اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۱۴
بهمن

 

ایوان الکساندرویچ گنچاروف (Ivan Aleksandrovic Goncarov) در 18 ژوئن 1812 در سیبری به دنیا آمد. ادعا می‌شود که او از یک خانواده بازرگان مرفه برخاسته بود. این نویسنده قرن 19 روسیه تزاری سال‌ها کارمند ادارى در شهر پتروگراد بود و در وزارت بازرگانى به ترجمه مدارکى از انگلیسى، فرانسوی و آلمانى به زبان روس می‌پرداخت.

وی بین سال‌های 1855 و 1857 سفری به دور دنیا کرد. درباره گنچاروف نقل می‌شود که تنها حادثه غیرمعمولى زندگى‌اش، یک سفر دریایى با یک ناوگان جنگى روس به شرق ژاپن در سال 1859 بود. دراین رابطه او بعدها اولین رمان بحرى- دریایى ادبیات روس را نوشت.

گنچاروف از سال 1863 حدود 10 سالى همکار اداره سانسور تزارى شد، با وجود این در داستان "سیل‌گاه" از گروهی از افراد زحمتکش و سرکش سخن می‌گوید که زیر بار زور نمی‌روند.

گنچاروف خالق سه رمان در سه دوره 10 ساله شد. او با کمک یک مجموعه اثر 3 جلدى به شرح جامعه روس در دهه‌هاى 40-60 قرن 19 روسیه پرداخت. گنچاروف را می‌توان افشاگر ادبى عقب‌افتادگى روسیه تزارى دانست. او سه رمان اصلى خود را شرح سه دوره: زندگى قدیمى، سال‌هاى رخوت و دوره بیداری می‌دانست. اثر مهم و اصلى او رمان "اوبلومف" است. درمیان قشر کتاب‌خوان درقرن 19 نام گنچاروف تداعى‌کننده نام قهرمان رمان او یعنى اوبلومف بود. این رمان را مانیفست ادبى اسلاوى و انسان‌هاى تنبل، بى‌عمل و پاسیو نامیدند. بخش‌هایى از این رمان در سال 1849 به‏چاپ رسید؛ تمام این کتاب که اثرى مشتمل بر چهار جلد است، در سال 1859 انتشار یافت.

بلینسکى درمقاله "اوبلومف‌گرایى چیست ؟" این رمان را نخستین شکایت از نظم اجتمایى حاکم روس دانست و آن را شاهکار اصیل گنچاروف و آینه خصوصیات جامعه آن زمان روس نامید. اوبلومف سال‌ها در فرهنگ روس یک صفت براى تن‌پرورى و غیرفعال بودن براى انسان‌هاى بى‌عمل بود. تن‌پرورى، تنبلى و بى‌عملى ابلومف‌گرایى را نشانه زوال طبقه زمین‌دار انگل‌مآب تفسیر کردند. این صفات را در قرن 19 بیمارى ملى خلق روس نام گذاشتند. اوبلومف خود در دوران کودکى درخانواده‌اى مرفه با نوکر و کلفت و خدمتکار تربیت شده بود. او را نوع ایده‌آلیست تراژدیک روس نام گذاشتند. او سنبل انسانى است که به دلیل رفاه قادر نیست به کشف استعدادهاى دیگر خود بپردازد.

گنچاروف در پایان عمر به نوشتن خاطرات و مقالات نقد ادبى پرداخت و در 1891 در سن پترزبورگ درگذشت.

ایوان گنچاروف را قاطع‌ترین نماینده ادبیات واقع‌گرایى روس می‌دانند. او از موضعى بورژوا- دمکراتیک و روشنگرانه به خلق آثاری درخشان و اجتمایى-انتقادى پرداخت. آثار او اشاره‌اى هستند به مبارزه تجددخواهى با سنت‌گرایى. رمان‌هاى او را کوشش و سهمى انتقادى براى شناسایى جامعه روس آن زمان می‌دانند. در نظر منتقدین چپ، گنچاروف به دلیل تمایلات سنت‌گرایانه نتوانست موضعى انقلابى در ادبیات روشنگرانه خود بگیرد. ادبیات جامعه‌شناسانه او را قطب مخالف ادبیات مرسوم آن زمان یعنى ادبیات شاکى به شمار مى‌آورند. واقع‌گرایى و عملگرایى ادبى او بر اساس دیالوگ‌هاى مفصل و شرح و توصیف دقیق قهرمان از موضعى روان‌شناسانه بود.

