اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۱۶
اسفند

معمولا یکی از مشغله های ذهنی این حقیر فقیر سراپا تقصیر گشتن لا بلای کتاب های کهنه و نو می باشد که به مرض لاعلاجی تبدیل شده است و هیچ کدام از اطبای حاذق که از دوستان دور و نزدیک این بنده نیز می باشند موفق به درمان و مداوای آن نشده اند!

یکی از پیامدهای این درد بی درمان آن است که در هر مطلبی به دنبال قرینه و مطابقه نیز می گردم که امروزه به چنین مرضی مطالعه ی تطبیقی می گویند!
چندی قبل که مشغول گشت و گذار در بوستان حضرت شیخ اجل بودم ، ناگاه به حکایت خلیفه ی جوانمرد اموی جناب عمربن عبدالعزیز برخوردم، پس از مطالعه ی مجدد آن به نکات ظریف و بکری برخوردم که در مطالعات سالیان قبل به آن مباحث توجه چندانی نکرده بودم!
چنانکه خوانندگان عزیز نیز دقت خواهند فرمود؛ در بادی امر بوی اقتصاد مقاومتی را در این شعر به وضوح می توان دید، علاوه بر آن اوضاع پریشان مردم نیز به روشنی قابل درک می باشد، علاوه بر علاوه ی قبلی معلوم می شود که جناب خلیفه ی جوانمرد و مردم دوست به هر دلیل آدم بسیار متمکن و متمولی بوده است که تنها نگین انگشترش می توانسته است که یارانه ی یک سال مردم شهر را تکاپو کرده باشد!
حال بماند که تا به حال کسی پیدا نشده است که از پیر تاریخ بپرسد که این ها این همه این چیز ها را از کجا آورده اند و این جوری از کیسه ی خلیفه بذل و بخشش می نمایند!!!
در تکمله ی این مطلب مرا حکایتی از جوانمردی رئیس جمهور سابقمان جناب میم الف یاد آمد که او نیز وقتی اوضاع اقتصادی مردم را قمر در عقرب دید چون انگشتری گرانبهایی مانند انگشتری خلیفه ی مذکور نداشت چوب حراج به تنها ماشین پژو دنده فرمان خود که می باید در موزه ی کارخانه ی پژو نگهداری می شد و هم چنین کاپشن تن خود زد تا مردمان را معلوم گردد که دست بالای دست بسیار است!!!
البته چنانکه از فحوای حکایت بر می آید گویا در دوره ی خلافت جمهوری خلیفه ی مرحوم اقتصاد جامعه دستخوش اختلاس بعضی از اقوام و خویشان دور و نزدیک خلیفه بوده است و از طرفی نیز تحریم های خارجی عرصه را بر مردم تنگ نموده بوده است.
هکذا مناع الخیرهایی هم بوده اند که خلیفه را از انجام کارهای نیک باز می داشته اند و به این وسیله بادمجان دور قاب می چیده اند.
مبلغی مطالب دیگر نیز دستگیرمان شده است که بعد ها به عرض عزیزان خواهد رسید.
حال این شما و این حکایتی که سخنش رفت! عرایض این بنده تا چه قبول افتد و ...

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند ز ابن عبدالعزیز

که بودش نگینی بر انگشتری

فرو مانده در قیمتش جوهری

به شب گفتی آن جرم گیتی فروز

دری بود در روشنایی چو روز

قضا را درآمد یکی خشک سال

که شد بدر سیمای مردم هلال

چو در مردم آرام و قوت ندید

خود آسوده بودن مروت ندید

چو بیند کسی زهر در کام خلق

کیش بگذرد آب نوشین به حلق

بفرمود و بفروختندش به سیم

که رحم آمدش بر غریب و یتیم

به یک هفته نقدش به تاراج داد

به درویش و مسکین و محتاج داد

فتادند در وی ملامت کنان

که دیگر به دستت نیاید چنان

شنیدم که می گفت و باران دمع

فرو می دویدش به عارض چو شمع

که زشت است پیرایه بر شهریار

دل شهری از ناتوانی فگار

مرا شاید انگشتری بی نگین

نشاید دل خلقی اندوهگین

خنک آن که آسایش مرد و زن

گزیند بر آرایش خویشتن

نکردند رغبت هنر پروران

به شادی خویش از غم دیگران

اگر خوش بخسبد ملک بر سریر

نپندارم آسوده خسبد فقیر

وگر زنده دارد شب دیر تاز

بخسبند مردم به آرام و ناز...

  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
اسفند

رساله ی حماسه در حماسه

" گئچی قالیب جان هایینا قصصاب پیی آختاریر" ضرب المثلی است به زبان ترکی با این مضمون که بز بیچاره به فکر جان به در بردن از مرگ است و قصاب دنبال دنبه می گردد!!!

هر چند می خواهم بی آرایه و بی پیرایه صحبت کنم اما باز قلم زور می آورد و کار خودش را می کند، غرض این است که با این آرایه ی براعت استهلال قضیه از اول لو رفت.

هزار مرتبه بر درگاه خالق بی چون شکر و ستایش و ثنا باد که در سالی که رو به پایان است حماسه ی سیاسی محقق شد و حماسه ی اقتصادی هم آنچنان که از شواهد و قراین پیداست به زودی صورت وقوع به خود خواهد گرفت!

از قدیم گفته اند : "از هر طرف که شود کشته سود اسلام است "یا چیزی در این مایه ها،که عملکرد کوتاه مدت دولت تدبیر و امید حاکی از آن است که از گرد راه نرسیده در حال خلق کردن حماسه ی اقتصادی است!!!

نشان به این نشان که وزیر نیرو زنگ افزایش قیمت برق و آب را به صدا درآورد،ناجا  آژیر خطر افزایش جرایم رانندگی را ، وزیر اقتصاد بر طبل افزایش مالیات ها کوبید و وزارت نفت از افزایش حامل های انرژی و خصوصا بنزین خبر داد البته با شیب ملایم!!!... دیگران نیز هر یک به نوبت خود مشغول پیدا کردن محل درآمدهای جدید برای دولت هستند و از همه مهمتر و جالب تر اینکه رئیس جمهور محبوب نیز از حذف یارانه ها خبر دادند!!!

...دولت های استکباری و در راس آن ها آمریکای جهان خوار هم اعلام کرد مبلغی از پول نفت خودمان را به خودمان مسترد می کنند البته به شرطها و شروطها که بماند!!!

پرسش اساسی این است " دیگر چه حماسه ی اقتصادی بزرگتر از این فقرات و فقرات احتمالی روزها و ماه های آینده"

... حال که گرانی ها کنترل شده و قیمت ها با شیب بسیار تند رو به پایین است! حالا که سبد سبد کالا ریخته روی دست مردم  آن هم مفت و مجانی !!! اکنون که تمام مبالغ اختلاس شده به آغوش بیت المال بازگشته و مجرمان به چنگ قانون گرفتار آمده اند! در این روزها و در آستانه ی عید که ورم تورم به کلی خوابیده است  و قدرت خرید مردم با شتاب تمام بالاتر و بالاتر می رود!!!

... بگم، باز هم بگم!!!

آیا باز کسانی پیدا خواهند شد که در محقق شدن حماسه ی اقتصادی در کنار حماسه ی سیاسی تشکیک کنند؟؟؟!!!

یازیق گئچی...

  • میر حسین دلدار بناب
۲۵
بهمن

رساله ی تأویلیه

بعضی ها خیال می کنند همه دان هستند! همان بعضی ها خیال می کنند که غیر از آن ها هیچکس  هیچ چیز نمی داند! بعد همان بعضی ها بر اساس همان خیالات خود همه چیز را تأویل و تفسیر می کنند! جالب اینکه همان بعضی ها یی که صحبتشان شد، به هیچکس حق نمی دهند که چشم هایشان را بشویند و جور دیگر ببینند!

همیشه ی خدا  هم، تکیه کلام آن بعضی ها "این است و جز این نیست" می باشد! یعنی هر کس دیگری هر حرف دیگری بگوید، باطل است و  پوچ و تهی!

