اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۰۴
آبان
محمد جعفر محجوب،ادیب و محقق و فرهنگ‌پژوه‌نامدار ایرانی در سال ۱۳۰۳ در تهران زاده شد و تحصیلات دبستانی و دبیرستانی خود را در همان شهر به پایان رساند.

محمد جعفر محجوب، کار خویش را با تندنویسی در مجلس شورای ملی در 1323 آغازید.

در سال ۱۳۲۶ در رشته علوم سیاسی و در سال ۱۳۳۳ در رشته زبان و ادبیات فارسی لیسانس خود را از دانشکده حقوق و ادبیات دانشگاه تهران دریافت کرد.

دکتر محجوب درسال ۱۳۴۲ موفق به دریافت درجه دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد. از سال ۱۳۳۶ به بعد سمت های مدرس، دانشیار و استاد زبان و ادب فارسی را در دانشگاه تربیت معلم و دانشگاه تهران به عهده داشت.

در سال های ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ به عنوان استاد میهمان در دانشگاه آکسفورد انگلستان و دو دوره در سال های ۱۳۵۳ تا ۵۵ و ۱۳۶۱ تا ۶۳ در دانشگاه استراسبورگ فرانسه به آموزش زبان و ادبیات فارسی پرداخت.

او مدت ۲۳ سال عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو بود. دکتر محجوب از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ریاست فرهنگستان زبان و فرهنگستان ادب و هنر ایران را به عهده داشت و از سال ۱۳۷۰ تا هنگام مرگش در ۱۳۷۴ در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا به تدریس ادبیات فارسی مشغول بود .

از مجموعه درس های دکتر محجوب که در سال ۱۳۶۷ به بعد ضبط شده است، شرح و تفسیر برخی از غزلیات حافظ ، شرحی درباره مثنوی مولانا،نظامی گنجه‌ای،شاهنامه فردوسی و باب دوم سعدی را از سوی انتشارات ماهور در قالب سی دی به بازار عرضه شد.

بیان گرم و شیرین و شیوه تفسیری جذاب او نقشی مهم در آشنا ساختن علاقه‌مندان به ادب فارسی داشته است.

دکتر محجوب در زمان زندگی پربارش برخی از متون کهن را تصحیح کرده و تالیفات با ارزشی مانند: برگزیده غزلیات شمس تبریزی، دیوان قا آنی شیرازی، دیوان سروش اصفهانی، ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، کلیات ایرج میرزا، متن کامل امیر ارسلان، سبک خراسانی در شعر فارسی، فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه ( با همکاری محمد علی جمال زاده ) و و تصحیح کلیات عبید زاکانی را به انجام رساند. برخی از مقالات وی درباره فرهنگ‌عامیانه در کتابی حجیم و دوجلدی از سوی نشر چشمه به بازار کتاب عرضه شد.

آخرین اثر استاد محجوب کتاب آفرین فردوسی بود که در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد.

  • میر حسین دلدار بناب
۰۲
آبان
 

دکتر رضا شعبانی در سال 1317 در خانواده‏ای متدین در روستای صمغ‏آباد طالقان تولد یافت. دوره شش ساله ابتدایی را در روستای محل تولد خود و ده دنبلید سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد.

دوره متوسط را در دبیرستان‏های «قریب» و «مروی» به پایان برد و در ادامه، در دانشسرای عالی تهران در رشته تاریخ و جغرافیا به تحصیل پرداخت و لیسانس گرفت. وی برای تدریس، به پیشنهاد خود به منطقه محروم دهکرد رفت و پس از 9 ماه تدریس، به ریاست دانشسرای عالی عشایری دهکرد انتخاب شد. با انحلال دانشسراهای عشایری کشور در سال 1341 دکتر شعبانی به اصفهان منتقل شد و در دانشگاه اصفهان به تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ ایران پرداخت.

وی در سال 1344 در امتحان فوق‏لیسانس تاریخ دانشگاه تهران شرکت جست و پس از اخذ دانشنامه فوق لیسانس، در سال 1346 برای تحصیل در مقطع دکترای تخصصی تاریخ به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت. دکتر شعبانی پس از دریافت دکترای تخصصی به کشور بازگشت و به تدریس در دانشگاه اصفهان و دانشگاه ملی (شهید بهشتی) اشتغال یافت. وی دارای سابقه تدریس در دانشگاههای آزاد و همچنین کمبریج انگلستان است.

دکتر شعبانی علاوه بر چاپ 200 مقاله تخصصی به زبان‏های فارسی، فرانسه و انگلیسی، موفق به تألیف و تصحیح 20 عنوان کتاب گردیده است. وی سال‏ها مدیر گروه تاریخ دانشگاههای کشور بوده و یکی از پنج محقق برجسته تاریخ در موضوع سلسله افشاریه و زندیه در جهان است.

دکتر شعبانی از دی ماه سال 1379 مدیریت گروه تاریخ تمدن مرکز بین‏المللی گفت وگوی تمدن‏ها و ریاست مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان در اسلام آباد را بر عهده داشته و هم اکنون، ضمن تدریس، به تحقیقات تاریخی خویش همچنان مشغول است.

مروری بر زندگی دکتر رضا شعبانی به روایت خودش

بنده نه به خفص جناح، بلکه به حقیقت، خودم را ناچیزتر از آن می‏دانم که زندگینامه‏ای داشته باشم. من در یک خانواده متوسط روستایی به دنیا آمدم. در دهی به نام «صمغ‏آباد» که می‏گویند سابقه تاریخی هم دارد؛ در مجموع 14 ده است که با طالقان شش کیلومتر فاصله دارد. در حقیقت، ما بنا به خیلی ملاحظات، فرهنگ طالقانی داریم.

به طور خاص، مادربزرگ پدری و مادری بنده هر دو طالقانی و از سادات صحیح‏النسب آن دیارند.
فاصله ده ما با قزوین 50 کیلومتر بود و از لحاظ شهری هم وابسته به شهر تاریخی قزوین بودیم. شهری که سابقه تاریخی آن به سه تا چهارهزارسال پیش می‏رسد. اقوامی هم که در این خطه به سر برده‏اند، از کهن‏ترین ایام تا حالا، ایرانی محض بوده‏اند؛ حالا آریایی بودن یک بحث است که بنده روی نژاد و قومیت‏ها مطلقاً تکیه‏ای ندارم، اما می‏خواهم بگویم که ما ریشه‏ای داشته و داریم. قزوین شهری است که با بسیاری از معاریف خودش شناخته شده است. به همین جهت عرض می‏کنم که قزوینی بودن برایم نوعی افتخار است.

همان‏طور که فرمودید، طالقان جایی است که افراد برجسته بسیاری داشته و دارد. استحضار دارید که در روایات شیعی آمده است که 13 نفر از 313 نفر یاران حضرت مهدی (عج) طالقانی هستند و این نشان‏دهنده عرق مذهبی مردم این منطقه است. اصولا کسانی که در مناطق کوهپایه‏ای زندگی می‏کنند، خصوصیات رفتاری ثابتی دارند؛ یعنی متناسب با آب و هوا و سرزمین و مشکلاتی که دارند، محکم و استوار و با فضیلت بار می‏آیند. (با خنده) البته، شما همه این صفات را به حساب طالقانی‏های خوب بگذارید.

پدرم ضیا و عقار مختصری داشت. نه مالک بود که دیگران برایش کار کنند و نه زارع بود که برای کسی کار کند. درآمد او از زمین و باغ‏هایی بود که ملک او بود و روی آنها کار می‏کرد و درآمدی داشت که می‏توانست ما را در حالتی معتدل نگه دارد. درست است، به همین دلیل زندگی روستایی ما مستلزم درآمد شبانکارگی هم بود. بنده به یاد دارم در دوره جوانی گاهی حتی یا یکصد رأس گوسفند هم داشتیم و پدرم یکی دو نفر چوپان داشت که گوسفندان ما را به چرا می‏بردند.

زندگی ما 50 درصدش کشاورزی و 50 درصد دامداری بود. همانطور که اشاره فرمودید، زمین‏های آنجا کوهستانی و ناهموار است و ما هم کشاورزی خیلی درخشانی نداشتیم، در عین حال، یک زندگی نسبتاً آسوده‏ای را تجربه می‏کردیم.
بنده با همان عشق و علاقه‏ای که معمولا خانواده‏های ایرانی نسبت به فرزندانشان دارند، در دامن پدر و مادری فرزانه پرورش یافتم- خداوند رحمتشان کند- آنها عمیق‏ترین تأثیرات را بر زندگی من گذاشتند و هنوز هم الگوی فکری، رفتاری و شاید گفتاریم آنها هستند. ما در کودکی، محیط خانوادگی مذهبی و سالمی داشتیم؛ منظورم از مذهبی، البته به مفهوم اعتقادات سنتی آن روزگار است. منزل ما در روستا چسبیده به مسجد بود و هنوز هم هست و پدر و مادر من این توفیق را داشتند که همه نمازهایشان را در مسجد می‏خواندند.

یادم هست در کودکی در ماه‏های محرم و صفر و چند مناسبت مذهبی دیگر، فضلایی که برای تبلیغ به روستای ما می‏آمدند، مدت‏ها میهمان ما می‏شدند و پدرم این گشاده‏دستی و تواضع و تکریم را داشت که مثلا گاه از یک ماه، پانزده روز آنها را میهمان کند. ما در دوران کودکی، از خانواده، عشق به انسان و انسانیت را آموختیم. بنده از همان کودکی تحت تأثیر تعالیم خانواده، آموختم که هرگز و تحت هیچ شرایطی مال کسی را وارد زندگی خودم نکنم. و این خصیصه را جزو ثوابت عقلی خودم ثبت کرده‏ام. خانواده ما اصرار داشتند به ما بیاموزند که نگاه ما به زندگی باید نگاهی پاک و عاشقانه باشد.

بر این باورم که خانواده با همه تحولاتی که تا به امروز به خودش دیده هنوز هم مهمترین کانون تربیت انسان است. اگر ما بتوانیم جایگاه ثابت خانواده را در جامعه حفظ کنیم و مجموعه ارزش‏های اجتماعی، اخلاقی و رفتاری را در خانواده به شکلی عرضه کنیم که کودک و نوجوان ما به آن جذب شود، می‏توانم بگویم که خانواده در آن صورت، صالح‏ترین و سالم‏ترین افراد را به جامعه تحویل خواهد داد.

آن روزگار سنت این بود که افراد باسوادی از طالقان برای آموزش به روستا می‏آمدند. پدرم اعتقاد داشت که ما باید قبل از رفتن به مدرسه، قرآن و تعلیمات دینی بیاموزیم. خب، همانطور که می‏دانید، از کل ساختار زندگی، یک بخش مهمش را دین تشکیل می‏دهد و تعلیمات دینی جزو زندگی و بن مایه زندگی ما بود. این تعلیمات انسان را بافضیلت بار می‏آورد. با این دیدگاه بود که پدرم زمانی که پنج ساله بودم برایم معلم سرخانه گرفت. من طی دو سال قرآن را به طور کامل و بسیار خوب خواندم و شاید بتوانم بگویم تا سن ده سالگی حدود یکصدبار قرآن را کامل خوانده بودم. این را به عنوان یک ارزش نمی‏خواهم مطرح کنم. بلکه از این بابت عرض می‏کنم که بدانید آن سال‏ها، زندگی بر ما چگونه گذشته است. آن موقع در روستای ما مدرسه هنوز دایر نشده بود.

ما پابه پای قرآن کریم، شاهنامه فردوسی، امیرارسلان نامدار و کتاب حسین کردشبستری را هم می‏خواندیم. آن موقع در روستاها رسم بود که زمستان‏ها مردمی که وضع متوسطی داشتند، شب‏ها دور هم جمع می‏شدند. ابتدا، بزرگترها داستان‏هایی از شاهنامه، خاورنامه، یا کتاب‏های دیگر می‏خواندند و بعد نوبت به بچه‏ها می‏رسید، که درست و غلط مطالب را می‏خواندند. این کتاب‏ها دستمایه‏های فکری روستاییان با فرهنگ آن روزگار بود و ایام فراغت و مخصوصاً شب‏های طولانی زمستان‏های روستا را با همین کتاب‏ها می‏گذراندند.
شخصیت‏های برجسته آن کتاب‏ها، طبعاً بر ما تأثیر می‏گذاشتند. یادم هست که من همان سال‏ها، عکس قهرمانان آن کتاب‏ها را با تاج و جوشن و شمشیر در دفترم می‏کشیدم.

پدرم سواد داشت؛ البته نه در حد خیلی بالا، ایشان جزو اولین گروه جوانانی بود که در زمان رضاشاه او را به خدمت سربازی بردند. پدرم در دو سال سربازیش حتی یک روز هم به منزل نیامد تا مادرم را ببیند. حالا به چه دلیل، نمی‏دانم. در مدت دو سالی که پدرم در تهران بود، با مسایل علمی آشنا شد. پدرم، هم آثار سعدی را می‏خواند و هم دیوان حافظ را؛ جزو آدم‏هایی بود که با بضاعت ساده روستایی، زندگی را صفا می‏دادند. او آن موقع جزو عقلای ده محسوب می‏شد. البته، آن روزگار کم بودند افرادی که با سختی زندگی روستایی روح خودشان را با ادبیات جلا می‏دادند. مادرم سواد به معنی رسمی کلمه نداشت، ولی چون پدر و برادرش سواد خواندن و نوشتن داشتند، او هم به ادبیات فارسی علاقه‏مند بود و شاید یک سوم اشعار حافظ را حفظ بود و برای ما می‏خواند.

تقریباً در همان سال‏هایی که بنده نشو و نما می‏کردم و به سن دبستان رسیدم در ولایت ما مدرسه تأسیس شد. من تا کلاس چهارم ابتدایی در مدرسه ده خودمان که اسمش مدرسه صمغ‏آباد بود تحصیل کردم. آموزگاران ما هم از قزوین می‏آمدند و مدرسه هم تحت پوشش شهر قزوین بود. معلمین دوره دبستان ما افراد بسیار دلسوزی بودند. یادم هست که اسامی چند نفر از آنها حاج سیدجوادی بود!
بنده کلاس پنجم و ششم دبستان را در ده دنبلید طالقان گذراندم. در آن روزگار کسانی که تصدیق ششم ابتدایی می‏گرفتند معلم می‏شدند و به همان تعبیری که در زیر تصدیق‏ها معمولا می‏نوشتند، از مزایای قانونی آن بهره‏مند می‏شدند!

یکی از کسانی که آن موقع روی من بسیار تأثیر گذاشت، مرحوم پرویز رضایی بود. اگر شما امروز بخواهید معلومات ادبی او را درنظر بگیرید، باید بگویم در حد یک فوق لیسانس درس خوانده امروز بود. ایشان مردی باشخصیت، با مروت و جوانمرد بود. معلم دیگر ما آقای لشکری بود، که از تهران آمده بود. معلم دیگری هم به نام آقای کشوری داشتیم که لیسانسیه و رییس فرهنگ طالقان بود. یکی از ویژگی‏های اخلاقی این مرد، ایجاد انگیزه برای پیشرفت درسی دانش‏آموزان بود.

بعد از این که تصدیق ششم را گرفتم، بلافاصله راهی تهران شدم. البته، قبلا پدرم با یکی از اقوام در تهران صحبت کرده بود که ماهی 50 تومان بگیرد و در عوض، من نزد آنها بمانم. یکی از پیشامدهای خوبی که در زندگی من حادث شد این بود که در تهران به دبیرستان میرزاعبدالعظیم قریب در خیابان سعدی رفتم. آن موقع این دبیرستان جزو دبیرستان‏های خوب پایتخت و مثل دبیرستان هدف و البرز بود. بنده پنج سال در این دبیرستان درس خواندم.

یکی از معلمین خوب این دبیرستان که بر من هم خیلی تأثیر گذاشت، مرحوم علی محمدمژده بود که بعداً استاد دانشگاه شیراز شد. معلم محترم و خوب دیگرمان، مرحوم دکتر حیدریان بود. آقای قدس و آقای اقوامی هم از معلمین برجسته آن زمان ما بودند. رییس دبیرستان هم آقای نوروزیان بود ایشان یکی از سه نفری بود که کتاب‏های فیزیک و شیمی «رنر» را در ایران نوشت.
ابتدا رشته ریاضی را انتخاب کردم، اما چون دبیرستان قریب این رشته را نداشت، به دبیرستان مروی رفتم. بعد دیدم که رشته ریاضی خیلی نیرو می‏خواهد و همه وقت مرا می‏گیرد. من می‏خواستم زودتر درسم را تمام کنم و به کاری مشغول شوم.

ما شش خواهر و برادر بودیم- سه خواهر و سه برادر- آن موقع پدرم باید متحمل هزینه ما می‏شد و من احساس می‏کردم که باید به شکلی به ایشان کمک کنم. این بود که به رشته ادبی رفتم تا بتوانم با صرف وقت کمتر کار معلمی هم داشته باشم و عایداتی کسب کنم. تصمیم خودم را گرفتم. پیش مرحوم علی اکبر همایونی رفتم و ایشان هم پذیرفتند و اجازه دادند که به رشته ادبی بروم.

اجمالا ذوق بیشتری به این رشته داشتم و به فنون ادبی هم بسیار دلبستگی پیدا کرده بود. شاید به همین خاطر بود که پس از ورود به دبیرستان مروی شاگرد اول شدم- این را با خضوع عرض می‏کنم- آن موقع رسم بر این بود که شاگرد اول‏های کلاس ششم ادبی دبیرستان‏ها را جمع می‏کردند و یکجا از آنها امتحان می‏گرفتند. بنده حتی در بین شاگرد اول‏های تهران هم، اول شدم.

بعد در سال 1335 در اردوگاه منظریه تهران جلسه‏ای گذاشتند و شاگرد اول‏های کلاس شش ادبی سراسر کشور را جمع کردند و امتحان گرفتند، آنجا هم شاگرد اول شدم و در روزنامه‏ها نوشتند. یادم هست که کتاب «پاسداران سخن» اثر آقای دکتر مصفا را هم به من جایزه دادند. درست همان موقع بود که تصمیم گرفتم در دانشسرای عالی در رشته تاریخ و جغرافیا ادامه تحصیل بدهم. آنجا به ما حقوق هم می‏دادند و بعداً استخدام رسمی می‏شدیم.

آن موقع برخلاف دانشگاه تهران، دانشسرای عالی چهار مرحله امتحان داشت؛ امتحان عمومی، امتحان اختصاصی، هوش و درک و فهم. علاه بر اینها، آزمایش صحت مزاج هم در کار بود. من هر چهار مرحله را قبول شدم و دوره دانشسرا را سه ساله در رشته تاریخ و جغرافیا گذراندم و بعد وارد فعالیت‏های دولتی شدم. تا آن زمان به خاطر اقامت 9 ساله‏ام در تهران، فرهنگ تهرانی را هم جذب کرده بودم.

ما یک بحرانی را در سال‏های 29 تا 32 گذراندیم. آن زمان جامعه در اوج غلیان قرار داشت و دبیرستان ما هم یک دبیرستان حادثه آفرین بود. آن موقع من به عنوان یک ایرانی برخاسته از متن پر از درد و رنج، به این امید بودم که ملت ما روی پای خودش بایستد. دلم می‏خواست به مناطق محروم کشور بروم و اطلاعاتم را در اختیار مردمی بگذارم که در محرومیت بودند. به همین دلیل، خودم پیشنهاد کردم که می‏خواهم برای تدریس به یک منطقه محروم بروم و دهکرد را برای این منظور انتخاب کردم.

حتی وقتی به اصفهان رفتم و خودم را معرفی کردم، به من گفتند: چرا می‏خواهی به دهکرد بروی؟ ما می‏توانیم در همین اصفهان به شما کار بدهیم. گفتم: می‏خواهم در محل محرومی خدمت کنم. آن موقع دهکرد مثل حالا پیشرفته نبود. تنها دو خیابان و یک کارخانه برق خصوصی داشت که تنها چند ساعت اول شب به خانه‏ها یک شعله برق می‏داد و بعد، دیگر برق نداشتیم تا تاریکی روز بعد. من به چشم خودم چند بار در خیابان دهکرد گرگ دیدم.

شب‏ها غالبا با یک نفر همراه و با گرز و چوب حرکت می‏کردیم تا مورد حمله گرگها قرار نگیریم. با این همه، از کارم راضی بودم و از حضورم در آن شهر پربرکت، احساس رضایت می‏کردم. آنجا، هم دوستان خوبی پیدا کردم و هم دانش‏آموزان خوبی، که سرمایه من هستند. تجارب علمی خوبی هم از آن سال‏های معلمی برایم مانده است. حالا هم که در خدمت شما هستم، تنها همان شغل معلمی را بلدم که حرفه و عشق من است و از این کار، به هیچ شغل دیگری نخواهم رفت.

آنجا تاریخ، جغرافیا و تعلیمات اجتماعی درس می‏دادم و چون انگلیسی هم می‏دانستم، زبان هم تدریس می‏کردم. پس از 9 ماه تدریس، به بنده پیشنهاد دادند که رئیس دانشسرای عشایری آنجا شوم. آن موقع در کل مملکت ما، شش دانشسرای عشایری بود که در مراکز عشایری کشور، مثل شیراز و بوشهر و چند جای دیگر قرار داشتند و کارشان هم این بود که برای آموزش عشایر کشور معلم تربیت کنند.

سطح سواد خاصی مطرح نبود، با هر سطح سوادی افراد را به خدمت می‏گرفتند و یک سال در شبانه‏روزی نگه می‏داشتند و آموزش می‏دادند و بعد، یک چراغ پریموس، یک چادر و یک زیلو در اختیار آنها می‏گذاشتند تا همراه با عشایر کوچنده بروند و به آنها درس بدهند. بنده دو سال از مجموع سه سالی که در شهرکرد بودم، رئیس دانسشرای عشایری بودم. بعد، این دانشسراها منحل شد و جایش را به دانشسرای تربیت معلم داد که برای استخدام شرط دیپلم داشت و معلمین تربیت شده در این دانشسراها به همه جا می‏رفتند.

ظاهرا گفتند: نیاز به تعلیم عشایر دیگر مرتفع شده است. بنده در همان پایان کار دانشسرای عالی عشایری، درخواست دادم که به اصفهان منتقل شوم و از حسن تصادف، مسوءولان با پیشنهادم موافقت کردند و به این ترتیب، سال 1341 به اصفهان رفتم. شهری که فخر فرهنگ ماست. به دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان رفتم.
آن موقع 80 یا 90 درصد کسانی که در دانشکده ادبیات اصفهان درس می‏دادند، لیسانسیه بودند و دکترا در بین آنها خیلی کم بود. البته، بنده این کسر و کمبود مدرک را، همان سال‏ها در زندگی خودم حس می‏کردم و می‏دانستم کسی که می‏خواهد در دانشگاه تدریس کند، باید الزاما عنوان داشته باشد. به همین دلیل، در سال 1344 در امتحان فوق‏لیسانس تاریخ در دانشگاه تهران شرکت کردم و سال 1346 فوق لیسانس گرفتم. آن موقع در رشته‏های مختلف، تاریخ تمدن و فرهنگ ایران را تدریس می‏کردم.

دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشکده اصفهان شدم. سال 42 که دانشگاه اصفهان یک دانشکده علوم پیدا کرد، بنده را به عنوان رئیس دبیرخانه آنجا انتخاب کردند. این دانشگاه متعاقبا بخش تربیت دبیر و بخش زبان‏های خارجی هم پیدا کرد و در نهایت، ریاست کل چهار دبیرخانه در چهار دانشکده را به عهده من گذاشتند، ولی امتیازی که داشتم، معلمی در دانشکده ادبیات بود. بنده حقیقتا آخرین امتحان فوق لیسانسم را که گذراندم و بعد مطمئن شدم که مشکلی ندارم، به فاصله یک هفته برای تحصیل در مقطع دکترا راهی پاریس شدم. دقیقا هفته اول تیرماه سال 1346 و آنجا بلافاصله در دانشگاه سوربن ثبت‏نام کردم.

چون به خداوند قادر توکل داشتم، با همان بضاعت‏ناچیز خودم که از حقوق مختصر معلمی جمع کرده بودم و با فروش بعضی چیزهایی که به دردم نمی‏خورد، وسایل سفرم را برای ادامه تحصیل مهیا کردم. البته، یک‏بار هم از بانک وام گرفتم.
در سال 42 در اصفهان مفتخر به مواصلت با همسرم شدم و حالا 42سال است که زندگی باسعادتی را در کنار ایشان تجربه می‏کنم. همسرم از یک پدر خوزستانی و مادر شیرازی هستند که آن‏زمان در اصفهان ساکن بودند و خود ایشان، متولداصفهان است. خداوند قسمت کرد که ما با هم ازدواج کنیم و حالا دو فرزند داریم. بنده چون عاشق ایران و ایرانیم، اسم این دو فرزندی را که خداوند به ما داده، به‏ترتیب آریوبرزن و آناهیتا گذاشتم و این آرزوی من بود. فرزندان ما با فاصله دوسال از هم متولد شدند.

آریوبرزن، همان سردار بزرگ ایرانی است که جلو اسکندر گجسته را در درند فارس گرفت و با 30هزار نفر از همراهانش تا آخرین نفس و نفر ایستادگی کردند و جان در راه وطن دادند. او نه شاه بود، نه شاهزاده و نه موبد موبدان.
ما از دوره لیسانس، پایان‏نامه داشتیم و بنده از همان موقع، جهت‏یابی شده بودم به‏سمت افشاریه و پایان‏نامه‏ام را هم در دانشگاه تهران راجع به نادرشاه افشار نوشتم. مرحوم علی‏اصغر شمیم استاد ما بود.

پایان‏نامه دوره فوق‏لیسانسم راجع به لشکرکشی نادرشاه به هندوستان بود. این رساله را با راهنمایی مرحوم دکتر عباس زریاب‏خویی نوشتم. رساله دوره دکتری‏ام را با آقای پرفسور «ژان‏اوبن» شرق‏شناس و ایران‏شناس مشهور فرانسوی گذراندم.

استاد شعبانی در سال ۱۳۸۹ه.ش در همایش چهره های ماندگار به عنوان چهره ی ماندگار رشته ی تاریخ انتخاب شدند.

منبع:خبر آنلاین

  • میر حسین دلدار بناب
۳۰
مهر

محمدابراهیم باستانی پاریزی
زمینه فعالیت نویسنده، تاریخ‌دان.
تولد ۳ دی، ۱۳۰۴/ پاریز، استان کرمان.
ملیت ایرانی / والدین حاج آخوند پاریزی
محمدابراهیم باستانی پاریزی، استاد تاریخ در دانشگاه تهران، و یکی از تاریخ‌دانان و نویسندگان برجسته‌ی ایران.
محمد ابراهیم باستانی پاریزی در سوم دی‌ماه 1304 در کوهستان پاریز متولد شده است. وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود مرحوم حاج آخوند پاریزی هم بهره می‌برد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال 1320 تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال 1325 برای ادامه‌ی تحصیل به تهران آمد و در سال 1326 در دانشگاه تهران در رشته‌ی تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت.
در آذر 1330 از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت. در همین ایام با همسرش شادروان حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال 1337 خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند.
باستانی پاریزی دوره‌ی دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارئه‌ی پایان‌نامه‌ای در باره‌ی ابن اثیر دانشنامه‌ی دکترای خود را دریافت کرد.
وی کار خود را در دانشگاه تهران از سال 1338 با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا اکنون که مدتهاست استاد تمام‌وقت آن دانشگاه است، رابطه‌ی تنگاتنگی با این دانشگاه داشته است.
وی یک پسر به نام حمید و یک دختر به نام حمیده دارد و در حال حاضر تابستان‌ها را نزد دخترش در تورنتو و زمستان‌ها را نزد پسرش در تهران سپری می‌کند.


فعالیت‌های فرهنگی
شوق نویسندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند حبل المتین، آینده و مهر برانگیخته شد. باستانی، اولین نوشته‌های خود را در سال‌های ترک تحصیل اجباری (1318 و 1319) در قالب روزنامه‌ای به نام باستان و مجله‌ای به نام ندای پاریز نوشت، که خود در پاریز منتشر می‌کرد و دو یا سه مشترک داشت.
اولین نوشته‌ی او در جراید آن زمان، مقاله‌ای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال 1321 در مجله‌ی بیداری کرمان چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبان‌های عربی و فرانسه مقالات بی‌شماری در روزنامه‌ها و مجلاتی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنی‌ها، یغما، راهنمای‌کتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرده است.
اولین کتاب باستانی پاریزی پیغمبر دزدان نام دارد که شرح نامه‌های طنزگونه‌ی شیخ محمدحسن زیدآبادی است و برای اولین بار در سال 1324 در کرمان چاپ شده است. این کتاب تا کنون به چاپ شانزدهم رسیده است. وی تا کنون بیش از شصت عنوان کتاب تالیف (و بعضا ترجمه) کرده است. کتاب‌های باستانی پاریزی برخی بصورت مجموعه‌ی برگزیده‌ای از مقالات وی‌اند که بصورت کتاب جمع‌آوری شده است و برخی از ابتدا به عنوان کتاب نوشته شده‌اند.
از میان نوشته‌های او، هفت کتاب با عنوان «سبعه‌ی ثمانیه» متمایز است که همگی در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه، آسیای هفت سنگ و ... بعدا کتاب هشتمی با عنوان هشت‌الهفت به این مجموعه‌ی هفت‌تایی اضافه شده است.
بجز کتب و مقالات، باستانی پاریزی شعر هم می‌گوید و اولین شعر خود را در کودکی در روستای پاریز و در آرزوی باران سروده است. منتخبی از شعرهای خود را در سال 1327 در کتابی به نام «یادبود من» به چاپ رسانده است. از جمله یکی از غزل‌هایش با مطلع «یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت» توسط مرحوم بنان در یادبود مرحوم صبا خوانده شده است.

سبک نگارش
بر خلاف عمده کتاب‌های تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشته‌های تاریخی باستانی پاریزی پر از داستان‌ها و ضرب‌المثل‌ها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسان‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کند.
به علاوه کتاب‌های باستانی پاریزی معمولاً پاورقی‌های بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصل‌تر است.

مجموعه آثار :

         پیغمبر دزدان (چاپ هفدهم1382) چاپ اول 1324

  • نشریه فرهنگ کرمان (چاپ کرمان) چاپ اول 1333

  • راهنمای آثار تاریخی (چاپ کرمان) چاپ اول 1335

  • دوره مجله هفتواد (چاپ کرمان) 1337ـ1336
  • تاریخ کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ وزیری، چاپ چهارم 1374) چاپ اول1340

  • منابع و ماخذ تاریخ کرمان چاپ اول1340

  • سلجوقیان و غز در کرمان (چاپ دوم1373) چاپ اول 1343

  • فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی، چاپ سوم) چاپ اول 1344

  • جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری، چاپ پنجم، 1384) سال اول 1346

  • گنجعلی خان (چاپ سوم 1367) سال اول 1353

  • وادی هفت واد (انجمن آثار ملی جلد اول) سال اول 1355

  • تاریخ شاهی قراختائیان چاپ اول 1355

  • تذکره صفویه کرمان چاپ اول 69 13

  • صحیفه الارشاد چاپ اول 1384

مجموعه هفتی :

  • خاتون هفت قلعه (چاپ ششم1380) چاپ اول

  • آسیای هفت سنگ (چاپ هفتم1383) چاپ اول 1350

  • نای هفت بند (چاپ ششم1381) چاپ اول 1353

  • اژدهای هفت سر (چاپ پنجم1384) چاپ اول 1355

  • کوچه هفت پیچ (چاپ ششم1370) چاپ اول 1355

  • زیر این هفت آسمان (چاپ سوم 1368) چاپ اول 1358

  • هشت الهفت (چاپ دوم1370) چاپ اول 1363

سایر کتابها :

  • یادبود من(مجموعه شعر ) چاپ اول 1327

  • ذوالقرنین یا کوروش کبیر (تر جمه، چاپ نهم1384) چاپ اول 1330

  • یاد و یاد بود (مجموعه شعر، چاپ دوم 1364 ) چاپ اول 1341

  • محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله (چاپ دوم، جیبی 1341) چاپ اول 1341

  • اصول حکومت آتن، ترجمه از ارسطو (مقدمه دکتر غلامحسین صدیقی، 1383) چاپ اول 1341

  • یعقوب لیث (چاپ هشتم 1382) چاپ اول 1344

  • تلاش آزادی (چاپ هفتم 1383، برنده جایزه یونسکو) چاپ اول 1347

  • شاه منصور (چاپ ششم، 1377) چاپ اول 1348

  • سیاست و اقتصاد عصر صفوی (چاپ پنجم 1378) چاپ اول 1348

  • اخبار ایران از ابن اثیر (ترجمه الکامل، چاپ دوم1364)

  • از پاریز تا پاریس (چاپ هشتم 1381) چاپ اول 1351

  • شاهنامه آخرش خوش است (چاپ ششم1383) چاپ اول 1350

  • حماسه کویر (چاپ چهارم1382) چاپ اول 1356

  • تن آدمی شریف است... چاپ اول 1357

  • نون جو و دوغ گو (چاپ پنجم 1382) چاپ اول 1357

  • جامع المقدمات (چاپ دوم 1367 جلد دوم 1373) چاپ اول 1363

  • فرمانفرمای عالم (چاپ چهارم 1377) چاپ اول 1364

  • از سیر تا پیاز (چاپ سوم1380) چاپ اول 1367

  • مار در بتکده کهنه (چاپ سوم 1380) چاپ اول 1368

  • کلاه گوشه نوشین روان (چاپ سوم 1380) چاپ اول 1369

  • حضورستان (چاپ دوم1370) چاپ اول 1369

  • هزار ستان (چاپ دوم1382 ) چاپ اول 1371

  • ماه و خورشید فلک (چاپ دوم 1376) چاپ اول 1371

  • سایه های کنگره (چاپ دوم 1376) چاپ اول 1371

  • بازیگران کاخ سبز (چاپ دوم 1384) چاپ اول 1371

  • پیر سبز پوشان (چاپ دوم 1379) چاپ اول 1373

  • آفتابه زرین فرشتگان (چاپ دوم 1377) چاپ اول 1373

  • نوح هزار طوفان (چاپ دوم 1380) چاپ اول 1375

  • در شهر نی سواران (چاپ دوم 1378) چاپ اول 1377

  • شمعی در طوفان (چاپ دوم 1383) چاپ اول 1378

  • خود مشت مالی چاپ اول 1378

  • محبوب سیاه و طوطی سبز چاپ اول 1378

  • درخت جواهر (چاپ دوم 1384) چاپ اول 1379

  • گذار زن از گدار تاریخ (چاپ دوم 1384) چاپ اول 1381

  • کاسه کوزه تمدن چاپ اول 1381

  • پوست پلنگ چاپ اول 1381

  • حصیرستان چاپ اول 1382

  • بارگاه خانقاه چاپ اول 1384

  • هوا خوری در باغ با گوهر شب چراغ چاپ اول 1384

  • میر حسین دلدار بناب
۳۰
مهر
 
عبدالحسین نوایی در سال 1302ه.ش درتهران متولد گردید . وی بعد از گذراندن دورة دانشسرا ، در رشتة حقوق ادامه تحصیل داده و از دانشگاه سوربن فرانسه فارغ التحصیل گردید . نوایی پس از آن به کار تدریس در مدارس و دانشگاههای کشور پرداخت . او کار تحقیق و پژوهش را با دومطلب آغاز نمود ، اول مسائل مربوط به مشروطیت و دیگری در رابطه با بابیگری . نوایی آثار بسیار با ارزشمندی از خود بجای نهاده است که مورد استفاده بسیاری از محققان وپژوهشگران می باشد .گروه : علوم انسانی
رشته : تاریخ
گرایش : ایران دوره اسلامی
تحصیلات رسمی و حرفه ای : عبدالحسین نوایی تحصیلات خود رادر مدارس ابتدایی (تمدن ) و (ابن سینا) آغاز نمود .وی در دورة متوسطه در  مدرسه شرف تحصیل کرد و پس از گذرندان این دوره ، علیرغم میل باطنی خود به دانشسرای عالی رفت ،دکتر نوایی دراین مورد می نویسد : برخلاف میلم به دانشسرا رفتم چون علاقه به این حرفه نداشتم و تمایل داشتم که دیپلمات شوم. دکتر نوایی پس از دوره دانشسرا ی عالی ،تحصیلات خود را در دانشکده حقوق پی گر فت اما به دلایلی از ادامه تحصیل در رشته حقوق باز ماند .البته وی یک سا ل بعد دوبار ه در رشته حقوق شرکت نمود وتوانست شاگرد دوم شود .نوایی به لحاظ اینکه ناگزیر بود یکی از دو رشته را نتخاب نماید وبا توجه به اینکه یکسال از دوره دانشسرا را نیز گذرانده بود،لذا در همین رشته ادامه تحصیل داد،او سپس به فرانسه رفته و توانست دوره دکترا را از دانشگاه سوربن اخذ نماید.
خاطرات و وقایع تحصیل : عبدالحسین نوایی بعد از دوره دانشسرا ی عالی به دانشکده حقوق رفت ، اما وی نتوانست از این دانشکده فارغ التحصیل شود و به نحوی از ادامه تحصیل باز ماند،علت این امر را نوایی چنین بیان می کند، ماجرا از این قرار بود که در امتحانات دیپلم یک نفر از روی برگه امتحانی من رونویسی کرده بود ودر آن زمان تصحیح اوراق امتحانات نهایی به عهده استادان دانشگاه بود و مرحوم دکتر شفق دیده بود که دو برگه کاملا شبیه یکدیگر است ،لذا هر دو نفررا به جرم تقلب از ادامه تحصیل محروم کردند،مدتی طول کشید تا توانستم ثابت کنم که ورقه اصلی متعلق به من است و همین تاخیر باعث شد تامن از ادامه تحصیل محروم شوم.
فعالیتهای ضمن تحصیل : عبدالحسین نوایی درکنار تحصیلا ت تکمیلی خود در فرانسه به کار معلمی نیز پرداخت و ، چون این مسؤلیت را پذیرفته بود با جدیت مطالعه می نمود،اینکار دو دلیل داشت اول آنکه تحصیلا ت خود را دانشگاه کا فی نمی دانست و آنرا مقدمه ای می دانست برای ادامه تحصیل دوم نمی خواست به مانند بعضی از معلمین از کم سوادی و بی توجهیش گله نماید،او می گوید :در هر صورت چشم را بر بسیاری از لذات مادی زندگی بستم و تمام وقتم راصرف آموختن کردم مثلا موقعی که در پاریس بودم ،با توجه به اینکه در آنجا هوادیر روشن می شود ساعت نه صبح غذای مختصری می خورد م که هم صبحانه بود و هم ناهار و ازساعت ده در کتابخانه ملی پاریس مطالعه می کردم تاساعت پنج بعداز ظهر که آنجا تعطیل می شد .هر چند در آن وقت خیلی ها به این کار من می خندیدند ، اما من به هیچ وجه احساس غبن نمی کردم چون آثاری که الان شما ملاحظه می فرمایید ، غالبا حاصل مطالعات و تلا شهای همان دوران است .
استادان و مربیان : از استادانی که عبدالحسین نوایی به عنوان یک الگو یا د می کند،عباس اقبال بود .نوایی وی را از جمله کسانی می داند که در او انگیزه تاریخنگاری را بوجود آورد و این مسئله به زمانی که نوایی در مجله یادگار با وی همکار شد بر می گردد . از استادان نوایی شخصیتهای برجسته ای همچون :بدیع الزمان فروزانفر ،بهار ،بهمنیار و میرزا عبدالعظیم خان قریب را می توان نام برد .
وقایع میانسالی : در سال 1346 عبدالحسین نوایی مطالبی در مورد دانشگاهها وعدم پذیرش افراد جوان به عنوان استاد منتشر کرد ، این مسئله باعث شد دانشجویان دست به شکایات متعددی بزنند .با اعتراض دانشجویان مدیریت دانشگاههای تهران و شهرستانها تغییراتی نمود و از آن جمله دانشگاه تبریز که هوشنگ منتصری به سمت ریاست آنجا رسید. وی روسای دانشکده ها را که عملا از ورودهرگونه استادجدیدی سرباز زده بودند ، اخراج کردو دانشکده ادبیات را به دکتر نوایی سپرد.در سال1351درهنگام خدمت در سازمان کتابهای درسی یعنی به دلیل رعایت نکردن دستورات شاه در مورد مبارزه با گرانی ، متهم واز کا ر برکنار شد . اما پس از مدتی به بابلسر رفته وسمت معاونت مدسه عالی بابلسر راقبول کرد نوایی پس از مدتی خدمت در این مدرسه به دلیل اختلاف روش میان دو رییس مدرسه یعنی دکتر فاروقی پیش آمد ، از سمت خوداستعفا داد ، اما دیری نگذشت به سبب بوجود آمدن حوادثی به سمت ریاست این مدرسه منصوب شد . او علت این امر را چنین بیان می کند ؛ دانشجویان ، رییس مدرسه با بلسر را به علت رفتار ناشایست کتک زدند وحتی خواستند از پنجره طبقه سوم به پایین پرت کنند ، که مدتی در بیمارستان بستری شد .پس از برکناری وی وزارت علوم،او را به ریاست مدرسه گماشت . انتصاب دکتر نوایی به سمت ریاست مدرسه عالی با بلسر مصادف بود با تحرکات مردم و دانشجویان برعلیه رژیم شاه نوایی می گوید ؛ تا آنجا که من متوجه شدم سخن از انقلاب و تحولی عظیم در میان است و نه یک اعتراض و شکایت ،دانشکده ها به هم ریخته بود و کلاسهای تعطیل شده بود و من که هرگز نمی خواستم با دانشجویان مقابله بکنم بلکه آنان را محق می دانستم از خدمت استعفا کردم و به تهران بازگشتم .
 در سال 1349 ش ، دکتر نوایی جایزه بهترین کتاب سال به جهت تصحیح و تعلیق کتا ب احسن التواریخ را دریافت داشت و در سال 1364 ش . موفق به دریافت جایزه بهترین کتاب سال به خاطر تالیف کتاب اسنادتاریخی ایران از 1038 تا 1105 ه.ق شد .
مشاغل و سمتهای مورد تصدی : در سال 1346 ه.ش با تغییر مدیریت دانشگاهها ،دکتر هوشنگ ریاست دانشگاه تبریز را به عهده گرفت و مسئولیت دانشکده ادبیات را به دکتر نوایی سپرد . نوایی یکی دوسال پس از بازگشت از تبریز مدیر کل تشکیلات و روشهای آموزش و پرورش شد : از فعالیتها ی او دراین سمت ، بررسی سازمان کل وزارت آموزش و پرورش و تقسیم تهران به 17 ناحیه بود . در سال 1351 ه.ش به سازمان کتابهای درسی منتقل گزدیدو تا مرداد سال 1354 ه.ش دراین سمت باقی ماند،اما به دستور شاه از کار برکنار شد و بعد از چند ماه بیکار ماندن به وزارت علوم رفته با دعوت دکتر فاروقی رئیس مدرسه عالی بابلسر ، در منصب معاونت این مدرسه شروع به کار کرد ، اما طولی نکشید به سبب اختلاف عقید ه با دکتر فاروقی استعفا داد . نوایی پس از استعفا از مدرسه عالی بابلسر از وزارت آموزش و پرورش درخواست شغل و یا باز نشستگی نمود که بابازنشستگی او موافقت شد . هنوز مدتی از بازنشستگی دکتر نوایی نگذشته بود که وی به سمت ریاست مدرسه عالی منصوب گشت اما وی درطی تحولات کشور در سال 1357 ه.ش از شغل خود ا ستعفا کرده که با بازنشستگی به تهران بازگشت .
فعالیتهای آموزشی : عبدالحسین نوایی علاوه بر تالیف و خلق آثار متعدد ، در دانشگاهها و موسسات علمی مختلف به تدریس پرداخته است که از آن جمله اند : دانشگاه تهران و مرکز اسناد در سطح لیسانس ،دانشگا هها ی تربیت مدرس ، شهید بهشتی ، الزهرا ،و پژوهشگاه فرهنگ و مرکز اسنادرسمی ، دانشگاههای آزاد واحدشهر ری و ابهر در سطح فوق لیسانس و دکتر ی در سال 64-1363 بخش دکتری تاریخ در دانشگاه آزاد اسلامی ایجاد گردیدو دکتر نوایی از همان سال تا سال 1376 عضو ثابت و هیات علمی آن بود ه و همانطور که خود می گوید ، اولین دانشجوی فارغ التحصیل رشته تاریخ شاگرد وی بوده است . از دیگر فعالیتهای آموزشی دکتر نوایی نظارت بررساله های تحصیلی فوق لیسانس و دکترا بود ،او در دانشکده های ادبیات شهید بهشتی ،تربیت مدرس و الزهرا به عنوان استادراهنما ،مشاور و ممتحن شرکت می نمود.نوایی تا پایان سال 1378 ه.ش به کارتدریس پرداخت ، اما پس از بیماری ممتد از رفتن به کلاس خودداری نمود به همین خاطر دانشجویان به منزل وی می رفتند و از دانش فراوان او بهره می بردند.
سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : عبدالحسین نوایی در کنار کار تدریس و تالیف و پژوهشهای علمی ،در مجامع علمی ،سمینارها و سخنرانی های متعدد شرکت نمود که بعضی ازآنها در خارج از کشور بوده است ،از این تعداد می توان ، مهمترین آن را به شرح زیر بیان داشت : 1- سال 1353 ش ، سفر به پاکستان برای ایراد چند سخنرانی در سمت ریاست کتابهای درسی . 2- سال 1353 ش. سفربه ترکیه ،سوئد ، انگلستان و فرانسه در سمت ریاست کتابهای درسی و بازدید از مراکز فرهنگی . 3- سال 1374 ش ،سفر به ترکیه و سخنرانی درباره جنگ اوزون حسن با سلطان محمد فا تح در سمینار مربوط به فتح قسطنطنیه 4- سال 1375 ش،شرکت در سمینار تیمور در مشهد وارائه مجموعه مقالاتی تحت عناوینی چون کثرت منابع تاریخ تیموری «ورد» کتابهایی چون منم تیمور «جهانگشا و توزوک » . 5- سال 1375 ش، سفر به ازبکستان وسخنرانی در سمینار بزرگداشت تیمور .
آراو گرایشهای خاص : عبدالحسین نوایی در زمینه اتکا خود به تاریخنگاری ، بخش اعظم فعالیت خودرا در دوره قاجاریه متمرکز نمود : او تحقیقا ت و پژوهشهای خودرا در دو زمینه آغاز نمود ، اول مطالب مربوط به مسایل مشروطیت و دیگری در رابطه با با بیگری است . چنانکه خود می گوید : « من قاجاریه را به آن بدی نمی بینم که دیگران می بینند . افراد را در زمان خودشان و با معیارهای زمان خودشان باید مورد قضاوت قرار داد . والا با مسائل یک قرن یا دو قرن بعد نمی شود افرادی را که دو قرن ـ سه قرن پیش از ما بوده اند ، داوری کرد .من قاجاریه را بدون اینکه بخواهم ادعا کنم مردان بزرگ و یا نام آوری بوده اند ، افرادخائن و نادرستی نمی دانم ، اما می توانم ادعا کنم که در این دوره غیر از دو یا سه نفر ، واقعا خائن یعنی کسی که آمده و به کشورش خیانت کرده ، بیشتر نداریم ، بقیه ، کسانی هستند که خواسته اند این مملکت را حفظ کنند ، اما ممکن است به علت جهل و بی اطلاعی و عقب ماندگی از دانش اروپا ،مسائل سیاسی اروپا و روابط بین دول ، اشتباهاتی کرده باشند . اما آنان هرگز قصد خیانت نداشتند . شاید در آن زمان به درستی به نقش استعمار و مطامع قدرتهای اروپایی پی نبرده بودند،و شاید به اندازه لازم آگاهی نداشتند چون شناخت استعمار منوط است به دانستن مفاهیم و اصطلاحات علوم سیاسی ، شناخت روابط بین الملل ،شناخت مسائل اقتصادی ، شناخت اینکه کارخانه اروپا ییان باید با موادخام ارزان بگردد ، این مسا ئل را نمی دانستند ،کجا در س خوانده بودند که بدانند؟ اطلاعی نداشتند . »
چگونگی عرضه آثار : عبدالحسین نوایی تالیفات خود را با همکاری مراکز فرهنگی و موسسات انتشارات گوناگونی به چاپ رسانده است . او دعوت موسسات و واحد های فرهنگی که مولود انقلاب اسلامی بودند را  با شوق و رغبت پذیرفت . از موسساتی که او با آنها همکاری نمود عبارتند از :کتابخانه ملی :همکاری در کمیته علمی احیا میراث مکتوب دکترنوایی : از سال 1373 بنا به دعوت رییس وقت آقای جواهری همکاری خود را با موسسه تاریخ معاصرآغاز کرد . دکترنوایی : در مهرماه سال 1373 بنا به دعوت رییس وقت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شروع به کار کرد .اودرآنجادو طرح را اجرا نمود،1- مجموعه شرح حال بزرگان علم و ادب 2- تدوین مجموعه اعلام تاریخی .سازمان سمت : سمت در واقع حروف اول سازمان مطالعه و تدوین کتب است ، وظیفه آن تهیه کتاب های درسی برای سطح لیسانس می باشد .دکتر نوایی سه چهار سال به عنوان رییس گروه تاریخ دراین سازمان خدمت کرد . اداره اسناد نهاد ریاست جمهوری دکتر نوایی ؛ دراین واحد برکار محققان جوان نظارت داشتند و آنان را در خواندن اسنادی که نوعا با خط شکسته یا قلم سیاق است یاری می نمودند.ـ سازمان اسناد ملی :همکاری دکتر نوایی با این نهاد تنها در سطح تالیف کتاب بوده است .
دکتر نوایی سرانجام پس ازعمری پژوهش و تدریس و تربیت فرزندان این مرز و بوم در ۱۸مرداد۱۳۸۳ه.ش در تهران چشم از جهان فرو بست وپیکر شریفش در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. 

