اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۶۷ مطلب با موضوع «درباره ی نویسندگان» ثبت شده است

۲۹
شهریور

 

 

«ویلیام سامرست موام» ۱۳۰ سال پیش (سال ۱۸۷۴) در سفارت بریتانیا (واقع در پاریس) به دنیا آمد؛ وی با کمک معلم سرخانه زبان انگلیسی را فرا گرفت. پدر ویلیام مشاور حقوقی ارزنده ای در سفارت بریتانیا در پاریس بود. ویلیام تا سن هشت سالگی با مادرش زندگی می کرد، تا اینکه در آن سال (۱۸۸۲) مادرش در ششمین زایمان، زندگی را بدرود گفت... ویلیام این حادثه را تا زمان مرگ فراموش نکرد و کنار تختخوابش روی میز کوچکی همواره عکسی از وی می گذاشت.
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نیز درگذشت (۱۸۸۴)... و چون بخش عمده ای از درآمد پدر صرف نگهداری از خانه مجللشان شده بود، از او ثروت اندکی باقی ماند که به هر فرزند سالی ۱۵۰ پوند می رسید. ویلیام پس از مرگ پدر (در ۱۰ سالگی) نزد عمویش کشیش هنری موام اسقف انگلیکن در وایت استیبل در نزدیکی کنتر بری رفت؛ او مردی سختگیر، پرهیزگار و غرق در اندیشه های خود بود. کتاب « پیرامون اسارت»، داستان این دوران از زندگی وی بود. ویلیام در این کتاب، خود را «فیلیپ کری» و عمویش را «ویلیام کری» نامید و واژه وایت استیبل (به معنی اصطبل سفید) را به بلک استیبل (اصطبل سیاه) تغییر داد... ویلیام در روابط اجتماعی اش تا آخر عمر به علت لکنت زبان عذاب می کشید. در این کتاب پای کج و کوله فیلیپ، ناتوانی گفتاری خود او را نشان می دهد. ویلیام درباره دوران کودکی خود چنین نوشته :
« کوچک اندام، نحیف، نزار و خجالتی بودم؛ نیروی جسمانیم کم و لکنت زبان داشتم، اما در مقابل، قدرت تحمل ام زیاد بود. تک تک آدم ها را دوست می داشتم، اما اشتیاق چندانی به حضور در جمع آنان نداشتم... هیچ گاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است؛ گمان نمی کنم هرگز در کوپه قطار با کسی که نمی شناختم، حرف زده باشم یا با همسفری در کشتی سخن گفته باشم؛ مگر آنکه او سر حرف را باز کرده باشد... گمان نمی کنم، پسری دوست داشتنی بوده باشم ».
او موعظه ها، سختگیری و خشونت پدر روحانی را به مدت سه سال تحمل کرد و پس از آن، به مدرسه کینگ در کنتر بری فرستاده شد، اما به دلیل آزار و اذیت بچه های دیگر، نتوانست در آنجا تحصیل کند و با اجازه عمویش یک سال در هایدلبرگ درس خواند.
 
شروع آشنایی با فلسفه
گرایش ویلیام به فلسفه در سن ۱۷ سالگی آغاز شد. در کلاس درس فلسفه کونوفیشی (که استاد مشهوری بود) شرکت می کرد و در وجود شوپنهاور جانی همانند خویش یافت و تمام عمر شیفته اسپینوزا باقی ماند.
 
رمان « لیزای لمبتی » و تولد نویسنده
ویلیام پس از بازگشت به لندن مجبور بود شغلی را برگزیند. ولی به دلیل داشتن لکنت زبان نمی توانست مانند دیگر خویشاوندانش به رشته حقوق و یا به کلیسا روی آورد. وی به مدت پنج سال در دانشکده پزشکی واقع در جنوب لندن وابسته به بیمارستان سنت توماس در لمبت، پزشکی خواند. بعد از مطالعات زیاد، ماتریالیسم و دترمینیسم را پذیرفت و نسبت به فقر در پایتخت بریتانیای ثروتمند، دید تلخی پیدا کرد. از آنجا که ویلیام دانشجوی پزشکی بود، باید برای دریافت گواهی تعداد معینی زایمان را انجام می داد. از این رو، با محله های کثیف و فقیر نشین لمبت، که پلیس هم غالباً جرات ورود به آنجا را نداشت، آشنا شد. او در این محله ها، ضایعات اجتماعی و جنگ زندگی علیه گرسنگی، محرومیت و مرگ را به چشم دید. موام در سال ۱۸۹۷ گواهینامه پزشکی خود را دریافت کرد و رمانی به نام «لیزای لمبتی » نوشت که زاغه ها و تراژدیهای بیمارستان و دانشکده را توصیف می کرد؛ کتاب مذکور چنان تصویر راستینی از بینوایی به دست می داد که خوانندگان بی اختیار مجذوب آن می شدند. خویشاوندان بورژوای ویلیام یکه خوردند و به وحشت افتادند که؛ آیا این جوان بیست و سه ساله نمی داند که این زاغه ها نتیجه طبیعی ناتوانی و بی کفایتی ساکنان آن است و هیچ آدم تحصیل کرده ای، موضوعات توخالی و احمقانه ای از این قبیل را در کتاب یا خانواده ای اصیل مطرح نمی کند ؟! این کتاب فروش خوبی داشت و سامرست موام تصمیم گرفت به جای دنبال کردن پزشکی، نویسنده شود.
 
