اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴۶ مطلب با موضوع «زندگی نامه» ثبت شده است

۲۹
مهر
 

محمد غفاری "کمال الملک" در سال ۱۲۲۷ ه.ش به دنیا آمد. او که پسر میرزا بزرگ بود، دوران کودکی را در روستایی نزدیک کاشان در میان خانواده ای هنر دوست و اهل فرهنگ گذراند که عمویش صنیع الملک و برادر بزرگش ابوتراب غفاری سرآمد آنها بودند. محمد در دوازده سالگی به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون مشغول به تحصیل شد. وی پس از مدتی پیشرفت کرده و موفق به دریافت نشان علمی شد. با کشیدن تصویر مدیر مدرسه، نظر ناصرالدین شاه را به خود جلب کرد و در ۱۲۶۱ ه.ش به نقاش باشی ملقب شد. یکسال بعد ازدواج کردکه حاصل این ازدواج چهار فرزند بود. محمد در سال ۱۲۶۹ ه.ق از طرف ناصرالدین شاه لقب کمال الملک را گرفت.
کمال الملک پس از کشته شدن ناصرالدینشاه برای مطالعه و کسب تجربه به اروپا سفر کرد و بیش از سه سال را در فلورانس، رم و پاریس گذرانید و در موزه ها به کپی کردن آثار استادانی چون رافائل¹، رامبراند² و تیسن³ پرداخت. در پاریس با فانتن لاتور استاد نقاشی موزه لوور آشنا شد. فانتن لاتور در معرفی کمال الملک به شاگردانش می گوید: " مواظب باشید! این آتش از ایران آمده است؛ از تابش و حرارت آن بهره گیرید."
در دوران مظفرالدین شاه، کمال الملک به ایران آمد و پس از آن برای مدتی در کربلا و بغداد ساکن گردید که این اقامت منجر به خلق آثاری چون رمال، آهنگر بغدادی و میدان کربلای معلا شد. وی به امر شاه به ایران بازگشت و آثاری چون مظفرالدین شاه، میرزا علی اصغر خان اتابک، صورت حکیم الملک، میرزا محمود خان و ... را خلق نمود.
پس از برقراری مشروطه، کمال الملک تلاش کرد که به آرزوی دیرینه خود – تاسیس مدرسه صنایع مستظرفه – در سال ۱۲۹۸ ه.ش، جامه عمل پوشاند. او تا سال ۱۳۰۷ ه.ش اداره این مدرسه را بر عهده داشت، ولی از این زمان به علت اختلاف با مجریان اداره معارف، مدرسه را ترک کرد و به ملک شخصی خود در حسین آباد نیشابور نقل مکان کرد. کمال الملک در روز یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۱۹ ه.ش در سن ۹۵ سالگی درگذشت و در باغ آرامگاه عطار نیشابوری به خاک سپرده شد.

  1. Rafael
  2. Rembrandt
  3. Tican
    برگرفته از:سایت کمال الملک


  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
مهر
بَقْلی ، روزبهان ، ابومحمدبن ابی نصربن روزبهان فسایی شیرازی ، معروف به «شیخ شطّاح » و «شطّاح فارس »، عارف و دانشمند سدة ششم و هفتم و سرسلسلة روزبهانیان. دودمان بقلی از دیلمیان مقیم فارس بوده اند (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 12) و از نسبت «بَقلی » بر می آید که روزبهان مدتی به فروش «بقُول » (سبزی و تره بار) اشتغال داشته است (بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 5، 8). اشتهار او به شطاح نیز به دلیل شطح * گویی بسیار او و توضیح و توجیه آن ، و دفاع از شطحیات صوفیان بوده که در آثار وی نیز نمایان است (همان ، مقدمة معین ، ص 6(.

وی در 522 در فسا به دنیا آمد و به گفتة خودش ، در میان نادانان ، گمراهان و میخوارگان پرورش یافت (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 12؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 167)؛ در مکتب به آموختن قرآن پرداخت و در محضر دانشمندان عصر به فراگرفتن علوم متداول مشغول شد. از همان اوان زندگی تمایلات عرفانی داشت تا اینکه در 25 سالگی از خلق برید و در کوههای اطراف شیراز به عبادت و ریاضت پرداخت و قرآن را از برکرد و نزد نخستین مرشد خود، شیخ جمال الدین فسایی ، رفت و سپس به محضر یکی از زهاد کُرد به نام جاگیر (متوفی 591) رسید که در سامره می زیست (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 8 ـ 9، 21ـ22) و از شیخ سراج الدین محمودبن خلیفه (متوفی 562)، که خرقة او با دو واسطه به شیخ ابواسحاق کازرونی می رسید (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 16؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 184ـ185؛ جامی ، نفحات الانس ، ص 261). بقلی در سفر حج ، که مریدانش همراه وی بودند از شیخ ابوالصفا در واسط * خرقه گرفت و پس از حج به مصر و شام رفت و سرانجام به شیراز بازگشت و باقی روزگار خود را به تدریس ، تربیت مریدان و نگارش کتاب گذرانید (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 177ـ179). دیگر استادان وی عبارت بودند از: امام فخرالدین نصربن مریم (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 18؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 232)؛ ارشدالدین علی نیریزی * (متوفی 604) که با بقلی در تأیید سماع موافق بود (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 18، 34 ـ که به جای نیریزی ، تبریزی ضبط شده ـ ؛ روزبهان بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 18ـ20؛ جنید شیرازی ، ص 244)؛ و صدرالدین سِلَفی اصفهانی (478ـ576) که بقلی و ابونجیب سهروردی (490ـ563) در حدود 557، در محضر او در اسکندریه صحیح بخاری را خواندند (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 20ـ21؛ جنیدشیرازی ، ص 243(.

مریدان وی از میان طبقات مختلف از جمله بزرگان و علما، صاحبان مشاغل و زنان بودند، و گویند که حتی نجم الدین * کبری (540 ـ 618)، گاه کسانی را از خوارزم ، برای تربیت نزد وی می فرستاد ( رجوع کنید به قسمت آثار در همین مقاله ؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 179ـ180، 224، 233ـ234).

اگرچه بقلی کرامت را برای عارف از جملة حجابهای وصال به حق می شمرد، کرامات زیادی از وی نقل کرده اند (همان ، ص 191، 195، 237). اتابک ابوبکر سعدبن زنگی (599 ـ 628) مدعی بود که در کودکی به دستبوسی شیخ بقلی نایل آمده و سی سال پادشاهی خطة فارس از برکت دست او یافته است (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 53). پاره ای گزارشها نیز حکایت از بدگویی حاسدان از شیخ و تصمیم اتابک به اخراج وی و سپس انصراف او از این تصمیم دارد (همان ، ص 42؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 225ـ226).

