اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۲۲
مهر
اخیرا فرهنگی را تورق می کردم که دیدم تعداد نویسندگانش افزون بر چهل و پنج نفر می باشد. نام یکی از نامداران هم زیب روی جلدش بود که در شناسنامه ی کتاب عنوان سر ویراستار داشت.

فرهنگ دو جلدی که حدود ۱۵۰۰ صفحه بود. با خود اندیشیدم،با این اوصاف مرحوم دهخدا را چند نفر باید به حساب آورد یا شادروان احمد شاملو به تنهایی کار چند هزار نفر را انجام داده است؟

اشعارش را کنار می گذارم که  از عهده ی خیلی ها خارج است چرا که شعر  فقط از عهده ی شاعر بر می آید نه گروه و دسته و حزب و جناح و صد نفر و هزار نفر و...

از ترجمه هایش نیز صرف نظر می کنم اگر چه بسیاری از آنها حکم باز نویسی و آفرینش دارند نه ترجمه ی صرف به عنوان مثال؛دن آرام و پابرهنه ها و امید و ...

اما فرهنگ کوچه، چه؟؟؟ چند نفر یا کار گروه می توانند چنین اثری را خلق کنند؟ این خدمت بزرگ به فرهنگ و فولکلور مملکت با چه چیزهایی قابل مقایسه هست؟!

چند مدال المپیک می تواند جای خدمت این بزرگان را پر کند؟آیا اگر روزی برای فرهنگ هر مرز و بوم هم مسابقه ای تدارک دیده شود!این اثر عظیم چند مدال می آورد؟ یا مرحوم شاملو به تنهایی یک تیم چند نفره محسوب می شود؟؟؟!!!

اسامی بسیاری از بزرگان فکر و فرهنگ این مرز و بوم را می توان ردیف کرد چه آنهایی که رخ در نقاب خاک کشیده اند مانند مرحوم زرین کوب و شهیدی ویوسفی و...و چه آنان که هنوز نیم نفسی دارند مانند شفیعی کدکنی و ابراهیمی دینانی و سید یحیی یثریی وکه ها و که ها...

 

چرا کار فرهنگ این همه بی رونق شده است؟چرا قدر کسانی که بی چشمداشت در خلوت تنهایی خود برای فرهنگ این ملت قلم می زنند و قدم بر می دارند دانسته نمی شود؟؟؟

آیا ارزش و وزن المپیادهای علمی و مدال های کسب شده در آنها از المپیک کمتر است؟ چند تا سکه ی بهار آزادی به دارندگان مقام های اول تا سوم المپیادها داده شده است؟؟؟ برای معلمان و مربیان آن ها که عمر بر سر پرورش و تربیت آنها گذاشته اند،چند تا سکه داده شده است؟ و چه مراسم تجلیلی برگزار شده است؟اگر بر اثر بی توجهی و کم توجهی، بعضی از این عزیزان دلشان بشکند و دستشان به کار نرود چه؟؟؟ اگر بیگانگان به فکر جذب این عزیزان باشند چه؟ و هزاران اگر و مگر دیگر...

نکند زمانی به فکر بیفتیم که به قول آن عزیز سفر کرده -قیصر امین پور-/ ناگهان چقدر زود دیر می شود.../

به راستی منظور سعدی علیه الرحمه از اینکه ؛هنرمند هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر هر جا رود لقمه چیند و سختی بیند چه بود؟؟؟

گویی مرحوم شهریار وصف حال هنرمندان و اهل فکر را سروده است که؛ تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم!          روزی سراغ وقت من آیی که نیستم...

