اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
۰۵
مهر

...

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مرند شهری است با هفت هزار سال قدمت.

می گویند طوفان نوح در این شهر اتّفاق افتاده است. می گویند آرامگاه نوح، مادر و همسرش در این شهر واقع است.

در الواح گلی سومریان نوشته شده است؛ گیلگمیش از کوه های میشاب مرند عبور کرده و خبر طوفان و آب گرفتگی بزرگی را از مردم این سامان شنیده است.

می گویند اصحاب رسّ که در قرآن به آن ها اشاره شده مرندی های باستان ساکن کناره های ارس بودند.

می گویند علّامه طباطبایی شیفته و دل داده ی عارف مرندی میرزا علی اکبرآقا بوده است.

بارها دیدیم  و دیدند که علّامه جعفری با اشتیاق فراوان و با مرارت تمام راه دور تهران مرند و تهران قم را به شوق دیدار میرزاعلی اکبر آقا شباهنگام با اتوبوس های فکسنی پیمود و به مرند آمد.

می دانیم و می دانند که کفیل و رئیس شورای سلطنت حکومت پهلوی مقارن انقلاب علّامه سیّد جلال الدّین مرندی معروف به تهرانی بود که در پاریس با امام دیدار کرد و برای همیشه به حکومت پادشاهی در ایران پایان داد!

می دانیم و می دانند که قبل و بعد از انقلاب مردان بزرگی از مرند برخاسته اند و وزارت خانه ها را اعتبار بخشیده اند و مصداق شرف المکان بالمکین شده اند.

می دانیم و می دانند که اوّلین وزیر راه شهید- موسی کلانتری- از بچّه های مخلص و انقلابی مرند بود و در دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.

می دانیم و می دانند که دانشمند معاصر جهان اسلام پروفسور ملکوتی  و ده ها پروفسور دیگر از مرند برآمده اند.

می دانیم و می دانند که گاه چند وزیر، همزمان در کابینه های مختلف حضور داشته اند که از بچّه های مرند بودند و هستند فی المثل دکتر شافعی و دکتر کلانتری.

می دانیم و می دانند که رزمندگان مرندی در طول هشت سال دفاع مقدّس چه حماسه هایی آفریدند.

می دانیم و می دانند که بسیاری از نخبه های مرندی اعضای هیأت علمی دانشگاه های کشور هستند.

و چه چیز ها که می دانیم و می دانند و خواهند دانست...

...

سال ها بود که می دیدیم  و دل خوش بودیم که میدانی با نماد «قلم» در شهر مرند وجود دارد معروف به میدان «معلّم».

کوچک بود امّا بود.

هر چه بود نام مقدّس معلّم را تداعی می کرد.

بود تا نشانی از فکر و فرهنگ مردم مرند باشد.

امّا دیگر نیست!

چند روزی است که میدان را برداشته اند!

قلم را برده اند.

گویا قلم وصله ی ناجوری برای مبلمان شهری بوده است!

گویا حتّی نام یک میدان را هم برای معلّم زیادی دیده اند!

آخر چند نفر از اعضای شورای شهر معلّم تشریف دارند!

آری مرند شهری است با هفت هزار سال قدمت!

چند سال قبل قلعه ی باستانی اش را ویران کردند، کسی مویش هم نجنبید!!! از وسطش خیابانی کشیدند تا هر از گاهی اتولی از آن عبور کند! تا شهر پیشرفت کند! تا کاری در کارنامه ثبت شود! تا بخشی از آن دور از چشم مردم  حصار کشیده شود و به مرور زمان از یادها برود و مسکونی تجاری اش بکنند!!! 

آری مرند شهری است یادگار هزاره ها!

آه شهر محبوبم مرند

کاش به زبان می آمدی و از آن چه بر سرت رفته است شمّه ای بازگو می کردی...

  • میر حسین دلدار بناب
۳۰
شهریور

رویین تن کیست؟

رویین تن یعنی تن چون روی. کسی است که هیچ ضربه ای بر بدن او اثر ندارد و تنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد. ولی هر کدام از این رویین تنان یک نقطه آسیب  پذیر دارند یعنی یک جایی از بدن آنها ضربه پذیر است که اگر دشمن از آن جای مورد نظر آگه شود چنانچه به آن نقطه از بدنش ضربه وارد کند او را از پای در می آورد.

