اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۰۹
بهمن


برای آوردن نوشته ی زیر چند نکته را در نظر داشتم که به آن ها اشاره می کنم؛ یکی این که بانوان صاحب ذوق در کشور ما کمتر شناخته شده اند، و از دلایل معلومش اینکه جامعه ی مردسالار و شناخت بسیار سطحی از مقوله ی دین و محروم کردن نیمی از جامعه از حق مسلم و حقوق قانونی و طبیعی خود با تفسیر به رأی از دین... نگاه غلط به انسان و تقسیم جنسیتی آن به دو تیپ حاکم و محکوم  و قوی و ضعیف _ زنان در جوامع مردسالار همیشه ضعیفه نامیده شده اند _ و بسیاری نکات دیگر که مجال فراخ برای طرحشان لازم است، مجال برای تعلیم و تربیت و ترقی نیمی از جامعه را به راحتی سلب کرده است.

دیگر این که عصر ناصری و چهره ی تاریک آن عنصر سفاک و از خود راضی و کم ظرفیت یعنی جناب ناصرالدین شاه _ اسم بسیار بی مسمی ( یاری کننده ی دین) _ به درستی شناخته نشده است و بازخوانی و بازنویسی دقیق و مبسوطی را می طلبد. سلطان صاحبقرانی که کمترین جرمش کشتن شریف ترین مرد روزگارش یعنی امیر کبیر بود و به اسارت و بردگی بردن زنان و کودکان مردم در ازای مالیات های سنگینی که وضع شده بود و بسیاری از مردم فرودست از پرداختش عاجز بودند و خوش ترین  و بهترین نمره ی کارنامه ی تباه و سیاهش بخشیدن افغانستان و ترکمنستان و بلوچستان به انگلستان و روس بود، طبق معاهده های ننگین پاریس و آخال و گلداسمیت!!! و بستن قراردادهایی که هنوز هم مردم این مرز و بوم تاوانش را می دهند!!! با این اوصاف کشتن یک زن صاحب ذوق و دگراندیش نباید کار مشکلی بوده باشد!!!

البته حاج سیاح در کتاب خاطرات خود و حاج زین العابدین مراغه ای در کتاب سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ به گوشه ها و زوایای چندی از این عصر تاریک و سراسر اختناق اشاراتی کرده اند، عصری که کمترین جرم روزنامه خواندن کشته شدن به دست خود شاه بود. ( رجوع کنید به جلد اول تاریخ مشروطیت دکتر ملک زاده ) برشمردن خبط و خطاهای ریز و درشت سلطان شهید مجالی به وسعت پنجاه سال حکومت ویرانگر و دل آزار وی می طلبد که به آینده و آیندگان حوالت می شود!

سه دیگر برگرفتن سبک مولوی و به درستی از عهده ی کار بر آمدن قرة العین می باشد، که شاهد مدعی در ذیل همین مطلب آورده می شود.

... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!!


زرین تاج برغانی قزوینی،معروف به قرة العین یا طاهره،دختر حاجی محمد صالح برغانی قزوینی،در سال 1195 هجری شمسی مطابق با 1816 میلادی درقزوین به دنیا آمد. او مقدمات علوم را به همراه خواهرش مرضیه نزد پدرش آموخت. بعد به تحصیل فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب پرداخت. سپس آثار شیخ احسایی و سید رشتی را مطالعه کرد . عقاید سید رشتی بسیار روی او تاثیر گذاشت.تا آنجا که او تصمیم گرفت به کربلا برود و سید را ملاقات کند. دو پسر و یک دخترخود را به شوهرش که پسر عمویش هم بود،سپرد و به کربلا رفت. اما چون به آنجا رسید،سید درگذشته بود.در آن هنگام قرة العین 29 سال داشت . سپس از آنجا به بغداد رفت و بعد از آن در سال 1225 خورشیدی( 1846 میلادی ) به دستور سلطان عثمانی به ایران بازگشت و به قزوین رفت.یکسالی در آنجا بود تا که پدرش و پدر شوهرش به دست پیروان باب کشته شدند و او مجبور شد به تهران برود. بعد به همراه عده ای از یارانش به دشت " بدشت" در هفت کیلومتری شاهرود رفت و در انجمنی که درآنجا بر پا شده بود،بی پرده در برابر حضار نمودار شد و به سخنرانی پرداخت و غوغایی به پا کرد و از آنجا به تهران بازگشت. بعد از مدتی به قزوین رفت تا بعد از کشته شدن باب او را دستگیر کردند و به تهران آوردند و زندانی کردند . بعد از حادثه ی تیراندازی به ناصرالدین شاه ، در سال 1231 خورشیدی ( 1852 ) درحالی که فقط 36 سال داشت، به دستور شاه و وزیرش در باغ ایلخانی کشته شد.