هر از گاهی که از کارهای طاقت فرسای فکری و روحی روانی خسته می شوم، دست به دامن مثنوی مولوی می شوم. حداقل هفته ای یک بار مهمان باغ و بوستان ملای روم هستم، و ملای روم چه میزبان گشاده دست و دریادلی است! طناز قهاری که هیچ وقت از بعد طنز به اثر سترگش مثنوی نگاه نشده است! طنزهایی که با رگ و پوست کلام در هم تنیده است و از فرط پیدایی به چشم نمی آید و پنهان است!

یک دهان خواهم به پهنای فلک/ تا بگویم وصف آن رشک ملک... بهتر است شرح میزبانی و سفره ی رنگارنگ و پربرکت حضرت مولانا را به وقت دیگر بگذارم!  چنانکه خودش هم فرموده است؛این زمان بگذار تا وقت دگر!

چند روز قبل که سیری در مثنوی داشتم به حکایت مگسی برخوردم که وصف حالش بی شباهت به توصیف حال همان بعضی ها نبود!

مگسی که سال ها توصیف در یا و کشتی و سفرهای دریایی را خوانده است و خود را دریاشناس  و ملوان زبردستی و قهاری می داند! بر کاهی که روی بول خر افتاده است می نشیند و به دریانوردی می پردازد و از هنرهای خود می گوید...

برگ کاه کشتی او و بول خر (چمین) دریای او می باشد و  چه دریای بیکرانه ای!!!

و اینک اصل ماجرا از قول ملای روم؛

آن مگس بر برگ کاه و بول خر           

همچو کشتیبان همی افراخت سر

گفت:" من دریا و کشتی خوانده ام       

مدتی در فکر آن می مانده ام                    

اینک این دریا و این کشتی و من          

مرد کشتی بان و اهل و رای زن"                

برسر دریا همی راند او عمد                

می نمودش آن قدر بیرون ز حد                    

 بود بی حد آن چمین نسبت بدو           

آن نظر، که بیند آن را راست، کو؟                

عالمش چندان بود کش بینش است     

چشم چندین، بحر هم چندینش است!        

صاحب تاویل باطل، چون مگس              

وهم او بول خر و تصویر خس                       

گر مگس، تاویل بگذارد به رای              

 آن مگس را بخت گرداند همای                   

آن، مگس نبود کش این عبرت بود           

روح او نه در خور صورت بود

با یک حساب سر انگشتی نسبت انسان بر روی کره ی خاکی با تمام دبدبه و کبکبه و ریش جنباندنش! نسبت به کاینات و کیهان بی کرانه، بی شباهت به نسبت مگس به بول خر و برگ کاه بر روی کره ی زمین نیست!

حال بعضی از مگس ها هستند که وسعت دنیایشان به اندازه ی میز ریاست شان یا چند قطعه زمین و باغ و و یلا و مغازه شان در فلان قسمت از دریای مذکور (چمین الاغ) یا رقم حساب بانکی شان است، غافل از اینکه حساب دریا و کشتی و موج و ناخدا از حساب بول خر و برگ کاه و تکانه ی آرام چمین خر و ناخدایی حضرت مگس جداست!!!

حال حکایتی دیگر از همین دست؛ کلود دوبوسی موسیقی دان و آهنگساز معروف فرانسوی، وقتی برای آموختن چند و چون اپرا نویسی پیش وردی (1901- 1813) اپرا نویس معروف ایتالیایی رفت، وردی با خشونتی ساختگی  در جواب پرسش دوبوسی گفت:اپرا نویسی یعنی قبل از هر چیز خود را به درد سر انداختن!...

من یک زمانی اپرایی از روی یکی از آثار ویکتور هوگو به نام ارنانی نوشتم، می دانید چه شد؟ هوگو مرا به دوئل دعوت کرد! سپس نوبت رسید به رهبر ارکستر که ادعا می کرد اپرایم را بهتر از من می شناسد! و به تذکراتم وقعی نمی نهاد! بعد از آن ها خوانندگان اپرا بودند که با کوچکترین تذکری اشکشان دم مشکشان بود! پس از این ها نوبت دولت و کلیسا بود که همیشه در تمام اپرا ها نقطه ای می یافتند که یا خلاف مصالح دولتی بود و یا خلاف مصالح مذهبی و دینی! آخر سر هم کفر آمیز بودن اثر توسط اسقف ها صادر می شد که نه اثر را دیده بودند و نه از مضمون آن اطلاعی داشتند!!!