موفقیت نمایشنامه «خانم فردریک»
ویلیام برای نویسنده شدن به آموزش دقیق خویش پرداخت. او برای شناخت بیشتر جهان و انسان، به مطالعه علوم و تاریخ روی آورد. از این رو، آثار بیشتر رمان نویسان بزرگ را خواند، و به تحلیل طرح داستان، شخصیت پردازی و سبک آنان پرداخت. ولی طی سالیان دراز نتوانست موفقیتی همسان با موفقیت اولین کتابش به دست آورد. وی تا سال ۱۹۱۴ ده رمان نوشت که هیچ یک آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نویسنده و هزینه چاپ را برگرداند. نمایشنامه های وی وضع بهتری داشتند؛ ظرافت و دقتی که در طرح این نمایشنامه ها به کار می گرفت، و همچنین قدرت نگارش گفتگوی شخصیت های نمایشنامه، مردم را جلب می کرد... تا اینکه، پس از شکست شش نمایشنامه اش در سال ۱۹۰۷،  نمایشنامه «خانم فردریک» به موفقیت عظیمی دست یافت؛ و اینگونه بود که موام در دنیای تئاتر مطرح شد و بعد از نمایشنامه خانم فردریک، به طور همزمان چهار نمایشنامه کمدی او در تئاترهای لندن به نمایش گذاشته شد. بطوری که مجله پانچ کاریکاتوری چاپ کرده بود که در آن، شکسپیر در مقابل پوستر تبلیغاتی این چهار نمایشنامه با حسرت و انگشت به دهان ایستاده بود. البته این نمایشنامه ها نقد نشد و در تاریخ ادبیات جایی پیدا نکرد...
 
تجربه ویلیام از جنگ جهانی
وی همچون همینگوی با شغل راننده آمبولانس راهی جنگ جهانی اول شد، و سپس مامور مخفی ضد اطلاعات گردید. ویلیام در سوییس مبتلا به بیماری سل شد و به امید بازیافتن سلامتی، به آمریکا سفر کرد. در آنجا با گروهی - که دو تا از نمایشنامه هایش را در آمریکا اجرا می کرد - به همکاری پرداخت... در سال ۱۹۱۶ با کشتی از سانفرانسیسکو به تاهیتی رفت و برای تسکین خاطراتی که در ذهنش مانده بود، شروع به نوشتن کتاب «پیرامون اسارت انسان» کرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپری شده و آدمهای دیگر نسبت دهد. وی نام کتاب خود را از عنوان جلد چهارم اخلاقیات اسپینوزا گرفت؛ این کتاب (پیرامون اسارت)، از نظر ادبی اثر برجسته ای نبوده و از زیبایی سبک و احساسی جدید و عمق اندیشه برخوردار نیست، ولی صادقانه و بی تکلف، مراحل رشد یک انسان را نشان می دهد؛ در حقیقت، این کتاب زندگی نامه خود موام است.
 
تجربه ازدواج ویلیام
پس از حدود هشت سال که با زن جوانی (که در کتاب «کیک و آبجو» نام وی را رزی گذاشت)، رابطه داشت، از وی تقاضای ازدواج کرد، اما او نپذیرفت. در سال ۱۹۱۳ با سیری بارنادو ولکام که بیوه ای شاداب و سر زنده بود، رابطه برقرار کرد و در حدود دو سال بعد، صاحب فرزندی شد. سال بعد (۱۹۱۶) ویلیام و سیری با هم ازدواج کردند. ویلیام آن کودک را به فرزندی قبول کرد و از آن وقت تا یازده سال بعد، موام نیمی از سال را با سیری در لندن گذراند و نیم دیگر را در مسافرت و کارهای دیپلماتیک سپری می کرد.
 
تجربه شکستی دیگر برای ویلیام
در سال ۱۹۱۷ دولت بریتانیا موام را در ماموریتی مخفی و با بودجه ای نامحدود، به سن پترزبورگ فرستاد. دستور این بود که روسیه را در حالت جنگ نگهدارد و با کمک نیروهای دولتی، بلشویک ها را از رسیدن به قدرت باز دارد. اما متاسفانه شکست خورد و بلشویک ها پیروز شدند. وی باز هم مبتلا به بیماری سل شد و به مدت یک سال در آسایشگاهی واقع در اسکاتلند بسر می برد. سرانجام، سامرست موام در سال 1965میلادی و در سن 91سالگی درگذشت.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۴
شهریور

 

 

الکسی ماکسیمویچ پشکو (ماکسیم گورکی)