بقلی هر هفته چند نوبت در مسجد عتیق و مسجد سُنقُری وعظ می کرد و کلامش تأثیر شگرفی داشت . او در اواخر عمر به نوعی فلج دچار شد، اما باز هم با شوق و به کمک مریدان به مسجد می رفت و وعظ می کرد و پس از بیان مختصری در باب معانی ظاهری آیات و روایات به توضیح معانی عرفانی آنها می پرداخت (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 26، 59؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 206، 225ـ226). وی در 606 در شیراز درگذشت . مزارش در قبرستان محلة باغ نو (درب شیخ ) و جنب رباطی بود که بر اساس کتیبة قدمگاه ، خود آن را در 560، در شیراز ساخته بود و بعدها مزارش به این رباط ملحق شد (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 15ـ16؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 14؛ روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 27). در کنار مزار وی چند تن از فرزندان و نوادگان او به خاک سپرده شده اند (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 17ـ 18). در گذشته ، بر زیارت این محل در روز سه شنبه تأکید می کردند و وضوگرفتن با آب چاه این رباط و نمازگزاردن بر مزار بقلی را موجب رواشدن حاجت می شمردند. این مزار و رباط که بتدریج به صورت نیمه مخروبه و نیمه متروکه در آمده بود، امروزه تعمیر و بازسازی شده است .

آثار . بقلی تألیف را نیز حجاب شمرده اما بیش از شصت اثر در علوم ظاهر و باطن داشته که برخی از آنها موجود است (همان ، مقدمة معین ، ص 63ـ77). آثار وی دربارة تصوف حدود 21 کتاب است که برخی از آنها بدین شرح است : اَلاِغانه یا شرح الحُجُبِ وَ الاَست'ار فی مَقاماتِ اَهل الانَوْارِ و الاسرار ، به عربی که شرح و تفسیر و تأویل حدیثِ معروف نبوی است که طبق آن ، پیامبر فرموده است : هر روز برای زدودن تیرگیهای بسیار اندکی که بر قلبم نشیند، بیش از هفتادبار استغفار می کنم . چون در این حدیث ، فعل غَیْن (وَ اِنَّهُ لَیُغ'انُ عَل'ی قَلْبی ) آمده است ، آن را «حدیث اِغانه » نامیده اند. (همان ، مقدمة معین ، ص 73؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 84 ـ 87؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 280 ـ 289؛ روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 37)؛ الانوار فی کشف الاسرار ، به فارسی دربارة مکاشفات اولیا و مقامات اهل معرفت و اسرار صوفیان ( روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 38؛ بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 71ـ73)؛ بیان المقامات در بیان صد درجة آغاز، میانه و پایان راه سالکان صوفی ، و ویژگی آنها ( روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 40)؛ سیر الارواح به عربی دربارة احوال روح و تصرف آن در نفس ، در باب اختلاف دانشوران در چیستی روح که قسمتی از آن در کتاب عبداللطیف آمده است (ص 266ـ269؛ بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 74)؛ کشف الاسرار و مکاشفات الانوار ، زندگینامة علمی و روحانی بقلی که در آن دعاوی شگفت انگیزی دربارة مکاشفات خود کرده است (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 71ـ73؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 350). این کتاب ، و نیز گزیده ای از آن چاپ شده است ؛ غلطات السالکین به فارسی در باب لغزشهایی که در راه سالکان پیش می آید (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 315ـ316؛ بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 76)؛ یواسین ، به عربی دربارة رازهای غامض معرفت ، با شطحیاتی غریب همراه با نقطه و دایره و اشکال دیگر که خود گوید آن را در برابر طواسین حلاج نوشته است (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 276ـ279؛ روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 45)؛ مَشرَبُ الارواح از لطیفترین مصنفات وی که در آن هزار ویک مقام از مقامات نیکان (مقامات عرفانی ) در بیست باب فراهم آمده ، و در همة موارد به اقوال پیشوایان بزرگ تصوف استناد شده است . بسیاری از احادیث امام علی علیه السلام نیز در آن نقل شده و بسیاری از مطالب و حتی عناوین آن با منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری و احیاءالعلوم غزالی یکی است . این کتاب با تصحیح و مقدمة ترکی نظیف محرم خواجه (استانبول ، 1973) به چاپ رسیده است . عبداللطیف (ص 271 ـ 275) ده فصل از آخر باب اول آن را آورده است ؛ رسالة قدس یا قدسیه یا رسالة الاُنس فی روحِ القُدس در دوازده باب به فارسی که به درخواست مشایخ خراسان ، ترکستان و ماوراءالنهر نوشته شده است . این کتاب دربارة دوازده علم از علوم سالکان ، مانند علم توحید و معرفت است (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 288ـ230). نسخه های خطی این رساله موجود است و به چاپ هم رسیده است و ابراهیم بن روزبهان ثانی و عبداللطیف بن روزبهان ثانی بخشی از آغاز آن را در تحفة اهل العرفان و روح الجنان آورده اند (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 75ـ76)؛ شرح شطحیات به فارسی دربارة معنای شطح ، اسرار حروف تهجی و احکام متشابهات حدیث که به درخواست یکی از مریدان نوشته و در آن علاوه بر گفتارهای رمزی صوفیان به بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی و علوی استناد کرده است . این کتاب بیش از هر مطلبی به شرح سخنان حلاج و دفاع از او پرداخته ، ازینرو برخی آن را عمده ترین سند برای شناسایی احوال و حقایق زندگی حلاج شمرده اند. بخش شرح اقوال و احوال حلاج را لوئی ماسینیون در1913 در پاریس منتشر کرده ، و تمام آن نیز در1349 ش به اهتمام جواد نوربخش ، و قبل از آن به تصحیح و مقدمة فرانسوی و ترجمة فصل اول به زبان فرانسوی به وسیلة انجمن ایرانشناسی فرانسه ، در تهران چاپ شده است (بقلی ، 1344 ش ، ص 12ـ14؛ همو، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 70ـ 71؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 92ـ 99؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 289ـ315)؛ منطق الاسرار ببیان الانوار به عربی در شرح شطحیات که بقلی کتاب فارسی خود را از این متن برگرفته (بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 69ـ70؛ روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 44ـ45)؛ عبهرالعاشقین ، در 32 فصل در عشق و اقسام آن ؛ انسانی ، عقلی ، روحانی ، الهی و جمال پرستی . او در این اثر افزون بر استناد به احوال واقوال عارفان و سروده های فارسی و عربی ، آیات قرآن وسخنان و احوال رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را به شیوه ای عرفانی تفسیر کرده است . بقلی این کتاب را به عَبهریا نرگسی تشبیه کرده که مشام جان عاشقان را عطرآگین می سازد. عبهرالعاشقین با تصحیح و مقدمة فارسی و فرانسوی و ترجمة فصل اول به زبان فرانسوی ، چاپ شده است (مقدمة معین ، ص 83 ـ86)؛ مکتوبات روزبهان حاوی مکاتبات وی با برخی از بزرگان عصر خویش است که از جملة آنها نامة او به شیخ نجم الدین کبری است (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 23ـ 25؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 319ـ320). برخی دیگر از آثار بقلی عبارت اند از: لطائف البیان فی تفسیر القرآن و عرائس البیان در تفسیر و تأویل مشتمل بر اقوال عرفا و احادیث امامان شیعه ؛ المکنون فی حقایق الکلم النبویة ؛ المفاتیح فی شرح المصابیح در شرح احادیث ؛ الموشح فی المذاهب الاربعه و ترجیح قول الشافعی بالدلیل والمفتاح فی علم اصول الفقه ؛ الارشاد فی علم الکلام و مسالک التوحید فی علم الکلام در علم کلام ؛ الهدایة فی علم النحو و کتاب فی التصریف (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 241ـ242؛ بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 68، 77؛ روزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 37ـ45).

بقلی در پارسی نویسی استاد بود و در آثار او تعبیرات بسیاری حاکی از توجه به شخصیتها، عناصر داستانی و مفاهیمی مربوط به ایران باستان وجود دارد، از جمله زندو پازند، ساسانیان ولایت (1360 ش ، ص 670، 673). مجموعة سروده های او به دو زبان فارسی و عربی در دیوان المعارف فی الشعر گردآوری شده بود که شطحیاتی منظوم نیز در برداشت . در آثاری که به شرح احوال و آثار او پرداخته اند، نمونه های فراوانی از اشعار فارسی وی آمده است . مثنوی فارسی تحفة العرفان او چاپ شده است (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 122ـ132؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 161ـ162، 175 و جاهای دیگر؛ نظیف محرم خواجه ، ص 119ـ 138، متن روزبهان بقلی ).

از سروده های وی (برای نمونه رجوع کنید به عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 336ـ 338) بارها عارفان و شاعران استقبال کرده اند؛ از آن جمله مولوی * (604ـ672) در غزل مشهور منسوب به او با مطلع «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست » (ص 202)، به هماوردی با بقلی برخاسته و پاره ای از مضامین غزل وی را با عباراتی مشابه تکرار کرده است ، اما سعدی * (ص 781) در غزلی با همان وزن و قافیه ، با لحنی بس تند و تیز به مولوی پاسخ گفته است . بقلی به گویش نیریزی هم ابیاتی دارد (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 113)
عقاید و آرای روزبهان بقلی . بقلی را در فروع دین ، شافعی شمرده اند، اما به طوری که از کتاب المُوشَّح بر می آید، او در حصار مذهب شافعی نمانده و گاه به رأی مذاهب دیگر عمل می کرده است (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 317ـ 318).

بقلی در تقدیس و تکریم امام علی علیه السلام و استفاده از احوال و اقوال آن حضرت ، اهتمام جدی داشته و او را «وصیّ رئیس » شمرده (1344 ش ، ص 95، 325، 440، 543) و تفسیر عرفانیش ، عرائس (جاهای متعدد)، پر از اقوال امامان شیعه خصوصاً امام علی و امام صادق علیهماالسلام و نقل کراماتی از ایشان و حضرت فاطمه علیهاالسلام و حَسنین علیهماالسلام است (همو، 1973، ص 287ـ 288، 312).وی خطبة «شقشقیه » را به آن حضرت منسوب می دارد (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 302؛ بقلی ، 1344 ش ، ص 71) و کلامی از امام علی علیه السلام در تخطئة معاویه می آورد (بقلی ، 1973، ص 152) و همچنین به مسموم شدن امام حسن علیه السلام اشاره دارد (و ندیدی حسن را چون زهر دادند؟ رجوع کنید به همو، 1344 ش ، ص 25). در اخلاف وی ، همچون شیخ الاسلام روزبهان دوم (603ـ685)، عزالدین مسعود صدرالدین روزبهان ثالث ، نیز دلبستگی به خاندان علی و آثار ایشان مشهود بوده است ؛ چنانکه در برپایی مراسم عاشورا، اهتمام داشته اند (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 139؛ بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 45ـ46). در کتابهایی که نبیرگان روزبهان بقلی در مناقب او نگاشته اند، احادیثی در منقبت حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و حدیث ثقلین آمده است (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 348؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 2)
او در تحصیل معرفت ، ضرورت واسطه میان حق و خلق را در همه جا تأیید نمی کند و در ربط میان خویش و پیامبر بدون استناد به روایت و سند، روایتهای بی واسطه می آورد و از «حَدَّثَنی نَبیُّن'ا مُحمدٌ» دم می زند و علوم و معارف صوفیان را برگرفته از «کشف » می داند (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 173، 236؛ وزبهان نامه ، مقدمة دانش پژوه ، ص 38ـ39). در نظر و زبان روزبهان بقلی ، عشق از اهمیت و جایگاه بالایی برخوردار است ، و کمتر واژه ای به اندازة عشق و مشتقات آن در آثار او تکرار شده است (بقلی ، 1360 ش ، فهرست نامها و لغات و اصطلاحات ).

از نظر بقلی ، عشق سه مرتبه دارد: انسانی ، روحانی ، ربانی که هر مرحله نردبان مرحلة بعد است (1973، ص 134ـ135). ظهور حق نیز متناسب با آن چیزی است که به حال عاشق لایق باشد و به دل او نزدیکتر (همان ، ص 245)
بقلی در بحث عشق بر جمال و جمال پرستی تکیه می کند و با توجه به اهمیتی که برای حسن و زیبایی قایل است به کلیة مظاهر طبیعت دلبستگی دارد؛ ازینرو، در مقام رؤیت و بیان حقایق ماوراءالطبیعی از پدیدارهای طبیعی ، چون آسمان ، آفتاب ، آیینه ، آتش ، باران ، سیب ، بنفشه ، یاسمین و گل سرخ کمک می گیرد ( روزبهان نامه ، فهرست پاره ای از لغات و ترکیبات ؛ عبهرالعاشقین و شرح شطحیات ، فهرست نامها و لغات و اصطلاحات ؛ شایگان ، ص 340 به نقل از کشف الاسرار )؛ بخصوص «گل سرخ » در نظر او نمونة عالی زیبایی و مظهری از جمال مطلق و فیضهای نشأت یافته از اولیای حق است (بقلی ، 1344 ش ، ص 153؛ شایگان ، ص 355 به نقل از کشف الاسرار ؛ بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 62؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 232ـ233). بقلی به صور زیبا و جامه های آراسته علاقة خاصی داشته که در مکاشفات وی بازتاب یافته است ( رجوع کنید به 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 61؛ شایگان ، ص 340 به نقل از کشف الاسرار ). نگارندگان سرگذشت او در توجیه این امر،به پاره ای احادیث استناد جسته اند (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 221ـ223)؛ بقلی به رقص و سماع سخت پایبند بوده و رقص را فرح روح و سماع را سفیر حق می دانسته ، به طوری که فرشتگان را در سماع می دیده است (1344 ش ، ص 633؛ همو، 1973، ص 86ـ87؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 34، 43؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 213). او در مقائیس السماع (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 342) و همچنین در الانوار سخنانی در باب ویژگیهای لازم برای قوّال و مجمع سماع دارد. با اینهمه ، در آخر عمر از سماع بازمی ایستد و می گوید: من اینک از پروردگارم ، عز و جل ، سماع دارم و از آنچه از دیگران می شنوم رویگردانم (جامی ، نفحات الانس ، ص 261ـ262).

در باب اهمیت جذبه ، میان بقلی و شیخ ابوالنجیب سهروردی (متوفی 563) اختلاف وجود داشت . بقلی ، برخلاف سهروردی ، جذبه را بر سلوک برتری می دهد (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 197) . همین تفاوت نظر در میان حافظ و سعدی ، که بترتیب متأثر از یکی از این دو عارف بوده اند، دیده می شود.

رواج آثار روزبهان بقلی . آثار بقلی از روزگار خود وی به بعد مورد توجه عارفان و حکیمانی همچون شیخ شهاب الدین عمر سهروردی (542ـ632)، تاج الدین محمود اُشنهی همدانی ، نگارندة غایة الامکان و ابن عربی * بوده است (ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 23، 28). هر چند تأثیرپذیری گستردة ابن عربی از بقلی محل تأمل است ، مشابهتهایی میان تعبیرات این دو، احتمال اقتباس را قوت می بخشد؛ برای نمونه بخشهایی از العرفان فی خلق الانسان (عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 269ـ271) به «فص آدمی » در فصوص الحکم (ابن عربی ، ص 48 به بعد) بسیار شبیه است . در فتوحات مکیه نیز ابن عربی به احوال بقلی اشاره کرده و داستان عشق وی به زن مغنیّه و سپس دل بریدن وی از او را آورده است (جامی ، نفحات الانس ، ص 263). همچنین ابن عربی اثری به نام رسالة القدس دارد که همنام اثری از بقلی است (بقلی ، 1360 ش ، مقدمة معین ، ص 75 ـ 76)

شاعران پارسی گوی بارها اشعاری در ستایش وی سروده یا اقوال و احوال وی را به رشتة نظم درآورده اند؛ از آن جمله اند: فخرالدین عراقی (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 3، 60ـ61؛ چیمه ، ص 246ـ247)؛ عبدالرحمان جامی (ص 396ـ397)؛ داعی شیرازی (ج 2، ص 16ـ17، 685).

حافظ نیز اشعاری دارد که نمایندة اثرپذیری او از روزبهان بقلی است (غزل 10، 11، 75، 143؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 122) و وابستگی او به سلسلة صوفیانة روزبهانیان نیز در مقاله ای در حرم دوست مورد بحث قرار گرفته است (ثبوت ، ص 90ـ92).

فرزندان روزبهان بقلی . شهاب الدین محمد که در حیات پدر درگذشت ؛ فخرالدین احمد (متوفی 620) معروف به شافعی الزمان که از پدر خرقه گرفت و در حیات او و پس از وی به جای او وعظ می کرد؛ فخرالدین که کتاب الوجیز امام غزالی را ـ که در فقه است ـ به نظم در آورده و اشعاری به فارسی و عربی سروده است . فرزند فخرالدین ، شیخ الاسلام روزبهان ثانی (متوفی 685) مریدان بسیار داشته و گویند که برخی از حاکمان غیر مسلمان به دست وی مسلمان شده بودند. خطبه ها و اشعار فارسی بسیار از وی باقیمانده است . فرزندان روزبهان ثانی (نبیره های روزبهان بقلی ) عبداللطیف و شرف الدین ابراهیم ، نیز هر یک کتابی در احوال و آثار شیخ روزبهان بقلی نوشته اند. از فرزند شرف الدین ابراهیم ، به نام صدرالدین روزبهان ثالث ، نیز پیش از این یاد کرده ایم (بقلی ، همان ، مقدمة معین ، ص 45ـ46؛ ابراهیم بن روزبهان ثانی ، ص 133ـ135؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، ص 349).

منابع : ابراهیم بن روزبهان ثانی ، تحفه اهل العرفان ، در روزبهان نامه ، چاپ محمد تقی دانش پژوه ، تهران 1347 ش ؛ ابن عربی ، فصوص الحکم ، و التعلیقات علیه بقلم ابوالعلاء عفیفی ، تهران 1366 ش ؛ روزبهان بقلی ، شرح شطحیات ، به تصحیح و مقدمة فرانسوی از هنری کُربین ، تهران 1344 ش ؛ همو، عبهرالعاشقین ، با مقدمة هنری کربین و محمد معین ، تهران 1360 ش ؛ همو، عرائس البیان فی تفسیر القران ، نسخة خطی کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ، ش 9؛ همو، کتاب مشرب الارواح و هو المشهور بهزارُ و یک مقام ( بِالفِ مقامٍ و مقامٍ )، چاپ نظیف محرم خواجه ، استانبول 1973م ؛ اکبر ثبوت ، «حافظ و پیرگلرنگ »، در حرم دوست : یادوارة استاد سادات ناصری ، چاپ ابراهیم زارعی ، تهران 1370 ش ؛ عبدالرحمان بن احمد جامی ، مثنوی هفت اورنگ ، چاپ مدرس گیلانی ، تهران ] بی تا. [ ؛ همو، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران 1370 ش ؛ معین الدین جنیدبن محمود شیرازی ، شدالازار فی حط الاوزار عن زوارالمزار ، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال ، تهران 1328 ش ، چاپ مجدد تهران 1366 ش ؛ محمد اختر چیمه ، مقام شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی در تصوف اسلامی ، اسلام آباد 1372 ش ؛ شمس الدین محمد حافظ ، دیوان ، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران 1371 ش ؛ نظام الدین محمود داعی شیرازی ، کلیات شاه داعی شیرازی ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1339 ش ؛ روزبهان نامه ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، تهران 1347 ش ؛ مصلح بن عبدالله سعدی ، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی ، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1340 ش ؛ داریوش شایگان ، هانری کُربن : آفاق تفکر معنوی در اسلام ، ترجمة باقر پرهام ، تهران 1371 ش ؛ عبداللطیف بن روزبهان ثانی ، روح الجنان ، در روزبهان نامه ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، تهران 1347 ش ؛ جلال الدین محمدبن محمد مولوی ، کلیات دیوان شمس تبریزی ، با مقدمة جلال الدین همائی ، چاپ منصور مشفق ، تهران 1370