درباره گنچاروف اشاره می‌شود که او ضعف‌های قهرمانان آثارش را با مهربانى و همدردى انسان‌دوستانه شرح می‌دهد. در آثار او به جاى ایده‌ها، خواننده شاهد هنر زیباشناسى واقع‌گرایانه می‌شود. گنچاروف را در رابطه با نمایندگان ادبى مکتب طبیعت‌گرایى، نویسنده افسردگى ادبى نامیدند.

سال‌ها گنچاروف یکى از آغازگران و خالق شخصیت‌هاى زنانه در ادبیات روس است. در رمان اوبلومف، اولگا، زنى است که میان دو مرد رقیب هم، قضاوت می‌کند. در رمان "پرتگاه" خواننده شاهد چند زن تیزهوش، زنده، زیبا و چندبعدى می‌شود. در آثار او در مبارزه مردان با همدیگر، معمولاً زنى به شکل نقش سوم پیروز می‌شود. و زن‌ها داراى صفات مثبت تمام شخصیت‌هاى مرد در داستان می‌شوند.

او گوگول را معلم ادبى خود می‌دانست و با تورگنیف یک رابطه (دوستى غیردوستانه) داشت، چون تورگنیف او را متهم به ربودن طرح‌هاى رمانش کرده بود.

از دیگر آثار او اولین کتاب وی "یک داستان معمولی"، "ناوگان دریایى"، مقاله‌اى درباره آثار گریبایدوف با عنوان "یک میلیون درد و رنج" و "نامه‌هایى از یک سفر جهانى"، "قصه مشترک" و سفرنامه‌ای به نام " کشتى پالاس" که شرح دیدار او از انگلستان، آفریقا و ژاپن است، هستند.

مریم السادات فاطمی /کتاب نیوز
  • میر حسین دلدار بناب
۰۵
بهمن

 

هاینریش بل ( Heinrich Boll )در بیست و یک دسامبر سال 1917 میلادی در حالی که جنگ جهانی اول ماههای پایانی عمر خود را می گذراند در شهر کلن به دنیا آمد.بل پانزده ساله بود که آدولف هیتلر به قدرت رسید. پنج سال بعد در ششم فوریه سال 1937 بعد از آنکه موفق به اخذ دیپلم شد در یک کتابفروشی مشغول به کار شد. اما یک سال بعد یعنی در سال 1938 به ناچار به خدمت سربازی رفت و هفت سال از عمرش از سال 1939 تا 1945 را در جنگ گذراند در خلال این سالها در سال 1942 با آنه ماری سش ازدواج کرد.

هاینریش بل در سوم نوامبر 1944 مادرش را در یکی از بمباران ها هوایی متفقین بر اثر حمله ی قلبی از دست داد.

او سه بار در طی جنگ در جبهه ی روسیه مجروح شد و چندین ماه نیز در اواخر جنگ در اردوگاه آمریکائیان در فرانسه به زندان رفت و پس از پایان جنگ در 1945 به آلمان بازگشت و در همین سال اولین فرزندش کریستوف بر اثر بیماری درگذشت.

پس از بازگشت از جنگ چندین سال در رشته ی زبان آلمانی و ادبیات در دانشگاه تحصیل کرد و برای تامین مخارج تحصیل و زندگیش مجبور شد در کارگاه نجاری برادرش مشغول به کار شود.

حدود یک سال بعد از پایان جنگ در ماه می 1946 اولین داستان کوتاهش را به نام "ژنرال روی تپه ای ایستاده بود" را نوشت. و این آغازی بود برای آنکه هاینریش بل از اوایل سال 1947 وارد دنیای نویسندگی شود.

در 19/2/1947 " تولد پسر رایموند" را نوشت و در 31/7/1948 " تولد پسرش رنه" را به چاپ رساند.

1949 با چاپ اولین داستانش به نام " قطار به موقع رسید" به شهرت رسید.

یک سال بعد از آغاز دوران شکوفایی ادبیش تولد پسرش وینسنت را در 11/3/1950 جشن گرفت.

از تابستان 1950 در اداره ی کلی آمار به عنوان مسوول سرشماری آپارتمانها و ساختمانها مشغول به کار شد.

در 1951 با داستان " گوسفندان سیاه" برنده ی جایزه ی "گروه 47" شد که اولین جایزه ی ادبی وی به شمار می آید که توجه صاحب نظران جهانی را به خود جلب کرد.

در 1952 برنده ی جایزه ی "رادیویی جنوب" و در 1953 برنده جایزه ی "منتقدان آلمان" شد . در همین سال داستان " حتی یک کلمه هم نگفت" را منتشر کرد که بازتابی از اوضاع جامعه ی آلمان در نخستین سال های پس از جنگ جهانی دوم بود.

