده و بدون مقصدی مشخص در 22 شوّال 1276 راهی سفری ناشناخته و پرماجرا شد ( سفرنامه، ص 25 به بعد؛ جمال‏زاده، اثرمنتشر نشده).

حاج سیّاح با تحمّل مشقّتهای بسیار خود را به تبریز رساند و به بازرگانانی که از آن شهر راهی عراق عجم بودند، خود را همسفر میرزامحمدعلی محلاتی معرفی و چنین وانمود کرد که میرزا در میانه راه درگذشته است و از آنها خواست خبر مرگ او را به خانواده‏اش‏برسانند (سفرنامه، ص 41) و به این ترتیب رشته پیوند با خانواده خود را برید و رهاتر از پیش راهی قفقاز شد. چند گاهی در تفلیس‏ماند، از راه معلمی و مترجمی گذران کرد، ترکی آذربایجانی، ارمنی و قدری روسی آموخت. از آنجا به استانبول رفت، در مدرسه‏ای‏حجره‏ای گرفت و آموختن ترکی استانبولی، تکمیل کردن ارمنی و فرا گرفتن زبان فرانسوی را آغاز کرد (همان، ص 50 و 76). آشنایی بازبان فرانسوی، شوق سیاحت پاریس را در او تشدید نمود و سرانجام از راه بالکان و شهرهای مهم اروپای مرکزی و باز همچنان با پای‏پیاده و هر وسیله‏ای که به هم می‏رسید، وارد پاریس شد. در آن وقت ناپلئون سوم (حک: 1870 - 1848) بر فرانسه حکومت می‏کرد ونمایشگاه بین‏المللی پاریس، که حاج سیّاح از آن به عنوان "خزانه دنیا" (همان، ص 163) یاد کرده و شگفتی خود را از همه غرایبی که درآنجا دیده باز گفته است، برپا بود. سال برپایی نمایشگاه (1283/ 1867 ق) نشان می‏دهد که حاج سیّاح چه زمانی از پاریس دیدار کرده‏است. از پاریس به لندن رفت، مدتی در آنجا ماند، انگلیسی آموخت و از دیدنیهای انگلیس بازدید کرد (سفرنامه، ص 194 به بعد). ازانگلیس به کشورهای دیگر اروپا سفر کرد و به دیدن هر نقطه‏ای شتافت که به نظرش و بر پایه اطلاعاتش دیدنی می‏نمود. با پشتکاری‏عجیب و تحمّل مرارتها، شرح دیده‏های خود را به طور مرتب یادداشت نمود (همان، ص 220 به بعد). پس از آنکه به گمانش دیگرجایی برای بازدید در اروپا باقی نگذاشت، به پاریس و تورس(2) رفت (همان، ص 524 و 528). در سفرنامه، پس از وصف کوتاهی ازتورس، رشته سخن ناگهان از وسط مطلب قطع شده است و معلوم نیست حاج سیاح به نقاط دیگری در اروپا سفر کرده است یا نه. در هرحال او به کمک زبانهای فرانسوی و انگلیسی، و قدری هم آلمانی، که به اندازه رفع حاجت آموخته بود، توانست در سفرهای اروپا ارتباط لازم را با مردم برقرار کند ( سفرنامه، جاهای مختلف).
تا این اواخر بخشی از زندگی حاج سیّاح ناشناخته و موضوع فرضیه‏های مختلف بود. شرح‏ سفرهای او در امریکا و خاور دور، که اخیراً دستنوشت آن از سوی یکی از بازماندگان حاج سیّاح‏ به ناشری تحویل شده است (اطلاع شخصی)، نشان می‏دهد که او از اروپا به امریکا رفته، در1292/ 1875 ق در سانفرانسیسکو شهروندی امریکا را پذیرفته و با گذرنامه امریکایی به ژاپن وچین رفته است (فردوسی، 1371، ص 1470) و از برمه و سیلان و هند هم دیدار کرده است(سفرنامه منتشر نشده).
حاج سیّاح در هند به دیدار آقاخان محلاتی رفت. آقاخان او را شناخت و خبر زنده بودنش ازطریق محلاتی‏هایی که به زیارت آقاخان رفته بودند، به مادرش رسید. مادر، نامه پراحساسی به‏ آقاخان نوشت و از او خواهش کرد پسرش را نزد وی بفرستد. آقاخان مکتوب مادر را به حاج‏سیّاح نشان داد و احوال او با خواندن نامه بکلّی منقلب شد و احساس تکلیف کرد که به وطن بازگردد و به دیدار مادر بشتابد (خاطرات، ص 7 - 5). در 14 رجب 1294 و پس از هجده سال‏سفر، از راه دریا به بوشهر وارد شد. از بدو ورود ظاهراً یادداشت روزانه برداشت، که متن تدوین‏شده آن کتاب خاطرات... را ( ادامه مقاله) تشکیل می‏دهد. از همان نخستین یادداشتها احساس او درباره ایران و تأسفی که بر تنزّل احوال می‏خورد، نمایان است (خاطرات، ص 11 به‏بعد). از بوشهر به شیراز و اصفهان و کاشان و محلات رفت، وصف طبیعت ایران آن زمان،اوضاع اجتماعی - سیاسی، چگونگی راهها، رگه‏هایی از زندگی طبقات مردم، سرشناسان،رجال سیاسی و چگونگی اداره دولتی در یادداشتهای او، تراویده قلم مردی جهاندیده، سرد وگرم چشیده و اهل مقایسه است. در شوال 1294 به زادگاه خود وارد شد. احساسش را درباره ‏محلات، مادر، بستگان و آشنایان با خامه‏ای مؤثر بیان کرده است ( خاطرات، ص 59 به بعد).حدود یک ماه بعد به تهران رفت. شماری از رجال که آوازه او را شنیده بودند به دیدارش رفتند،پای نقل و حدیثهایش نشستند و عده‏ای هم به او اندرز یا هشدار دادند که "مبادا از آبادی و عدل‏و نظم فرنگستان و خرابی و بی‏نظمی ایران" (خاطرات، ص 171) کلمه‏ای بگوید یا "در ایران‏حرف تمدن به زبان" بیاورد که برای وی خطر جانی از پی دارد (همان، ص 20).
حاج سیّاح را به حضور ناصرالدین شاه (حک: 1313 - 1264) بردند. شاه از سفرهایش‏پرسید و همان جا در حضور وی چند تن با زبانهای مختلف صحبت کردند و وی را محک زدند.سکه‏هایی که از اکناف جهان آورده بود عرضه کرد که به موزه سلطنتی اهدا شد (خاطرات، ص‏73 و بعد). پس از این دیدار، شمار بیشتری از رجال به دیدنش رفتند و مدتی بعد همسر ناصرالدین شاه و مادر مظفرالدین میرزا "سیاحت نامه" (= سفرنامه)ی او را خواست و حاج ‏سیاح آن را نزد ملکه فرستاد (خاطرات، ص 241) که با توضیح حاج سیاح به نظر می‏رسد یادداشتهای سفر اروپا در آن وقت مدوّن بوده است. حاج سیّاح پس از این دیدارها و آشناییها هیچ‏گونه مسؤولیتی در حکومت نپذیرفت و به سیر و سیاحت در نقاط مختلف ایران ادامه داد،باز هم به اروپا، مصر، عربستان، هند و جاهای دیگر سفر و مشاهدات خود را یادداشت کرد (خاطرات، ص 282 - 113).
حاج سیّاح به هنگام اقامت در اصفهان با ظل‏السلطان آشنا و به او نزدیک شده بود (همان،ص 35 به بعد). ظل‏السلطان که هوای رسیدن به سلطنت را در سر داشت، بنا به محاسباتی ازحاج سیاح و امثال او استفاده می‏کرد ( محبوبی اردکانی، ش 4، ص 229؛ نیز: سعادت نوری،جاهای مختلف). حاج سیّاح که از محیط پرتوطئه دربار و مناسبات سیاسی اطلاع دقیق نداشت،در 1303 ق سعی کرد میان مظفرالدین میرزا و ظل‏السلطان اصلاح ذات‏البین کند. کامران میرزا(نایب السلطنه) که اصلاح مناسبات دو برادرش را خوش نداشت، کینه حاج سیّاح را به دل‏گرفت. حتی امین‏السلطان به حاج سیّاح هشدار داد که کامران میرزا بر اثر این "جسارت... دشمن‏شده و در کمین است" (خاطرات، ص 284؛ نیز ظهیرالدوله، 1367، ص 12). در همان سال‏سیّدجمال‏اسدآبادی به ایران آمد و در جریان دسیسه‏چینی‏های سیاسی علیه او، حاج سیّاح که ازجمله افراد نزدیک به سیّدجمال بود، مظنون قرار گرفت. و در جوّ توطئه سیاسی ودسیسه‏چینی‏های درباری که سیّد و ظل‏السلطان و شماری از دگراندیشان را به هم مرتبط ساخته‏بودند، اوضاع ناگهان به زیان حاج سیّاح برگشت و توقف او را در محلات به صلاح ندانستند و در 1305 ق وی را به مشهد تبعید کردند (خاطرات، ص 298؛ برای روابط حاج سیاح وسیّدجمال‏الدین مهدوی؛ افشار، ص 110 30 و 112؛ رعنا حسینی، ص 82 - 78). چهارده‏ ماه در تبعید به سر برد و سپس به محلات رفت و به قول خودش کم کم مذاق ایرانیان به دستش‏آمد و گوشه‏نشینی اختیار کرد (خاطرات، ص 320).
پس از سفر دوم سیدّجمال در 1307 ق، سرکوب همه کسانی که به همفکری و همکاری با اومظنون بودند آغاز شد و به دنبال انتشار اعلامیه‏هایی خطاب به شاه، علما و ملت و دستگیری‏میرزا رضای کرمانی، حاج سیّاح را در رمضان 1308 بازداشت کردند (همان، ص 332 به بعد).کامران میرزا که در پی کشف نام نویسندگان اعلامیه‏ها بود، شخصاً از او استنطاق کرد. گویا درجلسه دیگر استنطاق، ناصرالدین شاه پشت پرده نشسته بوده و می‏خواسته است با گوش خود نام کسانی را بشنود که در توزیع روزنامه قانون دست داشته‏اند (همان، ص 335 و 349).
حاج سیّاح بر اثر فشارها از چند وسیله برای خودکشی استفاده کرد، اما موفق نشد. خود را ازطبقه بالا روی تفنگهای چاتمه شده و مسلح به سرنیزه پرت کرد، اما بر آجرفرش سقوط کرد و دوپایش از جا در رفت. پس از حدود دو ماه مشقّت، او را به همراه عده‏ای، از جمله میرزا رضای‏کرمانی، به زندان قزوین فرستادند که به قول امین‏الدوله "محبس مقصرین سیاسی" بود(امین‏الدوله، ص 173). حاج سیّاح پس از بیست و دو ماه حبس، و بر اثر بروز تحوّلی در اوضاع‏ و وساطتهای بسیار، در جمادی الآخره 1310 به همراه عده‏ای دیگر آزاد شد (برای تفصیل‏خاطرات ایام محبس خاطرات، 354 و بعد؛ 422 - 374).
پس از آزادی از زندان باز هم خود و خانواده را با تهدید رو به رو دید و بعد از اینکه در پی‏طرح شکایتی، به دفتر کامران میرزا احضار شد (همان، ص 438) به سفارت امریکا در تهران پناه‏برد. چگونگی و جزئیات این پناهندگی تا پیش از دستیابی به مکاتبات میان سفارت امریکا درتهران با وزارت خارجه امریکا چندان روشن نبود و داوریها به روایت خود حاج سیّاح(خاطرات، ص 445 - 433) استناد داشت، اما مقایسه میان دو روایت، تفاوتهایی را آشکارساخته که پیشتر دانسته نبوده است. مکاتبات نشان می‏دهد که مداخله سفارت امریکا درماجرای حاج سیّاح به مراتب گسترده‏تر از وساطتی ساده بوده است (برای جزئیات فردوسی(3)1996 ، ص 253 و بعد؛ همو، 1371 ش، ص 1476 و بعد؛ همو، 1380 ش، ص‏304 به بعد). پس از وساطت سفارت، به حاج سیّاح امنیّت جانی و مالی داده شد و او توانست ‏به محلات برود و مشغول زراعت شود. (خاطرات، ص 447). سال 1311 ق را در محلات‏ گذراند و در 1312 ق به تهران بازگشت و با صدراعظم امین السلطان دیدار و او امر کرد که "هر وقت حاج سیّاح بیاید کسی مانع نشود" (همان، ص 451).
در 1313 ق میرزا رضای کرمانی به تهران آمد. از خاطرات بر می‏آید که حاج سیّاح از ورود او سخت مضطرب بوده است. نظر نامساعد او به میرزا و بیم از تندرویهای او، از نوشته حاج سیّاح‏احساس می‏شود. به صراحت می‏گوید فکر کردم میرزا "ممکن است کاری بکند که اسباب‏زحمت جمعی کثیر گردد" (خاطرات، ص 453). به سیّد جعفر معین التولیه در حضرت‏عبدالعظیم نامه نوشت و خطر حضور میرزا را گوشزد کرد (همانجا). مهدیقلی هدایت(مخبرالسلطنه) می‏گوید که حاج سیّاح سه روز پیش از قتل ناصرالدین شاه به امین السلطان نامه ‏نوشته که "میرزا رضا از اصحاب سیّدجمال در شهر است و خوش خیال نیست" (هدایت، ص‏77). حاج سیّاح گرفتاری قبلی خود را به واسطه تندروی میرزا رضا می‏دانست (خاطرات، ص‏455). و قتل ناصرالدین شاه که واقع شد، مأموران به خانه حاج سیّاح ریختند، اما نامه‏ای که به‏ اتابک نوشته بود، باعث نجاتش شد (همان، ص 461). با این حال از متن استنطاق میرزا رضای‏کرمانی و سؤال صریح مستنطق درباره حاج سیّاح پیداست که به همفکری یا همکاری در قتل‏شاه مظنون بوده است (ظهیرالدوله، 1362 ش، ص 90؛ ناظم الاسلام کرمانی، ج 1، ص 84). از پاسخ میرزا رضا مهمتر، پرسش مستنطق است که یکراست به سراغ حاج سیّاح رفته و پرسش،کاشف از آن است که سوءظنّ به او تا چه درجه بوده است.
