اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۶۷ مطلب با موضوع «درباره ی نویسندگان» ثبت شده است

۲۴
مهر

کامو، آلبر Camus, Albert رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس و مقاله‌نویس فرانسوی (1913-1960) کامو در الجزایر زاده شد، پس از پایان تحصیلات عمیق و وسیع در ادب و فلسفه، در الجزایر به تدریس پرداخت و به علل مزاجی دنباله آن را رها کرد و به تئاتر روی آورد. در 1935 گروه تئاتر "اکیپ" L’Equipe را به وجود آورد که از گروه جوانان پیشرو تشکیل شده بود و تا 1938 کارگردانی نمایشنامه‌ها و سرپرستی آن را برعهده داشت؛ پس از آن در شمال افریقا یا در پاریس به روزنامه‌نگاری پرداخت. میان سالهای 1937 و 1941 آثاری درباره جنگ انتشار داد که او را به شهرت رساند. در 1937 "پشت و رو" L’Envers et l’ Endroit را انتشار داد که مجموعه‌ای بود از خاطرات و در 1938 "مراسم ازدواج" Noces را. اثری کوتاه، آمیخته با نگرانی که در آن احساس درباره عالم طبیعت به نوعی عرفان وتصوف می‌رسید. در 1942 "بیگانه" L’ Etranger کامو را به توده وسیع مردم شناساند و موفقیت فراوان به دست آورد. کامو در این رمان بیهودگی و پوچی دنیایی را نشان می‌دهد که آدمی از سازش با آن عاجز می‌ماند. "افسانه سیزیف" Le Mythe de Sisyphe (1942) مقاله‌ای فلسفی است که کامو در آن مانند "ژان پل سارتر" فلسفه اصالت وجود انسان Existentialisme را عرضه کرده است. کامو سالها از دوستان و همکاران و همفکران نزدیک سارتر بود و به هنگام اشغال فرانسه به وسیله آلمان نازی به نهضت مقاومت پیوست و چون سارتر از پیشروان طبقه روشنفکر این نهضت گشت و پس از مدتها آوارگی در شهرستانها و مناطق به ظاهر آزاد، در پاریس مقیم شد و در سازمان انتشارات گالیمار به کار پرداخت. در 1944 نمایشنامه "سوءتفاهم" Le Malentendu را برصحنه آورد. در این نمایشنامه کامو نشان می‌دهد که چگونه تقدیر از افراد بیگناه، جنایتکار می‌سازد. کامو از 1933 سردبیر روزنامه زیرزمینی "کومبا" Combat را برعهده گرفت و تا 1946 که فعالیت ادبیش را آشکار ساخت، به این کار اشتغال داشت. شعار روزنامه کومبا «از مقاومت تا انقلاب» بود. نمایشنامه "کالیگولا" Caligula در دسامبر 1945 اولین بار برصحنه آمد و پس از تجدید نظر در 1958 بار دیگر به نمایش گذارده شد. کامو در این اثر بیان می‌کند که هیچ مقیاس مشترکی میان عواطف و امیال و خواستهای ما و اراده تقدیر که بر ما حکومت می‌کند، وجود ندارد و یگانه راه آن است که آدمی به وسیله اعمال پوچ ارادی خود به پوچی سرنوشت پاسخ گوید و بدین طریق آزادی و رهایی خود را از تقدیر به دست آورد. "حکومت نظامی" L’etat de siege در 1948 بر صحنه آمد و نمایشنامه‌ای متوسط تلقی شد. در این نمایشنامه که ثمره همکاری کامو و "ژان لوئی بارو" Barrault است، با وجود توجه به اشغال فرانسه و وضعی که فرانسویها در برابر اشغالگران به خود می‌گیرند، پا از مسأله جاری فراتر گذارده شده است و قدرتهایی در آن عرضه گشته که به آدمی امکان می‌دهد تا در برابر تقدیر قد برافرازد. از این‌رو نمایش حکومت نظامی تا حدی درهم و دور از ذهن شناخته شد. نمایشنامه "دادگران" Les Justes (1949)، حدود عادلانه و منصفانه جنایت و ایجاد وحشت و ترس را تعیین می‌کند. کامو در ضمن کار تئاتر رمان "طاعون" La Peste را در 1947 منتشر کرد که اقبال فراوان و مداومی یافت و تا 1960 ششصد و پنجاه هزار نسخه از آن به فروش رفت و دامنه شهرت و افتخار کامو در فرانسه و خارج از آن گسترش داد و به دریافت جایزه منتقدان نایل آمد. موضوع رمان طاعون به ظاهر توصیف شهر طاعون‌زده اوران Oran است. شهری بازرگانی که در نظر کامو بسیار زشت می‌نماید و در آن عشق، ثروت و سودجویی، همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است. در حقیقت طاعون اشاره‌ای است به زندگی مردم فرانسه به هنگام اشغال ارتش آلمان و همچنین اشاره‌ای به بدبختی مشترک بشر. از نظر کامو در جامعه طاعون‌زده هرگز عدالت و آزادی حکومت ندارد و سوداگران و پول‌پرستان بلایی چون طاعونند که جز مرگ ره‌آوردی برای جامعه به همراه نمی‌آورند. کامو پیوسته درصدد نابود ساختن ستمگری و خشونت و مکر وخدعه از پهنه جهان است . تسلیم در برابر ستمگری را خود گناهی بزرگ می‌شمرد، طغیان و ازنو ساختن را یگانه وظیفه بشر می‌داند و مقاومت و کوشش خستگی‌ناپذیر و مشترک را در برابر تقدیر می‌ستاید. کامو به نیروی پایداری بشر ایمان دارد. در 1950 کامو مقاله‌های گوناگون خود را درباره سیاست، اجتماع و ادبیات که از 1944 تا 1948 انتشار داده بود، در مجموعه "نوشته‌های جاری" Actuelles فراهم آورد. انتشار کتاب "مرد عصیانگر" L’Homme revolte (1951)، تحلیلی از انقلاب روسیه، موجب شد که رابطه معنوی و همفکری کامو و سارتر قطع گردد. مناظره و مشاجره قلمی این دو متفکر با قطعه‌های گوناگون دیگر که میان سالهای 1948 تا 1953 نوشته شده بود، در دو جلد از مجموعه نوشته‌های جاری وجود دارد که در 1953 انتشار یافت. کامو از احساس و عواطف انسانی پشتیبانی می‌کرد، اما برای برقراری عدل راه خشونت و بی‌عدالتی را مطرود می‌دانست و انقلاب را از راه اعمال زور و آدم‌کشی محکوم می‌کرد، در حالی که سارتر معتقد بود که انسان در مبارزه ناچار از اعمال زور و خشونت است و کسی که بخواهد دور از پیکار بماند، چنان است که گویی با بیدادگران همکاری می‌کند. انسان مبارز چون سربازی است که باید در صف دیگران بجنگد نه به تنهایی. اختلاف کامو و سارتر در جریان جنگ الجزایر شدت یافت، کامو عشق ومسالمت، و سارتر مبارزه را برگزید. کامو برخلاف زمان جنگ دوم جهانی در جنگ الجزایر سکوت اختیار کرد و سارتر با شهامت از منافع مردم الجزایر دفاع کرد. کامو در 1953 به تئاتر بازگشت و نمایشنامه‌هایی از فاکنر Faulkner و داستایفسکی اقتباس و کارگردانی کرد. در 1954 مجموعه "تابستان" L’Ete را، شامل نوشته‌های گوناگون، انتشار داد و در روزنامه "اکسپرس" L’Express با فعالیت بسیار به کار پرداخت. در رمان "سقوط" La Chute (1956) به نظر می‌آید که کامو به جانب یأس و سرخوردگی کشیده می‌شود. انسانی که در رؤیای فضیلت بسر می‌برد، بی‌هیچ پروایی به شیطنت سوق داده می‌شود و با لحنی تلختر از طاعون از دشواریهایی سخن می‌گوید که در راه یافتن روشی عملی برای زندگی وجود دارد. راهی که هم با ادراک کلی از پوچی زندگی، سازگار باشد و هم در عین محدودیت و آزادی فردی، در رابطه انسانی با دیگران. کامو در 1957 در مجموعه "تبعید و دیار خویش" L’Exil et le Royaume شش داستان کوتاه فراهم آورد که موضوع همه آنها برادری در عالم بشریت و دشواریهایی است که در این راه وجود دارد. در همین سال یعنی 1957 کامو به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد و جوانترین نویسنده‌ای بود که این افتخار را به دست آورد. خطابه‌هایی را که به مناسبت دریافت این جایزه در سوئد ایراد کرد، در 1958 با عنوان "خطابه‌های سوئد" Discours de Suede انتشار داد. سومین جلد نوشته‌های جاری در 1958 به مسائل مربوط به الجزایر اختصاص یافته است. کامو در چهارم ژانویه 1960 در حادثه اتومبیل جان سپرد. قطعه‌های گوناگون چاپ نشده‌ای از آثار کامو مانند نمایشنامه "دون ژوان" Don Juan و رمان "نخستین بشر" Le Premier Homme پس از مرگش منتشر شد.

