اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

فرهنگی، ادبی، تاریخی، هنری، طنز

اندیشه

درباره مدیر:
میر حسین دلدار بناب
متولد 1346 بناب مرند
پژوهشگر

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

داستان‌ها

داستان‌ها، روایت و حکایت ماجراهای تاریخی و اجتماعی و عاطفی و دلدادگی‌ها و دل بردگی‌ها و گاه انعکاس آرمان‌ها و آرزوها و خیال‌پردازی‌های ظریف و باریک فکری و ذوقی و روحی مردمان است.

ریشه‌های داستان‌پردازی را باید در زندگانی انسان‌های اوّلیه جستجو کرد. انسان‌های عصر شکار، انسان‌هایی که هنوز شیرینی کلام را نچشیده بودند و با سحر کلمات آشنایی نداشتند! آنان روایت خود از صحنه‌های شکار را در قالب نمایش‌های لال‌بازی (پانتومیم) امروز بیان می کردند!

هیجان درون و هیبت و مهابت صحنه‌های شکار آنان را بر آن می‌داشت تا به دنبال راهی آسان تر برای بیان ماوقع باشند.

انسان های نخستین هزاره های زیادی را در تب و تاب دست یافتن به آرزوی خود یعنی یافتن کلام سپری کرده اند!

گویی کلام شعله‌های هیجان درون را خنکی می‌بخشید و راوی را در خلسه‌ای سکرآور فرو می‌برد و در شنوندگان حیرانی ژرفی می آفرید. اینچنین بود که زبان و کلام خلق شد و...

در گذشته‌ای نه چندان دور که از وسایل ارتباط جمعی و رسانه‌های گروهی خبری نبود- صد سال پیش هنوز پای هیچ کدام از وسایل ارتباط جمعی امروز مثل رادیو، تلویزیون، تلفن و... به جامعه‌ی ما باز نشده‌بود- تنها وسیله‌ی سرگرمی و موعظه و عبرت‌آموزی و انتقال تجربه و اندیشه، داستان بود که ناغیل «نقل» گفته می‌شود.

اکثر مردم یا از طریق کشاورزی زندگی می‌گذراندند یا به شیوه‌ی دامداری که در هر دو شکل آن می‌بایست با طبیعت همگام می‌شدند. یعنی با آغاز بهار کار و فعالیّت آغاز می‌شد و در اواسط پاییز کار و فعالیّت تعطیل می‌شد و بعد از آن ایّام استراحت و تجدید قوا و تمدد اعصاب بود و شب‌های طولانی زمستان و روزهای کوتاه بیکاری.

در چنین وضعی می‌بایست وسیله‌ای برای گذراندن شب‌های طولانی زمستان بوده باشد و چه وسیله‌ای شیرین‌تر و بهتر از نقل داستان‌های بلند و طولانی و دنباله‌دار در شب‌های زمستان.

پیر مردانی دنیا دیده و تجربه اندوخته و گرم نفس ـ هر چند انگشت شمار ـ با نام نقّال وجود داشتند که در هر جا قدم می گذاشتند، قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند. پیر و جوان شیفته و مفتون کلام نقّال بودند.

نقّال در میان داستان با تدبیر و هوشیاری هر چه تمام‌تر نکات اخلاقی و پندها ی همچون قند را در گوش جان مخاطبان می‌ریخت.

هر ازگاهی هم، نقّال و شنوندگان گلویی تازه می‌کردند و از خوردنی‌های آماده شده و بر روی کرسی ریخته که همه از محصولات تولیدی خود مردم بود شکمی از عزا در می‌آوردند و چه نام زیبا و با مسمّایی هم داشت. «شب چره».

شب چره معمولاً ترکیبی بود از لبوی پخته شده در تنور و بادام و گردو و کشمش و مویز و سنجد و مولاق و حتّا هویج و کلم و ترب و زردآلوی خشک شده و برگه و... همه حاصل دسترنج خود مردم.

تولید و مصرف. روی پای خود ایستادن و محتاج خودی و غیر نبودن. نان خود خوردن و آش خود را هم زدن! به عبارت امروز خودکفایی و خود گردانی.

نقّال گرم می‌شد و گرم می‌کرد شب‌های سرد زمستان را. اگرچه خانه‌ها تاریک بود و جز کورسوی پیه‌سوز و بعدها گردسوز و فانوس روشنایی دیگری نبود اما دل‌ها بسیار روشن بودند.

خانه‌ها تاریک بود و دودآلود و سیاه از دود تنور که هر روز می‌بایست روشن کرده می‌شدند اما دل‌ها سفید بودند و صیقلی و بی‌غبار کینه و کدورت.