قرة العین زنی صاحب قلم، شاعر و سخنران بود. آلوسی ، مفتی بغداد در ترجمه ی حال او می گوید:" من در این زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیده ام. او دارای عقل و استکانت و حیا و صیا نت بسیار بود. "
قرة العین در ایران نخستین زنی بود که به خلاف رسم و عرف زمانه بی حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله پرداخت.اکثرآثار نظم و نثر قرة العین از میان رفته است و فقط تعدادی نوشته های پراکنده و نامه به خط خودش برجای مانده است. چند غزل نیز از وی باقیمانده است .



چند نمونه از آنها را در زیر می آ ید:

تو و ملک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری ، وگر این بد است مرا سزا
----------------------------------------
در ره عشقت ای صنم ، شیفته ی بلا منم
چند مغایرت کنی ؟ با غمت آشنا منم
پرده به روی بسته ای، زلف به هم شکسته ای
از همه خلق رسته ای، از همگان جدا منم
شیر تویی ، شکر تویی، شاخه تویی، ثمر تویی
شمس تویی، قمر تویی، ذره منم ، هبا منم
نخل تویی ، رطب تویی ، لعبت نوش لب تویی
خواجه ی با ادب تویی، بنده ی بیحیا منم
کعبه تویی ، صنم تویی، دیر تویی، حرم تویی،
دلبر محترم تویی ، عاشق بینوا منم
شاهد شوخ دلربا گفت به سوی من بیا
رسته ز کبر و از ریا ، مظهر کبریا منم
طاهره خاک پای تو ، مست می لقای تو
منتظر عطای تو ، معترف خطا منم
----------------------------------------
گر بتو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
کوچه به کوچه، در به در،خانه به خانه،کو به کو
دور دهان تنگ تو ، عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه ، گل به گل ، لاله به لاله ، بو به بو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله، یم به یم،چشمه به چشمه،جو به جو
مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته ، نخ به نخ ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش"طاهره"گشت و نجست جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده ، تو به تو

  • میر حسین دلدار بناب
۲۲
مرداد
 
                                       
 
(1315 -1275 ق)، شاعر، متخلص به صبوحى
 
وى در قم به دنیا آمد و در این شهر نشو و نما یافت و به حرفه‏ى شاطرى روى آورد.
 
 سپس از قم به تهران آمد و تا پایان عمر در این شهر زیست . او خواندن و نوشتن نمى
 
‏دانسته اما از ذوق و استعدادى کافى بهره‏مند بوده و بنا بر قریحه‏ى ذاتى اشعارى
 
متوسط سروده است.
 
«دیوان» او بارها به چاپ رسیده است .شاطر عباس چنانکه از نامش  پیداست شغل
 
نانوائی داشته است و می گویند لوطی مسلک بوده و از آنجا که برای رفتن به زورخانه
 
که با منزلش فاصله زیادی داشت صبح زود از خانه خارج میشد و عشق وعلاقه وافری
 
 به هوای لطیف بامدادی داشت ، و بدین جهت  اورا صبوحی نامیده ا ند .
 
ظاهرا شاطر عباس درویش مسلک بوده و اشعارش در خانقاه ها خوانده می شده ،
 
 در این صورت ، بی گمان شعرو نامش را خانقاه ها حفظ کرده اند .
 
مجموع اشعاربه جا مانده از شاطر حدودا سیصد بیت است .

