رساله ی انتخابیه
درست بیست و پنج سال پیش در مراسمی که به مناسبت بزرگ داشت مقام معلم در مرکز تربیت معلم شهید رجایی تبریز برگزار می شد و امام جمعه ی وقت تبریز - آیت الله ملکوتی - هم حضور داشت،استاد فقیدم زنده یاد دکتر احمد محدث طی سخنانی که از درد درون حکایت داشت در حالی که به سینه ی خود می زد این ابیات را با شور و شیدایی و حتی جنونی مقدس فریاد کشید؛ غصه را هر چند می خواهم به دل پنهان کنم/ سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن... حسن ختامش نیز این بیت بود؛ شکسته بال تر از من میان مرغان نیست/ دلم به آن خوش است که نامم کبوتر حرم است...
یکی از دانشجویان اسبق ایشان که مسئولیت بسیار مختصری در مرکز داشت از سخنان استاد برآشفت و بعد از اتمام سخنرانی ایشان با عجله پشت تریبون رفت و با گفتاری کنایه آمیز دردمندی استاد را به سخره گرفت و به مصداق زیره به کرمان بردن و پیش قاضی معلق بازی این ابیات را افاضه فرمود؛ ادب تاجی است از نور الهی/ بنه بر سر برو هر جا که خواهی / و / با ادب باش پادشاهی کن/ بی ادب باش هر چه خواهی کن...
و حق استاد خود را آنچنان بجا آورد!!! جوش و خروش دانشجویان بلند شد و استاد همه را دعوت به آرامش و رعایت احترام بزرگان مجلس فرمود... آن دانشجوی اسبق از آن زمان از چشم همه افتاد و چندی پس از آن زمان همه رفتند دنبال سرنوشت خویش و باقی قضایا...
اکنون که آخرین ورق های میان سالی را سیاه می کنم،حال استاد را بهتر می فهمم! مگر می توان به اختیار جلوی فوران آتشفشان عظیمی را گرفت؟ مگر می توان به اختیار نفس نکشید؟ مگر می توان به اختیار خود را به کری و کوری و نادانی و... زد؟؟؟
بسیار چیزها از استاد آموخته ام، از جمله بیان زیبا و زیبا بیان کردن و نوشتن را. همیشه مواظبم که مباد با سهوالقلمی، حقی را از کسی ضایع کنم و نادانسته دل بنده ای از بندگان مخلص خدا را بیازارم و قلم را از صراط مستقیم بگردانم، که بیان سحر حلال است و ( ان من البیان لسحرا ) و ( ن والقلم و ما یسطرون ) ... اما گاه به قول استاد ابوالفضل بیهقی اجبارا قلم را به تناسب اوضاع لختی می گریانم!
با این اوصاف در حیرتم که چگونه یک عده به خاطر مطامع زودگذر دنیوی عده ای دیگر، پای بر روی هر چه انسانیت و اخلاق و جوانمردی است می گذارند و به خود می بالند که این منم طاووس علیین شده...
داستان کباب شیخ سلیم در دوران مشروطه زیاد مندرس نشده - گویا او می گفت:اگر مشروطه شود همه از این پس کباب خواهند خورد و حتی با دست اندازه ی کباب ها را نشان می داد و هم او بود که به همراه ثقه الاسلام توسط روس ها به جرم آزادی خواهی اعدام شد... - که عده ای با همان روش ها و ترفندها باز دنبال در باغ سبز نشان دادن به مردم هستند و وعده های سر خرمن می دهند و فیل شان یاد هندوستان می کند و به قول حضرت حافظ رند روزگاران؛ گوییا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند و خیلی کارهای دیگر می کنند...
