اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۴۶ مطلب با موضوع «زندگی نامه» ثبت شده است

۰۳
آذر

ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد بن محمد بن ابراهیم (۳۵۷-۴۴۰ق) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است.

زندگانی ابوسعید ابوالخیر

شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در ترکمنستان امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تا وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره شیخ و پیر خود به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

نگرش افراد نسبت به این عارف

هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌نویسد: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»

ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه ۴ شعبان سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشته‌است. داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است: «خواجه بوعلی سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.»

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آن را به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

******************************

گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار

******************************

دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت

اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت

می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو

بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج ، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی:

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر سر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد


همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

کتابهای ابوسعید

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:

  • اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
  • رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
  • سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تالیف نکرده‌است اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود.

سخنان و داستانهایی در رابطه با ابوسعید

چنانکه در برخورد وی با ابن سینا می‌توان این نکته را دریافت. در این دیدار با یکدیگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست. بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی سینا برفت، شاگردان او سئوال کردند که شیخ را چگونه یافتی گفت: هر چه می‌دانم، او می‌بیند. مریدان از شیخ سئوال کردند که‌ای شیخ بوعلی را چگونه یافتی گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.بوسعید همچون حلقه استواری زنجیره سنت‌های عرفانی قبل از خودش را به حلقه نسل‌های بعد از خویش پیوند می‌دهد.وی تصوف را عبارت از آن می‌داند که: «آنچه در سرداری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی.»با اینکه در روزگار حیاتش مورد هجوم متعصبان مذهبی بود و اتهام لاابالیگری‌های او در همان عصر حیاتش تا اسپانیای اسلامی یعنی اندلس رفته بود. ابن خرم اندلسی در زمان حیات او در باب او می‌گوید: «شنیده‌ایم که به روزگار ما در نیشابور مردی است از صوفیان با کنیه ابوسعید ابوالخیر که گاه جامه پشمینه می‌پوشد، و زمانی لباس حریر که بر مردان حرام است، گاه در روز هزار رکعت نماز می‌گذارد و زمانی نه نماز واجب می‌گزارد نه نماز مستحبی و این کفر محض است. پناه بر خدا از این گمراهی.» با وجود این قدیس دیگری را نمی‌شناسیم که مردم تا این پایه شیفته او باشند و چهره او به عنوان رمز اشراق و اشراف بر عالم غیب به گونه نشانه و رمزی درآمده باشد آن گونه که بوعلی رمز دانش و علوم رسمی است.

ابوسعید نسبت به دو صوفی قبل از خودش بایزید بسطامی و حلاج که در تاریخ عرفان مهم ترین مقام را دارند، اراداتی خاص داشته‌است. وی در محیطی که اکثریت صوفیان، حلاج را کافر می‌دانستند و گروهی مانند امام قشیری در باب او با احتیاط و سکوت برخورد می‌کردند او را به عنوان نمونه عیار و جوانمردی می‌دانست که به گفته خودش در اسرار التوحید «درعلوم حالت در مشرق و مغرب کسی چون او نبود.»وی در فقه و کلام و منطق و حدیث و تفسیر و دیگر علوم رایج عصر از چهره‌های ممتاز به شمار می‌رفته‌است. ابوسعید بزرگ ترین علمای عصر از قبیل ابوعلی زاهدبن احمدفقیه و قفال مروزی و ابوعبدالله خضری سال‌های دراز به تحصیل علوم اشتغال داشته‌است. از جمع استادان او که بگذریم وی با عده زیادی از فقها و محدثین و ادیبان و شاعران عصر خود روابط دوستانه و عادلانه داشته‌است. نه تنها داستان‌های اسرارالتوحید بلکه اسناد تاریخی غیرصوفیانه نیز گواهند بر اینکه علمای بزرگی چون ابومحمد جوینی پدر امام الحرمین که از بزرگ ترین علمای نیشابور در این عصر بود با وی روابط دوستی داشته‌است. بوسعید در تاریخ چهارم شعبان ۴۴۰ هجری در میهنه وفات یافت. مدفن وی در مشهد در برابر سرایش قرار دارد. شیخ را گفتند:(به شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتند) " فلان کس بر روی آب می‌رود(راه می‌رود)! گفت: «سهل است(آسان است)! وزغی(قورباغه) و صعوه ای(پرنده کوچک آوازخوان) نیز بروی آب می‌رود» گفتند که: «فلانکس در هوا می‌پرد!» گفت: «زغنی(نوعی پرنده از راستهٔ بازهاست) ومگسی در هوا بپرد». گفتند: "فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری می‌رود. شیخ گفت: "شیطان نیز در یک نفس(یک لحظه) از مشرق بمغرب می‌شود(می‌رود)، این چنین چیزها را بس(بسیار) قیمتی(ارزش) نیست.مرد(انسان واقعی) آن بود(آن کس می‌باشد) که در میان خلق بنشیند و برخیزد وبخسبد(بخوابد) وبا خلق ستدوداد کند(معامله) وبا خلق در آمی‌زد(در ارتباط باشد) ویک لحظه از خدای غافل نباشد.

هرمان اته، خاورشناس آلمانی او را یکی از مبتکرین قالب رباعی در ایران دانسته‌است.



  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
آذر

خواجه عبدالله محمد انصاری از مشایخ بزرگ عرفان

در قرن پنجم هجری است. وی در سال 396 هجری

متولد شد. نسبتش اگر چه به ابو ایوب انصاری می رسید

ولی در اثر توجه و علاقه ای که به تصوف ایرانی داشت

از عارفان سخن سرای فارسی زبان گردید. و شیوه و

لحنی در زبان فارسی ایجاد کرد که آمیخته از نثر و

نظم دلنشین فارسی است، بهمین علت نثر فصیح

و نظم ملیح او در ادبیات فارسی مختص و ممتاز گردیده است.

خواجه عبدالله انصاری از بزرگان حدیث و از عارفان

صاحب نظر و صاحب مکتب قرن پنجم هجری بشمار می رود.

وی نزد دانشمندان و مشایخ نامی عرفان به ویژه

شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی کرده و تا پـایـان

عـمـر مـرشـد و مـراد خود (425 هجری) در

خرقان کومش در نزدیکی بسطام (جزو شهرستان شاهرود

حالیه در استان سمنان) به کسب علوم و درک فیض

از آن عارف بزرگوار مشغول بوده است، و بعد از

آن جانشین شیخ گردیده است.

بطوری که نوشته اند خواجه عبدالله انصاری حافظه ای

شگفت داشته و اقوال و اشعار زیادی را می  دانسته است.

از معاصران معروف او از لحاظ سیاسی و اجتماعی

آلب ارسلان سلجوقی و خواجه نظام الملک طوسی و

از نظر عرفا شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید نام برد.

کتابهایی به فارسی به نام ذادالعارفین، کتاب اسرار،

از وی بجای مانده و رساله هایی بنام: رساله دل و جان،

کنزالسالکین، رساله ارادت، قلندر، هفت حصار، محبت نامه،

مقولات و الهی نامه از او در دست است. معروف ترین

گفته های خواجه عبدالله انصاری، مناجات نامه ی اوست که تا

زمان او در زبان فارسی بدین سبک ساده و مؤثر و شیرین

و دلنشین سابقه نداشته و آن در ضمن رساله های یاد شده

در بالا و در موردهای دیگر نقل شده و نمونه ای از نثر

مسجع و شیوه ای فارسی قرن پنجم هجری است.

اکنون چند نمونه از کلام خواجه (رساله مقولات) که

دارای تأثیر و سوز و شور مخصوصی است و پندهای

لطیف معنوی در بر دارد در اینجا نقل میشود؛

بیزارم از آن طاعت که مرا به عجب آرد.

بنده ی آن معصیتم که مرا به عذر آرد.

 از او خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی.

از او مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی.

پنج چیز نشانه سختی است، بی شکری در وقت نعمت،

بی صبری در وقت محنت، بی رضائی در وقت قسمت،

کاهلی در وقت خدمت، و بی حرمتی در وقت صحبت.

 

الهی بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.

الهی مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.

الهی محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.

الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.

یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن


الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

الهی مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟

الهی تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.

نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای توست آن می خواهم

الهی
اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.

الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟

گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی
مقصود رضای او خشنودی اوست


الهی اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن

ما را آن ده که آن به

الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.
الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الهی دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.

الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.

الهی در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.

الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.

الهی ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شایسته خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن

الهی ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

الهی به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.

الهی در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.

الهی تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.

یارب زکرم به حال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینه ی دردمند من راحت نه
بر دیده ی اشکبار من رحمت کن
 
                              

چون عود نبود چوب بید آوردم

 روی سیه و موی سپید آوردم

    خود فرمودی که نا امیدی کفر است   

فرمان تو بردم و امید آوردم .

  • میر حسین دلدار بناب
۲۱
آبان

 

صاحب‌نظران و محققان تاریخ مشروطه بر این باورند که بازرگانان و تجار ایرانی از مهم ترین عوامل – و شاید علت اصلی – ظهور انقلاب مشروطه بوده‌اند . این افراد چون سرمایه‌های خود را در حکومت استبدادی در معرض خطر جدی می‌دیدند ، پناهگاهی می‌جستند که حافظ ثروت و حیثیت شان باشد زیرا هر لحظه امکان داشت ، ماموران دولت قاجار اموالشان را مصادره و خودشان را زندانی کنند . ۱

تجار ایرانی که از یکی دودهه قبل نوعی تجارت جهانی را تجربه کرده بودند و نیز با شیوه ی اداره ی حکومت آن کشورها آشنا شده‌ بودند ، طالب تاسیس عدالت‌خانه در ایران گشتند و حتی مخارج هنگفت این حرکت را هم تقبل نمودند . نام برخی از این بازرگانان در صفحات تاریخ ثبت است. البته نباید عوامل مهم دیگر - را که در کتاب‌های تاریخی آمده- نادیده گرفت. به هر حال بر آیند این حرکت‌ها باعث بروز انقلاب مشروطه در ایران شد.

با این مقدمه می‌توان ادعا کرد که در میان بازرگانان ، حاجی زین العابدین مراغه‌ای – که از تاجران مهاجر ایرانی بود - بیشترین سهم را در تلاش برای پیشرفت و ترقی ایران و آگاه کردن عامه ی مردم و بزرگان کشور دارد. و کتاب او تاثیرگذارترین اثر در انقلاب مشروطه است . به طوری که تاثیر آن را با تاثیر قرارداد اجتماعی اثر ژان ژاک روسو در انقلاب کبیر فرانسه برابر دانسته‌اند . ۲

ما در این مقال ابتدا اشاره کوتاهی به زندگی نویسنده ی کتاب سیاحتنامه ی ابراهیم‌بیگ وتاثیر آن بر فکر و روح ایرانیان خواهیم داشت و در پایان به بررسی نظرات انتقادی او درباره وضعیت‌ نا به سامان ایران عصر قاجاری می‌‎‌پردازیم .

شـرح حال مؤلف

زین العابدین مراغه‌ای فرزند مشهدی علی از کردهای ساوجبلاع ( مهاباد کنونی‌) بود . پدرانش در مراغه به تجارت مشغول بودند . زین العابدین در سال ۱۲۵۵ هـ . ق به دنیا آمد و در شانزده سالگی به حجره ی پدر رفت . در بیست سالگی برای تجارت به اردبیل رهسپار شد و کم‌کم برای خود دستگاهی به هم زد و اسب و نوکر و تفنگ‌دار فراهم کرد . و به قول خودش بنای اعیانی و « قولچوماقی » گذاشت و حتی با مأموران دولتی در افتاد . اما خیلی زود روزگارش به پریشانی کشید و زندگی در ایران برای او سخت شد . ناچار به همراه برادرش به قفقاز رفت و بعدها در یالتا مقیم شد . کارش کم‌کم بالا گرفت به حدی که سرو کارش با درباریان افتاد و به امپراتریس روس معرفی شد . و به اصرار درباریان تابعیت روس را پذیرفت . و سال‌ها با این تابعیت زیست . اما از این که « طوق لعنت تبعیت اجنبی » را به گردن آویخته بود ، خود را سرزنش می‌کرد . بعدها با وساطت سفیر کبیر ایران در عثمانی – میرزا محمود خان علاء الملک – تقاضای ترک تابعیت نمود و پس از چهار سال دوندگی از تابعیت روس در آمد . وی باشوق و علاقه ی وافر در راه خدمت به وطن از راه قلم به مبارزه پرداخت و مقالات سودمندی در روزنامه‌های شمس استانبول و حبل المتین کلکته نوشت.۳

وی سرانجام در سال ۱۳۲۸ق در هفتاد و سه سالگی در استانبول درگذشت . ۴

سیاحت نامه نامه ی ابراهیم بیگ در سه جلد تالیف شده است . موضوع کتاب سرگذشت یک تاجر زاده ی ایرانی مقیم مصر است به نام ابراهیم بیگ که عاشقانه به میهن خود ، ایران ، مهر می‌ورزد . پس از مرگ پدر تصمیم می‌گیرد. برای زیارت مضجع شریف امام رضا ( ع ) و دیدار وطن محبوب خود به ایران سفر کند . وی که در ذهن خود کشور ایران را بهترین جای دنیا تصور می‌کند . پس از ورود به ایران در هر قدم با ناروایی و مصیبتی تازه روبه‌رو می‌شود . او که حاضر به پذیرش وضع موجود نیست و تصمیم می‌گیرد با وزرا و درباریان ملاقات کند و آن‌ها را به وظیفه ی ملی و مذهبی خود آگاه نماید . اما این تلاش بی‌پاداش می‌ماند و حتی به آزار و اذیت ابراهیم بیگ منجرمی‌شود . عاقبت ابراهیم بیگ سرخورده و ناامید به مصر بر می‌گردد . اما در استانبول در یک جدال لفظی بسیار آشفته می‌شود و نا خواسته موجب آتش‌سوزی اتاق صاحب خانه می‌گردد . و خود نیز گرفتار می‌شود . اهل خانه او را نجات می‌‌دهند . اما آتش بیرون و آتش‌ درون او را از پا در می‌آورد .

جلد دوم باروایت یوسف عمو ، للـه ی ابراهیم بیگ ادامه می‌یابد . خانواده ی ابراهیم بیگ او را به مصر بر می‌گردانند . اما مداواهای طولانی اثری در بهبودی او ندارد . تنها خبر پادشاهی مظفر الدین شاه وآغاز اصلاحات موجب بهبودی کوتاه ابراهیم بیگ می‌شود . در این مدت کوتاه به توصیه و فشار اطرافیان با محبوبه – دختری از خانه‌‌زادان پدر – ازدواج می‌کند . اما باز خبرهای ناگوار از ایران می‌رسد : دوباره گروه پیشین بر سر کار آمده‌اند و اصلاحات متوقف شده است . خبرهای بد لحظه‌ به لحظه ابراهیم بیگ را به دق مرگی می‌‌کشاند و عاقبت هم می‌میرد . همسر وفادار او نیز در آغوش همسر قالب تهی می‌کند .