یک سال بعد در 1954 جایزه ی ادبی انجمن فدرال صنایع آلمان را از آن خود کرد. در همین سال بود که " خانه ی بی سرپرست" را نوشت رمان کوتاهی که مشکلات دو پسر بچه که والدین خود را در جبهه ی روسیه از دست می دهند را توصیف می کند.

در 1955 جایزه ی "تریبون دو پاری" را از آن خود کرد و " نان سالهای جوانی" را به خوانندگان خود عرضه کرد. کتابی که داستان سالهای قحطی و گرسنگی را از زبان مرد جوانی مطرح می سازد که خود در بحبوحه ی این دوران زندگی نموده و تمامی این زمان را پشت سر گذارده است و در کنار این مضمون یک عشق پاک و زیبا را به دور از مادی گرایی زندگی روزمره لمس می کند.

نویسنده ی آلمانی برای اولین بار در سال 1956 به ایرلند سفر کرد و یک سال بعد "یادداشتهای روزانه ی ایرلند" را به خاطر علاقه ی که به این کشور پیدا کرده بود به رشته ی تحریر درآورد.

1961 سالی که دیوار جدایی برلین در حال قدبرافراشتن بود به چکسلواکی، ایتالیا و یوگسلاوی سفر کرد و در همین سال جایزه ی ادبی کلن را از آن خود کرد.

در سال 1962 برای با دوم به ایرلند سفر کرد و دو داستان به نام های " وقتی جنگ در گرفت" و " وقتی جنگ پایان یافت" را نوشت که در ابتدا با عنوان آسیای قهوای مادر بزرگم در یک برنامه ی رادیویی اجرا شد.

سال 1963 "عقاید یک دلقک" 1964 " جدایی از گروه" از او منتشر شد.

بل در عرصه ی سیاست به دنبال برخی تصمیمات سوسیال دمکراتها از آنها جدا شد و در سال 1956 در جریان ائتلاف بزرگ به حزب دموکرات مسیحی پیوست و چندی بعد به روسیه سفر کرد.

" پایان یک ماموریت" را در 1966 نوشت و 1971 "سیمای زنی در میان جمع" را که طولانی ترین رمان اوست. رمانی که شخصیت زنی چهل و هشت ساله را در کنار انسان های دیگر بررسی می کند.

در سالهای 1971 ریاست انجمن قلم آلمان را به مدت یک سال عهده گرفت و این در حالی بود که همزمان از همان سال 1971 تا سال 1974 به عنوان رئیس انجمن بین المللی قلم مشغول به کار بود.

در سال 1972، درست چهل و چهار سال بعد از توماس مان او نخستین نویسنده ی آلمانی بود که جایزه ی ادبی" نوبل" را برای خودش و کشورش به ارمغان آورد.

در سال 1973 در سفری که به روسیه داشت از آزار و تعقیب نویسندگان در شوری انتقاد کرد و موجبات انتشار دست نوشته های سولژنیستین را در غرب فراهم آورد. سولژ پس از رانده شدن از روسیه مدتی میهمان بل بود.

سال 1974 " آبروی از دست رفته کاترینا بلوم" که حکایتی از درگیری های سیاسی در آخرین دهه ی زندگیش به شمار می رود را نوشت.

سال 1976 بل به همراه همسرش از کلیسای کاتولیک بیرون آمدند.

1979 بازتابی از وضعیت اجتماعی مردم آلمان را در دهه ی هفتاد در رمان "شبکه ی امنیتی" به تصویر کشید.

بعد از مرگ هاینریش بل نویسنده ی آلمانی در شانزدهم ژوئیه سال 1985 در سن شصت و هفت سالگی آخرین رمانش با نام "زنان در چشم انداز روخانه" انتشار یافت.

جسد او در نزدیکی زادگاهش در بورنهایم – مرتن به خاک سپرده شد.

منبع:سید علی موسوی/کتاب نیوز

  • میر حسین دلدار بناب
۰۴
بهمن

 

 

