اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸۰ مطلب با موضوع «رساله های طنز» ثبت شده است

۱۴
اسفند

این که سگ حیوان وفاداری است و این که تلوزیون وسیله ی مفیدی است، در آن هیچ شکّ و شبهه ای نیست!

این که سگ و تلوزیون یا متعلقّات آن چه ربطی به هم دارند، خود م هم نمی دانم ! سهل است که شیخ نهایی و کئفلی ایسکندر و قالایچی مورتوض و مرشد چمنستان خران هم نمی داند!

مدّت ها قبل یکی از همسایگان نزدیک که پارسال دوست بودیم و امسال آشنا شده ایم، دیشی بر پشت بام خود علم کرد!

وقتی سخن از علم کردن به میان آمد یاد آن حکایت؛ یکی روستایی سقط شد خرش / علم کرد بر تاک بستان سرش   افتادم. به خیالم که این بشقاب بزرگ هم شاید کار آن کلّه ی استخوانی را بکند، مدتّی حیران و ویلان بودم و از آنجایی که این بنده از اوّل دوران طفولیّت بچّه ی مأخوذ به حیایی بودم ، رویم نشد از همسایه ی عزیز بپرسم که؛ به چه کار آیدت این وسیله ی خاص؟!

از پس اندی از سپری شدن ایّام روزان و شبان صدای زوزه ی سگی از خانه ی همسایه بلند شد!!!

به خیالمان که سگ های ولگرد کوی و برزن - البتّه منظورم سگ ولگرد صادق هدایت نیست - چشم مأموران سگ کش شهرداری را دور دیده اند و آزادانه زوزه سر می دهند، مدّتی پاپی قضیه نشدیم!

امّا چشمتان روز بد نبیند، دیگر نه تنها قیلوله های بعد از ناهارمان از دست رفت بلکه خواب آرام شبانه هم از چشمانمان گریخت! تازه آن وقت بود که شستمان خبردار شد که این همه زوزه و عوعو مال سگ پاکوتاه همسایه است که به مبلغ هنگفتی خریده اند!!!

با تنی چند از همسایگان دیگر شور و مشورت کردیم که چگونه با همسایه ی عزیز دیالوگ کنیم که حالی شود؛ اولا سگ حیوان نجسی است و جایش در خانه و آشپزخانه و هال و حمّام نیست!

ثانیا این حیوان حامل بیماری های مختلفی است که ممکن است بچّه ها و خودشان را مبتلا کند!

ثالثا همسایگان چه گناهی کرده اند که وقت و بی وقت باید صدای زوزه های این حیوان وفادار را بشنوند؟!

بالاخره قرار شد یکی از همسایگان که سن و سالی از او گذشته بود پا پیش بگذارد و مسأله را حل کند!

امّا نشد که نشد.

صاحب سگ با کلّی فلسفه بافی و اینکه سگشان شناسنامه ی بهداشتی دارد و از نژاد اصیلی است و شجره نامه ی مستند و موثّقی دارد و روزانه سه کیلو گوشت بدون چربی پخته شده می خورد، از خر شیطان پایین نیامد و به شدّت از لزوم نگه داری سگ در خانه دفاع کرد!!!

آخر سر با کلّی اندیشه ورزی و بررسی علل و عوامل تغییر رویّه ی زندگی همسایه ی عزیزمان متوجّه شدیم، هر چه هست زیر سر آن دیش و بشقابی است که بر پشت بام علم شده است!!!

آخر همسایه ی عزیز ما نه سواد درست و حسابی دارد که از برنامه های علمی ماهواره استفاده کند و نه از ذوق و هنر بهره ای دارد که از برنامه های هنری استفاده ببرد.

همسایه ی عزیز ما فقط سریال های خانوادگی را تماشا می کند!!!

آخر ما باید از کجا  می دانستیم که تازه گی ها سگ  هم عضوی از خانواده محسوب می شود؟؟؟

از آن گذشته به قول همسایه ی عزیز ما؛ همه که مثل ما امّل نیستند که ندانند رئیس جمهور بزرگ ترین کشور زورگوی دنیا هم سگ سیاهی دارد که عضو خانواده اش می باشد و در کاخ سفید زندگی می کند!!! 

  • میر حسین دلدار بناب
۰۳
بهمن

«پیشکش دکتر هاشمی وزیر محترم بهداشت گل سرسبد وزرای دولت تدبیر و امید»


این شیب ملایم هم برای خودش حکایتی شده است!!!

هر چه با اهل فن و فیزیکدانهای شیب شناس مکاتبه، مذاکره و مصاحبه کردم هیچکدام پاسخ مستدل، منطقی، اقناع کننده و معقول ندادند که ندادند!

یعنی حقیقتا آن ها هم عقلشان به جایی نرسید که نرسید!!! 

دو سال تمام هر چه عقل هایشان را ریختند روی هم، نشد که نشد! چرا که شیبی به این ملایمت در هیچ کتاب و دفتر و دیوانی نبود که نبود.

ما هم که عمری سطح شیب دار خواندیم و در کوه و کمر راندیم یعنی کوه نوردی کردیم باز شیبی به این ملایمت را نه دیدیم و نه از کسی شنیدیم!

دیشب ضمیر ناخودآگاه به طور خودجوش ومردمی! در اقصای شب، زمانی که در حالت خواب و بیدار ی سیر می کردم به کار افتاد و جواب را یافتم!

کم مانده بود مانند آن فیلسوف یا فیزیکدان نیمه دیوانه - ارشمیدس - فریاد برآورم که یافتم یافتم امّا رعایت اهل خانه را از این فریاد کشف و شهود صرف نظر کردم!!!

شیب ملایم یعنی اینکه گاماس گاماس و آسته آسته - البته نه از آسته آسته های قدیم که چندین دهه طول می کشید بلکه از آسته آسته های معاصر که در عرض چهار سال میسّر می شود - جمله ی معترضه ام هم  دچار شیب ملایم شد، ارباب معنی بر این حقیر ببخشند.

بعله شیب ملایم یعنی اینکه گاماس گاماس تخم مرغ دزد زمین دزد می شود، یا بانک دزد می شود، یا چه می دانم شهر دزد می شود، بله منظورم پدیده های جدید است درست متوجّه شدید!!!

شیب ملایم یعنی اینکه کسی که نهایتا توان اداره ی یک مجموعه ی بسیار بسیار کوچک را دارد، یک شبه وزیر می شود، وکیل می شود، استان دار می شود، فرماندار می شود، رئیس می شود و خلاصه همه کاره می شود و می شود آنکه نباید بشود.

شیب ملایم یعنی اینکه معاون اوّل رئیس جمهور در عرض چهار سال می شود رفیق دزد و شریک قافله یعنی با گرگ دنبه می خورد و با چوپان بیچاره عزاداری می کند!

شیب ملایم یعنی اینکه درآمدهای نفتی در عرض هشت سال با صد سال برابری می کند و نفت بی پا می آید سر سفره های مردم!!!

شیب ملایم یعنی اینکه تا به خود بجنبی کالاهای فکسنی و بنجل چینی از زمین و آسمان مثل باران بر سرت می بارد و ککت هم نمی گزد و تولید داخلی به اغمایی می رود شبیه خواب اصحاب کهف!!!

شیب ملایم یعنی اینکه مسئولین محترم در همایش ها و نمایش ها از فساد و رانت و پدیده ی آقازادگی و یقه سفیدی صحبت می کنند و آمارهای نجومی می دهند و هیچ کس شاخ در نمی آورد که سهل است تعجّب هم نمی کند!!!

شیب ملایم یعنی اینکه بر اثر ضعف مدیریّت عده ای عقل کل، دریای اساطیری چیچست - دریاچه ی نیمه جان ارومیّه ی فعلی - با عمری به درازای عمر کره ی زمین در عرض دو دهه دچار مرگ مغزی بشود!!!

شیب ملایم یعنی اینکه قلعه ی هفت هزارساله ی مانداگارانای مرند بر اثر ندانم کاری عدّه ای سودجو مانند اتّحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شود و مانند گوشت قربانی هر کسی سهمی از آن برای خود اختصاص دهد و احدالنّاسی هم نپرسد، به کدامین گناه؟؟؟

شیب ملایم یعنی خشکیدن زاینده رود و تراشیده شدن جنگل های شمال و سبز شدن ویلاها و عشرتکده های از ما بهتران!!!