جز حصیر و نهالینه و ظروف سفالینه چیزی در سراها نبود و همه بی پیرایگی بود و سادگی. مردم هم دل‌هایی داشتند دریایی و بی‌تمنا و با صفا...

نقّال می‌گفت و می‌گفت و می‌گفت. از ملک جمشید. از سلیمان و عفریت‌ها. از هفت برادران. از دده قورقود. از حسین کرد شبستری. از مهتر نسیم عیّار. از مسیح قفلگر. از شکاری. از کور اوغلی و یارانش. از قاچاق نبی. از اصلی و کرم و از عاشیق غریب و شاه صنم. از شاه اسماعیل و شاه عبّاس و که‌ها و چه‌ها.

قرار نانوشته ای هم بین نقّال و مخاطبانش وجود داشت، قراری که با تمام وجود رعایت می شد و آن اینکه قصّه چه کوتاه و چه بلند سوغات شب است.

روز زمان تلاش و کار است و کسب معاش و تنها در شب می توان قصّه ساز کرد و حکایت گفت و درّ خیال سفت.

در واقع داستان محملی بود برای بیان هر آن چیزی که یا نمی‌شد مستقیم بیان کرد یا اگر مستقیم بیان می‌شد جاذبه و تأثیر خود را از دست می‌داد.

خیل مخاطبان شیفته ی قصّه ها با قهرمانان داستان هم ذات پنداری می‌کردند و در زلال قصّه روح و روان می‌شستند.

هیچکس نمی‌خواست جای دیو باشد و خیانت کند. همه می‌خواستند خوب باشند و خوب بودند. پالایش می‌شدند. و گاه فردای آن شب همدیگر را به نام قهرمانان قصّه می‌نامیدند. و نام فرزندان خود را از میان نام قهرمانان قصّه‌ها بر می‌گزیدند.

داستان‌های بسیاری نقل می‌شد و هر کس به فراخور توان ذهنی خود آنها را به خاطر می‌سپرد اما همه کس توان بازگویی را نداشتند. چرا که بیان خود ظرایف و لطایفی دارد و کار هر کسی نیست.

امروزه بعضی از آن داستان‌ها بطور کامل از میان رفته‌اند و بعضی دیگر شاید هنوز در خاطره‌ی پیرمردان و پیرزنان مانده باشند.

ادبیّات داستانی چه از نوع شفاهی و سینه به سینه اش و چه از نوع کتابت شده و امروزینش یکی از سترگ‌ترین و چشم گیرترین انواع ادبی ادبیّات هر ملّتی را شامل می شود. میراثی از گذشته‌ای به درازنای تاریخ زندگی انسان تا به امروز.

 در واقع جریان زندگی انسان‌ها در ادوار مختلف، خود داستان بلندی است از کتاب آفرینش. و چه داستان شگفت‌انگیز و اعجاب‌آوری!

  • میر حسین دلدار بناب

نظرات  (۳)

لذت بردیم
شاد باشی عزیز
پاسخ:

سلام

ممنونم شیخ عزیز و بزرگوار.

  • حسین کامفر
  • با سلام و عرض ارادت خدمت برادر بزرگوارم

    در سرزمین نزول وحی شهر پیامبر (ص) دعاگوی شما بزرگوار می باشم خدا وند برای تمامی آرزومندان و خود شما نصیب فرماید.

    پاسخ:

           سلام

    التماس دعا و بسیار ممنونم از نظر لطف حضرتعالی.

  • گرگرلی آراز
  • سلاملار آمیر حوسین جنابلاری

     

    قدیم بیزیم  محلله ده ناغیل دییه نیمیز جئیران خالایدی بو ائله ناغیلی باشلایاردی  بعضی یئرلرده اوشاقلار دیولرین سسین ائشیدنده  باشلارین کورسوده  پهره نین - یورقانین آلتینا  سوخاردیلار بیر گون منیم یانیمدا اوتوران قاسیم داستانین او قورخولو یئرینده  باشین سوغدو  کورسوده یورقانین آلتینا  بیر آندا  یورقانین آلتیندا هاوار تپدی کی  او دیولر یورقانین آلتیندا جئیران خالانین قیشلارینین آراسیندادی !!!!دئمه لی  یازیق جئیران خالا  قیش اولماقدا  شالوارین  سیویریب آشاغا بیر آز ایسسی دئیسین قیشلارینا  !!یازیق قاسیمدا نه گوروب قورخوبدا !!همیشه کی کیمین گوزلدی  آمیر حوسین جنابلاری

    پاسخ:

           سلاملار

    گؤزلرین و باخیشین گؤزلدی منیم جان جییر قارداشیم.

    اؤپورم سنی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی