اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۸۰ مطلب با موضوع «رساله های طنز» ثبت شده است

۱۴
ارديبهشت

بسیاری از علمای اعلام حوزه ی زیست شناسی خصوصا زیست جانوری را اعتقاد بر آن است که باید یرای بقا بر روی کره ی زمین دست به منازعه و مناقشه و مقاتله و مجادله و مبارزه و...زد تا بتوان زنده ماند!اگر چه این شیوه به حذف رقیب از صفحه و صحنه ی روزگار بینجامد!

گروهی از علمای حوزه ی معرفت شناسی و جامعه شناسی و انسان شناسی و فلسفه و ... را عقیده بر خلاف نظر علمای زیست است و اینان به جای مجادله و مقاتله و مناقشه و منازعه و مبارزه و...گفتمان و مناظره و مفاهمه و مسامحه و مکاتبه و...را پیشنهاد می کنند.

البته علمای اعلام حوزه های دیگر را نیز آرا و نظرات دیگری است که به نوبت خود دارای نقاط قوت و ضعفی است که فعلا به آنها نمی پردازیم تا اطاله ی کلام نشود.

و اما علمای زیست بنای دیدگاه خود رابر ستون تنازع بقا بنیان نهاده اند و بر بقای قوی و فنای ضعیف پافشاری می فرمایند! و گاه پا را از آن هم فراتر نهاده و بر لزوم و وجوب تنازع تاکید می کنند و بر بقای اصلح و برتر اصرار می نمایند یعنی همان نژاد و نسل برتر که زمانی نه چندان دور جناب هیتلر داعیه دارش بود و مقوله ی تنازع را از حیوان چهار پا به حیوان دوپا تسری بخشیدو شد آنچه نباید می شد!

لازم به ذکر است که در اکثر این منازعات که گویی تقدیر ازلی باشد همیشه یک گروه بازنده اند و گروه دیگر برنده و درنده و چرنده و خورنده و گزنده و...!!!

تاسخن دراز نشده و کار به جاهای باریک نکشیده است دامن سخن فرا باید چیدو به اصل موضوع پرداخت که اهم گروه ها و طبقات متنازع است.

پاره ای از طبقات و صنوف و گروه های متنازع عبارتند از؛

/شیر و ببر وپلنگ و یوز - آهو و گور و گاو و گوسفند/ وال و کوسه و نهنگ  -  دولفین و ماهی و ماهی گیر / محتکر و مختلس و گران فروش و کم فروش  -  مستضعف و مستهلک و کارگر و کارمند / پول مند و گول مند و زورمند و سورمند  -  بینوا و ساده لوح و ضعف مند و دردمند / عقاب و شاهین و تیهو و قرقی  -  کبوتر و کوکو و بلبل و صلصل / گرگ و روباه و شغال و کفتار  -  گوسفند و بره و مرغ و گوزن / انواع آدم و آدم و آدم و آدم  -  آدم ها و حیوانات و نباتات و جمادات /  گاو و گوسفند و بز  -  علف و گیاه و درخت / مار و عقرب و زنبور و رتیل  -  آدم و آدم و آدم و آدم / شارلاتان و دودوزه باز و هزار چهره  -  شرافتمند و صداقت پیشه و صافی ضمیر / خیانت کار و دروغ زن و چرب زبان  -  امانتدار و راست گفتار و ساده لوح / رابطه باز و پارت باز و رشوه خوار  -  ضابطه مند و درست کار و درست کردار /خویشاوند سالار و منفعت سالار و زیاده طلب  - شایسته سالار و حق سالار و قناعت پیشه / ارباب قدرت و ارباب ثروت و ارباب شهرت و ارباب شهوت  -  اهل فکرت و اهل حکمت و اهل حرمت و اهل عفت / ارباب جفا و ارباب خطا و ارباب دنیا -  مردان وفا و مردان صفا و مردان عقبا / ارباب نفاق و ارباب افتراق و ارباب اختلاف  -  اهل وفاق و اهل اتفاق و اهل ائتلاف /  و قس علی هذا...  

  • میر حسین دلدار بناب
۰۷
ارديبهشت

با مقوله ی متشابهات از بچگی آشنا شدم.مثلا وقتی کسی را می خواستند به سنگدلی و قساوت نسبت دهند می گفتند:مثل شمر است یا یزید یا خولی یا خوخو و لولو خرخره و...و من هی می پرسیدم شمر کیه یا یزید کیه ویا لولو خرخره یعنی چه و ... این شبیه کردن ها دامنه اش درازتر شد و درازتر شد و من هی پرسیدم و پرسیدم و بالاخره متوجه شدم کار از آنچه که من فکر میکردم دراز دامن تر است و بیخ پیدا کرد...

یک روز زمانی که دانشجو بودم رفتم داروخانه تا نسخه ی مادرم را بگیرم. نسخه پیچ گفت: دو قلم از داروها را نداریم ولی اگر خواستی مشابهش هست. گفتم جل الخالق! مشابه دیگر چه صیغه ای است؟ مگر دارو هم مثل شمر و یزید و خولی است که مشابه داشته باشد! گفت: زیاد هم فرقی با اصلش نمی کند. گفتم: اگر آن طور است پس اصلش کجاست؟ بالاخره نسخه پیچ بعد از توضیح مفصل مشابهش را داد و من هم به ناچار راضی شدم و نسخه را گرفتم...

در دانشگاه داشتم فلسفه می خواندم، بعد از یکی دو ترم متوجه شدم ای بابا متشابهات اینجا هم دست از سر من بر نمی دارند و اکثر فیلسوف ها افکارشان مشابه هم است... قید فلسفه را زدم و رفتم سراغ ادبیات محض. چشمتان روز بد نبیند باز من بودم و عالمی از متشابهات و آش همان آش بود و کاسه همان کاسه! همه ی تشبیهات و استعارات و کنایات و ... گویی از روی هم کپی شده بودند و مانند آن بود که نسخه ی فکری شعرا و نویسندگان را یک نفر پیچیده باشد!...

چاره ای نداشتم باید روزهای تکراری و ملال آور دانشگاه را تاب می آوردم. گاهی رمانی یا مجله ای با خود به کلاس می بردم و در کنج ردیف آخر می نشستم و دور از چشم استاد در عالم خودم غرق می شدم و  آنچه نمی شنیدم افاضات حضرات اساتید بود... - و صد البته که چند نفر از اساتید عزیزم از این قاعده مستثنا بودند همچون دکتر سرکاراتی،دکتر منصور ثروت،دکتر یثربی،دکتر معدن کن - و چه رمانهای بی نظیری که فرصت خواندنش از این طریق به دست آمد؛ کلیدر،جای خالی سلوچ ،در اقلیم باد،روزی به درازای یک قرن ،یک روز ایوان دنیسوویچ ،در دل گردباد،دن آرام ،پرنده ی خارزار،اینجه ممد،دکتر ژیواگو،برادران کارامازوف،جنایت و مکافات، زوربای یونانی،برادرکشی،مسیح بازمصلوب ،گزارش به خاک یونان،آزادی یا مرگ ،آخرین وسوسه ی مسیح ،خرمگس،دانه ی زیر برف ،خشم و هیاهو،الوداع گل ساری،سال های ابری،سمفونی مردگان، پیکر فرهاد، سال بلوا،مدارصفردرجه،بارهستی،شوخی،رستاخیز،جنگ و صلح،مادر،تاراس بولبا،خوشه های خشم،سینوهه،پیرمرد و دریا،وداع با اسلحه،ضدخاطرات،صد سال تنهایی،پرندگان مرده ،پاییز پدر سالار،رازهای سرزمین من،همسایه ها،شب اول قبر،تنگسیر،به سوی فانوس دریایی و و و ...یادش به خیر...