کامو در عین حال که در مجاورت نزدیک امور واقعی و جاری کشورش بسر می‌برد، از وقایع پا فراتر می‌نهاد تا به مسائل واقعی‌تر و والاتر دست یابد. شیوه بیان کامو به شیوه نگارش باب روز بستگی ندارد و از فصاحت و سادگی سبک کلاسیک برخوردار است.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۳
مهر

بالزاک، اونوره دو Balzac, Honore de رمان­نویس فرانسوی (1799-1850) بالزاک در شهر تور Tours در غرب فرانسه مرکزی زاده شد، کودکی را در شبانه روزی و دور از مادر گذراند و از اینرو بسیار رنج برد. بعدها این دوره را در کتاب "لوئی لامبر" Louis Lambert وصف کرده است. از 1814 تحصیلات خود را در پاریس ادامه داد و به دانشکده حقوق وارد شد. چندی نزد وکیل دعاوی و یک محضردار به کارآموزی پرداخت، سپس به راه نویسندگی افتاد. در میان سالهای 1820 و 1825 تعدادی رمان مردم­پسند با نامهای مستعار انتشار داد که هرگز حاضر نشد نام خود را بر آنها بگذارد. در این دوره برای دست یافتن به ثروت با سرمایه خانوادگی چاپخانه­ای تأسیس کرد که کار آن به ورشکستگی انجامید و بالزاک تا آخر عمر هرگز از زیر بار قرض رهایی نیافت. در 1829 کتاب "شوانها" (یاغیان شمال فرانسه در جمهوری اول) Les Chouans را منتشر کرد. حوادث داستان در دوره­ای می­گذرد که اهالی بروتانی Bretagne به طرفداری از حکومت گذشته بر ضد حکومت انقلابی بپا خاستند. این داستان که با تصویرهای بدیع، به صورتی کاملاً جدید و واقع­بینانه عرضه شده بود، دوره باروری نویسندگی بالزاک را اعلام کرد. از آن پس سالهای زندگی بالزاک بلاانقطاع به نوشتن گذشت. در حدود نود و پنج داستان طولانی و کوتاه انتشار داد که اگرچه مافوق قدرت یک انسان است، هرگز او را از زندگی پرتلاش اجتماعی و سفرهای طولانی و ماجراهای عشقی و کوشش در زمینه سیاست و تجارت بازنداشت. به تدریج درهای محافل ادبی و دفتر روزنامه­های پاریس به روی بالزاک باز شد و با نویسندگان و بازیگران تئاتر آشنا شد. در آغاز سال 1830 مجموعه شش داستان کوتاه به نام "صحنه­هایی از زندگی خصوصی" Scenes de la Vie privee را منتشر کرد که بیش از پیش او را به شهرت رساند. بالزاک در مقدمه این مجموعه مکتب رومانتیسم را کهنه و فرسوده خواند و خود را مورخ آداب و رسوم زمان معرفی کرد. بدین طریق از طرفی آثارش مورد نقد یا سانسور شدید قرار گرفت و از طرف دیگر میان عامه مردم خواننده فراوان یافت. داستان "چرم ساغری" La Peau de Chagrin (1831) بر شهرت بالزاک افزود. چرم ساغری قصه­ای تخیلی است آمیخته با نکته­هایی فلسفی. جوان فقیر و ناامیدی به وسیله عتیقه­فروشی به چرمی سحرآمیز دست می­یابد که قادر است همه آرزوهای او را برآورد، اما به تدریج بر اثر استعمال سطح آن سائیده می‌شود. هرچه سائیدگی بیشتر شود، عمر صاحبش کاهش می­یابد تا جایی که در عین لذت و قدرت و نیکبختی عمرش با عمر چرم پایان می­یابد. بالزاک در این داستان تضاد میان اراده بشر و قدرت سرنوشت را نشان می­دهد و با استادی شگفت­انگیز در نقل و بیانی پرجاذبه خواننده را پیوسته در شور و هیجان نگه می­دارد. بالزاک که از پیروزی و شهرت سرمست شده بود، به زندگی پرتجمل روی آورد، کالسکه خرید، اسب نگه داشت، پیشخدمتهای متعدد به کار گماشت و عصای دسته نقره­ای به دست گرفت، خانه شخصی تهیه کرد، اثاث گرانبها فراهم آورد، در اپرا جایگاهی را به خود اختصاص داد و برای تأمین هزینه سنگین زندگی سراسر شب را در لباس بلند سفید از پارچه کشمیر و در کنار قهوه­جوش معروف خود، بکار پرداخت. داستان "کشیش شهر تور" Le Cure de Tours و "سرهنگ شابر" Le Colonel Chabert در 1832 منتشر شد. داستان سرهنگ شابر از آثار برجسته بالزاک است، سرهنگ شابر که خبر کشته شدنش در یکی از جنگها به طور رسمی اعلام شده است، برحسب اتفاق از جراحت مرگبار نجات می­یابد، به وسیله دهقانی مورد مراقبت قرار می­گیرد و پس از بهبود، به فرانسه بازمی­گردد، اما کسی ادعای او را نمی­پذیرد و همسرش نیز که صاحب ثروت او گشته و از نو ازدواج کرده است، او را دیوانه می­خواند و سرانجام برای جلوگیری از رسوایی مقداری از اموال خود را به او وامی­گذارد و هرگز حاضر نمی­شود زندگی سعادتمندانه خود را برهم زند و سرهنگ که اقدام خودخواهانه زن را توهینی به خود تلقی می­کند، از همه چیز دست می­کشد و به آوارگی و تیره­روزی تن درمی­دهد و سرانجام در نوانخانه­ها درمی­گذرد. نبوغ خلاقه بالزاک در این داستان قهرمانانی آفریده است که حتی از دنیای واقعی واقعی‌ترند و شیوه نگارش جالب توجه و پرنقش و قدرتی که در وصف عواطف انسانی بکار برده، کتاب را به صورت شاهکاری درآورده است. در اوایل 1833 داستان "طبیب دهکده" Le Medecin de Campagne و در اواخر همین سال "اوژنی گرانده" Eugenie Grandet را منتشر کرد. اوژنی گرانده از بزرگترین آثار بالزاک به شمار می­آید و قدرت خارق­العاده هنری او را به اثبات می­رساند. اوژنی دختر زیبا و لطیف طبع و پدرش آقای گرانده