 در تاریخ اساطیری ملل مختلف چهار رویین تن وجود دارد که عبارتند از؛

۱-اسفندیار ایرانی

۲-آشیل (آخیلوس)یونانی

۳-زیگفرید ژرمنی

۴- بالدر نروژی (قوم اسکاندیناوی)

اسفندیار:

اسفندیار روئین تن و جنگ رستم واسفندیار

جنگ رستم و اسفندیار

نقطه ی ضربه پذیر اسفندیار چشمان اوست. هنگامی که زرتشت پیامبر می خواست اسفندیار را در درون رودخانه ی مقدس رویین تن کند و بدنش را تطهیر نماید، موقع  فرو رفتن در آب چشمان خود را بست که این امر باعث شد آب به داخل چشمش نفوذ نکند و آن قسمت از بدنش ضربه پذیر شود و همین امر موجب مرگش شود.  تیری که رستم  با راهنمایی سیمرغ از چوب گز فراهم کرده بود  به چشمان او پرتاب کرد و وی را از پای درآورد.

آشیل:

روئین تنان تاریخ

آشیل

 نقطه ی ضربه پذیر آشیل قوزک پای اوست که ضرب المثل پاشنه ی آشیل از همین جا نشأت می گیرد. طبق روایات آشیل فرزند یکی از خدایان است به اسم تتیس. همسری دارد به نام پله که یک انسان معمولی است. آشیل فرزند هفتم تتیس و پله است. هنگامی که به دنیا می آید پله نمی پذیرد که این فرزند را هم مثل فرزندان دیگر به آتش افکند تا نامیرا شود چون همه ی  فرزندان دیگر را به همین ترتیب از دست داده بود، بنابراین تصمیم می گیرد که نوزاد را درآب بیفکند تا تطهیر شود. مادرش تتیس قوزک پای کودکش را در دست می گیرد و وارونه در آب رودخانه ستیکس فرو می برد و بیرون می کشد. پس همه جای بدن او رویین تن می شود بجز قوزک پای چپش که آنجا ضربه پذیر می شود که در دست مادرش بود.

در جنگ تروا آشیل به دست پاریس شاهزاده ی تروایی (رباینده ی هلن) به قتل می رسد. یعنی او از خدایان مدد می گیرد که نقطه ی ضربه پذیر آشیل کجاست؟ خدایان هم او را راهنمایی می کنند، در نتیجه پاریس تیری تهیه می کند و به قوزک پای او می زند و او را از پای در می آورد.

زیگفرید 

زیگفرید روئین تن تاریخ

زیگفرید

 نقطه ی ضربه پذیر زیگفرید آلمانی بین دو کتفش قرار داشت یعنی درست مقابل قلبش در مهره ی پشت وی. زیگفرید پهلوان قوم خودش بود و درمیان مردم زندگی می کرد. در میان ژرمن ها اژدهایی ترسناک وجود داشت که بر اساس باورهای اساطیری اگر کسی موفق می شد این اژدها را بکشد و در خون بدن اژدها بغلتد بدن او رویین تن می شد و ضربه ناپذیر  می گردید. زیگفرید وقتی تصمیم می گیرد که خود را رویین تن کند اژدهای (‌مار بزرگ هفت سر) مذکور را می کشد و در خون اژدها می غلتد. امّا برگی در نقطه ای میان دو کتف زیگفرید می افتد و خون به آن قسمت نمی رسد، در نتیجه همان نقطه، نقطه ی ضربه پذیر بدن او می شود. زیگفرید بین قومش بسیار محبوب بود. امّا برادر همسر زیگفرید به او خیلی حسادت می کرد. یک روز زیگفرید که به جنگ رفته بود برادر همسرش به سراغ خواهرش می آید و شروع می کند به وسوسه ی خواهر که نقطه ی ضربه پذیر زیگفرید را بگو و بالاخره خواهرش می گوید . وقتی زیگفرید از جنگ برمی گردد و به چشمه ای می رود تا آب بخورد،‌  هنگامی که کمرش را خم می کند، هاگن برادر همسرش از فرصت استفاده کرده و او را می کشد.

بالدر

تاریخ اساطیری»روئین تنان

بالدر

 و امّا بالدر البته او در بدن خود نقطه ی ضربه پذیر خاصّی ندارد اما به یک گیاه حساس می شود.

در میان نروژی ها خدایی هست بنام خدای روشنایی به اسم اودین. بالدر پسر اودین است. یک شب در خواب می بیند که پسرش بالدر به واسطه ی پرتاب تیری کشته شده. اودین بعد از دیدن این خواب خیلی پریشان می شود. پس از بیدار شدن از خواب فکر می کند که امکان دارد خوابش صورت حقیقت به خود بگیرد. بنابراین به نزد خدای خدایان می رود که زنی است به نام بانو فریگان و به او می گوید ممکن است خواب من تعبیر شود پس به تمام گیاهان عالم سوگند بده به صورت تیری بر بدن فرزند من وارد نشوند. بانو فریگان همه ی گیاهان عالم را سوگند می دهد مگر یک گیاه به نام دبق را چون خیلی کوچک بود و از او بیم خطری نمی رفت.  خیال اودین راحت می شود. یکی از تفریحات خدایان این بود که بالدر را در میان می گذاشتند و به طرفش تیر می انداختند.

خدای بدکاران بنام لوکی خیلی به بالدر حسادت می کرد و در صدد بود که بالدر را از میان بردارد. تا اینکه باخبر می شود که گیاه دبق سوگند نخورده است. بنابراین تیری از آن را تهیّه می کند و در یکی از تفریحات تیر را به دست یکی از خدایان  بنام هاتر-خدای نابینایان- می دهد و می گوید تو هم بیا و تفریح کن و در شادی خدایان شریک شو. هاتر می گوید من نابینا هستم و جایی را نمی بینم. امّا لوکی به او می گوید من به توکمک می کنم، و به همین ترتیب بالدر را از پای درمی آورد.

برخی از وجوه اشتراک رویین تنان؛

۱- همه ی اینها پهلوان محبوب قوم خودشان هستند.

۲- همه این پهلوانان رویین تن هستند اما نه تنها عمر طولانی نمی کنند بلکه عمر معمولی هم نمی کنند.

۳- سه تا این از این چهار نفر، شاهزاده اند به جز زیگفرید.

۴- همه ی اینها یک نقطه ی ضربه پذیر دارند بجز بالدر که از گیاهی ضربه پذیر است.

۵- دو نفراز این چهار نفر، از گیاه ضربه پذیرند، بالدر (گیاه دبق) و اسفندیار (چوب گز).

۶- دو نفر از این چهار نفر، فرزند خدایان هستند؛ آشیل و بالدر.

۷-همگی مورد حسد یک حسود واقع می شوند.


  • میر حسین دلدار بناب
۱۹
شهریور
دیروز همایش زن در تاریخ آذربایجان، در محل هتل ماریانای مرند برگزار شد. متولّی همایش انجمن زنان پژوهشگر ایران و چند واحد دانشگاهی منطقه و فرمانداری شهرستان مرند بود.

علی رغم بی مهری هایی که شد، همایش در نهایت آرامش و در فضایی بسیار صمیمی و علمی برگزار شد.

اساتید و صاحب نظران برجسته ی بسیاری از دانشگاه های معتبر کشور مانند دانشگاه تهران، اصفهان، تبریز، اردبیل، شهید بهشتی تهران، مشهد و چند واحد دانشگاه آزاد به همراه تعدادی از دبیران صاحب قلم آموزش و پرورش حضور داشتند.

دریغ که این اتفاق علمی نادر و حضور بیش از چهل نفر ازفرهیختگان صاحب قلم کشور، بنا به ملاحظات و فشارهای شخصی بعضی نو دولتان، با بی تفاوتی مسئولان شهری و مدعیّان فکر و فرهنگ مواجه گردید!!!

صاحب این قلم در مقدمه ی سخنرانی ام به عبارتی کوتاه که حکم حسن اعتذار از مهمانان گرانقدر را داشت اکتفا نمودم و آن این که؛ « دنیا خیلی بزرگ است، امّا دنیای بعضی ها خیلی کوچک است، کسی جای هیچکسان را تنگ نخواهد کرد، امّا...»