می گویند یکی را به ده را نمی دادند سراغ خانه ی کدخدا را می گرفت! - البته نیت آن حریف بر همه آشکار بود چرا که گفته اند کدخدا را ببین و ده را بچاپ!-
و باز نقل است که درویشی از زور فقر و نداری به مسجد دهی پناه برد و از برادران مومن و مسلمان خود طلب حاجت نمود، مردم روستا که اوضاع کشاورزی شان بر اثر نزول رحمت الهی رو به راه بود و گوسفندان شان دوقلو زاییده بود و مرغ هایشان تخم های دوزرده می گذاشت - و از گرانی و تورم و بازار سیاه و بسیاری چیزها که امروز هست و آن موقع نبود! خبر نداشتند - دست همتی جنباندند و حال درویش را مرمت اساسی کردند. درویش که از شادی در پوست خود نمی جنبید و یاهو یاهو می کرد، از مردم خواست راه بلد یا به قول آن روزی ها قلاووزی به همراهش کنند تا از گریوه ها و دام گاه صعلوکان به سلامت بگذرد.
جوانی نتراشیده و نخراشیده و دست و روی نشسته داوطلب شد تا آن خدمت را عهده دار شود! درویش شادی و نشاط از دست داده و با نگرانی گفت: شما را به خدا اگر می خواهید لطفی در حق این فقیر بکنید، این جوان را سر جای خود بنشانید تا من با خیالی آسوده از خدمتتان مرخص شوم، چرا که تنها ترس من از آسیب همین جوان شیفته ی خدمت است!!!
حال گاه بعضی هایی داوطلب خدمت می شوند که اگر کسانی پیدا شوند و آن ها را از خدمت منصرف کنند، در حق این مردم لطف بزرگی کرده اند!!!
...لابد عراقی هم از آن منظر فرموده که؛ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند/ که برون در چه کردی که درون کعبه آیی؟! این مصداق حال آن کسانی است که در سمت ها یا با عرض پوزش مقامات قبلی خود از قبیل وکالت و وزارت و... اوضاعشان والزاریات بود، اما اصلا به روی مبارک خود نمی آورند و هی می خواهند داخل خانه بیایند و به تکالیف عقب افتاده ی خود جامه ی عمل بپوشانند...
بعضی ها هم که از صدقه سری بعضی های دیگر به آلاف و علوفی رسیده اند،گویا به سمت ها و مقامات موجود خود قناعت نکرده و در مقام مدعی العموم بر می آیند و برای بعضی های دیگر حکم شرعی صادر می کنند و دم از مفسد فی الارض بودن بعضی ها می زنند و دست به ابداع عجیب و غریبی می زنند و به عالم ادبیات خدمت می کنند!!! آخه قدیم ها می گفتند طرف یک تنه پیش قاضی می رود اما این بعضی ها یک تنه و یک پا قاضی می شوند و حکم صادر می فرمایند!
عجب نخبه ها و استعدادهایی داشتیم و خودمان خبر نداشتیم! یک تنه در چند حوزه تخصص دارند و پرونده ها ی افراد را در اسرع وقت و بدون فو ت فرصت بررسی نموده و حکم غیابی صادر می فرمایند! کاری که حتی بسیاری از قضات کار کشته هم از عهده اش برنمی آیند!!!
حکیم سعدی یا همان شیخ اجل معروف فرموده؛ سعدیا گر چه سخن دان و مصالح گویی/ به عمل کار برآید به سخن دانی نیست...
... و به قول مرحوم استاد شهریار؛ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ بی وفا این زودتر می خواستی حالا چرا / نوش داروی بعد از مرگ سهراب نه دردی از زنده ها دوا خواهد کرد و نه به کار مرده خواهد آمد...
راستی یک مثل معروف هم از قدیم بوده که ؛ جایی که آب هست تیمم باطل است این یعنی همان ترجیح اصلح بر دیگران، اگر چه شناخت اصلح خود مستلزم داشتن وسایل و دستگاه های پیشرفته و تخصص در امور و کار کارشناسی و ارتباط با از ما بهتران و...می باشد! و خصوصا آشنایی با این روحیه ی آدم ها که هیچ بقالی نمی گوید که ماستش ترش است یا ترشیده و بویش هفت محله را گرفته است!
اگر این رساله کمی قاطی پاطی شد و کلام در کلام آمد، تقصیر از ذهن مغشوش و در بر هم اینجانب است که بی موقع احساس تکلیف کرده است که چیزهایی سرهم کند.
بالاخره ما می توانیم،هرچند درهم برهم و قره قاطی!!!
- ۹۲/۰۲/۱۵