آثار :
1 آیین
2 اسطوره اهل حق
3 اسناد عبدالوهاب خان آصف الدوله در خراسان
4 اسناد مربوط به نایب حسین کاشی
5 اسناد و مکا تبات سیاسی ایران از 1308 تا 1105 ه ق
6 اسناد و مکاتبات تاریخی از تیمور تا شاه اسماعیل
7 اطلاعات ماهیانه
8 ایران و جهان
9 با ستا نشناسی و تاریخ
10 بررسی های تاریخی
11 پست تهران
12 تاریخ آل مظفر
13 تاریخ روابط فرهنگی ایران
14 تاریخ عضدی
15 تاریخ گزید ه
16 تالیف محمد تقی
17 تکمله ا لاخبار
18 جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان و باختران
19 حدیقه ا لشعرا
20 حکیم و به اهتمام جمشید کیانفر و محمد علی صوتی
21 خاطرات عباس میرزا ملک آرا
22 خبرنامه سمینار بین المللی نهضت مشروطیت
23 دولتهای ایران از مشروطیت تا او لتیماتو م
24 دیوان محتشم کاشانی
25 رو زنامه باختر
26 روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه
27 روزنامه آژنگ
28 روزنامه اصفهان
29 روزنامه امید
30 روزنامه بهرام
31 زیو ر آل داود
32 سیرو سیاحت
33 شا ه اسماعیل صفوی
34 شا ه تهماسب
35 شا ه عباس
36 شرح حال رجال حبیب السیر
37 صدف
38 فتح تهران
39 فتنه باب
40 فصل نامه تاریخ معاصر ایران
41 فصل نامه تحقیقات تاریخی گنجینه اسناد
42 فهرس التواریخ
43 کریم خان زند
44 گزید ه فرمانهای موجود در کتابخانه ملی
45 گوهر
46 ما هنامه فرهنگ
47 ماهنامه ادبستان
48 متون تاریخی به زبان فارسی
49 مجله توشه
50 مجله فردوسی
51 مجله کیها ن فرهنگی
52 مجله یارگار
53 مجله یغما
54 مجموعه اسناد نابینایان کاشان
55 مراه البلدان
56 مراه الوقایع مظفری و یا د داشتهای ملک المورخین سپهر
57 مطلع سعدین
58 مطلع سعدین و مجمع بحرین
59 مظفرالدین شاه
60 مقاله دوره مجله یادگار
61 مقدمه بر جغرافیای تاریخی شهرهای ایران
62 مقدمه برکتا بهایی چون گنج دانش
63 مهد علیا
64 مهر
65 نادر و جانشینا نش همراه با نامه های سلطنتی و اسناد سیاسی و اداری
66 نامه های خان احمد خان گیلانی
67 نشریه وزارت امور خارجه
68 وجه تسمیه شهرهای ایران
  • میر حسین دلدار بناب
۲۹
مهر
 

 

معرفی سرگی الکساندرویچ یسنین به همراه شعر "نامه ای به مادر"

(تولد به سال ١۸٩٥در ولایت ریازان. مرگ به سال ١٩٢٥در لنینگراد) در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. طی سالهای ١٩١٥-١٩١٢در دانشگاه ملی شانیافسکی مسکو تحصیل می‌کرد. "رادونیتسا" نخستین کتاب او است. وی یکی از بنیانگذاران مکتب ایماژینیزم١ می باشد. شاید که یسنین در میان تمام شعرای هموطن اش، روس ترین آنها باشد، چه شعر هیچ کس دیگری تا بدین اندازه از خش خش درختان توس ، از صدای نرم چکیدن قطرات باران بر بام‌های حصیری کلبه‌های کشاورزان، از شیهه‌ی اسب ها در چمن زاران مه‌زده‌ی صبحگاهی، از جرنگ جرنگ زنگوله‌های آویخته بر گردن ماده‌گاوان، از تاب خوردن گل‌های بابونه و گندم و از ترانه‌های جاری در اطراف پرچین‌های روستا الهام نمی گرفت. گویی که شعر یسنین با قلم نوشته نشده، بلکه دمی است برآمده‌ از خود طبیعت روسیه.