حال آیا واقعا بعضی ها حکم یک لشکر را ندارند؟؟؟

  • میر حسین دلدار بناب
۰۴
شهریور
بارها با خود فکر کرده ام صحنه ی زندگی بی شباهت به صحنه ی تئاتر نیست. در یک نمایش هر یک از بازیگرها نقشی چند دقیقه ای یا نهایتا چند ساعتی را بر عهده می گیرند و با جدیت تمام به ایفای آن می پردازند اما با آگاهی عمیق و یقینی که دارند آن نقش را جدی نمی گیرند و می دانند که فقط در یک بازی شرکت کرده اند. مثلا کسی که نقش شاه را برعهده گرفته است به خوبی می داند که شاه نیست و یا آن کس که نقش دزد را ایفا می کند ایضا. ونقش های مختلف دیگر هم بر همان اساس.

حال به صحنه ی نمایش زندگی برگردیم،هر کسی نقشی برعهده دارد اما زمان ایفای این نقش ها کمی طولانی تر از نقش های تئاتر است مثلا ده سال یا بیست سال یا شصت سال و کمی بیشتر یا کمتر که این را می توان طول زندگی تعبیر کرد و در ضمن این نقش کلی،گاه نقش های مقطعی دیگر نیز ایفا می شود؛مثلا نقش پزشک یا مهندس یا معلم یا وزیر و وکیل و چه و چه و چه...که خیلی ها این نقش های فرعی را بسیار جدی می گیرند بطوری که گاهی به هیچ قیمت حاضر به از دست دادن این نقش ها نیستند! البته حساب آنان که اهل معرفت و اندیشه و درک و فهم هستند از دیگران جداست. مثلا داستان بیداری ابراهیم ادهم که خیلی ظریف پی می برد که جهان مانند کاروان سرایی است که همه نقش مسافر را دارند و هیچ کس دائما در آن ماندنی نیست و اتفاقا او در این کاروان سرا نقش حاکم را دارد لذا به اختیار تخت سلطنت را رها می کند و آن نقش را به دیگران وا می گذارد!

در عوض خیلی های دیگر نیز هستند که برای چند روز بیشتر ایفای نقش کذایی خویش حاضرند حمام خون راه بیندازندو چه کارها بکنند و ...

در مقالات شمس می خواندم که عده ای از شمس شکایت می کنند که به جمع آنان نمی پیوندد و او جواب می دهد من غریبم غریب را گوشه ی کاروان سرا لایق تر!

وین دایر کتاب بسیار زیبایی با عنوان / برای چه فرا خوانده شده ایم  / دارد که در آن به این مطلب بسیار اساسی اشاره دارد که هر کس برای ایفای نقشی فرا خوانده شده است. حال با این اوصاف چقدر باید سطحی فکر کرد و خام اندیش بود که این نقش ها را جدی گرفت؟

آیا اگر بازیگر نمایشی نقش خود را واقعی تصور کند و به هیچ وجه نپذیرد که همه ی این اعمال و رفتار بازی بود ه است و در پشت پرده ی ماجرا گارگردانی و نویسند ه ای وجود دارد که بازی او را رقم می زده است چه باید کرد؟!

خیلی وقت ها وقتی قلم به دست می گیرم و طرح ماجرایی را می ریزم بعدا متوجه می شوم که متن نوشته شده ربطی به طرح و پیرنگ من ندارد و گویی شخص دیگری این مطالب را نوشته است! فقط از روی خطم می شناسم که نوشته ها با دست من نوشته شده است و فقط دست خط مال من است!

این ماجرا ،گویی خواجه حافظ را هم به خود مشغول داشته بوده است آنجا که می فرماید؛ بارها گفته ام و بار دگر می گویم /که من دلشده این ره نه به خود می پویم /در پس آینه طوطی صفتم داشته اند /آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم /

آیا اندیشه ی بی راهی است اگر فکر کنیم زندگی صحنه ی نمایش بسیار بزرگی است که گارگردانی بسیار بسیار هوشمند و توانا آن را گارگردانی می کند و برای هر کسی نقشی به فراخور تیپ شخصیتی خود تدارک دیده است اما بسیاری بعد از مدتی تکرار نقش خود بازی و نمایش را جدی می گیرند و از یاد می برند که همه چیز بازی بوده است و خیال می کنند که همه کاره خودشان هستند و آن وقت بادی به غبغب می اندازند و گردو خاک به پا می کنند و ...