برجسته­ترین چهره‌هایی­اند که بالزاک با قلم سحرآمیز خود در شیوه­ای بسیار هیجان­انگیز و نافذ تصویر کرده است. بالزاک در آثار این دوره محیط‌های اشرافی و طبقه کاسبکار پاریس و شهرستانها را وصف و موضوع‌های سیاسی و اجتماعی را در خلال پیچ و خمهای پرحادثه و افسانه­آمیز تشریح کرده است. در اواخر 1832 نامه­ای بی­امضا از کشور لهستان دریافت کرد، حاکی از شیفتگی فراوان زنی به آثار او. بالزاک با این دوست ناشناس که او را «زن بیگانه» می­خواند مکاتبه­ای طولانی برقرار کرد تا سرانجام او را شناخت. این زن، کنتسی لهستانی به نام "هانسکا" Hanska بود که بالزاک نخستین بار در 1833 او را با شوهرش در سوئیس ملاقات کرد و در اوایل 1934 چندهفته­ای با او در ژنو به سر برد، پس از آن به پاریس بازگشت و به زندگی اجتماعی خود ادامه و کتاب "باباگوریو" Le Pere Goriot را به پایان رساند. و با این کتاب نقشه اثر عظیم خود را به نام "کمدی انسانی" Comedie Humaine ترسیم کرد و داستان باباگوریو را هسته اصلی رمان‌هایی قرار داد که قهرمانانش سلسله­وار در داستانها جای می­گرفتند. داستان باباگوریو شرح زندگی خصوصی افراد نیست، بلکه کانونی است که در آن اشخاص گوناگون با زندگی‌های مختلف پیوسته با یکدیگر درحال تلاقی­اند. باباگوریو پیرمردی است که به تدریج همه ثروت خود را در راه تجمل­پرستی دو دخترش صرف می­کند و سرانجام ورشکسته و تهیدست و مطرود می­ماند و در تنهایی جان می­سپارد. بالزاک در این کتاب دو گروه از مردم جامعه را وصف کرده است. گروهی که مانند باباگوریو از احساس شریف و عاری از سودجویی برخوردارند و گروهی که پیوسته به یکدیگر دروغ می­گویند و خیانت می­ورزند، اما گروه شریف نیز سرنوشت بهتری از گروه دیگر ندارد و این خود برهم­زننده نظم اجتماع است. بالزاک در 1835 برای دیدار کنتس هانسکا به وین رفت و در بازگشت در ایتالیا داستان "زنبق دره" Le Lys dans la vallee را منتشر کرد. در همین حال مجله کرونیک دوپاری Chronique de Paris (وقایع پاریس) را تأسیس کرد که برایش بسیار گران تمام شد و وضع مالیش را دشوار ساخت. از آن پس پیوسته مورد تعقیب ناشرانی قرار می­گرفت که حق­التألیف کتابهای وی را از پیش پرداخته بودند و نوشته­ای به دستشان نرسیده بود. بالزاک از طلبکاران رو پنهان می­کرد، در به روی خود می­بست و شتابزده به نوشتن می­پرداخت و دوازده تا چهار ساعت در شبانه روز کار می­کرد. داستان "سزار بیروتو" Cesar Birotteau (1837) داستان مؤثر و مسخره­آمیزی بود، آمیخته با واقعیت و نشاندهنده صحنه­هایی از زندگی در پاریس. این داستان در 1910 به صورت نمایشنامه به اجرا درآمد. "پیردختر" La Vieille Fille (1836) پرده نقاشی جالب توجهی است از زندگی در شهرستان و کشمکشهای مالی و سیاسی و طبقاتی مردم آن. بالزاک در اواخر 1841 نقشه عظیم کتاب کمدی انسانی را به مرحله عمل درآورد وقراردادی با چهار ناشر امضا کرد که با شرکت یکدیگر آثار کامل او را به این نام منتشر کنند. بالزاک در مقدمه این مجموعه اندیشه کلی خود را چنین بیان می­کند: عالم انسانی به انواع مختلف اجتماعی تقسیم شده است که هریک خطوط مشخصی را داراست و انسان مولود این اجتماعات پیوسته در حال تحول است. تنها منافع شخصی و سودجویی است که محرک اصلی همه اعمال و رفتار او به شمار می­آید. رمانهایی که در مجموعه کمدی انسانی جای گرفته است از نظر ارتباط با یکدیگر به چند دسته تقسیم می­شود: دسته اول: مطالعات آداب و رسوم Etudes de moeurs. دسته دوم: مطالعات فلسفی Etudes philosophiques. دسته سوم: مطالعات تحلیلی Etudes analytiques . بالزاک خود به مادام هانسکا درباره این کتاب نوشته است: «من خواسته­ام که جامعه را به تمامی در مغز خود جای دهم». و در جای دیگر می­نویسد: «زندگی هر نسل، همچون نمایشنامه­ای است با چهار، پنج هزار قهرمان برجسته، این نمایشنامه کتاب من است.» کمدی انسانی بنایی معظم و باشکوه است با دورنمایی از جامعه فرانسوی و از زندگی واقعی افراد آن. آقای هانسکی در 1841 درگذشت، از آن پس بالزاک تنها یک فکر در سر داشت و آن ازدواج با خانم هانسکا بود، پس به کار خود افزود تا زندگی مناسبی درخور این زن فراهم آورد. در 1846 خانه­ای اجاره کرد و قیمت گرانی برای اثاث آن پرداخت. در این دوره رمانهای "دخترعمو بت" La Cousine Bette و "پسرعمو پون" Le Cousin Pons را به پایان رساند که آخرین کتابهای درخور توجه او بود و در سالهای 1846 و 1847 انتشار یافت. پس از آن بیمار و فرسوده گشت و از قدرت خلاقه­اش کاسته شد. در اوایل 1850 به کیف Kiev سفر کرد و با خانم هانسکا به پاریس بازگشت و با آنکه در طی سفر می­کوشید که از خستگی شدید اجتناب کند، به محض ورود به خانه در بستر بیماری افتاد و هرگز از آن برنخاست و فقط چند ماه پیش از مرگ توانست با خانم هانسکا ازدواج کند. مرگ بالزاک در ماه اوت 1850 اتفاق افتاد و در آخرین لحظه زندگی، ویکتور هوگو بر بالینش حضور داشت.