شیب ملایم یعنی دست درازی بعضی ویژه خواران به منابع طبیعی و مراتع ملّی و تبدیل آن ها به مزارع شخصی و آب از آب تکان نخوردن!!!

شیب ملایم یعنی هر کسی ساز خود را زدن و کسی را با کسی کاری نبودن و مرگ نظارت!!!

شیب ملایم یعنی تخته گاز در جادّه ی بی رقیب صادرات و واردات راندن  و  تره برای کسی خرد نکردن!!!

شیب ملایم یعنی فرار مالیاتی میلیارد میلیاردی و ...

شیب ملایم یعنی اینکه لواش سه تومانی در عرض کمتر از یک دهه می شود دویست تومان و گوشت بیست تومانی می شود چهل هزار تومان و پنیر پنج تومانی می شود بیست و پنج هزار تومان و...

شیب ملایم یعنی اینکه آن هایی که در تمام عمرشان یک کتاب درست و حسابی نخوانده اند به لطف بعضی دانشکاه ها می شوند استاد تمام!!!

شیب ملایم یعنی اینکه هر شوت یک فوتبالیست در عرض یک سال با حقوق کلّ سی سال یک معلّم برابری می کند!

شیب ملایم یعنی اینکه در شهر کوچک ما آ ن هایی که تا چند سال پیش آه نداشتند تا با ناله سودا کنند، حالا می شوند برج ساز، کارخانه دار، وارد کننده، صادر کننده، بالا برنده، پایین آورنده و ...

شیب ملایم یعنی اینکه سرانه ی مطالعه ی هم وطن های ابن سینا و ابوریحان و خوارزمی و شمس و مولانا و... در عرض یک سال از سرانه مطالعه ی یک هفته ی چشم بادامی ها کمتر  می باشد!! امّا اهن و تلپمان برقرار است که ماییم که از پادشهان باج گرفتیم!!!

شیب ملایم یعنی اینکه در عرض کمتر از دو دهه شبکه های ماهواره ای آن ور آب هدایت کننده ی افکار و سلایق مردم  این ور آب می شوند!!!

شیب ملایم یعنی اینکه در عرض کمتر از یک دهه ما از لحاظ داشتن رکورد بزرگترین اختلاس های تاریخ افتصاد دنیا اوّل اوّل می شویم!

شیب ملایم یعنی اینکه وقتی مردم به ما اعتماد می کنند و مسئولیّتی به ما می سپرند، گاماس گاماس خویشاوندان دور و نزدیک را می کشیم سر سفره ی یغمای مام میهن و بچاپ بچاپ راه می اندازیم!!!

شیب ملایم یعنی اینکه ایثار و مردانگی و ارزش های انسانی و اخلاقی در طاق فراموشی گذاشته می شود و مروّت و وفا مانند سیمرغ و کیمیا می شود و باید سراغشان را در کتاب های عهد عتیق گرفت!!!

شیب ملایم یعنی اینکه... 

                                 ؟؟؟

                                     !!!

  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
دی

دعوایی افتاده بود بین قوم و خویش آن مرحوم!

هر کسی دنبال به رخ کشیدن نداشته های داشته نمایش بود!

آگر حاجی ننویسی مردم از کجا بدانند که منم. ناسلامتی من پسر بزرگ آن مرحوم هستم!

باجناق کوچک حاجی هم که گویا دل پری از این بی مبالاتی ها و عدم رعایت جایگاه افراد داشت به سخن درآمد و گفت: والله اگر چه مهم نیس امّا مثل اینکه یادشان رفته پیش اسم من هم دکتر بنویسند!!!

...ماجرا داشت حسابی بیخ پیدا می کرد، یکی می گفت: مهندس هم از جلوی نام پسر من افتاده! آن دیگری می گفت: ما هم ناسلامتی عضو هیأت مدیره ی شرکت بوق هستیم!

یکی می گفت: بابا اگر بناست عنوان های  هر کسی را جلوی نامش بنویسند، دیگر جایی برای نام خود مرحوم نمی ماند!