حاج سیّاح در دوره مظفرالدین شاه (حک: 1324 - 1313 ق) از مداخله در سیاست پرهیزمی‏کرد ( خاطرات، ص 511 و بعد)، هر چند که دیدارهایش با امین‏السلطان و گفتگوهای‏میان آن دو ( همان، ص 494 490 و 501) و دیدارها با بسیاری از دولتمردان دیگر،دسترسی آسان او را به رأس هرم قدرت سیاسی در آن دوره نشان می‏دهد. در 1319 ق باز راهی‏سفر شد و از راه جنوب به جیبوتی و عربستان رفت (همان، ص 517). جمعاً نه بار مکه رازیارت کرد (قزوینی، 1327 ش، ص 109). از راه مصر به اروپا و از آنجا به روسیه و عثمانی‏رفت و در 1320 ق به ایران بازگشت (خاطرات، ص 525 - 514)، اما از آن سال تا 1324 ق‏اطّلاع در خور توجهی درباره خود او از خاطرات به دست نمی‏آید.
در 1325 ق، در دوره حکومت محمدعلی شاه (حک: 1327 - 1324 ق) به روسیه سفر کرد(همان، ص 573). در 1326 ق ظاهراً با مخالفان استبداد تماس مستقیم و مخفیانه داشت(همان، ص 596). در جریان استبداد صغیر (1327 ق) که خود و خانواده را با تهدید از سوی‏محمدعلی شاه رو به‏رو دید، از دوستانش کمک خواست و به یاری یکی از نزدیکان کامران‏میرزا، عمو و پدر زن محمدعلی شاه، ذهن شاه را از جانب خود و پسر ارشدش همایون آسوده‏کرد (همان، ص 610) و در واقعه قیام بختیاریها، از سوی مشروطه‏خواهان پیامی نزد سرداراسعد بختیاری برد، وی را به عزیمت به سوی تهران ترغیب کرد (همان، ص 620) و چند روزی‏ هم در منطقه بختیاری همراه و ملتزم او بود. پسرش همایون در جریان فتح تهران (1327 ق)مسؤولیت تحریرات محرمانه سردار اسعد را به عهده داشت (همان، ص 632). پس از عزل ‏محمدعلی شاه از سلطنت، عضدالملک از او خواست ندیمی احمدشاه (حک: 1327 ق -1304 ش) را بپذیرد. حاج سیّاح چند بار با احمد شاه دیدار کرد، ولی به دلایلی که چندان روشن‏نیست و ظاهراً به سبب اختلاف نظر با اطرافیان شاه، مصلحت خود را در کناره‏گیری دید(خاطرات، ص 633؛ فراگنر، ص 64)، خانه‏نشین شد و سرانجام در مهر ماه 1304 ش درجعفرآباد شمیران درگذشت (سیاح، حمید، "موخره"، ص 634 و بعد). از او سه پسر و یک دخترباقی ماند. همایون سیّاح شاغل در وزارت مالیه، حمید سیّاح دیپلمات و محسن سیّاح چشم‏پزشک بود (جمال‏زاده، اثر منتشر نشده). نوه دختری‏اش مهربانو ناصر دیهیم مترجم سفرنامه به‏انگلیسی است ( ادامه مقاله). فاطمه سیّاح، دختر میرزا جعفر برادر حاج سیّاح و همسر حمیدسیّاح بود (برای اطلاعات بیشتر گلبن، ص شش - سی و هشت، در: سیّاح، فاطمه؛ برای‏آگاهی از نظری منفی درباره حاج سیّاح صدر، ص 48 - 47 و 59).
حاج سیّاح از نسل نوگرایان دگراندیش در عصر قاجار و از افراد مؤثر در ترویج اندیشه‏مشروطه‏خواهی، و دو کتابش در شمار منابع تاریخ روشنفکری ایران است. علی فردوسی که‏مطالعات گسترده‏ای درباره آراء و آثار حاج سیّاح دارد، احتمال داده است که او نخستین کسی درایران باشد که اصطلاح "حقوق بشر" را در معنای امروزی آن به کار برده است. او می‏گوید حتی‏آخوندزاده، ملکم‏خان و سیّدجمال هم این اصطلاح را در این معنا به کار نبرده‏اند (1996، ص‏255 و 258).
سفرنامه حاج سیّاح به فرنگ (چاپ علی دهباشی، تهران 1363 ش) که شرح سفرهای او دراروپاست، در عین حال سندی تاریخی است، وصفی دست اوّل از اروپا از نگاه ایرانی سنت‏گرا وشگفتی‏زده که به همه چیز با دیده اعجاب می‏نگرد (ناصر دیهیم، ص 16) و شاید بیش از آنکه‏برای ایرانیان جالب توجه باشد، اکنون برای اروپاییان جاذبه دارد. سفرنامه اثر عمیقی نیست،نگاهی است بسیط و حتی گاه ساده‏دلانه به ظواهر تمدّنی - فرهنگی غرب. وصف بسیاری ازشهرها و نقاط اروپا در آن تکراری است و بیشتر بازگو کننده افسوس و حیرت نویسنده است تاتأمّل یا ژرفکاوی او. از هیچ کجای سفرنامه بر نمی‏آید که نویسنده منابعی را در ایام اقامت دراروپا خوانده باشد و از هیچ دیداری شرح مکالمه‏ای عمیق نقل نشده است. ظاهراً از آنچه به طورگذرا می‏دیده، به طور مرتب یادداشت بر می‏داشته است. البته مشاهده‏گر راستگویی بوده، هر جاکه توانسته آمار و ارقام دقیق آورده و به‏قدر دانش و اطّلاع، راوی امینی بوده است. ایوری(4)سفرنامه را به منزله بیان دیدگاه نسلی از ایرانیان در آستانه جنبش مشروطیت می‏داند که‏کاستیهای جامعه خود را با پیشرفتهای جهان غرب می‏سنجیدند (ص 12). حاج سیّاح با افرادبسیاری آشنا شد، با شماری از سیاستمداران و سرشناسان نظیر آقاخان محلاتی، بیسمارک،پاپ، پادشاه بلژیک، تزار روس، رئیس جمهور امریکا، شیخ شامل داغستانی، گاریبالدی وعده‏ای دیگر دیدار کرد (سفرنامه، جاهای مختلف) و از سیاحت کشورها و مشاهده پیشرفتهای ‏آنها به این نتیجه رسید که علت اصلی پیشرفت غرب آموزش است (ناصر دیهیم، ص 15).
نسخه خطی سفرنامه به خط میرزا غلامرضا اصفهانی (خوشنویس) و در مجموعه محمود فرّخ در مشهد بود (بختیار، ص 145؛ برای توصیف نسخه بینش، ص 38 و بعد). همایون‏ سیّاح در نامه‏ای گفته است که شیخ ابراهیم زنجانی نسخه‏ای از سفرنامه را براساس یادداشتهای‏حاج سیّاح پاکنویس کرده است (بناءپور، ص 31). جهانگیرخان صوراسرافیل مصّر بود که‏سفرنامه را چاپ کند و حتی عکسهای کتاب برای کلیشه‏سازی به خارج فرستاده شد، اما قتل اوحاج سیّاح را سخت متأثر و افسرده کرد و از صرافت چاپ کتاب انداخت (همانجا).
خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت (به کوشش حمید سیّاح، به تصحیح سیف‏الله‏گلکار، تهران 1346 ش) اثر مهمّ حاج سیّاح و از مهمترین منابع دست اول آستانه و عصرمشروطیت ایران است. خاطرات از بازگشت حاج سیّاح به ایران در 1294 ق آغاز می‏شود و بارویدادهای 1327 ق و ماجرای فتح تهران پایان می‏یابد و جمعاً حوادث 34 سال قمری را در برمی‏گیرد. کتاب، آمیزه‏ای است از سفرنامه، خاطرات، گزارش اوضاع سیاسی - اجتماعی و توصیفهای تاریخی که از دو بخش اصلی و تا اندازه‏ای متفاوت تشکیل می‏شود: بخش اول تا1311 ق و ماجرای پناهنده شدن به سفارت که بیشتر سفرنامه و خاطره‏نویسی است؛ و بخش‏دوم تا 1327 ق که بیشتر تاریخنگاری است. بخشهایی از کتاب توضیح دقیق حوادث روز است‏و به روشنی پیداست که بر پایه یادداشتهای روزانه تنظیم شده است (برای مثال بخش اول،ص 5 - حدود ص 320). قسمتی از کتاب شرح خاطرات زندان است (ص 433 - 343) و علی‏فردوسی می‏گوید (1996، ص 255) که حاج سیّاح با این بخش پیشگام حبس نامه نویسی درایران به شمار می‏آید. صحنه‏هایی از فقر و بدبختی مردم در خاطرات تصویر و از اوضاع سیاسی- اجتماعی بشدّت انتقاد شده است (محبوبی اردکانی، ش 4، ص 227 و بعد). کتاب در عین‏حال توصیف رویدادهای بحرانی عصری از تاریخ ایران و فرایند سیاسی شدن سیّاحی روشنفکر و استحاله او به انقلابی حرفه‏ای و وصف جنبه‏هایی منفی و نفرت‏انگیز از حکومتی استبدادی‏است (فراگنر، ص 66).
خاطرات، به‏رغم ارزشهای تاریخی - اجتماعی و روایتهای دست اوّل و توجّه به ریشه‏های‏انقلاب مشروطیّت، از عیب و کاستی بری نیست. به گفته محبوبی اردکانی (ش 4، ص 227 وبعد) در خاطرات گفته‏های مبالغه‏آمیز، سخنان ناسنجیده و پیروی از احساسات دیده می‏شود.فراگنر هم در پاره‏ای از وصف رویدادها اغراف‏گویی و غلوّ دیده است (ص 66؛ برای برخی‏ ایرادها و غلطهای کتاب محبوبی اردکانی، ش 6، ص 316 به بعد). نسخه ماشین‏نویسی شده‏خاطرات را که از روی دستنوشت حاج سیّاح تهیه شده بود، حمید سیّاح برای پدرش که در اواخر عمر توان مطالعه نداشته می‏خوانده و اصطلاحاتی را که او تذکّر می‏داده وارد کرده است (سیّاح،حمید، ص 4). اینکه حمید سیّاح، مردی آشنا با سیاست و تاریخ، ممکن است در تحلیل‏حوادثی با پدر بحث کرده یا در تصحیح و تعدیل برخی مباحث و کاربرد برخی اصطلاحات‏جدید تأثیری داشته باشد، احتمال چندان بعیدی به نظر نمی‏رسد. خاطرات تا حدود چهل سال‏پس از بررسی نهایی نویسنده معوق ماند و انتشار نیافت.
نثر حاج سیّاح در دو کتاب تفاوتهایی دارد. سفرنامه متعلق به جوانی حاج سیّاح و نیز به‏تناسب موضوع، ساده‏تر، توصیفی‏تر و احساساتی‏تر است. نثر خاطرات جا افتاده‏تر و پخته‏تراست و به طور کلّی نثر حاج سیّاح از نثرهای روان و ساده قاجاری، گاه زیبا و خوشایند، مزّین به‏مثل و اصطلاح، در آمیخته با احوال شخصی، معمولاً کوتاه و گزارشی و گاه با خطاهای دستوری‏و لغزشهای انشایی همراه است.
منابع: مؤلف، اطلاع شخصی؛ اسعدی، مرتضی، "سفرنامه حاج سیّاح"، نشر دانش، دوره 5،ش 1 (آذری - دی 1363 ش): 53 - 51؛ امین‏الدوله، علی، خاطرات سیاسی، تهران 1341 ش؛بختیار، مظفّر، "سفرنامه حاج سیّاح به خط خوشنویس بزرگ"، مجله دانشکده الهیات و معارف‏اسلامی مشهد، ش 33 و 34 (پاییز و زمستان 170 - 145 :(1375؛ بناءپور، هاشم، "برای چاپ‏خاطرات حاج سیّاح"، جهان کتاب، دوره 7، ش 6 - 3 (خرداد - تیر 31 :(1381؛ بینش، تقی،"سیاحت‏نامه حاج سیّاح"، راهنمای کتاب، دوره 12، ش 3 و 4 (خرداد - تیر 45 - 38 :(1348؛جمال‏زاده، سیدمحمدعلی، "حاج سیّاح، جهاندیده‏ای که دروغ نگفته است" (1362 ش، اثرمنتشر نشده)؛ رعنا حسینی، کرامت، "پنج نامه از حاجی سیّاح"، راهنمای کتاب، دوره 10، ش 1)اردی‏بهشت 82 - 78 :(1346؛ سعادت نوری، حسین، ظلّ‏السلطان، تهران 1347 ش؛ سیّاح،حمید، "مقدمه"، در: سیاح، محمدعلی، خاطرات...، ص 4 - 1؛ همو، "موخره"، در: همان، ص‏635 - 634؛ سیّاح، فاطمه، نقد و سیاحت: مجموعه مقالات و تقریرات، به کوشش محمدگلبن، تهران، 1354 ش؛ سیاح، محمدعلی، خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت، به‏کوشش حمید سیّاح و تصحیح سیف‏اللّه گلکار، تهران 1346 ش؛ همو، سفرنامه حاج سیّاح به‏فرنگ، به اهتمام علی دهباشی، تهران 1363 ش؛ صدر، محسن، خاطرات صدرالاشراف، تهران‏1346 ش؛ ظهیرالدوله، علی، تاریخ بی‏دروغ، تهران 1362 ش؛ همو، خاطرات و اسنادظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران 1367 ش؛ فراگنر، برت، خاطرات‏نویسی ایرانیان،ترجمه مجید جلیلوند رضایی، تهران 1377 ش؛ فردوسی، علی، "حاج سیّاح و اضطرار تعلّق:حکایتی در تبارشناسی شرم و شهروندی"، ایران‏نامه، دوره 19، ش 3 (تابستان 333- 293 :(1380؛ همو، "دور از تو نیست اندیشه‏ام: بازگشتگی و آگاهی نوین ملّی در خاطرات حاج سیّاح"،بررسی کتاب (امریکا، 1486 - 1467 :(1371؛ قزوینی، محمد، "و فیات معاصرین: حاج‏سیّاح"، یادگار، دوره 5، ش 1 و 2 (شهریور - مهر 110 - 108 :(1327؛ محبوبی اردکانی،حسین، "خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت"، راهنمای کتاب، دوره 11، ش 4 (تیر229 - 225 :(1347؛ ش 6 (شهریور 321 - 316 :(1347؛ مهدوی، اصغر؛ افشار، ایرج،مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیّدجمال‏الدین مشهور به افغانی، تهران 1342 ش؛میرزایی (زنجانی)، محسن، "پنج نامه نو یافته از حاج سیّاح محلاتی"، تاریخ معاصر ایران، کتاب‏هشتم (پاییز 1374 ش): 239 - 226؛ ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، چ 3، تهران‏1363 ش؛ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، چ 2، تهران 1344 ش؛

عبدالحسین آذرنگ

((سفرنامه حاج سیاّح به اروپا)) برای اولین بار است که چاپ می‏شود، و می‏توان گفت بهترین و پرمحتواترین ‏سفرنامه‏ای است که طی دو قرن اخیر توسط یک ایرانی نوشته شده است.
سفرنامه‏ها یا بوسیله خارجیانی که به کشور ما آمده‏اند نوشته شده است (بیشتر از زمان صفویان به اینطرف)، یا توسطایرانیانی گه به فرنگستان سفر کرده‏اند (بیشتر در زمان قاجاریه).
گروه اول سیاستمداران، جاسوسان و مأمورین کشورهای استعمارگر (در رأس آنها انگلستان)، و تجار و سوداگران‏بوده‏اند که اغلب به دربار شاهان راه می‏یافتند و درباره خوی و منش شاهان، وچاپلوسی درباریان و اوضاع حرمسرای‏سلاطین، و نیز آداب و رسوم مردم عادی و شیوه زندگی تمام طبقات اجتماعی مطالعه می‏کردند.
بدیهی است جزئیات این مطالعات را به اطلاع دولتهای متبوع خود می‏رساندند وبر اساس این آگاهی‏ها مأمورین‏کارکشته وزارتخانه‏های مستعمرات پس از بررسی‏های دقیق و جامع برنامه‏های کوتاه مدّت و دراز مدت طرح‏می‏کردند؛ در نتیجه، آن آداب و رسومی را که در کشور ما نشان انسانیت و اصالت داشت و حافظ موجودیت ما و مانع‏اجرای مقاصد پلید استعمارگران می‏توانست باشد به لطایف الحیل مضمحل می‏ساختند ولی رفتار و منشهای ناهنجارو دور از انسانیت را تشدید می‏کردند و احیاناً مفاسدی نیز بر آن می‏افزودند و.....
دیدیم آوردند، آن بلائی را بر سر ایران و ایرانی که بر همگان عیان است و نه حاجت به بیان، و چون این مطلب ازحوصله بحث ما خارج است خوانندگان علاقه‏مند را برای آگاهی بیشتر به انواع سفرنامه‏هایی ارجاع می‏دهیم که‏شاردن‏ها و پیترودلاواله‏ها و شرلی‏ها و..... نوشته‏اند.
گروه دوم سفرنامه نویسان ایرانی هستند. آنان یا مأمورانی از جانب سلاطین بوده‏اند که به قصد خاصی یا انجام‏مأموریتی مبادرت به سفر کرده و بعضی از آنها شرح مسافرت خود را نوشته‏اند (مثل محمد حسن خان صنیع الدوله -پسر حاجب الدوله مشهور قاتل سنگدل امیر کبیر) یا متمکّن و هوسرانی که ثروت باد آورده خود را در فرنگستان صرف‏انواع فسق و فجور می‏کردند و آن وقت شرح شاهکارهای خود را به نام سفرنامه می‏نگاشتند و برای هموطنان از همه‏جا بی‏خبر خود سوقات می‏آوردند.
این نوشته‏ها و حتی نقل‏های شفاهی موجب می‏شد که از یک سو مردمان اصیل و مؤمن و خداشناس و خدا ترس‏ایران از اروپا و اروپائیان بیزار شوند و آن سرزمین را فقط مهد فساد و تباهی بینگارند و فرنگی را ((نجس)) بدانند وفرنگستان را دیار کفر.
از سوی دیگر گروهی از مردم هرزه و بی یند و بار در اشتیاق سفر به اروپا و استفاده از آن ((مزایا!)) برای فراهم ساختن‏امکان سفر به هر پستی و خیانت و دنائت و حتی وطن فروشی تن در می‏دادند.
در چنین روزگاری ودر چنین اوضاع و احوالی، جوانی طلبه و پرشور با دست تهی و با قبائی و عبائی، با رندی خاصی‏پای در وادی سیر و سیاحت می‏گذارد.
و در این راه از هیچ مانعی نمی‏هراسد. با فقر، گرسنگی و درماندگی مبارزه می‏کند و هیچگاه ایمان به خدای یگانه را ازدست نمی‏دهد. گاه بی موزه آنقدر طی طریق می‏کند که ناگزیر می‏شود برای درمان آبله در بیمارستان بستری شود وزمانی چند شبانه روز حتی لقمه‏ای نان خالی برای خوردن نداشته است و دل به مرگ می‏سپارد. گاه ناگزیر در کاهدان‏قهوه خانه‏ای بیتوته می‏کند و تا صبح با موشها و مارمولکها مأنوس می‏شود و.....
شرح حال سیاح
محمد علی سیاح (تولد 1245 مرگ 1304 هجری شمسی) نزدیک صد سال زندگی کرده، و بیست سال از عمر راخارج از ایران بوده است. سیاحتها کرده و به قول کامران میرزا پسر ناصر الدین شاه قاجار و حاکم تهران ((فلا دنیا را پاره‏کرده)) و دو سه سالی از تنگ و تبعید قجری طعمی چشیده و در چهل و دو سه سالگی به خاطر مادر پیر و به توصیه‏حاج ملا علی کنی، ازدواج کرده و فرزندانش، همایون و حمید و محسن هر کدام پس از وی مصدر اموری شده‏اند. و....خودش می‏نویسد:
(( این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم(1))).
حمید سیاح می‏نویسد:
((پدرم حاج محمد علی سیاح فرزند مرحوم حاج محمد رضا، در خانواده‏ای دوستدار علم و ادب بدنیا آمد و درعنفوان جوانی برای تحصیل علوم متداوله آن زمان به طهران و بعد با کمک مالی عموی خود به اعتاب مقدسه‏مسافرت نموده و از محضر دانشمندان و علمای عصر خویش بهره‏مند شد.(2)))
در خاطرات سیاح می‏خوانیم:
(([در هند] به ملاقات او [آقا خان محلاتی‏] رفتم... زیاده اظهار مهربانی نموده از حال جد و خانواده من بیانات کرد. درضمن گفت: جد تو که در تهران معروف بود و مسجدی هم ساخته، اول رفتن او به طهران، با اسبی که من برای او داده‏بودم به طهران رفت.(3)))
حاج سیاح چهل و اند ساله و هیجده سال جهان دیده، که در بمبئی به دیدار همشهری خود رئیس فرقه اسماعیلیه‏می‏رود، از این یادآوریِ آقا خان که می‏خواهد با او اظهار خصوصیت کند، در حضور عده‏ای از افراد و بعضاً محلاتی‏ها،کلافه و عصبی می‏شود و به تهاجم می‏گوید:
(( از شما بعضی عطایا گفته می‏شود. ولی شما اهل کرم و جود نیستید.
گفت: - من چنین ادعا ندارم. لکن چگونه؟
گفتم: برای اینکه شخص جواد کریم، سه صفت دارد که در شما نیست اول اینکه چیزی که با دست راست می‏دهددست چپ او مطلع نمی‏شود دویم اینکه عطای خود را فراموش می‏کند سیم اینکه داده خود را بزرگ نشمرده افتخارنمی‏نماید شما اگر اسبی به جد من تملیک کرده بودید می‏بایست فراموش فرمائید و این اظهارات علنی را نفرموده، به‏من منت نگذارید.(4)))
و به گفته وی از خانه آقا خان قهر کرده و دیگر هم کمتر گرد آن خانه می‏گردد. به وایسه‏های آشتی اعتنایی نمی‏کند. تاسرانجام روزی، برای امر مهمی به خانه آقا خان فرا خوانده می‏شود. آقا خان نامه مادرش را که از محلات رسیده به اومی‏دهد و می‏گوید:
((مادرت خیال می‏کند که علی آباد هم شهری است و شما از حرف شنوی دارید(5))).
سیاح از دیدن نامه مادر منقلب می‏شود. وعزم بازگشت به وطن می‏کند. بدون آنکه از آقا خان اوقور راهی بپذیرد. امّا درتمام را بازگشت از بمبئی تا محلات، آقا خان به مریدانش می‏سپارد که نه تنها حاج سیاح را، بلکه دو تن از همراهان اورا پذیرایی کنند.
در تمام هزار و دویست صفحه‏ای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگیش نگفته است. تنها در این کتاب‏اشاره‏ای دارد به اینکه دستش شکسته و معیوب است وکار یدی نمی‏تواند بکند. اما کجا؟ و در چه حادثه‏ای؟ قضیه‏مسکوت است.
با تکیه به مجموعه اطلاعات موجود درباره او، به ویژه نوشته‏های سیاح و پسرش، به نظر می‏رسد که سیاح از کارزراعت و اشتغال پدر معاف بوده است. و او را برای تحصیل علوم متداول زمان، یعنی علوم حوزه‏ای و تحصیل فقه واصول، به طهران و سپس به عتبات، می‏فرستند، به کربلا و نجف.
تصویر سازی از جوانی سیاح‏
سیاح جثه‏اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده، که با میرزای رضای کرمانی(6) دارد، اندامش از میرزا رضانه کوتاه‏تر است و نه باریک‏تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال. و او با نزدیک شصت سال عمر.
میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده‏اش، مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده وسر را به زیرانداخته و زنجیر در دست بیشتر به جلوه نمایش. و حالت تسلیم و حرف شنوی به خود گرفته است. و این دو، ناراضی‏از وضع موجود، اما با دو شیوه متفاوت.
سیاح روستا زاده‏ای است محلاتی. ساق و سالم ولی بی علاقه به کار کشت و زمین. پدر او را می‏فرستد دنبال تحصیل.و چون بنی مالی خودش کفاف نمی‏دهد، از برادر (عموی سیاح که مالکی است در مهاجران) کمک می‏طلبد و آنطورکه سیاح نوشته، برای تحصیل علوم متداول زمان تا کربلا و نجف هم می‏رود. چند سالی طلبگی می‏کند.
محمد علی سیاح در محرم سال 1276 هجری قمری (مطابق 1238 هجری شمسی) از حوزه تحصیل به محلات‏بازگشته، و شیوه معمولی طلبگی محرمی را به ارشاد اشتغال می‏یابد. و پدر را، به بلوغ و رسیدگی خویش دلگرم‏می‏کند. پس از اتمام محرم آنسال، از زبان خودش بشنوید:
((پنجم صفر یکهزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد، ملا محمد رضا فرمودند که می‏باید بروی به مهاجران... نزدعموی خود ملا محمد صادق. اطاعت امر را، روانه گردیدم....(((7)
ظاهراً اخوین قرار گذاشته بودند تا عقد آسمانی دختر عمو و پسر عمو را، صورت عملی و زمینی بدهند. سیاح بیست‏و سه ساله که چند سالی طلبه بوده، به نظر پدر، تحصیلات قابل قبول و رضایت‏آمیزی داشته است. سیاح به جهت‏اندام و بلوغ بدنی، این آمادگی را داشته است که (( اطاعت امر پدر را روانه می‏گردد)) اما احوال عمو، با احوال پدرمتفاوت است. عمو، اعتقاد پدر را درباره سیاح ندارد. چه بسا سیاح را خام و نا پخته می‏بیند. و او را لایق دامادی‏خویش نمی‏بیند. اما به جهت حفظ ظاهر و مراودت برادرانه، تشخیص خود را پوشیده می‏دارد. زمستان در پیش رابهانه می‏کند، سیاح را می‏فرستد نزد دو تن مدرسی که می‏شناخته تا فقه و اصول یباموزد. خود سیاح می‏گوید:
((... بعد از ملاقات [با عمو] نهایت مهربانی فرمودند و از قرینه معلوم شد که خیال مواصلت دختر عمو برای این بنده‏داشتند. ولی چون زمستان سخت بود و انجام حرام مشکل می‏نمود، مرا مأمور فرمودند به خدمت آقایان جناب‏حاجی سید باقر و حاجی آقا محسن برای تحصیل فقه و اصول(8))).
سیاح جوان و ساده، امر عمو را اطاعت می‏کند و می‏رود دنبال تحصیل فقه و اصول که در عتبات خوانده بوده است وبه زعم عمو، کافی نبوده است. و به جای سه ماه زمستان هفت هشت ماه نزد اساتیدی که عمو توصیه کرده تلمذمی‏کند. تا ((هنگام مزاوجت)) فرا می‏رسد. و ((در ثانی او را طلب می‏کنند)) و او مجدداً از سلطان آباد اراک به‏مهاجران همدان می‏آید. و عمو را می‏بیند.
عمو چه قیافه‏ای داشته است و چه مسایلی و یا چه معاذیری و چه حرفهایی زده است، هیچکدام گزارش نشده است.خود سیاح به دو تعبیر از آن ملاقات یاد می‏کند. و آن دو تعیبر حاکی از آن است که عمو از عمو زاده خود چنان استقبال‏می‏کند که جوان بیست و سه ساله زن خواه و طالب اطاعت امر پدر و عمو، ترش می‏کند. و ((متحیرانه به فکر)) فرومی‏رود و ((لهذا شب سه شنبه 22 شوال همه شب متفکرانه بسر)) و (( طلیعه سحر)) برادرش ملا محمد باقر را بیدارمی‏کند می‏گوید: (( - برخیز که من می‏باید به این نزدیکی جایی بروم. و اینک رفتم(9))).
تعبیر حمید سیاح جای تأمّل است:
((... داشتن عیالی متمول و زندگی با خرج او، با طبع پدرم سازگار نبود و به همین جهت با توشه مختصری، بی خبر به‏قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و.... (10)))
انگیزه سفر
محمد علی سیاح می‏نویسد:
((... به فکر رفتم که هرگاه این امر [ازدواج‏] واقع شود باید تمام عمر در اینجا [مهاجران؟ همدان؟ ایران؟] بگذرد. ازهمین جا و هیچ چیز با خبر نباشم.(11)))
پسرش می‏نویسد:
((با توشه مختصری، بی خبر به قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و... (12)))
تعبیر حمید سیاح را بیشتر منطبق با واقع می‏دانم. تعبیر خود حاج سیاح از احوال جوانی‏اش (با توجه به اینکه این‏تعبیر را پس از چهل پنجاه سال پس از احوال عاطفی آن روزش نوشته است.) بیشتر یک توجیه است. یک تعلیل سهل‏انگارانه از احوال ایام بلوغ که چه بسا از خاطرش رفته است آن تب و تاب‏های بلوغ را. در حالی که حمید سیاح تعیبرش‏را، در فاصله نزدیکی با سنین بلوغ نوشت است.
انگیزه سیاح از سفر، فرار است. فرار از مهاجران همدان. فرار از سلطان آباد اراک. فرار از محلات. فرار از ایران. فرار ازطلبگی. فرار از پدر و عمو و برادر و.... فرار از فرهنگ بومی. ولی نه فرار از خود. هر فرار کننده از خودی، بلد است که‏چگونه خود را سر به نیست کند. سیاح بیست و سه ساله، از خود فرار نمی‏کند. دست بر قضا، چنان به خود باور داردو به خود مطمئن است که همه چیز را دست می‏اندازد. توجه شود به گفتگوهایی که در طول کتاب با افراد گوناگون‏دارد. دو سه چشمه از این گفتگوها را توجه کنید:
((شخصی ابراهیم نام [در همدان‏] از حالم پرسید که:
- برادر غریب می‏نمایی؟
گفتم: - بلی. [از منزلم پرسید]
گفتم: الآن این مسجد. قبل از این را فراموش کرده‏ام. از بعد هم خبر ندارم.(13)))
((شخصی سلام کرد [در تبریز] و پرسید شما اهل کدام بلد هستید و چه کاره‏اید؟
گفتم: - همین زمین و همین عبا و کارم بیهوده گردی.(14)
((شخص سیاحی دیدم [در ایتالیا] پرسید:
- از کدام بلدی و چکاره‏ای؟
گفتم: به شما چه مدخلیت دارد!(((15)
این پاسخ‏های سر بالا را حاج سیاح جوانی می‏دهد که از درس مشق و مدرسه ملول است و از اطرافیان و حتی‏خویشان و عمو مکدر، که چرا جواهر وجود نابغه او رادرک نکردند. و پشت در حجله عروسی با دختر عمو، او رایکدستی می‏گیرند، او که نباید مرگ موش بخورد. سیاح نمونه یک فرد به خود متکی است.
از قول میرزا رضای کرمانی درباره خودش می‏نویسد:
((سیاح می‏خواست شاه تراشی کند و خودش بیسمارک باشد.(16)))
یا چند بار در طول همین سیاحت نامه، لز قول افرادی، خود را معرفی می‏کند که نابغه است.
و از مردان بزرگ زمان خواهد شد و...
((... آمدم به قهوه خانه. دیدم شخصی به لباس اهل علم نشسته و به من متوجه است... جویای منزلم شد.. بعدبرخاسته خداحافظی گفته... به فاصله نیم ساعت دیدم آمد به منزلم و یک دانه انار هم آورد و گفت: - من این انار را ازدربند آوردم و به دلم گذشته بود که این قسمت مرد بزرگی باید باشد و قلبم راضی نشد به کسی بدهم تا حال که شما راسزاوار دیدم. و تعارف کرد. خیلی حیرت کردم.(17)))
مقصد و هدف‏
هدف کدام سیاحی از قبل مشخص بوده است که مقصد حاج سیاح روشن باشد؟
کریستف کلمب می‏خواست برود هند. رسید به آمریکا. مارکوپلوها قصدشان چه بود و به کجاها رسیدند؟ برادران‏شرلی چه نیتی داشتند و چه فکر می‏کردند و چه شد؟