در جلد سوم یوسف عمو به رهبری پیری روشن ضمیر به جهانی دیگر سفر می‌کند و با ابراهیم بیگ در بهشت ملاقات می‌نماید . ابراهیم بیگ حتی در آن جا هم پیرامون دردهای ایران با تعصب و حرارت بحث و مرافعه می‌کند ….

******

مورخان آن دوره‌ ، به تاثیر عظیم این کتاب در آگاهی و تهییج مردم اشاره کرده‌اند برای نمونه تنها به ذکر سه مورد اکتفا می‌شود ؛

 ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان ، اشاره می‌کند که سیاحت نامه در انجمن‌ها و محافل آزادی خواهان خوانده می‌شده و « اهالی انجمن و فدائیان وطن بعضی به حال تباکی و بعضی از کثرت حزن وغم از خود رفته و حالت بهت به آن‌ها دست داده تا چندی حالت یک کلمه سخن گفتن باقی‌ نبود . همّ و غم غریبی عارض هر یک گردیده به اوضاع غریبه ی مملکت و گرفتاری‌های عجیبه ی این ملت سر به گریبان تعجب و حیرت و سرافکندگی و فکرت فرو برده ….. » ۵

 احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران می‌نویسد : « اما سیاحت‌نامه ی ابراهیم بیگ ، ارج آن را کسانی می‌دانند که آن روزها خوانده‌اند و تکانی را که در خواننده پدید می‌آورد به یاد می‌دارند … انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این آلودگی‌ها وبدی‌ها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمی‌بردند از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب غفلت بیدار می‌شدند و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته‌اند . در نتیجه ی این هنایش (= تاثیر ) او در خوانندگان بود که به پراکنده شدنش در میان ایرانیان خرسندی نمی‌دادند و تا دیرگاهی مردم آن را در نهان خواندندی .۶

 آیه الله سید محمد طباطبایی از رهبران جنبش مشروطیت نیز « برای آگاهی عموم وطن دوستان از خرابی و نواقص » اوضاع آن عصر و « به جوش آوردن خون غیرت و حمیّت ملی » و دعوت مردم به اتفاق و اتحاد، خواندن کتاب را به همگان سفارش می‌فرمود . ۷

اما التماس دارم که مطالعـه کنندگان این سیاحت‌نامه تنها به خوانـدن این تفصیل نگذرند . درست فکر کنند که در این مملکت چه خبر است ؟ سیاحت‌نامه / ۱۴۷

دیدگاه‌های زین العابدین مراغه‌ای

قبل از هر چیز ذکر این نکته لازم است که نظرات حاجی زین العابدین مراغه‌ای و ابراهیم بیگ یکسان است . به عبارت دیگر ابراهیم همان زین العابدین است . بدین خاطر ما در همه جا نظرات ابراهیم بیگ را به عنوان عقاید زین العابدین آورده‌ایم .

هر چند که سیاحت‌نامه ی ابراهیم بیگ در قالب رمان و به صورت یک سفرنامه ی تمثیلی نوشته شده است اما هر کس که این کتاب را مطالعه کند از همان ابتدا متوجه می‌شود که زین العابدین مراغه‌ای داستان‌نویسی را بهانه‌ای برای بیان نظرات انتقادی خود قرار داده است . وی با تیزبینی خاص معایب ، مفاسد و پلشتی‌هایی که گریبان دولت و ملت ایران را گرفته واز پیشرفت و ترقی باز داشته ، بی‌پروا بیان می‌کند . وی در قسمتی از کتــابش می‌نویسد :« درواقـــع غـــرض از نــگارش سیــاحت‌نامه هم همیــن بود که افــکار بیدار شود .»( سیاحت‌نامه / ۲۳۷ ) .

به جرأت می‌توان گفت که زین العابدین مراغه‌ای سیاحت‌نامه ننوشته بلکه سیاست‌نامه نگاشته ، یعنی دستور العمل حکومت و شیوه نامه ی رفتار امرا و رعایا با همدیگر . وی در انتقادنامه‌اش به رفتار همه ی مردم ایران اعم از زیر دست و زبر دست می‌تازد ولی انتقاد او از مردم عامی به گونه‌ای است و از وزیران و درباریان و علما به گونه‌ای دیگر . عامه ی مردم را به خاطر بی‌تفاوتی و« به من چه گفتن » و جهالت و تن در دادن به وضع موجود و خرافاتی بودن و …. سرزنش می‌کند و حکام وعلما را به خاطر ظلم و تعدی و بی‌تقوایی و بی‌باکی و رشوه خواری وقانون گریزی وبی‌حزمی‌ و کبر و غرور و ستیز با ناصحان مشفق نکوهش می‌نماید .

در ادامه به برخی از نظرات انتقادی وی به تفکیک موضوع اشاره می‌رود ؛

۱- لزوم وضع قانون

زین العابدین مراغه‌ای معتقد است که اساسی‌ترین چیزی که در ایران وجود ندارد وباعث همه ی بدبختی‌ها در کشور گشته ، عدم قانون است . وی می‌نویسد : « قانون عبارت از اصول مملکت داری و لشکر آرایی و اخذمالیات و حفظ حقوق رعیت و اجرای عدالت است » ( سیاحت‌نامه / ۲۹۹ ) و معتقد است که « قانون حکمش باید در حق همه علی السویه جاری باشد . بدون استثنا » و افسوس می‌خورد که : « در ایران ما روی کاغذ یک حرف به اسم قانون نیست . » (سیاحت‌نامه / ۲۹۲ )

وی از قول تاجردامغانی می‌نویسد : « در هیچ نقطه در روی زمین حکام را این گونه تحکمات نیست در همه جا تکالیف حاکم و وظایف محکوم معلوم و معین است . مگر در ایران که ما بدبختان اسیر حکم و تابع خواهش‌های نفسانی این مشتی فراعنه و نمارده هستیم که هر چه برمال و جان و ناموس ما حکم رانند مجراست و باز خواست و مواخذه‌ای بر ایشان نیست و فریاد خواهی ما به جایی نمی‌رسد . » ( سیاحت‌نامه / ۳۸ ) و در جایی دیگر می‌نویسد : « باید در دست حکام نو ، خواه قانون ، خواه کتابچه ، خواه دستورالعمل ، خواه تعلیمات بگو ، چیزی مرتب و لایتغیر در روی کاغذ باشد که با مردم از روی مواد مندرجه ی آن، در کارهای متعلق به جنحه و جنایت و حقوق رفتار نماید تا کارها به تدریج اصلاح شود ». ( سیاحت‌نامه / ۱۳۹ )

اما وی همانند اغلب روشنفکران غرب زده علاج کار را اجرای قوانین دولت‌های غربی نمی‌داند بر عکس معتقد است که قاون دول مغرب زمین از دستور العمل‌های اسلام و سخنان ائمه‌ ی هدی گرفته شده است . ( ر.ک سیاحت‌نامه / ۲۹۷ )

سؤال این جاست که آیا واقعاً هیچ یک از مردم ایران در آن زمان به چنان سطحی از آگاهی نرسیده بودند که برای تالیف قانون و اجرای آن قیام کنند ؟ جواب منفی است. ابراهیم بیگ قهرمان داستان ، در تهران با وجود محترمی (۸) ملاقات می‌کند که قوانین دولت‌های مترقی را دقیقاً خوانده و اصول سودمند و مضر هر یک را جدا کرده و دلایل عقلی برای هر کدام آورده است وحتی کتابی در این باب تالیف نموده است . او در پاسخ اعتراض ابراهیم بیگ که چرا این جواهر گران بها را مخفی داشته و به کار نبسته ،می‌گوید : «کسی با من همساز نیست . و هر حکم سودمندی که صادر می‌شود وزیران بی‌لیاقت نسخ می‌کنند . چرا که می‌ترسند کارها به دست کاردانان بیفتد و آن ها بـر کنار مانند . » ( سیاحت‌نامه / ۷۲ )

۲-تأسیس مدارس جدید

زین العابدین مراغه‌ای علت همه ی مشکلات و مصائب موجود را جهل مردم می‌داند و با افسوس می‌گوید : « جهل مردم است که بازار خرافات و شایعات را داغ کرده .جهل مردم است که آن‌ها را گرفتار مذاهب ضاله و صوفیان شیاد ومعرکه گیران و عالم نمایان ظالم کرده جهل مردم است که آن ها را به سمت تریاک کشی و مفاسد دیگرکشانده . جهل مردم است که میراث فرهنگی خود را خراب می‌کنند و جهل مردم است که این وضع را تقدیر الهی و لایتغیر می‌دانند و بدبختی این جاست که حکومت به این جهل رضایت دارد» . ( سیاحت‌نامه / ۱۲۹ ) وی درمان این درد را تنها تاسیس مکتب‌ها و وجود روزنامه‌های مفید می‌داند. وی بر این باور است که این دو، مادة السعاده ی ملت است . وی با انتقاد از وضعیت‌ مدارس و نوع تدریس در ایران تاکید می‌کند که باید مکاتب و مدارس جدید برای تحصیل علوم و فنون متداول تاسیس شود . ( سیاحت‌نامه / ۲۲۲ ) و می‌نویسد : « امروز اشد احتیاج ایران به عالم کاردان است . » ( سیاحت‌نامه / ۳۲۹ ) و بسیار افسوس می‌خورد که کارگزاران ایران از ایجاد مدارس جدید هراس دارند . حاجی چند بار می‌نویسد که درباریان « مکرر به شاه عرض کردند : قربان ، از این مکاتب جز زیان سودی مترتب نیست . نمی‌شنوید که طلاب مدارس روسیه هر روز چه شورش برپا می‌کنند ؟ دولت را چه قدر به تشویش می‌اندازند . » ( سیاحت‌نامه / ۳۳۰ ) و یا « طلاب مکتب هیئت مضری‌اند از برای دولت . » ( سیاحت‌نامه / ۳۵۹ ) و آیا با این طــــرز فکر درباریان امید اصلاح و ترقی می‌توان داشت ؟

۳-انتشار روزنامه و آزادی قلم

نظر حاجی درباره ی مطبوعات و آزادی قلم یکی از مترقی‌ترین نظریات است که بعد از قریب صد سال هنوز از تازگی و طراوت آن کاسته نشده . وی می‌نویسد : « اگر از روی تجسس در پی تحقیق اسباب آن ترقـــیات ( دولت‌های غــربی) باشـــیم خواهیـــم دیـــد که به جز از آزادی افـــکار و قلم چیــزی نیست» (سیاحت‌نامه /۱۹۲ )

وی از روزنامه‌های دولتی که هیچ نفعی به حال ملت ندارند و تنها به چاپلوسی از دولت و دروغ پردازی و یاوه سرایی می‌پردازند انتقاد می‌کند و می‌نویسد : بدبختانه در ایران یک نفر را ندیدم بدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آرد . » و نیز در آن خـاک وسیع یک روزنامه انتشار نمی‌یابد و اگر هم به اسم یافت شود عبارت از دو پارچه کاغذ است که هفته‌ای یک بار طبع می‌نمایند و مندر جات و عناوینش یک قاز به دولت و ملت فایده نمی‌بخشد .» ( سیاحت‌نامه / ۲۸۴).

وی با مقایسه ی وضعیت مطبوعات در ایران و ممالک مترقی می‌نویسد : « در ممالک مغرب زمین از هر ملت هر کس که قلمی دارد از هر طبقه‌ای که هست ولو که دیوانه باشد هر گاه مقاله‌ای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامه‌ها بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله ی آن دیوانه را می‌خوانند اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل می‏بندند و گرنه روی هم ترش نکرده ، چین به ابرو نیاورده می‏گذرند؛ بالعکس هر گاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند به سبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله به یک بار، صدا بلند می‏کنند که بابا همچنان چیزی در عالم نمی‏شود .آن قدر « هو هو » می‌کنند که آن عاقل دیوانه می‏شود . فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هر کس هر چه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رای خود را در آن باب بیان می‏کنند ولی ما با همه ی محدودی خیال در نیمه ی مطلب از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد می‏زنیم که محال است . و در ادامه می‏افزاید : " نمی‏دانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه ی نویسندگان را شکسته‏اند .معلوم است که معنی آزادی را درست نیافته‏اند ، آری هر قلمی که از راه خیانت به دولت و ملت جنبشی کرد البته آن را باید شکست و هر زبانی که به تهمت اشخاص حرکت نمود و به ناحق به هتک احترام این و آن نطق گشاد ، البته باید بست . " ( سیاحت‌نامه /۱۹۲ )

وی به حکام ایران هشدار می‏دهد که در فکر اصلاح امور باشند نه بستن دهان‏ها و می‏نویسد : "زبان تاریخ نگاران را بستن و قلم آنان را شکستن که ممکن نیست . " ( سیاحت‌نامه / ۱۶۲ )

۴-انتقاد از شاعران و نویسندگان

مراغه‌ای برای شاعران و نویسندگان وظیفه‌ای بزرگ و خطیر قائل است و معتقد است که باید شاعران و نویسندگان راهنما و رهبر جامعه باشند و کاستی‌ها را فریاد کنند . وی در انتقاد از شاعران و مضمون‌های رایج در ادبیات آن دوره می‌نویسد : « آنان که شعرایند خاک بر سرشان ، تمام حواس و خیال آن‌ها منحصر بر این است که یک نفر فرعون صفت نمرود روش را تعریف نموده یک راس یابوی لنگ بگیرند . » و در جای دیگر می‏ گوید : « این شیوه کهنه شده ، مقتضیات زمان امروز در امثال این ترهات روحی نگذاشته . به بهای این سخنان دروغ در هیچ جای دنیا یک دینار نمی‏دهند مگر در این ملک …. که ظالمی را دانسته و فهمیده به عدالت و جاهلی را به فضیلت و لئیمی را به سخاوت ستایش کنی و به سببب این دروغ‏های بی‏معنی نیز بر خود ببالی . شاعری یعنی مداحی کسان ناسزاوار؟ …. امروز بازار مار زلف و سنبل کاکل کساد است . موی میان در میان نیست ، کمان ابرو شکسته ، چشمان آهو از بیم آن رسته است ، به جای خال لب از زغال معدنی باید سخن گفت . از قامت چون سرو و شمشاد سخن کوتاه کن از درختان گردو و کاج جنگل مازندران حدیث ران . از دامن سیمین بران دست بکش و بر سینه ی معادن نقره و آهن بیاویز … حکایت شمع و پروانه کهنه شد ، از ایجاد کارخانه ی شمع کافوری سخن ساز کن صحبت شیرین لبان را به دردمندان واگذار ، سرودی از چغندر آغاز کن که مایه ی شکر است .» (سیاحت‌نامه / ۱۰۲ )

وی وظیفه ی شعرا را چنین گوش زد می‏کند : « حالا وقت آن است که شعرا و سخن سنجان ملت که تاکنون عمرشان را به مدیح و توصیف جبابره صرف می‏نمودند ، دیگر از حب وطن و آئین وطن‏پرستی چامه‏ها سرایند و چکامه‏ها آرایند » ( سیاحت‌نامه / ۱۹۳)