منتقدان هم که تکلیفشان روشن است! اثر را سلاخی می کنند و صاحب اثر را دق مرگ!!! از من می شنوی هرگز به فکر اپرا نوشتن نباش!

اپرا نویسی مرا به حساب حماقت و دیوانگی ام بگذار!!!

...............!!!

.....؟؟؟

  • میر حسین دلدار بناب
۱۳
بهمن


رساله ی اندرزیه

زاهدی پشیمان که صحبت اهل طریق بشکسته و ظاهرالصلاح ویژه خوار و قهاری شده بود، پسران را چنین نصیحت می کرد که جانان پدر زنهار گرد تحصیل علم و دانش و هنر نگردید تا خسرالدنیا والآخرة نشوید و از جوانی و زندگانی خود بر بخورید! و اما بعد، راه های تحصیل مال در این روزگار، بسیار سهل بوده و به عدد انفاس خلایق الله می باشد! به هوش باشید که هرگز کسب رزق و روزی از طریق حلال _ که مشکل ترین راه ها می باشد_ را در مخیله ی خود راه ندهید که در آن صورت در هلاک خود کوشیده باشید و خونتان به پای خودتان است!

تا شاهراه احتکار و اختلاس و ارتشاء و ویژه خواری باز است، به راه های صعب العبور وارد نشوید که مصداق رانندگی کردن در گردنه های مهلک و لغزنده در شب های زمستان است! لیکن وارد شدن در شاهراه ثروت های بادآورده و درآمدهای نجومی قابلیت های خاص خود را می طلبد که باید به چند و چون آن واقف شد و در کسب دقایق و ظرایف آن نهایت همت را به کار بست!

نخستین گام این وادی پر رونق و زرخیز پوشیدن خرقه ی رنگ و ریا است که هیچکس را گمان بد در حق آن نمی رود، جز اهل فراست که همیشه اندک هستند و دست شان به جایی بند نمی شود! و به مختصر تهمتی می توان از سر راه برداشت و از زحمتشان خلاص شد.

گام دوم  وصلت کردن با بزرگان و مجربان این حرفت اشتها آور و وسوسه برانگیز است که به دو طریق سببی و غیر سببی امکان پذیر است! سببی چنان که افتد و دانند، تشکیل هزار فامیل از طریق ازدواج پسران و دختران است از خانواده های طرفین!_ این سعادت همگان را نصیب نمی شود و ویژه ی خاصان درگاه است و نباید در دسترسی بدان اصرار ورزید که گاه نتیجه ی معکوس می دهد و..._ ولیکن طریق غیر سببی خود را به بزرگان بستن است از طریق معجزه ی مجیز و مرید سینه چاک نشان دادن خود و تغییر رویه و کلام و لباس و تیپ و قیافه و سخنان قلمبه و سلمبه گفتن و نوشتن است با لحنی تند و تیز از طریق جمیع رسانه های عمومی و تریبون های مختلف عندالاستطاعة!!!

گام سوم جلب اعتماد مردم و فریفتن آنان با وعده وعیدهای خوشایند و دل نشین است، که پیران این طریق از روزگاران کهن چنین گفته اند که؛ دروغگویان آزمندان را به طرفة العینی بفریبند و در کوزه ی فقاع اندازند! و تا مردم به خود بیایند و پی به خطای تکراری خود ببرند مرغ از قفس پریده است و علی مانده است و حوضش!

گام چهارم وارد شدن در عرصه ی فعالیت های انتخاباتی و سیاسی و اقتصادی واجتماعی و تشکیل حزب و گروه و دارو دسته است، ولو مقطعی و فصلی عندالاقتضا!!!

این فقره استفاده ی ابزاری از مردم است که باید آنان را نردبان ترقی خود قرار داد و رو به بالا و بالاترها رفت که گفته اند: ما ز بالاییم و بالا می رویم! مردم نیز به نظر رضا در این کار می نگرند و گاه باشد که بسیاری خود نردبان ترقی دیگران می شوند و بادمجان دور قاب بعضی ها می چینند و این کار نه چندان مشکل را شغل شریف خود قرار می دهند که البته از این راه نان راحتی می خورند و خود را در سنگلاخ های جان فرسا نمی اندازند!