سنت اگزوپری، آنتوان دو Saint-Exupery, Antoine de داستان‌نویس فرانسوی (1900-1944) سنت‌اگزوپری در شهر لیون Lyon و در خانواده‌ای اصیل، زاده شد، پدر خود را در کودکی از دست داد، در 1914 برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت. آنتوان به هنگام تحصیل به شعر و در عین حال به امور فنی شوق فراوان نشان می‌داد. در 1917 به فرانسه بازگشت تا به مدرسه نیروی دریایی وارد شود و با آنکه در امتحانات ورودی پذیرفته شد، در قسمت شفاهی مردود گشت. پس به مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته معماری وارد شد، اما به هنگام خدمت نظام وظیفه در استراسبورگ به نیروی هوایی ارتش پیوست و شغل خلبانی را برای آینده خویش برگزید و سالها در راههای هوایی فرانسه-افریقا و فرانسه-امریکای جنوبی پرواز کرد. در 1923 پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد. سنت اگزوپری جوان به دختر زیبایی دل بسته بود که خانواده دختر به سبب زندگی نامنظم و پرحادثه هوایی با ازدواج آن دو مخالفت کردند. نشانه‌ای از این عشق را در اولین اثرش به نام "پیک جنوب" Courrier Sud (1929) می‌توان دید. داستان پیک جنوب از یکی از پروازهای سنت‌اگزوپری الهام گرفته است که در آن خلبان به سبب خرابی دستگاه هواپیما به فرود اضطراری تن در می‌دهد و دچار حوادث خطرناک می‌گردد. داستان با استقبال بسیار روبرو گشت، اما شهرت نویسنده با انتشار داستان "پرواز شبانه" Vol de Nuit آغاز شد که با مقدمه‌ای از آندره ژید در 1931 انتشار یافت و موفقیت قابل ملاحظه‌ای به دست آورد. حوادث داستان در امریکای جنوبی می‌گذرد و نمودار خطرهایی است که خلبان در طی توفانی سهمگین با آن روبرو می‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظیفه به کار می‌برد. پرواز شبانه داستانی است در ستایش انسان و صداقت او در به پایان رساندن مسئولیت اجتماعی و آگاهی دادن از احساس و ندای درون آدمی. این داستان برنده جایزه "فمینا" گشت. سنت‌اگزوپری در طی یکی از پروازهایش که با سمت خبرنگار جنگی به اسپانیا رفته بود، مجروح گشت و ماهها در نیویورک دوران نقاهت را گذراند. در این دوره "زمین انسانها" Terre des Hommes را نوشت که در 1938 منتشر شد. نویسنده در این اثر نشان می‌دهد که چگونه انسانی که در فضای بی‌پایان خود را تنها می‌یابد، هر کوه، هر دره و هر خانه را مصاحبی می‌انگارد که درواقع نیز نمی‌داند دوست است یا دشمن. سنت‌ اگزوپری در این داستان تجربه غم‌انگیز زندگی را با تحلیلی درونی آمیخته است که از طراوت ولطف فراوان سرشار است. زمین انسانها به دریافت جایزه بزرگ آکادمی فرانسه نایل آمد. سنت‌اگزوپری که به هنگام جنگ خلبان جنگی شده بود، پس از سقوط فرانسه، به امریکا گریخت و در 1942 حوادث زندگی خود را به صورت داستان "خلبان جنگ" Pilore de guerre منتشر کرد که گزارشی بود از ناامیدی‌ها و واکنشهای روحی خلبانی در برابر خطرهای مرگ و اندیشه‌ها و القای شهامت و پایداری. اثر کوچکی که در امریکا نوشته شده بود به نام "نامه به یک گروگان" Letter a un otage در 1943 منتشر شد. حوادث این داستان در 1940 به هنگامی می‌گذرد که نویسنده از لیسبون، پایتخت پرتغال، پرواز می‌کند و آخرین نگاهش را به اروپای تاریک که درچنگال بمب و دیوانگی اسیر است، می‌افکند. به چشم او حتی کشورهایی چون پرتغال که ظاهراً از جنگ برکنار است، غمزده‌تر از کشورهای مورد تهدید یا ویران شده به نظر می‌آید و با آنکه مردمش آسایشی دارند، همه چیز در شبحی غم‌انگیز فرورفته است. در 1943 شاهکار سنت‌اگزوپری به نام "شازده کوچولو" Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفت‌آنگیز آن با نکته‌های دقیق و عمیق روانی همراه است. این اثر از حادثه‌ای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل افریقا وامی‌دارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه‌ای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه می‌کند. پسربچه‌ای که اصلاً به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسشهایی را مطرح می‌کند که خود موضوع داستان قرار می‌گیرد. شازده کوچولو از کتابهای کم‌نظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. سنت اگزوپری در 1944 در جریان مأموریتی که برفراز خاک فرانسه انجام می‌داد، ناپدید گشت. چهار سال پس از مرگش"ارگ" Citadelle از او انتشار یافت و چنانکه خود نویسنده در آن اظهار کرده بود، اثری ناتمام است که هرگز پایان نمی‌پذیرد. این اثر شامل مجموعه یادداشتهایی است که سنت اگزوپری از تجربه‌ها و اندیشه‌های زندگی خود بر جای گذارده است.