یک نمونه از آن را به مناسبت  ماه رمضان  می خوانیم ؛
 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است

 روز ماه رمضان ،زلف میفشان که فقیه،

بخورد روزه خود را به گمانش که شب است

 زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند

این عجب نقطه خال تو به بالای لب است

 یارب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد ؟

نقطه هرجا غلط افتاد، مکیدن ادب است

 شحنه اندر عقبست و من از آن میترسم

که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است

 پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ،

که دمادم لب من بر لب «بنت العنب» است

 منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود

شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

 گفتمش ای بت من ،‌ بوسه بده جان بستان

گفت: رو کاین سخن تو نه ز شرط ادب است

 عشق آنست که از روی حقیقت باشد

هر که را عشق مجازی است «حمال الحطب» است

 گر «صبوحی» به وصال رخ جانان جان داد

سودن چهره به خاک سر کویش سبب است

برگرفته از:آرایش جان

اما شعری از شیخ اجل سعدی که ای بسا شاطر خمیر شعرش را از آن آب داده باشد! البته به نظر این حقیر...

آن نه زلفست و بناگوش که روز است و شب‌ است

وان نه بالای صنوبر که درخت رطب‌ است

نه دهانی‌ست که در وهم سخندان آید

مگر اندر سخن آیی و بداند که لب‌ است

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت

عجب از سوختگی نیست که خامی عجب‌ است

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب‌ است

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست

نه که از ناله مرغان چمن در طرب‌ است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا

کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب‌ است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد

گر چه راهم نه به اندازه پای طلب‌ است

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست

اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب‌ است

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت

گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ است

لیکن این حال محالست که پنهان ماند

تو زره می‌دری و پرده ی سعدی قصب‌ است

 

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۲
فروردين

شاه داغیم ، چال پاپاغیم ، ائل دایاغیم ، شانلی سهندیم ،

باشی طوفانلی سهندیم.

باشدا حیدر بابا تک قارلا – قیروولا قاریشیب سان ،

سون ایپک تئللی بولود لارلا افقدا ساریشیب سان ،

ساواشارکن باریشیب سان.

گؤیدن الهام آلالی سِئرّی سماواته دئیه رسن ،

هله آغ کورکی بورون ، یازدایاشیل دؤن دا گئیه رسن ،

قورادان حالوا یئیه رسن.

دؤشلرونده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده ،

نه شیرین چشمه لرین وار.

او یاشیل تئللری ، یئل هؤرمه ده آینالی سحرده ،

عشوه لی ائشمه لرین وار.

قوی یاغیش یاغسادا یاغسین ،

سئل اؤلوب آخسادا آخسین ،

یانلاروندا دره لروار ،

قوی قلمقا شلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین ،

دؤشلرونده هئره لروار ،

او ، اتک لرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار ،

قوزولار اؤتلایاراق ، نی ده نه خؤش ناله لرین وار ،

آی کیمی هاله لرین وار.

گول چیچکدن بزه ننده ، نه گلین لر کیمی نازین ،

یئل اسنده او سولاردا نه ده رین راز-نیازین ،

اؤینایارگوللو قوتازین.

تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا- چمنده ،

یئل اؤ تئللرده گزه نده ، نه کؤراؤغلی چالی سازین ،

اؤرده گون خلوت ائدیب گؤلده پری لرله چیمنده ،

قول- قاناددان اونا آغ حوله آچار غمزه لی قازین .

قیش گئده ر ، قوی گله یازین.

هله نؤروز گولی وار ، قار چیچگین وار ، گله جکلر ،

سئل – یاغیشدا یویونارکن ده گونش له گوله جکلر ،

اؤزلرین تئز سیله جکلر.

قیشدا کهلیک هوسی له ، چؤله قاچدیقجا جوانلار.

قاردا قاقیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اؤلسون!

یاز ، اودؤشلرده ناهار منده سین آچدیقجا چؤبانلار ،

بوللی ، سودلی سورولر ، دادلی قاووتماشلارین اؤلسون!