برای فرار از مقوله ی مشابهات و متشابهات بعد از ادبیات دست به دامن تاریخ شدم و از آن پس مردم شناسی و روان شناسی و ... ولی باز...

به نظرم رسید که باید برای متشابهات نیز مانند مترادفات و متضادها و ... بابی گشوده شود و جایگاهی درخور اختصاص داده شود و آنها نیز مانند اعضای یک خانواده در کنار هم قرار داده شوند هر چند مانند بسیاری از افراد خانواده ها زیاد هم باهم وجه شباهت و میانه ای نداشته باشند! و گاه بیگانه تر از بیگانه هم بوده باشند!!!

حال پاره هایی از این کشف جدید را رونمایی می کنیم؛

/مته روی خشخاش گذاشتن - مو از ماست کشیدن - باریک بینی - دقّت نظر - ضابطه مندی -تو هوا قاپیدن/ تسامح و تساهل - رواداری - اغماض - مدارا - چشم پوشی - غمض عین - سمحه سهله - آزاد اندیشی -سهل گیری/ مردن - فوت شدن - دار فانی را وداع گفتن - قالب تهی کردن- ارتحال - به دیار باقی شتافتن - ریغ رحمت سر کشیدن - به ملکوت اعلی پیوستن- خرقه تهی کردن/ هلاک شدن- به درک واصل شدن- تون به تون شدن- اسیر مالک دوزخ شدن- زرتش قمصور شدن- شناسنامه باطل شدن- معدوم شدن-غزل خداحافظی را خواندن/ رشوه- زیرمیزی- پول چایی- پول ناهار- انعام- کادو- باج سبیل- پول زور- پیشکشی- پاداش/ پارت بازی- باند بازی-رابطه باری- آشنا بازی- خویشاوند بازی / اختلاس- احتکار- پول شویی- پول روبی- پول خواری -رانت خواری/ جعل مدرک- جعل اسناد- جعل اسکناس- جعل چک پول- جعل هویت / خودی- آشنا- هم مرام- هم گروه- هم حزبی- هم مسلک - هم کیش- هم فکر - همدل / موش دواندن - گربه رقصاندن - چوب لای چرخ کسی گذاشتن - مانع تراشی - ان قلت آوردن - سنگ اندازی کردن - امّا و اگر آوردن/ نمک به حرام - چشم سفید -  نمک خوردن و نمکدان شکستن - چشم دریده - حرام لقمه / آتش بیار معرکه - دو بهم زن - فتنه جو / پنبه ی کسی را زده - زیر آب کسی را زدن - سر کسی را زیر آب کردن - برای کسی پاپوش درست کردن - برای کسی خواب دیدن -آمپول زدن / چرب زبانی - زبان بازی - مداهنه - تملّق - مجیز - تعریف و تمجید - پاچه خواری -دستمال یزدی/ شیر کردن  - پاشنه ی کسی را کشیدن - هندوانه زیر بغل کسی نهادن - کسی را باد کردن - کوک کردن / کوچه بازاری - بنجل / هرهری مذهب - دمدمی مزاج - اهل حزب باد - بادیسم - هردم خیال - ابن الوقت -نان به نرخ روز - نان به مزد/ اسکندر - نرون - چنگیز - تیمور - هیتلر- موسولینی - استالین - صدّام / بازار گرمی کردن - تنور چیزی را گرم کردن -پیاز داغ چیزی را زیاد کردن/ دلّال - کار چاق کن - واسطه - پارت - کلید - آشنا / پشت گوش اندازی- ناشنیده گرفتن - خود را به کوچه ی علی چپ زدن- خود را به نفهمی زدن - تجاهل العارف / رگ خواب کسی را پیدا کردن - زبان کرد را خلج دانستن - کلید کسی دست کسی بودن - زبان لال را مادرش فهمیدن / گرگ و میش - موش  و گربه - کارد و پنیر - آتش و پنبه - گبر و مسلمان - جن و بسم الله - دزد و پاسبان / سر کسی بوی قورمه سبزی دادن - بوی الرحمن کسی بلند شدن - به پیشواز مرگ رفتن - خون خون گفتن - سر خود را به چماق ساییدن - با دم شیر بازی کردن  - چوب تو لانه ی زنبور کردن  - پا روی دم مار گذاشتن / تبانی کردن - ساخت و پاخت کردن - نقشه کشیدن  - دو دوزه بازی  / دم کسی را دیدن - سبیل کسی را چرب کردن - کد خدا را دیدن و ده را چاپیدن - دم داروغه را دیدن / حرص - طمع - آز ـ زیاده طلبی - سیری ناپذیزی - چاه ویل/ رادی - جوانمردی - مردانگی - مشدیگری - داش مشدی - عیّاری / کسی را تو هچل انداختن - دست کسی را توی حنا گذاشتن -دست کسی را تو پوست گردو گذاشتن - پوست هندوانه زیر پای کسی انداختن - زیر پای کسی را خالی کردن /هفت کسی گرو هشتش بودن - آسمان جل - پاپتی - ندار - پابرهنه - مفلس / مقام  - منصب - پست - سمت - مسئولیت - ریاست / مکر - نیرنگ - حیله - کلک - خدعه - تزویر - شیله پیله - حقّه / دارا - خرپول - ثروتمند - متمول / در رفتن- جیم شدن- فلنگ را بستن- حب جیم خوردن / تازه به دوران رسیده - نوکیسه / متظاهر - ریاکار - دورو - چند چهره - هزار چهره -منافق -مزور / نالوطی - ناجوانمرد - نارفیق - نامرد / ریگی به کفش داشتن- کاسه ای زیر نیم کاسه داشتن - خورده شیشه داشتن / ادامه دارد...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
فروردين

چنین گوید؛ امیر حسین ابن امیر مهدی در کتاب مستطاب خردنامه ی گشایش و رهایش(خرسندی نامه) که مدتهای مدید در میان متون پندنامه ها و خردنامه ها گشت و گذار همی کردم تا نصایحی بایسته و شایسته پیدا همی توانم کرد تا دوستان و دوست داران مشفق را رهاوردی در خور باشد .

پیدای پنهان را گواه همی گیرم که خیر خواهی ا م بر آن داشت تا شمه ای از تجارب خویش و بیگانه گرد آورم تا هر آنکه را رغبتی بود بر آن کار کند و اگر نه فرو گذارد که حرجی نیست و دل خوش می باید داشت.

به آن سبب پندهای چون قند پرداختم در صد بند تا اگر در عمل آید فایده و خیر افزاید و اگر در عمل آورده نشود باری از نظر گذرانده شود تا ثواب آن عاید اموات این بنده و خوانندگان گرامی گردد ان شاالله تعالی. والسلام

۱)سخن نرم و لطیف گفتن هنری است بزرگ و ارجمندکه کارها بی مدد آن پیش نتواند رفتن پس بر تو باد آموختن و به کار بستن این هنر و فن شریف!

۲)زنهار قبل از سخن گفتن تمام گوشه وزوایای امر را خوب بسنج تا پشیمانی ببار نیاورد و انگشت ندامت نگزی.

۳)اگر خواهی سخنت بر دل شنوندگان اثر کند و به مقصود برسی ،سخنان بزرگان و عالمان و عارفان و حکیمان بر سخن خود بیامیزکه خلق را سخنان بزرگان خوشایند باشد.

۴)هرگز در سخن گفتن از آیات و احادیث غافل مباش که در بیان مقصود برهانی قاطع تر از آن نیابی و کس را جرأت مخالفت با آن نباشد.