زندگی بالزاک از سی سال کار در سکوت و هیجده سال خلاقیت پرشور و هیجان در محیطی پر از نگرانی و تشویش و سرگرمیهای گوناگون و سه سال در سراشیبی مرگ تشکیل شده است. زندگی بالزاک کاملاً مشابه زندگی قهرمانان برجسته آثارش بود که با قدرت تخیل شگفت­انگیزش می­آمیخت. صفت بارز بسیاری از قهرمانان داستان بالزاک تلاش فراوان در جستجوی ثروت و فراهم آوردن زندگی پرتجمل است که با پیروزیها، شکستها و ناکامیها روبرو می­شود. بالزاک معتقد بود که برای استفاده بردن از مزایا و لذتهای زندگی باید از حداکثر قوای حیاتی و مغزی و فکری سود جست و خود نیز با بی­احتیاطی فراوان این نیروی عظیم را به کار انداخت و سخاوتمندانه از این منبع سرشار در خلق آثار و در راه کامرانی و لذت استفاده برد. در میان پراکندگی و گوناگونی عجیب زندگی در یک چیز پایدار بود و آن کار بود، کاری تب­آلود که گاه با سرعتی باورنکردنی انجام می­گرفت، چنانکه داستان باباگوریو را تنها در سه شبانه روز نوشت، اما در تجدیدنظر و اصلاح آثار خود چنان وسواس و دقت نشان می­داد که با وجود کهنگی دنیایی که وصف کرده، داستانهایش هنوز زنده و گویاست. بالزاک در این آثار که مجموع آن شامل پانزده تا بیست هزار صفحه است، نقاش و مفسر جامعه­ای است که در آن حالت جنگ مداوم میان گروههای مختلف هرگز پایان نمی­یابد. در نظر بالزاک جنگ و مبارزه از خصال طبیعی بشر است و تنها از این راه است که بشر می­تواند در دنیای ثروت و شهرت جایی را اشغال کند یا بر خرافات و عادات کهنه چیره شود و محیطی سرشار از نیکوکاری و شفقت پدید آورد. بالزاک با آثار خود به مکتب رمانتیسم پایان داد و پیروزی واقعیت را بر احساس و رؤیا اعلام کرد. وی گرچه در اندیشه آن نبود که مکتبی تازه بنیان گذارد، با واقع­بینی عمیق، جامعه را با همه مشخصاتش وصف می­کند و حوادث و امور کوچک را با قدرت خلاقه خود برجستگی می­بخشد و قهرمانان دلخواه را از میان مردم برمی­گزیند و نمونه کمال مطلوب واقعی خویش را می­آفریند. بالزاک در واقع پیشوای بزرگ نویسندگان رئالیست به شمار می­آید.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۳
مهر

 