  • میر حسین دلدار بناب
۲۲
مهر
تصویر


زندگی نامه


حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

(سال و محل تولد: ۷۲۶ هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: ۷۹۱ هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال ۷۲۶ ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال ۷۴۲ تا ۷۵۴ ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال ۷۵۴ ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی
ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال ۷۵۹ ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.

اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال۷۹۱ ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.

نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش
غزل های بسیار زیباست.

ویژگی های شعر حافظ


برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور
سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.
چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها


2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "
مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست
کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم


3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

***

من و انکار شراب این چه حکابت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

***

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ به
طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.
پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام، ولی به ز مال او قافست

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد


5- ایهام و ابهام

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.
نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:
اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.
دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست


ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست


ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"

عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما


ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

جهان بینی حافظ


1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم می رویم

2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد


3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست


تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش


4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق


فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن


5- انتظار و طلب موعود،

انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:



مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که از انفاس خوشش بوی کسی می آید


***

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی


***

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


***

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

  • میر حسین دلدار بناب
۲۷
شهریور

 روزملی شعر و ادب و بزرگداشت استاد شهریارمبارک باد

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

 

  استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار فرزند حاج میر آقا خشکنابی که خود از اهل ادب بود در تبریز چشم به جهان گشود. شهریار متقارن انقلاب مشروطیت بود و بین سالهای (1283-1285) در روستای خشکناب نزدیک بخش قره چمن متولّدگردید. کریم  الطبع و با ایمان بود وی در سال 1313 در قم بدرود حیات گفت. محمد حسین تحصیل را در مکتب خانه قریه زادگاهش با گلستان سعدی، نصاب قرآن و حافظ آغاز کرد و نخستین مربی او مادرش و سپس مرحوم امیر خیزی بود.

   تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دار الفنون تهران به پایان رساند. در سال 1303 شمسی وارد مدرسه طب شد تا آخرین سال پزشکی را با هر مشقّتی که داشت سپری کرد و در بیمارستان دوره انترنتی را می گذراند که به سبب پیشامد های عاطفی و عشقی از ادامه تحصیل منصرف شد و کمی قبل از اخذ مدرک دکتری، پزشکی را رها کرد و به خدمات دولتی پرداخت. به قول خود شهریار این شکست، و ناکامی عشق، موهبت الهی بود که از عشق مجازی به عشق حقیقی و معنوی می رسید. در اوایل جوانی و آغاز شاعری، بهجت و پس از سال 1300 که به تهران رفت (شیوا) تخلص می کرد ولی به انگیزه ارادت قلبی و ایمانی که از همان کودکی به خواجه شیراز داشت، برای یافتن تخلص بهتری وضو گرفت نیت کرد و دوباره از دیوان حافظ تفعل زد که هر دوبار کلمه شهریار آمد و چه تناسبی داشت با غریبی او و نیت تقاضای تخلص از خواجه:

غم غریبــــی و محنــت چو بر نمـــی تابــم

روم به شــــهر خود و شــــهریار خود باشــــم

دوام عمراو زملک اوبخواه زلطف حق حافظ

که چرخ این سکه دولت به نام شهریار زدند

هر چند خود نیتی درویشانه کرده بود و تخلصی (خاکسارانه) می خواست ولی به احترام حافظ تخلص شهریار را پذیرفت شهریار شاعری مومن و مسلمان بود. خصوصیات  بارز  او رقت قلب و حساسیت  بالا، فروتنی  و درویشی که  مسلک همیشگی وی بود مهمان دوستی و مهمان نوازی، اخلاص و صمیمیت بویژه با دوستان واقعی علاقه مفرط به تمامی هنر ها به خصوص شعر، موسیقی، و خوشنویسی بود. او خط نسـخ و نــسـتعلیق و بویژه خط تحریر را خوب می نوشت در جوانی سه تار می زد و آنطور نیکو می نواخت که اشک استاد، ابوالحسـن صبا را جاری می کرد و برای ساز خود می سرود.

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایـه تســـــلــی شـــبهای تار مــن

    پس از مدتی برای همیشه سه تار  را هم کنار گذاشت خاطرات کودکی و نوجوانی شهریار بیشتر در منظومه های حیدر بابا شاهکار کم نظیر ترکی، هدیان دلن مومیایی و افسانه شب، مندرج است و با خواندن آنها می توان دور نمای کودکی و نوجوانی او را کم و بیش مجســــّم کرد. تلخ ترین خاطره زندگی شهریار مرگ مادر است که در تاریخ 31 تیر ماه 1333 اتفاق افتاده و شاهکار خوب و به یاد ماندنی ای وای مادرم یادگار آن دوران است مادرش نیز همچون پدر در قم دفن شد. از سال 1310 تا 1314 در اداره ثبت اسناد نیشابور و مشهد خدمت کرد. در نیشابور به خدمت نقّاش بزرگ کمال الملک رسید و آن مثنوی زیبا و معروف را برای وی سرود. در مشهد نیز همدم و معاصر استاد فرخ خراسانی، گلشن آزادی، نوید و دیگر شاعران گران مایه از آن خطه پربرکت بود در سال 1315 شمسی به تهران منتقل شد و مدتی در شهرداری و پیشه و هنر و سپس در بانک کشاورزی به کار پرداخت. چند سالی در عوالم درویشی سیر کرد. سرانجام  به زادگاه  اصلی خود تبریز  بازگشت  و تا زمان  بازنشستگی در

بانک کشاورزی تبریز خدمت کرد عاقبت پس از 83 سال زندگی شاعرانه پربار و باافتخارروح این شاعر بزرگ در 27 شهریور ماه 1367 به ملکوت اعلی پیوست و جسمش در مقبره الشعرای تبریزکه مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار ارجمند است به خاک سپرده شد به مناسبت اولین سالگرد درگذشت او وزارت پست وتلگراف در سری تمبرهای ایرانی تصویر شهریار و مقبرهالشعرای تبریز را به همراه شعر معروف (علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را) به خط شکسته نستعلیق انتشار داد همچنین کتاب یادنامه شهریار به خط خوشـنویسان اصفهان و مجموعه مفصل دیگری به نام سوگنامه و یادواره فارسی و ترکی شهریار از سوی کتاب فروشی ارگ تبریز منتشر گردید.