۵)مکث کردن و حیرانی نمودن و آه کشیدن و گریه کردن و برسر کوبیدن و بیهوش افتادن از ظرایف و طرایف سخن رانی دان که بی مدد آنها سخنانت بر دلها سرد گردد و مرادت بحاصل نشود.

۶)اگر خواهی که رمز و راز آیین سخن رانی تمام دانی آگاه باش که این کار بی مدد گروهی فریادکش و احسنت گوی موافق به حصول نپیوندد، پس بر تو باد که همیشه از این گروه در رکاب داشته باشی که به تنهایی کار لشکری توانند کرد.

۷)مباد که سفله گان و فرومایگان را از خود بیازاری که اینان را در میان بزرگان و دولتمندان دوستان ذی نفوذی است که به طرفة العینی بنیاد آدمی توانند انداخت.

۸)اگر چه علم و فضل و هنر مطاعی گرانقیمت است اما بی پشتوانه ی ثروت و مکنت ،کمیتشان لنگ است!

۹)حال که احوال علم و فضل و هنر بر تو معلوم گشت پس تا توانی گرد علم و فضل و هنر مگردتا بار خود سنگین نسازی و در عیش و فراخی توانی زیست!

۱۰)تا توانی گرد دوست و رفیق نگرد که خوب آن حکم دست شکسته را دارد که وبال گردن است و بد آن مانند مار در آستین است!

۱۱)از صاحبان مقام و منصب ، وفا و کرم چشم مدار که آهن سرد کوفتن باشد و آب در غربال کشیدن!

۱۲)برتو باد حفظ ظاهرکه از مستحبات مؤکد است و خلق را بر تو راغب تر نماید.

۱۳)بر تو باد تعریف و تمجید همگان تا بی زحمت و هزینه دل ها را متمایل به خود گردانی چرا که هیچ آفریده ای نیست که از تعریف و تمجید بی جا خوشش نیاید!

۱۴)هیچگاه بر عیب مردمان انگشت نگذار تا محبوب القلوب همگان باشی.

۱۵)در هیچ کاری بر مردمان پیشی مگیر تا منفور و مطرود نگردی!

۱۶)خاطر مغروران و خودپسندان وسفله گان و فرو مایگان میازار تا آسوده خاطر توانی زیست!

۱۷)مباد که صاحبان منصب و مکنت و ثروت و شهرت و عدت را خوار شماری که تباهی آور است!

۱۸)اتفاق را اگر با بزرگانت مجالستی افتاد، سخن جز بر وفق مراد آنان مگوی که مایه ی سلامت و سعادت است. 

۱۹)به هوش باش که هرگز در هنگامه ها و اختلافات داخل نشده و طرفداری از گروه و نحله ی خاصی نکنی که چنین کارها از اوصاف عاقلان نباشد.

۲۰)ایمان بهتر از کفر،آرامش بهتر از آشوب،سلامتی بهتر از بیماری،ثروت بهتراز فقرو زندگانی بهتراز مرگ شمار.

۲۱)حرمت اهل قلم و اصحاب علم و هنر نگهدار که اینان گروهی بیچاره و دلشکسته اند!

۲۲)شاعران و سخنوران را سخنانی خوش گوی تا به کمتر هزینه ای دلشان به دست آورده باشی که اینان از دنیای به این بزرگی تنها به کلمات دل بسته اند.

۲۳)در سفر و حضر همیشه تنهایی اختیار کن تا از شر شروران و بد خواهان ایمن توانی زیست.

۲۴)بر سر هر سفره ای نشستی شکمی از عزا درآور و بر صاحب آن سفره لعنت بفرست که سفره های رنگین حاصل خون دل بیچارگان و بینوایان است.

۲۵)تا توانی رعایت اصول جوانمردی و حق نان نمک مکن تا از پیشرفت و ترقی باز نمانی!

۲۶)در حق هیچکس دل سوزی مکن تا عیشت منغص نگردد و پشیمانی ببار نیاورد.

۲۷)به هوش باش که حق پدر و مادر نادیده گرفتن اول قدم توفیق است در پایمال کردن حقوق دیگران و الا توفیق رفیق راه نخواهد بود!

۲۸) تا توانی دست در جیب خود مبر وبه حساب دیگران زندگی کن تا در تنگنا و مضیقه نیفتی.

۲۹)همسر از خاندان صاحب مکنت و قدرت برگزین تا خود و تخم و ترکه ات بی هیچ زحمتی از زندگانی برخوردار گردی.

۳۰)اگر قولی دادی که بیم زیان در آن بود فی الفور سخن خود عوض کن که هیچ چیز اولی تر ازدفع زیان نیست!

۳۱)از معاشرت با کریمان و گشاده دستان بپرهیز تا از خوی بدشان در امان باشی!

۳۲)سخن مگوی تا در خطا نیفتی که زبان حیوانی درنده است که در بند به !

۳۳)کری به از شنوایی،کوری به از بینایی،نادانی به از دانایی و گنگی به از گویایی شمار تا در خطر نیفتی!

۳۴)به فکر وذهنت مجال جولان مده تا گرد سؤالات بی جواب و مسئله دار نگردد تا بی تشویش زندگانی توانی کرد!

۳۵)آب را حرمت دار و در مسیر آن شنا کن که خلاف مسیر آب شنا کردن کار ابلهان باشد!

۳۶)حرمت باد نگهدار و از هر جهت وزید همراهی اش کن تا به مراد برسی.

۳۷)به سان خاک فروتن باش و خاکساری پیشه کن تا خاکت را به باد ندهند!

۳۸)آتش را مقدس دان و به پای خود در آتش مرو و  هرگز به دست خود آتش بر زندگانی ات نزن!

۳۹)از اعجاز رنگ ها غافل مباش وبه هر رنگی خواستی درآی که یکرنگی ملال افزاید و به کار نیاید!

۴۰)نان به نرخ روز خور اگر چه بسی گران باشد که هیچکس از اول خلقت تا به حال از این کار زیان ندیده است!

۴۱)پای به اندازه ی گلیم دراز کردن از دون همتی شمار که صفتی بس نکوهیده است و فقر و بینوایی آورد!

۴۲)غم دیگران مخور و در پی آن باش تا گلیم خود از آب بیرون کشی اگر چه دنیا را آب ببرد!

۴۳)تاآب از سرت نگذشته و آتش در هستی ات نیفتاده و خاکت بر باد نرفته ،حرمت عناصر اربعه را نگهدار!

۴۴)اتفاق را اگر منصب و مقامی یافتی، چون و چرا در کار نیاور و اطاعت محض پیشه کن تا دیر زمانی بر مسند قدرت تکیه توانی زد.

۴۵)مروت و فتوت و حمیت و صداقت و امانت در کار مگیر تا ندامت نبری و ستوده ی اقران گردی!

۴۷)مدام تبسم و لبخند بر چهره دار تا دل مردمان به دست آوری که شیوه ای پسندیده است!

۴۸)اگر قصد نابودی حریفی داشتی ،خنجر از پشت زن که به صلاح اولی تر است.

۴۹)زیرآب کسان را آرام آرام و آهسته بزن که کسی را در حقت گمان بد نیفتد!

۵۰)در حق هیچکس نیکی مکن تا جواب آن به بدی و ناسپاسی ندهند!

۵۱)از خوب رویان و دیوانیان و نوکیسه گان و سفله گان و فرومایگان و دولتیان وفا مجوی ونیکی و خیر امید مدار !

۵۲)نان از برای نام تباه مکن که این کار شیوه ی نودولتان و نو کیسه گان است!