فاکنر، ویلیام Faulkner, William رمان‌نویس امریکایی (1897-1962) فاکنر در می‌سی‌سی‌پی Mississippi و در خانواده‌ای از فرمانداران جنوب که از آن شخصیتهای پرنفوذ و سیاستمداران برجسته برخاسته بودند، زاده شد. دوره کودکی را در محیط خانوادگی در آکسفورد، در ایالت لافایت و در میان آداب و سنن کاملاً جنوبی، تحت نفوذ اعتبار جد بزرگش کلنل فاکنر گذراند که شخصیتی برجسته و رمان‌نویس و مردی سیاسی و بانی راه‌آهن بود و در 1889 به دست رقیب سیاسیش کشته شد. ویلیام در مدرسه شاگرد متوسطی بود، اما به خواندن آثار نویسندگان شوق فراوان نشان می‌داد و در رمان‌نویسی آرزوی رسیدن به مقام جدش را در سرمی‌پروراند. به هنگام جنگ جهانی اول تحصیلات دانشگاهی را ناتمام گذارد و در یکی از بانکهای آکسفورد به کار پرداخت، پس از آن به نیروی هوایی کانادا وارد شد و پس از جنگ به آکسفورد بازگشت و در دانشگاه می‌سی‌سی‌پی به تحصیل ادامه داد و برای امرار معاش به شغلهای گوناگون مانند نقاشی ساختمان و توزیع نامه در دانشگاه مشغول شد. در ضمن در نشریه‌های دانشجویان با دوستان خود همکاری کرد و اشعار و مقاله‌هایی انتقادی منتشر ساخت. در نوامبر 1919 به کلی دانشگاه را ترک کرد، به نیویورک رفت، در یک کتابفروشی به کار پرداخت و پس از تصدی شغلهای مختلف، دیوانی به خرج خود در 1924 با عنوان "فاون مرمرین" The Marble Faun انتشار داد. پس از آن در دسامبر 1925 به امید سفری به اروپا به نیواورلئان رفت و باز به شغلهای گوناگون پرداخت، با گروههای مختلف نویسندگان و هنرمندان آمد و شد کرد، خاصه با "شروود اندرسون" Sherwood Anderson دوستی یافت و در خانه او سکونت گزید . می‌توان گفت که راهنماییها و تشویقهای این بانو در بیدار کردن استعداد نویسندگی و تعیین مسیر آینده‌اش بسیار مؤثر بوده است. فاکنر به کمک این بانو اولین رمان خود را به نام "مواجب سرباز" Soldier’s Pay در 1926 انتشار داد و پس از آن به اروپا سفر و از ایتالیا و سوئیس دیدن کرد و دوماه را در پاریس گذراند، پس از بازگشت به آکسفورد پیاپی داستانهایی منتشر کرد، از آن جمله است: "پشه‌ها" Mosquitoes (1927)، "سارتوریس" Sartoris (1929) درباره انحطاط خانواده‌های اشرافی و روی کار آمدن طبقه کاسبکار در خلال سه نسل در شهر جفرسون Jefferson. در این رمان کلنل جان سارتوریس تجسمی است از جد بزرگ نویسنده، کلنل فاکنر. این دو رمان توفیقی نیافتند. در همین سال فاکنر رمان "خشم وهیاهو" The Sound and the Fury را انتشار داد که در آن فساد جامعه‌ای پهناور را در سرزمین جنوب وصف کرده بود. این اثر توجه چند منتقد ادبی را جلب کرد، اما از نظر تجاری، عایدی قابل توجهی به دست نداد. فاکنر در پایان تابستان 1929 با دوست کودکیش ازدواج کرد. در این هنگام نگهبان شب در مرکز برق دانشگاه بود و در طی شب‌زنده‌داری‌هایش پنجمین رمان را به نام "در حالی که جان می‌کنم" As I Lay Dying نوشت که در آن سرگذشت نفرت‌انگیزی از کشتار، زنا و فحشا دیده می‌شود. فاکنر در 1931 "حریم" Sanctuary را انتشار داد که برای او شهرت، موفقیت و پول فراوان به همراه آورد. حریم داستان هولناک، قتل، هتک ناموس و کشتار بدون محاکمه است که صراحت و صداقت فاکنر در بیان جنبه‌های ناپاک و ناسالم جامعه در آن به حد کمال رسیده است. در همین سال داستان "روشنایی در ماه اوت" Light in August منتشر شد، سرگذشت تأثرانگیز دختر بارداری در جستجوی دلدار. فاکنر در جنوب امریکا که مالکیت و برده‌داری در آن بیش از منطقه‌های دیگر رواج داشت، انحطاط جامعه را به طور عمیقی درک می‌کرد و از این انحطاط، رنج می‌برد. دهشتی که دورنمای زندگی در امریکا درعمق وجدانش بوجود آورده بود، در همه آثارش منعکس گشته است. فاکنر درعین حال که از خصوصیتهای اخلاقی افراد و دسته‌های گوناگون برای خلق قهرمانانش استفاده می‌کند، پرده نقاشی بزرگی نیز از جامعه امریکا پیش چشم می‌گسترد و به این سبب که خود نیز به این جامعه تعلق دارد، در دل کینه ونفرتی بی‌نهایت احساس می‌کند و درد بی‌درمان خود را همه‌جا در آثارش عرضه می‌دارد. فاکنر در آکسفورد خانه زیبایی و در حوالی آن مزرعه‌ای خرید و از آن پس وقت خود را میان ادبیات، شکار و امور مزرعه صرف کرد. صبحها نویسنده بود و عصرها شریف‌زاده‌ای جنوبی در میان خانواده بزرگ خویش. فاکنر بیشتر عنوان مزرعه‌دار را می‌پسندید تا نویسنده را. در آن خانه بود که فاکنر آثار فراوان دیگری خلق کرد، آثاری داستانی که بیشتر آن سرگذشت همین منطقه آکسفورد (جفرسون) را حکایت می‌کرد، از آن جمله است این داستانها: "آبشالوم! آبشالوم!" Absalom! Absalom! (1936)، "تسخیرناپذی" The Unvanquished (1938)، "نخلهای وحشی" The Wild Palms (1939)، "دهکده" The Hamlet (1940)، "دعای آمرزش برای یک راهبه" Requiem for a Nun (1950)، "تمثیل" A Fable (1954)، "شهر" The Town (1957)، "ملک" The Mansion (1959) و مانند آن. آخرین رمان فاکنر با عنوان "جیب‌برها" The Reivers در ژوئن 1962 انتشار یافت و نویسنده خود در ششم ژوئیّه همین سال در آکسفورد بر اثر حمله قلبی درگذشت. فاکنر در 1950 به دریافت جایزه ادبی نوبل و در 1954 به دریافت جایزه پولیتزر Pullitzer نایل آمد.

ویلیام فاکنر، مردی کم‌حرف که هرگز از ادبیات حرف نمی‌زد، وسیع‌ترین و عمیق‌ترین و قوی‌ترین آثار داستانی را در ادبیات معاصر امریکا خلق کرده است. وی پیوسته تحت تأثیر مسائل نژادی بود و بردگی را گناهی بزرگ می‌دانست، نه به صورت مسأله‌ای ضداخلاقی و ضداجتماعی، چنانکه مردم شمال به آن معتقد بودند، بلکه به صورت گناهی نسبت به خدا. در نظر فاکنر کیفر این گناهان نه تنها باید دامنگیر سفیدپوستها بشود، بلکه سیاهپوستها را نیز باید در برگیرد، زیرا ظرفیت تحمل رنج آنان مافوق سفیدهاست. این نکته خاصه در کتاب دعای آمرزش برای راهبه به شکلی برجسته‌تر دیده می‌شود. مسأله گناه و کیفر عملی آن موجد وحشت، حریق، جنایت و خودکشی است و بازیگران این سلسله نمایشها همه سیاهپوستها، سفیدپوستها، سرخپوستها و دورگه‌هایند. در آثار فاکنر پیرمردان و کودکان، پاک و عفیفند و نوجوانان فاسد و ناتوان و غیرعادی و منحط. فاکنر به موازات تاریخ غم‌انگیز ایالتهای جنوبی و سرگذشت شخصیتها و مرمی که در آن منطقه به سر می‌برند، سرگذشت غم‌انگیز آدمی را به طور کلی وصف می‌کند با فهرستی از گذشته او در محدودیتهای سرنوشت که هم در آن مؤثر بوده و هم از آن تأثیر پذیرفته است. شیوه نگارش فاکنر و سبک و ساختمان داستانهای او را می‌توان با آثار بالزاک و پروست سنجید. داستانها بیشتر به صورت ادامه یک زندگی است که گاه با کندی و گاه با شتاب پیش می‌رود، با تغییر نگاه نویسنده، همچون آثار بالزاک و با عبارتهای پرقدرت و سنگین و به صورتی شاعرانه و با زوایای پنهانی، همچون آثار پروست.

  • میر حسین دلدار بناب
۲۲
مهر

 

فرانتس کافکا
نویسنده چک آلمانی زبان ( 1883 – 1924 )