سنت اگزوپری، نویسنده‌ای شاعر و مخترعی با استعداد و مردی متفکر است. در آثار او که همه حاکی از تجربه‌های شخصی است، تخیلهای نویسنده‌ای انسان دوست دیده می‌شود که در دنیای وجدان و اخلاق به سر می‌برد و فلسفه‌اش را از عالم عینی و واقعی بیرون می‌کشد. شخصیت پرجاذبه سنت اگزوپری که نمونه واقعی بلندی طبع و شهامت اخلاقی بود، پس از مرگش ارزش افسانه‌ای یافت و آثارش در شمار پرخواننده‌ترین آثار قرار گرفت.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.

  • میر حسین دلدار بناب
۰۲
بهمن

گیلگمیش ناغیلی سومئر خالقی نین بین النهرین ده قوردوغی حاکمیتی نین ایلک دوره لرینده یارانمیش افسانه لردن بیریدی.
بو ناغیلین بیر قیسمتی اسکی آذربایجاندا یعنی اورمو گولونون غربی قسمت لرینده زاگرس داغلارینین اتکلرینده باش وئریر.
اسکی زامانلاردا بین النهرین ده (اوروک) آدلی شهرین باشچیسی وشاهی اولموش قیلقمیش چوخ سئودیگی یولداشی(انکیدونون) اولوموند ن صونرا جاویدانلیق(اولمزلیک) فیکرینه دوشور.کاهن لرین مصلحتینه باخاراخ بو ایشین سئرری
خزر دنیزینده یاشیان (اوتنا پیشتیم) آدلی بیر کیشینین الینده یمیش.
گیلگمیش او آدامی تاپماخ اوچون بین النهرینین (اوروک) شهریند ن یولا چیخیر.


قهر مان یولو اوستونده ارتته نین(ایندی کی غربی آذربایجان) شرقینده یئرله شن
(میشوو) داغیندان گئچیر.(میشووداغی بو گونکی مرند و گونی ماحالینین آراسیندادی)
گیلگمیش افسانه سینده بو داغ ایکی زیروه لی (ایکی قلله لی)گوسته ریلیر.
نهایتده گیلگمیش بو یولدان خزر دنیزینین کناریندا یئرلشمیش (دیلمانا) چاتیر .و اورادان
بیر گمی یله دنیزین ایچینده جاودانه لیقه چاتمیش آختاردیغی آدام(اوتنا پیشتیمی)تاپیر و دنیزین ایچینده اوز ایسته دیگینی اونا دئییر.
جاویدانه لیگه چاتمیش آدام اونا دئییر کی چون سن یاتیرسان و یاتماق سنین یاشایئشین بیر قیسمتی اولموشدور بو نا گوره داها سن جاویدانه لیگه چاتا بیلمزسن و یاخشی سی بودور کی اوز خالقیین آراسینا قئییدیب و قالان
عومرویون خالقا خیدمت ائده سن.
گیلگمیش اوتنا پیشتیمدن آیریلاندا آروادی اونا دئییر کی ؛گیلگمیش بیر بئله زحمت چکیب گلمیشدیر سن اونا بیر شئی وئرمه دین!
اوتنا پیشتیم گیلگمیشه دئییر کی خزر دنیزینین موعیین یئرینده سویون ترکینده بیر تیکانلی اوت (بیتگی )وار کی اونو یئین قوجا جاوانلاشار .
گیلگمیش گمی یله قئییدنده او یئری تاپئب قیچینا بیر داش باغلایئب سویون ترکینه گئدیر ونهایت او اوتی تاپیر .لکن بیر ایلان او اوتون اییی سی نی آلیب و اونی تمامیله یئییر و گیلگمیش نه جاویدانه لیک تاپیب ونه ده جاوانلاشیر بلکه اوز خالقی آراسینا قئیید یب واونلارا خیدمت ائتمه گه باشلیر و...
قایناق:خاطیره لر دوراغی
  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
بهمن

در کتاب مستطاب تاریخ مفقودات الخیالی مولانا امیر حسین ابن امیر مهدی چنین آمده است که وقتی حکیم ابوالقاسم مینوی فردوسی طوسی از سرودن شاهنامه فراغت یافت چندین شبانه روز خوابید.درمیان خواب طولانی اش رویاهای بسیاری دید...شاه محمود اثرش را بسیار پسندیده بود و به وزیر امور اقتصادی و دارایی اش دستور می داد تا پاداش کار طاقت فرسای او را با صله ای بی نظیر جبران نماید.