جانان پدر مباد هرگز گرد حرف حق گفتن بگردید و پا روی دم بعضی ها بگذارید که زحمات چندین ساله را به یک طرفةالعینی بر باد دهید!

 بر شما باد دوستی و رعایت احوال باد که از هر طرف وزید همراه و همگامش شوید که باد شرطه از قدیم الایام رفیق شفیق دریانوردان طوفان دیده و مردم موقع شناس بوده است!

احترام دل خوشی های مردم را داشته باشید و توفیق خود در خوشایند مردم جویید و آنچه آنان خواهند همان گویید که سخت به صلاح و صرفه می باشد!

چنان که این نصایح در گوش گیرید و در بوته ی تجربت نهید، برشمردن گام های دیگر را ضرورتی نیست و هرکدام برای خود اژدهایی شده اید کشور اوبار و گیتی سوز که گام های دیگر خود به خود پیموده خواهد شد و اگر چنین نیز نشد که منظور نظر بود، باز نصیحت افزون را فایدتی نیست!!!

... نقل است که پسران، پند های همچون قند پدر را به گوش هوش شنیدند و در اندک مدتی...

...و این کمترین فایدت اندرز شنیدن از بزرگان صاحب تجربت است! العهدة علی الراوی!

  • میر حسین دلدار بناب
۰۹
بهمن


برای آوردن نوشته ی زیر چند نکته را در نظر داشتم که به آن ها اشاره می کنم؛ یکی این که بانوان صاحب ذوق در کشور ما کمتر شناخته شده اند، و از دلایل معلومش اینکه جامعه ی مردسالار و شناخت بسیار سطحی از مقوله ی دین و محروم کردن نیمی از جامعه از حق مسلم و حقوق قانونی و طبیعی خود با تفسیر به رأی از دین... نگاه غلط به انسان و تقسیم جنسیتی آن به دو تیپ حاکم و محکوم  و قوی و ضعیف _ زنان در جوامع مردسالار همیشه ضعیفه نامیده شده اند _ و بسیاری نکات دیگر که مجال فراخ برای طرحشان لازم است، مجال برای تعلیم و تربیت و ترقی نیمی از جامعه را به راحتی سلب کرده است.

دیگر این که عصر ناصری و چهره ی تاریک آن عنصر سفاک و از خود راضی و کم ظرفیت یعنی جناب ناصرالدین شاه _ اسم بسیار بی مسمی ( یاری کننده ی دین) _ به درستی شناخته نشده است و بازخوانی و بازنویسی دقیق و مبسوطی را می طلبد. سلطان صاحبقرانی که کمترین جرمش کشتن شریف ترین مرد روزگارش یعنی امیر کبیر بود و به اسارت و بردگی بردن زنان و کودکان مردم در ازای مالیات های سنگینی که وضع شده بود و بسیاری از مردم فرودست از پرداختش عاجز بودند و خوش ترین  و بهترین نمره ی کارنامه ی تباه و سیاهش بخشیدن افغانستان و ترکمنستان و بلوچستان به انگلستان و روس بود، طبق معاهده های ننگین پاریس و آخال و گلداسمیت!!! و بستن قراردادهایی که هنوز هم مردم این مرز و بوم تاوانش را می دهند!!! با این اوصاف کشتن یک زن صاحب ذوق و دگراندیش نباید کار مشکلی بوده باشد!!!

البته حاج سیاح در کتاب خاطرات خود و حاج زین العابدین مراغه ای در کتاب سیاحت نامه ی ابراهیم بیگ به گوشه ها و زوایای چندی از این عصر تاریک و سراسر اختناق اشاراتی کرده اند، عصری که کمترین جرم روزنامه خواندن کشته شدن به دست خود شاه بود. ( رجوع کنید به جلد اول تاریخ مشروطیت دکتر ملک زاده ) برشمردن خبط و خطاهای ریز و درشت سلطان شهید مجالی به وسعت پنجاه سال حکومت ویرانگر و دل آزار وی می طلبد که به آینده و آیندگان حوالت می شود!