آد آلیب سندن اؤ شاعر کی ، سن اؤندان آد آلارسان ،

اونا هر داد وئره سن ، یوز او مقابل داد آلارسان ،

تاریدان هر زاد آلارسان.

آداش اولدوقدا ، سن اونلا ، داها آرتیق اوجالارسان ،

باش اوجالدیقجا دماوند داغیندان باج آلارسان ،

شئر الیندن تاج آلارسان!

اودا شعرین ، ادبین شاه داغیدیر ، شانلی سهندی ،

اودا سن تک ، آتار اولدوزلارا شعریله کمندی ،

اودا سیمرغ دن آلماقدادی فندی ،

شعر یازاندا قلمیندن باخاسان دُر سپه لندی ،

سانکی اولدوزلار الندی ،

سؤز دئینده گؤروسن قاتدی گولی ، پسته نی قندی ،

یاشاسین شاعر افندی!

او نه شاعر ، کی داغین وصفینه مصداق اونو گؤردوم ،

من سنون تک اوجالیق مشقینه مشّاق اونو گؤردوم ،

عشقه ، عشق اهلینه مشتاق اونو گؤردوم .

او نه شاعر ، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا ،

او نهنگ آت آیاغین تؤزلی بولودلاردا قویاندا ،

لوله لنمکده دی یئر – گؤی ، نئجه طومار ساریاندا ،

گؤره جکسن او زاماندا :

نه زامان وارسا ، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا ،

کئچه جکلر ، نه بویاندا ، نه اویاندا ،

نه بیلیم قالدی هایاندا؟

باخ نه حرمت وار اونون ئؤز دئمیشی توک پاپاغیندا ،

شعرینین تاجی اگیلمیش باشی دورموش قاباغیندا ،

باشینا ساوریلان اینجی ، چاریق اولموش آیاغیندا ،

وحی دیر شعری ، ملک لردی پئچیلدیر قولاغیندا.

شهدی وار بال دوداغیندا.

اودا داغلار کیمی شأنینده نه یازسام یاراشاندیر.

اودا ظالم قؤپاران قارلا ، کولک له دوروشاندیر.

قودوزا ، ظالیمه قارشی سینه گرمیش ، ووروشاندیر.

قودوزون کورکونه ، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر.

آمما وجهینده فقیر خلقی اگیلمیش سوروشاندیر.

قارا ملتده هنر بولسا ، هنر له آراشاندیر.

قارالارلا قاریشاندیر،

ساریشاندیر!

گئجه حققین گؤزودیر ، طور تؤره تمیش اؤجاغیندا ،

اری ییب یاغ تک اورکلردی یانیرلار چیراغیندا ،

می ، محبتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا ،

او بیر اوغلان کی ، پری لر سو ایچه رلر چاناغیندا ،

اینجی قاینار بولاغیندا ،

طبعی بیر سئوگلی بولبول کی ، اوخور گول بوداغیندا ،

ساری سونبول قوجاغیندا ،

سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلی باغیندا ،

سحرین چنلی چاغیندا.

شاعرین ذوقی ، نه افسونلی ، نه افسانه لی باغلار ،

آی نه باغلار ، کی «الف لیلی» ده افسانه ده باغلار.

اود یاخیب ، داغلاری داغلار ،

گول گوله رسه بولاغ آغلار.

شاعرین عالمی اؤلمه ز ، اونا عالمده زوال یؤخ ،

آرزیلار اوردانه خاطیرلیه امکاندی ، محال یوخ ،

باغ جنت کیمی اوردا «بو حرام دیر ، بو حلال » یوخ ،

او محبتده ملال یوخ ،

اوردا حال دیر ، داها قال یوخ!

گئجه لر اوردا گوموشده ندی ، قیزیلدان نه گونوزلر ،

نه زمرد کیمی باغلاردی ، نه مرمر کیمی دوزلر ،

نه ساری تئللی اینه کلر ، نه آلا گؤزلو ئوکوزلر ،

آی نئجه آی کیمی اوزلر؟!

گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان ،

«حلله» کروانیدی چؤللر ، بزه نر سورسه بو کروان ،

دوه کروانی ده داغلار ، یوکی اطلس دی بو حیوان ،

صابرین شهرینه دؤغرو ، قاطاری چکمه دی سروان ،

او خیالیمده کی شیروان!

اوردا قاردا یاغار آمما ، داها گوللر سولا بیلمز ،

بو طبیعت ، او طراوتده محال دیر ، اولا بیلمز ،

عومر پیمانه سی اوردا دولا بیلمه ز .

او افقلاردا باخارسان نه ده نیزلر ، نه بوغازلار ،

نه پریلر کیمی قوشلار قؤنوب ، اوچماقدا نه قازلار

گؤلده چیممکده نه قیزلار.

بالیغ اولدوز کیمی گؤللرده ، ده نیزلرده پاریلدار ،

آبشار مرواری سین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار ،

یئل کوشولدار ، سو شاریلدار.

قصرلر واردی قیزلدان ، قالالار واردی عقیق دن ،

«رافائیل» تابلوسی تک ، صحنه لری عهد عتیق دن ،

دویماسان کؤهنه رفیق دن.

جنتین باغلاری تک ، باغلاری نین حور و قصوری ،

دوزولوب غرفه ده ، ایواندا ، جواهر کیمی حوری ،

الده حوری لری نین جام بلوری ،

تونگونون گول کیمی (صهبای طهوری) .

نه ماراقلار کی ، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسن ،

نه شافاقلارکی ده رین باخمادا دریادی دئییرسن ،

اویدوران جنت مأوادی دئییرسن!

زهره نین قصری بریلیان ، حصاری اینجی دی ، یاقوت ،

قصر جادودی ، مهندسلری ، هاروت ایله ، ماروت ،

اوردا «مانی» دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت ،

قاپی قوللوقچو سی هاروت!

اوردا شعرین ، موزیکون منبعی سرچشمه دی قاینار ،

نه پریلر کیمی فواره دن افشان اولوب اوینار ،

شاعر آنجاق اونو آنلار!

دولو مهتاب کیمی استخردی فواره لر ایله ،

ملکه اوردا چیمیر ، آی کیمی مهپاره لر ایله ،

گوللو گوشواره لرایله .

شعر و موسیقی شاباش اولمادا ، افشاندی پریشان ،

سانکی آغ شاهی دیر اولماقدا گلین باشینا افشان ،

نه گلین لر کی نه انلیک اوزه سورترله ، نه کیرشان ،

یاخا ، نه تولکی نه دووشان!

آغ پری لر ، ساری کؤینکلی بولودلاردان انیرلر ،

سود گؤلونده ملکه ایله چیمیرکن سئوینیرلر ،

سئوینیرلر ،ئویونورلار.

قووزایاندا هره الده دؤلو بیر جام آپاریرلار ،

سانکی چنگی لره ، شاعر لره الهام آپاریرلار.

دریا قیزلارینا پیغام آپاریرلار.

ده نیزین ئورتوگی ماوی ، افقین سقفی سماوی ،

آینادیر ، هر نه باخیرسان : یئر اولوب گؤیله مساوی ،

غرق اونون شعرینه راوی.

غرفه لر ، آی – بولود آلتیندا اؤلار تک گؤرونورلر ،

گؤز آچیب یومما ، چیراغلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر ،

صحنه لر چرخ فلک تک بورولوب ، گاهدا چؤنورلر ،

کؤلگه لیکلر سورونورلر.

زهره ایواندا الهه شینیلینده گؤرونورکن ،

باخاسان حافظی ده اؤردا جلالتله گؤره رسن ،

نه سئوه رسن.

گاه گؤره ن حافظ شیراز ایله ایواندا دوروبلار ،

گاه گؤره ن اؤرتادا شطرنج قورارکن اؤتوروبلار ،

گاه گؤره ن سازایله ، آوازایله اگلنجه قوروبلار ،

سانکی ساغرده ووروبلار.