حبیب قمارماز که طاقتش طاق شد بود بلند شد و در حالی که یکی دو تا فحش آبدار نثار روح مرحوم و باز ماندگانش می کرد گفت: «جلالین آتسین اوغرو جلیل بیز نه بیلئیدیک سن بو موهوملوکده آدامیمیشسن!!! » یعنی آقاجلیل دزده ما از کجا باید می دانستیم که تو چقدر آدم مهمّی بودی!!! گلی به جمالت!!!

باز ماندگان آن مرحوم همه هاج و واج مانده بودند و نمی دانستند چه بگویند؟!

مثل اینکه یک آن یادشان آمده باشد چه کسی بوده اند! صداها خوابید!

گویی سنگی بزرگ در برکه ی قورباغه ها انداخته شده باشد!!!

سکوت عجیبی حاکم شده بود.

بازماندگان مرحوم اوغرو جلیل  یک آن از خودشان خجالت کشیدند!

حالا همگی معطّل مانده بودند جلوی اسم مرحوم پدرشان چه بنویسند؟!!!

مجلس ترحیم مرحوم مبرور جنّت مکان خلد آشیان...؟؟؟!!!


  • میر حسین دلدار بناب
۱۱
آذر

 این روزها آسان ترین شیوه ی جلب قلوب پاک و بی آلایش، دست به دامن ریا و تزویر شدن است!

زمانی آدم های متظاهر را دو رو و ریاکار می خواندند و همه از آن ها برائت می جستند.

امّا چون بازارشان گرم شد و از نمد ریا کلاه سروری بردوختند، دورویی را به هزار رو افزایش دادند و نفاق به وفاق پیشه ای سودآور یافتند!

حضرت مولانا تشت رسوایی اینچنین بوقلمون صفت ها را خوش  از بام انداخته و در حکایتی مختصر به روباه شانی آنان پرداخته و...

دریغم آمد طنز ظریف و لطیف مولانا را از این طریق به اشتراک نگذارم!

آن شغالی رفت اندر خم رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

پس بر آمد پوستش رنگین شده

که منم طاووس علیین شده

پشم رنگین رونق خوش یافته

آفتاب آن رنگها بر تافته

دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد

جمله گفتند ای شغالک حال چیست؟

که ترا در سر نشاطی ملتویست

از نشاط از ما کرانه کرده‌ای!

این تکبر از کجا آورده‌ای؟

یک شغالی پیش او شد کای فلان

شید کردی یا شدی از خوش‌دلان

شید کردی تا به منبر برجهی

تا ز لاف این خلق را حسرت دهی

بس بکوشیدی ندیدی گرمیی

پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی

گرمی آن اولیا و انبیاست

باز بی‌شرمی پناه هر دغاست

که التفات خلق سوی خود کشند

که خوشیم و از درون بس ناخوشند!


  • میر حسین دلدار بناب
۳۰
آبان

تولستوی رمان نویس مشهور روسی، در کنار رمان های بزرگی چون رستاخیز، جنگ و صلح و آناکارنینا، داستان کوتاهی  دارد به نام "یک آدم چند متر زمین می خواهد

داستان مربوط به روزگارانی است که در روسیه، مالکان و زمین داران بزرگ و عمده ای وجود داشتند و دهقان ها اغلب از خود زمینی نداشتند و فقط بر روی زمین مالکان کار می کردند و حکایت دهقانِ طماع و تنگ چشمی را روایت می کند که اشتهای وافری به داشتن زمینی بزرگتر دارد. روزی مرد طماع، تمام سرمایه ی خود را که مبلغ چندانی هم نیست، به همراه برده و برای خرید زمین به یکی از مالکان بزرگ زمین مراجعه میکند. مالک بزرگ که اشتهای وافر و سیری ناپذیر مرد طماع را می بیند، به او یک پیشنهاد وسوسه برانگیزی می دهد و می گوید حاضر است به بهای سرمایه ی اندک او، هر اندازه که بخواهد به او زمین های زراعتی واگذار کند و سندش را هم به نام او بزند

مرد طماع، ابتدا باورش نمی شود، اما «مالک بزرگ» قراردادی را تنظیم می کند و از او می خواهد که آن را امضا کند. در قرارداد آمده است که خریدار  ما به ازای سرمایه ای اندکش، هر اندازه زمین که می خواهد می تواند از زمین های مالک بزرگ نشانه گذاری کند و به نام خود سند بزند. و البته برای اجرای این قرارداد وسوسه برانگیز تنها یک شرط وجود دارد – و کدام قرارداد وسوسه برانگیزی هست که فاقد این شرط ها باشد!؟