۵۳)پند عارفان و سخن حکیمان در گوش نگیر تا دچار شک و تردید نگردی که شک بدترین دشمن آدمیزاد است!

۵۴)با اهل علم و معرفت و هنر مجالست مکن تا از راه به در نیفتی!

۵۵)پخته خواری را فرو مگذار که هنر خاص خواص است و سود و خوشدلی و شادابی بسیار به بارآورد!

۵۶)مباد بر کس اعتماد کنی که بس مفسده ها که از اعتماد کردن بی محل در جهان افتاده است!

۵۷)موقعیت ها را به دیگران وامگذار تا نادم و پشیمان نگردی و خسران دامنگیرت نگردد!

۵۸)فروتنی فرو گذار و غرور پیشه کن تا حشمت و حرمتت افزون گردد!

۵۹)از گشاده دستی و بذل و بخشش پرهیز کن تا به تهی مغزی منسوب نگردی!

۶۰)گره از پیشانی و چهره دور مساز تا به حشمت و اقتدار تعبیر نمایند!

۶۱)نان قرض دادن از اسباب ترقی شمار و ازآن غفلت منمای!  

۶۲)تا توانی گرد محبت کردن مگرد ،چه بسیار مرض ها که از محبت کردن بی حاصل واقع شده است!

۶۳)زیاده طلبی پیشه ساز و هرگز به سهم خود قانع مباش تا به بلند همتی شهره گردی!

۶۴)غرور و خودپسندی پیشه ساز لیکن آن را زیر لباس فروتنی پنهان کن تا عوام را بر تو رغبت افزاید!

۶۵)هرگز جانب احتیاط فرو مگذار و گرد خطر مگرد تا سلامتی را قرین باشی.

۶۶)به وعده های مردمان دل خوش مدار که حریص را وعده ی دروغگویان از راه به در برد و در کوزه ی فقاع اندازد!

۶۷)نقد را به نسیه مفروش و سرکه ی نقد به از حلوای نسیه بدان

۶۸)مال و ثروت خویش از جان و دل حفظ کن که فقیران را ارج و قربی پیش هیچ کس نباشد.

۶۹)فقیران از خویش بران که اگر خدای خواستی آنان را از جمله ی ثروتمندان قرار می داد و البته که در فقرو غنا حکمتی است و خلایق از آن بی خبر!

۷۰)بوی خوش و روی خوش و خوی خوش از نعمات خاص الهی دان و بر صاحبان آن حرمت نمای که رضایت خداوند کسب کرده باشی!

۷۱)از آنجایی که دو رویی و دو خویی از صفات نکوهیده است از دادن و ستدن، ستاندن را برگزین تا دورویی نکرده باشی! 

۷۲)اگر سخنی ناخوشایند شنیدی ناشنیده شمار تا به بزرگی منسوب شوی.

۷۳)بسیار افتد که دیده نادیده باید شمرد که این صفت جاذب قلوب است و جاه و مقام افزاید.

۷۴)از میان کام و نام ، کام برگزین که زنده ی ناکام و مرده را نام به کار نیاید.

۷۵)بخت بیدار به از وجدان بیدار شمارکه وجدان خفته اش به کار آید و بخت بیدارش!

۷۶)اگر چه عقل بزرگترین نعمت خداوند است اما گاه گاهی باید که عقل را لگام زنی تا مانع التذاذ و کامرانی نشود!

۷۷)عمر در کسب علم و هنر تباه مکن که تجارت بی سود است و خیر دنیا و آخرتش نیست!

۷۸)زنهار گرد رزق حلال مگرد که حاصلی جز پریشان روزگاری و فقر وفاقه ندارد !

۷۹)سخن راست جز از دیوانگان و کودکان مشنو که غیر از این گروه همه را دل پر از کینه و غرض و مرض است!

۸۰)دروغ مگوی لیکن اگر دروغ خواستی گفتن ،دروغ های بزرگ گوی تا همگان باور دارند!

۸۱)راستگویی پیشه مساز تا بر دل های مردمان گران نیایی و ۀسوده توانی زیست!

۸۲)عبادت به جماعت به جای آور که اگر خیر آخرت نیز نیافتی خیر دنیا یابی ومعتمد مردمان گردی!

۸۳)خواستن توانستن است پس بخواه تا داده شود که هرگز بدون طلب چیزی بحاصل نتوانی کرد!

۸۴)بترس از کسی که از خدای خویش نترسد چه آنکس که از خدا پروا نکند به هر کاری دست تواند یازید!

۸۵)بر هر منصبی دست یافتی فی الفور بار خود بربند که کاروبار از آن جهت قرین هم قرار داده اند!

۸۶)به سری که درد نمی کند دستمال مبند که دستمال را کاربردهایی بهتر از به سر بستن است که اگر اصول آن دانی در اندک زمانی دست دهد که مال یابی!

۸۷)اگرزمانی بار خود بستی زوایا و خبایای کار خوب بررسی کن تا کج و کو له نشود که بار کج به منزل نمی رسد و زحمت می افزاید!

۸۸)ابن الوقت باش تا از همه ی نعمات دنیا بهره توانی بردن که زندگانی بیش از یک بار ارزانی نداشته اند!

۸۹)شاخ در شاخ شدن کار گاوان دان و از آن بپرهیز و اگر کسی را انداختن خواستی با دست دیگران بینداز تا کار بزرگان کرده باشی!

۹۰)گرهی را که با دست می توان گشود هرگز با دندان مگشا که به صلاح اولی تر است!

۹۱)سخن حق مگو تا بر دل ها گران نیایی و خلق را دشمن خود نکرده باشی!

۹۲)افتادگان را پای زن تا مطیعت شوند و بر بیچارگان رحم میاور تا خلاف مشیت الهی رفتار نکرده باشی!

۹۳)از های و هوی عربده کشان و هوچی گران دوری کن که اینان  با منطق و عقل بیگانه اند و بهره ای از مردمی و انصاف ندارند.

۹۴)قدر عافیت به هنگام عافیت دان که اگر از دست رفت بازآوردن نتوان و کاها مشکل گردد.

۹۵)فال گیران و رمالان و دعانویسان و افسونگران و  ... از خود میازار تا بی رنج و عنا زندگانی به سر آری!

۹۶)غم و غصه واندوه مکروه دار و تا توانی شادمانی پیشه کن که یک روز شادمانی به از صد سال غم و اندوه.

۹۷)اگر زمانی هوای توبه بر سرت افتاد آن را به دوران پیری حوالت کن که جوانان را توبه نشاید!

۹۸)رضایت خالق رضایت مخلوق دان و در جلب قلوب مردمان بکوش تا پیش خالق غمازی و نمامی نکنند!

۹۹)هزل وطنز وفکاهه را ارج بنه و سخنان حکیمانه در میان آن جوی و هزالان وطنازان و فکاهیان را حرمت بگذار که اینان گروهی دردمندند و از رنج دانایی رنجور.

۱۰۰)زنهار مطالب پندنامه ها راسبک مشمار که حاصل عمر حکمای سلف و خردمندان روزگار باستان است و سبک شمردن آن ها سبب خسران و ندامت است.

اندرزهای فراوان دیگری نیز می توانستم داد لیکن به پندی ویژه این مقال را به پایان می برم که هر آینه اگر تو را گوش شنوایی بوده باشد همین مقدار کفایت همی کند و اگر نه صد چندان نیز اگر همی گویم و نویسم سودی نخواهد داد.