در طول این کتاب خواهید دید که مشخص‏ترین مقصد سیاح فرار است. فرار از وضع موجود. از دامادی در یک‏روستای اراک. و تمام عمر را داماد سر خانه عمو ماندن و لابد پیشکار او شدن. پیرامون هدف از این سیاحت خود او به‏تعبیر گونه گون یاد می‏کند:
((به این ملک [بروکسل‏] آمده‏ام که پاره‏ای شهرها را تماشا کنم من چندین شهر یوروپ را دیدم و جزیی اطلاعاتی به هم‏رسانم که اگر اطفال در مدارس به نام و علم می‏دانند من به چشم دیده باشم و به پرسیدن پاره‏ای چیزها محترم‏باشم.(18)))
از محلات می‏اید همدان و بعد به تبریز، به تفلیس، استانبول، بلغار، مجارستان، اطریش، ایتالیا، موناکو، فرانسه،انگلیس، سویس، یونان، ترکیه، روسیه و... هر کجا که خوش آید. و اگر در طول سفر به هند هم می‏رود، برای برکت‏های‏تبعی دیدار آقاخان محلاتی، رئیس فرقه اسماعیلیه است. که در بازگشت به ایران، همواره زیر مواظبت‏های دوستداران‏او باشد. حتی مسعود میرزا ظل السلطان:
((وقت ورود به نواب شاهزاده ظل السلطان اطلاع داده بودند و چون آقاخان با او دوستی داشت به او نوشته مراسفارش کرده است و او به چند نفر سپرده بود ورود مرا اطلاع دهند.(((19)
به نظرم اولین انگیزه هر مسافر و سیاح، آن نیست که جایی ویا جاذبه‏ای او را به سمت خود بکشد. بلکه نخستین انگیزه‏آنست که نیرویی درونی او را از وضع موجود بگریزاند. و او جرأت خطر کردن را، در سرشت و ذات داشته باشد. وسیاح این را داشته است. چند سال طلبگی در تهران و عتبات، چشم او را سیر نکرده است.
وسیله ی سفر
امروز هر سفر کوتاهی، برای آدمی، موکول است به تدابیر و وسایلی. حاجی سیاح صد و سی چهل سال پیش مسافربوده است. در ایران، وسایل سفر، اینجا و آنجا، ارابه‏های مال کش هم بوده است. اما وسیله رایج چهار پاست.چهارپاداری، در حوزه امکانات افراد مالدارست. سیاح یک ریال پول دارد و یک جفت گیوه و یک عمامه و یک‏دستمال و.... یک دل گنده. یعنی پر جرأت.
سیاح در همان سن و سال بیست و اند سالگی باید سلوکی کرده باشد در رشد هر بذر و گیاه. تأملاتی داشته باشد درسیر و شتاب تخمه‏ای که از عالم تنگ و تاریک زیر خاک و بدون هیچ وسیله و ابزار، صرفاً با تکیه به سرنوشت خویش،حرکت می‏کند. و خاک را می‏شکافد. و سر از زمین بر می‏آورد و بی متکا، به سمت بالا و خورشید، با هزاران لرز و تاب،حرکت می‏کند. وسیله بنیادی سفر گیاه و حیوان و انسان جوشش درونی اوست.
حاجی سیاح هنوز به تفلیس نرسیده، یک قرانش تمام می‏شود. عمامه را دستمال دستمال می‏برد و بابت بهای قرص‏نانی می‏پردازد.
((و از وجه مخارج، تتمه هزار دینار بقدر خرجی یک روز داشتم، بعد از صرف آن جزیی، ناچار شده عمامه سر رادستمال مانند بریده در هر منزلی دستمالی می‏دادم بقدر احتیاج نان و دوغی گرفته شکر گویان می‏رفتم.(20)))
وسیله اساسی سیر و سفر حاجی سیاح، افزون بر دل گنده و آزاد از وسواس عاطفی که دارد، هیجده سال پدر و مادر وبرادر و هر آشنای دیگر را فراموش می‏کند، هوش بالاتر از متوسطی است که دارد. و استعداد آموختن زبان‏های تازه.شک نیست پشت کار سیاح، آموزنده است. همانطور که شک نیست سیاح از نوادر افرادی است که می‏توانند به هوای‏نفسانی خود مهار بزنند. چند روز گرسنگی بکشند، چند ماه در سختی و قید باشند، و.... لیاقت هایی که به برکت تن‏سالم، اما نا آشنا با زراعت و روستاگری، دارا شده است. تظاهری که سیاح به درویشی می‏کند ولی ناصر الدین شاه‏درویش او را نمی‏پذیرد و در ملاقات اولش با او:
((کسی که این قدر انگشت بکون دنیا کرده درویش نمی‏شود!(((21)
وعلاوه بر آن، خود سیاح خودش را لو می‏دهد. آدمی که به مسعود میرزای ظل السلطان، پسر بزرگ ناصر الدین شاه که‏به توصیه آقا خان محلاتی، مقدم او را گرامی می‏دارد و در اصفهان او راتر و خشک می‏کند تا به تهران که رسید، به‏جانبداری از او با کامران میرزا - برادر کوچک مسعود، امام ولی عهد - درافتد. (و دست بر قضا سیاح این رودست رامی‏خورد و خام ندانسته، وارد یک دسته بندی خانوادگی قدرتمند می‏شود که سرانجام به حبس می‏افتد و....)
سیاحی که ظل السلطان که سرگرم رنگ کردن اوست می‏گوید:
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر اگر ز سِر قناعت خبر شود درویش!
به زودی راه و رسم مال دوستی و مال جمع کردن را می‏آموزد. و چند سالی که می‏گذرد و تجربیاتی که می‏آموزد، یادمی‏گیرد که دیگر نباید در جواب دلسوزی‏های مردم ((سر بالا)) گویی کرد و یا ((کلفت و کنایه)) زنی.
((مزاح گویی)) از تدابیر عمده سیاح است. خامی و نپختگی که پس از سه چهار سال اول سفر، تخفیف پیدا می‏کند، ازسیاح یک ((مزاح گو)) می‏سازد. هر جا به مقتضای محل، تعارفی می‏کند. این مزاح گویی‏ها را بکرات خواهید دید.یک بار، هنگام سوار شدن به یک کشتی در دریای سیاه، متوجه می‏شود که آخوندی به او توجه دارد. انگار توقع سلام‏داشته باشد. سیاح از سلام دریغ نمی‏کند. و آن پیرمرد را خوشحال می‏سازد. بعد یادش می‏آید که در کشتی بایدهمسفر او باشد. بد نیست که به ((جناب)) هم او را بنوازد. و به این بسنده نمی‏کند. به پیر مرد می‏گوید چرا تنها نمازمی‏گذارید. باید ((پیشنماز)) شوید و ما اقتدا کنیم. در کشتی، و روی دریا، آخوند را پیشنماز می‏کند و خودش و جمعی‏به او اقتدا می‏کنند. خودش می‏گوید:
((به رفیقم گفتم برادر ما باید انسانیت و مآل بینی را از این مردم بیاموزیم.(22)))
این گفته اوست در لندن. و اینکه انسانیت را از انگلیسی‏ها آموخت!. یک چشمه دیگر - در بلژیک - دست و پا می‏کندو به حضور پادشاه لئوپولد اول می‏رسد. پادشاه می‏پندارد نکند این یک مأمور مخفی شاه ایران باشد. سیاح او را بازی‏می‏دهد. و سرانجام وقتی شاه بلژیک می‏خواهد برایش یک نشان و حمایل بفرستد، او نمی‏پذیرد. اما وقتی شاه برایش‏پول می‏فرستد، محجوبانه سکوت می‏کند و حتی رسید هم می‏دهد. خودش می‏گوید:
(([الکساندر پترمان‏] گفت چون پادشاه دانست که شما در ولایاتی که رفته‏اید سکه همه جا را با خود دارید، لهذا یکهزارفرنک مرحمت فرموده‏اند که شما به رسم یادگار نگاهدارید. و من باید قبض وصول آن را برسانم. نوشته دادم. پنجاه‏طلای آن ولایت که هر یک بیست فرنک بود پیشم گذاشت و زیاده عذر خواهی کرد.(23)))
علم و اعتقاد
حاج سیاح با ارداه‏ای قابل تحسین به فراگیری زبان همّت می‏گمارد و پنج زبان: روسی، ترکی استانبولی، نمساوی(اطریشی)، فرانسوی و انگلیسی را می‏آموزد. با چند تن از پادشاهان آن عصر ملاقات می‏کند و.... به هر شهری که واردمی‏شود از مساجد، کلیساها، موزه‏ها، مدرسه‏ها، دارالفنونها، چاپخانه‏ها، کتابخانه‏ها، آثار باستانی و.... دیدن می‏کند.کارخانجات و نیز کلیه عوامل پیشرفت و ترقی کشورها را از نظر دور نمی‏دارد و در سفر نامه خود آنها را معرفی می‏کند.
با معیار صد و سی چهل سال پیش، سیاح اعجوبه ایست. مردم عامی در بازگشت ایران، بارها دوره‏اش می‏کنند و ازعجایب عالم ازو می‏پرسند. از آدمهایی که نصفشان آدم است و نصفشان ماهی. از شهر سگستان! از شهر عوران ولختان! وازین عجایب. اما افراد تحصیل کرده و با شعور هم، از او امتحان زبان می‏کنند. انواع موجودات خارجی را ظل‏السلطان خبر می‏کند و به سیاح می‏گوید با آنها حرف بزند. و سیاح ارمنی و انگلیسی و فرانسه حرف می‏زند. و برق ازظل السلطان می‏پرد! در ملاقات با ناصر الدین شاه نیز تکرار می‏شود. خودش می‏نویسد:
((فرمود: ((شنیدم زبانهای مختلف می‏دانی؟)) عرض کردم: ((به قدر حاجت که در مذاکرات و معاشرت مطلع نمانم))در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسیدجواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد.(24)))
یک مسافری که البته به برکت استعداد زبان آموزی خود، اما از جمله به برکت جزوات راهنمایی که در سراسرایستگاههای راه‏آهن اروپا (که سیاح با لفظ آرامگاه از آنها یاد می‏کند) وجود دارد و سیاح می‏گیرد و یک دو شبه چند تالغت یاد می‏گیرد تا در بازار مطلع نماند. زبان دانی سیاح، ظاهراً از همین حدود نباید فراتر رفته باشد. به شهادت‏نوشته‏های خودش. اما همین هم در ایران آن وقت، گل می‏کند. سیاح آدم بی اعتقادی هم نیست. بارها خواهید دید که‏از نماز و وضو خواندن و گرفتنش یاد می‏کند.
حاجی سیاح با ویژگی که دارد در طی هیجده سال سیاحت غرب در حوزه مسایل سیاسی نیز شخص کاردانی‏می‏شود. بعد از سفر فرنگ در ایران به مناسبت شهرتی که کسب کرده است وارد حوزه مسایل حکومتی می‏شود که‏خود شرحش را داده است.
حاج سیاح و میرزا رضای کرمانی
حاجی سیاح میرزا رضا را می‏شناخته و با سوابق او آشنا بوده است. بعد از آمدن سید جمال الدین اسد آبادی به ایران‏این آشنایی بیشتر می‏شود تا ((هم سلولی)) با میرزا هم می‏رسد.
((گفتم: ((خادم شما کیست؟)) گفت [سید جمال‏]: ((عارف، بیروت است تنها میرزا رضاست)) گفتم: ((او هم از نمره‏اول دیوانگان است!(((25)
فعالیتهای سید جمال در ایران منجر به همکاری نزدیک حاجی سیاح و میرزا رضا کرمانی می‏شود و در این رهگذربیست و دو ماه در قزوین با هم در زندان بودند. اعتماد السلطنه درباره دستگیری حاجی سیاح می‏نویسد:
((حاج سیاح معروف که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود آن (را) هم گرفته‏اند خانه نایب السلطنه محبوس‏است.(((26)
حاج سیاح دکان دو نبشی باز کرده بود که از یک طرف به دربار و ظل السلطان و از طرف دیگر به سید جمال و میرزارضا باز می‏شده است. یحیی دولت آبادی می‏نویسد:
((حاج میرزا محمد علی سیاح محلاتی که مردی دنیا دیده است و سری پر شور دارد و به سید جمال الدین هم علاقه‏دارد از روی احساسات عالی بواسطه روابطی که با رجال دولت از مخالف و موالف دارد توانسته است این حوزه رایاری نماید و غالباً رابط است میان اشخاص محترم.(((27)
در زندان شیوه حاجی سیاح مورد قبول میرزا رضا واقع نمی‏شود. خود سیاح می‏نویسد:
((میرزا رضا که ساکت نبود گاهی برای فراشان حرفهایی از وطن خواهی و ملت پرستی (که از سید جمال شنیده بود)می‏گفت و گاه من به او نصیحت می‏کردم که احتیاط را از دست نده لکن پروای زبان نداشت(((28)
میرزا رضا پس از طی کردن حبس آزاد و روانه اسلامبول می‏شود. حدود شش ماه در خدمت سید جمال بوده و تغییرلباس داده به طهران می‏آید و به حضرت عبد العظیم می‏رود در پی انجام مأموریت مهمی.
حاج سیاح از ورود میرزا خبر می‏شود و به دنبال ملاقاتی با او با توسل به حیله و نیرنگ از قصد او آگاه می‏شود. ونامه‏ای محرمانه و خصوصی به امین السلطان صدر اعظم می‏نویسد و او را از نیت میرزا مطلع می‏سازد. یحیی دولت‏آبادی می‏نویسد:
((حاجی سیاح محلاتی می‏گوید با احتیاط اینکه مبادا میرزا رضا اقدام به کاری کند که باز موجب گرفتاری من بگردد به‏امین السلطان می‏نویسم میرزا رضا به این شهر آمده مراقب او باشید اما او نخوانده و نشنیده گرفته به روی خودنمی‏آورد.(((29)
مهدیقلی هدایت می‏نویسد:
((حاجی سیاح سه روز قبل به اتابک می‏نویسد که میرزا رضا از اصحاب سید جمال در شهر است و خوش خیال‏نیست، آن پاکت سه روز بعد از واقعه از کیف امین السلطان بیرون آمد.(((30)
در بازجویی که از میرزا رضا پس از ترور شاه می‏شود، میرزا در پاسخ به این سؤال:
((س - در میان اشخاصی که دفعه اول به اسم هم خیالی و هم دستی شما بودند گویا حاج سیاح از همه پر ماده‏ترباشد.))
چنین پاسخ می‏دهد:
((ج - خیر حاج سیاح مرد مذبذب خود پرستی است. ابداً به مقصود ما کمک و خدمتی نکرد و او ضمناً آب گِل‏می‏کرد که برای ظل السلطان ماهی بگیرد و خیالش این بود بلکه ظل السلطان شاه بشود و امین الدوله صدر اعظم وخودش مکنتی پیدا کند. چنانچه حالا قریب شانزده هزار تومان در محلات املاک دارد. همان اوقات سه هزار تومان ازظل السلطان به اسم سید جمال الدین گرفت نهصد تومان به سید داد باقی را خودش خورد.(31)))
حاج سیاح را در سال 1327 پس از خلع محمد علیشاه از پادشاهی و نصب احمد شاه به سمت لله احمد شاه انتخاب‏کدند. که چند سالی در این سمت بود و بعد از دوره کوتاه خانه نشینی در پائیز سال 1304 شمسی فوت کرد.
شیوه سلوک و سبک سیاح
سیاح در طول سفر، یادداشت روزانه می‏نوشته است. و بارها در همین حالت، شناخته شده است که مرد مهمی است.و آدم نامداری خواهد شد. در طول هیجده سال سفر، یادداشت‏های روزانه‏اش را می‏نوشته است.
((از گردش در لوزان خسته گشته مشغول بودم به نوشتن روزنامه(((32)
و یا
((هنگام معاودت از قلعه مزبوره شخصی را دیدم در نهایت پیری و ضعف که روی کرسی نشسته بود، چون مرا دید که‏مدادی به دست دارم و چیزی می‏نگارم مرا به خود خوانده احوال پرسی نمود که از کجائی و چه کاره‏ای؟(((33)
این کتاب جلد اول یادداشتها یا خاطرات حاج سیاح می‏باشد و از سیاق نثر سیاح پیداست که این کتاب نخست نوشته‏است. زبان سیاح، در این کتاب، هنوز کهنه و کند است، به خلاف خاطرات که نثری امیانه و امروزی دارد.
قصد آم نیست که، سیاح سبک و سیاق ویژه‏ای داشته است. آن است که سیاح بیست و سه ساله، پس از هیجده سال‏دوری از حوزه زبان فارسی، به بسیاری از تحولات لغوی و تراشیدگی‏هایی که در زبان حاصل شده ناآشنا بوده است.امثال لغات زیر را، تنها در این کتاب می‏توانید ببینید. در ((خاطرات)) کمتر این تعبیرات بکار رفته است.
لغت کاربرد توسط سیاح / معادل امروزی فارسی آن / مقصود
1 آدمی / خداحافظ / علامت جدا شدن
2 آرامگاه / ایستگاه (راه آهن) / اشاره به ترمینال امروزی‏
3 آنطیق / عتیقه / اشیای قیمتی
4 باغچه / پارک یا باغ ملی / فضای سبز و مشجر شهر
5 پوسته / پست خانه - شعبه بانک / -
6 تختگاه / پایتخت / -
7 تذکره / بلیط ورودی / -
8 تیاتور / تیاتر = تماشاخانه / -
9 چنگک / چنگال (وقاشق) / -
10 روزنامه / یادداشت‏های روزانه / -
11 سیرگاه / سیرک / -
12 زنگ / ناقوس (کلیسا) / -
13 صندوق دیواری / قفسه کتاب / -
14 طعامخانه / رستوران / -
15 قهوه خانه / کافه / -
16 کرسی / نیمکت - صندلی / -
17 مبال / توالت / -
18 مدرسه / دانشکده / -
19 مجانیه / رایگان / -
20 مکتب خانه / مدرسه - دبستان / -
21 موضوع نمودن / ساختن - قرار دادن - احداث کردن / -