نمی دانم شاید این هم بخشی از نمایش/بازی زندگی/ است که ما از آن غافل شده ایم!!!

  • میر حسین دلدار بناب
۲۲
مرداد
 
                                       
 
(1315 -1275 ق)، شاعر، متخلص به صبوحى
 
وى در قم به دنیا آمد و در این شهر نشو و نما یافت و به حرفه‏ى شاطرى روى آورد.
 
 سپس از قم به تهران آمد و تا پایان عمر در این شهر زیست . او خواندن و نوشتن نمى
 
‏دانسته اما از ذوق و استعدادى کافى بهره‏مند بوده و بنا بر قریحه‏ى ذاتى اشعارى
 
متوسط سروده است.
 
«دیوان» او بارها به چاپ رسیده است .شاطر عباس چنانکه از نامش  پیداست شغل
 
نانوائی داشته است و می گویند لوطی مسلک بوده و از آنجا که برای رفتن به زورخانه
 
که با منزلش فاصله زیادی داشت صبح زود از خانه خارج میشد و عشق وعلاقه وافری
 
 به هوای لطیف بامدادی داشت ، و بدین جهت  اورا صبوحی نامیده ا ند .
 
ظاهرا شاطر عباس درویش مسلک بوده و اشعارش در خانقاه ها خوانده می شده ،
 
 در این صورت ، بی گمان شعرو نامش را خانقاه ها حفظ کرده اند .
 
مجموع اشعاربه جا مانده از شاطر حدودا سیصد بیت است .

یک نمونه از آن را به مناسبت  ماه رمضان  می خوانیم ؛
 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است

 روز ماه رمضان ،زلف میفشان که فقیه،

بخورد روزه خود را به گمانش که شب است

 زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند

این عجب نقطه خال تو به بالای لب است

 یارب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد ؟

نقطه هرجا غلط افتاد، مکیدن ادب است

 شحنه اندر عقبست و من از آن میترسم

که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است

 پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ،

که دمادم لب من بر لب «بنت العنب» است

 منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود

شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

 گفتمش ای بت من ،‌ بوسه بده جان بستان

گفت: رو کاین سخن تو نه ز شرط ادب است

 عشق آنست که از روی حقیقت باشد

هر که را عشق مجازی است «حمال الحطب» است

 گر «صبوحی» به وصال رخ جانان جان داد

سودن چهره به خاک سر کویش سبب است

برگرفته از:آرایش جان

اما شعری از شیخ اجل سعدی که ای بسا شاطر خمیر شعرش را از آن آب داده باشد! البته به نظر این حقیر...

آن نه زلفست و بناگوش که روز است و شب‌ است

وان نه بالای صنوبر که درخت رطب‌ است

نه دهانی‌ست که در وهم سخندان آید

مگر اندر سخن آیی و بداند که لب‌ است

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت

عجب از سوختگی نیست که خامی عجب‌ است

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار

هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب‌ است

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست

نه که از ناله مرغان چمن در طرب‌ است

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا

کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب‌ است

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد

گر چه راهم نه به اندازه پای طلب‌ است

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست

اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب‌ است

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت

گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ است

لیکن این حال محالست که پنهان ماند

تو زره می‌دری و پرده ی سعدی قصب‌ است

 

 

  • میر حسین دلدار بناب
۰۲
مرداد
 
مفقود اسم مفعول از ریشه ی فقد به معنی گم شدن و نیست و نابود شدن و از بین رفتن می باشد. برای بعضی از گمشده ها امید پیدا شدن هست اما برای بعضی ها هرگز!