وی درباره ی نثر مغلق و متکلف عصر قاجاری می‏نویسد : « در کتب و مراسله‏جات آن قدر عبارات و الفاظ مغالطه‏ مخلوط به مطلب کرده‏اند که کتاب و مکتوبشان غلیظ شده که اگر یک ساعت بخوانی هیچ مطلب مفهوم نمی‏گردد نه سر دارد نه بن » و از قول یک نفر مؤلف منصف می‏نویسد : « انشائات ایران عجب تماشا دارد یک کلمه ندارد که دروغش بی‏اثبات و شاهد باشد هر جا کلمه واصل باشد حتما کلمه حاصل هم لازم و ملزوم گشته باید به دم او چسبیده باشد . هر وقت که لفظ وجود دیدم ندیدم ذی جود بعدش نباشد ، مزاج بی‏وهاج نمی‏آید . اگر در آخر صفحه اول دروغ خواندی البته در اول صفحه دوم بی‏فروغ را خواهی دید خدمت بی رفعت صورت نبندد.( سیاحت‌نامه / ۲۹۰ )

وی به لفظ ‎پردازان عصر قاجاری می‏تازد که : « ای جلاد نفس مردم ، منظورت از این یاوه‏سرایی چیست ؟ … خاک بر سر شما.از این فضل در دنیا و آخرت چه یادگار گذاشتید که دولت و ملت به او تفاخر نمایند و از آن به فقــرا فایده رسد ... از شــما ســـوال می‏ کنم لغــت تابع معنـی یا معنی تابع لغت است . » ( سیاحت‌نامه / ۲۹۱ )

زین‏العابدین مراغه‏ای یکی از دلایل نگارش سیاحت‏نامه را ترویج ساده نویسی می‏داند . و معتقد است که « مقتضای زمان ما ساده‏نویسی است باید ادبای ایران که در قلم و اظهار افکار باهنر هستند بعد از این حب وطن را نظماً و نثراً با کلمات واضحه و عبارات ساده به خاص و عام تقدیم نمایند . » ( سیاحت‌نامه / ۴۳۲ )

۵- انتقاد از عالمان ناپرهیزگار

وی به عالمان بی عمل و ظالمان عالم نما هم می‏تازد که چرا به خاطر حطام اندک دنیا مردم را فریفته و دین را دکان خویش کرده و موقوفات را در غیرمشروع مصرف می‏کنند و هر یک برای خود تعدادی اوباش واراذل را زیر بال و پر گرفته و از آن‎ها به عنوان مزدوران خود در ستیز با علمای دیگر استفاده می‏کنند . و مهم‏تر از همه این که در فکر تالیفات و تصنیفات جدید و یا لااقل ترجمه ی کتب فقهی و حقوقی نیستند و از علوم رایج و مدرن بی‏خبرند … » ( سیاحت‌نامه / ۱۰۶ و ۱۲۷ و ۱۸۳)

۶- انتقاد از وضعیت تجارت

زین‏العابدین مراغه‏ای که خود تاجر دنیا دیده و با تجربه‏ای است از وضعیت تجارت ایران بیش از همه چیز انتقاد می‏کند . وی در چند جا تکرار می‏کند که « گویی شهر از حیث تجارت ماتم زده است .» وی از نبود کمپانی‏های بزرگ تجاری که سهمی در تجارت جهانی داشته باشند اظهار تاسف می‏کند .و از اخلاق زشت تاجران که تنها در پی افزودن تجملات بیهوده ی وارداتی هستند انتقادمی‏کند . ( سیاحت‌نامه /۴۶ و ۹۷ و ۱۵۶)

۷- ناآگاهی از سیاست جهانی

حاجی معتقد است دردناک‏ترین معضلی که ایران بدان گرفتار است ناآگاهی پادشاه و درباریان از وضعیت سیاست جهانی است . بدین خاطر است که آن‎ها از دو دشمن دیرینه، مدام بازی می‏خورند و سرگردان می‏مانند . سفرهای فرنگ شاهان قاجار نیز آن‎ها را از این خواب خرگوشی بیدار نکرد و حتی به فکر اصلاح وضعیت ارتش از هم پاشیده ی ایران نیفتادند . ( سیاحت‌نامه /۱۲۵)

انتقادات حاجی بسیار زیاد است که بر شمـــردن یک یک آن‎ها مجالی فراخ می‏طلبد که خود کتابی است قطور ؛

معــایبش نتــوان گفت از هــزار یکی                    از آن چه ذکر شده صد هزار چندان است .

(سیاحت‌نامه / ۱۹۶ )

اما این نکته را هم باید به عنوان حسن ختام مطلب اضافه کرد که مراغه‏ای فقط نقص‏ها و کاستی‏ها را ندیده و ننوشته  هر جا نکته‎ای یا کاری نیک و پسندیده‏ را دیده با شور و شعف توصیف و تمجید کرده است . برای مثال از عالمی به نام آقاعلی قاضی در بنات یاد می‏ کند که مردانه در مقابل هجوم وحشیانه ی شورشیان کرد ایستاد و مانع سقوط شهر گشت . ( سیاحت‌نامه / ۱۲۳ ) و نیز بسیار از روزنامه ی حبل‏المتین که ناشر افکار آزادی‏خواهانه و عدالت‏جویانه است ستایش می‏کند و از شعرای بزرگ وطن دوست چون فردوسی و فتح‏الله خان شیبانی و بدیع و منیر و …. تجلیل می‏کند و نویسندگان کتاب‏هایی چون مؤلف کتاب احمد را می‏ستاید . و از وجود دارالفنون ناصری در تهران اظهار خشنودی می‏کند و … .

در پایان از میان صدها نصیحت مشفقانه ی حاجی زین‏العابدین مراغه‏ای تنها چند مورد کوتاه را که خود جمع‏بندی کرده می‏آوریم ؛

« اتفاق و اتحاد ملت در یک نقطه . دامن افشاندن عموم ملت به منافع شخصیه خصوصا اولیای دولت . ترجیح‏دادن نیکنامی را به لذائذ نفسانیه .جمع شدن برادرانه و برابرانه در مجلس شورا . تحت قانون درآوردن هر عمل را جداگانه . اجرا کردن احکام آن قوانین به مساوات و بدون استثناء . چنان که در این ایام در السنه ضرب‏المثل و متداول است بازکردن فابریک آدم‏‎سازی یعنی مکاتب و مدارس جدیده برای تحصیل علوم و فنون متداوله » ۹

پی‏نوشت‎ها:

۱-  کیهان فرهنگــی ، سال پنجــم ، شمـــاره ۱۰ ، دیمـــاه ۱۳۶۷ ، مصحابه با دکتر محمد اسماعیل رضوانی ، صفحه ۳.

۲-  سیاحت‏نامه ، ابراهیم بیگ ، به کوشش م.ع.سپانلو ، نشر اسفار ، تهران ۱۳۶۴ ، مقدمه ، صفحه یک .

۳- با استفاده از جلد سوم سیاحت‏نامه ابراهیم بیگ صص : ۴۳۰-۴۲۰ .

۴- از صبا تا نیما ، یحیی آرین پور ، تهران ، انتشارات زوار ، چاپ چهارم ۱۳۷۲ ، ج ۱ ،ص ۳۰۶ .

۵- تاریخ بیداری ایرانیـــان ، ناظم‏الاســـلام کرمانی ، انتشارات امیـــرکبیر ، تهران ، چاپ سوم ۱۳۶۳ ، ص ۱۷۷ .

۶- تاریخ مشروطه ی ایران ، احمد کسروی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ، چاپ پانزدهم ۱۳۶۹ ، ص ۴۵ .

۷- دیداری با اهل قلم ، غلامحسین یوسفی ، ج۲ ، ص ۱۱۲ ، به نقل از تاریخ بیداری ایرانیان .

۸- ظاهرا منظور حاجی میرزا علی خان امین الدوله است . ر.ک سیاحت‏نامه، ص ۵۹۴ .

۹- سیاحت نامه ، ص ۲۲۲ .

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۸
آبان

 

حاج سیاح

میرزا محمدعلی پسر ملا محمدرضای محلاتی معروف به((حاجی سیاح))
(1304 ش = 1344 ـ 1252 ه‌.ق) حدود بیست سال از عمرش را در سفر و
سیاحت به سرزمین‌های مختلف جهان از ژاپن تا آمریکا سپری کرد. ممالک
بازدید شده عبارت بودند از: روسیه(تفلیس), عثمانی(استانبول),
فرانسه, انگلستان, ایتالیا, سوئد, نروژ, آلمان, سوئیس, اطریش,
دانمارک, پرتغال, یونان, اسپانیا, رومانی, بلغارستان, ایالات
متحده (نیویورک), ژاپن, چین, برمه, سنگاپور, هندوستان, افغانستان,
ترکستان, عربستان (مکه), مصر. وی در این مسافرت‌ها با شخصیت‌هایی
چون پاپ نهم, گاریبالدی, الکساندر دوم(تزار روسیه), بیسمارک, و
رئیس جمهور آمریکا(((مسترگرن))) و سید جمال‌الدین اسدآبادی دیدار
کرد. این کتاب بخشی از سفرنامه او است که سفر به روسیه و عثمانی و
اروپا را شامل می‌شود. در پایان کتاب, فهرست اعلام و عکس‌هایی از
نسخه خطی به چاپ رسیده است

حاج سیاح نویسنده سفرنامه و خاطرات و از دگراندیشان و مشروطه خواهان عصر قاجار

میرزا محمدعلی محلاتی که به سبب سفر هجده ساله‏اش به گرد جهان و سفرهای فراوانش در سراسر ایران به "حاج سیّاح" معروف‏شده است، در 1252 ق در خانواده‏ای روستایی، اما اهل علم و ادب، در محلات به دنیا آمد. پدرش ملاّ محمدرضا محلاتی او را برای‏تحصیل به تهران فرستاد و عمویش ملاّ محمدصادق، که متمکّن و اهل علم بود، وی را برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات کرد. چندسالی در نجف و کربلا به تحصیل علوم قدیمه مشغول و با اندیشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریس و تحصیل آمده بودند آشنا شدو بر اثر این آشناییها در اندیشه و نگرشش تحولّی روی داد که به نظر می‏رسد مراحل بعدی زندگی او در دامنه تأثیر همین تحوّل بوده‏باشد (حاج سیّاح، سفرنامه، ص 25؛ خاطرات، ص 5، ناصر دیهیم(1)، مهربانو، ص 15).
دقیقاً معلوم نیست حاج سیّاح چند سال و تا چه سطح تحصیل کرد و چه وقت به زادگاه خود بازگشت. از سفرنامه بر می‏آید (ص 25و بعد) که محیط محلات را مساعد نیافت و به روستای مُهاجران، در ناحیه کَزّاز و از بلوکات سلطان آباد، نزد عموی خود رفت. ظاهراً عمو مقدمات وصلت دخترش را با او فراهم می‏ساخت، اما حاج سیّاح به این گمان که عمو قصد دارد بر او کفالت کند، گمانی که بر اوگران آمد، ناگهان قصد سفر کرد (خاطرات، ص 240) و در حالی که بیست و سه سال بیشتر از سنش نگذشته بود، دست خالی و پای ‏پیاده و بدون مقصدی مشخص در 22 شوّال 1276 راهی سفری ناشناخته و پرماجرا شد ( سفرنامه، ص 25 به بعد؛ جمال‏زاده، اثرمنتشر نشده).