ای فرزند دیر زمانی است که همگان به طول زندگانی می اندیشندلیکن اگر از من شنوی تو به عرض زندگی بیندیش که بسیاری از موجودات همچون لاک پشت و کلاغ به طول عمر معروفند ، اما فرزند آدمی را اگر عمر طولانی می باید نه به خاطر خود عمر بلکه به آن سبب است تا در زندگانی چه کارهای بزرگ تواند کرد که آثار آن تا ابد باقی بماند و خیر و نیکی و انسانیت افزاید و گرنه مانند بهایم زیستن را فضیلتی سراغ ندارم و بر طالبانش وا می گذارم... والله اعلم بالصواب .

  • میر حسین دلدار بناب
۲۷
اسفند
 

خوابنامه

از قدیم و ندیم در افواه جاری بوده است که ؛ خواب دیدی خیر باشد! و در خواب بسی حکمت هاست و گاه باشد که خواب نشانه ای باشد از عوالمی دیگر و...

شبی از شب ها که تا دیر وقت بیدار بودم و طبق عادتی/مرضی/ دیرین مشغول مطالعه ، کتاب در دست خوابم برده بود که عبید رحمة الله رابه خواب دیدم. - شتر در خواب بیند پنبه دانه - بر خلاف تصور ذهنی ام ،قیافه ی وی بسیار نورانی و درخشان بود و نور آن به آسمان تلألو می کرد.

عبید که گویی تعجب مرا دریافته بود لبخند زنان پرسید، چیزی شده است؟یعنی چیز حیرت انگیزی دیده ای؟ با تردیدگفتم نه، اما! گفت: اما چه؟ با تمجمج گفتم: والله حقیقتش اینجوری اش را دیگر انتظار نداشتم! باز گفت: چه جوری اش را؟ با تردید گفتم: آخه با آن همه هجو و هزل و فحش و ناسزا گمان نمی کردم ، شما را با این هیبت روحانی و معنوی مشاهده کنم! سری تکان داد و گفت: باز هم مشکل همیشگی ، حکم به ظاهر، امان از دست شما ظاهربین ها! گفتم:خب ما که علم غیب نداریم!چه می شود کرد؟ با دل آزردگی گفت:حداقل اینکه اگر راهی به باطن نیست ، حمل بر خیر و صلاح که می توان کرد! گفتم: قول می دهم از این به بعد زود قضاوت نکنم!

با خوشحالی گفت:من در زمانه ای زیستم که غیر از طنز و هزل و هجو راهی برای اصلاح پلشتی های زمانه نمانده بود و از آنجایی که به قول قدما ؛آخر الدوا ءالکی به آن سبب داروی تلخ طنز را با جد و هزل و هجو به هم آمیختم تا امراض زمانه را درمان نمایم، و مانند فصادی نیشتر به رگ چرک و فساد آن زدم تا بیمار را از هلاکت نجات دهم !شیوه ای که تا به امروز -البته به سبک و سیاق من! - متروک و مندرس مانده است .پرسیدم چاره چیست؟ با کمی تأمل گفت: ادامه ی راه. گفتم: کار بسیار مشکل و طافت سوزی است!گفت:کارهای بزرگ ،مردان بزرگ می طلبد. دستپاچه گفتم:مطمئنا منظورتان که من نیستم! با زرنگی خاص خودش گفت: چرا که نه! مانند مستی محتسب دیده ، هاج و واج نگاهش کردم و گفتم: از قدیم گفته اند: کار هر بز نیست خرمن کوفتن... گاو نر لازم است و از این حرف ها...گفت : این هم از آن سخنانی است که بعضی ها ، مخصوصا در گوش مردم خوانده اند تا اعتماد به نفس را از آنها بگیرند و خودشان چند صباحی بیشتر نان نادانی مردم را بخورند! با تردید و دو دلی پرسیدم چاره چیست؟ گفت: ادامه ی راه ...

با صدای مؤذن از خواب بیدار شدم. هنوز چهره ی نورانی عبید مقابل چشمانم بود. بسیار خسته بودم و حال کسانی را داشتم که از سفری طولانی برگشته باشد منتهی سفری در زمان . صدای عبید را با طنینی خاص به وضوح در گوشم حس می کردم ،ادامه ی راه،ادامه ی راه...

و به راستی چه راه پر پیچ و خم و مخاطره آمیزی ! اما چه می توانستم کرد؟ مانند کوهنوردی مبتدی که در کوهستانی برفی پا جای پای راهنمای خود می گذارد، به راه افتادم ...اگر چه افتان و خیزان...

و هنوز صدای عبید در گوشه گوشه ی زوایای وجودم طنین انداز است، ادامه ی راه...

هر از گاهی قلم را به دست می گیرم، اما این نه منم که قلم را راه می برد، بلکه قلم است که بر من تسلط دارد و به هر کجا که می خواهد می کشاند ،بی آنکه غمش باشد چه بر سر همراهش می آورد...

رساله ی التعریفات و التغییرات

مقدمه ی مختصر

ال در زبان عربی حرف تعریف است یعنی باعث می شود نکره /ناشناس/ شناخته شود. در رساله ی تعریفات ال هم حکم ابزار تعریف را دارد و هم حکم دسته ای را دارد که به کمک آن می توان کلمات را برداشت و جابجا کرد و احساس من آن است که بی مدد آن شاید نتوان وزن کلمات را تحمل کرد و دیگر اینکه ال خود لباسی برازنده برای طنز است، همین. نکته ی دیگر اینکه در این رساله معانی کلمات از منظر وارونگی و کاربردشان در لسان بعضی ازبشرها مورد توجه قرار گرفته است و هر کسی می تواند معانی رایج دیگر را به تناسب جغرافیای فکری خود بر آنها بیفزاید و صد البته که مبدع و مخترع این فن شریف حضرت عبید زاکانی رحمة الله است و قطعا ما در این میان محلی از اعراب نداریم به درستی که حق تقدم با حضرت وی است که؛الفضل للمتقدم.