نسخ‏شناسی
خط سفرنامه نستعلیق شکسته منشیانه می‏باشد. از کاتب نامی برده نشده است. در ص 287 کتاب در حاشیه یک بیت‏از حافظ آمده به خط سفر نامه که ((حبیب الله)) نامی امضاء نموده است. کتاب با دو نوع حاشیه به دستمان رسیده‏است یک حاشیه محمد فرخ که نسخه متعلق به متابخانه او بوده است و خط دیگری از آن دکتر حمید سیاح می‏باشد.
اصل کتاب 23 * 32 می‏باشد و دارای 431 صفحه.
و هر صفحه دارای 14 خط.
علاوه بر امور مطبعی و صفحه آرائی، ویرایش این کتاب نیز در عهده همکارمان آقای کمال اجتماعی جندقی بود که بامحال کم، با دقت و حوصله و مراجعه به پاره‏ای منابع کوشش کرده است حتی الامکان مشکلات متن را کم کند وتوضیحات لازم را برای روشن شدن پاره‏ای مطالب در پاورقی بیاورد.
در خاتمه یادآور می‏شود که: متأسفانه نسخه موجود ناتمام و با سفر سوم حاج سیاح به فرانسه ختم می‏شود، چنانچه‏خانواده محترم آن مرحوم و یا دیگر مطلعین احتمالاً اطلاعی از بقیه این سفر نامه دارند ما را یاری دهند تا نسبت به‏تکمیل متن و طبع و انتشار آن اقدام شود.            

