اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸۰ مطلب با موضوع «رساله های طنز» ثبت شده است

۱۱
شهریور


رساله ی مهرورزیه

تنگ نظری هم حدی دارد! صد رحمت به چشم مور! ناسپاسی هم اندازه ای دارد! صد رحمت به نمک نشناس ها!

بابا جان این همه داد و بیداد برای چیست؟ آسمان که به زمین نیامده! زمین که به آسمان نرفته! یک نفر بنده ی خدا از بیت المال خدا برای خدمت به خلق خدا مبلغ ناچیزی – شانزده میلیارد تومان - برای امر خیر فرهنگی برداشت کرده! تازه آن هم با نیت خیر!

خیلی ها وقتی پاش بیفته پول را چرک کف دست می شمارند! این همه واویلا برای مقداری چرک کف دست؟! نوبره والله! وقتی بعضی ها سه هزار میلیارد تومان برداشتند و فلنگ را بستند، خیلی ها اصلا جیکشان درنیامد! خیلی ها اصلا ککشان نگزید! خیلی ها اصلا به روی خود نیاوردند!

حالا مگر چی شده، این که خرق عادت نیست! چیز معمول و رایجی است که  از روزگاران قدیم بوده و خواهد بود!

تاسیس دانشگاه  چیز بدی نیست که! گیرم با پول بیت المال، یا اسمش را بگذاریم کمک های مردمی! یا حتی بگوییم حرکت خودجوش مردم!

دانشگاه ایرانیان! لابد بعضی ها فکر می کنند، بازار دانشگاه هایشان کساد می شود! نه بابا از این خبرها نیست! استاد ما هشت سال مسکن مهر تولید کرد و داد دست بی بضاعت های مالی! حالا هم می خواهد مدرک مهر تولید کند و بدهد دست بی بضاعت های علمی!

خب چه کار کند؟ همه که حوصله و وقت و توانایی ندارند بروند پی تحصیل علم و دانش و هنر و...آن هم با حرکت لاک پشتی!

خیلی ها یه هویی مدرک لازم می شوند برای کارهای مهم! آن وقت چه کار کنند؟ حالا هم که بنده خدایی پیدا شده می خواهد مشکل عده ای را حل کند باز داد و هوار یک عده بلند می شود!

کسی چه می داند شاید مدارک این دانشگاه هم مثل مصالح مسکن مهر ارزان دربیاید و مقرون به صرفه باشد! قصاص قبل از جنایت چرا؟ والله انصاف هم خوب چیزییه!

خیلی ها آنچنان که چشم دیدن مسکن مهر را نداشتند حالا هم چشم دیدن مدرک مهر را ندارند! ایها الناس کمی انصاف داشته باشید، دیگر از بعضی ها گذشته بروند پی کسب علم و دانش! وانگهی خیلی اگر بخواهند هم مغزشان یاری نمی کند، آخه ناسلامتی سن و سالی از آن ها گذشته!

حالا کسی چه گناهی کرده که می خواهد مدرک داشته باشد اما کشش ندارد! عجب مردمان تنگ نظری پیدا می شوند که چشم دیدن پیشرفت بعضی ها را ندارند!

بابا یکی بیاید و محض رضای خدا این بخیل ها را قانع کند که با تاسیس یک دانشگاه، بازار علم کساد و تنگ نمی شود! همچنان که در گذشته دانشگاه پی دانشگاه تاسیس شد و آب از آب تکان نخورد!

اتفاقا خیلی ها هم که آرزو به دل مانده بودند از صدقه سری همین دانشگاه ها به خیلی جا ها رسیدند و شدند آن چه نمی بایست می شدند!

دانشگاه دولتی، دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاه شبانه، دانشگاه علمی کاربردی، دانشگاه غیرانتفاعی، دانشگاه پیام نور... حالا هم دانشگاه ایرانیان!

خوبی کار اینجاست که هیچ کس پاپی نمی شود که فلانی مدرک از کجا آوردی؟ یا اساتیدت چه کسانی بودند؟ یا روی چه پروژه ی بکر و نایافته ای کار کرده ای؟ یا چند تا مقاله ی به دردبخور نوشته ای؟ یا ... فقط مدرکت را نگاه می کنند! با این حساب این همه دعوا و هیاهو چرا؟!

خدا را خوش نمی آید در کار دیگران موش دوانی بکنند و چوب لای چرخ علم وهنربگذارند! از ما گفتن بود...

این روزها  دیگر شانزده میلیارد تومان عدد و رقمی به حساب نمی آید که برایش این همه سر و دست بشکنند! می گویید نه پس...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۷
شهریور

  فلاسفه ی بزرگ تعاریف زیادی از انسان ارائه داده اند، اما به نظر می رسد دامنه ی تعاریف انسان به این زودی ها کوتاه کردنی و برچیدنی نیست!

 هرروز که می گذرد ابعاد جدیدی از شخصیت این موجود ناشناخته کشف می گردد!

به نظر می رسد کشف قاره ی امریکا یا حتی کشف کرات ناشناخته در کهکشان های دیگر در مقابل کشف ابعاد وجودی انسان رنگ ببازد و از اهمیت ساقط شود!

  انسان این موجود دوپای به ظاهر کوچک و دارای جرم صغیر چه جنبه های نایافته و ناشناخته ای که ندارد! هزار تو، هزار لایه، هزار چهره، هزار خلق و خوی متفاوت و متناقض تنها بخش کوچکی از داشته های این حیوان ناطق است!

  بحث بر سر تعاریف انسان بود که از طرف فلاسفه ی بزرگ ارائه شده است؛حیوان ناطق، حیوان ضاحک، حیوان متفکر، و...

  اما امروزه باید تعاریف دیگری از این حیوان محترم ارائه داد و به تکمیل و تکامل این موجود جامع اضداد کمک کرد تا جورچین ناقص وجودی اش قدم در راه کمال بگذارد!

  مانند؛ انسان حیوان ابن الوقت، چرا که هیچ حیوانی به اندازه ی انسان از مزایای ابن الوقت بودن برخوردار نمی شود و قدر این نعمت و استعداد خداداد را نمی داند، نعمتی که به تنهایی قادر است کار لشکری کار بلد را انجام دهد و پیروزی هایی نصیب او بکند که از عهده ی هزاران مرد جنگی بر نمی آید و در عین حال هزینه ی چندانی هم ندارد مگر مبلغی زبان چرب و نرم و کمی تغییر چهره و بوقلمون صفتی و بوجار لنجانی بودن و خوردن حیا و قی کردن جوانمردی و ... که این فقره ها برای اهلش از آب خوردن هم آسان تر است!!!

  انسان حیوانی متلون المزاج، این استعداد نیز غیر از انسان از عهده ی هیچ حیوانی ساخته نیست – البته در این فقره باید حربا یا همان آفتاب پرست را استثنا کرد آن هم از بابت تغییر رنگ نه تغییر مزاج – انسان در طرفة العینی می تواند تغییر مزاج دهد و از گروهی به گروهی و از دسته ای به دسته ای و یا از حزبی به حزبی نقل مزاج و مکان نماید، یعنی یک روز کار سازندگی بکند و روز دیگر به اصلاح امور بپردازد و زمانی دیگر مهرورزی پیشه کند و به دوستان و نزدیکان و...و خصوصا به اقتصاد خویشان مهر بورزد و در عین حال خود را با باد اعتدال و تدبیر و امید باد دهد ودست  بوجار لنجانی را از پشت ببندد!!!

  انسان حیوانی نمک نشناس، در این مورد نیز انسان گوی سبقت از تمام حیوانات ربوده و خود بر سکوی قهرمانی ایستاده است! مثلا اگر کسی به سگی حتی هار قرص نانی دهد آن سگ تا آخر عمر به او حمله نمی کند و گازش نمی گیرد، کمند احسان و ماجرای گوسفندی که به دنبال صاحبش می دوید در بوستان شیخ اجل معروف است، که تفصیل آن را ارجاع می دهم به همان منبع و... از این دست ماجراها شواهد بسیار زیادی به دست  می توان داد که صرف نظر می کنیم... اما انسان مانند ماری که در آستین پرورده شود به محض یافتن فرصت ولی نعمتش را نیش می زند! هرروز هوادار دار و دسته ای می شود و به محض خوابیدن بیرق آن گروه به گروه دیگر می پیوندد و از گروه سابق تبری می جوید و این ماجرا مانند سریال های تکراری در طول زندگی اش ادامه دارد و ...