همایش دیروز مانند بسیاری از همایش ها فرصت مغتنمی بود برای آشنایی با برخی چهره های علمی و فرهنگی و تجدید دیدار با دوستان قدیمی. بر خود لازم می دانم از حضور گرم دوست داران فکر و فرهنگ و اندیشه که بسیار چشمگیر نیز بود، قدردانی نمایم. همچنین از برگزار کنندگان همایش و مهمانان عزیزی که از اقصی نقاط کشور در شهر دیر زیسته ی مرند حضور یافته بودند.

چکیده ی مقاله ام را عینا تقدیم می دارم.

زن موجودی چند ساحتی در ادبیات شفاهی آذربایجان

زن به عنوان نیمه ی کامل کننده ی جامعه ی بشری، در فرهنگ شفاهی( فولکلور) آذربایجان موجودی چند ساحتی به شمار می آید. تصاویری که در فرهنگ شفاهی آذربایجان از زن ارائه می شود از چنان اختلاف فاحشی برخوردار است که گاه تصور می شود انسان با چند وجود متفاوت روبه رو می باشد.وقتی زن در لباس مادر نمایان می شود موجودی اهورایی و مقدس به شمار می رود که گویی به تنهایی بار هستی را به دوش می کشد و انوار قداستش به هفت آسمان تتق می کشد.

آنا وطن یعنی مام میهن، آنا دیلی یعنی زبان مادری و آنا یوردو یعنی سرزمین مادری حکایت از جایگاه  والای مادر دارد.

در ترانه ای فولکلوریک مادر نور چشم فرزند خوانده می شود  و کسی است که عمر بر سر بالاندن  فرزند خود گذاشته  و زلف سیاه خود را به پای فرزندش سپید می کند. فرزند نیز با فدایی قرار دادن خود، قدر لا لایی های حزین مادر در در شب بیداری های درازش را می داند.«گؤزومون نورو، جانیم آنا / بؤیوتدون سن منی، یانا یانا / ساچینین آغینا ، قاراسینا قوربانام / کؤنلونون اول حزین، لایلاسینا قوربانام / عزیز آنا.»

در ساحتی دیگر وقتی زن در قالب یار جلوه گر می شود، عقل و دل و دین از عاشق می رباید، سرو چمن در برابر قامت موزونش سر خم می کند، ماه آسمان در برابر زیبایی اش به سجده می افتد و نرگس کرشمه اش را از چشمان او وام می گیرد.

امثال و حکم، ترانه ها، داستان ها و بایاتی های مردم آذربایجان سرشار از دلداد گی ها و دلبرد گی های عاشق و معشوق است.در ترانه ی ؛  « دارا زولفون سال هر یانا / گؤزلرین بنزه ر جئیرانا / باخدیم قالدیم یانا یانا / یار بیزه قوناق گله جک/ بیلمیره م نه واخت گله جک / سؤز وئریپ صاباح گله جک.» از زیبایی مسحور کننده ی سلسله ی زلف معشوق و چشمان شهلای ماننده به چشمان آهویش سخن می رود که آتش به جان و دل عاشق انداخته است. و عاشق با حسرت تمام در انتظار روزی است که معشوق قدم به کاشانه ی او بگذارد.

ساحتی دیگر که نباید از آن غفلت نمود، چهره ی مردانه ی زن می باشد که به ظاهر مقوله ای متناقض نما به نظر می رسد.

در این ساحت، زن به شیر زن تبدیل می شود و دوشادوش مردان در دفاع از حریم خانواده،عشیره، طایفه و ایل قد بر  می افرازد. ضرب المثل« اصلانین ارکک دیشیسی اولماز» یعنی شیر نر و ماده اش فرقی با هم ندارد، شاهد این مدعا است.

اما زن در مفهوم کلی و در ساحتی دیگر در اذهان متاثر از جامعه ی مردسالار چنان تنزل درجه پیدا می کند که به سان حوّا از اوج بهشت کمال و زیبایی به  حضیض دنیای حقارت و تحقیر هبوط می کند، بطوری که قداست آن موجود اهورایی در ساحت مادرانه اش و زیبایی و جلوه گری اش در ساحت معشوقه بودنش رنگ می بازد.