حاج سیّاح با تحمّل مشقّتهای بسیار خود را به تبریز رساند و به بازرگانانی که از آن شهر راهی عراق عجم بودند، خود را همسفر میرزامحمدعلی محلاتی معرفی و چنین وانمود کرد که میرزا در میانه راه درگذشته است و از آنها خواست خبر مرگ او را به خانواده‏اش‏برسانند (سفرنامه، ص 41) و به این ترتیب رشته پیوند با خانواده خود را برید و رهاتر از پیش راهی قفقاز شد. چند گاهی در تفلیس‏ماند، از راه معلمی و مترجمی گذران کرد، ترکی آذربایجانی، ارمنی و قدری روسی آموخت. از آنجا به استانبول رفت، در مدرسه‏ای‏حجره‏ای گرفت و آموختن ترکی استانبولی، تکمیل کردن ارمنی و فرا گرفتن زبان فرانسوی را آغاز کرد (همان، ص 50 و 76). آشنایی بازبان فرانسوی، شوق سیاحت پاریس را در او تشدید نمود و سرانجام از راه بالکان و شهرهای مهم اروپای مرکزی و باز همچنان با پای‏پیاده و هر وسیله‏ای که به هم می‏رسید، وارد پاریس شد. در آن وقت ناپلئون سوم (حک: 1870 - 1848) بر فرانسه حکومت می‏کرد ونمایشگاه بین‏المللی پاریس، که حاج سیّاح از آن به عنوان "خزانه دنیا" (همان، ص 163) یاد کرده و شگفتی خود را از همه غرایبی که درآنجا دیده باز گفته است، برپا بود. سال برپایی نمایشگاه (1283/ 1867 ق) نشان می‏دهد که حاج سیّاح چه زمانی از پاریس دیدار کرده‏است. از پاریس به لندن رفت، مدتی در آنجا ماند، انگلیسی آموخت و از دیدنیهای انگلیس بازدید کرد (سفرنامه، ص 194 به بعد). ازانگلیس به کشورهای دیگر اروپا سفر کرد و به دیدن هر نقطه‏ای شتافت که به نظرش و بر پایه اطلاعاتش دیدنی می‏نمود. با پشتکاری‏عجیب و تحمّل مرارتها، شرح دیده‏های خود را به طور مرتب یادداشت نمود (همان، ص 220 به بعد). پس از آنکه به گمانش دیگرجایی برای بازدید در اروپا باقی نگذاشت، به پاریس و تورس(2) رفت (همان، ص 524 و 528). در سفرنامه، پس از وصف کوتاهی ازتورس، رشته سخن ناگهان از وسط مطلب قطع شده است و معلوم نیست حاج سیاح به نقاط دیگری در اروپا سفر کرده است یا نه. در هرحال او به کمک زبانهای فرانسوی و انگلیسی، و قدری هم آلمانی، که به اندازه رفع حاجت آموخته بود، توانست در سفرهای اروپا ارتباط لازم را با مردم برقرار کند ( سفرنامه، جاهای مختلف).
تا این اواخر بخشی از زندگی حاج سیّاح ناشناخته و موضوع فرضیه‏های مختلف بود. شرح‏ سفرهای او در امریکا و خاور دور، که اخیراً دستنوشت آن از سوی یکی از بازماندگان حاج سیّاح‏ به ناشری تحویل شده است (اطلاع شخصی)، نشان می‏دهد که او از اروپا به امریکا رفته، در1292/ 1875 ق در سانفرانسیسکو شهروندی امریکا را پذیرفته و با گذرنامه امریکایی به ژاپن وچین رفته است (فردوسی، 1371، ص 1470) و از برمه و سیلان و هند هم دیدار کرده است(سفرنامه منتشر نشده).
حاج سیّاح در هند به دیدار آقاخان محلاتی رفت. آقاخان او را شناخت و خبر زنده بودنش ازطریق محلاتی‏هایی که به زیارت آقاخان رفته بودند، به مادرش رسید. مادر، نامه پراحساسی به‏ آقاخان نوشت و از او خواهش کرد پسرش را نزد وی بفرستد. آقاخان مکتوب مادر را به حاج‏سیّاح نشان داد و احوال او با خواندن نامه بکلّی منقلب شد و احساس تکلیف کرد که به وطن بازگردد و به دیدار مادر بشتابد (خاطرات، ص 7 - 5). در 14 رجب 1294 و پس از هجده سال‏سفر، از راه دریا به بوشهر وارد شد. از بدو ورود ظاهراً یادداشت روزانه برداشت، که متن تدوین‏شده آن کتاب خاطرات... را ( ادامه مقاله) تشکیل می‏دهد. از همان نخستین یادداشتها احساس او درباره ایران و تأسفی که بر تنزّل احوال می‏خورد، نمایان است (خاطرات، ص 11 به‏بعد). از بوشهر به شیراز و اصفهان و کاشان و محلات رفت، وصف طبیعت ایران آن زمان،اوضاع اجتماعی - سیاسی، چگونگی راهها، رگه‏هایی از زندگی طبقات مردم، سرشناسان،رجال سیاسی و چگونگی اداره دولتی در یادداشتهای او، تراویده قلم مردی جهاندیده، سرد وگرم چشیده و اهل مقایسه است. در شوال 1294 به زادگاه خود وارد شد. احساسش را درباره ‏محلات، مادر، بستگان و آشنایان با خامه‏ای مؤثر بیان کرده است ( خاطرات، ص 59 به بعد).حدود یک ماه بعد به تهران رفت. شماری از رجال که آوازه او را شنیده بودند به دیدارش رفتند،پای نقل و حدیثهایش نشستند و عده‏ای هم به او اندرز یا هشدار دادند که "مبادا از آبادی و عدل‏و نظم فرنگستان و خرابی و بی‏نظمی ایران" (خاطرات، ص 171) کلمه‏ای بگوید یا "در ایران‏حرف تمدن به زبان" بیاورد که برای وی خطر جانی از پی دارد (همان، ص 20).
حاج سیّاح را به حضور ناصرالدین شاه (حک: 1313 - 1264) بردند. شاه از سفرهایش‏پرسید و همان جا در حضور وی چند تن با زبانهای مختلف صحبت کردند و وی را محک زدند.سکه‏هایی که از اکناف جهان آورده بود عرضه کرد که به موزه سلطنتی اهدا شد (خاطرات، ص‏73 و بعد). پس از این دیدار، شمار بیشتری از رجال به دیدنش رفتند و مدتی بعد همسر ناصرالدین شاه و مادر مظفرالدین میرزا "سیاحت نامه" (= سفرنامه)ی او را خواست و حاج ‏سیاح آن را نزد ملکه فرستاد (خاطرات، ص 241) که با توضیح حاج سیاح به نظر می‏رسد یادداشتهای سفر اروپا در آن وقت مدوّن بوده است. حاج سیّاح پس از این دیدارها و آشناییها هیچ‏گونه مسؤولیتی در حکومت نپذیرفت و به سیر و سیاحت در نقاط مختلف ایران ادامه داد،باز هم به اروپا، مصر، عربستان، هند و جاهای دیگر سفر و مشاهدات خود را یادداشت کرد (خاطرات، ص 282 - 113).
حاج سیّاح به هنگام اقامت در اصفهان با ظل‏السلطان آشنا و به او نزدیک شده بود (همان،ص 35 به بعد). ظل‏السلطان که هوای رسیدن به سلطنت را در سر داشت، بنا به محاسباتی ازحاج سیاح و امثال او استفاده می‏کرد ( محبوبی اردکانی، ش 4، ص 229؛ نیز: سعادت نوری،جاهای مختلف). حاج سیّاح که از محیط پرتوطئه دربار و مناسبات سیاسی اطلاع دقیق نداشت،در 1303 ق سعی کرد میان مظفرالدین میرزا و ظل‏السلطان اصلاح ذات‏البین کند. کامران میرزا(نایب السلطنه) که اصلاح مناسبات دو برادرش را خوش نداشت، کینه حاج سیّاح را به دل‏گرفت. حتی امین‏السلطان به حاج سیّاح هشدار داد که کامران میرزا بر اثر این "جسارت... دشمن‏شده و در کمین است" (خاطرات، ص 284؛ نیز ظهیرالدوله، 1367، ص 12). در همان سال‏سیّدجمال‏اسدآبادی به ایران آمد و در جریان دسیسه‏چینی‏های سیاسی علیه او، حاج سیّاح که ازجمله افراد نزدیک به سیّدجمال بود، مظنون قرار گرفت. و در جوّ توطئه سیاسی ودسیسه‏چینی‏های درباری که سیّد و ظل‏السلطان و شماری از دگراندیشان را به هم مرتبط ساخته‏بودند، اوضاع ناگهان به زیان حاج سیّاح برگشت و توقف او را در محلات به صلاح ندانستند و در 1305 ق وی را به مشهد تبعید کردند (خاطرات، ص 298؛ برای روابط حاج سیاح وسیّدجمال‏الدین مهدوی؛ افشار، ص 110 30 و 112؛ رعنا حسینی، ص 82 - 78). چهارده‏ ماه در تبعید به سر برد و سپس به محلات رفت و به قول خودش کم کم مذاق ایرانیان به دستش‏آمد و گوشه‏نشینی اختیار کرد (خاطرات، ص 320).
پس از سفر دوم سیدّجمال در 1307 ق، سرکوب همه کسانی که به همفکری و همکاری با اومظنون بودند آغاز شد و به دنبال انتشار اعلامیه‏هایی خطاب به شاه، علما و ملت و دستگیری‏میرزا رضای کرمانی، حاج سیّاح را در رمضان 1308 بازداشت کردند (همان، ص 332 به بعد).کامران میرزا که در پی کشف نام نویسندگان اعلامیه‏ها بود، شخصاً از او استنطاق کرد. گویا درجلسه دیگر استنطاق، ناصرالدین شاه پشت پرده نشسته بوده و می‏خواسته است با گوش خود نام کسانی را بشنود که در توزیع روزنامه قانون دست داشته‏اند (همان، ص 335 و 349).
حاج سیّاح بر اثر فشارها از چند وسیله برای خودکشی استفاده کرد، اما موفق نشد. خود را ازطبقه بالا روی تفنگهای چاتمه شده و مسلح به سرنیزه پرت کرد، اما بر آجرفرش سقوط کرد و دوپایش از جا در رفت. پس از حدود دو ماه مشقّت، او را به همراه عده‏ای، از جمله میرزا رضای‏کرمانی، به زندان قزوین فرستادند که به قول امین‏الدوله "محبس مقصرین سیاسی" بود(امین‏الدوله، ص 173). حاج سیّاح پس از بیست و دو ماه حبس، و بر اثر بروز تحوّلی در اوضاع‏ و وساطتهای بسیار، در جمادی الآخره 1310 به همراه عده‏ای دیگر آزاد شد (برای تفصیل‏خاطرات ایام محبس خاطرات، 354 و بعد؛ 422 - 374).
پس از آزادی از زندان باز هم خود و خانواده را با تهدید رو به رو دید و بعد از اینکه در پی‏طرح شکایتی، به دفتر کامران میرزا احضار شد (همان، ص 438) به سفارت امریکا در تهران پناه‏برد. چگونگی و جزئیات این پناهندگی تا پیش از دستیابی به مکاتبات میان سفارت امریکا درتهران با وزارت خارجه امریکا چندان روشن نبود و داوریها به روایت خود حاج سیّاح(خاطرات، ص 445 - 433) استناد داشت، اما مقایسه میان دو روایت، تفاوتهایی را آشکارساخته که پیشتر دانسته نبوده است. مکاتبات نشان می‏دهد که مداخله سفارت امریکا درماجرای حاج سیّاح به مراتب گسترده‏تر از وساطتی ساده بوده است (برای جزئیات فردوسی(3)1996 ، ص 253 و بعد؛ همو، 1371 ش، ص 1476 و بعد؛ همو، 1380 ش، ص‏304 به بعد). پس از وساطت سفارت، به حاج سیّاح امنیّت جانی و مالی داده شد و او توانست ‏به محلات برود و مشغول زراعت شود. (خاطرات، ص 447). سال 1311 ق را در محلات‏ گذراند و در 1312 ق به تهران بازگشت و با صدراعظم امین السلطان دیدار و او امر کرد که "هر وقت حاج سیّاح بیاید کسی مانع نشود" (همان، ص 451).
در 1313 ق میرزا رضای کرمانی به تهران آمد. از خاطرات بر می‏آید که حاج سیّاح از ورود او سخت مضطرب بوده است. نظر نامساعد او به میرزا و بیم از تندرویهای او، از نوشته حاج سیّاح‏احساس می‏شود. به صراحت می‏گوید فکر کردم میرزا "ممکن است کاری بکند که اسباب‏زحمت جمعی کثیر گردد" (خاطرات، ص 453). به سیّد جعفر معین التولیه در حضرت‏عبدالعظیم نامه نوشت و خطر حضور میرزا را گوشزد کرد (همانجا). مهدیقلی هدایت(مخبرالسلطنه) می‏گوید که حاج سیّاح سه روز پیش از قتل ناصرالدین شاه به امین السلطان نامه ‏نوشته که "میرزا رضا از اصحاب سیّدجمال در شهر است و خوش خیال نیست" (هدایت، ص‏77). حاج سیّاح گرفتاری قبلی خود را به واسطه تندروی میرزا رضا می‏دانست (خاطرات، ص‏455). و قتل ناصرالدین شاه که واقع شد، مأموران به خانه حاج سیّاح ریختند، اما نامه‏ای که به‏ اتابک نوشته بود، باعث نجاتش شد (همان، ص 461). با این حال از متن استنطاق میرزا رضای‏کرمانی و سؤال صریح مستنطق درباره حاج سیّاح پیداست که به همفکری یا همکاری در قتل‏شاه مظنون بوده است (ظهیرالدوله، 1362 ش، ص 90؛ ناظم الاسلام کرمانی، ج 1، ص 84). از پاسخ میرزا رضا مهمتر، پرسش مستنطق است که یکراست به سراغ حاج سیّاح رفته و پرسش،کاشف از آن است که سوءظنّ به او تا چه درجه بوده است.
حاج سیّاح در دوره مظفرالدین شاه (حک: 1324 - 1313 ق) از مداخله در سیاست پرهیزمی‏کرد ( خاطرات، ص 511 و بعد)، هر چند که دیدارهایش با امین‏السلطان و گفتگوهای‏میان آن دو ( همان، ص 494 490 و 501) و دیدارها با بسیاری از دولتمردان دیگر،دسترسی آسان او را به رأس هرم قدرت سیاسی در آن دوره نشان می‏دهد. در 1319 ق باز راهی‏سفر شد و از راه جنوب به جیبوتی و عربستان رفت (همان، ص 517). جمعاً نه بار مکه رازیارت کرد (قزوینی، 1327 ش، ص 109). از راه مصر به اروپا و از آنجا به روسیه و عثمانی‏رفت و در 1320 ق به ایران بازگشت (خاطرات، ص 525 - 514)، اما از آن سال تا 1324 ق‏اطّلاع در خور توجهی درباره خود او از خاطرات به دست نمی‏آید.
در 1325 ق، در دوره حکومت محمدعلی شاه (حک: 1327 - 1324 ق) به روسیه سفر کرد(همان، ص 573). در 1326 ق ظاهراً با مخالفان استبداد تماس مستقیم و مخفیانه داشت(همان، ص 596). در جریان استبداد صغیر (1327 ق) که خود و خانواده را با تهدید از سوی‏محمدعلی شاه رو به‏رو دید، از دوستانش کمک خواست و به یاری یکی از نزدیکان کامران‏میرزا، عمو و پدر زن محمدعلی شاه، ذهن شاه را از جانب خود و پسر ارشدش همایون آسوده‏کرد (همان، ص 610) و در واقعه قیام بختیاریها، از سوی مشروطه‏خواهان پیامی نزد سرداراسعد بختیاری برد، وی را به عزیمت به سوی تهران ترغیب کرد (همان، ص 620) و چند روزی‏ هم در منطقه بختیاری همراه و ملتزم او بود. پسرش همایون در جریان فتح تهران (1327 ق)مسؤولیت تحریرات محرمانه سردار اسعد را به عهده داشت (همان، ص 632). پس از عزل ‏محمدعلی شاه از سلطنت، عضدالملک از او خواست ندیمی احمدشاه (حک: 1327 ق -1304 ش) را بپذیرد. حاج سیّاح چند بار با احمد شاه دیدار کرد، ولی به دلایلی که چندان روشن‏نیست و ظاهراً به سبب اختلاف نظر با اطرافیان شاه، مصلحت خود را در کناره‏گیری دید(خاطرات، ص 633؛ فراگنر، ص 64)، خانه‏نشین شد و سرانجام در مهر ماه 1304 ش درجعفرآباد شمیران درگذشت (سیاح، حمید، "موخره"، ص 634 و بعد). از او سه پسر و یک دخترباقی ماند. همایون سیّاح شاغل در وزارت مالیه، حمید سیّاح دیپلمات و محسن سیّاح چشم‏پزشک بود (جمال‏زاده، اثر منتشر نشده). نوه دختری‏اش مهربانو ناصر دیهیم مترجم سفرنامه به‏انگلیسی است ( ادامه مقاله). فاطمه سیّاح، دختر میرزا جعفر برادر حاج سیّاح و همسر حمیدسیّاح بود (برای اطلاعات بیشتر گلبن، ص شش - سی و هشت، در: سیّاح، فاطمه؛ برای‏آگاهی از نظری منفی درباره حاج سیّاح صدر، ص 48 - 47 و 59).
حاج سیّاح از نسل نوگرایان دگراندیش در عصر قاجار و از افراد مؤثر در ترویج اندیشه‏مشروطه‏خواهی، و دو کتابش در شمار منابع تاریخ روشنفکری ایران است. علی فردوسی که‏مطالعات گسترده‏ای درباره آراء و آثار حاج سیّاح دارد، احتمال داده است که او نخستین کسی درایران باشد که اصطلاح "حقوق بشر" را در معنای امروزی آن به کار برده است. او می‏گوید حتی‏آخوندزاده، ملکم‏خان و سیّدجمال هم این اصطلاح را در این معنا به کار نبرده‏اند (1996، ص‏255 و 258).
سفرنامه حاج سیّاح به فرنگ (چاپ علی دهباشی، تهران 1363 ش) که شرح سفرهای او دراروپاست، در عین حال سندی تاریخی است، وصفی دست اوّل از اروپا از نگاه ایرانی سنت‏گرا وشگفتی‏زده که به همه چیز با دیده اعجاب می‏نگرد (ناصر دیهیم، ص 16) و شاید بیش از آنکه‏برای ایرانیان جالب توجه باشد، اکنون برای اروپاییان جاذبه دارد. سفرنامه اثر عمیقی نیست،نگاهی است بسیط و حتی گاه ساده‏دلانه به ظواهر تمدّنی - فرهنگی غرب. وصف بسیاری ازشهرها و نقاط اروپا در آن تکراری است و بیشتر بازگو کننده افسوس و حیرت نویسنده است تاتأمّل یا ژرفکاوی او. از هیچ کجای سفرنامه بر نمی‏آید که نویسنده منابعی را در ایام اقامت دراروپا خوانده باشد و از هیچ دیداری شرح مکالمه‏ای عمیق نقل نشده است. ظاهراً از آنچه به طورگذرا می‏دیده، به طور مرتب یادداشت بر می‏داشته است. البته مشاهده‏گر راستگویی بوده، هر جاکه توانسته آمار و ارقام دقیق آورده و به‏قدر دانش و اطّلاع، راوی امینی بوده است. ایوری(4)سفرنامه را به منزله بیان دیدگاه نسلی از ایرانیان در آستانه جنبش مشروطیت می‏داند که‏کاستیهای جامعه خود را با پیشرفتهای جهان غرب می‏سنجیدند (ص 12). حاج سیّاح با افرادبسیاری آشنا شد، با شماری از سیاستمداران و سرشناسان نظیر آقاخان محلاتی، بیسمارک،پاپ، پادشاه بلژیک، تزار روس، رئیس جمهور امریکا، شیخ شامل داغستانی، گاریبالدی وعده‏ای دیگر دیدار کرد (سفرنامه، جاهای مختلف) و از سیاحت کشورها و مشاهده پیشرفتهای ‏آنها به این نتیجه رسید که علت اصلی پیشرفت غرب آموزش است (ناصر دیهیم، ص 15).
نسخه خطی سفرنامه به خط میرزا غلامرضا اصفهانی (خوشنویس) و در مجموعه محمود فرّخ در مشهد بود (بختیار، ص 145؛ برای توصیف نسخه بینش، ص 38 و بعد). همایون‏ سیّاح در نامه‏ای گفته است که شیخ ابراهیم زنجانی نسخه‏ای از سفرنامه را براساس یادداشتهای‏حاج سیّاح پاکنویس کرده است (بناءپور، ص 31). جهانگیرخان صوراسرافیل مصّر بود که‏سفرنامه را چاپ کند و حتی عکسهای کتاب برای کلیشه‏سازی به خارج فرستاده شد، اما قتل اوحاج سیّاح را سخت متأثر و افسرده کرد و از صرافت چاپ کتاب انداخت (همانجا).
خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت (به کوشش حمید سیّاح، به تصحیح سیف‏الله‏گلکار، تهران 1346 ش) اثر مهمّ حاج سیّاح و از مهمترین منابع دست اول آستانه و عصرمشروطیت ایران است. خاطرات از بازگشت حاج سیّاح به ایران در 1294 ق آغاز می‏شود و بارویدادهای 1327 ق و ماجرای فتح تهران پایان می‏یابد و جمعاً حوادث 34 سال قمری را در برمی‏گیرد. کتاب، آمیزه‏ای است از سفرنامه، خاطرات، گزارش اوضاع سیاسی - اجتماعی و توصیفهای تاریخی که از دو بخش اصلی و تا اندازه‏ای متفاوت تشکیل می‏شود: بخش اول تا1311 ق و ماجرای پناهنده شدن به سفارت که بیشتر سفرنامه و خاطره‏نویسی است؛ و بخش‏دوم تا 1327 ق که بیشتر تاریخنگاری است. بخشهایی از کتاب توضیح دقیق حوادث روز است‏و به روشنی پیداست که بر پایه یادداشتهای روزانه تنظیم شده است (برای مثال بخش اول،ص 5 - حدود ص 320). قسمتی از کتاب شرح خاطرات زندان است (ص 433 - 343) و علی‏فردوسی می‏گوید (1996، ص 255) که حاج سیّاح با این بخش پیشگام حبس نامه نویسی درایران به شمار می‏آید. صحنه‏هایی از فقر و بدبختی مردم در خاطرات تصویر و از اوضاع سیاسی- اجتماعی بشدّت انتقاد شده است (محبوبی اردکانی، ش 4، ص 227 و بعد). کتاب در عین‏حال توصیف رویدادهای بحرانی عصری از تاریخ ایران و فرایند سیاسی شدن سیّاحی روشنفکر و استحاله او به انقلابی حرفه‏ای و وصف جنبه‏هایی منفی و نفرت‏انگیز از حکومتی استبدادی‏است (فراگنر، ص 66).
خاطرات، به‏رغم ارزشهای تاریخی - اجتماعی و روایتهای دست اوّل و توجّه به ریشه‏های‏انقلاب مشروطیّت، از عیب و کاستی بری نیست. به گفته محبوبی اردکانی (ش 4، ص 227 وبعد) در خاطرات گفته‏های مبالغه‏آمیز، سخنان ناسنجیده و پیروی از احساسات دیده می‏شود.فراگنر هم در پاره‏ای از وصف رویدادها اغراف‏گویی و غلوّ دیده است (ص 66؛ برای برخی‏ ایرادها و غلطهای کتاب محبوبی اردکانی، ش 6، ص 316 به بعد). نسخه ماشین‏نویسی شده‏خاطرات را که از روی دستنوشت حاج سیّاح تهیه شده بود، حمید سیّاح برای پدرش که در اواخر عمر توان مطالعه نداشته می‏خوانده و اصطلاحاتی را که او تذکّر می‏داده وارد کرده است (سیّاح،حمید، ص 4). اینکه حمید سیّاح، مردی آشنا با سیاست و تاریخ، ممکن است در تحلیل‏حوادثی با پدر بحث کرده یا در تصحیح و تعدیل برخی مباحث و کاربرد برخی اصطلاحات‏جدید تأثیری داشته باشد، احتمال چندان بعیدی به نظر نمی‏رسد. خاطرات تا حدود چهل سال‏پس از بررسی نهایی نویسنده معوق ماند و انتشار نیافت.
نثر حاج سیّاح در دو کتاب تفاوتهایی دارد. سفرنامه متعلق به جوانی حاج سیّاح و نیز به‏تناسب موضوع، ساده‏تر، توصیفی‏تر و احساساتی‏تر است. نثر خاطرات جا افتاده‏تر و پخته‏تراست و به طور کلّی نثر حاج سیّاح از نثرهای روان و ساده قاجاری، گاه زیبا و خوشایند، مزّین به‏مثل و اصطلاح، در آمیخته با احوال شخصی، معمولاً کوتاه و گزارشی و گاه با خطاهای دستوری‏و لغزشهای انشایی همراه است.
منابع: مؤلف، اطلاع شخصی؛ اسعدی، مرتضی، "سفرنامه حاج سیّاح"، نشر دانش، دوره 5،ش 1 (آذری - دی 1363 ش): 53 - 51؛ امین‏الدوله، علی، خاطرات سیاسی، تهران 1341 ش؛بختیار، مظفّر، "سفرنامه حاج سیّاح به خط خوشنویس بزرگ"، مجله دانشکده الهیات و معارف‏اسلامی مشهد، ش 33 و 34 (پاییز و زمستان 170 - 145 :(1375؛ بناءپور، هاشم، "برای چاپ‏خاطرات حاج سیّاح"، جهان کتاب، دوره 7، ش 6 - 3 (خرداد - تیر 31 :(1381؛ بینش، تقی،"سیاحت‏نامه حاج سیّاح"، راهنمای کتاب، دوره 12، ش 3 و 4 (خرداد - تیر 45 - 38 :(1348؛جمال‏زاده، سیدمحمدعلی، "حاج سیّاح، جهاندیده‏ای که دروغ نگفته است" (1362 ش، اثرمنتشر نشده)؛ رعنا حسینی، کرامت، "پنج نامه از حاجی سیّاح"، راهنمای کتاب، دوره 10، ش 1)اردی‏بهشت 82 - 78 :(1346؛ سعادت نوری، حسین، ظلّ‏السلطان، تهران 1347 ش؛ سیّاح،حمید، "مقدمه"، در: سیاح، محمدعلی، خاطرات...، ص 4 - 1؛ همو، "موخره"، در: همان، ص‏635 - 634؛ سیّاح، فاطمه، نقد و سیاحت: مجموعه مقالات و تقریرات، به کوشش محمدگلبن، تهران، 1354 ش؛ سیاح، محمدعلی، خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت، به‏کوشش حمید سیّاح و تصحیح سیف‏اللّه گلکار، تهران 1346 ش؛ همو، سفرنامه حاج سیّاح به‏فرنگ، به اهتمام علی دهباشی، تهران 1363 ش؛ صدر، محسن، خاطرات صدرالاشراف، تهران‏1346 ش؛ ظهیرالدوله، علی، تاریخ بی‏دروغ، تهران 1362 ش؛ همو، خاطرات و اسنادظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران 1367 ش؛ فراگنر، برت، خاطرات‏نویسی ایرانیان،ترجمه مجید جلیلوند رضایی، تهران 1377 ش؛ فردوسی، علی، "حاج سیّاح و اضطرار تعلّق:حکایتی در تبارشناسی شرم و شهروندی"، ایران‏نامه، دوره 19، ش 3 (تابستان 333- 293 :(1380؛ همو، "دور از تو نیست اندیشه‏ام: بازگشتگی و آگاهی نوین ملّی در خاطرات حاج سیّاح"،بررسی کتاب (امریکا، 1486 - 1467 :(1371؛ قزوینی، محمد، "و فیات معاصرین: حاج‏سیّاح"، یادگار، دوره 5، ش 1 و 2 (شهریور - مهر 110 - 108 :(1327؛ محبوبی اردکانی،حسین، "خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و وحشت"، راهنمای کتاب، دوره 11، ش 4 (تیر229 - 225 :(1347؛ ش 6 (شهریور 321 - 316 :(1347؛ مهدوی، اصغر؛ افشار، ایرج،مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیّدجمال‏الدین مشهور به افغانی، تهران 1342 ش؛میرزایی (زنجانی)، محسن، "پنج نامه نو یافته از حاج سیّاح محلاتی"، تاریخ معاصر ایران، کتاب‏هشتم (پاییز 1374 ش): 239 - 226؛ ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، چ 3، تهران‏1363 ش؛ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، چ 2، تهران 1344 ش؛