  شهریار هر چند به شاعری غزلسرا شهرت یافته و این خود حقیقتی است انکار نا پذیر ولی او مرکب اندیشه شاعرانه خود را در میدانهای مختلف شعری به جولان در آورده و تا سرزمینهای دور دست و ناشناخته احساس و تخیل تاخته و شاهکارهای جاودانه ای با تصاویری زیبا و تأثیری گیرا و ژرف پدید آورده است که هر کدام در تاریخ ادبیات این مرزوبوم ثبت شده و ماندنی است از قصیده و قطعه و مثنوی و رباعی گرفته تا منظومه ها و حتی قالبهای تازه و نو و به اصطلاح نیمایی آثاری دلپذیر و لطیف و استوار بوجود آورده است که همواره بر تارک ادب معاصر می درخشد و غزل که محور سخن ماست و پایه و اساس این دفتر، پر از سوز و شیفتگی حال مخصوص و لبریز از وجد و شور است عشق و شیدایی دوران جوانی شور و حال عاشقانه، رقت احساسات، سخنان آتشین، مضامین بکر و لطیف و سوختگی ویژه ای که ذاتی اوست بیشتر در غزلیاتش متجلی است.

  غزل شهریار مشهور خاص و عام است. و برخی از ابیاتش بصورت امثال سایره در آمده و بر زبانهای جاری، بر دلها نقش و همواره زبان دل و بیان حال عشاق دلسوخته بوده و هست. هر چند برخی از محققان متأخر تقسیم بندی سبکهای شعر فارسی را از دیدگاه متقدمین به شیوه های خراسانی، عراقی، هندی صحیح نمی دانند و هنوز کتابی جامع و منطقی درباره سبکهای شعر فارسی تدوین نشده است، با این وصف و طبق معمول می توان گفت که سبک شعری شهریار در اشعار کلاسیک، عراقی یا سعدی بویژه شیوه حافظ است. گهگاه برخی از ابیات غزلهایش از لطافت، باریک اندیشی، تشبیه، استعاره و ارسال مثلهای سبک هندی چاشنی می گیرد.

  اینها همه صورت ظاهری کار اوست و در باطن سبک شهریار مخصوص به خود اوست و سخنش سخن دل است و از عمق جان و روح بسیار حساس و پرشور او مایه می گیرد. بیشتر مضامین و تابلوهای توصیفی و قطعات تازه، خلق، ابداع و ابتکار خود شاعر است نه تکراری و کلیشه ای چرا که او: (عاریت از کسی نپذیرفته است.)، آنچه دلش گفت بگو گفته است در پاره ای از اشعارش گاهی کلمات، ترکیبات و اصطلاحات مردم کوچه و بازار را آگاهانه در اشعارش می آورد و منظور اصلی او از این هنر نمایی، پیوند عمیق تر با مردم و نیز بردن شعر به میان توده های عظیم افراد عادی در بعدی وسیعتر است و در این راه هر چند برخی از ادبا به او خرده می گیرند، موفق است.

  استاد دانشمند دکتر منوچهر مرتضوی در مقدمه (حیدر بابا سلام) با جملاتی زیبا و مجمل چکیده افکار، سبک و شگرد کار شهریار را بخوبی نشان داده است و هنر بزرگ او را به حق و شایسـته در این چهار زمینه می داند:

1-غزلهای از دل برآمده لاجرم بر دل نشیند او (که نمونه های فراوان آنها را گزیده آن می خوانیم.)

2-ابداع تابلوهای رنگین و توصیفی مثل تخت جمشید، مولانا در خانقا شمس، زیارت کمال الملک.

3-خلق و ابداع آثار عاطفی پر احساس مانند: ای وای مادرم، حیدر بابا، پیام به انیشتین، صبا می میرد، کودک و خزان، دختر گل فروش.

4-انتخاب و استخدام لغات و تعبیرات عامیانه و پیاده کردن، آنها در شعر که این مهم در غزلها، قصاید و هم در شاهکار کم نظیر، (حیدر بابا) کاملاً مشهور است. لطف و دقت و زیبایی این منظومه را ترک زبانها بهتر از هر کس دیگر با تمام وجود درک و احساس می کنند این شعر معروف بارها به چاپ رسیده و به چند زبان خارجی ترجمه شده است.

  شاید بتوان بطور خلاصه و فشرده گفت: (حیدر بابا نام کوهی است نزدیک زادگاه شاعر) و این شعر درد و دلی است شاعرانه با همین کوه. در قسمت اول شعر بشتر خاطرات کودکی شاعر نقاشی و تصویر شده است در قسمت دوم، فرزند نامدار کوه شهریار شاعر معروف از غربتی چندین ساله باز می گردد ولی هر چه جست و جو می کند، اثری از دوران کودکی خود نمی بیند  و مجبور است به خاطره های آن دوران دل خوش کند.

آثار شهریار

 اشعارش متنوع و در بردارنده انواع شعر و قالبهای گوناگون است و تا به حال به صورتهای مختلف منتشرشده است نخســــتین دفتـــر شــــــعر او در سالهای (1310-1308)، شمسی با مقدمه های استاد بهار، سعید نفیسی، پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجموعه شعرش پس از در گذشت وی (در تابستان 1369) بعنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشر نشده از سوی انتشارات رسالت تبریز در پانصد صفحه انتشار یافت. سپس کلیه اشعار وی در یک مجموعه چهار جلدی توسط انتشارات زرین به چاپ رسید. طبق شمارشی که از کلیات اشعارش به عمل آمده، دیوان های مختلف او شامل بیست هزار و شصت بیت شعر سنتی و حدود15 منظومه و شعر آزاد در قالبهای تازه است.