الطنز:واکسن جامعه / القلم:ابزار فلاکت و هلاکت / التعارف:تف سربالا / المقام:تکیه بر باد / الزبان:اسباب درد سر/ الغافل:آنکه خدا را فراموش کند/ المسؤل :آنکه دردسترس نباشد/ الرئیس : عقل کل / التلوزیون :سکوی پرتاب/ الماهواره:تخم نفاق / المبایل:ستون پنجم / الاینترنت:نسل سوم تریاک / الکتاب:آنچه نخوانند/ المأمور:همیشه معذور/ المدرک:ورق پاره / الدانشگاه:کارخانه ی تولید مدرک/ الخناس:سخن چین و دوبهم زن / الشاعر:مهندس کلمات/ المتفکر:پای در گل مانده/ الپزشک:پاروی پول/ الهنر:کالای بی خریدار/ المال:عامل سلب آرامش/ الکارمزد:نام دیگر نزول/ الخوشبخت:آنکه زن و فرزند ندارد/ البدبخت:عیالوار مستأجر/ القسم:دست آویز دروغگو / الامین:آنکه هیچکس دوستش ندارد / التنبل:آنکه کار خودبه غیر سپارد / المروت:آنچه یافت نشود/ الایمان:آنچه از دل ها فراری است/ التقوا:همزاد سیمرغ و کیمیا/ السیاست:یک بام و دو هوا / البوقلمون:آنکه به هر رنگی درآید / النیکی:آنچه نکنند / الخیر:آنچه نرسانند/ النعمت:دوست خوب / الشفا:مرگ بیمار / المنتقد:خرمگس معرکه / الاختلاس:آتش در خرمن مردم / التلخ:حرف حق / الشیرین:مجیز و تعریف بیجا / التخلف:وسیله ی ارتقا/ البی هنر:دولتمند/ الکاردان:بله قربان گو/ الکاربلد:آنکه دست چپ از راست نشناسد/ الباکفایت:آنکه هر از بر نداند/ الپول:حلال مشکلات/ الاعتبار:ثروت و مقام/ السواد:عامل بدبختی / الصاحب منصب:ازما بهتران / القناعت:دارایی بینوایان/ القانون:سلاح زورمندان / النادر:انسانیت / الشکستنی:عهد و پیمان / الخوردنی:بیت المال/ الجانکاه:صحبت خودخواه / البخت:زیبای خفته / السخت:زندگی / الگناه:دل شکستن / التباه:دوستی بدخواه / الانسان:جامع الاضداد / العمر:شمارش معکوس/ المرفه:مال مردم خور / السیف:زبان حقیقت گو / المرگ:پایان فیلم زندگی/ الگریه:سوپاپ اطمینان / البرزخ:دوراهی انتخاب / المرام:جنس تاریخ مصرف گذشته/ الوفا:آنچه منسوخ شده است / المروت:آنچه یافت نشود / البازنده:مال اندوز/ الخسیس:خرپول وخرپول /البخشنده:محتاج نان شب / الامتحان:عامل استرس واضطراب / المهمان:حادثه ی غیرمترقبه / الداماد:قوزبالاقوز / الهمکار:زیرآب زن/ الروزنامه:کاغذباطله / الانسان :همیشه درزیان / الروح:مرغ قفس تن/القدرت:ابزارفساد/ الطبیعت:باغ توحید/ الکشاورز:عارف واصل/ الچوپان:مرد حق/ المحبت:داروی دردهای بی درمان/ الرفیق:سنگ صبور/ المیزان:وجدان بیدار/ النادان:از خود راضی/ البیدار:انسان خاکسار/ الزندان:کره ی خاکی / ...

رساله ی التعریفات و التغییرات (۲)

المقام:تکیه بر باد / الفیلسوف:مبتلای عقل / النویسنده:باد به دست / العاقل:تارک المقام / الاستاد:باد در آستین / البازار:جمهوری خودمختار / البنگاهی:شعبده باز / الکارگر:همزاد کار / الهیروشیما:برگ عدم سوء پیشینه امریکا / السمسار:مرده خور / الدوره گرد:قیلوله برهم زن / الهمسایه:آنکه مرغش غاز است / الغیرانتفاعی:اسم بی مسمّا / الدانایی:بلای جان / النادانی:راحت جان / القرض:روسیاهی / القهوه خانه:سالن اجلاس بیکاران / الوام:طوق بدبختی / الضمانت:آغاز دردسر / الهمایش:بازار مکاره ی روده درازی / المهمانی:همایش شکم / الریا:پلّه ی ترقّی / الغریب:حقیقت جو / المغضوب:حقیقت گو / المعروف:رکورد دار اختلاس / الشایسته سالاری:خویشاوندسالاری / الگفتمان:پته روی آب / الانتقاد:مچ گیری / الکم پیدا:وجدان کاری / الفصیح:زبان تملّق / البلیغ:مدح و ثنا / المجاز:تبریک و تهنیت / المحال:واقع بینی / المرسوم:خرده گیری / المتروک:جوانمردی و عیّاری / التنها:مردحق / الکارمند:رکورد دار زیر خط فقر / الدرد لاعلاج:جزم اندیشی / الحیرت:فروتنی دولتمند / الغفلت:صفت واعظان / الغربت:خانه ی سالمندان / الغم:غذای دل / الممنوع:سخن حق / الحرام:کار خیر / الحلال:مال مردم / الدموکراسی:حاکمیّت یک درصد / التوسری:آنچه بخورند / المغرور:تازه به دوران رسیده / المتقلّب:بسازوبفروش / البیت المال:خوان یغما / الرشوه:شاه کلید / الناصح:ناصح بی عمل / البیکران:فکر انسان / الاحسان:کیسه ی خلیفه / الاندیشه:جدال عقل و ذهن / المدارا:کلید خوشبختی / الباهوش:بچّه ی هرکس / البهشت:وقت خوش / الدوزخ:تیرگی درون / الحق:آنچه نگویند / الهنرمند:فلک زده / الخبیث:هزارچهره / الاعتماد:آب در غربال / المعیار:ظاهر خوش / الزندگی:دور باطل / الاشتغال:کالای کمیاب / المتزلزل:قیمت بازار / القیمت:سر به آسمان / الاستعفا:راحت جان / القلّاده:زن و فرزند / الطوق لعنت:مقام و منصب / التوجیه:بدترین اختراع انسان / المعصیت:مردانگی و انسانیّت / المردم:نردبان ترقّی / الپاداش:حقّ السّکوت / المعمول:ناسپاسی / العجیب:حق شناسی / المضحک:پیر توبه کار / الجوانمرد:موجود منقرض / البانک:شریک دزد و رفیق قافله / المفلس:درستکار / الاحتیاج:مردافکن / الآشپز:آنکه آش همه را می پزد / الدلچسب:غیبت مردم / الخالی:جیب کارمند / الباقی:زشت نامی / الفانی:دنیاو مایتعلّقاتش / الخیک:شکم مفت خور / العلم:عامل افلاس / الآفت:خود بزرگ بینی / البلا:خود کم بینی /الزرنگ:خیانت کار / المشنگ:صداقت پیشه / این داستان ادامه دارد...

رساله ی التعریفات و التغییرات (۳)

الحماقت:کار به کاردان سپردن / الریاکار:مار خوش خط و خال / الکافر:آنکه همه را به کیش خود پندارد / المرگ:آش خاله / الصدق:اسباب ملامت / الخاموشی:جواب ابلهان / الاعتماد:مار در آستین پروردن / الفراست:نان به نرخ روز خوردن / الزبان:سر بر باد ده / الانتقاد:تشویش اذهان عمومی / الفضول:نخود هر آش / الریاست:وقت تلف شده / الپخته خوار:کاسه ی داغ تر از آش / النااهل:فرزند نمک به حرام / المدعی:طبل توخالی / الحوصله:آتش زیر خاکستر / السکوت:آرامش قبل از طوفان / القمپز:چک بی محل / الشرافت:مفقودالاثر / التوقع:گدایی پنهان / الطمع:زنجیر اسارت / السواد:نم کشیده / النوشتن:عرق ریزان روح / المطالعه:بیگاری کشیدن از خود / الپژوهش:گور کندن با سوزن / الروشنفکر:تافته ی جدابافته / النویسنده:برج عاج نشین / الخلوت:جایی که آن کار دیگر می کنند / التاریخ:هر چه می خواهد دل تنگت بگو / المورخ:قصه پرداز / البازنده:اهل علم / البرنده:آبکه خورد و برد / الدرویش:شکم باره و مفت خور / الخیال:تفرج گاه شاعران / القبرستان:آخرین ایستگاه / الوسوسه:میل ریاست / الکور:همرنگ جماعت / الهدف:آنچه وسیله را توجیه می کند / الکار:ناگزیری محتوم / الزندگی:جبر ناخواسته / الشرط:تحمیل محترمانه / الفقر:آتش پنهان / الپند:دارویی که برای دیگران تجویز کنند / المعیار:پول و قدرت و مقام / المیزان:شهرت و نام و نشان / الفوت:مقام از دست رفته / العمر:سرمایه ی از دست رفته / الآکبند:مغز خلایق / الرذالت:اسباب ترقی / الشجاعت:عامل جوانمرگی / الرفاقت:باد هوا / المتانت:آنچه یافت نشود / البلا:مهمان ناخوانده / الهمکار:موی دماغ / الموهوم:عدالت / البخت:زیبای خفته / الشانس:همزاد دارایان / المبتلا:رفیق باز / الگدا:آسوده و فارغ / الآزار:صفت مشترک پشت میز نشینان / الدیوانه:آنکه حرف حق گوید / المجنون:آدم درستکار / المغبون:نان حلال خورنده / المقبول:چرب زبان / الشوکران:تردید و ترس / الایمان:آرامش مطلق / النگرانی:فراموشی خدا / الشفا:رهایی از جهل / المرض:حقد و حسد / ال ... ادامه دارد !!!!!!