عبدالحسین آذرنگ

((سفرنامه حاج سیاّح به اروپا)) برای اولین بار است که چاپ می‏شود، و می‏توان گفت بهترین و پرمحتواترین ‏سفرنامه‏ای است که طی دو قرن اخیر توسط یک ایرانی نوشته شده است.
سفرنامه‏ها یا بوسیله خارجیانی که به کشور ما آمده‏اند نوشته شده است (بیشتر از زمان صفویان به اینطرف)، یا توسطایرانیانی گه به فرنگستان سفر کرده‏اند (بیشتر در زمان قاجاریه).
گروه اول سیاستمداران، جاسوسان و مأمورین کشورهای استعمارگر (در رأس آنها انگلستان)، و تجار و سوداگران‏بوده‏اند که اغلب به دربار شاهان راه می‏یافتند و درباره خوی و منش شاهان، وچاپلوسی درباریان و اوضاع حرمسرای‏سلاطین، و نیز آداب و رسوم مردم عادی و شیوه زندگی تمام طبقات اجتماعی مطالعه می‏کردند.
بدیهی است جزئیات این مطالعات را به اطلاع دولتهای متبوع خود می‏رساندند وبر اساس این آگاهی‏ها مأمورین‏کارکشته وزارتخانه‏های مستعمرات پس از بررسی‏های دقیق و جامع برنامه‏های کوتاه مدّت و دراز مدت طرح‏می‏کردند؛ در نتیجه، آن آداب و رسومی را که در کشور ما نشان انسانیت و اصالت داشت و حافظ موجودیت ما و مانع‏اجرای مقاصد پلید استعمارگران می‏توانست باشد به لطایف الحیل مضمحل می‏ساختند ولی رفتار و منشهای ناهنجارو دور از انسانیت را تشدید می‏کردند و احیاناً مفاسدی نیز بر آن می‏افزودند و.....
دیدیم آوردند، آن بلائی را بر سر ایران و ایرانی که بر همگان عیان است و نه حاجت به بیان، و چون این مطلب ازحوصله بحث ما خارج است خوانندگان علاقه‏مند را برای آگاهی بیشتر به انواع سفرنامه‏هایی ارجاع می‏دهیم که‏شاردن‏ها و پیترودلاواله‏ها و شرلی‏ها و..... نوشته‏اند.
گروه دوم سفرنامه نویسان ایرانی هستند. آنان یا مأمورانی از جانب سلاطین بوده‏اند که به قصد خاصی یا انجام‏مأموریتی مبادرت به سفر کرده و بعضی از آنها شرح مسافرت خود را نوشته‏اند (مثل محمد حسن خان صنیع الدوله -پسر حاجب الدوله مشهور قاتل سنگدل امیر کبیر) یا متمکّن و هوسرانی که ثروت باد آورده خود را در فرنگستان صرف‏انواع فسق و فجور می‏کردند و آن وقت شرح شاهکارهای خود را به نام سفرنامه می‏نگاشتند و برای هموطنان از همه‏جا بی‏خبر خود سوقات می‏آوردند.
این نوشته‏ها و حتی نقل‏های شفاهی موجب می‏شد که از یک سو مردمان اصیل و مؤمن و خداشناس و خدا ترس‏ایران از اروپا و اروپائیان بیزار شوند و آن سرزمین را فقط مهد فساد و تباهی بینگارند و فرنگی را ((نجس)) بدانند وفرنگستان را دیار کفر.
از سوی دیگر گروهی از مردم هرزه و بی یند و بار در اشتیاق سفر به اروپا و استفاده از آن ((مزایا!)) برای فراهم ساختن‏امکان سفر به هر پستی و خیانت و دنائت و حتی وطن فروشی تن در می‏دادند.
در چنین روزگاری ودر چنین اوضاع و احوالی، جوانی طلبه و پرشور با دست تهی و با قبائی و عبائی، با رندی خاصی‏پای در وادی سیر و سیاحت می‏گذارد.
و در این راه از هیچ مانعی نمی‏هراسد. با فقر، گرسنگی و درماندگی مبارزه می‏کند و هیچگاه ایمان به خدای یگانه را ازدست نمی‏دهد. گاه بی موزه آنقدر طی طریق می‏کند که ناگزیر می‏شود برای درمان آبله در بیمارستان بستری شود وزمانی چند شبانه روز حتی لقمه‏ای نان خالی برای خوردن نداشته است و دل به مرگ می‏سپارد. گاه ناگزیر در کاهدان‏قهوه خانه‏ای بیتوته می‏کند و تا صبح با موشها و مارمولکها مأنوس می‏شود و.....
شرح حال سیاح
محمد علی سیاح (تولد 1245 مرگ 1304 هجری شمسی) نزدیک صد سال زندگی کرده، و بیست سال از عمر راخارج از ایران بوده است. سیاحتها کرده و به قول کامران میرزا پسر ناصر الدین شاه قاجار و حاکم تهران ((فلا دنیا را پاره‏کرده)) و دو سه سالی از تنگ و تبعید قجری طعمی چشیده و در چهل و دو سه سالگی به خاطر مادر پیر و به توصیه‏حاج ملا علی کنی، ازدواج کرده و فرزندانش، همایون و حمید و محسن هر کدام پس از وی مصدر اموری شده‏اند. و....خودش می‏نویسد:
(( این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم(1))).
حمید سیاح می‏نویسد:
((پدرم حاج محمد علی سیاح فرزند مرحوم حاج محمد رضا، در خانواده‏ای دوستدار علم و ادب بدنیا آمد و درعنفوان جوانی برای تحصیل علوم متداوله آن زمان به طهران و بعد با کمک مالی عموی خود به اعتاب مقدسه‏مسافرت نموده و از محضر دانشمندان و علمای عصر خویش بهره‏مند شد.(2)))
در خاطرات سیاح می‏خوانیم:
(([در هند] به ملاقات او [آقا خان محلاتی‏] رفتم... زیاده اظهار مهربانی نموده از حال جد و خانواده من بیانات کرد. درضمن گفت: جد تو که در تهران معروف بود و مسجدی هم ساخته، اول رفتن او به طهران، با اسبی که من برای او داده‏بودم به طهران رفت.(3)))
حاج سیاح چهل و اند ساله و هیجده سال جهان دیده، که در بمبئی به دیدار همشهری خود رئیس فرقه اسماعیلیه‏می‏رود، از این یادآوریِ آقا خان که می‏خواهد با او اظهار خصوصیت کند، در حضور عده‏ای از افراد و بعضاً محلاتی‏ها،کلافه و عصبی می‏شود و به تهاجم می‏گوید:
(( از شما بعضی عطایا گفته می‏شود. ولی شما اهل کرم و جود نیستید.
گفت: - من چنین ادعا ندارم. لکن چگونه؟
گفتم: برای اینکه شخص جواد کریم، سه صفت دارد که در شما نیست اول اینکه چیزی که با دست راست می‏دهددست چپ او مطلع نمی‏شود دویم اینکه عطای خود را فراموش می‏کند سیم اینکه داده خود را بزرگ نشمرده افتخارنمی‏نماید شما اگر اسبی به جد من تملیک کرده بودید می‏بایست فراموش فرمائید و این اظهارات علنی را نفرموده، به‏من منت نگذارید.(4)))
و به گفته وی از خانه آقا خان قهر کرده و دیگر هم کمتر گرد آن خانه می‏گردد. به وایسه‏های آشتی اعتنایی نمی‏کند. تاسرانجام روزی، برای امر مهمی به خانه آقا خان فرا خوانده می‏شود. آقا خان نامه مادرش را که از محلات رسیده به اومی‏دهد و می‏گوید:
((مادرت خیال می‏کند که علی آباد هم شهری است و شما از حرف شنوی دارید(5))).
سیاح از دیدن نامه مادر منقلب می‏شود. وعزم بازگشت به وطن می‏کند. بدون آنکه از آقا خان اوقور راهی بپذیرد. امّا درتمام را بازگشت از بمبئی تا محلات، آقا خان به مریدانش می‏سپارد که نه تنها حاج سیاح را، بلکه دو تن از همراهان اورا پذیرایی کنند.
در تمام هزار و دویست صفحه‏ای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگیش نگفته است. تنها در این کتاب‏اشاره‏ای دارد به اینکه دستش شکسته و معیوب است وکار یدی نمی‏تواند بکند. اما کجا؟ و در چه حادثه‏ای؟ قضیه‏مسکوت است.
با تکیه به مجموعه اطلاعات موجود درباره او، به ویژه نوشته‏های سیاح و پسرش، به نظر می‏رسد که سیاح از کارزراعت و اشتغال پدر معاف بوده است. و او را برای تحصیل علوم متداول زمان، یعنی علوم حوزه‏ای و تحصیل فقه واصول، به طهران و سپس به عتبات، می‏فرستند، به کربلا و نجف.
تصویر سازی از جوانی سیاح‏
سیاح جثه‏اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده، که با میرزای رضای کرمانی(6) دارد، اندامش از میرزا رضانه کوتاه‏تر است و نه باریک‏تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال. و او با نزدیک شصت سال عمر.
میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده‏اش، مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده وسر را به زیرانداخته و زنجیر در دست بیشتر به جلوه نمایش. و حالت تسلیم و حرف شنوی به خود گرفته است. و این دو، ناراضی‏از وضع موجود، اما با دو شیوه متفاوت.
سیاح روستا زاده‏ای است محلاتی. ساق و سالم ولی بی علاقه به کار کشت و زمین. پدر او را می‏فرستد دنبال تحصیل.و چون بنی مالی خودش کفاف نمی‏دهد، از برادر (عموی سیاح که مالکی است در مهاجران) کمک می‏طلبد و آنطورکه سیاح نوشته، برای تحصیل علوم متداول زمان تا کربلا و نجف هم می‏رود. چند سالی طلبگی می‏کند.
محمد علی سیاح در محرم سال 1276 هجری قمری (مطابق 1238 هجری شمسی) از حوزه تحصیل به محلات‏بازگشته، و شیوه معمولی طلبگی محرمی را به ارشاد اشتغال می‏یابد. و پدر را، به بلوغ و رسیدگی خویش دلگرم‏می‏کند. پس از اتمام محرم آنسال، از زبان خودش بشنوید:
((پنجم صفر یکهزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد، ملا محمد رضا فرمودند که می‏باید بروی به مهاجران... نزدعموی خود ملا محمد صادق. اطاعت امر را، روانه گردیدم....(((7)
ظاهراً اخوین قرار گذاشته بودند تا عقد آسمانی دختر عمو و پسر عمو را، صورت عملی و زمینی بدهند. سیاح بیست‏و سه ساله که چند سالی طلبه بوده، به نظر پدر، تحصیلات قابل قبول و رضایت‏آمیزی داشته است. سیاح به جهت‏اندام و بلوغ بدنی، این آمادگی را داشته است که (( اطاعت امر پدر را روانه می‏گردد)) اما احوال عمو، با احوال پدرمتفاوت است. عمو، اعتقاد پدر را درباره سیاح ندارد. چه بسا سیاح را خام و نا پخته می‏بیند. و او را لایق دامادی‏خویش نمی‏بیند. اما به جهت حفظ ظاهر و مراودت برادرانه، تشخیص خود را پوشیده می‏دارد. زمستان در پیش رابهانه می‏کند، سیاح را می‏فرستد نزد دو تن مدرسی که می‏شناخته تا فقه و اصول یباموزد. خود سیاح می‏گوید:
((... بعد از ملاقات [با عمو] نهایت مهربانی فرمودند و از قرینه معلوم شد که خیال مواصلت دختر عمو برای این بنده‏داشتند. ولی چون زمستان سخت بود و انجام حرام مشکل می‏نمود، مرا مأمور فرمودند به خدمت آقایان جناب‏حاجی سید باقر و حاجی آقا محسن برای تحصیل فقه و اصول(8))).
سیاح جوان و ساده، امر عمو را اطاعت می‏کند و می‏رود دنبال تحصیل فقه و اصول که در عتبات خوانده بوده است وبه زعم عمو، کافی نبوده است. و به جای سه ماه زمستان هفت هشت ماه نزد اساتیدی که عمو توصیه کرده تلمذمی‏کند. تا ((هنگام مزاوجت)) فرا می‏رسد. و ((در ثانی او را طلب می‏کنند)) و او مجدداً از سلطان آباد اراک به‏مهاجران همدان می‏آید. و عمو را می‏بیند.
عمو چه قیافه‏ای داشته است و چه مسایلی و یا چه معاذیری و چه حرفهایی زده است، هیچکدام گزارش نشده است.خود سیاح به دو تعبیر از آن ملاقات یاد می‏کند. و آن دو تعیبر حاکی از آن است که عمو از عمو زاده خود چنان استقبال‏می‏کند که جوان بیست و سه ساله زن خواه و طالب اطاعت امر پدر و عمو، ترش می‏کند. و ((متحیرانه به فکر)) فرومی‏رود و ((لهذا شب سه شنبه 22 شوال همه شب متفکرانه بسر)) و (( طلیعه سحر)) برادرش ملا محمد باقر را بیدارمی‏کند می‏گوید: (( - برخیز که من می‏باید به این نزدیکی جایی بروم. و اینک رفتم(9))).
تعبیر حمید سیاح جای تأمّل است:
((... داشتن عیالی متمول و زندگی با خرج او، با طبع پدرم سازگار نبود و به همین جهت با توشه مختصری، بی خبر به‏قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و.... (10)))
انگیزه سفر
محمد علی سیاح می‏نویسد:
((... به فکر رفتم که هرگاه این امر [ازدواج‏] واقع شود باید تمام عمر در اینجا [مهاجران؟ همدان؟ ایران؟] بگذرد. ازهمین جا و هیچ چیز با خبر نباشم.(11)))
پسرش می‏نویسد:
((با توشه مختصری، بی خبر به قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و... (12)))
تعبیر حمید سیاح را بیشتر منطبق با واقع می‏دانم. تعبیر خود حاج سیاح از احوال جوانی‏اش (با توجه به اینکه این‏تعبیر را پس از چهل پنجاه سال پس از احوال عاطفی آن روزش نوشته است.) بیشتر یک توجیه است. یک تعلیل سهل‏انگارانه از احوال ایام بلوغ که چه بسا از خاطرش رفته است آن تب و تاب‏های بلوغ را. در حالی که حمید سیاح تعیبرش‏را، در فاصله نزدیکی با سنین بلوغ نوشت است.
انگیزه سیاح از سفر، فرار است. فرار از مهاجران همدان. فرار از سلطان آباد اراک. فرار از محلات. فرار از ایران. فرار ازطلبگی. فرار از پدر و عمو و برادر و.... فرار از فرهنگ بومی. ولی نه فرار از خود. هر فرار کننده از خودی، بلد است که‏چگونه خود را سر به نیست کند. سیاح بیست و سه ساله، از خود فرار نمی‏کند. دست بر قضا، چنان به خود باور داردو به خود مطمئن است که همه چیز را دست می‏اندازد. توجه شود به گفتگوهایی که در طول کتاب با افراد گوناگون‏دارد. دو سه چشمه از این گفتگوها را توجه کنید:
((شخصی ابراهیم نام [در همدان‏] از حالم پرسید که:
- برادر غریب می‏نمایی؟
گفتم: - بلی. [از منزلم پرسید]
گفتم: الآن این مسجد. قبل از این را فراموش کرده‏ام. از بعد هم خبر ندارم.(13)))
((شخصی سلام کرد [در تبریز] و پرسید شما اهل کدام بلد هستید و چه کاره‏اید؟
گفتم: - همین زمین و همین عبا و کارم بیهوده گردی.(14)
((شخص سیاحی دیدم [در ایتالیا] پرسید:
- از کدام بلدی و چکاره‏ای؟
گفتم: به شما چه مدخلیت دارد!(((15)
این پاسخ‏های سر بالا را حاج سیاح جوانی می‏دهد که از درس مشق و مدرسه ملول است و از اطرافیان و حتی‏خویشان و عمو مکدر، که چرا جواهر وجود نابغه او رادرک نکردند. و پشت در حجله عروسی با دختر عمو، او رایکدستی می‏گیرند، او که نباید مرگ موش بخورد. سیاح نمونه یک فرد به خود متکی است.
از قول میرزا رضای کرمانی درباره خودش می‏نویسد:
((سیاح می‏خواست شاه تراشی کند و خودش بیسمارک باشد.(16)))
یا چند بار در طول همین سیاحت نامه، لز قول افرادی، خود را معرفی می‏کند که نابغه است.
و از مردان بزرگ زمان خواهد شد و...
((... آمدم به قهوه خانه. دیدم شخصی به لباس اهل علم نشسته و به من متوجه است... جویای منزلم شد.. بعدبرخاسته خداحافظی گفته... به فاصله نیم ساعت دیدم آمد به منزلم و یک دانه انار هم آورد و گفت: - من این انار را ازدربند آوردم و به دلم گذشته بود که این قسمت مرد بزرگی باید باشد و قلبم راضی نشد به کسی بدهم تا حال که شما راسزاوار دیدم. و تعارف کرد. خیلی حیرت کردم.(17)))
مقصد و هدف‏
هدف کدام سیاحی از قبل مشخص بوده است که مقصد حاج سیاح روشن باشد؟
کریستف کلمب می‏خواست برود هند. رسید به آمریکا. مارکوپلوها قصدشان چه بود و به کجاها رسیدند؟ برادران‏شرلی چه نیتی داشتند و چه فکر می‏کردند و چه شد؟