خواجه الحان اؤخویاندا ، هامی ایشدن دایانیرلار ،

او نو الرله پری لر گاه اویوب ،گاه اؤیانیرلار ،

لاله لر شعله سی ، الوان شوشه رنگی بؤیانیرلار ،

نه خومار گؤزله یانیرلار.

قاناد ایستیر بو فضا ،قؤی قالا طرلانلی سهندیم ،

ائشیت اؤز قصه می ، دستانیمی ، دستانلی سهندیم:

سنی «حیدربابا» اؤل نعره لریله چاغیراندا ،

او سفیل داردا قالان ، تولکو قووان شئر باغیراندا

شیطانین شیللاغا قالخان قاطیری نوخدا قیراندا ،

«دده قورقود» سسین آلدیم ، دئدیم: «آرخامدی» ایناندیم.

آرخا دوردیقدا «سهندیم» ساوالان تک هاوالاندیم ،

سئله قارشی قؤوالاندیم.

« جؤشغونون»دا قانی داشدی ،منه بیر هایلی سس اؤلدی ،

هر سسیز بیر نفس اولدی.

باکی داغلاری دا ، های وئردی سسه ، قیها اوجالدی ،

او تایین نعره لری سانکی بو تایدان دا باج آلدی ،

قورد آجالدیقجا قؤجالدی.

«راحمین» نعره سی قؤوزاندی دئیه ن تؤپلار آتیلدی ،

سئل گلیب نهره قاتیلدی.

«رستمین» تؤپلاری سسلندی دئیه ن بؤملار آچئلدی ،

بیزه گول – غنچه ساچیلدی

« قؤرخما گلدیم! » دئیه ، سسلرده منه جان دئدی قارداش ،

منه جان – جان دئیه ره ک ، دشمنه قان قان دئدی قارداش ،

منه سلطان دئدی قارداش

من ده جانیم چئغیریب : جان سنه قربان دئدی قارداش

یاشا اوغلان – سیزه داغدان دلی جیران دئدی قارداش

ائل سیزه قافلان دئدی قارداش !

داغ سیزه اصلان دئدی قارداش !داغلی حیدر بابانین آرخاسی هر یئرده داغ اولدی ،

داغا – داغلار دایاغ اولدی .

آرازیم آینا چیراغ قؤیمادا ، آیدین شافاق اولدی ،

او تایین نغمه سی قؤوزاندی ، اوره کلر قولاغ اولدی ،

یئنه قارداش دئیه ره ک قاچمادا باشلار آیاغ اولدی ،

قاچدیق ، اوزلشدیک آرازدا ، یئنه گؤزلر بولاغ اولدی ،

یئنه غملر قالاغ اولدی .

یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاغ اولدی ،

وصل ایگین آلمادا ، ال چاتمادی ، عشقیم داماغ اولدی ،

هله لیک غم سارالار کن قارالار دؤندی آغ اولدی ،

آرازین سودگلی داشدی ، قایالیقلاردا باغ اولدی ،

ساری سونبوللره زلف ایچره اوراخلار داراغ اولدی ،

یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای – یاز یاتاغ اولدی .

گؤزده یاشلار چیراغ اولدی ،

لاله بیتدی یاناغ اولدی ،

غنچه گولدی ، دوداغ اؤلدی ،

نه صول اولدی ، نه ساغ اولدی!

ائلیمی –آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قئسیلدی ،

سئل کیمی ظلمی باسیلدی ، زینه آرخ اولدی ، کسیلدی ،

گول گؤزوندن یاشی سیلدی .

تور قوران اووچی آتین قوومادا سیندی گئری قالدی ،

ئؤزی گئتدی ، تورو قالدی .

آمما حیدر بابادا بیلدی کی بیز تک هامی داغلار ،

باغلانیب قول – قولا زنجیرده ، بولودلار اودور آغلار ،

نه بیلیم ، بلکه طبیعت ئوزی نامرده گون آغلار ،

اگری یوللاری آچارکن ، دوز اولان قوللاری باغلار ،

صاف اولان سینه نی داغلار !

داغلارین هر نه قوچی ، طرلانی ، جئیرانی ، مارالی ،

هامی دوشگون ، هامی پوزغون ، سینه لر داغلی ، یارالی ،

گون آچان یئرده سارالی !