«فرانتس کافکا» در سوم ژوئیه 1883، در یک خانواده آلمانی ‌زبان یهودی در «پراگ» به دنیا آمد. در آن زمان، «پراگ» مرکز کشور پادشاهی «بوهم»، تحت نظر امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم کمابیش درست صحبت می‌کرد. وی با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش، «گوستاو- فلوبر» بود. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه «جارلز یونیورسیتی» پراگ شروع به تحصیل در رشته شیمی کرد، ولی پس از دو هفته، رشته خود را به حقوق تغییر داد. این رشته، آینده روشنتری را برای او رقم می زد، زیرا باعث رضایت پدرش می‌شد و دوره تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال اول تحصیل خود در دانشگاه با «ماکس برود» آشنا شد که به همراه «فلیکس ولش» روزنامه‌نگار ـ که او هم در رشته حقوق تحصیل می‌کرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او بودند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و به مدت یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری، بدون دریافت حقوق، خدمت وظیفه می کرد.
کافکا در اول نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمه ایتالیایی به نام ( Assicurazioni Generali) درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. وی از برنامه ساعت کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ این شرکت ناراضی بود، چون کار نوشتن را برایش سخت می‌کرد. فرانتس در ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد، کار مناسبتری در مؤسسه بیمه حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. کافکا اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده ‌است. با وجود این، او هیچ‌گاه کارش را سرسری نگرفت و به درجه های بالاتر رسید. وی در همین دوره، کلاه ایمنی را اختراع کرد و به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد. کافکا به همراه دوستان نزدیکش، «ماکس برود» و «فلیکس ولش» که با یکدیگر دایره صمیمی پراگ را تشکیل می‌دادند، فعالیتهای ادبی خود را نیز ادامه ‌داد.
در سال ۱۹۱۱، «کارل هرمان»، شوهر خواهر کافکا پیشنهاد همکاری برای راه‌اندازی کارخانه پنبه نسوز پراگ، هرمان و شرکا را به وی داد. کافکا نیز تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد. در این دوره، با وجود مخالفت‌ دوستان نزدیکش از جمله «ماکس برود» ـ که در همه کارهای دیگر از او پشتیبانی می‌کرد ـ به فعالیتهای نمایشی تئاتر «ییدیش» هم علاقه‌مند شد و در این زمینه، کارهایی انجام داد.
کافکا در سال ۱۹۱۲، در خانه دوستش «ماکس برود» با «فلیسه بوئر» که در برلین نماینده یک شرکت ساخت «دیکتافون» بود، آشنا شد و با او ازدواج کرد. رابطه این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید. وی در سال ۱۹۱۷ به بیماری سل مبتلا شد و خانواده بویژه خواهرش «اُتا»، مخارج او را می‌پرداختند.
کافکا در اوایل دهه ۲۰، روابط نزدیکی با «میلنا ینسکا»، نویسنده و روزنامه‌نگار هموطنش پیدا کرد و در سال ۱۹۲۳ برای تمرکز بیشتر بر امر نویسندگی، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. وی در آنجا با «دوریا دیامانت»، معلم بیست و پنج ساله کودکستان و فرزند یک خانواده یهودی سنتی ـ که آنقدر مستقل بود که گذشته‌اش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. «دوریا» معشوقه کافکا شد و توجه و علاقه او را به تلمود[*] جلب کرد.
بسیاری بر این باورند که کافکا در سراسر زندگی خود از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده ‌است. او همچنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که همگی نشانه های فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می‌کرد این بیماریها را با رژیم غذایی طبیعی از قبیل گیاهخواری و خوردن مقدار زیادی شیر پاستوریزه نشده - که به احتمال زیاد موجب بیماری سل او شد- برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت. سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت و در سوم ژوئن ۱۹۲۴، در همان جا درگذشت. بدن او را به پراگ بردند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی‌ها در «ژیشکوف» پراگ به خاک سپردند.

باورها و نظریه های مذهبی
کافکا در تمام طول زندگی، بیطرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد و هرگز سعی نکرد ریشه یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب «هسیدیسم» در یهودیت علاقه‌مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قایل است. کافکا در طول ده سال پایانی عمر خود، حتی نسبت به زندگی در فلسطین ابراز تمایل کرد. ضدیت های اخلاقی و آیینی موجود در داستانهای «داوری»، «مأمور سوخت»، «هنرمند گرسنه» و «دکتر حومه»، همگی نشانه‌هایی از علاقه کافکا به آموزه‌ خاخام‌ها و همچنین تناسب آنها با قوانین و قضاوت را در خود دارند.

فعالیتهای ادبی
کافکا در طول رندگی خود، تنها چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌داد و هیچ‌یک از رمانهایش را به پایان نرساند (به جز رمان مسخ که برخی، آن را یک رمان کوتاه می‌دانند). نوشته‌های او تا پیش از مرگش توجه چندانی را به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش «ماکس برود» گفته بود که پس از مرگ او همه نوشته‌هایش را از بین ببرد. «دوریا دیامانت»، معشوقه کافکا با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامه از او، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد. «ماکس برود» بر خلاف وصیت دوستش، تمام کارهای کافکا را که در اختیارش بود، به چاپ رساند. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم را به خود جلب کرد و تحسین منتقدان را برانگیخت. بیشتر آثار کافکا به جز چند نامه‌ که به زبان چکی برای «میلنا ینسکا» نوشته بود، به زبان آلمانی است.

سبک نوشتاری
کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود، زبان چکی را خوب می‌دانست، ولی برای نوشتن زبان آلمانی پراگ (Prager Deutsch)، گویش مورد استفاده اقلیت‌های آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا، زبان آلمانی پراگ «حقیقی‌تر» از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش به بهترین شکل ممکن از آن بهره بگیرد.
کافکا قادر بود جملات بلند و تودرتویی را به زبان آلمانی بنویسد که سراسر صفحه رادر بر می گرفت. جملات کافکا در بیشتر موارد، قبل از نقطه پایانی، ضربه‌ای برای خواننده در چنته دارند؛ ضربه‌ای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل می‌کند. زمانی که خواننده در کلمه قبل از نقطه پایان جمله است می‌فهمد که چه اتفاقی برای «گرگور سمسا» افتاده است.
مشکل دیگر پیش روی مترجمان، استفاده عمدی نویسنده از کلمه ها یا عبارتهای مبهم و پیچیده ای است که می‌تواند معانی مختلفی داشته باشد. مانند کلمه Verkehr در جمله آخر داستان «داوری»؛ این جمله را می‌توان این گونه ترجمه کرد : «و در این لحظه، جریان بی‌پایان اتومبیلها از بالای پل می‌گذشت».
ولی کافکا به دوستش «ماکس برود» گفته بود که هنگام نگارش این جمله به «سقوط ناگهانی» فکر می‌کرده ‌است؛ در حالی که ترجمه رایج برای verkher، همان ترافیک است.

مهمترین آثار کافکا عبارتند از :قصر ،دیوار چین ،گروه محکومین ،مسخ ،طبیب دهکده ،امریکا ،شکار ،نامه به فلیسه ومحاکمه .

  • میر حسین دلدار بناب
۲۹
شهریور

 