در طول این کتاب خواهید دید که مشخص‏ترین مقصد سیاح فرار است. فرار از وضع موجود. از دامادی در یک‏روستای اراک. و تمام عمر را داماد سر خانه عمو ماندن و لابد پیشکار او شدن. پیرامون هدف از این سیاحت خود او به‏تعبیر گونه گون یاد می‏کند:
((به این ملک [بروکسل‏] آمده‏ام که پاره‏ای شهرها را تماشا کنم من چندین شهر یوروپ را دیدم و جزیی اطلاعاتی به هم‏رسانم که اگر اطفال در مدارس به نام و علم می‏دانند من به چشم دیده باشم و به پرسیدن پاره‏ای چیزها محترم‏باشم.(18)))
از محلات می‏اید همدان و بعد به تبریز، به تفلیس، استانبول، بلغار، مجارستان، اطریش، ایتالیا، موناکو، فرانسه،انگلیس، سویس، یونان، ترکیه، روسیه و... هر کجا که خوش آید. و اگر در طول سفر به هند هم می‏رود، برای برکت‏های‏تبعی دیدار آقاخان محلاتی، رئیس فرقه اسماعیلیه است. که در بازگشت به ایران، همواره زیر مواظبت‏های دوستداران‏او باشد. حتی مسعود میرزا ظل السلطان:
((وقت ورود به نواب شاهزاده ظل السلطان اطلاع داده بودند و چون آقاخان با او دوستی داشت به او نوشته مراسفارش کرده است و او به چند نفر سپرده بود ورود مرا اطلاع دهند.(((19)
به نظرم اولین انگیزه هر مسافر و سیاح، آن نیست که جایی ویا جاذبه‏ای او را به سمت خود بکشد. بلکه نخستین انگیزه‏آنست که نیرویی درونی او را از وضع موجود بگریزاند. و او جرأت خطر کردن را، در سرشت و ذات داشته باشد. وسیاح این را داشته است. چند سال طلبگی در تهران و عتبات، چشم او را سیر نکرده است.
وسیله ی سفر
امروز هر سفر کوتاهی، برای آدمی، موکول است به تدابیر و وسایلی. حاجی سیاح صد و سی چهل سال پیش مسافربوده است. در ایران، وسایل سفر، اینجا و آنجا، ارابه‏های مال کش هم بوده است. اما وسیله رایج چهار پاست.چهارپاداری، در حوزه امکانات افراد مالدارست. سیاح یک ریال پول دارد و یک جفت گیوه و یک عمامه و یک‏دستمال و.... یک دل گنده. یعنی پر جرأت.
سیاح در همان سن و سال بیست و اند سالگی باید سلوکی کرده باشد در رشد هر بذر و گیاه. تأملاتی داشته باشد درسیر و شتاب تخمه‏ای که از عالم تنگ و تاریک زیر خاک و بدون هیچ وسیله و ابزار، صرفاً با تکیه به سرنوشت خویش،حرکت می‏کند. و خاک را می‏شکافد. و سر از زمین بر می‏آورد و بی متکا، به سمت بالا و خورشید، با هزاران لرز و تاب،حرکت می‏کند. وسیله بنیادی سفر گیاه و حیوان و انسان جوشش درونی اوست.
حاجی سیاح هنوز به تفلیس نرسیده، یک قرانش تمام می‏شود. عمامه را دستمال دستمال می‏برد و بابت بهای قرص‏نانی می‏پردازد.
((و از وجه مخارج، تتمه هزار دینار بقدر خرجی یک روز داشتم، بعد از صرف آن جزیی، ناچار شده عمامه سر رادستمال مانند بریده در هر منزلی دستمالی می‏دادم بقدر احتیاج نان و دوغی گرفته شکر گویان می‏رفتم.(20)))
وسیله اساسی سیر و سفر حاجی سیاح، افزون بر دل گنده و آزاد از وسواس عاطفی که دارد، هیجده سال پدر و مادر وبرادر و هر آشنای دیگر را فراموش می‏کند، هوش بالاتر از متوسطی است که دارد. و استعداد آموختن زبان‏های تازه.شک نیست پشت کار سیاح، آموزنده است. همانطور که شک نیست سیاح از نوادر افرادی است که می‏توانند به هوای‏نفسانی خود مهار بزنند. چند روز گرسنگی بکشند، چند ماه در سختی و قید باشند، و.... لیاقت هایی که به برکت تن‏سالم، اما نا آشنا با زراعت و روستاگری، دارا شده است. تظاهری که سیاح به درویشی می‏کند ولی ناصر الدین شاه‏درویش او را نمی‏پذیرد و در ملاقات اولش با او:
((کسی که این قدر انگشت بکون دنیا کرده درویش نمی‏شود!(((21)
وعلاوه بر آن، خود سیاح خودش را لو می‏دهد. آدمی که به مسعود میرزای ظل السلطان، پسر بزرگ ناصر الدین شاه که‏به توصیه آقا خان محلاتی، مقدم او را گرامی می‏دارد و در اصفهان او راتر و خشک می‏کند تا به تهران که رسید، به‏جانبداری از او با کامران میرزا - برادر کوچک مسعود، امام ولی عهد - درافتد. (و دست بر قضا سیاح این رودست رامی‏خورد و خام ندانسته، وارد یک دسته بندی خانوادگی قدرتمند می‏شود که سرانجام به حبس می‏افتد و....)
سیاحی که ظل السلطان که سرگرم رنگ کردن اوست می‏گوید:
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر اگر ز سِر قناعت خبر شود درویش!
به زودی راه و رسم مال دوستی و مال جمع کردن را می‏آموزد. و چند سالی که می‏گذرد و تجربیاتی که می‏آموزد، یادمی‏گیرد که دیگر نباید در جواب دلسوزی‏های مردم ((سر بالا)) گویی کرد و یا ((کلفت و کنایه)) زنی.
((مزاح گویی)) از تدابیر عمده سیاح است. خامی و نپختگی که پس از سه چهار سال اول سفر، تخفیف پیدا می‏کند، ازسیاح یک ((مزاح گو)) می‏سازد. هر جا به مقتضای محل، تعارفی می‏کند. این مزاح گویی‏ها را بکرات خواهید دید.یک بار، هنگام سوار شدن به یک کشتی در دریای سیاه، متوجه می‏شود که آخوندی به او توجه دارد. انگار توقع سلام‏داشته باشد. سیاح از سلام دریغ نمی‏کند. و آن پیرمرد را خوشحال می‏سازد. بعد یادش می‏آید که در کشتی بایدهمسفر او باشد. بد نیست که به ((جناب)) هم او را بنوازد. و به این بسنده نمی‏کند. به پیر مرد می‏گوید چرا تنها نمازمی‏گذارید. باید ((پیشنماز)) شوید و ما اقتدا کنیم. در کشتی، و روی دریا، آخوند را پیشنماز می‏کند و خودش و جمعی‏به او اقتدا می‏کنند. خودش می‏گوید:
((به رفیقم گفتم برادر ما باید انسانیت و مآل بینی را از این مردم بیاموزیم.(22)))
این گفته اوست در لندن. و اینکه انسانیت را از انگلیسی‏ها آموخت!. یک چشمه دیگر - در بلژیک - دست و پا می‏کندو به حضور پادشاه لئوپولد اول می‏رسد. پادشاه می‏پندارد نکند این یک مأمور مخفی شاه ایران باشد. سیاح او را بازی‏می‏دهد. و سرانجام وقتی شاه بلژیک می‏خواهد برایش یک نشان و حمایل بفرستد، او نمی‏پذیرد. اما وقتی شاه برایش‏پول می‏فرستد، محجوبانه سکوت می‏کند و حتی رسید هم می‏دهد. خودش می‏گوید:
(([الکساندر پترمان‏] گفت چون پادشاه دانست که شما در ولایاتی که رفته‏اید سکه همه جا را با خود دارید، لهذا یکهزارفرنک مرحمت فرموده‏اند که شما به رسم یادگار نگاهدارید. و من باید قبض وصول آن را برسانم. نوشته دادم. پنجاه‏طلای آن ولایت که هر یک بیست فرنک بود پیشم گذاشت و زیاده عذر خواهی کرد.(23)))
علم و اعتقاد
حاج سیاح با ارداه‏ای قابل تحسین به فراگیری زبان همّت می‏گمارد و پنج زبان: روسی، ترکی استانبولی، نمساوی(اطریشی)، فرانسوی و انگلیسی را می‏آموزد. با چند تن از پادشاهان آن عصر ملاقات می‏کند و.... به هر شهری که واردمی‏شود از مساجد، کلیساها، موزه‏ها، مدرسه‏ها، دارالفنونها، چاپخانه‏ها، کتابخانه‏ها، آثار باستانی و.... دیدن می‏کند.کارخانجات و نیز کلیه عوامل پیشرفت و ترقی کشورها را از نظر دور نمی‏دارد و در سفر نامه خود آنها را معرفی می‏کند.
با معیار صد و سی چهل سال پیش، سیاح اعجوبه ایست. مردم عامی در بازگشت ایران، بارها دوره‏اش می‏کنند و ازعجایب عالم ازو می‏پرسند. از آدمهایی که نصفشان آدم است و نصفشان ماهی. از شهر سگستان! از شهر عوران ولختان! وازین عجایب. اما افراد تحصیل کرده و با شعور هم، از او امتحان زبان می‏کنند. انواع موجودات خارجی را ظل‏السلطان خبر می‏کند و به سیاح می‏گوید با آنها حرف بزند. و سیاح ارمنی و انگلیسی و فرانسه حرف می‏زند. و برق ازظل السلطان می‏پرد! در ملاقات با ناصر الدین شاه نیز تکرار می‏شود. خودش می‏نویسد:
((فرمود: ((شنیدم زبانهای مختلف می‏دانی؟)) عرض کردم: ((به قدر حاجت که در مذاکرات و معاشرت مطلع نمانم))در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسیدجواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد.(24)))
یک مسافری که البته به برکت استعداد زبان آموزی خود، اما از جمله به برکت جزوات راهنمایی که در سراسرایستگاههای راه‏آهن اروپا (که سیاح با لفظ آرامگاه از آنها یاد می‏کند) وجود دارد و سیاح می‏گیرد و یک دو شبه چند تالغت یاد می‏گیرد تا در بازار مطلع نماند. زبان دانی سیاح، ظاهراً از همین حدود نباید فراتر رفته باشد. به شهادت‏نوشته‏های خودش. اما همین هم در ایران آن وقت، گل می‏کند. سیاح آدم بی اعتقادی هم نیست. بارها خواهید دید که‏از نماز و وضو خواندن و گرفتنش یاد می‏کند.
حاجی سیاح با ویژگی که دارد در طی هیجده سال سیاحت غرب در حوزه مسایل سیاسی نیز شخص کاردانی‏می‏شود. بعد از سفر فرنگ در ایران به مناسبت شهرتی که کسب کرده است وارد حوزه مسایل حکومتی می‏شود که‏خود شرحش را داده است.
حاج سیاح و میرزا رضای کرمانی
حاجی سیاح میرزا رضا را می‏شناخته و با سوابق او آشنا بوده است. بعد از آمدن سید جمال الدین اسد آبادی به ایران‏این آشنایی بیشتر می‏شود تا ((هم سلولی)) با میرزا هم می‏رسد.
((گفتم: ((خادم شما کیست؟)) گفت [سید جمال‏]: ((عارف، بیروت است تنها میرزا رضاست)) گفتم: ((او هم از نمره‏اول دیوانگان است!(((25)
فعالیتهای سید جمال در ایران منجر به همکاری نزدیک حاجی سیاح و میرزا رضا کرمانی می‏شود و در این رهگذربیست و دو ماه در قزوین با هم در زندان بودند. اعتماد السلطنه درباره دستگیری حاجی سیاح می‏نویسد:
((حاج سیاح معروف که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود آن (را) هم گرفته‏اند خانه نایب السلطنه محبوس‏است.(((26)
حاج سیاح دکان دو نبشی باز کرده بود که از یک طرف به دربار و ظل السلطان و از طرف دیگر به سید جمال و میرزارضا باز می‏شده است. یحیی دولت آبادی می‏نویسد:
((حاج میرزا محمد علی سیاح محلاتی که مردی دنیا دیده است و سری پر شور دارد و به سید جمال الدین هم علاقه‏دارد از روی احساسات عالی بواسطه روابطی که با رجال دولت از مخالف و موالف دارد توانسته است این حوزه رایاری نماید و غالباً رابط است میان اشخاص محترم.(((27)
در زندان شیوه حاجی سیاح مورد قبول میرزا رضا واقع نمی‏شود. خود سیاح می‏نویسد:
((میرزا رضا که ساکت نبود گاهی برای فراشان حرفهایی از وطن خواهی و ملت پرستی (که از سید جمال شنیده بود)می‏گفت و گاه من به او نصیحت می‏کردم که احتیاط را از دست نده لکن پروای زبان نداشت(((28)
میرزا رضا پس از طی کردن حبس آزاد و روانه اسلامبول می‏شود. حدود شش ماه در خدمت سید جمال بوده و تغییرلباس داده به طهران می‏آید و به حضرت عبد العظیم می‏رود در پی انجام مأموریت مهمی.
حاج سیاح از ورود میرزا خبر می‏شود و به دنبال ملاقاتی با او با توسل به حیله و نیرنگ از قصد او آگاه می‏شود. ونامه‏ای محرمانه و خصوصی به امین السلطان صدر اعظم می‏نویسد و او را از نیت میرزا مطلع می‏سازد. یحیی دولت‏آبادی می‏نویسد:
((حاجی سیاح محلاتی می‏گوید با احتیاط اینکه مبادا میرزا رضا اقدام به کاری کند که باز موجب گرفتاری من بگردد به‏امین السلطان می‏نویسم میرزا رضا به این شهر آمده مراقب او باشید اما او نخوانده و نشنیده گرفته به روی خودنمی‏آورد.(((29)
مهدیقلی هدایت می‏نویسد:
((حاجی سیاح سه روز قبل به اتابک می‏نویسد که میرزا رضا از اصحاب سید جمال در شهر است و خوش خیال‏نیست، آن پاکت سه روز بعد از واقعه از کیف امین السلطان بیرون آمد.(((30)
در بازجویی که از میرزا رضا پس از ترور شاه می‏شود، میرزا در پاسخ به این سؤال:
((س - در میان اشخاصی که دفعه اول به اسم هم خیالی و هم دستی شما بودند گویا حاج سیاح از همه پر ماده‏ترباشد.))
چنین پاسخ می‏دهد:
((ج - خیر حاج سیاح مرد مذبذب خود پرستی است. ابداً به مقصود ما کمک و خدمتی نکرد و او ضمناً آب گِل‏می‏کرد که برای ظل السلطان ماهی بگیرد و خیالش این بود بلکه ظل السلطان شاه بشود و امین الدوله صدر اعظم وخودش مکنتی پیدا کند. چنانچه حالا قریب شانزده هزار تومان در محلات املاک دارد. همان اوقات سه هزار تومان ازظل السلطان به اسم سید جمال الدین گرفت نهصد تومان به سید داد باقی را خودش خورد.(31)))
حاج سیاح را در سال 1327 پس از خلع محمد علیشاه از پادشاهی و نصب احمد شاه به سمت لله احمد شاه انتخاب‏کدند. که چند سالی در این سمت بود و بعد از دوره کوتاه خانه نشینی در پائیز سال 1304 شمسی فوت کرد.
شیوه سلوک و سبک سیاح
سیاح در طول سفر، یادداشت روزانه می‏نوشته است. و بارها در همین حالت، شناخته شده است که مرد مهمی است.و آدم نامداری خواهد شد. در طول هیجده سال سفر، یادداشت‏های روزانه‏اش را می‏نوشته است.
((از گردش در لوزان خسته گشته مشغول بودم به نوشتن روزنامه(((32)
و یا
((هنگام معاودت از قلعه مزبوره شخصی را دیدم در نهایت پیری و ضعف که روی کرسی نشسته بود، چون مرا دید که‏مدادی به دست دارم و چیزی می‏نگارم مرا به خود خوانده احوال پرسی نمود که از کجائی و چه کاره‏ای؟(((33)
این کتاب جلد اول یادداشتها یا خاطرات حاج سیاح می‏باشد و از سیاق نثر سیاح پیداست که این کتاب نخست نوشته‏است. زبان سیاح، در این کتاب، هنوز کهنه و کند است، به خلاف خاطرات که نثری امیانه و امروزی دارد.
قصد آم نیست که، سیاح سبک و سیاق ویژه‏ای داشته است. آن است که سیاح بیست و سه ساله، پس از هیجده سال‏دوری از حوزه زبان فارسی، به بسیاری از تحولات لغوی و تراشیدگی‏هایی که در زبان حاصل شده ناآشنا بوده است.امثال لغات زیر را، تنها در این کتاب می‏توانید ببینید. در ((خاطرات)) کمتر این تعبیرات بکار رفته است.
لغت کاربرد توسط سیاح / معادل امروزی فارسی آن / مقصود
1 آدمی / خداحافظ / علامت جدا شدن
2 آرامگاه / ایستگاه (راه آهن) / اشاره به ترمینال امروزی‏
3 آنطیق / عتیقه / اشیای قیمتی
4 باغچه / پارک یا باغ ملی / فضای سبز و مشجر شهر
5 پوسته / پست خانه - شعبه بانک / -
6 تختگاه / پایتخت / -
7 تذکره / بلیط ورودی / -
8 تیاتور / تیاتر = تماشاخانه / -
9 چنگک / چنگال (وقاشق) / -
10 روزنامه / یادداشت‏های روزانه / -
11 سیرگاه / سیرک / -
12 زنگ / ناقوس (کلیسا) / -
13 صندوق دیواری / قفسه کتاب / -
14 طعامخانه / رستوران / -
15 قهوه خانه / کافه / -
16 کرسی / نیمکت - صندلی / -
17 مبال / توالت / -
18 مدرسه / دانشکده / -
19 مجانیه / رایگان / -
20 مکتب خانه / مدرسه - دبستان / -
21 موضوع نمودن / ساختن - قرار دادن - احداث کردن / -