قرارداد بزرگ، شرط ظاهراً ساده ای دارد: خریدار برای اجرای قرار داد تنها یک روز فرصت دارد و لازم است از طلوع آفتاب تا غروب آفتابِ روز بعد، مقدار زمینی را که میخواهد با قدم هایش مشخص کند و البته در هنگام غروب آفتاب درست همان نقطه ای باشد که آغاز کرده است. به عبارتی دیگر خریدار باید محوطه ی بسته ای را مشخص کند که قرار است به تملک او درآید و برای این کار از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب فرصت دارد

طلوع روزبعد، دهقان طماع درحالی که سر از پا نمی شناسد به راه می افتد اما هر چه جلوتر می رود، وسوسه اش برای پیمودن محوطه ی وسیعتری از زمین ها، بیشتر و بیشتر می شود وکمتر به زمان آمدن و چگونه آمدن خود می اندیشد و وقتی به خود می آید که زمان چندانی برای رسیدن به نقطه ی آغاز نمانده است. به ناچار در راه برگشت تندتر و تندتر راه می رود و بیشتر از آنچه در توان اوست، خود را به رنج می اندازد.

داستان این گونه تمام می شود که مرد طماع هنگامی به نقطه ی آغازین می رسد که دیگر جانی در بدن ندارد و در لحظه ی آخر، جنازه اش در کنار بیلی بر زمین می افتد که به نشانه ی نقطه ی آغاز بر زمین مانده است. بیلی که می تواند ابزار کندن گورِ او شود و "نشانه" ای باشد تا خواننده ی عاقل بداند هر آدمی تنها دو متر زمین می خواهد برای دفن شدن...(با اجازه ی شیخ نهایی)

گاهی وقت ها نوشته هایی از این دست، زیاد جدّی گرفته نمی شود و صرفا به مثابه ی داستانی خیالی یا از سر تفنن تلقی می شود و حال آن که درست چند روز قبل یک نفر زمین خوار در وضعیّتی تقریبا مشابه شخصیّت داستان تولستوی طعمه ی زمین مادر شد.

ماجرا از این قرار است که وقتی زمین خواری جوان در یکی از دهات تابعه ی شهر ما مثل بسیاری از همقطاران خودش مشغول شیار کردن و خط انداختن به زمین های کوهپایه های اطراف کوه میشاب بوده -که متعلّق به منابع طبیعی شهرستان است و مسئولین اداره ی تابعه هر از ده سال هم سری به آن حوالی و اطراف نمی زنند- تراکتورش چپ می شود و چون در تنهایی و دور از چشم اغیار مشغول این عمل خالصانه بوده کسی به دادش نمی رسد و در نتیجه زیر چند صد کیلو آهن له و لورده می شود و دستش از دنیا کوتاه می شود!

بعضی وقت ها از خودم می پرسم مگر یک آدم چقدر زمین می خواهد؟

یا مگر یک آدم چند باب برج، ویلا، بازار، کارخانه، باغ، مزرعه، ماشین و... لازم دارد؟

یا مگر یک آدم چند هزار میلیارد تومان پول لازم دارد؟

یا مگر یک آدم چند تا شغل و پست و مقام را می تواند اداره کند؟

یا مگر یک آدم چند تا عنوان و اسم و لقب و اهن و تلب می خواهد؟

یا مگر یک آدم چند میلیون متر مکعب معده دارد و چند میلیارد فرسنگ اشتها و چند کهکشان راه شیری  حرص و آز دارد؟

یا...

در باورهای ایرانیان باستان دیوی به نام آز وجود دارد که هر چقدر بخورد، سیری ندارد تقریبا شبیه چاه ویل جهنم.

گویا بعضی ها ژن های جناب دیو آز را نسل به نسل به ارث برده اند!!!

یک نکته هم قابل تأمّل است و آن اینکه تا به حال هیچ زمین خواری پیدا نشده است که عاقبت الامر زمین او را نخورده باشد!!!

 


  • میر حسین دلدار بناب