این بود مختصر گره زلف و ریشی با مولاناعبیدزاکانی رحمت ا... که به امید حق با دیگر بزرگان نیز خواهیم داشت.

امیرحسین ابن امیرمهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ائو /۱۷/۰۱/۱۳۹۱ هجری شمسی

  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
اسفند
در فرهنگ الاشتقاقات والاشتغالات علامه امیر حسین کدخداذیل لغت اشتقاق چنین آمده است؛اشتقاق از ریشه ی شقق که در نهایت به شق ابدال شده است ،هر گونه شق و شکلی راکه به ریشه و شاخه و بوته و برگ و گل و میوه و...واژه ای مربوط می شود ، در بر می گیرد اگر چه لغویون به لغو فقط به ریشه ی فعلی واژگان بسنده نموده اند! - این فقره از آن فقره هایی است که باید مورد جرح و تعدیل و باز خوانی و باز سازی و بازنویسی و بازنگری قرار گیرد - که در این فرهنگ سترگ لحاظ گردیده است.

این نگرش اگر چه در بادی امر کمی عامیانه و غیر علمی و غیر عملی به نظر می رسد اما از آنجایی که کار نشد ندارد، شدنی است و شده است!

برای اینکه هر زبانی زایایی خود را حفظ کند ناگزیر از نوآوریهایی است که باید به آن تن دردهد، چنانکه در مورد افراد نیز معمول است ، فی المثل برای نجات زندگی شخصی گاه مجبورند قلبی یا کبدی یا کلیه ای یا معده ای ویا... از فردی عاریه گرفته و به آن فرد شریف پیوند زنندتا زندگی از سر گیرد.

اگر چه گاه پیوند پس زده می شود یا خوب جفت و جور نمی شود و از معده ی مبارک کلمات و نظرات و عبارات و اصطلاحات جدیدی تراوش می نماید.

در شأن ورود عبارت (( از معده ی مبارک )) به عرصه ی زبان آمده است ؛ که از پس پیوند معده ای گشاد به بدن مرتاضی اهل ریاضت ، که او را در خوردن و بلعیدن و فرمایش ها فرمودن شهره ی عام و خاص کرد ،این عبارت در افواه اهل زبان افتاد...

یکی از محاسن عظیم این اثر سترگ یعنی فرهنگ الاشتقاقات آن است که برای هر ماده ای علاوه بر به دست دادن معانی ظریف و دقیق و بکر ، شأن ورودی به همراه اشتقاقات آن ماده آورده است و از آن لحاظ الحق منحصر به فرد و فرید و یگانه ی دوران و ابتکاری می باشد ، که تا بحال در دکان هیچ عطاری یافت نشده است و نخواهد شد...

سخن در مزایای این اثر بزرگ و سترگ و... را به مجالی دیگر حوالت می دهیم و بر عهده ی مقاله ای مستقل می گذاریم ، مبادا که حق مطلب ادا کرده نشود!

حال برای آشنایی خوانندگان فرهیخته با نمونه ای از فرهنگ اشتقاقات شماری از واژگان را به همراه اذنابشان- البته به صورت تصادفی نه الفبایی - می آوریم؛

آب:از عناصر اربعه و مایه ی حیات می باشد که بدون آن زندگانی میسر نیست و امروزه نیز اگر ازعرصه ی قاموس ها حذف شود کمیت فرهنگ لنگ می شود.از مشتقات معروف آن می توان به مواردی از قبیل ؛مثل آب خوردن، هپولی کردن و یک آب هم از رویش خوردن،آب از آب تکان نخوردن،زیر آب کسی را زدن، سر کسی را زیر آب کردن،آب به زندگانی کسی بستن،آب از سر گذشتن ،آب از دریا خوردن،آب در هاون کوبیدن، آب در غربال پیمودن،مشت بر آب زدن،آبها از آسیاب افتادن، آب زیر کاه ، آب از سرچشمه گل بودن ،آب در شیر کردن ،آب را گره زدن، آب پاکی بر دست کسی ریختن، آب رفته به جوی بازآمدن ،نقشه ها نقش بر آب شدن ،آب زیر پای کسی بستن ،از آب گل آلود ماهی گرفتن و ...اشاره کرد. شأن ورود به زبان از ابتدای آفرینش و پیدایی زبان و آب و آدمی و زیر آبی رفتن.

نان:قوت غالب مردم جهان که از گندم بعمل می آید اگر چه گاه افزودنی های مجاز نیز به همراه دارد مانند کمی گرد و خاک غنی شده و ... از اشتقاقات معروف آن عبارتنداز؛ نان به نرخ روز خوردن،نان قرض دادن، نان کسی را آجر کردن، نان کسی در روغن افتادن، نان کسی را بریدن،به نان و نوایی رسیدن، نان از تنور سردبیرون آوردن،نان به دیوار زدن،نان بر نانوا نماندن،نان پخته خام کردن،نان در انبان بستن، نان در خون زدن، نان گفتن و جان دادن،نان ونمک کسی را خوردن، حق نان و نمک فراموش کردن و... شأن ورود به زبان از زمان کشف نان و اختراع زبان و نان ونمک خوردن و نمکدان شکستن .

نمک:عنصری از عناصر موجود در طبیعت که مانند هر چیزی اگر به قاعده استفاده شود مفید وگرنه بسیار مضر است . از مشتقات معروف آن عبارتنداز؛ نمک خوردن و نمکدان شکستن، نمک بر زخم پاشیدن، نمک در دیده پاشیدن،نمک پرورده، نمک در دیده افشاندن، دست کسی نمک نداشتن،نمک زندگی، نمک ریختن ، بی نمکی کردن،حق نان ونمک ،نمک خوردن و نمکزار آلوده کردن و...شأن ورود به زبان از زمان پیدایش نمک و حق نمک فراموش کردن و بی مرامی کردن .

باد:از عناصر اربعه بوده و در بسیاری موارد کارسازتر از دیگر عناصر مشابه است و عموما بر اثر جابجایی هوا صورت می پذیرد. اشتقاقات فراوانی دارد که بعضی از آنها عبارتند از؛سر به باد دادن ،باد از سر بیرون کردن،باد به دست بودن، باد هوا، باد در بروت افکندن، باد پرست، باد زیر بغل کسی انداختن، باد در چنگ داشتن، باد در سر داشتن، باد در کلاه افکندن، باد در آستین افتادن، باد کسی را خالی کردن،باد از هر سمت آمد خود را باد دادن،از حزب باد بودن، تکیه بر باد کردن و...شأن ورود به زبان از اول خلقت آدم (ع) تا  کشف خواص مفید باد تازمان حال.