                            علی دهباشی
                       تهران - خرداد ماه 1363



1) خاطرات حاج سیاح - ص 5.
2) خاطرات حاج سیاح - مقدمه حمید سیاح.
3) خاطرات حاج سیاح - ص 5.
4) خاطرات حاج سیاح - ص 5 و 6. 
5) خاطرات حاج سیاح - ص 2.
6) حیف که نه باستانی پاریزی و نه دیگر روشنفکران و اهل قلم اطراف کویر، تاکنون نسبت به این رادمرد فدایی‏احساس مسؤولیت نکرده‏اند ودرباره او، هنوز که هنوز است سکوت ادامه دارد و به زعم من میرزا رضا، باغبانی بود که‏علاوه بر شاخه‏ها، به ریشه‏های درخت نیز توجه داشت، خلد آشتیان باد!)
7) همین کتاب - ص 25.
8) همین کتاب.
9) همین کتاب - ص 25.
10) خاطرات حاج سیاح - ص 1 و 2.
11) همین کتاب - ص 25.
12) خاطرات حاج سیاح - ص 1.
13) همین کتاب - ص 36.
14) همین کتاب.
15) همین کتاب.
16) خاطرات حاج سیاح - ص 365.
17) همین کتاب - ص 66 و 67.
18) همین کتاب - ص 225.
19) خاطرات حاج سیاح - ص 36.
20) خاطرات حاج سیاح - ص 21 و 22.
21) خاطرات حاج سیاح - ص 73.
22) خاطرات حاج سیاح - ص 200.
23) همین کتاب - ص 227.
24) خاطرات حاج سیاح - ص 72.
25) خاطرات حاج سیاح.
26) روزنامه خاطرات - ص 751.
27) حیات یحیی - جلد اول - ص 124.
28) خاطرات حاج سیاح - ص 382.
29) حیات یحیی - جلد اول - ص 142.
30) خاطرات و خطرات - ص 77.
31) تاریخ بیداری ایرانیان - جلد اول - ص 108.
32) همین کتاب - ص 249.
33) همین کتاب - ص 310.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
آبان
 

 