هر یک از وزرا نیز برای خوش آمد شاه محمود جایزه ی ویژه ای برایش در نظر می گرفتند...وزارت ارشاد نیز کتابش را به عنوان کتاب برگزیده ی سال انتخاب می کرد...وزارت ورزش و جوانان با وزارت علوم توافق نامه ای امضا می کرد تا بخش هایی از شاهنامه به عنوان واحد درسی در برنامه ی دانشجویان تربیت بدنی گنجانده شود تا به رموز پهلوانی و قهرمانی آشنا شوند و...

خواب شیرین استاد طوس به خوبی و خوشی پیش می رفت که ناگهان صدای نتراشیده و نخراشیده ای رشته ی خواب و افکار زیبای استاد را از هم گسیخت...عجبا این ماموران دولتی چه مرگشان است که حرمت حریم خصوصی استادی به این بزرگی را نگه نمی دارند!...خلاصه عجز و التماس های دختر بیچاره ی استاد هم به جایی نرسید و آخرین گاو موجود در طویله ی استاد هم به یغمای ماموران مالیه ی شاه محمود رفت...

استاد طوس برا ی آنکه دختر دلبندش را دلداری دهد گفت: عزیزم ناراحت نباش آنها که گناهی ندارند، مامورند و معذور! تازه آنها که ما را نمی شناسند...بیا برایت از خوابهای خوشی که دیده ام بگویم ...فردا که کتابم را به شاه محمود پیشکش کردم صله ای خواهد داد که چشم روزگار خیره بماند...

فردای آن روز وقتی استاد حماسه پرداز برای تقدیم اثرش روانه ی کاخ شاه محمود شد پس از ساعتها معطلی در دفتر کار دستیار اول شاه محمود ،جواب شنید که کتاب شما باید اول توسط وزارت ارشاد بررسی شود تا تصمیمات مقتضی گرفته شود ،ضمنا مراجعه ی حضوری لازم نیست ،جهت رفاه حال اهل قلم نتیجه ی بررسی از طر یق پیک به اطلاع خواهد رسید!

روزها و هفته ها وماهها و سالها گذشت ولی خبری از نتایج بررسی و ممیزی نشد که نشد...کم کم بسیاری از داستانها در ذهن طوفانی استاد طوس در هم می آمیخت و پشیمان از کاری که کرده ،با خود زمزمه می کرد؛ /افسوس که دوره ی جوانی طی شد     وین تازه بهار زندگانی دی شد /وکاری نداشت که بعد از او ممکن است کسانی از نیشاپور هم رباعیاتی مثل آن گفته را بسرایند و منظور او بیشتر آن بود که اگر فرصت معقولی از عمرش باقی مانده بود آن را صرف آموزش فوتبال می نمود تاهم متمول گردد وهم چند صد هزار نفر از اقشار مختلف مردم اعم از بیکار و شاغل برایش دست بزنند و هورا بکشند و آواز بخوانند و هم به جای از دست دادن تمام دارایی اش در بهترین جاهای دنیا یا در کناره های دریای مازندران برای خود ویلایی دست و پا بکند و به ریش هر چه شاعر و نویسنده و هنرمند بخندد تا عبرتی باسد مر عاقلان را...