نسخ‏شناسی
خط سفرنامه نستعلیق شکسته منشیانه می‏باشد. از کاتب نامی برده نشده است. در ص 287 کتاب در حاشیه یک بیت‏از حافظ آمده به خط سفر نامه که ((حبیب الله)) نامی امضاء نموده است. کتاب با دو نوع حاشیه به دستمان رسیده‏است یک حاشیه محمد فرخ که نسخه متعلق به متابخانه او بوده است و خط دیگری از آن دکتر حمید سیاح می‏باشد.
اصل کتاب 23 * 32 می‏باشد و دارای 431 صفحه.
و هر صفحه دارای 14 خط.
علاوه بر امور مطبعی و صفحه آرائی، ویرایش این کتاب نیز در عهده همکارمان آقای کمال اجتماعی جندقی بود که بامحال کم، با دقت و حوصله و مراجعه به پاره‏ای منابع کوشش کرده است حتی الامکان مشکلات متن را کم کند وتوضیحات لازم را برای روشن شدن پاره‏ای مطالب در پاورقی بیاورد.
در خاتمه یادآور می‏شود که: متأسفانه نسخه موجود ناتمام و با سفر سوم حاج سیاح به فرانسه ختم می‏شود، چنانچه‏خانواده محترم آن مرحوم و یا دیگر مطلعین احتمالاً اطلاعی از بقیه این سفر نامه دارند ما را یاری دهند تا نسبت به‏تکمیل متن و طبع و انتشار آن اقدام شود.            