معمولا وقتی کسی چیزی را گم می کند از آن پس حواسش هست تا دوباره چیزی را گم نکند خصوصا اگر آن گم شده ی قبلی چیز با ارزشی بوده باشد. در میان ترک ها اصطلاحی وجود دارد - ایتیک آجی اولار- یعنی گم شدگی یا چیزی را گم کردن تلخ می باشد.

معمولا انسان ها چیزهای بسیار ارزشمند را به راحتی از دست می دهند بدون آنکه به اهمیت آن فکر کنند و زمانی متوجه فاجعه می شوند که کار از کار گذشته است! در کشورهای غربی گروه هایی شکل گرفته اند تا از چیزهای باارزش مثل محیط زیست و طبیعت و میراث فرهنگی و بعضی از انواع در حال انقراض محافظت کنند و خطر مسئله را به همگان گوشزد کنند. گاه دیده می شود جمع کثیری دور یک درخت کهنسال حاقه زده اند تا مانع از قطع آن توسط شرکت های چوب بری شوند چرا که آن درخت را به عنوان سمبل قدمت منطقه ی خود یا نشان طبیعت سرسبز محیط زیست خود می دانند و در قبال از بین رفتن آن خود را مسئول می دانند. در همین راستا انقراض بعضی از گونه های جانوری مانند یوزپلنگ آسیایی یا ببر سیبری یا...تأسف و حساسیت بسیاری را برمی انگیزد اما انقراض تیپ های شخصیتی انسانی و صفات بسیار متعالی و ارزشمند انسانهایی که قولشان قول بود و حرفشان سند و گو وشان موی سبیل ،نه تأسف کسی را بر می انگیزد و نه تعجب کسی را!!!

نمی دانم آیا زمان آن رسیده است تا گروه هایی مانند طرفداران محیط زیست،این بار برای طرفداری از عدم انقراض صفات متعالی انسانی تشکیل شود یا نه؟! - در اینجا دیگر،صحبت از پژمردن یک برگ نیست! وای جنگل را بیابان می کنند!!!- و چه بر سر انسان می آید و او خود بی خبر و آسوده خیال!!!

اگر چه مانند بسیاری مقوله ها که عده ای منافع فردی را بر منافع جمعی ترجیح می دهند و بی میل هم نیستند که این خصایل عالی معدوم شوند تا آنها مدتی دیگر هم با خیال راحت بر خر مرادشان سوار باشند اما این نه آن سیلاب خرد و حقیر لحظه ای است که زیانش متوجه آنان نشود ،بلکه سیلی است بنیان کن که به یکباره بنیاد جامعه ی بشری را ویران و ساقط می کند که دیگر آن وقت نه از تاک نشان می ماند و نه از تاکنشان!!!

اما بعضی از اهم مفقودات که امید است باز یافته شوند عبارتنداز؛/محبت/ مودت/ مروت/ فتوت/ اخوت/ شفقت/ صداقت/ عدالت/ رفاقت/ ایثار/ انصاف/ وفا/ صفا/ حیا/ وجدان/ تقوا/ تعهد/ حریم و حرمت/ دستگیری درماندگان/ عیب پوشی/ خیرخواهی/ نوعدوستی/ منطق/ عقلانیت/ بردباری/ حق شناسی/ اخلاق/ عفاف/ جوانمردی/ رعایت حق نمک/ حق طلبی/ ظلم ستیزی/ رازداری/ مردم داری/ یکرنگی/ شرافت/ کرامت انسانی/ مناعت/ قناعت/ امانت/ متانت/ قدرشناسی/ شهامت/ مهرورزی/ نیک خواهی/ گره گشایی/ کارگشایی/ افتادگی/ برادری/ برابری/ حقیقت گویی/ حقیقت جویی/ آزادگی/ وارستگی/ وسعت مشرب/ فداکاری/ ثبات عهد/ اعتماد/ اعتقاد/ اعتدال/ گشاده دستی گشاده رویی/ چشم و دل سیری/ سایه داری/ و و و ...