سید محمد علی جمال زاده فرزند سید جمال الدین واعظ در سال 1270 در اصفهان متولد شد . پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به بیروت رفت و در سال 1915 به دعوت انجمن ملیون ایران برای مبارزه علیه روس و انگلستان عازم برلن شد. بعد از پراکنده شدن جمع ملیون ، مدتی در برلن ماند و از آنجا به ژنو رفت و در دفتر بین اللملی کار ، در ژنو شروع به فعالیت کرد . وی در دوران جنگ جهانی دوم در ژنو منزوی شد و دل به به خواندن و نوشتن مقالات و داستان های خود خوش کرد . جمالزاده در عهد زمامداری رضاشاه تقریبا خاموشی گزید ولی در مواردی نیزکارهایی همچون نشر « مجله علم و هنر » را در ژنو به انجام رساند. با فرارسیدن شهریور 1320 حیات ادبی او شروع شد و چند داستان در تهران از او به چاپ رسید که مهمترین آن « یکی بود یکی نبود » با سبکی خاص ، نگاه ها را به سو ی آثار او معطوف ساخت . جمال زاده تا پایان زندگی در ژنو به سر برد و سرانجام در سال 1376 دار فانی را وداع گفت .
والدین و انساب : پدر وی سید جمال الدین واعظ اصفهانی (در اصل همدانی) از سادات جبل عامل (صدر) بود. جمالزاده در مورد نسب و کینه خود چنین می گوید: « پدر پدر من، یعنی پدر بزرگ من،اسمش سید عیسی صدر بود. در شهر همدان ملا بود شاه عباس صفوی اینها را از (جبل عامل) آورده بود به ایران.» از سوی مادر نیز نسبش به اصفهان می رسد . [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ،]
خاطرات کودکی : جمالزاده الفبا را در سن چهار سالگی نزد زن دایی اش آمنه بیگم که زن مؤمن و با سوادی در اصفهان بود قرار گرفت.با فراگیری الفبا ابجد و هوز در محله نوبه مکتب ملا محمد تقی (ملا قم تقی) که در یکی از بالاخانه های مسجد سید در محله بید آباد واقع بود سپرد. جمالزاده مجددا“ از این مکتب به مکتب دیگری که در یکی از بالاخانه های مسجد علیقلی آقا در (محله میرزاها) در نزدیک قبرستان (آب پخشان) رفت و نزد آخوندی بنام ملاطاهر فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت. اما وی در این مکتب نیز ماندگار نشد،مادرش این بار او را در راستای بازار بیدآباد نزد میرزا حسن صحاف کسی که کتاب های پدرش را صحافی می نمود به شاگردی گذاشت، جمالزاده در نزد این شخص هم شاگردی می نمود و هم درس می خواند،او می گوید: تازه آنجا معنی خواندن و نوشتن را تا حدی فهمیدم و کم و بیش دستگیرم شد که منظور از یاد گرفتن این علامت های کج و معوج که به نام حروف و حرکات چون کرم های زیانکاری از این دوره کودکی مغز و ریشه عمر اطفال معصوم می افتند و تا دم مرگ شیره جانشان را می مکند چیست.»[ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : کودکی جمالزاده با خاطراتی زیبا از کوچه های تودر توی شهر تاریخی اصفهان ،مساجد و مناره ها، حمام ها و دکانها، مکتبخانه ها و درس و بحث ها، بازی و نشست و برخاست با فرزندان ملک المتکلمین و دید و بازدیدها پدر آغاز شده است و در تلاشها و مبارزات سیاسی همراه وی در پای منبر وشنیدن خطابه های آتشینش، تشنج ها،و سؤقصدها در تهران ادامه یافته است. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
تحصیلات رسمی و حرفه ای : جمالزاده پس از گذراندن دوره تحصیل در مکتبخانه به مدرسه آخوندها و طلاب علم رفت. این مدرسه در دهنه بازار بید در کنار نهر معروف به (ماری بابا حسین) قرار داشت. باتوجه به صغرمن عمامه به سر نهاد و به صورت طلاب علوم دینیه در آمد. آخوندی به نام حاجی آخوندی بدون مقدمه صرف و نحو عربی را با کتاب (جامع المقدمات) به آنها تدریس نمود. درهمین زمان مدرسه ای به طرز جدید باز توسط میرزا علی خان و حاجی جواد (صراف) باز شد. البته این مدرسه عمر بسیار کوتاهی داشت زیرا این مدرسه را تعطیل گردید. جمالزاده بعد از این جریان برای مدتی از درس و مدرسه دور ماند تا آنکه مادرش با خبر شد که در محله شاشان (شهشان،شاه شاهان) سید با سواد و انگلیسی دانی به نام میر سید علینقی خانه مسکونی خود را به صورت مدرسه ای در آورده است و شاگرد قبول می کند، بنابراین مادرش او را به این مدرسه فرستاد که این مدرسه نیز بعد از مدتی تعطیل شد. بدلیل مسائل سیاسی در سال 1321 جمالزاده به اتفاق خانواده به تهران رفتند . در تهران پدرش او را به مدرسه (ثروت) فرستاد.در مدرسه ثروت کتابهای جغرافیای محمد صفی خان ،هندسه علی خان،مارگو برای فرانسه،کتاب دیگری به نام متود که گویا از تالیفات عباسقلی خان بود تدریس می شد. قبل از آنکه جمالزاده از این مدرسه فارغ التحصیل شود، پدرش اورا به مدرسه ادب که از موسسات مرحوم حاجی میرزا یحیی دولت آبادی سپرد. او تحصیل در این مدرسه را ادامه داد تا آنکه در این زمان دولت ایران چند نفر معلم فرانسوی برای مدرسه دارالفنون استخدام نمود، بدلیل خالی بودن کلاسهای درس این معلمان که عموما“ گیاه شناسی ،حیوان شناسی،و شیمی و غیره بود وزارت معارف وقت (امروز وزارت فرهنگ) عده ای از شاگردان مدارس تهران (رشدیه ،علمیه ،آلیانس،اقدسیه ،سیاسی،سادات ،اسلامی و ثروت...) را انتخاب نموده و به دارالفنون فرستادند که از جمله این شاگردان جمالزاده بود.شیوه تدریس این معلمان به زبان فرانسه بود لذا شاگردان به دلیل عدم آشنایی با این زبان در فراگیری دروس مشکل داشتند لذا میرزا محمد علی خان فروغی و برادرش میرزا ابوالحسن خان که فرانسه می دانستند سمت مترجمی یافتند وشب ها درس ها را در نزد معلمان فرانسوی حاضر می کردند و روزها به شاگردان یاد می دادند جمالزاده از دارالفنون چنین تعریف می کند: من بچه سید معمم نا بالغ سر درس علم « استوئولوژی » یعنی از رفقا از قلعه کبری که دخمه زردشتیان و در بیرون دروازه شاهزاده عبدالعظیم دست چپ واقع بود با تمهیداتی یک جمجه به دست آورده بودیم و با نخود خام سوراخ و ثغبه آن را پر کردیم و حداکثر در آن وارد کردیم تا نخودها باد کرد و استخوان های جمجمه را در هم ترکانید و ما توانستیم درس خود را استخوان به دست یاد بگیریم. دو سالی نگذشت که جمالزاده توسط پدرش برای تحصیل به بیروت رفت . سن جمالزاده در این اوقات از دوازده سال در گذشته بود. تمایل وی به تحصیل در دانشگاهها سبب عزیمتش به اروپا شد. جمالزاده با پایان بافتن تحصیلات دوره متوسطه برای تحصیل در رشته حقوق از طریق مصر به فرانسه عزیمت نمود. به توصیه ممتاز السلطنه سفیر ایران به لوزان در سوئیس رفت. تا پایان 1329 قمری در لوزان مانده و بقیه تحصیل خود را در دیژون فرانسه ادامه داد و در سال 1323 فارغ التحصیل شده است. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - یاد سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
خاطرات و وقایع تحصیل : جمالزاده در دوران تحصیل در بیروت پدر خود را از دست داد. در این زمان اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و هر یک از آزادیخواهان به سرنوشتی دچار شدند. سید جمال ( پدر جمالزاده ) پنهانی خود را به همدان رسانید تا به عتبات برود. ولی در آنجا به چنگ عمال دولتی افتاد و چون او را به دستور دولت به حکومت بروجرد تحویل دادند در این شهر به اراده حاکم امیر افخم به طناب انداخته و مقتول شد. در مدت تحصیل در اروپا مهمترین حادثه ای که به وقوع پیوست جنگ جهانی بود. وقوع جنگ جهانی موجب تشکیل کمیته ملیون ایرانی به زعامت سید حسن تقی زاده ، دربرلن ، برای مبارزه با روس و انگلیس شده یکی از ایرانیانی که به همکاری در این کمیته دعوت شد سید محمد علی جمالزاذه بود. او در سال 1915 به برلن رفت و تا سال 1930 در این شهر زیست. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - یاد سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
فعالیتهای ضمن تحصیل : جمالزاده در زمان تحصیل در مدرسه لازاریست ( عین طوره ) اندک اندک با نویسندگی به معنای جدید کلمه آشنایی یافته و با روزنامه لاکروآ ( Croix = صلیب )همکاری نمود که البته در این راه سوی حاصل نکرد. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
هم دوره ای ها و همکاران : جمالزاده با مستشرقان ناموری چون ژ.مارکورات، و گایگر،ایگن متیوح ،اسکارمان آشنا شد. و از هم سخنی با آنان دامنه اطلاعاتش نسبت به کتاب های اروپایی درباره مشرق گسترش یافت و بر راه و روش اروپایی تحقیق آگاهی یافت. جز این با ایرانیان دانشمندی چون محمد قزوینی،سید حسن تقی زاده، میرزا فضاعلی آقا تبریزی (موسوی) آشنایی و همکاری یافت و از نشست و برخاست با اقران خود چون حسین کاظم زاده ایرانشهر، ابراهیم پور داود،محمود غنی زاده،سعدالله خان درویش، مهدی ملکزاده، سود جست. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]
همسر و فرزندان : جمالزاده در مدت اقامت در فرانسه با دختر خانمی فرانسوی به نام ژوزفین ازدواج نمود البته این اولین ازدواج جمالزاده بود و او در زمانی که در دفتر بین المللی کار عضویت داشته ازدواج دیگری نیز نموده است. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 - برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 794 ]
زمان و علت فوت : جمالزداه روز هفدهم آبان 1376 در شهر ژنو- کنار دریاچه لمان-در سن یکصدو شش سالگی درگذشت. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]
مشاغل و سمتهای مورد تصدی : جمالزده پس از تعطیلی مجله کاوه به عنوان مترجم به خدمت سفارت ایران در برلین در آمد و سپس سرپرستی محصلین ایرانی به او واگذار شد. حدود هشت سال در این کار بود تا این که از سال 1931 به دفتر بین المللی کار وابسته به جامعه ملل پیوست و در سال 1956 بازنشسته شد. پس از برلین به ژنو مهاجرت کرد و تا پایان عمر در این شهر بود. در این مدت چند دوره به نمایندگی دولت ایرانی در چلسات کنفرانس بین المللی آموزش و پرورش شرکت کرد. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 793 ]
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : جمالزاده در سال 1915 به برلن رفت . سپس با ماموریتی از سوی کمیته ملیون به بغداد کرمانشاه اعزام شد . در بغداد با همکاری پورداود نشریه « رستاخیز را انتشار داد و در کرمانشاه عشایر کرد و لرد را علیه دشمنان ایران به مبارزه دعوت کرد و ارتش ملی تشکیل داد اما موفقیتی حاصل ننمود . جمالزاده در سفر مجددخود به برلن به اتفاق تقی زاده مجله سیاسی ـ فرهنگی « کاوه را انتشار داد و در شماره پانزدهم ژوئیه 1916 میلادی ، نخستین مقاله خود را با عنوان « وقتی که ملتی اسیر می شود » به چاپ رساند . در سال های 1310 تا 1320 کمی از فعالیت های فرهنگی وی کم شد جز این که به عنوان « عضو وابستة فرهنگستان ایران انتخاب شد . در زمان جشن هزارة فردوسی منحصرا یک مقاله با نام « نه اندر نه آمد سه اندر چهار » از او در « فردوسی نامه » مهر 1313 چاپ شد . در جشن هفتصد ساله تالیف گلستان سعدی ، کتابچه ای به نام « پندنامه سعدی » منتشر کرد ( 1317 ) . از جمله کارهای دیگر او در این سال ها : مقاله ای درباره کتاب مندرج در مجله تعلیم و تربیت ، مقاله هایی در مجله موسیقی ، ترجمه قصه ای از آناتول فرانس در مجله مهر ( 1316 ) و ترجمه داستانی از اسکار وایلد در همان مجله ( 1317 ) و چندمقاله در روزنامه « کوشش » از جمله درباره کتاب « زیبا » نوشته محمد حجازی ، حاصل این دوره از نویسندگی جمالزاده می باشد . در سال 1918 میلادی نخستین کتاب خود را با عنوان « گنج شایگان » ( یا اوضاع اقتصادی ایران ) نوشت که پس از از 65 سال ، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران تجدید چاپ شد. در خلال مدتی که سرپرستی محصلین ایرانی را برعهده داشت دوبار و در دوران عضویت دفتر بین المللی کار ، پنج بار به ایران سفر کرد، اما در هریک از این سفرها مدتی کوتاهی در ایران اقامت نمود . شاید نادرست نباشد گفته شود که سال های زندگی او در ایران فقط سیزده سال از عمر دراز او بوده است . و نود و اندی سال را بیرون از ایران زندگی کرده است. جمالزاده همواره تلاش می نمود در مجامع و محافل علمی ـ فرهنگی حضور یابد . یکی از محافلی که او در آن حضور می یافت محفلی به نام « صحبت های علمی ادبی » بود که به طور ماهانه برگزار می شد . او مقدمات پژوهشگری و مقاله نویسی را در همین ایام فراگرفت ؛ مقاله هایی که او در « کاوه » منتشر می نمود ، او را روز به روز در پژوهش و نگارش دلیرتر می کرد . پس از تعطیل شدن مجله کاوه ، به همکاری با جوانانی که در اروپا درس می خواندند و مجله « فرنگستان » را در برلن بنیان نهاده بودند ، شتافت ومقاله هایی در آن مجله به چاپ رسانید . با متوقف شدن انتشار مجله فرنگستان به روزنامه های ایران رو کرد و در روزنامه های « ایران آزاد ، شفق ، سرخ ، کوشش ، اطلاعات » به چاپ مقالاتی که بیشتر مطالب آن اجتماعی بود ، پرداخت . سپس مدیریت مجله « علم و هنر » را پذیرفت و در برلن انتشار داد . موسس این مجله ابوالقاسم وثوق بود . این مجله بیش از هفت شماره از آن منتشر نشد ( مهر 1306 - بهمن 1307 ). فعالیت های جمالزاده در سال های 1310 تا 1321 بسیار محدود بود . او در این سال ها به عنوان « عضو وابسته فرهنگستان ایران » انتخاب شد . و نیز چند مقاله در نشریات به چاپ رساند . پس از شهریور 1320 با تاسیس مجله های ادبی در ایران ، برای نشریات « سخن ، یغما ، راهنمای کتاب ، وحید ، ارمغان ، هنر و مردم » مقاله نوشت و داستان منتشر کرد . و نیزدر مجله « کاوه » که محمد عاصمی در مونیخ منتشر می کرد مقالات زیادی به چاپ رسانید. از جمله فعالیت های دیگر جمالزاده در خارج از کشور ، ملاقات با هموطنش اعم از ادبا و فضلا یا رجال سیاسی بود و در داخل ایران نیز با اهل کتاب و قلم مکاتبه مداوم داشت ؛ هرکس که به او نامه می نوشت پاسخی به تفصیل دریافت می کرد . [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 791- 807- یاد سید محمد علی جمالزاده ، به کوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
آرا و گرایشهای خاص: جمالزاده با اینکه در نگارش داستان های خود از نویسندگان اروپایی متاثر بوده ، اما با تمسک به هنر قصه پردازی ایرانی و آفرینش روش های روایتگری به سبک داستان سرایان کهن و کاربرد اصطلاحات و مفاهیم سنتی ، گویی هنوز هم در« محله سید نصر الدین » تهران سکونت دارد و سخنان شیوا و آرمان های داستانی او متعلق به مردم این سرزمین است که در فرهنگ ایرانی زندگی می کنند و از این رو نویسندگان و نقادان ایرانی حق دارند که بگویند : « جمالزاده از ایرانی ترین نویسندگان معاصر ایرانی ترین نویسندگان معاصر ایران است » . جمالزاده فعالیت نویسندگی را با پژوهش آغاز کرد و پیش از آن که به داستان نویسی مشهور گردد ، نویسندة مباحث تاریخی و سیاسی و اجتماعی به شمار می آمد ؛ وی به مناسبت پیشگامی در نوشتن داستان کوتاه به اسلوب اروپایی ، بی گمان مبتکر و موسس این سبک بوده است . [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص375 ]