                            علی دهباشی
                       تهران - خرداد ماه 1363



1) خاطرات حاج سیاح - ص 5.
2) خاطرات حاج سیاح - مقدمه حمید سیاح.
3) خاطرات حاج سیاح - ص 5.
4) خاطرات حاج سیاح - ص 5 و 6. 
5) خاطرات حاج سیاح - ص 2.
6) حیف که نه باستانی پاریزی و نه دیگر روشنفکران و اهل قلم اطراف کویر، تاکنون نسبت به این رادمرد فدایی‏احساس مسؤولیت نکرده‏اند ودرباره او، هنوز که هنوز است سکوت ادامه دارد و به زعم من میرزا رضا، باغبانی بود که‏علاوه بر شاخه‏ها، به ریشه‏های درخت نیز توجه داشت، خلد آشتیان باد!)
7) همین کتاب - ص 25.
8) همین کتاب.
9) همین کتاب - ص 25.
10) خاطرات حاج سیاح - ص 1 و 2.
11) همین کتاب - ص 25.
12) خاطرات حاج سیاح - ص 1.
13) همین کتاب - ص 36.
14) همین کتاب.
15) همین کتاب.
16) خاطرات حاج سیاح - ص 365.
17) همین کتاب - ص 66 و 67.
18) همین کتاب - ص 225.
19) خاطرات حاج سیاح - ص 36.
20) خاطرات حاج سیاح - ص 21 و 22.
21) خاطرات حاج سیاح - ص 73.
22) خاطرات حاج سیاح - ص 200.
23) همین کتاب - ص 227.
24) خاطرات حاج سیاح - ص 72.
25) خاطرات حاج سیاح.
26) روزنامه خاطرات - ص 751.
27) حیات یحیی - جلد اول - ص 124.
28) خاطرات حاج سیاح - ص 382.
29) حیات یحیی - جلد اول - ص 142.
30) خاطرات و خطرات - ص 77.
31) تاریخ بیداری ایرانیان - جلد اول - ص 108.
32) همین کتاب - ص 249.
33) همین کتاب - ص 310.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۵
آبان
 

صائب تبریزی،شاعر اوایل قرن یادهم هجری است. وی را شاعر چشمه آئینه ها و باغ های پر گل می دانند. او که آفریننده دردها و شادی ها بود، یک سراینده زیبا پسند و سوخته دل محسوب می گردد. در یک کلام می توان او را از اختران ادبیات ایران دانست. صائب در زمان صفویان زندگی می کرد، و با شاهان آن سلسله محشور و مأنوس بوده است. صائب تبریزی درشعر و شاعری آن قدرتبحر داشت که ملک الشعرای عصر رستاخیز هنر ایران گردید . [خسرو احتشامی هونه گانی، جهان بینی صائب الوهیت اشیاء درشعر طراز نو، فرهنگ اصفهان به شماره چهاردهم ، زمستان 1378 ، ص79 ] صائب که درشعر و سخن خود به شور و شیدایی مولانا ، به شیوایی و روانی سعدی ، به فخامت و استواری کلام حافظ دلبسته بود و درشعر خود به مجموعه اینها نظر داشت و توانسته بود در کارهای خود نشان دهد که می تواند در خط ویژه هریک از این سه گوینده بزرگ گام های استواری بردارد ، او دست شعررا گرفت وبه آسمان برد . صائب کسی به رتبه شعرم نمی رسد ـ دست سخن گرفتم و برآسمان شدم . [محمد علی صاعد ،‌نگاهی تطبیقی به غزلهای صائب تبریزی و مشتاق «بازگشت» ، فرهنگ اصفهان ، شماره هفتم و هشتم ،‌بهار و تابستان 1377 ، ص112]
والدین و انساب : نام اصلی صائب، محمد علی بیک است . درباره محل تولد صائب ، قول های متفاوتی در دست است. لیکن بیشتر تذکره نویسان او را اصفهانی می دانند. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او. ص 14 ] به قول دقیق تر، صائب در سال 1010 هجری در تبارزه اصفهان به دنیا آمده است. لیکن او همیشه خود را یک تبریزی می دانست.[دیوان صائب تبریزی، تصحیح و مقدمه ادیبی تهرانی، تهران: انتشارات نوین، 1362. ص ۲]
اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : پدر صائب، میرزا عبدالرحیم از روسای صنف تجار بود. وی در زمان خود بازرگان محترم و معتبری بود که به دستور شاه عباس اول صفوی از تبریز به اصفهان کوچ کرده، و در مرحله عباس آباد ساکن شده است. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص 14 ]. خاندان صائب همگی اهل فضل و دانش بودند. صائب در اشعار خود از زحمتهای پدرش سپاسگزاری کرده است: « هفتاد ساله والد پیری است بنده را- کز تربیت بود به منش حق بی شمار.» [دیوان صائب تبریزی، ص ۳]
تحصیلات رسمی و حرفه ای : به طوری که از آثار صائب بر می آید. وی علوم و معارف عصر خویش را تحصیل نموده است. او همچنین به خط خویش از روی دیوان شمس تبریزی، اثر جلال الدین مولوی، و خمسه نظامی، چندین نسخه اسنتساخ کرده است. [ دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص 15 ]. صائب را گاه «‌متبنی ایران» می خوانند. زیرا همانند وی منطق، نکته سنج و باریک بین بوده، و معانی بدیع در تحول های خود گنجانده است. [دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ج 9، زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی، تهران انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ص 12984 ] از بررسی اشعار صائب بر می آید که وی بسیاری از شاعران را نیک می شناخت، و به سبک، شیوه، الفاظ و مقاصد آنها آشنایی داشته است. همانند کمال الدینی اصفهانی، مولوی، حافظ، سعدی، امیر خسرو دهلوی، عطار، شیخ آذری، بابا فغانی، لسانی و اهلی، طائب، به ویژه آثار و افکار نظیری نیشابوری، که از شاعران معاصر او بود، آشنایی کاملی داشته است. [دستغیب، صائب. افسونگر و طرز سخن او، ص 15 ]
خاطرات و وقایع تحصیل : او پس از تحصیلات مقدماتی و کسب معلومات لازم به عزم سفر مکه راهی عربستان شده و پس از آن نیز مدتی را در عثمانی سکونت گزید. وی سپس جهت کسب فیض به زیارت حضرت رضا( ع) مشرف شده، و پس از مدتی به اصفهان مراجعت کرد. لیکن چون قبل از ورود به اصفهان، بعضی حسودان، از او نزد شاه عباس صفوی شکایت کرده بودند. بنابراین صائب مجبور شد که در سال 1034 به قصد تجارت عازم سفر هندوستان گردد. مسافرت او به هندوستان شش سال طول کشید. [دیوان صائب تبریزی، ص سه ] او در بین راه مدتی در کابل اقامت ورزید و مورد توجه ظفرخان والی آنجا قرار گرفت. بعد از مدتی به همراهی ظفرخان به دربار شاه جهان کورکانی رفت.[صوفی، لیلا. زندگینامه شاعران ایرانی. چاپ دوم. تهران: انتشارات جاجرمی، 1378، ص 192 ] صائب بسیاری از شهرهای هندوستان را دید و هنگام به تخت نشستن شاه جهان وارد دکن شد. وی در آنجا قطعه ای درباره تاریخ جلوس آن پادشاه سروده است، که مورد پسند پادشاه کورکانی واقع شده و به صائب، منصب «‌مستعد خانی»‌وصله فراوان داد. صائب در سال 1039 به ایران بازگشت. وی در زمان شاه عباس دوم صفوی به مقام ملک الشعرا رسید و به همراهی او به سفر مازندران رفت. صائب تبریزی در این سفر اشعار زیبایی در مورد وصف مناظر سحر آسای آن منطقه سروده است. [دستغیب، صائب، افسونگر و طرز سخن او ]
استادان و مربیان : در مورد اساتید و مربیان صائب آورده اند که صائب ابتدا از حکیم رکن الدین مسعود کاشانی، متخلص به مسیح، که از افاضل حکما و اطباء و شعرای عصر خود بود، کسب معلومات کرده است. او سپس نزد حکیم شرف االدین حسن شعایی اصفهانی رفته و به تحصیل علوم مشغول گشته است. [دیوان صائب تبریزی، ص ۳ ]
وقایع میانسالی : از آنجائیکه صائب از نظر مذهبی به نحو شایانی تربیت شده بود، تحت تاثیر اماکن متبرکه قرار گرفت. بدان علت در دوران میانسالی به اماکن مقدسی همانند مکه مسافرت کرده است. [دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، صص5 -14 ]
زمان و علت فوت : صائب در سال 1081 هجری قمری در اصفهان وفات یافت. وی را در تکیه معروف خودش دفن کردند. [دیوان صائب تبریزی، ص ۶ ]
شاگردان : از شاگردان صائب اطلاع چندانی نداریم. لیکن در میان منابع تاریخی آمده است که محمد سعید مازندرانی، متخلص به اشرف، و معروف به اشرف مازندرانی( پسرمحمد صالح مازندرانی)، قطعه ای در تاریخ وفات استاد خود، یعنی صائب تبریزی سروده است. آن قطعه با بین زیر آغاز می گردد: «‌کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری- از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما.»[لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 12984 ]
آرا و گرایشهای خاص : صائب دشمن بیان ساده و بی پیرایه است. او خواهان رابطه جاندار و زبان دار با خواننده است، و برای بیشتر کردن احساس و عاطفه ای که در ذهنش موج می زند. از بیان صاف و ساده و خبری یک امر و یا یک حادثه پرهیز دارد. این امر که خصیصة اصلی سبک هندی می بشاد، در اشعار صائب به طرز جالیی نمود پیدا کرده است.[دست غیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، ص5 ] در بعضی غزلیات صائب می توان یک پیوستگی معنوی ویژه ای مشاهده کرد که آن غزل را به صورت یک واحد منسجم در آورده است. هنر صائب در مصرع ها و بیت های وی نمودار است. او به حدی در این امر تبحر دارد که می تواند امور مورد اعتنای خود را از طبیعت جدا ساخته و در قلمرو صنعت بکار برد و همانا جوهر کار صائب، در همین عنان گسیخته کردن عاطفتی و احساسی خواننده است. او سعی دارد با انتخاب واژه ها و ترکیب های ویژه متنوع، بیشتر ین تصورات ممکن را بر انگیخته ساخته و به قلب خواننده راه یابد و احیاناً وی را و حالت های وی را دگرگون سازد. در واقع، کار اصلی شعر صائب همانا نشان دادن حالات مختلف انسان، اعم از غم و شادی و سایر عواطف و احساسات می باشد. ویژگی دیگر صائب بکار بردن اصطلاحات و ضرب المثل های گوناگون در شعر می باشد، که گمان می رود ساخته خود شاعر است. بکار بردن آن اصطلاحات و ضر المثل ها در واقع سبب نیرومندی بیان و تاکید مطلب و منظور او شده است. صائب دین و عشق ار مقابل هم گذاشته و در آن رویارویی، دومی را بر می گزیند. شوریدگی و دل سوختگی او نشان می دهد که صائب، عشق را دارنده درگاهی والاتر از عقل و مطالبات دینی می دانسته است. عرفان صائب همچون عرفان مولوی وحافظ بر بنیاد تعظیم عشق و تحقیر عقل و دین استوار است او گاه به نتایجی دست می یابد که پیش از وی دستگیر حافظ، مولوی و عطار شده بود.[ دستغیب، صائب افسونگر و طرز سخن او، صص 20-1 ] در شعر صائب فلسفه با عرفان بهم می آمیزد، و شاعر که مثل صوفی از استدلال می گریزد، همانند یک واعظ و با کمک تمثیل به استدلال می پردازد، و در واقع عرفان صائب رنگی از ناامیدی خیام دارد.

نمونه اثر

                                         آرام نیست کشتی طوفان رسیده را

                                           طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟
                                            بی حسن نیست خلوت آیینه‌مشربان
                                            در خم قرار نیست شراب رسیده را
                                            یاد بهشت، حلقه‌ی بیرون در بود
                                             معشوق در کنار بود پاک دیده را
                                             ما را مبر به باغ که از سیر لاله‌زار
 
                                             یک داغ صد هزار شود داغدیده را
                                              زندان جان پاک بود تنگنای جسم
                                              در تنگنای گوشه‌ی دل آرمیده را
 
                                              با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار
                                               در آتش است نعل، کمان کشیده را
                                            شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت
                                               می‌دید کاش صائب در خون تپیده را
 
  • میر حسین دلدار بناب