اما افسوس چنان که خودش هم می دانست دیگر مرغ از قفس پریده بود و آب ریخته به جوی باز نمی آمد، از طرفی کفگیر به ته دیگ خورده بود وچنان که ذکرش رفت آخرین گاو هم طعمه ی غارت سنوات چی ها شده بود لذا با تمام وجود فریاد ی از نهادش بر آورد که؛ /الا ای برآورده چرخ بلند     به پیری چه داری مرا مستمند... /اما خودش هم خوب می دانست که سزای قد بودن و یک دندگی کردن همین است.اگر او هم معقول سرش را پایین می انداخت و چند بیتکی هر از گاهی برای شاه محمود می سرود وکاری هم به کار کسانی مثل عنصری نداشت لابد بر سر سفره ای به آن گلو گشادی جایی هم برای او یافت می شد ، اویی که چندین سر و گردن از امثال فرخی و امیر معزی و منوچهری و بسیاری دیگر بلند تر بود ...اما امان از دست این حکمت بی پیر که گاه بی موقع از درون آدمی سر بر می آورد و آدمی را به راههایی فرا می خواند که هیچ خیر و سود مادی و دنیوی در آن نیست...وچه کسانی که پا سوز آدم نمی شوند ، از اهل و عیال بگیر تا قوم و خویش و دوستان و همسایگان و ... ـ آورده اند که ناصرخسرو قبادیانی را نیز از این دیوانگی ها بوده است که رنج سفر را بر راحت حضر و حضور در خانه و کاشانه برگزیده بودو از اینجا رانده و از آنجا مانده شده بودو بنا به روایتی در به در و فراری شده بود و به دره ای پرت و دور افتاده به نام یمگان همنشین دد و وحوش شده بود. چنین شنیدم که وی را گناه آن بوده است که در قصیده ای به پر و پای عنصری بلخی- همشهری موقعیت شناس خود - پیچیده و سخنانی گفته بود که وی را بسیار بد آمده بود، لذا از آنجایی که کلوخ انداز را پاداش سنگ است ،او هم کار همشهری اش را بی جواب نگذاشته بود واین کار به دربه دری ناصر خسرو انجامیده بود. مطلع قصیده ی مذکور چنین است؛ / نکوهش مکن چرخ نیلوفری را         برون کن ز سر باد خیره سری را.../  تا جایی که کار به نقاط باریک کشیده شده وچنین گفته آمده است؛ / پسنده است با زهد عمار و بوذر      کند مدح محمود مر عنصری را /  من آنم که در پای خوکان نریزم       مر این قیمتی در لفظ دری را / و گویا عنصری که استاد مقولات موقعیت  شناسی بوده  و نان را به نرخ ثانیه می خورده است انگشت در این بیت بو دار بخصوص گذاشته و پنبه ی ناصر خسرو را بکلی پیش شاه محمود زده بود . و شاه محمود چه حالی پیدا کرده بود وقتی که دیده بود شاعر لا قبایی که تا دیروز در دربارش کار دیوانی می کرد امروز چنان شیر شده است که او را خوک می نامد! ـ باری اینچنین افرادی را حکیم از آن جهت خوانند که اغلب کار دیوانگان کنند نه عاقلان و از کوچک ترین پی آمدهای حکمتی که بی موقع از درون آدمی سر برآورد ،آوارگی و بیچارگی و فلاکت و در نهایت هلاکت است در تنهایی و بی کسی.

در اینجا نویسنده ی کتاب مستطاب قلم را لختی جولان داده بود و در میدان خیال تازانده بود تا اظهار فضلی کرده باشد که پاره هایی از آن مفقود شده است و شاید هم مورد انتحال واقع شده تا از متن اثر دیگری سر برآورد! اکنون به سر قصه ی خود شویم و زیادی از مطلب اصلی دور نیفتیم که گفته اند؛ المکثار مهذار...

با این افکار و اوهام اوقات سپری می شد و استاد طوس در انتظار مجوز کتاب سترگش لحظه شماری می کرد که پیک موعود از راه رسید و طومار بلندی تسلیم استاد نمود و راه خود را کشید و رفت...

اما چشمتان روز بد نبیند وقتی استاد طوس طومار را دید ؛ جهان پیش چشم اندرش تیره گشت...طومار مذکور حاصل چند هزار نفر ساعت کار کارشناسی جوانان پر انرژی و تازه استخدام بود که مو لای درز کارشان نمی رفت و به کسی هم وامدار نبودند و فقط و فقط به خاطر تخصصی که داشتند به کار گرفته شده بودند،و هیچ وقت هم کاسه شان داغ تر از آش نمی شد...القصه از این سخنان بگذریم و به احوالات استاد طوس بپردازیم.

چشم استاد به هر بندی از آن طومار بلند می افتاد بند بند بدنش از شدت خشم می لرزید و آه از نهادش بلند می شد...در پایان طومار نوشته شده بود ، چشم به راه آثار پربار دیگرتان هستیم!