در ۱۶ مارس ۱۸۶۸ در" نزنی نوگورو" که بعد ها به گورکی تغییر نام پیدا کرد، متولد شد. در کودکی پدرش را در اثر بیماری وبا از دست داد،انعکاس غم او رابه دلیل از دست دادن پدر و پریشانی مادرش در داستان" کودکی من" می توان دید."همه جای لباسش پاره شده بود. موهایی رو که همیشه با سلیقه شونه می کرد و مثل یه کلاه باشکوه خاکستری می بست حالا روی شونه های لختش ریخته بود و توی صورتش آویزون بود، یه مقدار از موهاشم که بافته بود، دور وبرش پخش بود و داشت صورت به خواب رفته پدر رو نوازش می کرد." از داستان کودکی من بعد از فوت پدر به مدت چند سال با ناپدری خود زندگی سختی را گذراند و پس از فوت مادرش بر اثر سل، بکلی یتیم شد و با مادر بزرگش که زنی انسان دوست و علاقمند به افسانه های رمانتیک بود زندگی کرد. در سن ۱۲ سالگی خانه را ترک کرد و در منطقه ولگا با عناوین مختلف کارگری کرد."با شغل نقاشی به زندگی زندگی فعال قدم نهادم. بعد به نانوایی پرداختم، شمایل کشیدم، اسب چرانی کردم، برای نیازمندیهای مختلف مثل گور مرده ها زمین کندم،باربری کردم، نگهبان شدم، ریشه درختان را از زمین بیرون آوردم، باغبانی کردم و به آزمایش بسیاری از مشاغل آزاد دیگر پرداختم." از داستان چند روز در نقش سر دبیر روزنامه پس از بسته شدن مدارس دولت تزاری به روی روستاییان، او خودش به تحصیل ادامه داد و تجربیاتش را در "دانشگاههای من" در سال ۱۹۲۳ نوشت. پس از کارگریهای فراوان به روزنامه نگاری روی آورد و با یکی از همفکران خود ازدواج کرد ولی به دلیل فساد جامعه کوچک اطرافش، این شغل را از دست داد.در سال ۱۸۹۸ "مجموعه طرح ها و داستان ها"ی او توسط یک ناشر" افراطی سیاسی" به چاپ رسید. این مجموعه شامل داستان های رمانتیکی است در رابطه با قدرت و اصالت خانوادگی طبقه روستایی و کارگر در روسیه. در حدود سال ۱۹۰۰ شروع کرد به نوشتن رمان های" سوسیال رئالیسم" که از آن جمله میتوان به رمان "مادر" اشاره کرد.قهرمان زن داستان مادر، که پسرش به عنوان یک فعال سیاسی دستگیر شده و همسرش هم فردی الکلیست، هیچ پناهی جز عقیده مذهبی خود ندارد. همسرش فوت می کند و پسرش به صورت یک مبلغ سوسیایسم در می آید و هر روز دوستان انقلابی خود را به خانه می آورد و راهنمایی می کند. روزی به جرم حمل یک پرچم انقلابی دستگیر می شود. پس از دستگیری او، مادرش به گروه انقلابیون می پیوندد ولی به وسیله یک جاسوس به پلیس معرفی شده و دستگیر می شود.گورکی این داستان را بر اساس زندگی واقعی" آنا زالموا" نوشته است. آنا پس از آنکه پسرش در یک جلسه انقلابی دستگیر می شود، برای پخش اعلامیه های انقلابی به سراسر کشور سفر می کند.در سال های ۱۹۰۰ گورکی با" تولستوی و چخوف" دوستی نزدیکی پیدا می کند و درباره هر دو آنها در سال ۱۹۴۶" خاطره ها" را می نویسد.گورکی عمده در آمدش را صرف جنبش انقلابی می کرد. او به خاطر شهرتی که داشت محتاطانه عمل می کرد ولی با این وجود مرتبا دستگیر می شد. دولت روسیه تزاری انتخاب شدن او را برای فرهنگستان روسیه در سال ۱۹۰۲ رد کرد و اعتراض چخوف و" کرولنکو" هم تاثیری نداشت.گورکی ۱۵ نمایشنامه نوشت که دو تا از آنها به سختی سانسور شد ولی اکثر آنها در تاتر مسکو با موفقیت روبرو شدند. نمایشنامه های اولیه او به سبک چخوف هستند و بر توصیف موضوع تاکید دارند.بعد از ناکام ماندن شورش انقلابی سال ۱۹۰۵، گورکی به فکر جمع آوری پول برای انقلاب افتاد و برای این منظور امریکا را انتخاب کرد و در سال ۱۹۰۶ به امریکا رفت و در آنجا نویسنده آمریکایی "مارک تواین" طی یک مهمانی شام تامین هزینه های انقلابی را پذیرفت و گفت"به طور قطع، دلسوزی من همراه انقلاب روسیه است."او پیش از بازگشت به روسیه در ۱۹۱۴، در" کاپری" اقامت گزید و در آنجا یک محفل تبلیغاتی "بلشویک" بنا کرد.اگر چه گورکی به سبب نزدیکی که با لنین داشت می توانست از مساعدتهای خوبی بهره مند شود، ولی از ریاست چاپخانه و انتشارات استعفا داد و در ۱۹۲۱ به دنبال آرامش از روسیه خارج شد و در ۱۹۲۸ به روسیه بازگشت.آخرین کار او که ناتمام هم ماند "زندگی کلیم سامگین" نام دارد که اغلب شاهکار او معرفی می شود. این رمان که در ۴ جلد نوشته شده، نمایی است از وضعیت اجتماعی روسیه از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۷.آثار گورکی از نظر نیک اندیشی و قدرت قابل توجه هستند. و او با آثارش به اعماق تفکر اتحاد جماهیر شوروی نفوذ کرده است. همچنین گرایشات عمیق شاعرانه و توجه همیشگی به عدالت در آثار او مشهود است.گورکی در سن ۶۸ سالگی (۱۹۳۶) توسط یک گروه "ضد شوروی" با زهر مسموم شد و در گذشت.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۱
شهریور

سروانتس سااوذرا، میگل دِ Cervantes Saavedra,Miguel de رمان‌نویس و شاعر اسپانیایی (1547-1616) سروانتس در شهر آلکالاد انارس Alcala de Henares زاده شد، پدرش پزشک بسیار تنگدستی بود که از شهری به شهر دیگر می‌رفت و پیوسته در عدم ثبات زندگی بسر می‌برد. از اینرو میگل تحصیلات مرتبی انجام نداد، با این حال مدتی در دانشگاههای آلکالا و سالامانکا رفت و آمد داشته، زیرا بارها زندگی دانشجویان را در آثارخود وصف کرده است، چنانکه جایی نوشته است: «رنجهای دانشجویان علاوه بر همه چیزها از فقر ناشی می‌شود...» میل سفر و شوق مطالعه به علوم انسانی و مسائل معنوی به طور شگفت‌انگیزی از نوجوانی بر او تسلط یافت و به رغم این شوق برای امرار معاش به ارتش وارد شد و در بیست و دوسالگی به خدمت سفیر پاپ در دربار فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا، درآمد و با او به ایتالیا رفت، اما مدتی دراز در خدمت او نماند، به سربازی روی آورد و مدتی در هنگی ایتالیایی بسر برد و در ضمن زندگی نظامی از شهرستانهای مختلف ایتالیا دیدن کرد. بعدها خاطرات خوش این دوره را در یکی از داستانهایش منعکس کرده است. سروانتس خاصه شیفته رم گشت و در اوقات فراغت به بازدید شهر پرداخت و به وسیله مطالعه آثار نویسندگان و شاعران عهد باستان و عصر جدید بر وسعت معرفت ادبی خود افزود. از 1571 زندگی فعالانه و قهرمانی سروانتس در ارتش آغاز شد و در جنگ لپانتو Lepanto با عثمانیها شرکت کرد و رشادتها از خود نشان داد، در همین جنگ دست چپ خود را از دست داد و پس از التیام باز به جنگ ادامه داد و با ماجراهای تازه روبرو شد. هنگامی که به مرخصی می‌رفت و با بردارش با یک کشتی بخاری به اسپانیا بازمی‌گشت، کشتی مورد حمله دزدان دریایی قرار گرفت و او به اسارت آنان درآمد و به الجزایر برده شد، پنج سال در حال بردگی به سر برد، بارها به فرارهای بی‌فرجام دست زد، و مشقتها تحمل کرد تا سرانجام خانواده‌اش با پرداخت پول بسیار او را خریدند و آزاد کردند. پس از بازگشت به اسپانیا سروانتس برای تأمین معاش به نمایشنامه‌نویسی پرداخت که در آغاز توفیقی به دست نیاورد. در این زمان به هنرپیشه‌ای دل بست که از او دختری به نام ایزابل پیدا کرد، اما در 1584 با "کاتالیناد پالاسیوس" Catalina de Palacios، دختر یک ملاک ازدواج کرد. در پی رفت و آمد با نویسندگان مادرید با بهترین نویسندگان زمان مانند کالدرون آشنایی یافت. سروانتس در 1585 رمان "گالاتئا" La Galatea را در آلکالا انتشار داد. داستان شبانی در شش جلد، آمیخته‌ای از نظم و نثر که جوهر اصلی و نهفته آن عشق بود، تصویر ذهنی سروانتس در این اثر دنیایی از زیبایی پیش چشم گذارده و در میان آثار شبانی رایج در اسپانیا به نقطه اوج رسیده است، این اثر اگرچه به سبب صناعت لفظ و درهمی احساسهای گوناگون و دوری از واقعیت توجه عامه را جلب نکرد، به سبب ظرافت و لطافت شیوه نگارش مقامی خاص یافت و سروانتس را به شهرت رساند. سروانتس پس از آن به فعالیتهای اجتماعی و امور اداری کشیده شد که دوبار به سبب ناآشنایی به کار و کسر آوردن در وجوه مالیاتی و بار دیگر به اتهام قتلی که اصلاً در آن دخالت نداشت، به زندان افتاد. سروانتس قسمت اعظم آثار خود را پس از پنجاه سالگی خلق کرد، از جمله اثر معروف خود "دون کیشوت" را که عنوان کامل آن "نجیب‌زاده شریف، دون کیخوتا دِ لامانچا" El ingenioso hidalgo, Don Quixote de la Mancha است. طرح این رمان در زندان ریخته شد و قسمت اول آن در ژانویه 1605 انتشار یافت و موفقیت  بسیار به دست آورد، چنانکه دراولین سال انتشار شش بار به چاپ رسید. سروانتس پس از انتشار قسمت دوم دون کیشوت، چندین اثر انتشار داد، از آن جمله "داستانهای نمونه" Novelas ejemplares (1613) است، شامل دوازده داستان کوتاه با حوادث گوناگون و تحرک خاص و چنانکه از عنوان کتاب برمی‌آید، اثری آموزشی واخلاقی است. داستانها نمونه‌های مختلفی از رفتار و اعمالی را نشان می‌دهد که آدمی باید از آنها دوری جوید. ارزش واقعی این اثر به سبب دقت در تجزیه و تحلیل روانی و بررسی پیچیدگیهای احساسی و عاطفی از طرفی است و خیال‌انگیزی و طنزهای لطیف از طرف دیگر که به وسیله آن محیط واقعی اسپانیا در زمان نویسنده، از شهر و روستا، زنده و گویا وصف می‌شود. این اثر امروزه بیش ازگذشته مورد توجه قرار گرفته و به وسیله اظهار نظر منتقدان و مورخان ارزش انسانی آن بیشتر آشکار گشته است. چنانکه آن را همتای دون‌کیشوت دانسته و اثری جاودانه به شمار آورده‌اند. اثر بزرگ دیگر سروانتس رمان" کارهای پرسیلس و سی خیس موندا" Los trabajos de Persilesy Sigismunda است که پس از مرگ نویسنده در 1617 به وسیله همسرش در چهار جلد، در مادرید منتشر شد و همان زمان به وسیله ناشران مختلف در شهرها و کشورهای دیگر انتشار یافت. این اثر آخرین اثر سروانتس است که چند روز پیش از مرگش به پایان رسید و به کنت دلموس Conde de Lemos اهدا شد. تاریخ این اهدا آوریل 1614 درست چهار روز پیش از مرگ سروانتس است. دیباچه‌ای که شامل این اهداست با این جمله‌ها آغاز می‌شود: «اکنون پا در رکاب است و گرفتار اضطرابهای مرگ، عالیجناب! من این را به تو می‌نویسم...» حوادث این اثر بیشتر در سواحل مه‌آلود کشورهای شمالی می‌گذرد، به صورتی خیال‌انگیز و اسرارآمیز. سروانتس در حدود سی نمایشنامه نوشته که بیشتر آنها از میان رفته است. اشعار سروانتس کمتر از آثار منثورش توفیق یافت. "سفر پارناسو" Viaje del Parnaso (1614) منظومه‌ای کُنائی است در انتقاد از شاعران معاصر که بسیار جلب توجه کرد. دومین قسمت دون کیشوت در 1615 منتشر شد، چنانکه سروانتس خود در دیباچه جلد اول نوشته است، هدف او خلق رمانی پهلوانی و عیاری بوده است، جدا از همه رمانهای پهلوانی رایج عصر. سروانتس در این رمان خالق دو نمونه از گروه بشری است که در عین حال که از تخیل محض ساخته شده، از هر شخصیت تاریخی زنده‌تر و جاودانی‌تر گشته‌اند. تضاد دو قهرمان داستان، دون کیشوت و "سانچو پانثا" Sancho Panca سلاحدار و مهتراو، دو روی سکه روح آدمی را آشکار می‌سازد، یکی خیالپروری ماجراجویانه دون کیشوت که با وجود ناتوانی قصد دارد با دست زدن به اعمال پهلوانی و شوالیه‌گری به کمال مطلوب دست یابد و دیگری واقع‌بینی و ساده‌دلی سانچو که با صداقت و وفاداری در کنار ارباب می‌ماند، در همه خطرها حضور می‌یابد و بی‌آنکه به خیالبافی‌های او ایمان داشته باشد، آن را نفی نمی‌کند. این دونمای روح انسانی که در وجود هرفرد با تناسب و اندازه‌های مختلف به هم آمیخته است، در دو شخص به کلی متضاد تجلی می‌کند، همچون دو قطب عالم انسان. می‌توان گفت که رمان دون کیشوت معیار و نمونه‌ای برای رمانهای عصر جدید قرار گرفت. همچنین می‌توان این نکته را تأیید کرد که سروانتس به سبب این اثر طنزآمیز، در شمار کسانی جای گرفته است که در قرن پرثمر شانزدهم مانند "شکسپیر" و "مونتنی" بررسی دقیق خود را به زوایای روح آدمی کشانده‌اند. سروانتس غمی طنزآلود را در واری چهره قهرمانان وصف می‌کند. همچنین آرزوی تحقق نایافته ملتی را که در آتش به دست آوردن مقام والا می‌سوزد، بی‌آنکه دیده خود را بر واقعیتها بگشاید و وضع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور را، آنچنانکه هست، بشناسد.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.

  • میر حسین دلدار بناب
۱۱
شهریور

وولف، ویرجینیا Woolf, Virginia بانوی داستان‌نویس و مقاله‌نویس انگلیسی (1882-1941) ویرجینیا در لندن زاده شد، پدرش سر لزلی استیون Sir Leslie Stephen از چهره‌های برجسته ادب انگلستان در عصر ملکه ویکتوریا و مؤلف تاریخ فکری انگلستان در قرن هجدهم است. ویرجینیا در سیزده سالگی مادر را از دست داد، تحت نفوذ پدر قرار گرفت و درمحیط ادب و فرهنگ پرورش یافت، وی که به سبب ضعف مزاج از تحصیل منظم مدرسه‌ای منع شده بود، همراه پدر به خواندن آثار فیلسوفانی چون افلاطون، "اسپینوزا" Spinoza و "هیوم" Hume پرداخت. در کتابخانه وسیع و جامع پدر با برجسته‌ترین نویسندگان عصر آشنا گشت و با تعدادی از خانواده‌های بافرهنگ انگلستان ارتباط یافت. پس از مرگ پدر فرزندان سرلزلی همچنان به پذیرایی دوستان در خانه خود در بلومزبری Bloomsbury ادامه دادند که نام آن بعدها به «گروه بلومزبری» منتقل شد. این گروه از روشنفکران و فارغ‌التحصیلان دانشگاه کمبریج تشکیل شد و نویسندگان وهنرمندان مشهوری به عضویت آن درآمدند. ویرجینیا در 1912 با یکی از اعضای این گروه به نام لئونارد وولف Leonard Woolf، اقتصاددان و مرد سیاست آینده ازدواج کرد. اگرچه در زمان جنگ اعضای گروه بلومزبری پراکنده شدند، پس از پایان جنگ، گروه دوباره دایر گشت و کسان جدیدی به عضویت آن درآمدند، اما اصول اندیشه و هدف گروه تغییر نکرد و آن بیان حقیقت، آزادی بیان، عشق به هنر و احترام به اخلاق و سنن و فرهنگ انفرادی بود. ویرجینیا در 1917 با همکاری شوهر «سازمان انتشارات هوگارث» Hogarth Press را تأسیس کرد که در آغاز کوچک و محدود بود، اما به سرعت رو به توسعه گذارد و آثاری از "کاترین منسفیلد" Mansfield، "الیوت" Eliot، "فاستر" Forster، اولین داستانهای کوتاه ویرجینیا وولف و آثاری از داستان‌نویسان فرانسوی و روسی و آلمانی انتشار داد و آثار"فروید" Freud را به خوانندگان انگلیسی شناساند. از آن پس وقت ویرجینیا به مدیریت سازمان و نقد ادبی و داستان‌نویسی و معاشرت با دوستان و سفر گذشت و در مدت بیست و شش سال نه رمان، پنج مقاله مهم و سه مجموعه مقاله‌های تحقیقی و چند داستان کوتاه انتشار داد. از نخستین رمانهای او "سفر به خارج" The Voyage Out (1915) و "شب و روز" Night and Day (1919) است. داستانهایی واقع‌بینانه و مطابق رسم معمول داستان‌نویسی. ویرجینیا در این دو اثر، از نظر انتخاب قهرمانان، گفتگوها، اشتغال ذهنی و فکری و هنری تحت نفوذ گروه ادبی بلومزبری قرار دارد. داستان شب و روز چنانکه از عنوانش برمی‌آید، مبارزه میان نور و ظلمت است که بر اثر تلاطم زندگی در روح بشر پدید می‌آید. دختری زیبا و هوشمند از طبقه بالای جامعه برای رویارویی با آشفتگی‌های زندگی به خواندن ریاضیات می‌پردازد و مرد دلخواهش که او را دختری خودخواه می‌داند که در برج عاج زندانی است، رهایش می‌کند؛ دختر که دلباخته جوان بوده است، به هیچ وجه قادر نیست که رنج دوری او را جبران کند، نه به وسیله آموزش فلسفه و نه به وسیله نامزدی با مردی بشردوست و بافرهنگ. از 1922 ویرجینیا به تدریج رمانهای رایج را که از دسیسه‌ای تشکیل شده بود و در آنها برای اشخاص معین در زمان معین حادثه‌ای رخ می‌داد، کنار گذارد. در رمان "اطاق یعقوب" Jacob’s Room (1922)، سرگذشت قهرمان داستان چیزی نیست که برحسب تاریخ یا شرح حوادث نقل شده باشد. نویسنده خواسته است که به وسیله شخصیت یعقوب نسل جوان انگلیسی را از خلال و جریان طبیعی زندگی ـ از کودکی تا دانشگاه ـ به خواننده بشناساند، به این منظور مشاهدات دوستان و رفیقان و کسانی را که به نحوی او را می‌شناخته‌اند، همه را مورد توجه قرار می‌دهد تا از دید آنان چهره کاملی از یعقوب پیش چشم گذارد. یعقوب به طور عجیبی کوچکترین برادر ویرجینیا را که در حادثه‌ای به سال 1906 درگذشته بود، به یاد می‌آورد. در رمان "خانم دالووی" Mrs Dalloway (1925)، نویسنده، خانم دالووی را که برای خرید گل به بازار لندن می‌رود، قدم به قدم دنبال می‌کند و تصویرهایی را که از پیش چشم او می‌گذرد، اندیشه‌ها و احساسهایی را که به سبب روشنی شفاف بهاری در او بیدار می‌شود، خاطره مردی که در جوانی با او دوستی داشته، همه را جان می‌بخشد و قهرمان خود را به دوره جوانی و خانه پدری می‌کشاند و در ضمن این کار، توجه خانم دالووی را به اطراف خود و عشق او را به ظواهر زندگی نشان می‌دهد و داستان را از گذشته به حال می‌پیوندد و از آمد و شد میان گذشته و حال ساختمانی برای داستان خود پدید می‌آورد که چون قطعه‌ای از موسیقی از هماهنگی کامل برخوردار می‌شود. در این رمان، ویرجینیا تحت تأثیر داستان "اولیس" اثر "جیمز جویس" قرار گرفته است. داستان"به سوی فانوس دریایی" To the Lighthouse (1927) جایزه فمینا Femina را برای ویرجینیا وولف به همراه آورد. این داستان مطالعه‌ای است درباره واقعیت عالم هستی. زندگی چیست، چگونه می‌توان به اعماق روح و قلب آدمی راه یافت، چگونه می‌توان به واقعیت دنیای خارج یقین کرد، در حالی که این واقعیت پیوسته به وسیله جزر و مد زندگی در حال تغییر و تحول است. ویرجینیا می‌کوشد که به این پرسشها پاسخ دهد و به سبب بیان اندیشه‌ها و عشقها، در این اثر به لحظه‌های پرجاذبه  و شاعرانه‌ای دست می‌یابد. داستان "اورلاندو" Orlando (1928) نوعی داستان استعاری و تمثیلی است که در ادبیات انگلیسی بی‌نظیر به شمار آمده است. مفهوم کتاب از ظاهر خیال‌پردازانه داستان دور می‌شود و نویسنده در حال تصور قهرمانان از قید زمان و مکان آزاد می‌شود و گمان می‌کند که در ورای انواع گوناگون بشری و نمونه‌های متغیر پایدار است. "خیزابها" The Waves (1931) مانند رمانهای اخیر ویرجینیا وولف نه حادثه‌ای در بر دارد، نه گفتگویی ونه پیچ و خمی در داستان، بلکه رشته‌ای طولانی است از گفتارهای درون که در خلال آن زندگی شش موجود بشری در امواج ناگسسته لحظه‌ها جریان می‌یابد. رمان بسیار گستاخانه و از نظر ادراک و مفاهیم گسترده آن نامعمول است، خیزابها با آنکه از دشوارترین رمانهای ویرجینیا وولف است، از صحنه‌های بسیار زیبای شاعرانه نیز برخوردار است و مهمترین اثر نویسنده به شمار می‌آید. رمان "فلاش" Flush (1933) در واقع زندگینامه "الیزابت برت براونینگ" Browning و سگ او به نام فلاش است. ویرجینیا وولف زندگی این دو را به موازات یکدیگر پیش می‌برد و استعداد برجسته خود را در تحلیل روانی و نقل آشکار و از خلال آن آداب و رسوم و محیط عصر را منعکس می‌کند، فلاش از نظر عده‌ای محبوبترین و دلنشین‌ترین رمان ویرجینیا شناخته شده است. رمان "سالها" The Years‌(1937) با خیزابها تباین دارد. درخیزابها نویسنده تنها به دنیای درون پرداخته است، در حالی که در سالها توجهش به دنیای خارج و ضربه‌هایی است که از آن بر ادراک و وجدان آدمی وارد می‌شود. داستان "میان فرامین" Between the Acts (1941) پس از مرگ ویرجینیا وولف منتشر شد که اثری بسیار موفق به شمار آمد و تنهایی درمان‌ناپذیر و آشفتگیهای مداوم درون و جانگزایی دوگانه و سکوت و همه‌چیز نویسنده را در بردارد و تلفیقی است از همه فنون نویسندگی که در داستانهای دیگرش به کار رفته است. آثار تحقیقی و نقدهای ویرجینیا وولف آثاری متعادل و عمیق است که در چند مجموعه انتشار یافته است. معروفترین این مجموعه‌ها "خواننده معمولی" The Common Readers است که میان سالهای 1925 و 1932 انتشار یافت. ویرجینیا در نقد ترجیح داده است که به قطعه‌های ادبی و نویسندگان درجه دوم بپردازد و بعضی از زنان فراموش‌شده را معرفی کند و آنان را برای بیان عقیده خویش درباره حمایت از حقوق زن معاصر بهانه قرار دهد. ویرجینیا وولف درکالجهای دخترانه و پسرانه کمبریج سخنرانی‌هایی ایراد کرده که در "اتاقی متعلق به خود شخص" A Room of On’s Own در 1929 گرد آمده است. در این سخنرانیها تحول آداب و رسوم در قلمرو سیاست و اقتصاد مورد تحلیل قرار گرفته و تحولی نیز در راه استقلال مالی زن و خروج وی از قیمومیت مرد خواسته شده است. "یادداشتهای یک نویسنده" A Writer’s Diary به وسیله شوهر ویرجینیا در 1953 انتشار یافت و شامل قسمتهای برگزیده‌ای از زندگی اوست.