  انسان حیوانی نفاق پیشه، انسان حیوانی محتکر، انسان حیوانی رشوه گیر، انسان حیوانی سیاست پیشه، انسان حیوانی... باقی بقایتان ...

  به دلیل رعایت اختصار از ذکر تعاریف  و توضیحات دیگر صرف نظر (غمض عین) می نماییم!!!

 

  • میر حسین دلدار بناب
۱۵
مرداد

کتاب خاطرات حاج سیاح که عنوان دیگر آن دوره ی خوف و وحشت است! از یک منظر یک تراژدی تمام عیار است و از منظر دیگر یک درام طنزآمیز که شاخ حیرت از کله ی هر آدم حتی لاقید و بی تفاوت می رویاند!

راستی چه تراژدی از آن بالاتر که انسانی فرهیخته مانند امیرکبیر از مصدر امور حذف و به جای او میرزاآقاخان نوری صدر نشین شود و چه مصیبتی عظیم تر از آن که میرزا حسین خان سپهسالار عزل و میرزا علی اصغر خان امین السلطان نصب شود و...

اما درام و طنز عظیم آن است که مملکتی به بزرگی و عظمت ایران توسط مظفرالدین شاهی اداره می شود که به شهادت تاریخ و ثقات به اندازه ی بچه مدرسه ای امروز قدرت تجزیه و تحلیل ندارد و شدیدا دهن بین و خرافاتی است و دورش را عده ای سودجوی ددمنش گرفته اند که از هر فرصتی برای تکه پاره کردن مردم بهره می جویند و...

وقایع نگاری سال 1316قمری – 1377 هجری شمسی از زبان حاج سیاح

میرزا علی اصغرخان صدراعظم است، امیرخان سردار وجیه الله میرزا سپهسالار است، میرزا محمود خان حکیم الملک وزیر دربار است، حسین پاشاخان کشیکچی مخصوص شاه و مقرب.

اولاد مظفرالدین شاه در صدد هستندکه از مال مردم بیچاره مثل عموهای خودشان یعنی ظل السلطان و کامران میرزا در اندک زمان صاحب کرورها املاک و نقود شوند، همچنین کسانی که در زمان ولایتعهدی مظفرالدین شاه با او بوده اند می خواهند کارها را به دست گرفته ایشان هم در نوبت خود صاحب کرورها گردند.

درباریان ناصرالدین شاه هم چون سالها ریشه زده اند نمی خواهند دست از اقتدار و جاه و دخل بکشند، روز به روزملت در فقر و ذلت و جهالت غوطه ور می شوند... این درباریان بی انصاف ساده لوحی شاه را غنیمت شمرده هر یک به وسیله ای خزینه ی دولت را خالی و رعیت را لخت می نمایند.

شاه بیچاره بی خبر از امور است و غیر از آنچه صدر اعضم و درباریان از جریان عدل و آسودگی رعیت و انتظام امور به او می گوینداز هیچ جا خبر ندارد. روس ها نفوذ و اقتدار بیشتری در دربار ایران پیدا کرده اند که برای ضعف ایران و تسلط خودشان هرچه می گویند و هر چه می کنند پیشرفت می کند و شاهزادگان و اعیان هر یک می خواهند در نزد ماموران روس مقرب باشند و به وسیله ی ایشان در وطن خود مقتدر شوند...

اجمالا در این سال واقعه ی مهمی رخ نداد جز اینکه درباریان شاه را مصمم کردند که قرض از دولت روس کرده به نام اصلاح مزاج خود سفر فرنگستان کند تا ایشان تماشا و عیاشی را تکمیل کنند و وبال خلاص نشدنی و بار کمرشکن قرض را به ملت تحمیل نمایند.

دولت روس هم که این حرص و لاقیدی شاه و مقربان درگاه را دیده و دانیت که با جزئی بازیچه پنجه ی قوی خود را می تواند به بدن ضعیف این ملک پرمنفعت فرو ببرد از نادانی و لاقیدی و حماقت خائنان استفاده کرده مبلغ بیست و چهار کرور تومان با شرایطی که هیچ احمق و دیوانه ای آن را نمی پذیرد به ایران قرض داد...