 

  • میر حسین دلدار بناب
۲۹
تیر

فرهنگ تطبیقی کنایات دلدار حاصل ۱۲ سال پژوهش میدانی و کتابخانه ای می باشد که شامل بیش ازسی هزار کنایه ی ترکی و فارسی به صورت تطبیقی با آوانگاری لاتین و توضیح معانی و موارد کاربرد کنایات ترکی است که در دو بخش به صورت /ترکی - فارسی/ و /فارسی- ترکی/ (دو سویه) تنظیم و در ۵۰۰ صفحه با شمارگان ۵۰۰۰ نسخه به چاپ رسیده است .

این اثر در تیر ماه ۱۳۹۱ برای اولین بار از طرف انتشارات صداقت تهران روانه ی بازار کتاب شده است.

کتاب حاضر اولین کتاب کنایات به زبان ترکی است که به چاپ می رسد و از مزایای آن اینکه اولین فرهنگ تطبیقی است که تاکنون به بازار کتاب راه پیدا کرده است. مزیت دیگر آن عبارت از این است که شامل پاره ای از کنایات فارسی است که در فرهنگ کنایات چاپ شده به زبان فارسی موجود نمی باشد.

قطع کتاب وزیری بوده و در صفحات گلاسه و به شکل ظریف و دقیق و عاری از اغلاط معمول چاپی و تایپی است. قیمت روی جلد کتاب ۱۸۰۰۰ تومان می باشد.

محل پخش و فروش در  تهران : انتشارات صدافت واقع در میدان انقلاب،خیابان ۱۲ فروردین،پاساژ۱۲ فروردین،واحد۲۱ می باشد. تلفن  ۶۶۴۰۱۹۳۸ همراه   ۰۹۱۲۱۷۵۳۷۰۶

درتبریز:انتشارات اختر و کتابفروشی دهخدا،خیابان طالقانی روبروی ارک 

در ارومیه:کتابفروشی واحدی،خیابان امام کوچه ارک روبروی پاساژ ستارخان و کتابفروشی فضولی خیابان امام پاساژ ارک روبروی پاساژ ستارخان طبقه بالا

درمرند:کتابفروشی بهار ،خیابان امام،روبروی مسجد المهدی،تلفن   ۲۲۳۳۳۰۳

وکتابفروشی قمری(طالبی)،خیابان طالقانی ،روبروی پاساژ قصابی

بخشی از مقدمه ی کتاب  

«اِنَّ مِنَ البَیانِ لَسِحْراً» پیامبر اکرم(ص)

به درستی که در بیان سحری نهفته است. و چه سخنی بالاتر از آن. بیان، سحری عیان. بیان، آن. آنی از آنات که چون شهابی فروزان لحظه‌ای می‌درخشد و سیر می‌کند.  چشم‌ها را خیره می‌سازد، بی آنکه آنی دیگر از آن اثری مانده باشد.

شطّی از نور. بارقه‌ای. آذرخشی. تاریکی‌ها را می‌تاراند. می‌افروزاند. هستی می‌بخشد. کن فیکون.

مگر سحر چیست؟ انسان آونگ می‌شود از خویش. افسون می‌شود. به پا در می‌آید. ضرب می‌گیرد. دست می‌افشاند. پای می‌کوبد. نعره می‌زند. گریبان چاک می‌کند. اشک می‌ریزد. خنده سر می‌دهد. به سماع می‌آید. خشمگین می‌شود. آشفته می‌گردد. هستی‌اش را می‌بخشد. حیرت می‌کند. شوریده می‌شود. و چه‌ها که می‌شود و نمی‌شود. و چه‌ها که می‌کند و نمی‌کند.

سخنی شنیده است و هیچ! آه از این ذهن پیچ در پیچ. قلوه سنگی در اقیانوسی. دایره در دایره. تو در تو. هزار تو.