ویرجینیا وولف به هنگام جنگ جهانی دوم دچار افسردگی شدید روحی گشت، چنانکه قادر نبود که تنهایی ناشی از جنگ را تحمل کند و پس از چندبار اقدام به خودکشی، سرانجام موفق شد که در شصت سالگی به زندگی خود پایان دهد.

ویرجینیا وولف مانند "جویس" و "پروست" در زمره نویسندگانی است که در تحول رمان قرن بیستم اهمیت بسزایی داشته‌اند. وی اهمیت حوادث و قصه و تحلیل اخلاقی را به حداقل رسانده و رمان را در قلمرو ادراکهای خاص و مسائل فلسفی قرار داده است. موضوع اصلی آثار ویرجینیا فوران بلاانقطاع زندگی است چون چشمه‌ای جوشان. وی در آثار خود بیشتر بر مفاهیم تکیه می‌کند تا به ساختمان و نظم تصنعی داستان.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی

  • میر حسین دلدار بناب
۲۹
مرداد

گابریل گارسیا مارکز (Marquez - G.G) بزرگترین نویسنده کلمبیا و نام‌آورترین نویسنده جهان و برنده جایزه ادبی نوبل سال 1982؛ در ششم ماه مارس 1928 میلادی در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی می‌کرد. وی که پسر بزرگ یک مرد داروساز و زنی متصدی تلگراف بود، در سال 1935 به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا رفت و تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام رساند.

در سال 1941 اولین نوشته­هایش در روزنامه‌ای به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبه‌رو گشت و مارکز، یک سال به سوکو رفت.

در سال 1943 پس از پایان سال تحصیلی، ساحل آتلانتیک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کرد ودر این شهر در کنکوری جهت گرفتن بورسیه شرکت کرد.

گارسیا مارکز در آن روزگار که در دبیرستان زیپاکوئیرا به تحصیل مشغول بود، با انتشار مجله­ای به نام لیتراتورا قدرت ادبی خویش را به سایر همکلاسی-هایش بازشناساند، ولی متاسفانه نشریه فوق بعد از یک شماره توقیف شد.

در سال 1947 مارکز تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد. بی آنکه نوشته­ای را منتشر کند، مسئولیت ضمیمه دانشگاهی مجله هفتگی رازون را به عهده گرفت و با پیلینو مندوزا و کامیلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال، اولین نوول خود را در ضمیمه ادبی ال اسپکتادو منتشر کرد و در ماه دسامبر، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند.

در ژانویه سال 1950 گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد. نوشتن کتاب "برگ‌ریزان" را همان سال آغاز کرد.

در سال 1951، مارکز به کارتاخنا، جایی که والدینش در آن مستقر شده بودند، برگشت. اما در سال 1952، دوباره به بارانکیا برگشت و دست‌نویس برگ‌ریزان به انتشارات لوسادای بوینس آیرس داد، اما رد شد. با این حال او همچنان به خواندن، سیر و سفر کردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال 1955 کتاب برگ ریزان منتشر شد.

در ژانویه سال 1957، مارکز نوشتن "کسی به سرهنگ تامه نمی نویسد" را تمام کرد. در ماه می همراه مندوزا به آلمان شرقی رفت. در ژوئیه، باز به همراه پلینیو مندوزا، به شوروی سفر کرد و از آن­جا، به مجارستان رفت در ماه اکتبر، به پاریس برگشت و گزارشی طولانی درباره ممالک بلوک شرق نوشت.

مارکز در مارس 1958، در جریان یک سفر کوتاه به کلمبیا، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو، ازدواج کرد. در همان سال سردبیر مجله ونزوئلا گرافیکا شد و کتاب "کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد" را منتشر کرد. همچنین بسیاری از قصه­های کتاب مراسم تدفین مادربزرگ، رمان ساعت شوم‌رابه‌پایانرساند.
در آوریل 1961، "کسی به سرهنگ نامه نمی­نویسد" مجدداً چاپ شد. در همین سال به مکزیک رفت و با زن و فرزند دو ساله‌اش زندگی کرد. برای فیلم­های سینمایی فیلمنامه نوشت. همچنین دست­نویس داستان ساعت شوم را به مسابقه ملی رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتیب یافته بود، فرستاد و جایزه اول آن را از آن خود کرد.

در سال 1962 کتاب "کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد" وی در مکزیک منتشر شد؛ همچنین ترجمه همان کتاب در پاریس. اولین روایت "پاییز پدرسالار" را هم در همین سال نوشت. در سال 1965، نوشتن" صد سال تنهایی" را آغاز کرد و در آوریل 1968، صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و  به موفقیتی فوری و چشم­گیر رسید طوری که کتاب به طور مداوم تجدید چاپ می‌شد. در سال 1969 صد سال تنهایی، جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی را نصیب خود کرد.