اهم موارد تذکاری از این قرار بود؛

۱)تحریف مقوله ی خلقت حضرت آدم (ع) و ذکر شخصی کیومرث نام به جای ایشان به عنوان اولین آدم!۲)ترویج خرافات و نام بردن از موجوداتی خیالی به نام دیو! ۳)علاقه ی افراطی و میل مفرط باستان گرایی و ستایش شاهان پیش از اسلام! ۴)ترویج خشونت و جنگ و بد آموزی کودکان! ۵)ترویج عشق های ممنوعه خصوصا در داستان سودابه و سیاوش!/هر چند سیاوش پاکدامن بود و الحمد لله منحرف نشد/ ۶)ترویج پسر کشی فی المثل در داستان رستم و سهراب! ۷) ترویج تبعیض ونام بردن از یک خلیفه ی خاص و نام نبردن از خلفای بزرگ دیگر! ۸)بی اعتنایی به مقام اولوالعظم یعنی شاه محمود و توجه در خور نکردن به مقام شامخ آن غازی راه اسلام که انگشت در جهان کرده و قرمطی می جوید! ۹)ستایش از کسانی که شاه محمود از آنان خوشش نمی آید فی المثل ابو العباس اسفراینی! ۱۰)در نظر نگرفتن مذهب حقه ی شاه محمود و ستایش بی باکانه ی داماد پیامبر و تشویش اذهان عمومی! ۱۱)دامن زدن به اختلافات قومی و حرکت در مسیر سیاست های دشمنان این مرز و بوم خصوصا استعمار پیر! ۱۲)آموزش شیوه های شب روی در خلال داستان ها! ۱۳) ترویج تعدد زوجات ،فی المثل رستم به هر کجا می رسد با دختر شاه همانجا ازدواج می کند و کار تا جایی پیش می رود که از فرط زیادی فرزند آنان را نمی شناسد و به جای دشمن می کشد ایضا داستان رستم و سهراب ! ۱۴)بی توجهی به حرمت شراب خواری و ذکر آب و تاب دار مجالس باده گساری ! ۱۵)تحریف تاریخ و جهان پهلوان ساختن یک پهلوان معمولی به نام رستم چنانکه خود نیز معترفا گفته اید؛ که رستم یلی بود در سیستان من آوردم و کردمش پهلوان ! ۱۶) آموزش ناسپاسی شاگرد در حق استاد در داستان بهمن ابن اسفندیار ! ۱۷)آموزش فرار مغزها در داستان پناهندگی سیاوش به توران ! ۱۸)آموزش ملکه کشی و از بین بردن قبح عمل قتل در داستان رستم و سودابه ! ۱۹)حذف چهره ی پهلوان جانباز راه میهن یعنی آرش شواتیر از متن داستان تعیین مرز ایران و توران ! ۲۰) از بین بردن روابط خویشاوندی و سست کردن پیوندهای خانوادگی و ترویج رفتارهای غلط و آموزش خنجر از پشت زدن در داستان رستم و شغاد !۲۱) خورده گیری بر تغذیه ی برادران عرب آنجا که می گوید؛/ ز شیر شتر خوردن و سوسمار       عرب را به جایی رسیده است کار/ که تاج کیانی کند آرزو      تفو بر تو ای روزگارا تفو / و....

وقتی مطالب به اینجا رسید استاد طوس را دل شکست و هر چه ناسزا و دشنام در آستین داشت نثار شاه محمود و اراذل و اوباشی که در اطرافش بودند نمود ...

نویسنده ی کتاب مستطاب تاریخ مفقودات الخیالی ذکر کرده است ،از آن پس استاد طوس مدت مدیدی به خاطر ناسزاهای نثاری متواری بود و شهر به شهر می گشت و گاه گداری اشعاری از سر درد و داغ می سرود که عمده ی آنها یا از بین رفته اند یا طعمه ی سارقان عزیز ادبی شده اند...

شاهد را چند بیتی از اواخر کتاب مذکور که دست تطاول روزگار آن را ساییده و به آن سبب خوب خوانده نمی شد می آوریم؛

بسی رنج بردم در این سالها                      برون کردم از کف بسی مالها

 زکف رفت بستان و باغم همی                   کنون با غم و درد و داغم همی

ز فرزند خود خون دل خورده ام                     ولی کار خود را بسر برده ام

بسی صبح گردانده ام شام ها                     به جام تخیل زدم جام ها

خیالات و من یار هم بوده ایم                     تو گویی که هردو زیک دوده ایم

کجاها که همپای هم تاختیم                     ز واژه عجب قصرها ساختیم

چه شب ها که با هم سحر کرده ایم            چه اوقات نابی که سر کرده ایم

شراب صبوحی چه جان پروراست         به خودنایدآن کس کزو گشت مست

چو خورشید در جام من نور ریخت                  پلشتی ز جانم فلک دور ریخت

ز من بگذرید و رهایم کنید                            به سان هنر بی بهایم کنید

چه داند که محمود من کیستم؟                   به در یای وحدت کنون نیستم

من اکنون ز خویش و شما رسته ام               به آنجا که بایست پیوسته ام

پژوهشگر ارجمند این اثر سترگ می نویسد ؛ هر چه کو شیدیم بقیه ی ابیا ت را نتوانستیم خواند ،امید که در آینده ای نزدیک نسخه ی کاملی از این اثر در موزه های ینگه دنیا پیدا شده و میکروفیلمی از آن تهیه شود تا زیب کتابخانه های اهل ادب گردد .

تحریر شد در بهمن ماه سال ۱۳۹۰ شمسی بعون الله تعالی به خامه ی حقیر امیر حسین ابن امیر مهدی از سلسله ی جلیله ی سادات علوی بناب قدیم موسوم به مین ایو.

  • میر حسین دلدار بناب