آیا این پول به اصلاح یک اداره یا قشون یا استحکام یا تعمیر ملکی یا مزرعه ای یا استخراج معدنی یا تشکیل کارخانه یا بانک دولتی یا مریض خانه یا دارالایتامی یا مدرسه ای یا اصلاح راهی یا به یک جزئی چیزی که ذره ای منفعت به ایران برساند خرج خواهد شد؟ خیر! از قراری که شهرت یافته یک کرور صدراعظم و یک کرور مشیرالدوله میرزا نصرالله خان و دوکرور هم سایر درباریان بحب مراتب تقسیم کردند و مبلغ معتنابهی صدراعظم به ملاهای متنفذ داد که صدا در نیاورند و نگویند این قرض خلاف شرع است و چرا به ملت ایران تحمیل می شود؟! باقی هم به مصرف فرنگستان شاه خواهد رسید. والله اعلم.

یال 1317قمری – 1278 هجری شمسی

بیست و هفتم ذی حجه و هفدهم حمل، شاه با همسفران از تهران به اسم اصلاح مزاج به فرنگستان حرکت کرد. کسی از ملت بدبخت ایران نگفت:اصلاح یک مزاج، بیست و چهار کرور خرج نمی خواهد! با صد هزار تومان چندین نفر اول طبیب را به ایران جلب می توان کرد، بعلاوه به مزاج شاه چه شده و این مزاج چقدر قیمت داردکه یک مملکت فدای آن شود؟! بدبخت مملکت بی صاحب و بی دلسوز! دسته ای رسواکنندگان ایران از راه روسیه عازم فرنگستان شدند و در هر مملکت و هر پایتخت از آثار نادانی و حرکات رذیلانه ی شناعت آمیز یک فضاحتی برای ایران یادگار گذاشتند. عجبا! بعضی مردم خیرخواه، خصوصا کسانی که در خارجه مانده و ترقیات ملل و ممالک را دیده و خرابی ایران را با آنها سنجیده بودند، با اینکه دیدند ناصرالدین شاه چند سفر به فرنگ کرده خزینه ی دولت را برباد داد و آن ترقی و اقتدار دول را دید، با اینکه دانا و هو شیار بود این دیدن و سیاحت او ذره ای به ایران فایده نبخشید بلکه مردم را خر نموده گاهی گفتند: ناصرالدین شاه چون شاهنشاه کل سلاطین عالم بوده بر همه مقدم حرکت کرده! گاهی گفتند:شاه رفت میان تمام دول را اصلاح کرد! بعضی می گفتند:چون او پادشاه اسلام استو قوت اسلام همه ی دول را ضعیف می کند از این بابت شاهان دنیا خواسته اند مهمان ایشان شود و به ایشان امان دهد!

باری با این همه بدبختی او زیر بار قرض خارجه نرفت . باز ساده لوحان گمان کردندکه این شاه بی رای و بی هوش با این قرض گران وقتی که از سفر فرنگستان برمی گردد، ایران آباد و عدل و قانون مجری و علم رواج خواهد یافت! لکن آن پول ها در فرنگستان به مصرف بازیگر خانه ها و تماشاخانه ها  و و و ... رسیده بعضی اسباب از قبیل عروسک و غیره آورده شد و برای اینکه در ناهار شاه کره ی تازه مخصوصی به مصرف برسد چند ماده گاو از خارجه با چند هزار تومان وارد تهران کرده و برای حفظ گاو و کره زدن، یک فرنگی را با خانه اش آورده ماهی هزار تومان به خرج و کرایه خانه ی او داده می شد... شاه را رندان برای عیش خود به سفر بردند، در سفر به هر جا چه فضاحت ها بار آوردند ذکر نمی کنم...

منبع: خاطرات حاج سیاح، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم 1359 صص504 الی 507


  • میر حسین دلدار بناب
۰۸
مرداد


ملکه ی باغ وحش تهران (بانوی سلطان جنگل) صاحب چهار فرزند شد.

همزمان اولین بره ی آهوی ایرانی نیز در همان باغ وحش دیده به جهان گشود.

ایضا چند روز قبل در همان باغ وحش اولین جراحی روی دندان پلنگ ایرانی انجام گرفت که مراحل قالب گیری و ساخت پروتز برای پلنگ عزیز در دست اقدام است (البته این دردست اقدام از نوع اداری و امروز برو فردا بیا نبوده و از قسم فوری و اضطراری می باشد!)

لازم به ذکر است هم اکنون صد گونه ی جانوری به خوشی و خرمی در باغ وحش تهران زندگی می کنند!