در سال 1970 در بارسلون "سرگذشت یک غریق" چاپ شد. مارکز پس از این که پست سفیر بودن در بارسلون را رد کرد، به سفر طولانی در کشورهای کاراییب پرداخت.

انتشار نوول های کتاب داستان غم‌انگیز و باورنکردنی "ارندییرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگ‌دلش"، باعث شد که جایزه رومولوگایه‌گوس را در مورد بهترین رمان به دست آورد.

در سال 1976، "پاییز پدرسالار" منتشر شد.

در فوریه سال 1981، اولین مجموعه آثار روزنامه­نگاری‌اش در بارسلون چاپ شد. در ماه مارس همان سال ارتش کلمبیا او را تهدید کرد فوراً کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزیک بازگشت.

در سال 1982، کتاب "چشمان آبی رنگ سگ" را منتشر کرد و نیز در همین سال موفق به اخذ جایزه ادبی نوبل گردید.

کتاب "عشق سال­های وبا" را در 1986 منتشر کرد.

انتشار کتاب "ژنرال در هزار توی خویش" در سال 1989 در سطح جهانی جنجال آفرید.

در 1992، کتاب "از عشق و شیاطین دیگر"، 1996 انتشار "پرونده یک گروگانگیری"، 1998 "کارگاه سناریونویسی و فرهنگ جامع اصطلاحات آمریکای لاتین"، 1999 "سرزمین کودکان" و "برای آزادی" و در سال 2000 دو عنوان کتاب به نام "یاداشت‌ها" و "خانه بزرگ" از او منتشر شد.

تا همین اواخر، مارکز با همسر، دو فرزند، عروس و نوه شش‌ساله‌اش در شهر نیومکزیکو زندگی می‌کردند، اما با وخامت اوضاع جسمانی و سرطان رو به ‌پیشرفت ،همچنین با احساس نزدیکی مرگ، به سرزمین خود بوگوتا رفت. از چندی پیش، عنوان بزرگترین مرد و مرد سال 1999 آمریکای لاتین رسماً به وی داده شد. در همین سال بود که متوجه شد سرطان غدد لنفاوی دارد و بدون لحظه­ای درنگ خود را گوشه­نشین کرد. چنان انزوایی که شاید از زمانی که شاهکارش، «صدسال تنهایی» را در 1967 نوشته بود، تا به امروز از او دیده نشده است. تنها عادت بدش در این سال­ها مصرف پی در پی سیگار بود که آن را هم همسرش­، مرسدس، تهیه می­کرد. نویسنده به روزنامه کلمبیایی «ال تمپو» در معدود توضیحاتی که درباره بیماری­اش داده،  گفته است: «در حال حاضر روابطم را با دوستانم به حداقل رسانده­ام، تلفنم را قطع کرده­ام، همه سفرها و برنامه­ها و طرح­های جاری و آینده­ام را لغو کرده ام… و تنها خودم را در نوشتن بدون وقفه هر روزه‌ام جست وجو می کنم.»

گارسیا مارکز 75 ساله، مرتب برای شیمی درمانی میان یکی از بیمارستان­های لس­آنجلس و خانه­ای که در مکزیکوسیتیی برای مداوا و نوشتنش تهیه کرده در رفت و آمد بود. و حالا بعد از سه سال پژوهش و نوشتن، کتابش را که بسیار منتظرش بودند با نام «زیستن برای باز گفتن» منتشر ساخته است. نخستین جلد خاطرات نویسنده، شرح تلخ و شیرین و گاه احساساتی سال­های ابتدایی مرد بسیار محبوب آمریکای لاتین است که معمولًا با لقبش، «گابو»، شناخته می شود. بسیاری از صفحات این کتاب بر روی «آراکاتاکا» و بر روی رازها و جادوهایی که از آن­جا به داستان­سرا الهام شده متمرکز است. شهری که در همه جا به سرزمین موز شهره است؛ اما با این وجود، هنوز در فلاکت و انزوا نگاه داشته شده است.

روزنامه La Vanguardia چاپ بارسلون از این نویسنده 78 ساله نقل کرده است که:

«سال 2005 اولین سال زندگیم بود که در آن یک خط هم ننوشتم. من اصلاً پای کامپیوتر ننشستم. به علاوه، هیچ دورنمای خاصی هم در این کار نمی­دیدم... من قبلاً عادت داشتم که هر روز از 9 صبح تا 3 بعد از ظهر کار کنم. و معمولاً می­گفتم که این کار دستم را گرم نگه می­دارد، اما راستش این کار را به این دلیل انجام می­دادم که صبح­ها هیچ کار دیگری نداشتم.»

مارکز می­گوید که -اگر الهام یاری کند- شاید یک کتاب دیگر در وجود او باقی مانده باشد، اما چندان هم خوش‌بین نیست. او می­افزاید : «اگر فردا یک رمان تازه به ذهن من وارد شود، بسیار خارق­العاده خواهد بود. با تجربه­ای که من دارم، بدون هیچ دردسری می­توانم یک رمان دیگر را هم بنویسم، اما مردم به خوبی متوجه می­شوند که برای آن انرژی خاصی صرف نشده است.

کتاب " دلبرکان غمگین من "، عنوان آخرین اثر گابریل گارسیا مارکز است که خاطرات 90 سالگی به بعد اوست و توسط کیومرث پارسایی ترجمه به فارسی شده و درمرحله دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می­باشد.

در میان آثار گوناگون مارکز صد سال تنهایی، پاییز پدر سالار، عشق در سال­های وبا ، کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد و ژنرال در هزارتوهای خود، اهمیت و ارزش ویژه‌ای دارند.

مریم السادات فاطمی

  • میر حسین دلدار بناب