آمما ظن ائتمه کی داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر ،

محشر اولماقدادی بونلار ، داها وولقان اولاجقدیر ،

ظلم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر !

وای...! نه طوفان اولاجاقدیر !

دئدین : آذر ائلی نین ، بیر یارالی نیسگیلی یم من ،

نیسگیل اولسام دا ، گولوم ! بیر ابدی سؤیگولی یم من ،

یاد منی آتسا دا، ئوز گلشنیمین بولبولی یم من ،

ائلیمین فارسیجادا ،دردینی سؤیله ر دیلی یم من ،

حققه دوغرو نه قارانلیق ایسه ، ائل مشعلی یم من ،

ابدیت گولی یم من !نیسگیل اول چرچیه قالسین کی ، جواهیر نه دی قانمیر ،

مدنیت ده بین ایلیر بدویت ، بیر اوصانمیر ،

گون گئدیر ، آزقالا باتسین ، گئجه سیندن بیر اویانمیر ،

بیر ئوز احوالینه یانمیر !

آتار انسانلیغی ، آمما یالان انسابی آتانماز ،

فتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز ،

باشی باشلاره قاتانماز !

آمما مندن ساری ، سن آرخایین اؤل ، شانلی سهندیم ،

ده لی جئیرانلی سهندیم .

من داها عرش علاکؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار ،

الده موسی کیمی فرعونه غنیم ، بیر آغاجیم وار ،

حرجیم یوخ ، فرجیم وار

من علی اوغلویام ، آزاده لرین مردی ، مرادی ،

او ، قارانلیقلارا مشعل ،

او ، ایشیقلیقلارا هادی ،

حققه ، ایمانه منادی !

باشدا سینماز سپریم ، الده کوتلمز قلجیم وار !

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
دی

یگانه افسانه ی انسان

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.

همه چیز تنها یک چیز است.

هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست می شود

تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.


                             (کیمیاگر، پائولو کوئیلو)ک)یمیاگر، پائولو کوئل

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
دی
 

انشتین یک سلام ناشناس البته می‌بخشی،

دوان در سایه روشن‌های یک مهتاب خلیایی

نسیم شرق می‌آید، شکنج طرّه‌ها افشان

فشرده زیر بازو شاخه‌های نرگس و مریم

از آن‌هایی که در سعدیه‌ی شیراز می‌رویند

زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل‌ها

دوان می‌آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید

درخلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.

***

درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه

سر از زانوی استغراق خود بردار

به این مهمان که بی‌هنگام و ناخوانده است، دربگشا

اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،

به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را

به آن ابریشم اندیشه‌هایت شانه خواهد زد

نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی

به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام

به دنبال نسیم از در رسیده می‌زند زانو

که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را

***

انشتین آفرین بر تو،

خلاء با سرعت نوری که داری، در نوردیدی

زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد

حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد

بهشت روح علوی هم که دین می‌گفت جز این نیست

تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را

انشتین ناز شست تو!

نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست

اتم تا می‌شکافد جزو جمع عالم بالاست

به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز

جهان ما حباب روی چین آب را ماند

من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،

جهان جسم، موجی از جهان روح می‌دانم

اصالت نیست در مادّه

***

انشتین صد هزار احسنت و لیکن صد هزار افسوس

حریف از کشف و الهام تو دارد بمب می‌سازد

انشتین، اژدهای جنگ...!

جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد

دگر پیمانه‌ی عمر جهان لبریز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد

چه می‌گویم!

مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟

مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟

***

انشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت!

نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور

نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد

زمین، یک پایتختِ امپراطوریِ وجدان کن

تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را

***

انشتین نامی از ایران ِ ویران هم شنیدستی؟

حکیما، محترم می‌دار مهد ابن سینا را

به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را

انشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن

کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را

کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن

و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن

انشتین بازهم بالا

خدا را نیز پیدا کن

                                                      استاد شهریار

  • میر حسین دلدار بناب