به کجاها می‌کشد ما را، از پس هر تلنگری، این ذهن سیّال؟ سرگشته‌ی عوالم خیال. سکر. حیرت. حیرانی. شور. شعور. شیدایی. بغض. گره. انقباض. وجد. غلیان. انبساط. جهانی درون قطره‌ای. سیاه‌چاله‌ای درون ذرّه‌ای. جنون در گریز از این مجنون. آه. آه از این شوریده‌ی وادی رویاهای بی پایان. از پس هر پایان آغازی. و هر زخمه‌ی واژگان را انعکاسی نامکرّر...

بیان، زخم و مرهم. بیان، زندگی بخش و هستی سوز. چه اثری نهفته است در مشتی کلمات؟! چیست در نهاد چند حرف به هم پیوسته؟ عالمی را به حرکت در می‌آورد. آتشفشانی از جنبش و حرکت. راستی سحری از این عظیم‌تر چه می‌تواند باشد؟

مگر نه این است که سحر، خود کلمه است و کلمات. و هر کس به راز و رمز کلمات پی برد ساحری عظیم شد. سحری حلال و دلنشین و دل‌انگیز. آنکس که توانست کلمات را به استخدام خود در آورد، براستی شاهکار کرد.

هر واژه خود معجزه‌ای است. شگفتا که چه اعجازی نهفته است در کلمات! چونان مغناطیسی قوی دل‌ها را می‌رباید و روان‌ها را جلا می‌دهد. گاه نیز معکوس، که مباد.

به کجاها می‌برد انسان را افسون کلمات. چه تصویرها بر می‌آورد از لوح سپید ذهن انسان؟ و انسان این شاهکار خلقت، اگر زبان را نمی‌یافت چه می‌شد؟ چه می‌کرد؟ چه می‌توانست بکند؟

... و اینک انسان زبان را یافته. بیان را کشف کرده. افسونگری می‌کند در سایه‌ی کلمات. مگر نه این است که اندیشیدن بی‌واسطه‌ی کلمات غیر ممکن است.

پس بیندیشد و بیندیشد. مبارک باد بر او این اندیشیدن و اندیشه‌ورزی. که هرچه دانستگی است در سایه‌ی اندیشگی است. و هرچه اندیشه، در سایه‌ی کلمات.

«نخست کلمه بود. کلمه نزد خدا بود. کلمه خدا بود» انجیل متی.

                                                       *          *          *

کودکی خردسال بودم که اعجاز کلمات به اعجابم وا می‌داشت. دل مشغولی عجیب و رازی دست نایافتنی. گاه در عالم خیال کلماتی موزون می‌ساختم ـ بی آنکه بدانم دلالتی بر معنایی دارد یا نه ـ و با خود زمزمه می‌کردم.

وقتی مادرم کلمات موزون مرا می‌شنید چهره در هم می‌کشید و نگران از آینده‌ی فرزند خود، زیر لب می‌گفت: سخنان این پسر به سخنان دیوانگان می‌ماند و من دلشکسته از گفتار مادر به کنجی می‌خزیدم و به افکار خود پناه می‌بردم. نه مادر را گناهی بود و نه فرزند را. مادر را بهره از خواندن فقط قرائت قرآن بود ـ بی آنکه از معنی و مفاهیم آن سر در آورد ـ و از نوشتار بی‌بهره. فرزند نیز هنوز نه مکتب دیده بود و نه مدرسه. سالها بدین منوال گذشت. مادر پیر می‌شد و پیرتر و فرزند می‌بالید و می‌بالید. هر کس سی کار خود. اکنون بیش از سی و پنج سال از آن ایّام می‌گذرد.

دوران کودکی و نوجوانی و جوانی سپری شده است. تحصیلات دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی طی شده است در میانه‌ی عمر بیش از بیست سال است که قلم می‌زنم. امّا هنوز هم ذرّه‌ای از اعجابم نسبت به کلمات کم نشده است، سهل است که افزون‌تر هم شده است.