 او در این ساحت، تبدیل به موجودی درجه چندم می شود که عقل و کیاستش با عقل  و فهم مرغ خانگی سنجیده می شود.کنکاش در فرهنگ شفاهی مردم آذربایجان ما را به شواهد بسیاری از چند ساحتی بودن چهره ی زن رهنمون می سازد.

 با همه ی این تفاصیل هر چه به دوران معاصر نزدیک تر می شویم تحت تاثیر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تغییر دیدگاهها نسبت به زن  ساحاتی مانند؛ ساحت علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری در اشکال و ابعاد جدید بر ساحات وجودی زن افزوده می شود و زنان  برجسته ای مانند؛ زینب پاشا، طاهره قره العین و پروین اعتصامی درآذربایجان ظهور پیدا می کنند.

کلید واژه ها: زن، مادر، یار، چهره ی چند ساحتی، فولکلور آذربایجان.
  • میر حسین دلدار بناب
۰۱
شهریور

رساله ی اندر مشکلات آدم بودن!

در رساله ی اندر مزایای آدم بودن به تعداد بسیار کمی از مزیّت های آدم بودن اشاره ی مختصری رفت. در این بحث اختصارا به بعضی از محدودیّت ها و مشکلات آدم بودن می پردازیم.

آورده اند که یکی میگفت: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. یکی از فاضلان بی سواد از شنیدن این مصرع برآشفت و اشکالی ملانقطی گرفت و گفت: اوّلا آن می نیست و وی است و از آن گذشته تا آن جایی که ما اطلاع داریم، وی سراپا عیب است و هنری ندارد!

ما از می و وی می گذریم و چون اندر مزایای آدم بودن ورق هایی سیاه کردیم، به برخی مشکلات آدم بودن نیز می پردازیم.

یکی از مشکلات بسیار بزرگ بابا آدم که مانند کلاف سردرگم و گره کور تورم این دور و زمانه هیچوقت برایش راه حلّی پیدا نشد، مسئله ی تجدید فراش وی بود! بابا آدم عزیزمان هیچوقت نتوانست مانند بسیاری از اخلافش هز از گاهی تجدید فراشی بکند یا مقوله هایی از جنس ازدواج موقّت داشته باشد.

حقیقت تلخ زندگی بابا آدم این بود که از بسیاری از اموری که لذّت بخش است محروم بود و آرزوی همه شان را به گور برد، البتّه با فرض اینکه بتوان تصوّر کرد اصولا بابا آدم اهل آرزو بوده باشد!

بابا آدم هیچوقت هیچ یک از لذّت هایی را که امروزه بسیاری از فرزندانش _ حالا کاری نداریم خلف بوده باشند یا ناخلف - تجربه می کنند به عمر درازش تجربه نکرد و نچشید. از باب مثال؛رئیس یکی از قوا بودن، مریدان سینه چاک و چشم بسته و دست به سینه داشتن، هویّت قومی یا زبانی یا دینی و ملّی خاص داشتن، وطن داشتن و شهروند جایی خاص بودن، استفاده از بورسیه تحصیلی رایگان، پدر داشتن خصوصا پدر قدرقدرت و قوی شوکت و صاحب جاه، حساب بانکی با مبالغ نجومی داشتن، هواپیما و تیم پزشکی خصوصی داشتن، خدم و حشم و آلاف و الوف داشتن، نه آشپزی که غذاهای لذیذ برایش بپزد و نه درزی ای که لباس های جورواجور برایش بدوزد، نه فوتبالی و نه هیچ ورزش پول ساز و شهرت آفرین دیگری، نه کسی که برایش کف بزند و هورا بکشد، نه استادی نه شاگردی، نه مریدی نه مرادی، نه نوبلی و نه اسکاری، نه نخل طلایی و نه ببر طلایی ای که دل به آن ها خوش کند، نه امری نه نهیی، نه پزی و نه قمپزی، نه دوستی که به او بنازد و نه دشمنی که بر او بتازد، نه رقیبی که پته اش را روی آب بریزد، نه حریفی که رانت خواری و اختلاس و ویژه خواری و مفاسدش را برملا بکند، نه استکباری که کاسه و کوزه ها را بر سرش بشکند، نه کتابی که بخواند و نه داستانی که بنویسد، نه هنری و نه فلسفه ای، نه سقراط و افلاطون و ارسطویی، نه مکتب های ادبی گوناگونی و نه سبک های هنری از حد بیرونی، نه وعظی و موعظه ای و نه خطبه و خطابه ای، زمین درندشت بود و بابا آدم و یک ننه حوّا.