آتش:از عناصر اربعه و مایه ی گرمی و سلامتی و روشنی می باشدکه کشف آن را به هوشنگ پیشدادی نسبت می دهند.مشتقات معروف آن عبارت است از؛آتش بپا کردن، آتش بیار معرکه بودن، آتش در خرمن کسی زدن، آتش افروزی، آتش به سر دویدن، آتش به خرمن کسی زدن، آتش بی رنگ، آتش بر جگر نهادن،آتش در ریش افتادن، آتش زیر پا داشتن، آتشین زبان،آتش جنگ برافروختن،هیزم کش آتش شدن،آتش فتنه برافروختن، آتش کسی سرد شدن ، آتش از چشم کسی گرفتن، آتش در جگر افتادن، ... شأن ورود به زبان از زمان پیدایی آتش  و آتش افروزی کردن بعضی از مخلوقات و...

پا:عضو مهمی از بدن که جفت آفریده شده است و چونان مرکبی انسان را به همه جا می برد و گاه به جاهایی که نباید ببرد نیز می برد و مصیبت ها می آفریند. از اذناب معروف آن عبارتند از؛پا از گلیم خود بیرون کردن،پا روی دمب کسی گذاشتن ،پای در کفش کسی کردن،پای از خط بیرون نهادن،از پای تا به سر،پای در گل ماندن،پای از سر ندانستن،این پا و آن پا کردن،پای به گنج فرو رفتن، پاپیچ کسی شدن،پای بر گور مخنث رفتن و...شأن ورود به زبان از زمانی که موارد استفاده ی دیگر برای پا تعریف گردید و راه رفتن شغل دوم پا به حساب آمد!

دست:ایضا مانند پا عضو مهمی از بدن محسوب می شود که جفت آفریده شده است ولی گاه خود به خود دراز می شود و ماجراها می آفریند که آن ورش ناپیدا...!خانواده ی شریفش بی شمار است اما معروفترین آنها معرفی می شود؛دست به دامن کسی شدن،دست به عصا راه رفتن،دست از پا درازتر برگشتن،دست کسی را توی حنا گذاشتن،دست کسی را تو پوست گردو گذاشتن،دست از جان شستن،دست به سینه ایستادن،پشت دست داغ کردن،بیل به دست کسی دادن،خشک دستی کردن،با کسی دست در یک کاسه بودن،دست و دل باز،دست زیر سنگ بودن،دستی در کاری داشتن،به دست و پای کسی افتادن،دست پیش دیگران دراز کردن،دست بر سر کوبیدن،دست چپ از دست راست بازنشناختن،همدست و ...شأن ورود به زبان از زمان قاطی شدن وظایف دست و پا و سایر اعضاء بدن.

سر:مهم ترین عضو بدن که حکم پادشاه ملک وجود را دارد و اگر خللی در آن راه یابد بقیه ی اعضا تباهی پذیرند و مملکت وجود از هم می پاشد. اهم اشتقاقات این عضو مبارک از این قرار است؛با پنبه سر بریدن،به سر دویدن،سر به باد دادن ،سر به نیست شدن،آب از سر گذشتن،سر ازپانشناختن،فتنه در سر داشتن،سر پیچی کردن،سر به سر کسی گذاشتن،سر افکنده شدن،سر به دیوار کوبیدن،سر گران شدن،سری میان سرها درآوردن،سر افکنده شدن،سرسپرده شدن، سرگردان شدن،به سر دویدن، سر خود گرفتن ورفتن و...شأن ورود به زبان از زمان کار گذاشته شدن مغز داخل سر و آغاز پادشاهی سر بر بدن.

چشم:عضو بینایی که جفت آفریده شده است و لازم است مانند دست گاه گاهی وظیفه ی اصلی خود را فراموش کرده و خود را به ندیدن بزند و دیده نادیده شمارد!مشتقات مهم آن عبارتنداز؛چشم دیدن کسی را نداشتن،چار چشمی دور و اطراف را پاییدن ،چشم و گوش کسی بودن،چشم به دهان کسی داشتن،چشم و هم چشمی کردن،چشم دریده،چشم به دست کسی داشتن،از چشم افتادن،چشم چرانی،زهر چشم گرفتن،تنگ چشمی کردن،چشم زیر پا را ندیدن،چشم بازار را درآوردن،گوشه ی چشمی داشتن،چشمداشت،چشم عبرت بین و ...شأن ورود به زبان از زمان خلقت چشم و محول شدن بخشی از وظایف گوش و دیگر اعضا بر عهده ی چشم.

گوش:این عضو نیز مانند چشم جفت آفریده شده است و کارکردهای مختلفی دارد و بسیاری سخن ها می شنود که نباید بشنود و به همبن سبب گاه خوب پیچش می یابد تا عبرتی گرفته باشد، لکن کو چشم عبرت بین؟مشتقات این عضو عبارتنداز؛حلقه به گوش کسی بودن،پنبه از گوش در آوردن،گوش مالی دادن،گوش کسی را بریدن،گوش به زنگ بودن،پشت گوش اندازی،گوش کسی را پرکردن،توی گوش خر یاسین خواندن،پنبه در گوش کردن ،یک گوش در بودن و گوش دیگر دروازه بودن و ...شأن ورود به زبان از زمان خلقت گوش و حلقه در آن کردن و گوش بریدن و...

زبان:عضو گویایی که سخن گفتن به مدد آن میسر می گردد که اگر بی محل در جنبش آید جهانی را به هم ریزدو اگر کمی چرب و نرم سلوک نماید، توفیقات فراوان بحاصل نماید. مشتقات معروف آن عبارتنداز؛زبان درازی کردن،زبان زد خاص و عام شدن،زبان بازی کردن، زبان سرخ سرسبز بر باد دادن، چرب زبانی کردن، سر زبان ها افتادن، زخم زبان زدن ، تلخ زبانی کردن، شیرین زبانی کردن و ...شأن ورود به زبان از زمان آغاز سخن گفتن انسان خصوصا کشف خواص خاص زبان.

کلاه: وسیله ای است برای پوشیدن سر و حفظ آن عضو بسیار مهم از سرما و  گرما و تابش آفتاب و خطرات مختلف که کارکرد های مختلفی دارد،که از جمله ی آنها، برداشتن و گذاشتن این وسیله ی ارزشمند از سر و بر سر کسان است. اشتقاقات مهم آن عبارتند از؛ سر کسی کلاه گذاشتن، کلاه کسی را برداشتن، کلاه کسی با کسی تو هم رفتن، کلاه پس معرکه بودن، کلاه شرعی درست کردن، کلاه خود را قاضی کردن، کلاه به آسمان انداختن، کلاه کج نهادن، کلاه کسی پشم نداشتن، کلاه کل از سرش افتادن، کلاه زیر ران نهادن و ... شأن ورود به زبان از پیدایی کلاه و آغاز کاربردهای مختلف کلاه توسط اصحاب محترم کلاه.

خر: از حیوانات اهلی و بسیار زحمتکش که از طرف بعضی ها موجب بی مهری های فراوان واقع می شود. مشتقات این ماده ی شریف عبارتند از؛ خرکسی از پل گذشتن، خود را به خری زدن ،از تنبلی به خر دایی گفتن ،خر کسی از کره گی دم نداشتن، اوضاع خر تو خر شدن، خر آوردن و باقالی بار کردن، خر از گاو باز نشناختن، خر رنگ کردن، مانند خر در گل ماندن، خر آمدن و خر رفتن، خر دادن و خیار گرفتن، مرگ خر و عروسی سگ، کسی را بر خر خود نشاندن، خر به عروسی خواندن ،خرما خوردن و خر راندن و ...شأن ورود به زبان از زمان آفرینش آدم و خر و اختراع پل و...

پژوهش و نگارش امیر حسین ابن امیر مهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم /مین ائو/ در اسفند ماه ۱۳۹۰ هجری شمسی در شهر نوح نبی (ع).

  • میر حسین دلدار بناب