اشعار او که زاییده‌ی فولکلور بودند، خود تدریجا ً به فولکلور بدل گشتند. یسنین که از قریه‌ی ریازان به مجالس ادبی پتروگراد آمده بود، به شاعری مجلسی بدل نشد که پس از خوشگذارانی های شبانه کلاه سیلندر از سر مو طلاییش برگیرد تو گویی که دارد ملخ های ناپیدایی را از مزرعه ای در دوران کودکی دهقانی اش صید می کند. او، دل نگران از زوال سنّت های مورد علاقه اش، خود را "آخرین شاعر روستا" می نامید. یسنین انقلاب را می ستود، امّا به اقرار خودش بعضاً بدین علت که درک نمی کرد "سرانجامِ وقایع ما را به کجا می کشاند"، به میخانۀ ته کشتی انقلاب که از طوفان کج شده بود پناه می برد. شعر او گاه اسبی جوان را می مانَد که در برابر لوکوموتیو آتشین جریان صنعتی شدن از نظر محو گردیده است.

ترس از تبدیل شدن به یک "خارجی" در سرزمین خودش، در یسنین رسوخ پیدا کرده بود، امّا نگرانی های وی بی‌مورد بودند. ریشه های اجتماعی شعر وی آنچنان به عمق دویده بود که در زمان مسافرتهایش، چونان که او درختی سرگردان باشد، همواره پیوند خود را با او حتّی تا آن سوی دریاها نیز حفظ می نمودند. بیهوده نبود که او خود را بخش جدایی ناپذیر طبیعت روسیه می دانست – "چون درخت که با غم و اندوه برگ هایش را فرومی ریزد، من نیز واژه هایی غم انگیز را فرو می‌بارم"، و او که خود را گاه درخت افرایی یخ زده و گاه ماه سرخ فامی بر پهنه‌ی آسمان می پنداشت، طبیعت را یکی از مظاهر شخص خویش بر می‌شمرد. احساس سرزمین مادری در یسنین بدل شد به احساس جهان پرستاره و بی‌کرانه ای که او شخصیتش می بخشید و رنگ آشنایی بدان می زد: "چشمان سگ در برف به سان ستارگانی پرتلألو می درخشیدند".

یسنین شاید که روس ترین ِ شعراست، چه در شعر هیچ کس دیگری چنین اعترافات صریحی وجود نداشت، گرچه گاه این اعترافات در پس غوغا پنهان می گشت. تپش وتلاطم تمامی احساسات، افکار و آرزوهای او، ضربان رگی آبی را می مانَد که از ورای پوست تا بدان حد لطیف و شفّافی که گویی وجود خارجی ندارد، به روشنی نمایان است. یسنین تنها کسی است که می‌تواند نویسنده‌ی چنین جمله ای باشد: "حتّی حیوانات وحشی را نیز، چونان که برادران کوچک تان باشند، بر سر مزنید". او گُلی بود بی‌ همانند در شعر ما. یسنین که شاعری بورژوا و لفّاظ نبود، در اثری به نام "آدم سیاه" و بسیاری از اشعارش، آن هنگام که قلب پردود و تپنده‌ی خود را درون حجمی از لخته های خون، بر پیشگاه تاریخ کوبید، نمونه ای از مردانگی رفیع شخص خود به دست داد؛ قلبی به راستی زنده و بی شباهت به قلبی که قماربازان شاعرپیشه و زیرک، از آن تک خالِ دل می سازند . او با نوشتن آخرین شعرش با خون خویش، خود را به دار آویخت. به روایاتی دیگر، او را کشتند.

سخنی با خوانندگان

زیبایی متنی که به منظور معرفی سرگی یسنین آورده شده، سبب انتخاب آن بوده است. این متن علاوه بر طرح هایی کلی که از شخصیت این شاعر به دست می دهد، سؤالات و ابهاماتی را نیز در ضمیر خواننده ای که تا به حال با وی آشنا نبوده و یا آشنایی کمی داشته ایجاد می کند که این خود گشاینده‌ی بستری برای پیگیری های بعدی خواهد بود.

شعری که برای معرفی شاعر انتخاب گردیده، بی شک همانی است که سراینده‌ اش امروزه در جهان ادبیات به آن شهره تر است. "نامه به مادر" نه تنها در سرزمین مادری شاعر یعنی روسیه، که در بسیاری از فرهنگ های دیگر، زمینه ساز آفرینش های هنری بسیاری گشته که ازآن جمله است ترانه ها و قطعات عاشقانه ای با همین نام. در این شعر، گوشه ای از آنچه در وصف شعر یسنین در متن معرفی آورده شده، به چشم می خورد. باشد که به یاری خداوند اشعار برگزیدۀ دیگری از این شاعر ترجمه و در اختیار بازدیدکنندگان گرامی این سایت گذارده شود. به قول دوستی، این فارسی من است از شعر یسنین:


نامه ای به مادر

زنده ای هنوز پیرزن من؟

زنده نیز من‌ام. سلام به تو، سلام!

باشد که در کلبه‌ی چوبین تو شود جاری

آن نور وصف ناگشته‌ی شامگاهی

نوشته اندم که، تو با پنهان کردن نگرانی خویش

دلتنگ گشته ای مرا شدید

که با ردایی مندرس و کهنه بر تن‌ات

اغلب به سر جاده می روی

و در تاریکی کبود شامگاه

تنها و تنها یک چیز است تو را به نگاه:

گویی که کسی به گاه نزاعی در کافه

کاردی فنلاندی بر قلبم نشانده

چیزی نیست عزیز من! آرام گیر

که این تنها کابوسی‌ ست ناگوار

هنوز تا بدان حد میخواره نگشته ام

که تو را ندیده مرگ را پذیرا شوم

هنوز هم چون گذشته لطیف ام و نازک

و تنها دارم آرزوی آن

که هرچه زودتر از این اندوه پرتشویش

بازگردم به کلبه‌ی محقّرمان

بدان گاه باز می گردم که سپید باغ‌مان

در بهاران شاخساران بگسترد

لیک تو، چون هشت سال پیش

بیدار مکن مرا به وقت سپیده دمان

بیدار مکن آنچه را که خیال بافی شده‌ست

آن را که به حقیقت نپیوسته وا به تلاطم مدار

خستگی و فقدان‌های بی‌نهایت زودرس

به تجربه اندوختن در زندگی انجامیده اند مرا

و دعایم نیاموز که نیست ضرور !

چه دیگر به گذشته نباشد راه عبور

تو تنها یاری و دلخوشی‌ستی مرا،

مرا تنها تویی آن وصف ناگشته نور

پس دگر فراموش کن نگرانی خویش

اینسان دلتنگم مشو شدید

میا اغلب به سر جاده [چشم به راه من]

با آن ردای مندرس و کهنه ات به تن.

مترجم: مسعود احمدی نیا

منبع: قطعات قرن. منتخب شعر روس.

به قلم یوگنی یفتوشنکو. مینسک – مسکو، "پالیفاکت"، ١٩٩٥

  • میر حسین دلدار بناب