دوازده سال است که عمر در به سامان آوردن فرهنگ تطبیقی کنایات «ترکی ـ فارسی» گذاشته‌ام که در این اواخر فکر دو سویه کردن آن نیز کاری مضاعف و در عین حال ارزشمند گردید. نخستین جرقه‌ی کار پس از مشاهده و مطالعه‌ی فرهنگ کنایات استاد گرانقدرم ـ که خداوند بر عمر و عزّت ایشان بیفزاید ـ جناب آقای دکتر منصور ثروت در ذهنم زده شد. چرا که جای چنان فرهنگی در ادبیّات ترکی خالی بود.

بی درنگ به کار گردآوری کنایات ترکی آغاز کردم و در این راه از مراجعه به افراد مختلف و مناطق دور و نزدیک ابایی نکردم. حاصل کار در دفاتر و برگه‌های مختلف یادداشت و جمع آوری شد. این بخشی از کار بود. در اواسط کار گردآوری متوجّه شدم که بخش عمده‌ای از کار را باید در منابع مکتوب جستجو کنم لذا بی‌درنگ به فیش برداری از کتاب‌های لغت ترکی و دیوان‌های شعرای ترک زبان پرداختم امّا حاصل کار چندان چیزی بر یادداشت‌های قبلی نیفزود، چرا که عمده‌ی کنایات موجود در منابع مکتوب قبلاً از زبان مردم یادداشت‌برداری شده بود.

دلیل توجّهم به منابع مکتوب را مدیون دو اثر موجود در زبان فارسی هستم. بخاطر اینکه در ادامه کار گردآوری متوجّه شدم که کار ارزشمند استاد ارجمندم جناب دکتر ثروت از باب شمول بر کنایات رایج در میان مردم فارسی زبان ناقص می‌باشد چرا که ایشان فرهنگ خود را با تکیه بر منابع مکتوب گرد آورده‌اند. این ایراد متأسفانه بر اثر گرانسنگ استاد دکتر منصور میرزانیا ـ فرهنگنامه‌ی کنایه ـ نیز وارد می‌باشد.

بنده نیز ابتدا عکس کار این دو بزرگوار را انجام داده بودم یعنی مبنای کار را ارتباط مستقیم با خود مردم قرار داده بودم نه منابع مکتوب. به عبارت دیگر ابتدا به پژوهش میدانی پرداخته بودم که سپس در تکمیل کار به پژوهش کتابخانه‌ای نیز روی آوردم.

تقریباً در نیمه‌ی راه به فکر افتادم که ضمن گردآوری و توضیح کنایات ترکی به ذکر معادل‌های فارسی آن‌ها نیز بپردازم که این ایده را با تنی چند از دوستان اهل قلم مطرح کردم و مورد استقبال قرار گرفت. از آن پس کار به این روال دنبال شد و در کنار ادامه‌ی کار یادداشت‌های قبلی نیز اصلاح و معادل‌های فارسی آنها نیز افزوده شد.

تا این بخش از کار، فرهنگی شکل می‌گرفت که بصورت تطبیقی کار شده بود و تا آنجا که این بنده پی‌گیری کرده‌ام چنین کاری نه در زبان ترکی و نه در زبان فارسی سابقه‌ای ندارد و احیاناً اگر هم بوده باشد بنده اطّلاعی ندارم و استعلام‌ها و بررسی پیشینه‌ی کارها نیز به جایی رهنمونم نکرده است.

نزدیک به مراحل پایان کار فکر تهیّه‌ی فرهنگ تطبیقی کنایات چهار زبانه یعنی ترکی، فارسی، عربی، انگلیسی به ذهنم رسید که با تنی چند از اساتید زبان انگلیسی و عربی در میان گذاشتم که متأسفانه نه تنها استقبال نشد بلکه سعی در انصرف بنده از چنان کاری کردند ـ با امید به فضل الهی تهیّه‌ی چنان فرهنگی را در آینده‌ی نزدیک ـ دور از دسترس نمی‌بینم...

  • میر حسین دلدار بناب