ازاشعار شهریار

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ما سوا فکندی همه ساه هما را

دل اگر خداشــــــناســـی همه در رخ علــی بیـــن

به علـــــی شــناختم من به خدا قســـــــم خدا را

به خـــــــــدا که در دو عالم اثـــر از فـــــنا نـماند

چو علـــــی گرفته باشـــــــی سـرچشــــــمه بقا را

مگر ای ســــــحاب رحمـــت تو بیاری ارنه دوزخ

به شــــــــرار قــــهر ســوزد همه جان ما سوا را

برو ای گــدای مســـــــکین در خانـه علــــــی زن

که نگین پادشــــــــاهی دهد از کــــــــرم گدا را

به جــــــز از علـــــی که آرد پســـری ابوالعجائب

که علم کند به عالـــــــم شـــــــهدای کربـــلا را

چو به دوســـت عــــهد بندد زمـــــــیان پاکبـازان

چو علــــــــــی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمنش خواند نه بشر توانـمنش گفــت

متحیــــــرم چه نامــــم شـــه ملــــک لافتـــی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نســــــیـم رحمــت

کـــه زکـــوی او غـــباری به مـــــن آرتــوتـیا را

به امــــید آنکـه شــــــایــد برســد به خاک پایـــت

چــه پــــیامها ســــپردم همــــه سوز دل صــبا را

چــو تویی قضـــای گــردان به دعای مســتـمندان

که زجــــان مــا بگــــــردان ره آفـــت قضــــا را

چه زنـــم چــو نای هر دم زنوای شـــــوق او دم

که لســــان غیـب خوشــــــتر بنــوازد این نوا را

همه شــــب در این امیدم که نســــیم صبحگاهی

بــــه پــــــیام آشــــــــــــــنایی بنوازد آشـــــنا را

زنــــوای مــــرغ یا حق بشــــنود که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

  • میر حسین دلدار بناب
۲۶
شهریور
 

در اواخر قرن چهارم هجری.ق و در قریه قبادیان از توابع بلخ، کودکی زاده شد که بعدها فخر عالم شعر و ادب گردید، او که در واقع از شعرای بزرگ قرن پنجم هجری قمری بشمار می‌رود، در خانواده‌ای متمول بدنیا آمد که از لحاظ مادی در ردیف بزرگان روزگار خود بودند.

شاعر ما یعنی حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی ملقب به " حجت " از شاعران و نویسندگان بسیار توانا و بزرگ ایران و از گویندگان درجه ی اول زبان فارسی است .

وی در ماه ذی قعده ی سال 394 هجری در قبادیان از نواحی بلخ بدنیا آمد . که نیز در اشعارش به روشنی به آن اشاره شده است .

بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار      بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر

 و این انتسابش به قبادیان بلخ نیز در اشعارش نمودار است .

پیوسته شدم نسب به یمگان                        کز نسل قبادیان گسستم

و به همین سبب نیز در اشعار خویش همه جا از بلخ به عنوان وطن و شهر و خانه ی خود سخن می راند .

اما نسبت مروزی که شاعر در سفرنامه ی خود به آن اشاره نموده ، به خاطر اقامت وی در مرو بوده است و گویا مدتی را در آنجا به شغل دیوانی سر کرده و در آنجا خانه و مسکن داشته است .

ناصر خسرو هنوز جوانی تازه بدوران رسیده بود که در واقع ذوق شاعریش شکوفا گشت و اشعارش در اذهان افتاد، و او را سرانجام بدربار کشید او در سالهای بین 411 تا 414 بدبیری شاه رسید و طرف توجه بزرگان قرار گرفت و عنوان " ادیب " و " دبیر فاضل " را از آن خود ساخت و شاه او را با لقب " خواجه خطیر " خطاب میکرده است .

وی در دوره ای از زندگی خویش به این اندیشه افتاد که حقیقت زندگی را درک کند، لذا مسیر زندگی خود را بسویی دیگر کشید و با علمای زمان به بحث و مناظره پرداخت و اما اینها نیز طبع حقیقت جوی شاعر را سیراب نکردند و شاعر برای کسب معرفت راهی ترکستان گشت و سپس بدیار سند و آنگاه هند عزیمت نمود اما از سرگردانی او کاسته نمی‌شد تا این که شبی در خواب سروشی او را ندا در داد که تا کی اینگونه عمر به بطالت می‌گذرانی و برای دفع آن به شراب پناه می‌بری، و حکیم در پاسخ می‌گوید : برای فرار از غم دنیا، چون حکما، تاکنون چیز دیگری نساخته‌اند که غم را بباد دهد و اندوه دنیا را کم کند، سروش غیبی به او می‌گوید چیزی را بطلب که هوش و خرد را زیاد کند، و اشاره بسوی حجاز و کعبه کرد و چون از خواب برخاست با خود عهد کرد که همان گونه که از خواب دوشین برخاست ، از خواب 40 ساله نیز بیدار شود، پس اسباب سفر مهیا نمود و به حجاز رفت و کعبه را زیارت نمود.

این مسافرت 7 سال طول کشید ( همان سفری که اراده کرده ام شما را ، با ناصر خسرو ،  در دشتها و بیابانها ، همراه کنم . ) که در این مدت شاعر چند بار توفیق زیارت خانه خدا را یافت، و نه تنها به سفر حج رفت که در این سفرهای طولانی بدنبال حقیقت بود، او سراسر کشورهای شمالی ایران را سیاحت کرده به جنوب ایران عازم شد، ممالک ارمن، آسیای صغیر ، طرابلس، شام، فلسطین، سوریه را زیر پای گذارد، به سودان و تونس سفر نمود، در مصر با خلفای فاطمی دیدار کرد و به نزد المستنصر بالله خلیفه ی فاطمی ‌بار یافت و لقب حجت را از او گرفت و در این زمان بودکه به مقام بزرگی ، نزد فاطمیان رسید و از طرف امام فاطمیان حجت خراسان گشت و برای نشر تعلیم اسماعیله ماموریت یافت، و چون ناصر خسرو به جمع ا سماعیلیان  پیوست دشمنانش دو چندان گشتند و از این پس در دربار سلاطین سلجوقی نیز جایگاهی نداشت ، زیرا سلجوقیان با شیعیان سخت مخالف بودند، پس بناچار ترک دیار کرد و جلای وطن نمود و یمگان از توابع بدخشان را برای اقامت انتخاب کرد و تا پایان زندگی در این شهر و دیار زیست.

ناصر خسرو بدون شک از جمله شعرای بسیار توانا و سخن آور زبان فارسی است که با طبع نیرومند خود اشعار و سخنان استواری بجای گذارد او پس از اعتقاد به باطنیان در سرودن اشعار نیز تغییر جهت داد و غالب اشعار این دوره از زندگانی شاعر بوی مذهب می‌دهد.