حالا خودتان قضاوت کنید، آدم بودن کار هر کسی نیست!
  • میر حسین دلدار بناب
۲۱
مرداد

معمولا وقتی صحبت از آدم ابوالبشر به میان می آید، داستان میوه ی ممنوعه و هبوط آدم در اذهان تداعی می شود. داشتم با خودم فکر می کردم اگر آدم فقط دغدغه ی از بهشت رانده شدن داشت و بزرگترین درد و غمش، هشتن بهشت به خاطر حبّه ای گندم یا سیبی سرخگون بود، اولاد و تخم و ترکه اش هزاران هزار دغدغه و درد بی درمان دارند که جدّ عزیزشان حتّا یکی از آن ها را نداشت.

در این مقال نه قصد آسیب شناسی موضوع هبوط را دارم و نه قصد واکاوی روایات مختلف حامی و سامی و مسیحی و...را و نه هدفم اثبات جرم برای مار و طاووس و شیطان و احیانا حوّای مادر است! بل که توجّه به موضوعی بسیار کهن از منظر و زاویه ی دیدی جدید می باشد.

از آن جایی که آدم ابوالبشر این اشرف مخلوقات در کره ی خاکی به این بزرگی به همراه زوجه ی مکرّمه اش تنهای تنها می زیست_ لازم به ذکر است بحث این حقیر فقط مربوط به زمانی است که هنوز هابیل و قابیلی در کار نبود_ دغدغه ای از باب کرورها کرور مسئله که امروزه دامن گیر اخلافش شده است، نداشت.

هر چند شمردن مقولاتی که باباآدم از آن ها فارغ بود، زمانی نجومی می طلبد امّا فهرست وار به برخی از آن ها اشاره می شود؛

-) همسرش سرش نق نمی زد و از همسرداری اش ایراد نمی گرفت و اصولا کسی برای مقایسه و چشم و هم چشمی وجود نداشت. از مراسم عقد و عروسی و خرید جواهرآلات و لباس عروس و مراسم بله برون و ... خبری نبود تا خانم حوّا دم به ساعت مانند خوره به جان آدم بیفتد و روزگارش را سیاه کند و زندگی را برایش زهرآگین نماید چرا که از بابت هوو خیالش راحت بود. 