در دو سه روز گذشته این گزارش ها و اخبار بسیار مهم و حیاتی (البته از نوع وحش ) چنان با آب و تاب بیان می شود که آدم خیال می کند چه دستاورد بی نظیر و نادری به دست آمده که گل از گل گزارش گران عزیز می شکفد!

نمی دانم شاید هم اتفاق مهمی است و عقل ناقص من از درک آن عاجز می باشد! شاید بعضی ها مثل من فکر می کنند کار مهم فقط رفتن به جام جهانی است و مهار تورم و اشتغال و جلوگیری از اختلاس و رانت خواری و مبارزه با خویشاوند سالاری و پول شویی و از این قبیل چیزها!

حیات وحش هم در کنار حیات غیر وحش مهم است و باید به آن هم پرداخته شود!!! وگرنه بحث انقراض و نابودی و بیچارگی گریبانگیر می شود!

خرابی دندان پلنگ ایرانی فاجعه ای بزرگ است و خرابی بار می آورد،حالا دیگر مهم نیست که بسیاری از این اشرف مخلوقات بیچاره و تهیدست قادر به ترمیم دندان های خود نیستند و صد نوع بیماری از آن ناحیه را به جان می خرند! سر پلنگ ایرانی سلامت شکند اگر سبویی!

آهوی ایرانی باید بچه دار شود،حالا مهم نیست که بسیاری از این خلق الله بچه دار نمی شوند و هزینه ی درمان نازایی خود را هم ندارند و یک عمر باید در حسرت بچه دار شدن بسوزند و بسازند!

ملکه ی باغ وحش تهران باید به سلامت فارغ شود، مهم نیست که بسیاری از این اهل و عیال خدا (مردم) زیر بار فشار اقتصادی روزی نه یک بار که صد بار فارغ می شوند و خیلی ها هم بر سر زا می روند!!!

راستی بعضی ها که تا این اندازه به فکر حفظ نسل این حیوانات به قول خودشان ارزشمند می باشند، تا چه اندازه به فکر حفظ ارزش های انسانی و اخلاقی و دینی جامعه ی خودشان هستند؟!

آیا کسی یا کسانی هم پیدا می شوند که به فکر احیای خصایل از دست رفته مانند جوانمردی و ایثار و عفت و راستگویی و وفای به عهد و دوری از نفاق و صداقت و درستکاری و نوع دوستی و صفا و پاکی و هزاران خصلت زیبا از این نوع باشند؟!

امیدوارم که لااقل نسل اینچنین کسانی منقرض نشده باشد...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۲
مرداد


این قلم لاکردار مثل بعضی از آدم ها یا یبوست مزمن دارد یا اسهال مزمن! آن وقت یا باید مسهل به شکمش ببندی یا قابض!  هر دوشکلش هم مشکلات خودش را دارد. یا باید یک ریزبنشینی وبنویسی و از زار و زندگی بیفتی که این همان اسهال القلم است و دست خودت هم نیست! یا قلم و کاغذ را ببوسی بگذاری کنار که این هم یبوست القلم است! و باز کار مشکلی است.

کار نوشتن حد وسط نمی شناسد، یا از آن ور بام افتادن است و یا از این ور بام! مانند گفتار و رفتار بعضی از از ما بهتران که همیشه ی خدا دو قورت و نیمشان باقی است و افه گلابی می آیند و خلق الله را می گذارند توی آمپاس و دست پیش می گیرند که پس نیفتند! این را می گویند آرایه ی براعت استهلال یعنی از حالا معلوم شد ماجرا از چه قرار است!

حکایت می کنند روزی ملا نصرالدین قیلوله فرموده بود که سر و صدای بچه ها زابراهش کرد و چرت مبارکش پاره شد. ملا تدبیری اندیشید تا بچه هارا دنبال نخود سیاه بفرستد و خود به آسودگی قیلوله اش را ادامه دهد. لذا قابلمه به دست از منزل بیرون آمد و خطاب به بچه ها گفت: فلان جا آش نذری می دهند! بچه ها به محض شنیدن سخن ملا، دوان دوان به سوی مکان موعود سرازیر شدند.