  • میر حسین دلدار بناب
۱۵
آبان
 

صائب تبریزی،شاعر اوایل قرن یادهم هجری است. وی را شاعر چشمه آئینه ها و باغ های پر گل می دانند. او که آفریننده دردها و شادی ها بود، یک سراینده زیبا پسند و سوخته دل محسوب می گردد. در یک کلام می توان او را از اختران ادبیات ایران دانست. صائب در زمان صفویان زندگی می کرد، و با شاهان آن سلسله محشور و مأنوس بوده است. صائب تبریزی درشعر و شاعری آن قدرتبحر داشت که ملک الشعرای عصر رستاخیز هنر ایران گردید . [خسرو احتشامی هونه گانی، جهان بینی صائب الوهیت اشیاء درشعر طراز نو، فرهنگ اصفهان به شماره چهاردهم ، زمستان 1378 ، ص79 ] صائب که درشعر و سخن خود به شور و شیدایی مولانا ، به شیوایی و روانی سعدی ، به فخامت و استواری کلام حافظ دلبسته بود و درشعر خود به مجموعه اینها نظر داشت و توانسته بود در کارهای خود نشان دهد که می تواند در خط ویژه هریک از این سه گوینده بزرگ گام های استواری بردارد ، او دست شعررا گرفت وبه آسمان برد . صائب کسی به رتبه شعرم نمی رسد ـ دست سخن گرفتم و برآسمان شدم . [محمد علی صاعد ،‌نگاهی تطبیقی به غزلهای صائب تبریزی و مشتاق «بازگشت» ، فرهنگ اصفهان ، شماره هفتم و هشتم ،‌بهار و تابستان 1377 ، ص112]
والدین و انساب : نام اصلی صائب، محمد علی بیک است . درباره محل تولد صائب ، قول های متفاوتی در دست است. لیکن بیشتر تذکره نویسان او را اصفهانی می دانند. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او. ص 14 ] به قول دقیق تر، صائب در سال 1010 هجری در تبارزه اصفهان به دنیا آمده است. لیکن او همیشه خود را یک تبریزی می دانست.[دیوان صائب تبریزی، تصحیح و مقدمه ادیبی تهرانی، تهران: انتشارات نوین، 1362. ص ۲]
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : پدر صائب، میرزا عبدالرحیم از روسای صنف تجار بود. وی در زمان خود بازرگان محترم و معتبری بود که به دستور شاه عباس اول صفوی از تبریز به اصفهان کوچ کرده، و در مرحله عباس آباد ساکن شده است. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص 14 ]. خاندان صائب همگی اهل فضل و دانش بودند. صائب در اشعار خود از زحمتهای پدرش سپاسگزاری کرده است: « هفتاد ساله والد پیری است بنده را- کز تربیت بود به منش حق بی شمار.» [دیوان صائب تبریزی، ص ۳]
تحصیلات رسمی و حرفه ای : به طوری که از آثار صائب بر می آید. وی علوم و معارف عصر خویش را تحصیل نموده است. او همچنین به خط خویش از روی دیوان شمس تبریزی، اثر جلال الدین مولوی، و خمسه نظامی، چندین نسخه اسنتساخ کرده است. [ دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص 15 ]. صائب را گاه «‌متبنی ایران» می خوانند. زیرا همانند وی منطق، نکته سنج و باریک بین بوده، و معانی بدیع در تحول های خود گنجانده است. [دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ج 9، زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی، تهران انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ص 12984 ] از بررسی اشعار صائب بر می آید که وی بسیاری از شاعران را نیک می شناخت، و به سبک، شیوه، الفاظ و مقاصد آنها آشنایی داشته است. همانند کمال الدینی اصفهانی، مولوی، حافظ، سعدی، امیر خسرو دهلوی، عطار، شیخ آذری، بابا فغانی، لسانی و اهلی، طائب، به ویژه آثار و افکار نظیری نیشابوری، که از شاعران معاصر او بود، آشنایی کاملی داشته است. [دستغیب، صائب. افسونگر و طرز سخن او، ص 15 ]
خاطرات و وقایع تحصیل : او پس از تحصیلات مقدماتی و کسب معلومات لازم به عزم سفر مکه راهی عربستان شده و پس از آن نیز مدتی را در عثمانی سکونت گزید. وی سپس جهت کسب فیض به زیارت حضرت رضا( ع) مشرف شده، و پس از مدتی به اصفهان مراجعت کرد. لیکن چون قبل از ورود به اصفهان، بعضی حسودان، از او نزد شاه عباس صفوی شکایت کرده بودند. بنابراین صائب مجبور شد که در سال 1034 به قصد تجارت عازم سفر هندوستان گردد. مسافرت او به هندوستان شش سال طول کشید. [دیوان صائب تبریزی، ص سه ] او در بین راه مدتی در کابل اقامت ورزید و مورد توجه ظفرخان والی آنجا قرار گرفت. بعد از مدتی به همراهی ظفرخان به دربار شاه جهان کورکانی رفت.[صوفی، لیلا. زندگینامه شاعران ایرانی. چاپ دوم. تهران: انتشارات جاجرمی، 1378، ص 192 ] صائب بسیاری از شهرهای هندوستان را دید و هنگام به تخت نشستن شاه جهان وارد دکن شد. وی در آنجا قطعه ای درباره تاریخ جلوس آن پادشاه سروده است، که مورد پسند پادشاه کورکانی واقع شده و به صائب، منصب «‌مستعد خانی»‌وصله فراوان داد. صائب در سال 1039 به ایران بازگشت. وی در زمان شاه عباس دوم صفوی به مقام ملک الشعرا رسید و به همراهی او به سفر مازندران رفت. صائب تبریزی در این سفر اشعار زیبایی در مورد وصف مناظر سحر آسای آن منطقه سروده است. [دستغیب، صائب، افسونگر و طرز سخن او ]
استادان و مربیان : در مورد اساتید و مربیان صائب آورده اند که صائب ابتدا از حکیم رکن الدین مسعود کاشانی، متخلص به مسیح، که از افاضل حکما و اطباء و شعرای عصر خود بود، کسب معلومات کرده است. او سپس نزد حکیم شرف االدین حسن شعایی اصفهانی رفته و به تحصیل علوم مشغول گشته است. [دیوان صائب تبریزی، ص ۳ ]
وقایع میانسالی : از آنجائیکه صائب از نظر مذهبی به نحو شایانی تربیت شده بود، تحت تاثیر اماکن متبرکه قرار گرفت. بدان علت در دوران میانسالی به اماکن مقدسی همانند مکه مسافرت کرده است. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، صص5 -14 ]
زمان و علت فوت : صائب در سال 1081 هجری قمری در اصفهان وفات یافت. وی را در تکیه معروف خودش دفن کردند. [دیوان صائب تبریزی، ص ۶ ]
شاگردان : از شاگردان صائب اطلاع چندانی نداریم. لیکن در میان منابع تاریخی آمده است که محمد سعید مازندرانی، متخلص به اشرف، و معروف به اشرف مازندرانی( پسرمحمد صالح مازندرانی)، قطعه ای در تاریخ وفات استاد خود، یعنی صائب تبریزی سروده است. آن قطعه با بین زیر آغاز می گردد: «‌کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری- از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما.»[لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 12984 ]
آرا و گرایشهای خاص : صائب دشمن بیان ساده و بی پیرایه است. او خواهان رابطه جاندار و زبان دار با خواننده است، و برای بیشتر کردن احساس و عاطفه ای که در ذهنش موج می زند. از بیان صاف و ساده و خبری یک امر و یا یک حادثه پرهیز دارد. این امر که خصیصة اصلی سبک هندی می بشاد، در اشعار صائب به طرز جالیی نمود پیدا کرده است.[دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص5 ] در بعضی غزلیات صائب می توان یک پیوستگی معنوی ویژه ای مشاهده کرد که آن غزل را به صورت یک واحد منسجم در آورده است. هنر صائب در مصرع ها و بیت های وی نمودار است. او به حدی در این امر تبحر دارد که می تواند امور مورد اعتنای خود را از طبیعت جدا ساخته و در قلمرو صنعت بکار برد و همانا جوهر کار صائب، در همین عنان گسیخته کردن عاطفتی و احساسی خواننده است. او سعی دارد با انتخاب واژه ها و ترکیب های ویژه متنوع، بیشتر ین تصورات ممکن را بر انگیخته ساخته و به قلب خواننده راه یابد و احیاناً وی را و حالت های وی را دگرگون سازد. در واقع، کار اصلی شعر صائب همانا نشان دادن حالات مختلف انسان، اعم از غم و شادی و سایر عواطف و احساسات می باشد. ویژگی دیگر صائب بکار بردن اصطلاحات و ضرب المثل های گوناگون در شعر می باشد، که گمان می رود ساخته خود شاعر است. بکار بردن آن اصطلاحات و ضر المثل ها در واقع سبب نیرومندی بیان و تاکید مطلب و منظور او شده است. صائب دین و عشق ار مقابل هم گذاشته و در آن رویارویی، دومی را بر می گزیند. شوریدگی و دل سوختگی او نشان می دهد که صائب، عشق را دارنده درگاهی والاتر از عقل و مطالبات دینی می دانسته است. عرفان صائب همچون عرفان مولوی وحافظ بر بنیاد تعظیم عشق و تحقیر عقل و دین استوار است او گاه به نتایجی دست می یابد که پیش از وی دستگیر حافظ، مولوی و عطار شده بود.[ دستغیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، صص 20-1 ] در شعر صائب فلسفه با عرفان بهم می آمیزد، و شاعر که مثل صوفی از استدلال می گریزد، همانند یک واعظ و با کمک تمثیل به استدلال می پردازد، و در واقع عرفان صائب رنگی از ناامیدی خیام دارد.

نمونه اثر

                                         آرام نیست کشتی طوفان رسیده را

                                           طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟
                                            بی حسن نیست خلوت آیینه‌مشربان
                                            در خم قرار نیست شراب رسیده را
                                            یاد بهشت، حلقه‌ی بیرون در بود
                                             معشوق در کنار بود پاک دیده را
                                             ما را مبر به باغ که از سیر لاله‌زار
 
                                             یک داغ صد هزار شود داغدیده را
                                              زندان جان پاک بود تنگنای جسم
                                              در تنگنای گوشه‌ی دل آرمیده را
 
                                              با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار
                                               در آتش است نعل، کمان کشیده را
                                            شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت
                                               می‌دید کاش صائب در خون تپیده را
 
  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
آبان

هوشنگ ابتهاج در سال 1306 ، در رشت به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در ایران شهر سپری کرد و سپس به تهران آمد و دورة دبیرستان را در تهران گذرانید.اشعار ابتهاج عموما بی تخلص که « سایه » از بدو شروع به اهل ادب را به دنبال داشته است او به تدریج توانست به مطبوعات کشورراه یابد و آثار منظوم خودرا به چاپ رساند حاصل تلاش او مجموعه آثاریست که به طبع و نشر رسانده است .
تحصیلات رسمی و حرفه ای : هوشنگ ابتهاج تحصیلات ابتدایی را در ایران شهر سپری کرد و سپس به تهران آمد و دورة دبیرستان را در تهران گذرانید. [ از بهار تا شهریار ، تالیف: حسنعلی محمدی ، ج 2 ، تهران: انتشارات ارغنون ، ص 562 ]
فعالیتهای ضمن تحصیل : ابتهاج اوج مسائل سیاسی سالهای قبل از 1332 به شعر اجتماعی و به مردم روی آورد. نخستین دیوان شعرش را با نام « نخستین نغمه ها » ( تهران 1325 ) هنگامی که هنوز در دورة دوم دبیرستان تحصیل می کرد ، منتشر ساخت. [ از بهار تا شهریار ، تالیف: حسنعلی محمدی ، ج 2 ، تهران: انتشارات ارغنون ، ص 562 ]
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : اشعار ابتهاج با تخلص سایه سروده شده و از بدو شروع به شاعری مورد توجه اهل ادب قرار گرفت و درمطبوعات کشور چاپ شد . از جمله غزلهایی که از وی منتشر شد عبارتند از: دوزخ روح ، شبیخون ، خونبها ، گریة لیلی ، چشمی کنار پنجره انتظار ، نقش دیگر . بعضی غزلهای که حالت غزلیات مولوی را به خاطر می آورد ، مانند: زندان شب یلدا ، بیت الغزل ، همیشه درمیان ، یا برخی غزلهای او به آواز خوانده شده است. [ از بهار تا شهریار ، تالیف: حسنعلی محمدی ، ج 2 ، تهران: انتشارات ارغنون ، ص 563 ]
آرا و گرایشهای خاص : سایه صرفنظر از توجهی که به سخن اساتید شعر فارسی دارد و آثار آنان را در نوع خود به حد کمال می داند. به کار سایر شعرای معاصر نیز معتقد است ولی این اعتقاد از آنجاست که می گوید هر پدیده ای که در مسیر کمال باشد جالب است و چون هیچ اثری کامل نیست و مطلق وجود ندارد ، آنچه در مسیر تکامل گام بردارد قابل توجه است . به عقیده سایه شعر امروز ناگزیر باید مبین احوال زمان و احساسات شاعر که تاثیر پذیر از پدیده های اجتماعی اوست باشد و تردید نیست بیان این احساسات و مفاهیم اگر در قالب اشعار گذشته ممکن باشد لااقل با همان ترکیبات و اشارات و واژه های مستعمل مقدور نیست. در شعر سایه دو جنبه کاملاً متفاوت به چشم می خورد ، نیمی از سروده های وی را غزلیاتی که از احساساتی کاملاً شاعرانه سرشار است ، تشکیل می دهد و نیمی دیگر مجموعه ی اشعاری است که باصطلاح امروز در قالب نوین موزون ولی غیر مقفی سروده شده است. در حقیقت آثاری از « سایه » که مبین احساسات درونی وی از تاثرات است مشخص و مربوط به پرواز اندیشه شاعرانة او است در غزلها و دوبیتی های وی همه جا متجلی است ولی تاثراتی که از زندگی مردم و وضع اجتماعی وی سخن می گوید بیشتر در فرم جدید شعر امروز خود نمایی می کند. دکتر یوسفی معتقد است: « در غزل فارسی معاصر ، شعر های سایه ( هوشنگ ابتهاج ) در شمار اثار خوب و خواندنی است . مضامین گیرا و دلکش ، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع ، زبان روان و موزون و خوش ترکیب و هم آهنگ با غزل از ویژگی های شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوه دلپذیر حافظ است... وی در زمینه نو سرایی نیز طبع آزمایی کرده است آنچه از این قبیل سروده درون مایع و محتوای آنها تازه ابتکار آمیز است و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با آن همگام شده ، ترکیب این دو کیفیت با هم نتیجه مطلوب به بار آورده است. نظیر: گریه سیب ، زمین و امثال آن » [ از بهار تا شهریار ، تالیف: حسنعلی محمدی ، ج 2 ، تهران: انتشارات ارغنون ، ص 4-563 ]

نمونه اثر

کاروان

دیر ست ، گالیا

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان !

دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه !

دیر ست گالیا ! به ره افتاد کاروان

عشق من وتو؟...... آه

این هم حکایتی است.

اما ، درین زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست !

زیباست رقص و ناز سر انگشت های تو

بر پرده های ساز ،

اما ، هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان

جان میکنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری ، که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا !

دیر ست گالیا !

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامه رهایی لبها و دستهاست

عصیان زندگی است.

بر روی من مخند !

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق !

بر من حرام باد تپشهای فلب شاد!

زود است ، گالیا !

در گوش من فسانه دلداگی مخوان !

اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه !

زود است ، گالیا! نرسیده ست کاروان......

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداست تیغ و پرده تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران هم نبرد

رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت ،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها ،

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان ،

سوی تو ،

عشق من !

  • میر حسین دلدار بناب