-) بابا آدم هیچکدام از دغدغه های بی شمار؛ ترس از جنگ، تخریب لایه ی اوزن، خطر موشک های بالستیک و سلاح های هسته ای و شیمیایی، شرکت در بلوک بندی های شرق و غرب یا غیر متعهّدها، زور زدن برای گرفتن حق وتو در سازمان ملل یا دبیر کلّی آن، ترس از خطر تروریسم و طالبانیسم و سربازان بوکوحرام و داعش و ...، بردن تیم ملّی فوتبال به جام جهانی، آوردن مدال های رنگارنگ در مسابقات المپیک، مذاکره با مربّیان سیری ناپذیر خارجی، شرکت در جلسات گروه 1+5، کاندیداتوری برای شورای شهر و نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری و عنداللزوم ریاست فدراسیون های ورزشی، دعوا بر سر رژیم حقوقی دریاهای مختلق و میدان های نفتی و گازی، دلهره ی تحریم های اقتصادی دول زورگو، آب شدن یخ های قطبی و بالا آمدن سطح آب های زمین، گرم شدن دمای کره ی زمین و بروز خشکسالی و کم آبی، از بین رفتن جنگل ها توسط سودجویان و قاچاقچیان چوب، شکار بی رویّه ی حیوانات وحشی خصوصا یوزپلنگ ایرانی، خشک شدن دریاچه ی ارومیّه بر اثر ندانم کاری های تخم و ترکه ی بی کفایت،  ترس از شیوع بیماری های مختلف مانند ایدز و هیپاتیت و جنون گاوی و آنفولانزای پرندگان و سارس و...، ترس از گرفتار شدن به بیماری قند و چربی خون و آلزایمر و ام اس و ...، دوندگی برای گرفتن نوبت از پزشکان متعهّد، دادن حق الزّحمه ی تیغ جرّاحی به جرّاحان حاذق، ترمیم دندان ها در لابراتوار دندانپزشکی، تعویض نمره ی عینک بر اثر افراط در مطالعه، فروش خانه و بستری شدن در بیمارستان خصوصی جهت جراحی قلب، نام نویسی برای شرکت در جلسات دیدارهای مردمی از ما بهتران، شرکت در راهپیمایی های مختلف برای محکوم کردن نژادپرستان  و کودک کشان و حامیان تروریسم، شرکت در مجالس فارغ التحصیلی و عروسی و ترحیم دوستان و آشنایان، فرار از خدمت سربازی، سرباز زدن از انجام کار مفید اداری، اسیر ناز و اداهای خنک و بی پایان مادر زن شدن، گرفتار تمهید مقدمات سفرهای بی دلیل تابستانی و پایان سال بودن، شرکت در همایش های جور وا جور صرفا جهت نمایش و اظهار لحیه،  ایستادن در صف های اتوبوس و مترو و نان، ایستادن در صف خودپردازها برای اخذ یارانه ی هر ماه،... دوندگی برای کارهای اداری و گرفتاری در هزار توی بوروکراسی، اخذ وام، یافتن بهترین مدرسه و کلاس کنکور برای فرزندان، گرفتن مدرک تحصیلی بالای لیسانس ولو از بازار سیاه، بیمه ی خدمات درمانی و آتش سوزی و سرقت و خودرو و...، مشکل مسکن، تورم، اشتغال، آزادی های فردی، حقوق شهروندی، تحمل آزارهای همسایگان، مهاجرت از روستا به شهر، فرار مغزها، آزادی بیان، حزب بازی، میز ریاست، مرید و مراد بازی، ترافیک، آلودگی هوا، گران فروشی، کم فروشی، احتکار، اختلاس، زیرمیزی گرفتن، زمین خواری، رانت خواری، باند بازی، پارت بازی، رابطه بازی، خویشاوند سالاری، خودمانی سازی، فرار از مالیات، پرونده سازی، زیرآب زنی، سر زیر آب کردن، پنبه ی کسی را زدن، آب و روغن توی شیر کردن، جنس تاریخ مصرف گذشته به خورد دیگران دادن، تروریست پرورش دادن، بمب سر این و آن ریختن، ریاکاری کردن، دروغ و دغل بافتن، خوش رقصی کردن، بادمجان دور قاب چیدن، مجیز این و آن را گفتن، نان به نرخ روز خوردن، از حزب باد بودن، به هزار رنگ درآمدن، ظاهر سازی کردن، تقوا فروختن، مدیحه سرودن، چشم چرانی کردن، دروغ گفتن، غیبت کردن، تهمت زدن، افترا بستن، سند سازی کردن، حساب تو حساب کردن، دم بزرگان را دیدن، بله قربان گفتن، دست بوسی کردن، رفیق بازی کردن، نان دیگران را آجر کردن، نان توی دامن کسی گذاشتن، حرمسرا درست کردن، دست در بیت المال بردن، حق کشی کردن، فخر فروختن، قیافه گرفتن، قمپز در کردن، دیگران را از راه به در کردن، دزدی کردن، گرفتار دعواهای قومی و نژادی و فرقه ای شدن، دچار جنون نوشتن شدن، مرض وبلاگ نویسی و وبگردی داشتن، و کرورها کرور درد و مرض و مصیبت و دغدغه و نگرانی های دیگر را نداشت.

با این حال آیا نباید به حال جد بزرگوار خود غبطه خورد و از حسرت داشته ها یا از منظر دیگر نداشته هایش مرد؟!
  • میر حسین دلدار بناب