ملا که اشتیاق بچه ها را دید خود نیز خیز برداشته و به سوی نذرگاه خیالی شروع به دویدن کرد! شخصی که از اول ماجرا در جریان امر بود روی به ملا نمود و گفت: ملای عزیز مگر یادت رفت که خالی بندی کردی و بچه ها را محض دک کردن دنبال نخود سیاه فرستادی؟! خودت چرا ؟! ملا سری به علامت نفی تکان داد و گفت: خدا را چه دیدی، بلکه هم کسی پیدا شد و آشی هم داد...

آورده اند که در دوره ی قاجار جهانگردی از ینگه دنیا به ایران آمده بود و از عجایب زندگانی مردم و سلوک حکام و علما و طبقات مختلف اجتماعی مردم تحقیق می کرد. خصایل لوطیان مجذوبش کرد و برای پیدا کردن معروف ترین آنان به شهرهای مختلف سفر کرد و سر انجام از شهر تبریز که لوطی های معروفی داشت سر در آورد. به محض ورود با باربری مواجه شد و از او در خصوص لوطیان مشهور شهر پرس و جو کرد، باربر بدون اینکه خود را از تک و تا بیندازد گفت: داداش درست و دقیق آمدی.

شهر تبریز پنج شش نفر لوطی معروف بیشتر ندارد! که یکی از آن ها منم دیگری دو تا داداش هایم هستند و آن سه نفر دیگر هم یکی پدر زن من و دیگری برادر زن من و آخری دایی من است!!!

نقل است که ارد ک الزمانی نو کیسه و تازه به دوران رسیده که از زد و بند های اقتصادی صاحب آلاف و علوفی شده بود، فرزند خود را اندرز همی داد که جان پدر توپ بازی کردن بیاموز تا از زندگی برخوردار شوی و هر جا روی قدر بینی و در قصر نشینی و همه برایت دست بزنند و هورا بکشند! و اگر نه چنان کنی به کلاس کنکور و تقویتی می فرستمت تا درس بخوانی و با رتبه ی عالی از دانشگاه قبول شوی و پس از فراغت از تحصیل به سفارش دوستانم در اداره ای کارمندت می کنم تا همه ی عمر کاسه چه کنم چه کنم دست بگیری و نان سواره شود و تو پیاده و هیچ کس هم برایت تره خورد نکند...حال خود دانی انتخاب با خودت است ...

چند روز پیش در بخش خبری بیست و سی اعلام شد که گروهی از نمایندگان طرحی را پیشنهاد داده بودند که به موجب آنبه صورت مادام العمر از حقوق ویژه ای برخوردار می شدند که  سایر مردم حق دسترسی به آن ها را ندارند از قبیل؛حق حمل سلاح، داشتن گذرنامه ی سیاسی، حقوق مادام العمر نمایندگی، تردد در طرح ترافیک و ...صد رحمت به آمیزعبدالطمع خودمان!!! از ما بهتران که می گویند یعنی این...

*******

اما شرح مختصر حکایات؛

حکایت اول آدم را  یاد صحبت ها و گزارش های آقای رئیس جمهور می اندازد که این روزها با آب و تاب تمام در هر محفلی ارائه می دهند! نکند که آن چه ملت در این هشت سال کشیده اند همه کابوس بوده است و واقعا آش نذری می داده اند و کسی خبر نداشته است!!!

حکایت دوم آدم را به یاد همکاران نزدیک و پاک دست آقای رئیس جمهور می اندازد که با آب و تاب تمام تعریفشان می کند، به خیالم در شهر هیچ پهلوان دیگری غیر از آن ها پیدا نمی شود و نخواهد شد!!!

حکایت سوم هیچ نیازی به توضیح ندارد الا اینکه همه می دانند که بدون آب و نان می توان زندگی کرد اما بدون فوتبال هرگز! با مختصر حساب سرانگشتی می توان فهمید که دستمزد یک فوتبالیست برای یک سال از قرار دومیلیارد تومان برابر است با نزدیک دویست سال حقوق یک معلم از قرار سالی دوازده میلیون تومان، یا هر کارمند دولتی اعم از کشوری و لشکری و هوایی و زمینی و دریایی و...که ماهانه بطور متوسط یک میلیون تومان دریافتی دارد. این یعنی یک سال برابر با دویست سال! حال آیا یک با یک برابر است؟!

حکایت و خبر چهارم بدون شرح می باشد...

  • میر حسین دلدار بناب