«رومن رولان» در ۲۶ ژانویه سال ۱۸۶۶ در «کلامسی» فرانسه به دنیا آمد. وی یکی از بزرگترین رمان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان فرانسه است و مقالاتش در جانبداری از صلح و مبارزه علیه فاشیسم او را به شخصیتی سیاسی و خاص بدل کرد. تجزیه و تحلیل های او درباره خلاقیت‌های هنری، دربردارنده ذهنیتی متفاوت و منحصر به ‌فرد است. در عین حال، رولان در نوشتن بیوگرافی نیز مهارت عجیبی داشت.
رومن رولان در چهارده سالگی به اصرار مادرش، «آنتوانت ماری» برای تحصیل موسیقی و هنر راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار «باروخ اسپینوزا» آشنا شد و «لئو تولستوی» را کشف کرد.
وی در ۱۸۸۹ م. در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ م. به رم رفت و در رشته هنر مدرک دکترا گرفت. رساله دکترای او در مورد «تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و آلساندرو اسکارلتی» است. پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره‌ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد و سپس در ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ م ، رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشتهٔ تحریر درآورد. رومن رولان انسان صلح دوستی بود. او به دعوت ماکسیم گورکی در سال به شوروی رفت و با استالین ملاقات داشت. علی‌رغم تمایل به اندیشه‌های مارکس، علیه استالین و حکومت شوروی مقالات متعددی انتشار داد. در ۱۹۱۴ م. به سویس رفت و ۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند. در همان جا با مهاتما گاندی آشنا شد.
وی نه تنها خالق رمان ده جلدی «ژان کریستف» بود، بلکه بیوگرافی‌های قطوری درباره‌ مشاهیر جهان از جمله : بتهوون، تولستوی، گاندی، هندل، گوته و غیره نیز نوشت. کتاب بیوگرافی او درباره‌ بتهوون مثلا شامل هفت جلد است که در رابطه با زندگی هنرمندان و تاریخ موسیقی غرب نوشته شده. رولان غیر از آن، نمایش‌نامه‌هایی با عنوان‌های: شکسپیر، روبسپیر، و دانتون نیز نوشت.
رولان ادعا می‌کرد که یکی از هدف‌های بیوگرافی نویسی‌اش، روشنگری و تبلیغ اصول اخلاقی و انسان‌دوستی است. به قول خودش می‌خواست با معرفی هنرمندان و مشاهیر انسان‌دوست جهانی، مانع سرکوب و به خطر افتادن آزادی درونی انسان در جامعه‌ای غیرعادلانه شود و برای اینکه اروپا را از یک زوال فکری ـ فرهنگی و اخلاقی نجات دهد، کوشید تا با کمک معرفی قشر برگزیده‌ روشنفکر به انقلاب اخلاقی در میان خوانندگان دست بزند و موجب نوزایی فرهنگی جدیدی در اروپا شود. او آشکارا اعتراف می‌کرد که علاقه‌اش به نظام سوسیالیستی، به‌ دلیل امیدهای اخلاق انسانی است و نه به دلیل موفقیت‌های اقتصادی یا سیاسی و هدف آثارش را امید به زندگی می‌دانست تا تبلیغ آرمان‌گرایی و خیال‌پردازی.
رومن رولان با رمان ده جلدی «ژان کریستف» به شهرت جهانی رسید و در سال ۱۹۱۵ جایزه‌ نوبل را به‌خاطر این رمان دریافت کرد. دو قهرمان مشهور این رمان اولیور، فرانسوی و دیگری ژان کریستف، آلمانی هستند. یعنی دو قهرمان از دو کشور همسایه که دو سال بعد در میدان‌های جنگ جهانی اول به روی هم سلاح کشیدند. منتقدین چپ درباره‌ قهرمان ایده‌آلیست رمان فوق می‌نویسند که او به سبب آشنایی با وضع بحرانی دو کشور نام‌برده، بدون این‌که بتواند با طبقه‌ کارگر دو کشور ارتباط برقرار کند، به شورشی فردی و غیر سازماندهی شده، دست می‌زند که از پیش شکستش حتمی است و مجبور می‌شود به خارج فرار کند. سال‌ها بعد، وقتی جنگ پایان یافته، به کشورش بازمی‌گردد و می‌بیند که برای نسل جوان جدید، خوشبختی‌های مادی مهم‌تر از اصول اخلاقی سابق گردیده‌اند و وی به این دلیل دچار بحران روحی می‌شود. کمیته‌ اهدای جایزه‌ی نوبل، از جمله دلایل خود، اعلان کرد که : ما در این رمان شاهد احترام به خیال‌پردازی و ایده‌آلیسم ادبی ـ شاعرانه‌ای هستیم که نویسنده با گرمی و اصالت خاصی، تنوع و گوناگونی انسان‌ها را در آن نشان می‌دهد.
رومن رولان به دلیل انسان‌دوستی‌اش در تمام عمر میان طبیعت‌گرایی عارفانه و افکار سوسیالیستی در نوسان بود. او از سال ۱۸۹۵ به آرمان‌های سوسیالیستی علاقه یافت. ولی صلح‌جویی او موجب شد که نتواند تا آخر عمر بین این دو جهان‌بینی بندبازی کند. وی نخستین بار با تکیه بر عقاید تولستوی به انتقاد از ابتذال اخلاقی جمهوری سوم فرانسه پرداخت. مورخین ادبی چپ درباره‌ رولان می‌نویسند که او سال‌ها از موضع اومانیسم بورژوازی با تکیه بر اصول اخلاقی صوری و مجازی به مبارزه‌ ضد امپریالیستی و ضد فاشیستی پرداخت و در موضع جهان‌وطنی، دچار ایده‌آلیسم شد. سرانجام در مرحله‌ای از زندگی‌اش، از خواست‌های شخصی و فردگرایانه گذشت و به قبول و پذیرش اهداف انقلاب سوسیالیستی روی آورد. در حالی که سال‌ها کوشیده بود با شعارهای اومانیستی ـ برادرانه، ولی فردگرایانه، وجدان هم‌عصران خود را بیدار نگهدارد و از بربریت جنگی شکایت کند که در آن ایده‌آل‌های زندگی، تراژدی‌وار سرکوب می‌شوند.
رومن رولان در جنگ جهانی اول با مقاله‌ «روح و فکر آزاد»، به تبلیغ عقاید صلح‌جویانه‌ خود پرداخت و در پیام «درود به انقلاب اکتبر روسیه»، انقلاب را واقعه‌ای آزادی‌بخش برای تمام خلق‌های جهان معرفی کرد.