سه دیگر برگرفتن سبک مولوی و به درستی از عهده ی کار بر آمدن قرة العین می باشد، که شاهد مدعی در ذیل همین مطلب آورده می شود.

... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!!


زرین تاج برغانی قزوینی،معروف به قرة العین یا طاهره،دختر حاجی محمد صالح برغانی قزوینی،در سال 1195 هجری شمسی مطابق با 1816 میلادی درقزوین به دنیا آمد. او مقدمات علوم را به همراه خواهرش مرضیه نزد پدرش آموخت. بعد به تحصیل فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب پرداخت. سپس آثار شیخ احسایی و سید رشتی را مطالعه کرد . عقاید سید رشتی بسیار روی او تاثیر گذاشت.تا آنجا که او تصمیم گرفت به کربلا برود و سید را ملاقات کند. دو پسر و یک دخترخود را به شوهرش که پسر عمویش هم بود،سپرد و به کربلا رفت. اما چون به آنجا رسید،سید درگذشته بود.در آن هنگام قرة العین 29 سال داشت . سپس از آنجا به بغداد رفت و بعد از آن در سال 1225 خورشیدی( 1846 میلادی ) به دستور سلطان عثمانی به ایران بازگشت و به قزوین رفت.یکسالی در آنجا بود تا که پدرش و پدر شوهرش به دست پیروان باب کشته شدند و او مجبور شد به تهران برود. بعد به همراه عده ای از یارانش به دشت " بدشت" در هفت کیلومتری شاهرود رفت و در انجمنی که درآنجا بر پا شده بود،بی پرده در برابر حضار نمودار شد و به سخنرانی پرداخت و غوغایی به پا کرد و از آنجا به تهران بازگشت. بعد از مدتی به قزوین رفت تا بعد از کشته شدن باب او را دستگیر کردند و به تهران آوردند و زندانی کردند . بعد از حادثه ی تیراندازی به ناصرالدین شاه ، در سال 1231 خورشیدی ( 1852 ) درحالی که فقط 36 سال داشت، به دستور شاه و وزیرش در باغ ایلخانی کشته شد.

قرة العین زنی صاحب قلم، شاعر و سخنران بود. آلوسی ، مفتی بغداد در ترجمه ی حال او می گوید:" من در این زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیده ام. او دارای عقل و استکانت و حیا و صیا نت بسیار بود. "
قرة العین در ایران نخستین زنی بود که به خلاف رسم و عرف زمانه بی حجاب در برابر مردان ظاهر شد و با علما و رجال به بحث و مجادله پرداخت.اکثرآثار نظم و نثر قرة العین از میان رفته است و فقط تعدادی نوشته های پراکنده و نامه به خط خودش برجای مانده است. چند غزل نیز از وی باقیمانده است .



چند نمونه از آنها را در زیر می آ ید:

تو و ملک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری ، وگر این بد است مرا سزا
----------------------------------------
در ره عشقت ای صنم ، شیفته ی بلا منم
چند مغایرت کنی ؟ با غمت آشنا منم
پرده به روی بسته ای، زلف به هم شکسته ای
از همه خلق رسته ای، از همگان جدا منم
شیر تویی ، شکر تویی، شاخه تویی، ثمر تویی
شمس تویی، قمر تویی، ذره منم ، هبا منم
نخل تویی ، رطب تویی ، لعبت نوش لب تویی
خواجه ی با ادب تویی، بنده ی بیحیا منم
کعبه تویی ، صنم تویی، دیر تویی، حرم تویی،
دلبر محترم تویی ، عاشق بینوا منم
شاهد شوخ دلربا گفت به سوی من بیا
رسته ز کبر و از ریا ، مظهر کبریا منم
طاهره خاک پای تو ، مست می لقای تو
منتظر عطای تو ، معترف خطا منم
----------------------------------------
گر بتو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
کوچه به کوچه، در به در،خانه به خانه،کو به کو
دور دهان تنگ تو ، عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه ، گل به گل ، لاله به لاله ، بو به بو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله، یم به یم،چشمه به چشمه،جو به جو
مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته ، نخ به نخ ، تار به تار، پو به پو
در دل خویش"طاهره"گشت و نجست جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده ، تو به تو

  • میر حسین دلدار بناب