پایه و درجه ی تحصیلات و اطلاعات وی از آثار نظم و نثرش بخوبی معلوم است . او از ابتدای جوانی در کسب علوم و فنون رنج برده بود .

قرآن را از بر بود و در تمامی دانشهای متداول زمان خود از علوم معقول و منقول خاصه کلام و حکمت یونان تسلط تمام داشت .

ناصر خسرو را، گرچه مدتهای مدید در دربار سلاطین گذراند، نمی‌توان شاعری درباری نامید و در این زمینه اشعار زیادی نیز از او به ما نرسیده، که اگر سروده باشد نیز از بین رفته است.

او سخن را به در تشبیه می‌نمود و معتقد بود که در را نباید به پای خوکان  ریخت.

 مــن آنـم کـه در پای خوکـان نریـزم       مـــر ایـــن قیمتــی در لفــــظ دری را

 ناصر خسرو آنطوری که از شعرش پیداست در اواخر عمر از غربت بسیار ، رنج می‌برده است .

 آزرده کــرد کــژدم  غربــت جگــر مرا        گـــویی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

 در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم    صفـــرا همـی بر آید زاندوه بسر مرا

 گــویم چـرا نشـانه تـــیر زمانه کرد   چـــرخ بلنــــد جـاهـل بیـدادگــر مــرا

 گر در کمال و فضل بود مرد را خــطر     چون خار و زار کرد پس این بی خطرمرا

ناصر خسرو بواقع یک شاعر یگانه بود ، او از جمله شعرایی بود که عقیده و مرام خود را محترم می‌شمرد، هر گونه که فکر می‌کرد می‌سرود و هر گونه که می‌سرود زندگی می‌کرد، فکر و شعر و زندگی او چون مهره‌های تسبیح به هم پیوسته بود اشعارش بیشتر جدی بود و می‌توان از شعرش به شخصیت حقیقی او پی برد.

از آثار وی در نظم میتوان به :

1-دیوان شعرش

2-مثنوی روشنایی نامه در وعظ و حکمت

3-سعادتنامه

از آثارش به نثر نیز میتوان به :

1-سفرنامه که در آن شرح سفر هفت ساله اش آمده است .

2-خوان و اخوان

3-گشایش و رهایش

4-جامع الحکمتین

5-زادالمسافرین در کلام اسماعیلیه ، تالیف بسال 453 هجری

6-وجه دین در احکام شریعت بطریق اسماعیلی

7-دلیل المتحیرین ( جزو آثار گم شده ی اوست )

8-بستان العقول ( جزو آثار گم شده ی اوست )

اشاره نمود .

همه ی کتابهای ناصر خسرو به نثری ساده و روان و با زبانی استوار نوشته شده است و یکی از منابع بسیار خوب برای پیدا نمودن اصطلاحات فلسفی و کلامی است .

وی بسال 481 در یمگان بدخشان درگذشت و در همان دره ی یمگان نیز بخاک سپرده شد .

به نقل از تاریخ ادبیات ایران دکتر ذبیح الله صفا

                                                       

    *************
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد و خیره‌سری را


بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را


همی تا کند پیشه، عادت همی کن

جهان مر جفا را، تو مر صابری را


هم امروز از پشت بارت بیفگن

میفگن به فردا مر این داوری را


چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را


به چهره شدن چون پری کی توانی؟

به افعال ماننده شو مر پری را


بدیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لالهٔ طری را


اگر لاله پر نور شد چون ستاره

چرا زو نپذرفت صورت گری را؟


تو با هوش و رای از نکو محضران چون

همی برنگیری نکو محضری را؟


نگه کن که ماند همی نرگس نو

ز بس سیم و زر تاج اسکندری را


درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کلهٔ قیصری را


سپیدار مانده‌است بی‌هیچ چیزی

ازیرا که بگزید او کم بری را


اگر تو از آموختن‌سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را


بسوزند چوب درختان بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را


درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را


نگر نشمری، ای برادر، گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را


که این پیشه‌ها است نیکو نهاده

مر الفغدن نعمت ایدری را


دگرگونه راهی و علمی است دیگر

مرالفغدن راحت آن سری را


بلی این و آن هر دو نطق است لیکن

نماند همی سحر پیغمبری را


چو کبگ دری باز مرغ است لیکن

خطر نیست با باز کبگ دری را


پیمبر بدان داد مر علم حق را

که شایسته دیدش مر این مهتری را


به هارون ما داد موسی قرآن را

نبوده‌است دستی بران سامری را


تو را خط قید علوم است و، خاطر

چو زنجیر مر مرکب لشکری را


تو با قید بی اسپ پیش سواران

نباشی سزاوار جز چاکری را


ازین گشته‌ای، گر بدانی تو، بنده

شه شگنی و میر مازندری را


اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را


تو برپائی آنجا که مطرب نشیند

سزد گر ببری زیان جری را


صفت چند گوئی به شمشاد و لاله

رخ چون مه و زلفک عنبری را؟


به علم و به گوهر کنی مدحت آن را

که مایه است مر جهل و بد گوهری را


به نظم اندر آری دروغی طمع را

دروغ است سرمایه مر کافری را


پسنده است با زهد عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را؟


من آنم که در پای خوگان نریزم

مر این قیمتی در لفظ دری را


تو را ره نمایم که چنبر کرا کن

به سجده مر این قامت عرعری را


کسی را برد سجده دانا که یزدان

گزیده‌ستش از خلق مر رهبری را


کسی را که بسترد آثار عدلش

ز روی زمین صورت جائری را


امام زمانه که هرگز نرانده است

بر شیعتش سامری ساحری را


نه ریبی بجز حکمتش مردمی را

نه عیبی بجز همتش برتری را


چو با عدل در صدر خواهی نشسته

نشانده در انگشتری مشتری را


بشو زی امامی که خط پدرش است

به تعویذ خیرات مر خیبری را


ببین گرت باید که بینی به ظاهر

ازو صورت و سیرت حیدری را


نیارد نظر کرد زی نور علمش

که در دست چشم خرد ظاهری را


اگر ظاهری مردمی را بجستی

به طاعت، برون کردی از سر خری را


ولیکن بقر نیستی سوی دانا

اگر جویدی حکمت باقری را


مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟

چه ماند همی غل مر انگشتری را؟


نبیند که پیشش همی نظم و نثرم

چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟


بخوان هر دو دیوان من تا ببینی

یکی گشته با عنصری بحتری را

  • میر حسین دلدار بناب