رولان در رمان هفت جلدی «روح و افکار جادوشده»، به ‌جای عشق انسانی صوری و مجازی، به قبول مبارزه‌ طبقاتی برای حل اختلافات اجتماعی، تن در داد و عملی کردن اومانیسم در قرن بیستم را در دفاع از ایدئولوژی سوسیالیستی با اعتبار جهان‌شمولی دانست.
او به‌دلیل مبارزه‌ ضد فاشیستی‌اش از دریافت جایزه‌ گوته، اهداشده در آلمان سال ۱۹۳۳، خودداری کرد. این اقدام او باعث شد که دانشجویان نازی آلمانی، بعدها آثارش را در مراسم تکان‌دهنده‌ کتاب‌سوزی مشهور آن‌زمان، به صورت نمایشی همراه آثار دیگر نویسندگان مبارز ضدفاشیست، به درون آتش بیندازند و فروش آن‌ها را در کتاب‌فروشی‌ها ممنوع اعلام کنند.
رومن رولان در سال ۱۹۳۴ با یک دوشیزه‌ روسی ازدواج کرد و یک‌سال بعد همراه او به دیدار «ماکسیم گورکی» رفت و سفری همه‌جانبه به بیشتر نقاط شوروی کرد و به تعریف و تحسین از پیشرفت‌های سوسیالیستی در آن‌زمان پرداخت. ولی سرانجام در سال ۱۹۳۸زبان به گلایه گشود. او به اهداف اومانیستی بلشویک‌ها شک کرده بود و از این‌که سوسیالیسم باعث نابودی مذهب می‌گردد، انتقاد کرد.
رومن رولان از موضع استتیک صلح‌خواهانه، نابودی آثار هنری را در جنگ، فاجعه‌آمیزتر از کشته‌شدن انسان‌ها می‌دانست، چون به قول او، با نابودی آثار فرهنگی و فکری، یک نژاد انسانی نابود می‌شود.
از جمله آموزگاران صلح‌خواهی و طبیعت‌گرایی عرفانی او، غیر از تولستوی و اسپینوزا، گاندی و فلسفه‌ هند بودند. در آغاز، جواب یک نامه‌ پر امید تولستوی، باعث دلگرمی رولان برای نویسندگی گردید. او در یک کتاب فلسفی که در سال ۱۸۸۸ منتشر کرد، نوشت آزادی تفکر انسانی، فقط بر اثر شناخت و تسلط بر ترس از مرگ، امکان دارد. به نظر مورخین، رولان توانست از این طریق به تفکر سیاسی و عرفانی خود وحدت دهد. از دیگر جملات معروف وی این بود: «من به حزب و سازمانی خدمت نمی‌کنم، بلکه نیروی زندگی و مرگ را به آواز می‌کشم». به نقل از مارکسیست‌ها، پیش‌داوری و احتیاط‌های او درباره‌ خشونت و مقاومت انقلابی، باعث شد که رولان به مقاومت منفی روی آورد.
در سال ۱۹۲۰ رولان به فلسفه بودایی و مشرق زمین و در راس آن کشور هند گرایش زیادی پیدا کرد و کتابی به سبک زندگینامه درباره مهاتما گاندی (۱۹۲۴) نوشت. این امر باعث شد تا گاندی او را در سال ۱۹۳۱ در سوئیس ملاقات کند؛ زمانی که رولان هنوز کمونیست بود و در مهاجرت زندگی می‌کرد. در واقع، رولان از طریق گاندی، با مشرق زمین و تفکر شرقی آشنا شد. او تحت تاثیر تعالیم بودایی قرار گرفت و تاثیر گاندی بر او به قدری زیاد بود که در سال ۳۰ـ۱۹۲۹ کتابی تحت عنوان «پیغمبران هند جدید» را منتشر کرد.
پیش از گاندی نیز، «تاگور»، شاعر بنگالی ـ هندی، بعد از اعطای جایزه‌ نوبل به رولان، به دیدار وی به سوئیس رفته بود. رولان تا سال ۱۹۳۷ در سوئیس اقامت داشت و در سال ۱۹۳۸ به فرانسه بازگشت. همچنان به کار نگارش مشغول بود و با شروع جنگ جهانی دوم بار دیگر مقالات ضد جنگش جنجال های زیادی به پا کرد. او در این مقالات فاشیسم را مورد حمله قرار داد و در راس مقالاتش از تاثیر مخرب افکار نازی‌ها بر اروپا و بلافاصله جهان سخن راند. با توجه به رد افکار استالین در سال های ۳۶-۱۹۳۵ فرانسوی ها دیگر او را به حزب کمونیست منسوب نکردند و از دیدگاه های ضد جنگ او استقبال هم شد. رولان در سال ۱۹۳۵ ملاقاتی با استالین در مسکو داشت و همان زمان در مقالاتی انتقادی حزب کمونیست را زیر سؤال برد و سیاست‌های جنگ طلبانه و خشونت گرایانه آنها را به شدت تقبیح کرد.
امروزه گویا در فضای ادبی فرانسه، رومن رولان مشهور به نویسنده‌ای عارف و طبیعت‌گرا باشد. او یکبار در سال ۱۸۹۲ و بار دیگر درسال ۱۹۳۴ ازدواج کرد.
به نظر تاریخ نگاران ادبیات، رولان در سال ۱۹۱۵ جایزه‌ نوبل را به این دلیل دریافت کرد که از طرفین جنگ خواسته بود با کمک عقل و خرد مسائل خود را حل کنند و به جنگ پایان دهند. به جز آن، او در سال پیش خواهان یک سازمان بین‌المللی جهانی برای حل اختلافات بین کشورها شده بود. به این دلیل مخالفان وی، اعطای جایزه‌ نوبل به او را اقدامی صرفا سیاسی می‌دانند.
رومن رولان از طریق «نیچه» با موسیقی «واگنر» آشنا شد. «انیشتین» بعدها به دلیل فعالیت‌های صلح‌جویانه‌ رولان در میان روشنفکران ملی‌گرای آلمانی، از وی به نیکی یاد کرد.
آثار رولان شامل مقاله، رمان، نمایش‌نامه و بیوگرافی هستند. از جمله نمایش‌نامه‌های او : دانتون، روبسپیر، تراژدی‌های ایمان، و درام‌های انقلابی مانند گرگ‌ها هستند. و از جمله رمان‌هایش : ژان کریستف، و روح جادوشده. رولان بیوگرافی‌هایی درباره‌ بتهوون، تولستوی، گوته، گاندی و غیره نیز منتشر کرد. در جوانی نمایش‌نامه‌هایی «ایده‌گرا» نوشت و کوشید در آغاز، برای پیام‌های خود از ژانر ادبی درام استفاده کند. آخرین نمایش‌نامه‌اش «روبسپیر»، در سال ۱۹۳۹ منتشر شد. او در بعضی از درام‌های خود از جمله در «تراژدی‌های ایمان»، از خواننده و بیننده می‌خواهد که برای دفاع از اصول اخلاقی‌اش، ریسک کرده و حتی به خطر مرگ تن دهد.
در دوره‌ روشنگری او، معروف به «تئاتر برای همه»، رولان دچار سرخوردگی شد، چون مخاطبینش علاقه‌ خاصی به پیام‌های وی نشان ندادند. دو مجموعه نمایش‌نامه‌های انقلابی نخستین او، یعنی گرگ‌ها و دانتون درباره‌ نیروی بشاشیت در زندگی هستند و نه درباره‌ مسائل سیاسی یا اجتماعی. مقاله‌ «روح و فکر آزاد» او در سال ۱۹۱۵ باعث خشم نظامیان و ناسیونالیست‌های جنگ‌طلب شد. بدین جهت رولان به دلیل احتمال توطئه‌چینی آن‌ها برای سر به نیست کردنش، به کشور همسایه، یعنی سوئیس مهاجرت کرد .رومن رولان سی ام دسامبر سال ۱۹۴۴ بر اثر بیماری سل در فرانسه درگذشت. او درباره خود می گوید:
«من شهروندی جهانی‌ام. غالبا در حال جنگ با تبعیض‌های اجتماعیم. در هنر و در راس آن به بتهوون، شکسپیر و گوته عشق می ورزم ... رامبراند نقاش محبوبم است. اما کشور مورد علاقه ام بی‌شک ایتالیاست».

  • میر حسین دلدار بناب